سفر به استانبول به روایتی دیگر
مقدمه: با سلام خدمت همه دوستان و خوانندگان عزیز.اینجانب به اتفاق همسرم مرداد ماه 1393 سفر چند روزه ای به استانبول داشتیم.پس از بازگشت تصمیم گرفتیم که سفرنامه ای نوشته و تجربیات خود را در اختیار سایر هموطنان عزیز بگذاریم.برای آنکه مطالب حوصله خواننده را سر نبرد تصمیم گرفتم تا سفرنامه خود را به قلمی دیگر برای شما بنویسم.امید است که مقبول شما خواننده عزیز افتد.
مقدمات سفر:
اندر باب سفر و فواید مسافرت رفتن ادیبان بسیار سخن رانده اند و بزرگان بسیار توصیه کرده اند و همین بس که در قرآن کریم آمده است:
"قل سیرو فی الارض"
و شاعر گران مایه حضرت مولانا می فرمایند:
"بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی"
ما را نیز بسیار علاقه به سفر بود و کمر همت بر آن بسته بودیم که هر سال حداقل یک بار به سفر فرنگ برویم و از عایدی خود و همسر گرانقدر هر ماه مبلغی را کنار گذاشته تا در آخر سال هزینه سفر تامین شود و بدین شرح ما پس از گذشت دو بهار از آغاز زندگی مشترک ,دوبار به فرنگ سفر کرده بودیم.سال 1393 چون منزلگاه خود را به مکانی کمی بزرگتر تغییر داده بودیم شرایط نامساعدی پدید آمد و دیگر ما را آهی در بساط نبود چه رسد به سفر فرنگ رفتن آن هم در دوره ای که پول کشورمان در قبال سایر پول ها ارزش چندانی نداشت.لذا به اقتضای شرایط بنده دهان بربستم و هرگز سخنی از سفر نراندم و مریم بانو همسر بنده هر از گاهی سخنی می راند که آب و هوای فلان جا بسیار خوش است و مرا در سر آرزوی دیدن فلان جای است و بنده نیز در جواب اندرباب حوادث و حواشی جام جهانی و گرانی دلار و رکود بازار مسکن و...سخن می راندم تا افکار مریم بانو را مشوش کرده و او را از خیال سفر منصرف گردانم.
در یک روز بهاری به خرداد ماه سال 1393 در حجره خویش نشسته بودم که ناگاه مریم بانو وارد حجره شد و پس از سلام و احوال پرسی از من خواست تا سیستم کامپیوتر خود را تحویل ایشان دهم و من هم چنین کردم که مردان را در برابر زنان چاره ای جز این نباشد.وی نیز بنشست و با لبخند مشغول به کار با کامپیوتر شد و پس از دقایقی سر بلند کرد و رو به من گفت:" در مارماریس هتل رزرو کنم یا در استانبول ؟".من که مبهوت مانده بودم وی را گفتم که تو خود بهتر از من بر شرایط آگاهی و میدانی که پشیزی در دست ندارم پس این چه سوالی است.مریم بانو لبخندی زد و گفت که تو را کار با هزینه سفر نباشد و هزینه سفر با من فقط در امورات برنامه ریزی کمک کن.
برای دقایقی مبهوت ماندم شعفی همراه با ترس وجودم را فرا گرفت.ترس از اینکه نکند قدم به راهی بگذاریم و بعد متوجه شویم که ما را توان رفتن نیست و خوشحالی از آن جهت که دعوت مریم بانو مرا شگفت زده کرده بود.در افکار خویش مستغرق بودم که مریم بانو گفت اگر سخن نگویی مرا چاره نیست جز آنکه به تنهایی تصمیم بگیرم.در آن گنگی ,دقایقی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که سفر به استانبول هزینه ای کمتر خواهد داشت و بی درنگ پاسخ دادم استانبول.بدین ترتیب مریم بانو تمام بر نامه ریزی های سفر را انجام داد,هتل و بلیط هواپیما را رزرو کرد و من دانستم که به تاریخ پنج شنبه دوم مرداد ماه راهی استانبول خواهیم شد.
پنج شنبه دوم مرداد ماه سال شمسی 1393:ورود به استانبول
پنج شنبه دوم مرداد ماه به ساعت 10صبح از همدان به سوی تهران روانه شدیم.پرواز ما ساعت 19:30 با هواپیمایی ماهان بود.آغاز راه برای ما با خاطره خوشی همراه نشد و پلیس راهنمایی و رانندگی ما را به خاطر سرعت غیر مجاز جریمه نمود.اما به یمن سفر ما اوقات خویش را تلخ نکردیم و پذیرفتیم که خطا از خودمان بوده است.ساعت 1بعد از ظهر به تهران رسیدیم و پس از صرف ناهار و استقرار ماشین در پارکینگ فرودگاه امام خمینی وارد ترمینال فرودگاه شدیم.ساعت 19:30هواپیما از زمین برخاست و اینگونه کتاب سفر ما گشوده شد.پرواز حدود 3ساعت به طول انجامید و با توجه به اختلاف ساعت دیار ترکان با ایران زمین ما به ساعت 21:30 به وقت محلی وارد استانبول شدیم.
فرودگاه آتاتورک فرودگاه مجللی بود و باید اعتراف کنم که از فرودگاه های بزرگ دیار ما بسیار زیباتر و مرتب تر بود.از آنجا که توشه اندکی با خود همراه داشتیم تصمیم بر آن شد که با مترو به ایستگاه آکسارای رفته و از آنجا روانه هتل شویم.برای استفاده از خطوط متر دو راه وجود داشت استفاده از استانبول کارت یا استفاده از ژتون.در صورت خرید استانبول کارت هزینه هر سفر برای یک نفر 5/1 لیر و در صورت استفاده از ژتون هزینه هر سفر برای یک نفر 4 لیر تمام می شد اما از آنجا که خستگی بر ما مستولی گشته بود راه سریعتر اما گرانتر را برگزیده و از ایستگاه ژتون تهیه کرده و به سمت آکسارای روانه گشتیم.
