سفرنامه تاریخی-فرهنگی آتن (قسمت دوم)

4.3
از 19 رای
تقویم ۱۴۰۳ لست‌سکند - جایگاه K - دسکتاپ
آتن قلب زیبا و باشکوه یونان + تصاویر

روز هفتم (16 تیر، 7 ژوئیه)

از یکی از دوستان یونانی خواستم بهترین آهنگ‌های یونانی را بهم معرفی کند. افرادی که برایم نوشت تا آهنگ‌هایشان را گوش کنم اینها بودند: Mikis Theodorakis, Xatzidakis/Chatzidakis, Manos Hatzidakis. خودم هنوز فرصت نکردم کارهایشان را گوش کنم اگر فرصت کردید سرکی بزنید شاید چیزهای خوبی بینشان بود. همان دوست یونانی گفت چه خبر است هر شب برای شام به جاهای توریستی تکراری می‌روید! بیایید جایی رویم که فقط یونانی‌ها می‌روند. توریست از سفر دیگر چه می‌خواهد؟ ریش و قیچی را دستش دادیم و راه افتادیم. البته ساعت 6 عصر کمی برای شام زود بود؛ به پیشنهادش به Monastiraki رفتیم تا ارزان‌ترین جا برای خرید سوغاتی را نشانمان دهد. خیابان ایفِستو(Ifestou)، که به موازات خیابان آدریانو است، محل مورد نظر بود. از ابتدا تا انتهای کوچه، که اصلاً ماشینی هم از آن نمی‌گذرد، مغازه‌ها بند و بساطشان را چیده‌اند. کافی است به جنسی چشم بیندازید تا فروشنده‌اش به شما سلام کند. بیشتر اجناس با الهام از عناصر یونان باستان ساخته شده‌اند و کمتر خبری از یونان عصر بیزانس یا عثمانی است، البته کسی هم انتظاری غیر از این نداشت.

مرحلۀ بعدی رفتن به محله‌ای بود که، به گفتۀ دوست یونانی، کمتر گردشگری به آنجا می‌رفت. سوار متروی تیسیو(Thissio)، در انتهای خیابان آدریانو، شدیم و به سمت جنوب غرب رفتیم و در ایستگاه پِترالونا(Petralona)، پیاده شدیم. محلۀ آرام و خلوتی بود. تک و توک مغازه و کافه‌ای باز بود و چند یونانی خسته در آنها می‌پلکیدند. کلاً یکی در میان مغازه‌ها و حتی سوپرمارکت‌هایشان بسته است آنوقت از بحران اقتصادی می‌نالند!

rYk06Qjmg4DYIzMHyhmMxKeGlaQmrvgY3XWRDsil.jpeg

محلۀ پترالونا

سرانجام رستوران مورد نظر را در یکی از کوچه‌های منتهی به متروی پترالونا یافتیم. نام رستوران سانتُرینیوس (O Santorinios) بود. در واقع خانه‌ای قدیمی بود که در حیاتش میز و صندلی چیده بودند و رستورانش کرده بودند. با سالاد یونانی، کاتریناس، زاتزیکی و گوشت قلقلی شروع کردیم اما داستان گویا تمامی نداشت. زاتزیکی را که بالاتر معرفی کرده بودم. اما کاتریناس پنیر فتاست که میان ورقه‌های خمیر فیلو قرار گرفته؛ انصافاً چیز خوبی بود. اینها همه برای پیش‌غذا بود. غذای اصلی یک ظرف بزرگ گوشت بود؛ شامل تکه‌های کباب‌شدۀ مرغ، گاو، گوسفند که گرسنگان را به مبارزه می‌طلبید.

amRqspu55Wj7A9ZGr4Yowgzk1BKQWHsNjWyxGnOA.jpeg

رستوران سانترینیوس

در آن رستوران روز را شب کردیم تا توانستیم از پس آن حجم از غذا برآییم. به عبارت دیگر نه نفره به قصد غارت به آن رستوران حمله کردیم اما شگفت آنکه سر جمع 90 یورو بیشتر برایمان هزینه نداشت. خوبی رفتن به رستوران‌های کمتر شناخته شده در محله‌های خلوت البته همین است. اینجا هم بستنی و مربایی مهمانمان کردند تا به طور غیر مستقیم بگویند لطفاً بروید تا همه را نخوردید!

 

روز هشتم (17 تیر، 8 ژوئیه)

روز شنبه به سفری علمی به منطقه‌ای به نام لاوریون(Lavrion/Laurium) در 60-70 کیلومتری جنوب شرق آتن رفتیم. لاوریون جایی است که یونانیان باستان از آنجا نقره استخراج می‌کردند، به شهر می‌آوردند و وارد چرخۀ اقتصادی خود می‌کردند. امروزه دیگر معدن ته کشیده و خبری از نقره در آن دیده نمی‌شود اما بقایای کنده‌کاری‌ها و شیوۀ استخراج نقره کاملاً قابل شناسایی است. گاه تا 120 متری عمق زمین را کنده بودند تا بتوانند از حداکثر منابع موجود استفاده کنند. این نکته بماند که فناوری حفاری عمیق در دل زمین را پس از آمدن ایرانی‌ها به استان آتیکا به دست آورده بودند که این حدس را برانگیخت تا شاید به دست آوردن فناری ارتباطی با ایرانیان داشته باشد. به هر حال معدن لاوریون پشت صحنۀ عصر طلایی آتن است. با نقره‌هایی که از اینجا به آتن سرازیر می‌شد این امکان به وجود آمد تا بناهای با عظمتی که امروزه می‌بینیم ساخته شوند.

لازم به ذکر است که هنوز حتی خیلی از یونانی‌ها از لاوریون خبر ندارند و مسئولان آن در حال تلاش بودند تا آنجا را در فهرست مکان‌های توریستی آتیکا جای دهند.

سفر علمی آن روز تنها به لاوریون ختم نمی‌شد. سوار بر اتوبوس به موزۀ باستان‌شناسی منطقه رفتیم. موزه خیلی جمع و جور بود و یک سری اقلام مربوط به معدن و دیگر تندیس‌های خدایان و کتیبه‌هایی با مضمون مالی داشت. نکتۀ قابل توجه وجود موزه‌های متعدد باستان‌شناسی در شهرهای مختلف استان آتیکا بود. چیزی که کمتر در ایران می‌بینیم.

meXgr4TscSV63ASMiThJDepqEK97BuqfcAToZlXq.jpeg

موزۀ باستان‌شناسی لاوریون

برعکس آتن، در دهکدۀ لاوریون یکی در میان سوپرمارکت هست. باقی مغازه‌ها لباس‌فروشی بودند که البته آنها که باز بودند چیز ارزانی نداشتند. خلاصه که جای خوبی برای خرید به نظر نمی‌رسید.

سوار بر اتوبوس لاوریون را به مقصد سونیون(Sounion) ترک کردیم. سونیون در ده کیلومتری جنوب لاوریون قرار دارد. در منتهی الیه جنوب شرق آتیکا جایی که پس از آن فراخنای وسیع آب‌های دریای اژه و پس از آن مدیترانه است، معبدی سربرافراشته با ستون‌های استوار. از سه جهت آب‌های نیلگون آرام معبد را احاطه کرده و تنها از یک طرف به سرزمین اصلی راه دارد. آنجا تنها برای یک خدا می‌شد معبد ساخت و آن خدای آب‌های یونان، پوزیدون، بود. هنگام حملۀ ایرانیان به یونان در زمان خشایارشا، ایرانیان همانطور که در امتداد ساحل شبه‌جزیره پایین آمده و شهر به شهر را تسخیر می‌کردند، اینجا از جمله آخرین جاهایی بود که پا گذاشتند. معبدی متعلق به پوزیدون وجود داشت که آن را ویران کردند و آنچه امروزه ما می‌بینیم پس از ویرانی معبد پیشین ساخته شده است. به قول دوست یونانی، «شما معبد قبلی را خراب کردید، البته خیلی هم بد نشد؛ عوضش ما یکی بهترش را ساختیم». فضا و معبد کاملاً چشمگیر و تأثیرگذار است. معبد با ستون‌های مستحکم و سربرافراشته‌اش در میان آب‌ها زیر پرتوهای آفتاب و پرندگانی که گاهی بر فرازش پرواز می‌کردند ابهت خاصی داشت. ستون‌های مرمری از نوع دُری با شش ستون در ورودی کاملاً یادآوری معماری معبد هفایستوس است. از بین 34 ستونی که داشته اکنون 15 ستونش باقی مانده است. گویا تندیسی برنزی از پوزیدون نیز درون معبد بوده اما در سال 399 میلادی توسط آرکادیوس، امپراتور بیزانس، به دلایلی دینی ویران گشته است. ستونی از آن اکنون در موزۀ بریتانیا است و برخی مجسمه‌هایش نیز در موزۀ باستان‌شناسی آتن.

IfPanDE36atYxvx7eETX11sc0ZC6GD9NHIVQ23TV.jpeg

معبد پوزیدون در سونیون

هوا هنوز تاریک نشده بود که به آتن رسیدیم. به نظر فرصت مناسبی می‌آمد تا به مناستیراکی روم و چند سوغاتی بگیرم. شگفت آنکه آن خیابان سوغاتی‌فروشی مناستیراکی در روز شنبه حتی یک مغازۀ باز نداشت! نکتۀ یک: برای خریدن سوغاتی سعی کنید تا قبل از عصر به آنجا روید. نکتۀ دو: یونانی‌ها کاری ندارند که بحران اقتصادی دارند یا نه یا اینکه روز شنبۀ وسط تابستان می‌تواند زمان خوبی برای فروش سوغاتی در شهری توریستی باشد. اگر روز تعطیل هفته باشد باید تعطیل کنند!

 

روز نهم (18 تیر، 9 ژوئیه)

با پرداخت 32 یورو در سفر یک‌روزه به جزیرۀ اگینا(Aegina)، در فاصلۀ یک ساعت و نیمه از آتن و در جنوب غرب آن، ثبت نام کردم و به بندر اصلی آتن یعنی بندر پیرایوس رفتم. کشتی‌ای که قرار بود ما را به سمت اگینا ببرد در سه ایستگاه آبی می‌ایستاد که ایستگاه اولش اگینا بود. ایستگاه بعدی مِتانا(Methana) در شبه‌جزیره پلوپونیز بود. مسافران این امکان را داشتند تا اتومبیل‌های شخصی خود را نیز وارد کشتی کنند و با خود به جزیره ببرند. کشتی سه طبقه داشت و طبقۀ آخرش جایی بود که روباز بود و می‌شد بر آن دیدی 360 درجه از مسیر داشت. در تمام طبقات صندلی‌های پلاستیکی کار گذاشته بودند. یک بوفه هم داشت که می‌شد انواع نوشیدنی یا اسنک‌ و ساندویچ سفارش داد. سفر دریایی در خلیج سارونیک به اندازۀ کافی هیجان‌انگیز بود تا گرما و آفتاب را به جان بخریم و به طبقۀ سوم برویم. از میان کشتی‌های کوچک و بزرگ می‌گذشتیم و مرغان دریایی نیز وفادارانه ما را هم همراهی می‌کردند به امید آنکه در این میان نانی برایشان پرتاب کنیم تا در هوا بقاپند. در میانۀ مسیر، در دوردست‌ها نیز تنگۀ سالامیس - جایی که جنگ دریایی معروف ایران و یونان روی داد – قابل شناسایی بود.

ycoy2Xo1N7YN0husI9cpinCVgvxqVyksHBmM4xce.jpeg

آتن پشت سرمان آب می‌ریخت

بناهای اگینا، برخلاف آتن که سفید هستند، اکثراً آجری‌رنگ‌اند. اگینا، برخلاف دوران باستان که رقیب آتن بود، امروزه حیاط خلوت آتنیان است؛ آتنی‌ها اگر بخواهند ویلا بگیرند در این جزیره می‌گیرند و تعطیلاتشان را در اینجا می‌گذرانند.