پس از رسیدن به آکسارای تصمیم به خوردن شام گرفتیم.در اولین رستوران بزرگی که سر راه مان بود توقف کردیم و روی صندلی هایی که در پیاده رو چیده شده بود نشستیم.نشستن در خیابان ها برای صرف شام در استانبول بسیار رایج و از عادات مردم این سرزمین است و اغلب رستوران ها میزهایی را در پیاده رو ها چیده بودند. هر چند خسته و گرسنه بودیم اما نشستن در خیابان و صرف شام جان تازه ای به ما بخشید.برای شام ,من کباب ترکی یا دونر کباب سفارش داده و مریم بانو نیز لوهماجو سفارش داد.دونر را همه هموطنان می شناسند چرا که در سرزمین ما نیز چنین غذایی رایج است اما در شرح لوهماجو باید بگویم که لوهماجو غذایی است میان پیتزای رومی ها و دلمه سرزمین مادری.نانی است شبیه لواش یا خمیر پیتزا که رویش را با گوشت چرخ کرده و جعفری و سس گوجه فرنگی پوشانده و در فر می گذارند که البته خبری از پنیر در آن نیست و طعمی بسیار دلپذیر دارد.
به سبب سفارش دونر کباب بسیار نادم شدم چرا که لوهماجو طعم بسیار مطبوع تری داشت اما بانو ندامت را در چشمان من خواند و با غایت سخاوت پس از آنکه غذایش به نیمه رسید سیری را بهانه کرد وباقی لوهماجویش را به من داد. یک لوهماجو, یک دونر کباب و دو عدد نوشابه هزینه ای معادل 20لیر داشت.پس از صرف شام شروع به قدم زدن در محدوده آکسارای کردیم.منطقه بسیار شلوغی که در آن خبری از غم غربت نبود چرا که گویی در خیابان های ایران قدم می زدی و از هر ده رهگذر حداقل پنج نفر پارسی زبان بودند.هتلی که بانو رزرو کرده بود هتل آپارتمانی به نام بیرلیک بود(Birlik hotel apart) و در محدوده بین آکسارای و میدان تکسیم قرار داشت(بعدا متوجه شدیم که اگر از درب هتل به سمت راست تا انتهای خیابان می رفتیم به پل گالاتا می رسیدیم).از آنجا که مسیر را بلد نبودیم برگ وچر هتل را به یک راننده تاکسی نشان داده و از او درخواست کردیم که ما را به هتل برساند ایشان نیز غریب نوازی را در حق ما تمام کرده و از ما 20 لیر طلب کردند و پس از کلی چانه زنی که از عادات ما ایرانیان باشد جناب راننده قبول فرمودند که با 15 لیر ما را به هتل برسانند که البته این مسیر تنها 2دقیقه به طول انجامید و ما از فردای آن روز این مسیر را پیاده طی می کردیم که 10-15 دقیقه بسته به حال ما طول می کشید.بالاخره به هتل رسیدیم و در وصف آن باید گفت که هتلی بسیار تمیز,مرتب با کارکنانی خوش برخورد بود و خوشبختانه موقعیت جغرافیایی مناسبی نیز داشت.
در اتاق ما یک تخت دو نفره,یک تخت یک نفره, میز و دو صندلی,کمد جا لباسی ,مینی بار ,اسپلیت ,تلویزیون LCD و یک دراور وجود داشت که در آن چند حوله تمیز ,دمپایی و ملحفه گذاشته شده بود.سرویس بهداشتی نیز بسیار تمیز و مرتب بود که کمد آن با حوله,سشوار ,شامپو ,صابون و سایر وسایل مورد نیاز تجهیز شده بود.پس از استحمام و استقرار وسایلمان در هتل ما دیگر نتوانستیم خستگی را تاب بیاوریم و به خواب فرو رفتیم تا فردا اولین طلوع خورشید را در استانبول به نظاره بنشینیم.
لوهماجو
اتاق ما در بیرلیک هتل
جمعه سوم مرداد ماه1393:بازدید از بازار فندیک زاده,پل گالاتا,گل هانا
شامگاه جمعه ساعت 3 بامداد صدای مهیبی ما را از خواب بیدار نمود و گمان مبرم کسی را توان این باشد که حدس بزند این صدا از آن چه بود چرا که ما نیز به هر چه ظن بردیم الا سبب آن صدا.چون از تخت برخاسته و شتابان به سمت پنجره روانه شدیم دریافتیم که در این دیار چون روزگاران گذشته رسم بر این باشد که در ماه مبارک رمضان نقاره زنان و طبل زنان هنگام سحر روانه هر کوی و برزن شده و مسلمین را با صدای طبل و نقاره برای سحر بیدار نمایند .هر چند که این اصوات غیر منتظره خواب ناز ما را مشوش کرد اما به نوبه خود رسم جالبی بود.ساعت 8صبح از خواب برخاسته و برای صرف صبحانه راهی رستوران هتل شدیم.رستوران کوچکی بود اما صبحانه بسیار مفصلی داشت.
کره,پنیر,مربا,عسل,شکلات صبحانه,نیمرو,تخم مرغ آب پز,سوسیس ,کالباس ,زیتون و میوه همگی سر میز صبحانه گرد هم آمده بودند و بنده نیز با دیدن این خوراکی های لذیذ بشقاب خویش را پر کرده و روی هیچ کدام از خوردنی های دوست داشتنی را زمین نگذاشتم مریم بانو نیز زبان به کنایه بگشود که مگر از سال قحطی بازگشتی که انقدر صبحانه میخوری و بنده به اقتضای زمان یک گوش خود را در و دیگری را دروازه کرده و صبحانه خویش را تمام و کمال صرف کردم.پس از صرف صبحانه با همسفر خویش از هتل خارج شده و به سمت آکسارای روانه شدیم.این مسیر حدود 10 دقیقه به طول انجامید و پس از رسیدن به آکسارای ماسوار تراموای شهری شده و در ایستگاه فندیک زاده (فندق زاده)پیاده شدیم.مسیر طولانی نبود و تنها دو ایستگاه فاصله داشت.اما بشنوید از تراموای شهری استانبول.این تراموا به شلوغی خطوط متروی تهران خودمان را ماند و به کیفیت نیز چنان است و گاهی ازدحام جمعیت آنقدر زیاد است که گمان میبرید هر لحظه ممکن است لابه لای جمعیت له شده و جان به جان آفرین تسلیم نمایید.
خلاصه ما از آن شلوغی جان و مال به سلامت به در برده و در ایستگاه فندیک زاده پیاده شده و روانه جمعه بازار گشتیم.این جمعه بازار بسیار شلوغ بود و همه جور کالا از لباس وکیف وکفش گرفته تا میوه و تره بار و لوازم خانگی در آن به چشم میخورد.کیفیت اجناس نیز از بنجول تا خوب در نوسان بود.حقیقت را بگویم در بدو ورود, بازار چنگی به دل نمی زد و من با بی رغبتی دنبال سر مریم بانو قدم بر می داشتم و هر چه من بی حوصله تر می شدم سوالات مریم بانو بیشتر می شد که تو را چه شده.اما بعد از گذشت حدود یک ساعت بازار شلوغ تر شد و اجناس چشم گیرتر شدند و سرتان را درد نیاورم بعد از گذشت سه ساعت قدم زدن در بازار در حالی که دو دست هر دو نفر ما از کیسه های لباس و قابلمه و روتختی و...پر شده بود به سمت هتل بازگشتیم.
صبحانه در بیرلیک هتل
بازار فندیک زاده
پس از آنکه آبی به سر و صورتمان زدیم و خریدها را در کمد اتاق جا دادیم برای صرف ناهار از هتل خارج شدیم.تصمیم بر آن بود تا به پل گالاتا رفته و برای ناهار غذای دریایی بخوریم برای رسیدن به پل گالاتا ما بار دیگر روانه آکسارای شده و از آنجا سوار بر تراموا به ایستگاه گالاتا رفتیم(هر چند که روز آخر سفر متوجه شدیم اگر از هتل خیابان را به سمت راست تا انتها ادامه می دادیم تنها با 10 دقیقه پیاده روی به پل گالاتا می رسیدیم).ماهیگیران روی پل ایستاده و مشغول صید بودند.
کمی آن طرفتر زیر پل آشپزها در رستوران ها ماهی های تازه را کباب کرده تا مشتریان از خوردن ماهی تازه بی نصیب نمانند.ما نیز با اصرار یکی از رستوران داران داخل رستوران شدیم و ماهی کباب شده سفارش دادیم.هر چند که در سفرنامه های بسیاری خوانده بودیم که این ماهی های تازه که روی سنگ داغ کباب می شوند بسیار لذیذ هستند اما باید بگویم که طعم آنها هرگز به پای ماهی های پر از ادویه ای که مریم بانو درست می کند نمی رسید هر چند که بدطعم نیز نبودند.هزینه یک ساندویچ ماهی,یک ماهی کبابی و نوشیدنی 30 لیر تمام شد.
ساندویچ ماهی
پس از صرف ناهار به سمت پل برگشته و برای دقایقی به نظاره دریا و مرغان دریایی پرداختیم.تصمیم گرفتیم که مسیری را که با تراموا آمده بودیم پیاده برگردیم و از اماکن دیدنی سر راه دیدن کنیم.در اسکله تورهای زیادی وجود داشت که گردشگران را با کشتی به تنگه بسفر می بردند و هزینه استفاده ازین تورها 10 لیر بود.دکه داران بسیاری نیز بساط هایشان کنار اسکله برپا بود.این دکه داران نیز ساندویچ ماهی,کباب ,صدف و...می فروختند.داشتیم از اسکله دیدن می کردیم که به قول شاعر شهرمان باباطاهر:
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
هر آنچه دیده بیند دل کند یاد
چشم بنده نیز به سینی پر از صدف یکی از دکه داران افتاد و هوس خوردن صدف تازه به سرم زد.به سراغ فروشنده رفتیم و با وجود آنکه هنوز یک ساعت از خوردن ناهارمان نگذشته بود از وی خواستیم تا چند صدف به ما بدهد.این صدف ها با برنج و ادویه پر شده بود و بسیار خوشمزه بودند.اما چشمتان روز بد نبیند بعد از خورن چهار صدف (بانو دلش نیامد تا از آن صدف ها بخورد و این وسواس ها عادت دختران جوان باشد)از فروشنده خواستم بفرمایند که بنده چقدر باید تقدیمشان کنم و ایشان نیز که گویا ما را شبیه خانان و بزرگان طوایف دیده بود برای چهار صدف بند انگشتی 30 لیر درخواست کرد.آه از نهاد ما برخاست اما چاره ای نبود چرا که ما قبل از خوردن صدف ها قیمت را با ایشان طی نکرده و راه برگشتی نیز نبود بنابراین در حالی که به قولی صدف ها کوفتمان شده بود 30 لیر را تقدیم فروشنده کرده و به راه خود ادامه دادیم.