drgXRVxzSANM755nvAN7MV7v93ET4W8wRk9t91qd.jpeg

جزیره اگینا

2hcAfzzHwraikkxjX3X2mJEPf10j5JfVbcHC6KTY.jpeg

راستۀ رستوران‌ها و مغازه‌ها در دوطرف و بندر را می‌دیدم در روبه‌رو

در دورتادور جزیره جاده کشیده‌اند و عملاً می‌توان با اتومبیل ساحل جزیره را دور زد. جاده‌هایش دوطرفه و باریک هستند به طوری که اتوبوس ما به سختی می‌توانست در کوچه‌ای بپیچد. در حدود 13 کیلومتری شرق بندر اگینا، معبد جزیره به نام افایا(Aphaea) روی صخره‌ای مرتفع قرار داشت. افایا نام خدایی است که در این جزیره پرستش می‌شد و معادل همان آتنا است. کارت دانشجویی من به فارسی بود و مأمور فروش بلیط نمی‌توانست رویش را بخوانند. تنها همان عنوان «PhD» روی کارت که به لاتین بود می‌توانست تا حدی ماهیت کارت را برساند و تخفیف را شامل حالم کند. وقتی ما وارد محوطه شدیم هیچ بازدیدکنندۀ دیگری نبود. معبد دُری افایا به طور اختصاصی برای خودمان بود. معبدی که از حدود 500 ق.م پابرجا مانده، گرما و سرمای روزگار را چشیده بود و آفتاب سوزان آن روز هم خمی به ستون‌هایش نمی‌آورد. ایرانیان هیچ‌گاه پایشان را اینجا نگذاشتند اما لشکرکشی آنان علیه یونانیان گویی در اتحاد با عناصر طبیعی بوده است؛ هنگامی که ایرانیان با یونانیان می‌جنگیدند، صاعقه‌ای به این معبد برخورد می‌کند و بخشی از آن ویران می‌شود. گویی زئوس در پرتاب صاعقه‌اش به سوی دشمن اشتباه محاسباتی کرده و خودی را زده باشد!

G7LlcofmPgGIdpYSuVeRfQaPf4Fcb2kstnSUhYvh.jpeg

معبد افایا

این معبد نیز مانند دیگر معابد یونانی نقوشی بر بخش مثلثی جلو و عقب بنا داشته است. در بخش شرقی آن، جنگ نخست ترویا – نه آن که هومر می‌گوید بلکه آنکه در آن هرکول علیه شاه ترویا می‌جنگد – نقش شده بوده. در بخش غربی بنا، جنگ دوم ترویا یعنی همان که هومر گفته با برجسته کردن آژاکس نمایش داده شده بوده است. البته الان دیگر این نقوش را بر خود بنا نمی‌بینیم؛ بقایای بنا یا در موزه‌ای که پشت معبد هست قرار دارد یا در موزه‌های دیگر جزیره اما بخش قابل توجهی از آنها در مونیخ نگهداری می‌شوند.

جزیرۀ اگینا به پسته‌هایش معروف است. راه به راه در هر مغازه‌ای پسته می‌فروختند. شاید برای مسافر ایرانی پسته جذابیت نداشته باشد اما پیشنهاد می‌کنم حتماً بستنی پستۀ آنجا را امتحان کنید.

یکی از رستوران‌های خوب جزیره در نزدیکی ساحل، رستورانی است که اگر اشتباه نکنم استراتیگُس(Stratigos) نام داشت. نکتۀ قابل توجه در منوی رستوران‌های یونانی آن است که به ندرت در آنها سوپ دیده می‌شود. این نکته‌ای بود که البته خود دوست یونانی متذکر شد و گفت معمولاً در سفرۀ غذایی‌مان جایی ندارد. در آن جزیره و کنار ساحل البته مناسب‌ترین انتخاب می‌توانست غذای دریایی باشد. من برای پیش‌غذا هشت‌پا سفارش دادم. دو نوع پخت برای هشت‌پا داشتند: یکی اینکه در روغن زیتون سرخ کنند و دیگر آنکه به صورت سوخاری درآورند. نوع اول را سفارش دادم. مزه‌اش؟ اصلاً شبیه غذاهای دریایی نبود. حالت لاستیکی داشت و زیر دندان سر می‌خورد، خوش‌خوراک بود و دل را نمی‌زد. برای خوراک اصلی هم اسپاگتی گرفتم. با پنیر فتا و گوشت تازه‌ای که داشت بدک نبود. رستوران خیلی ارزان نیست و در کل 20 یورو هزینه‌اش شد.

gXk5ZLbypYjM9ExBdsqm7S4jSWUjW25ZcXP9OtPW.jpeg

میزمان در رستوران ساحلی استراتیگوس. البته سایه‌بان هم گذاشتند.

RP2DQfX5F8Xu34nFCR6EKV4HC7hGdmYEvNCu2xSs.jpeg

هشت‌پای منقطع

آخرین ساعت حرکت کشتی‌ها از اگینا به آتن هم ساعت 6 است. اگر قصد ماندن در جزیره نداشتید بهتر است تا آنموقع در بندر باشید.

pSxx6NnP92iyW78RzeLOW672DCkaEWHYvBGyqUNO.jpeg

دقایقی پیش از حرکت به سمت آتن

 

روز دهم (19 تیر، 10 ژوئیه)

آن روز فرصتی شد تا به موزۀ آکرپلیس بروم. موزۀ آکرپلیس در جنوب محوطۀ آکرپلیس قرار دارد. موزه‌ای چهارطبقه‌ای که روی بقایای آتن عصر روم و اوائل بیزانس ساخته شده و در همان ورودی‌ موزه می‌توان ویرانه‌ها را دید. موزۀ آکرپلیس تنها برای نمایش دادن آثاری که از آکرپلیس به دست آمده ساخته شده است. 7-8 سالی است که آغاز به کار کرده و مقررات امنیتی سفت و سختی هم دارد. وقتی ما به موزه رسیدیم، طبق معمول، صفی در جلوی ورودی بود. مانند فرودگاه باید وسایل را از دستگاه عبور می‌دادیم، اجازۀ بردن کیف کوله به داخل موزه نداشتیم حتی در بسیاری از جاها اجازۀ عکس گرفتن هم نبود. چنین فضای امنیتی‌ای را در هیچ‌یک از موزه‌های دیگر آتن ندیدم. شاید مورد مشابه موزۀ لوور پاریس باشد.

saBaxYy1svowpD1Fqx3LMikNwDl9rmnOVxBMaHZA.jpeg

بقایای باستانی در ورودی موزه

کف تمام طبقات شیشه‌ای است و دیدی کامل به آثار دیگر طبقات دارید. با آنکه موزه اکثراً آثار مکشوف از محوطۀ آکرپلیس و آثار مربوط به آن را در خود جای داده بود اما باز هم پر و پیمان بود. البته آثار جالبی هم به چشمم خورد: نقش شیر و گاوی که مشابهش در تخت جمشید هست را در آنجا دیدم که البته برجستگی و اندازه‌اش بزرگ‌تر هم بود. تندیس‌ یونانی‌های اسب‌سوار که به سدۀ هفتم-ششم قبل از میلاد برمی‌گشت هم غیر منتظره بود.

طبقۀ آخر موزه زاویه‌ای متفاوت از طبقات دیگر دارد. طبقۀ آخر تنها به بنای پارتنون آکرپلیس اختصاص دارد از این رو آن را تقریباً هم‌ارتفاع با پارتنون ساخته‌اند و چرخانده‌اند تا به موازاتش قرار گیرد. بیشتر بقایای پارتنون هم در این طبقه جای گرفته است. مدام فیلمی هم پخش می‌شود که آن را معرفی می‌کند. تکه تندیس‌های خدایانی که در پارتنون کار شده بود در اینجا جمعشان جمع است؛ پوزیدون، زئوس، آتنا و ....

دوستان اروپایی کمتر ایرانی دیده بودند و طبیعی بود که نسبت به ما و جامعه و فرهنگمان کنجکاوی نشان دهند. دوستی انگلیسی داشت تعریف می‌کرد که مدتی در عربستان بوده و آنها دو تقویم داشتند. وقتی گفتم در واقع ما سه تقویم در ایران داریم شگفت‌زده شدند. یکی که حسابی به بحث گاهشماری علاقه‌مند بود سعی کرد تفاوت تقویم خورشیدی و قمری را دریابد و می‌پرسید اگر مناسبت‌هاشان روی هم بیفتند چه کار می‌کنید. بحث به مطالعات تاریخ ایران باستان هم کشیده شد و وقتی از فرصت‌های کم این گونه مطالعات در ایران گفتم تعجب کردند و افسوس خوردند. جالب آنکه آغاز تاریخ را از ایران می‌دیدند از طرف دیگر چون ایران برایشان دست‌نیافتنی بود آن را سرزمینی مرموز می‌پنداشتند که جواب ابهام‌های تاریخی را باید در آن یافت.

برنامه‌ام برای عصر دیدن موزۀ بیزانس و مسیحیت بود. موزه در خیابان موازی مؤسسه (Vasilissis Sofias) قرار داشت و پیاده پنج دقیقه بیشتر راه نبود. از یک حیاط کوچک، یک دالان و دوبارۀ حیاطی دیگر گذشتم تا تازه به در اصلی خانه‌ای رسیدم که موزه‌اش کرده بودند. در ورودی خانه، که رو به حیاط باز می‌شد، با نشان دادن کارت دانشجویی به نصف قیمت (اگر اشتباه نکنم 4 یورو) بلیط گرفتم و از در دیگری که آن هم رو به حیاط باز می‌شد وارد شدم. در کل، خانه سه در داشت که رو به حیاط مرکزی باز می‌شدند. در وسط تنها برای خرید بلیط بود. در سمت چپ ورودی موزه و در سمت راستی خروجی آن بود. ساعت آخر کار موزه بود (ساعت 7). برخورد مسئولان موزه خیلی دوستانه نبود؛ نه سلامی نه علیکی نه لبخندی. هر جا هم می‌رفتم مدام زیر نظرم داشتند به علاوۀ دوربین‌هایی که گوشه به گوشه روشن بود.

yfOTikwNJKjoLZ7gqtoHWIX7EH4pzaYDO1Jk23Mt.jpeg

ورودی حیاط موزه از بر خیابان

اما از مسئولان موزه که بگذریم، باید گفت موزۀ بیزانس و مسیحیت آتن در زمینۀ هنر بیزانس حرف برای گفتن دارد. بیش از صد سال است که به تدریج آثار را جمع کرده‌اند و در آن می‌توان اقلامی نادر از سدۀ سوم میلادی تا پایان امپراتوری روم شرقی دید. وقتی در حیاط موزه بودم به نظر نمی‌آمد موزۀ بزرگی باشد، اما در داخل پله می‌خورد و طبقۀ زیرزمینش خود دنیایی است از عکس، کتب مقدس، نقاشی دیواری، سفال، پارچه، نسخه خطی و .... از تعدد آثار موزه همین بس که هنگامی که مسئول موزه گفت یک ربع دیگر تعطیل می‌کنیم، فقط یک ربع طول کشید تا تند تند از کنار آثار رد شوم تا به خروجی موزه برسم.

tZZG50jePLsh0Je8FltoEp3N9nUkQFmfLWoVt5pK.jpeg

بخشی جزئی از هنر مسیحی عصر بیزانس

آن شب را جایتان خالی به کی‌اف‌سی در میدان سینتاگما رفتم. بچه‌ها اکثراً کسانی که به مک‌دونالد و کی‌اف‌سی می‌رفتند را مسخره می‌کردند؛ می‌گفتند افرادی که به آتن می‌آیند و اینجور غذاها را می‌خورند را درک نمی‌کنند. آن غذاها را غذا نمی‌دانستند و می‌گفتند باید خوراک "واقعی" خورد. البته من هم گفتم «اگر آن افراد ایرانی باشند توجیه دارد که آنجاها را هم تجربه کنند؛ زیرا در ایران چنین شعبی نیست». به هر حال، من در یکی دوباری که به کی‌اف‌سی رفتم ایرانی ندیدم؛ همه یا چشم‌بادامی بودند یا عرب.

تنها شبی که تلویزیون اتاق را روشن کردم همان شب بود. حدود 30 کانال داشتند. اخبارها را که متوجه نمی‌شدم اما مثل تبلیغات اقتصاد مقاومتی ما از تولیدکنندگان محلی فیلم گرفته بودند و ازشان تجلیل می‌کردند. چند شبکه سریال آبکی و چندین شبکه هم موسیقی پخش می‌کردند. در کل چنگی به دل نمی‌زد.