بعد از محوطه پل گالاتا یک کیوسک بزرگ راهنمای گردشگری وجود داشت.چون به آن دفتر درآمدیم مردی دیدیم جا افتاده و خنده رو که بر روی صندلی خویش جا خوش کرده .چون چشم وی به ما افتاد برخاست و با چهره ای خندان از ما استقبال کرد.بانو فورا لب به گلایه گشود که امروز هوای استانبول بسیار گرم و مرطوب بوده و او را تاب این گرما نباشد.راهنما از ما خواست که بر روی صندلی بنشینیم و برایمان آبی گوارا آورد و از ما پذیرایی کرد.گفتگوی ما با ایشان به طول انجامید و ما دریافتیم که ایشان اصالتا به خراسان بر گشته و اجدادشان از خراسان به استانبول مهاجرت کرده و ساکن شده اند.پس از دریافت یک نقشه گردشگری استانبول ما خداحافظی کرده و روانه خیابان های استانبول گشتیم.اولین جایی که به آن رسیدیم گلحانه بود که در اصل ادامه حیاط کاخ توپکاپی می باشد.بازدید ازین مکان رایگان است و در اصل مکانی است شبیه پارک های سرزمین مادری با این تفاوت که گل های بسیار متنوع و زیبایی در آن به چشم می خورد.دقایقی را در این مکان زیبا سپری کرده و به دلیل فشردگی برنامه به سمت کاریز استانبول(yerebatan sarinici)روانه شدیم.تقریبا اکثر اماکن دیدنی و تاریخی استانبول کنار هم واقع شده اند و ما با طی مسافت کمی به کاریز رسیدیم.
بهای ورودی کاریز 20 لیر بود.پس از تهیه بلیط وارد کاریز شدیم. در آن روز گرم استانبول خنکای محوطه کاریز بسیار دلپذیر می نمود.نخستین چیزی که چشم ما را گرفت کرایه دادن لباس هایی به سبک سلاطین عثمانی به بازدیدکنندگان و عکاسی از آنها بود.ما نیز به صف طویل عکاسی پیوستیم تا طعم پادشاهی را حداقل در یک عکس چشیده باشیم.قیمت هر عکس 5 یورو یا 15 لیر بود.پس از تحویل گرفتن عکسمان به بازدید از کاریز پرداختیم .هر چند که کاریز مملو از جمعیت بود اما متاسفانه ما هیچ نشانی از هموطنان عزیزمان نیافتیم هر چند که شباهت های فرهنگی ما با ترکان در اینجا بسیار نمود داشت.از ماهی های رها شده در آب کاریز بگیر تا حوضچه آرزو و انداختن سکه در آب که حال و هوای آرامگاه سعدی شیراز را زنده می کرد.علاوه بر این ها دو مجسمه سر مدوسا در انتهای کاریز قرار داده شده بود که گویا سالیان پیش از یونان به ترکیه آورده شده بودند.
ورودی باغ گلحانا
کاریز استانبول
مجسمه مدوسا
پس از بازدید از کاریز ما به سمت چشم استانبول روانه گشتیم.ایاصوفیه ,جایی که هر وقت صحبت ترکیه و استانبول در میان باشد نخستین جایی است که تصویرش در ذهن آدمی حک می شود.ساعت 6 عصر بود که ما به محوطه سلطان احمد رسیدیم.محوطه زیبایی که این سویش مسجد بزرگ سلطان احمد با عظمتش رخ می نمود و در سوی دیگر ایاصوفیه با گنبدهای سرخش.چون به ورودی ایاصوفیه رسیدیم دربان اجازه ورود نداد و گفت که برای بازدید دیر شده است چرا که موزه ایاصوفیه در این ساعت تعطیل می شود.فرصت را مغتنم شمرده و از هراس آنکه سلطان احمد نیز تعطیل شود دوان دوان خود را به محوطه مسجد سلطان احمد رساندیم.مسجدی به غایت بزرگ و زیبا با معماری دلفریب.
پس از بازدید از مسجد سلطان احمد از فرط خستگی تصمیم گرفتیم که در پارک زیبای میان سلطان احمد و ایاصوفیه بنشینیم. ما تشنه و خسته بودیم و هوای استانبول تب کرده و بساط هندوانه فروشان ما را به سوی خود می خواند.یک قاچ هندوانه به بهای 5لیر خریدیم و خوردن هندوانه ای که تاکنون هندوانه ای به گرانی آن نخورده بودیم در هوای تب دار استانبول و در محوطه زیبای سلطان احمد چنان لذتی داشت که در وصف نمی گنجد.این محوطه محل استقرار اتوبوس هایی است که گردشگران را سوار کرده و دورتا دور استانبول می گرداند.پس از آنکه کمی از خستگیمان کاسته شد از جا برخاسته و از نمایشگاه صنایع دستی که در پارک برپا شده بود دیدن کردیم والبته خود را نیز از لذت خرید محروم نکرده و مقداری صنایع دستی و قهوه برند افندی خریداری نمودیم.
مسجد سلطان احمد
مسجد سلطان احمد
میدان هیپودرم
پس از بازدید از نمایشگاه به سمت آکسارای روانه شدیم.گمان می بردیم که مسیر کوتاه است اما چشمتان روز بد نبیند هر چه می رفتیم راه را پایانی نبود.در میانه راه از بازار مصری ها,مدرسه شاهزاده مصطفی,آرامگاه حسین چلبی عارف زمان سلطان سلیمان که به دستور سلطان اعدام شد و فروشگاه های پوشاک دیدن کردیم.وقتی به آکسارای رسیدیم گویا ما را در هاونی انداخته و به شدت کوبیده بودند.دیگر پاهیمان توان راه رفتن نداشتند و خوردن بستنی و آب پرتغال تازه و...نیز افاقه ای به حال ما نداشت.سوار تاکسی های آکسارای تکسیم شدیم تا در میانه راه پیاده شده و به هتل برویم اما وقتی سوار تاکسی شدیم با آن حال نزار به سرمان زد تا به تکسیم برویم و شام را به جای هتل در رستوران های خیابان استقلال صرف کنیم.شب با خیابان استقلال غریبه بود و هیاهوی و شور زندگی خیابان استقلال جان تازه ای به ما داد.