 

روز یازدهم (20 تیر، 11 ژوئیه)

آن روز برای پیک‌نیک به باغ ملی (National Garden)، در شرق سینتاگما، رفتیم. قدمت باغ ملی تقریباً به اندازۀ سن کشور مدرن یونان است. در نیمۀ اول سدۀ نوزدهم، باغ را با کمک آلمانی‌ها طراحی کردند، حدود پانصد نوع گیاه آوردند به علاوۀ طاووس و اردک و لاک‌پشت و .... ابتدا نامش باغ سلطنتی و محل زندگی شاه و ملکه بود. اتفاقی که در اواخر جنگ جهانی اول در این باغ افتاد حسابی اینجا را معروف کرد. جریان از این قرار است که شاه یونان و حاکم آتن در سال 1919-1920 سیاست خارجی‌شان در جهت ایدۀ مِگالی(Megali Idea) بود. ایدۀ مگالی همان ایدۀ یونان بزرگ است که یونانیان ناسیونالیست عقیده دارند باید بخش غربی آناتولی نیز تحت حاکمیت یونان باشد. آنان در جهت دستیابی به این ایده و با کمک انگلیس و فرانسه جنگ یونان-ترکیه را راه انداختند. در آن سال، هنگامی که شاه یونان در این باغ قدم می‌زد توسط میمونی گزیده شد، مبتلا به گندخونی شد و مُرد! جانشینش تمایلی برای دنبال کردن ایدۀ مگالی نداشت؛ در نتیجه نیروهای یونانی عقب‌نشینی کردند و بسیاری از یونانیان ساکن آناتولی نیز توسط ترک‌ها یا کشته شدند یا به بالکان کوچانده شدند. همه‌ش بخاطر یک میمون! میمونی که به قول چرچیل «حدود 250 هزار نفر بخاطر او کشته شدند»!

VaYpMo2yqCzzKk5kce5mHYEwBYRMutxWFY8FWNns.jpeg

باغ ملی

آن روز عصر می‌خواستم معبد زئوس، بین استادیوم پان‌آتنایک و محلۀ پلاکا، را ببینم. دوستان راضی نشدند که به داخل محوطۀ معبد برویم و گفتند چرا می‌خواهی پول بدهی؟ از پشت نرده‌ها می‌توانی ببینی. راست می‌گفتند؛ شانزده ستون عظیم‌الجثۀ معبد زئوس آنقدر بزرگ بودند که از هر زاویه‌ای از چشم دور نمانند. ساخت معبد زئوس از سدۀ ششم ق.م شروع شد و قرار بود بزرگ‌ترین معبد آتن باشد اما نیمه‌تمام ماند تا آنکه امپراتور هادریان در سدۀ دوم میلادی آن را تکمیل کرد و دروازه‌ای، که به دروازۀ هادریان معروف است، را در ورودی آن نصب کرد. 104 ستون عظیم از نوع ستون کُرینتی برافراشت و عملاً پارتنون 69 ستونی را به حاشیه برد. ضمن آنکه ارتفاع ستون‌هایش هم تقریباً دوبرابر ارتفاع ستون‌های پارتنون است (17 متر در برابر 10 متر). اما گویی آتنا شهر را طلسم کرده باشد و شهر را مال خود بداند، معبد زئوس خیلی پابرجا نماند؛ هنوز یک سده از تکمیل معبد نگذشته بود که آتن تحت یورش قبایل ژرمن هرولی قرار گرفت و معبد ویران شد. پس از آن هم ستون‌ها و بقایایش در ساختمان‌های دیگر استفاده شدند و الان شانزده ستون بیشتر از آن باقی نمانده.

l4z3AysDvsmdX2M1U6rU1hQMN4YGR6NIlxNKzATG.jpeg

ستون‌های معبد زئوس

بحث به بناهایی که برای ملت‌ها مهم است کشیده شد: دوست یونانی گفت «شاید یونانی‌هایی ببینید که هنگام بالا رفتن از آکرپلیس بغض کنند اما بنای ایاصوفیۀ کنستانتینپل "استانبول" معنای دیگری برای یونانیان دارد؛ کمتر یونانی‌ای خواهید دید که به آنجا رود و تحت تأثیر قرار نگیرد؛ زیرا یونانی‌ها خود را میراث‌دار بیزانس می‌دانند و آنجا جایی است که شکوه سال‌های نه چندان دور (در مقایسه با یونان باستان) را به یادشان می‌آورد». دوست یونانی عمداً از اسم اسلامی شهر یعنی «استانبول» استفاده نمی‌کرد و همان نام پیشین بیزانسی‌اش یعنی کنستانتینپل (قسطنطنیه) را به کار می‌برد. دوستان ازم پرسیدند «ایرانی‌ها چی؟ آنها در کجا متأثر می‌شوند؟ تخت جمشید؟ سالامیس؟ تیسفون؟» گفتم «بنا به باور هر قشری بناهای مختلفی می‌تواند برای ایرانی‌ها مهم باشد؛ پاسارگاد یکی از جاهایی است که اینجور حالات را در ایرانی‌ها می‌توانید ببینید». دوست انگلیسی که دید برای لیورپولی‌ها بنایی به ذهنش نمی‌رسد گفت:«لیورپولی‌ها که جای بخصوصی ندارند؛ آنها فقط وقتی گریه می‌کنند که تیمشان ببازد»!