آن تراموای قدیمی,نوازندگان خیابانی که از آوارگان سوری گرفته تا روس تباران و فارسی زبانان به هر گویش و زبانی می خواندند,فروشگاه های لوکس و شلوغ,رستوران های گران قیمت و کودکان بی نوایی که چشمشان به دنبال سکه ای بود که رهگذری در کاسه شان می انداخت پارادوکس زیبایی برای خیابان خلق کرده بود.خستگی را به فراموشی سپرده و تا انتهای خیابان قدم زدیم.برای شام به خانه کباب رفته و کوفته سفارش دادیم.این کوفته در حقیقت کباب تابه ای خودمان بود و بسیار لذیذ.در حال خوردن شام از پنجره بستنی فروشان را تماشا می کردیم که تصویر شوخی شان در تحویل بستنی به مشتری به یکی از نمادهای استانبول تبدیل شده است.پس از صرف شام با ون های مسیر تکسیم آکسارای به سمت هتل روانه شدیم.هزینه استفاده از تاکسی در این مسیر در ایام سفر ما 8لیر و هزینه ون برای هر نفر 2.5لیر بود.پس از رسیدن به هتل از فرط خستگی به خواب رفتیم و پرونده دومین روز سفر ما نیز بسته شد.
شنبه چهارم مرداد ماه 1393:پارک آبی
شهر ما از داشتن پارک آبی بی نصیب است و تنها دو سه استخر در شهر بساط سرسره آبی در استخر به راه انداخته اند و این سرسره ها تنها تجربه ما از پارک آبی بود تا روزی که به دبی رفتیم و پارک آبی وادی تجربه مشترک من و مریم و بانو شد.پس از آن دیگر لذت هیجان بازی در پارک آبی نصیب ما نشده بود تا آنکه به استانبول رفتیم و تصمیم گرفتیم تا پارک آبی استانبول را نیز تجربه کنیم.استانبول دو پارک آبی دارد آکوا دریم و پارک آبی دلفین.بی هیچ توصیه یا تجربه ای تصمیم گرفتیم تا به آکوا دریم برویم.صبح از خواب برخاسته و پس از خوردن صبحانه مفصل در هتل به سمت تکسیم رفتیم.ایستگاه سرویس های رایگان پارک در میدان تکسیم مقابل آکیف بانک قرار دارد.
سوار سرویس شدیم و پس از حدود 10 دقیقه ماشین به سمت پارک آبی روانه شد(دقت کنید که آخرین سرویس ساعت 9:30 دقیقه از تکسیم حرکت می کند).مسیر بسیار طولانی بود و خواب میخاست مهمان چشمان ما شود.مسیر حدود یک ساعت به طول انجامید و ما بالاخره به پارک رسیدیم.ورودی برای آقایان 40 لیر و برای خانم ها 30 لیر بود پس از پرداخت هزینه ورودی داخل پارک شدیم.بازی ها در برابر پارک آبی دبی متنوع نبودند اما در کل بد هم نبود و برای یکبار ارزش رفتن داشت.از ساعت 10 صبح تا 6عصر ما در پارک بوده و روز پر از هیجانی را تجربه کردیم.ساعت شش با کوله باری از خستگی سوار سرویس های پارک شده و بار دیگر در میدان تکسیم پیاده شدیم.
نمایی از پارک آبی آکوادریم
تصمیم گرفتیم تا به خیابان عثمان بی برویم چرا که در سفرنامه ها و صفحات اینترنتی زیادی شنیده بودیم که برای خرید جای مناسبی است.به ایستگاه مترو رفته و سوار بر مترو به ایستگاه عثمان بی رفتیم که دقیقا یک ایستگاه بعد از ایستگاه تکسیم بود.بسیار گشتیم اما از آنجا که در ضرب المثل ها آمده است:
"شنیدن کی بود مانند دیدن" آنچه که ما دیدیم شباهتی با شنیده ها نداشت و اجناس ارزان بی کیفیت بوده و اجناس با کیفیت هم گران بودند.خلاصه خرید کمی داشتیم و در حین بازدید از فروشگاه ها پیاده راهی تکسیم شدیم.در میانه راه در حالی که هوس خوردن کباب به سر مان زده بود و به دنبال کبابی می گشتیم که چشممان به یک رستوران کوچک افتاد که صاحبش از اعراب عراق بود و فقط کباب سرو می کرد.وارد رستوران شدیم و با دیدن منو دو پرس آدانا کباب سفارش دادیم.قیمت هر پرس آدانا کباب در منو 12 لیر بود.
علاوه بر کباب یک سالاد و دو عدد دوغ یا آیران سفارش دادیم.قبل از آوردن غذا گارسون سر میز آمد و به زبان ترکی با ما صحبت کرد و هر چه ما می گفتیم که ترکی بلد نیستیم او هم با سر اشاره می کرد که انگلیسی نمی داند.بالاخره رفت و غدا آمد و جایتان خالی کباب ها را به یاد وطن خوردیم چرا که این کباب طعم کوبیده خودمان را می داد که البته در آن تنها گوشت و پیاز به کار رفته بود و از همه بی نظیرتر طعم آیران بود که بسیار پر چرب و لذیذ بود.پس از خوردن غذا گارسون صورتحساب را سر میز ما آورد و با تعجب دیدیم که آخر صورتحساب نوشته شده68لیر.حسابمان جور در نمی آمد هر طور حساب می کردیم هزینه غذا ما 34 لیر بود و هر چه میگفتیم گارسون به علامت نفهمیدن سر تکان می داد و خلاصه صاحب رستوران سر میز آمد و او هم انگلیسی نمی دانست.