 

روز دوازدهم (21 تیر، 12 ژوئیه)

روز آخر دوره به موزۀ سکه رفتم. موزۀ سکۀ آتن در خانه‌ای برپاست که پیش از آن خانۀ هاینریش شلیمن(Heinrich Schliemann) بود. شلیمن باستان‌شناس آماتوری بود که در نیمۀ دوم سدۀ نوزدهم توانست شهر ترویا – که تا پیش از آن بر وجود تاریخی‌اش تردید وجود داشت - را کشف کند. زمانی که این خانۀ سه‌طبقه‌ای ساخته شد، باشکوه‌ترین خانۀ خصوصی آتن به شمار می‌آمد. وارد هر سالن یا اتاقی که می‌شدیم از روی معماری و نقاشی‌های دیواری‌اش می‌شد حدس زد که چه کاربری‌ای قبلاً داشته است. اکنون تمام طبقات اول و دوم را پر از مجموعه‌های سکه کرده‌اند. حدود ده سال است که این حجم عظیم از سکه را به نمایش عموم گذاشته‌اند و پیش از این محدودتر بود. مجموعه شامل 600 هزار اثر از سکه تا مدال و مهر و ... می‌شود. مدال شخصیت‌های سیاسی و مدال‌های المپیک و مدال‌های افتخار همه در اتاقی کوچک در طبقۀ دوم گرد آمده‌اند. سکه‌ها از سدۀ 14 ق.م شروع می‌شوند و تا دوران معاصر ادامه پیدا می‌کنند. چند سکه از ایران عصر اشکانی و ساسانی هم جمع کرده‌اند (6 سکه اشکانی و 3 سکه ساسانی). یکی دیگر از سکه‌هایی که به ایران باستان ربط داشت، سکۀ مارکوس اورلیوس بود که به مناسبت شکست ایران اشکانی ضرب کرده بود.

lubCgJCBc5BfT032la1dcGwn9ippS2LNRZwnN2d4.jpeg

موزۀ سکه

MTtEixIZHbkPxkmmqaOhqfRObolNesTAvy8sbZG4.jpeg

حیاط موزه

ujRnph4siTGI4UL5pxAsi6gV5jGhRRV69mvt1SJV.jpeg

سالن موسیقی شلیمن که به محلی برای نمایش سکه تبدیل شده

پس از آن از میدان سینتاگما رد شدیم. سینتاگما جایی است که ساختمان پارلمان در آن واقع شده و در جلوی آن بنای یادبود سرباز گمنام است. در واقع همان یادبود شهید گمنامشان است که با مراسم خاصی از آن حفاظت می‌کنند. سه سرباز، که لباس خاص نظامی یونانیان در زمان جنگ علیه عثمانی برای استقلال کشور به تن دارند، هر ساعت طی رژه‌ای از حوالی باغ ملی به این بنای یادبود می‌آیند و جایگزین سه سرباز پیشین می‌شوند. مسیر رژه‌شان مشخص است و با پاکوبیدن‌ها و پا بر زمین کشیدن‌ها به عابران می‌گویند که از مسیر خارج شوند. این مراسم در واقع برای پاسداشت سربازان و به مناسبت استقلال یونان انجام می‌شود.

FVwrldu92jUPCyy2HNepm6pITv91AayXWpqWpTDR.jpeg

رژۀ سربازان جلوی یادمان سرباز گمنام

آن شب در بخش جنوبی آکرپلیس (خیابان Chatzichristou  )، به رستورانی تونسی برخوردیم با نام «تو کاتی آلو»(To Kati Allo). اگر در آتن دلتان برای برنج و گوشت تنگ شده بود سری به اینجا بزنید. البته کیفیت برنجش به برنج‌های خودمان نمی‌رسد اما خب از هیچی بهتر است. نحوۀ پذیرایی رستوران اینگونه است که هر چه سفارش دادیم را سر سفره می‌آورد تا بکشیم و برای هر نفر جداگانه سفارشش را نمی‌آورد. در واقع مجبورمان می‌کند که همه را با هم تقسیم کنیم. در آخر هم رستوران‌دار ما را به هندوانه‌ای خنک و شیرین دعوت کرد و خاطرۀ خوشی از آنجا برایمان به یادگار گذاشت.

PQcw44y69I6jY2koB0i4gXfAZRjOKfFTKJL8Ee6j.jpeg

رستوران توکاتی آلو

1tqaFeyBtyerA5bWn511XBksEmsBEcn7vTf8ZhAi.jpeg

منوی رستوران

 

روز سیزدهم (22 تیر، 13 ژوئیه)

یکی از جاهایی که آتن‌رفته‌ها بر دیدنش تأکید می‌کنند، موزۀ باستان‌شناسی ملی آتن است. این موزۀ دوطبقه یکی از بزرگ‌ترین موزه‌های جهان و جایی است که بیشترین آثار مربوط به یونان باستان در آن جمع است. ساختمان حدود 150 سال قدمت دارد و بارها مرمت شده است. برای رفتن به آنجا باید به ایستگاه متروی ویکتوریا(Victoria) رفت. در خیابان پَتیسیون(Patission) یک ربعی راه رفتم تا به موزه رسیدم. محوطۀ بزرگی در جلوی آن چمن‌کاری شده تا هیچکس بی‌تفاوت از کنارش نگذرد. با چهار ستون بزرگ ایونی و مجسمه‌هایی که بر ورودی‌اش کار شده بیشتر به قصری سلطنتی می‌ماند. در ورودی، کیفم را تحویل دادم و با ارائۀ کارت دانشجویی بلیط تخفیف‌خوردۀ پنج یورویی گرفتم. در همان ابتدا یک سه راهی دارد؛ راه مستقیم بازدیدکننده را به دوران پیشاتاریخی می‌برد، راه سمت چپ از یونان هزارۀ یکم پیش از میلاد شروع می‌کند و راه سمت راست یونان سده‌های نخستین میلادی است. سرتان را درد نیاورم، از ساعت 1 ظهر تا ساعت 5.5 تنها توانستم طبقۀ اول را ببینم تازه آن را هم در بعضی جاها با نگاهی گذری گذراندم. طبقۀ دوم به کاسه-کوزه‌ها و سفال‌های یونانی اختصاص داشت که راستش نای دیدنشان را نداشتم. در همان طبقۀ اول اما اشیای مهم و چشمگیری وجود داشتند از ماسک آگاممنون، معروف به مونا لیزای پیش از تاریخ، گرفته تا مجسمۀ عظیم برنزی زئوس یا پوزیدون و تندیس‌های بزرگ و زیبا از آفرودیته و دیگر خدایان و خلاصه هر آنچه انتظار داریم از یونان باستان ببینیم در آنجا هست.