خلاصه روی کاغذ برایش حساب کتاب کردیم و او گفت که غذا دو پرس نبوده بلکه هنگامی که قبل از سرو غذا گارسون سر میز آمده به ترکی گفته که کباب ها را بزرگتر می آورد و آن دو سیخ در حقیقت به اندازه سه سیخ مواد برده است.خلاصه ما هم با سه پرس حساب کرده و روی کاغذ نوشتیم و بازهم حسابمان شد 44لیر و در آخر رستوران دار که متوجه شد ما آنقدر ها هم از مرحله پرت نیستیم گفت که اشتباه شده اما باید بابت سرویس 6لیر هم به آن44لیر اضافه کنیم و در نهایت 50لیر از ما گرفت.هر چند که هنوز این شبهه برای ما وجود دارد که آن غذا دو پرس بود یا سه پرس.خلاصه بعد از کلی خنده به خودمان روانه تکسیم شدیم.از پارک گزی گذشتیم و باردیگر روانه استقلال شدیم.به مناسبت نزدیکی به عید فطر نمایندگی های برندهای مختلف مثل kotton,mango,zara و...حراج خود را آغاز کرده بودند و انصافا هم قیمت ها مناسب بود.به فروشگاه ها سر زدیم و با لذت زیادی که از خرید در حراج می بردیم کلی پوشاک خریداری کردیم.ابتدای خیابان استقلال یک نمایندگی کینگ برگر وجود دارد که بستنی های بسیار خوشمزه ای به قیمت یک لیر ارائه می کند و ما آن شب دوبار این بستنی ها را مهمان شکم خود کردیم.سوار بر ون های آکسارای به سمت هتل روانه شدیم و یک روز دلپذیر دیگر در استانبول به پایان رسید.
یک شنبه پنجم مرداد ماه 1393:جزایر پرنس
صبح پس از صبحانه از هتل خارج گشته و روانه آکسارای شدیم تا ازآنجا سوار بر تراموا به ایستگاه کاپاتاژ برویم.پس از رسیدن به ایستگاه روانه بلیط فروشی گشته و بلیط کشتی را به قیمت 6لیر خریداری کرده و سوار شدیم.حدود 20 دقیقه انتظار ما برای حرکت کشتی طول کشید و سرانجام کشتی به ست جزایر روانه گششت.مقصد آخرین و بزرگترین جزیره یعنی بیوک آدا بود.کشتی مملو بود از گردشگرانی که از نقاط مختلفی از جهان به دیدن استانبول آمده بودند سفید وسیاه ,آسیایی و اروپایی همه در کنار هم نشسته و از حرکت کشتی دریا بر دریای نیلگون لذت می بردند.مرغان دریایی آواز می خواندند و باد خنکی از سطح دریا خود را به داخل کشتی می رساند و صورت مسافران را نوازش می داد.
این سفر یک ساعته بسیار دلپذیر بود و سرانجام ما به بیوک آدا رسیدیم.این جزیره زیبا,سرسبز,آرام و بسیار شگرف بود.دود و یا صدای حرکت هیچ ماشینی آرامش ساکنین و مسافران را به هم نمی زد و تنها درشکه ها و دوچرخه ها بودند که در شهر تردد داشتند.به سمت میدان ساعت رفته و دوچرخه کرایه کردیم تا با دوچرخه از جزیره بازدید کنیم.کرایه هر دوچرخه برای هر ساعت 8لیر بود.با دوچرخه ها روانه کوی و کوچه های بیوک آدا گشتیم هرچند که هوا گرم و مرطوب بود و دوچرخه سواری از توان ما می کاست اما لذت دیدن خانه های ویلایی بی نظیر و دریایی نیلگون در آرامشی بی نظیر و هوایی عاری از دود ما را به ادامه مسیر دلخوش می کرد.
در میانه مسیر ما یکی از هنرپیشه های سرشناس ترک را نیز دیدیم و با ایشان عکسی به یادگار انداختیم.پس از دوچرخه سواری نوبت به ناهار رسید.رستوران های زیادی وجود داشتند که غالبا هم غذای دریایی سرو می کردند بر حسب اتفاق وارد یکی از رستوران ها شدیم و برای ناهار یک پرس ماهی و یک پرس جوجه کباب سفارش دادیم که با دو عدد نوشابه کوکاکولا 40 لیر تمام شد.پس از ناهار ساعت 5عصر روانه اسکله شدیم و سوار بر کشتی به سمت ایستگاه کاپاتاژ روانه شدیم.
جزیره بیوک آدا
پس از رسیدن به ایستگاه کاپاتاژ سوار بر تراموا شده و در ایستگاه بازار بزرگ پیاده شدیم تا از بازار بزرگ استانبول یعنی بزرگترین بازار سرپوشیده جهان دیدن کنیم.هنگامی که به بازار رسیدیم متوجه شدیم که به علت ماه مبارک رمضان بازار تعطیل است و بدین ترتیب ما دیدن بازار بزرگ استانبول را از دست دادیم.سوار بر ون شده و به سمت تکسیم روانه شدیم تا به بازدید کلیسای سنت آنتوان در خیابان استقلال برویم.
هنگامی که به کلیسا رسیدیم متاسفانه دیگر برای بازدید کلیسا هم دیر شده بود و ما تنها توانستیم یک عکس یادگاری با نمای زیبای کلیسا که به معماری روس ها شباهت داشت بیندازیم.پس از آن به عادت شب های گذشته به گشت و گذار در استقلال پرداختیم.برای شام به یک دونر کباب ارزان(هر ساندویچ 6لیر)بسنده کردیم و پس از شام به هتل بازگشتیم.آن شب ,شب عید فطر بود و نزدیک سحر بر خلاف شب های گذشته که تنها طبل زن روزه داران را برای سحر بیدار می کرد آن شب یک گروه بزرگ شامل دف زن و طبل زن و... وارد کوچه شده و با ساز و آواز و رقص محلی عید را اعلام کردند و ما با دیدن چنین رسم زیبایی بسیار هیجان زده شدیم.