oA3iwqN7xRgOUs2DVFro1ytchqGjOjVmJ0t1NBNx.jpeg

موزۀ باستان‌شناسی ملی آتن

kLhzP34Pt9n50fTnylGVzslVZpps2p339NN0uAvH.jpeg

نمایی از تندیس‌های داخل موزه

اما اشیایی که به ایران باستان ربط داشتند از این قرار بودند: نیم‌تنۀ مرمری مردی ایرانی متعلق به سال 320 ق.م که در کرامیکوس(Kerameikos) آتن کشف شده بود. نیم‌تنه بر آرامگاه آن شخص سوار شده بوده که متأسفانه سر مجسمه جدا شده است. وجود شخصیت ایرانی مهم در آن سال‌ها در آتن به طوری که برایش چنین تندیسی بسازند البته سؤال‌برانگیز است.

jyYQTseuHedVSfZT09Diw8RyZk3P1mHapDrF7Y1D.jpeg

نیم‌تنۀ مرد پارسی کشف‌شده در آتن

مورد دیگر سنگ‌برجسته‌ای دوقسمتی بود از نوع مرمر که در قسمت بالا خدایی میان دو موجود افسانه‌ای قرار گرفته و در قسمت پایین شیری دارد گوزنی را زمین می‌زند؛ طرح‌هایی که از مدل شرقی اقتباس شده‌اند. بقایای سرنیزه‌ها و خنجرهای جنگ ترموپیل نیز از دیگر آثار قابل توجه در موزه بودند.

J5gusAmzPL8MWZ5QUCqrMjV8glkBTOQpG31fGpWE.jpeg

طرح‌های الهام‌گرفته شده از هنر شرقی

oZAAOqLZzyFlELB4pLmWx6PuIekYqTLR51FU3MVj.jpeg

آثار باقی‌مانده از جنگ ترموپیل

دیگر دیدار از آکرپلیس جنبۀ حیثیتی پیدا کرده بود؛ نزدیک دوهفته بود که در آتن بودم اما آکرپلیس را ندیده بودم. مردم چه می‌گفتند؟ حتی خود آکرپلیس هم داشت اعتماد به نفسش را از دست می‌داد! که راست راست تو چشمش نگاه می‌کردم و می‌رفتم معبد مخروبۀ زئوس و حتی پوزیدون و افایا در آن سر آتیکا اما نرفتم او را ببینم. دوست یونانی بهمان قول داده بود ما را در این روز به آکرپلیس ببرد و جزئیات را برایمان توضیح دهد. اما گفت صبح گرم و شلوغ است، بهتر است بگذاریم برای آخر وقت. ما هم مخالفت چندانی نکردیم و ساعت 6 تا 8 عصر را اختصاص دادیم برای دیدار از آکرپلیس.

صف طویلی جلوی آکرپلیس بود. خوشبختانه صف به سرعت جلو رفت و توانستیم ساعت 7 نشده بلیط تخفیف‌خوردۀ ده یورویی را بگیریم. محوطه همیشه شلوغ است اما آنقدر جذابیت دارد که جمعیت به چشم نیاید. هنوز به پله‌های اصلی ورودی نرسیده بودیم که آمفی‌تئاتر هرود آتیکی – همانجا که قرار بود کنسرت برگزار شود – را در طرف راست خود در پایین محوطه دیدم.

G8uYdGOJRlmv3yAQyafDL0rPMs0fZaFdRRWAvU6B.jpeg

آمفی‌تئاتر هرود آتیکی

از آن ارتفاعی که ما ایستاده بودیم آگورا و معبد هفایستوس زیر پایمان فروتنانه جا خوش کرده بودند. دروازۀ ورودی تنها جایی از آکرپلیس است که پس از حملۀ ایرانیان مرمت نشده و هنوز بقایای آتش‌سوزی بر آن مشخص است. در سمت راست دروازه، معبد کوچک آتنا گوشه‌ای برای خود اختیار کرده است. پس از ویرانی این معبد به دست ایرانیان، در سال 420 ق.م دوباره ساخته شد اما در سال 1686 دوباره اما این بار توسط ترکان عثمانی خراب شد تا آنکه پس از استقلال یونان در سال 1834 دوباره آن را از روی طرح‌هایی قدیمی ساختند به همین دلیل الان خیلی تر تمیز و چشمگیر است. روده‌درازی نمی‌کنم و از شرح دالان‌های دروازه می‌گذرم. از دروازه که گذشتیم آکرپلیس و هر آنچه در آن بود به رویمان گشوده شد. در سمت راست پارتنون بزرگ و در سمت چپ ارِکتیون(Erechtion) زیبا بهمان خوش‌آمد گفتند. طبق رسم فستیوال پان‌آتنایا ابتدا به سمت پارتنون رفتیم. البته خیلی نیازی به معرفی ندارد، پارتنون مهم‌ترین بنای به جای مانده از یونان کلاسیک و در واقع نماد یونان باستان است. جای تعجب ندارد اگر همواره جرثقیلی کنارش نصب کرده‌اند و هر روزه رویش کار می‌کنند؛ زیرا می‌خواهند تا حد امکان آن را بازسازی کنند. پارتنون تاریخ پر فراز و نشیبی را گذرانده تا بتواند اکنون جلوی چشمانمان قرار گیرد. این بنا پس از حملۀ ایرانیان ساخته شد زیرا بنای قبلی را هم‌وطنانمان ویران کرده بودند. پارتنون در واقع خزانۀ اتحادیۀ دلوس بوده است. در اواخر سدۀ ششم میلادی به عنوان کلیسای مریم مقدس تغییر کاربری داد. در سدۀ پانزدهم که عثمانی‌ها اینجا را فتح کردند آن را به مسجد تبدیل کردند. سال 1687 که جنگ ونیزی‌ها و عثمانی‌ها درگرفت، توپ‌های ونیزی‌ها پارتنون را هدف گرفتند و بیشتر ویرانی بنا بخاطر توپ‌های ونیزی‌هاست. اوایل سدۀ نوزدهم انگلیسی‌ها تندیس‌های مرمرین پارتنون را برداشتند و به موزۀ بریتانیا در لندن فروختند و هنوزم که هنوزه یونانی‌ها دنبال آن مرمرها هستند تا از چنگ انگلیسی‌ها درآورند.