نمای کلیسای سنت آنتوان
دوشنبه ششم مرداد ماه 1393:بازدید از بناهای به جا مانده از دول عثمانی
به مناسبت عید فطر سه روز تعطیل رسمی بود اما هیچ کدام از اماکن تاریخی و همچنین مراکز خرید تعطیل نبودند.هتل هم به مناسبت روز عید سنگ تمام گذاشته و انواع شیرینی و کیک را سر میز صبحانه قرار داده بود.از آنجا که ابتدا قرار بود چهار شب مهمان شهر زیبای استانبول باشیم این هتل را بانو برای 4شب اجاره کرده بود که بعدا وقتی تصمیم مان به پنج شب تغییر کرد اتاق های هتل تماما رزرو بود و در نتیجه ای ما چاره ای نداشتیم جز تغییر هتل.پس از صبحانه وسایلمان را جمع کرده و گوشه اتاق گذاشتیم.در نزدیکی هتل مسجد شاهزاده قرار داشت و این مسجد پس از مرگ اولین فرزند سلطان سلیمان و همسرش خرم سلطان برای بزرگداشت شاهزاده مهمت ساخته شده بود.مسجد زیبا و عظیمی که در حیاط آن نیز قبور برخی از شاهزادگان عثمانی مانند فاطما سلطان خواهر شاه و... وجود داشت.این مسجد خیلی شلوغ نبود و تنها چند گردشگر خارجی به بازدید آن آمده بودند.
مسجد شاهزاده
پس از بازدید از مسجد شاهزاده روانه مسجد سلیمانی یعنی بزرگترین مسجد استانبول شدیم.این مسجد مملو از گردشگرانی بود که به بازدید مسجد آمده بودند.گویا پخش سریال های تاریخی ترکیه گردشگران زیادی را برای بازدید از چنین اماکنی راغب ساخته بود.مسجد به غایت بزرگ و زیبا بود.صحن مسجد نیز بسیار بزرگ بود و منبر در وسط صحن قرار گرفته بود.قبور بسیاری از سلاطین عثمانی از جمله سلطان سلیمان و همسرش خرم سلطان نیز در محوطه مسجد قرار داشت.پس از بازدید از مسجد سلیمانی به هتل بازگشتیم تا به هتل دیگری برویم که بانو از سایت بوکینگ رزرو کرده بود.این هتل در نزدیکی پل معروف گالاتا قرار داشت و ابتدا ما فکر می کردیم که مسیر طولانی برای رسیدن به هتل جدید پیش رو داریم.اما پس از استفاده از جی پی اس گوشی دریافتیم که اگر خیابان هتل را به سمت راست ادامه دهیم پس از تنها 10 دقیقه پیاده روی به پل گالاتا خواهیم رسید و اینجا بود که فهمیدیم مسیری که روزهای گذشته برای رسیدن به گالاتا طی کرده بودیم در حقیقت دور سر خودمان گشتن بوده است.بدین ترتیب بسیار راحت هتل بعدی را که در نزدیکی پل گالاتا بود پیدا کردیم.
قبور واقع در مسجد سلیمانی
این هتل یک هتل چهار ستاره به نام tuna hotel بود و ما از لحظه ای که وارد لابی هتل شدیم تا به امروز هرگز نتوانستیم درک کنیم که این ستاره ها چگونه به چنین هتلی داده شده است.هزینه اجاره هتل برای یک شب 65 دلار بود که برای چنین هتلی با چنین امکاناتی زیاد می نمود.تصور کنید با نام هتل چهار ستاره وارد هتلی شوید شبیه مسافرخانه های سطح پایین در جنوب شهر ها با این تفاوت که اتاق ها حمام خصوصی هم ندارند و بین هر دو اتاق در یک سالن یک حمام مشترک قرار دارد که دربش وسط راهرو هتل است.با دیدن هتل واقعا جا خوردیم.بالاخره پس از کلی اعتراض رسیپشن هتل یک اتاق سه تخته به ما داد که این اتاق ها حمام اختصاصی داشتند و عکس هایی که در سایت بوکینگ قرار داده شده بود در حقیقت عکس این اتاق ها بود.
تصویری از اتاق ما در تونا هتل
چشم انداز پنجره اتاق ما در تونا هتل
پس از تحویل اتاق به سمت گالاتا روانه شدیم و در یک رستوران کوچک محلی پیلو تاوک(چلو مرغ خودمان) و یک پرس کوفته خوردیم که با یک سالاد و دو عدد دوغ 20 لیر تمام شد.پس از ناهار به سمت کاخ توپکاپی رفتیم.این کاخ بسیار با شکوه بود و نشان از قدرت دولت های عثمانی در گذشته داشت.برای تهیه بلیط وارد یک صف طولانی شدیم که در آن روز گرم اصلا خوشایند نبود.حالا بشنوید از شانس بد ما که پس از رسیدن به جلوی گیت بلیط فروشی وقتی یک 50 دلاری به بلیط فروش دادیم گفت که فروش بلیط فقط با لیر امکان پذیر است و ما که لیرهایمان برای تهیه دو بلیط کافی نبود مجبور شدیم به فروشگاه کاخ موزه رفته و با خرید ,پول خود را چنج کنیم.پس از تبدیل ارز بار دیگر وارد صف طولانی بلیط شدیم و بالاخره با پرداخت 60 لیر دو بلیط تهیه کردیم .
باید بگویم که بلیط بازدید از حرمسرا جداگانه فروخته می شد و بهایش 15 لیر بود.وارد کاخ شدیم و درست در لحظه ورود به کاخ عظمت آن چشم ما را مسحور ساخت.آبخوری که با طلا آبکاری شده بود ,ملحفه های زرکوب و نقره کوب ,ساختمان های بزرگ با معماری زیبا همه و همه ما را متوجه می ساخت که چرا شاهان در هیچ دوره ای حتی به قیمت جانشان حاضر نبودند که قدرت را از دست بدهند.یک به یک وارد سالن ها می شدیم و از البسه ,ظروف,کتاب ها و دست نوشته ها,زیور آلات و سایر یادگارهای دولت عثمانی بازدید می کردیم و گاه گاه خود را جای شاهان قرار می دادیم و تصور می کردیم اگر موهایمان را با شانه ای از جنس طلا مزین به الماس و زمرد شانه می کردیم یا اگر دایه مان ما را در گهواره ای از جنس طلا تاب می داد زندگی چه لذتی داشت.هر چند که وقتی بیشتر بیندیشیم درمی یابیم که این طلا ها و این جواهرات با خون جگر خوردن هزاران هزار مرد و زن به دست آمده است و اگر شاهان تاریخ به دنبال چنین تشریفاتی برای خود و خانواده شان نبودند شاید زندگی میلیاردها نفر از جمله ما تغییر شگرفی می کرد.
کاخ توپکاپی
اتاق تفکر شاهان
ایوان کاخ توپکاپی
کاخ توپکاپی
در میان این سالن ها یک سالن بسیار جذاب وجود داشت که در ان اشیایی مربوط به تاریخ اسلام به نمایش گذاشته شده بود.از مهمترین مواردی که درسالن به نمایش گذاشته شده بود می توان به عصای حضرت موسی(ع),جای پای حضرت محمد(ع),قفل های متعددی از کعبه,ردای امام حسین(ع),شمشیر حضرت علی(ع),مهر پیامبر(ص) و تار مویی از حضرت علی(ع) اشاره کرد.هر چند که ما گاهی به صحت این موارد شک می کردیم اما به طور قطع اشیایی که در موزه به نمایش گذاشته می شوند به تایید تاریخ دانان بسیاری رسیده است.در میانه بازدید دوست خوبی به نام محمد پیدا کردیم که امیدوارم هر جا که هست موفق باشد.پس از بازدید از کاخ موزه توپکاپی که حدود چهار ساعت به طول انجامید راهی خیابان شدیم در پارک محوطه سلطان احمد بیست دقیقه ای توقف کردیم تا برای آخرین بار در این سفر لذت حضور در چنین محوطه زیبایی را تجربه کرده باشیم پس از آن راهی فروشگاه های همان دور و بر شدیم تا آخرین خریدهای خود را انجام دهیم.
پس از خرید کمی شکلات و قهوه به سمت خیابان استقلال روانه شدیم.هزینه تاکسی از گالاتا به تکسیم 8لیر بود.این آخرین شب حضور ما در استانبول بود و می خواستیم که نهایت استفاده از آن را ببریم.برای شام به رستوران کینگ برگر رفتیم و دو ساندویچ سفارش دادیم.هرچند که همانند مک دونالد و سایر برندهای معروف فعال در عرصه فست فود ساندویچ ها کوچک بود اما سیب زمینی و لیوان بزرگ کولای خنک ما را سیر کرد.هزینه شام 25لیر شد.
شام ما در کینگ برگر
خیابان استقلال را پیاده تا انتها قدم زدیم و پیاده به تکسیم برگشتیم.طعم بستنی های معروف استانبول را بار دیگر چشیدیم و نوای موسیقی و آواز خوانندگان خیابانی گوش ما را نوازش داد.ساعت 2 نیمه شب به هتل بازگشتیم.هنگامی که به هتل رسیدیم صاحب هتل که روی یکی از صندلی های لابی لم داده بود به سراغ ما آمد و گفت که اتاقی که شما رزرو کرده بودید دو تخته بوده است و حالا شما در اتاق سه تخته ساکن شده اید و باید مابه التفاوت هزینه اتاق را بپردازید و از ما 20 یورو دیگر مطالبه کرد.خلاصه ما هم اعتراض کرده و گفتیم که دیگر پولی برایمان نمانده است تا به او بدهیم و خلاصه پس از کلی جر و بحث بدون این که پولی بپردازیم به اتاقمان رفتیم.وسایل را جمع کردیم و برای آخرین بار در استانبول به خواب رفتیم.
سه شنبه هفتم مرداد ماه 1393:حرکت به سمت ایران
صبح با صدای زدن به درب اتاق از خواب برخاستیم.در این هتل صبحانه در اتاق ها سرو می شد و کارکنان هتل صبحانه را برای ما آورده بودند.هرچند که صبحانه به مفصلی هتل قبلی نبود اما بد هم نبود.صبحانه را خورده و اتاق را تحویل دادیم.تاکسی گرفته و به آکسارای رفتیم.برای بازگشت راه زمینی را انتخاب کرده و از شرکت مترو ترکیه بلیطی به قیمت 100لیر تهیه کرده بودیم.پس از رسیدن به دفتر خدماتی شرکت مترو مریم بانو وسایل را نزد من گذاشت و راهی محدوده آکساری شد تا برای آخرین بار دوری بزند.سفر ما با اتوبوس از استانبول تا قزوین سی و یک ساعت طول کشید اما صندلی ها آنقدر راحت بودند که سفر را برای ما سخت نکنند.سرانجام ما به قزوین رسیده و پس از برداشتن ماشین از پارکینگ به سمت همدان راهی شده وسفر ما به پایان خود رسید.
اتوبوس شرکت مترو
اتوبوس شرکت مترو
توصیه هایی به مسافران استانبول:
-می گویند در استانبول جیب بر و دزد و خلافکار بسیار باشد,شکر پروردگار ما که ندیدیم اما از آنجا که احتیاط شرط عقل است مراقب پول,اشیای قیمتی و مدارک خود باشید.
-هزینه های جانبی را در نظر بگیرید برای مثال هزینه استفاده از دستشویی عمومی 1.5لیر است فکر دور زدن هم به سرتان نیفتد چرا که اغلب این دستشویی ها مکانیزه بوده و تا پول را در دستگاه قرار ندهید در برای شما باز نخواهد شد.
-استانبول شهری است بسیار دیدنی پس اگر به استانبول سفر می کنید برای دیدن آن وقت کافی بگذارید.
-قبل از سفر برای آن برنامه ریزی کنید تا وقت خود را بیهوده تلف نکنید.
-خرید استانبول کارت برای استفاده از تراموا,اتوبوس و مترو همان آغاز سفر توصیه می شود(ما نخریدیم و بعدا بسیار نادم و پشیمان شدیم).