Oh3aDNoIzb0OBaTwOzqPsOz2A6kgRWM2eYJmcFd8.jpeg

معبد آتنا در طرف راست دروازه

در بخش‌های مثلثی جلو و پشت پارتنون، همانطور که معمول معابد یونانی است، داستان‌هایی را کنده‌کاری کرده‌اند. از آنجا که پارتنون متعلق به خدای شهر آتن، آتنا، بوده طبیعی است که کنده‌کاری‌ها نیز به اسطورۀ زندگی او اشاره داشته باشد. در بخش مثلثی غربی بنا، جریان نبرد آتنا و پوزیدون بر سر شهر کنده‌کاری شده بوده است؛ در این نبرد خدایان به دو جبهۀ طرفدار آتنا و پوزیدون تقسیم شدند که در آخر آتنا پیروز می‌شود و نام شهر از نام او گرفته شده و آتنا خدای پاسدار شهر می‌شود. در بخش مثلثی شرقی اما داستان تولد آتنا را در آورده‌ بودند؛ اینکه زئوس احساس سردرد شدید می‌کند و هفایستوس پیشانی‌اش را می‌شکافد و از آن آتنا بیرون می‌آید. البته از هر دو نقش چیز زیادی بر بنا باقی نمانده و اکثراً یا در موزۀ آکرپلیس است یا در موزۀ بریتانیا.

KAf0ThoqOfRgEy23NYdlLsMKFE4eRfVAbqYGmN1b.jpeg

نمای پشتی (شرقی) پارتنون

دوست یونانی بی‌وقفه در حال توضیح دادن جزئیات معماری بنا بود که یکی از مسئولان محوطه به او گوشزد کرد چون کارت راهنمای گردشگری نداری مجاز به توضیح دادن نیستی! در بخش جلویی پارتنون بودیم که فیگور حمله گرفتم و دوست انگلیسی هم در حالی که داشت حمله‌ام را دفع می‌کرد داد زد «او پارسی‌ست، بگیریدش»! که خندۀ حضار بلند شد.

از ورای آکرپلیس هر آنچه در روزهای پیش دیده بودیم قابل شناسایی بود: موزۀ آکرپلیس، معبد زئوس و دروازۀ جلویش، استادیوم پان‌آتنایا و .... از آنجا آمفی‌تئاتر باستانی دیونوسوس، جایی که اولین تراژدی‌ها برگزار می‌شد، مشخص بود.

5q2mxCBWlqHq9yqC0CKi9fcwmfYxFrWcIYYPvTS4.jpeg

تپۀ فیلوپاپوس، جایی که ونیزی‌ها از آنجا توپ‌هایشان را به سمت پارتنون شلیک کردند. بنای رویش بنای یادبودی بوده متعلق به آنتیوخوس، حاکم کماگنه، همراه با تندیس‌هایی از آنتیوخوس چهارم و سلوکوس اول از دودمان سلوکی

HqAzDZzCr92cHICiNb3PrMlwd5CQarkx7582QqAn.jpeg

بقایای آمفی‌تئاتر دیونوسوس و کمی آنطرف‌تر موزۀ آکرپلیس، با معماری منحصر به فردش، مشهود هستند

1wD1pc8iw5J4okq1w8pGdFYZbiVHtnkw4Eom5h80.jpeg

معبد زئوس و دروازۀ هادریان و استادیوم پان‌آتنایک، در میان درختان، جملگی پشت پلاکا نشسته‌اند

در منتهی الیه شرقی صخرۀ آکرپلیس، برجی دیدبانی با پرچم برافراشتۀ یونان دیده می‌شود. اینجا جایی بوده که نازی‌ها در جنگ جهانی دوم پرچمشان را برپا کرده بودند و دو یونانی با دست خالی از صخره بالا رفتند و آن پرچم را پایین آوردند و در عوض پرچم یونان را بالا بردند. از آن زمان این برج دیدبانی و پرچم یونان را نگه داشته‌اند که البته دیدی خوبی هم به آتن دارد.

VMOT71ZVACM7R3PXGkuIEuEaZmNEgGrFXPt8CfD5.jpeg

برج دیدبانی نازی‌ها

دیگر سوت نگهبانان به صدا درآمده بود و می‌گفتند وقت تمام شده باید خارج شوید. هنوز ارکتیون مانده بود؛ سریع از برج دیدبانی به سمت ارکتیون حرکت کردیم. ارکتیون معبدی است که برای آتنا و پوزیدون ساخته بودند و دو جبهه دارد؛ یکی رو به پارتنون و با شش ستون به شکل‌ خانم‌هایی با لباس بلند است و دیگری رو به شمال است با ستون‌های ایونی. گویند با آنکه پوزیدون بر سر شهر با آتنا جنگید و شکست خورد اما ما همچنان او را نیز در مجمع خدایان می‌شناسیم و برایش احترام قائلیم. این معبد در زمان هجوم ایرانیان وجود نداشته و حدود 50-60 سال پس از آن ساختندش. ورودی شمالی معبد خیلی به ورودی کاخ‌های تخت جمشید شبیه است. در عصر بیزانس کاربری کلیسا پیدا کرد و در زمان عثمانی‌ها حرم‌سرایشان شد. در زمان جنگ‌های استقلال یونان نیز توسط عثمانی‌ها بمباران شد اما حسابی مرمتش کرده‌اند. از شش بانوی سنگی‌ای که سقف بنا را بر سر دارند اکنون همگی ساختگی هستند؛ اصل آنها در موزه‌های آکرپلیس و بریتانیا به نمایش درآمده‌اند (5تا در موزۀ آکرپلیس و یکی در لندن).

Uae48IlfE8rrnyMzfNqTnUkqGeq1XOFX2H0TRaKq.jpeg

نمای جنوبی ارکتیون

ygAftSvgY79ucdt6evJlVAkIqMNN7sXbBtX8LMly.jpeg

نمای شمالی ارکتیون

در آن شب با جمعی از یونانیان هم‌صحبت شدم. وقتی پرسیدم شما خود را غربی می‌بینید یا شرقی گفت «بدون شک ما شرقی هستیم؛ اگر نگوییم خاورمیانه‌ای». نگاه یونانیان مدام به شرق بود؛ آن را در ایدۀ مگالی هم می‌شود دید. گویی در شرق برای خود به دنبال معنا باشند، خبری از اینکه خود را به غرب بچسبانند دیده نمی‌شود در واقع این مسئله برعکس است. آن شب به مترو نرسیدم زیرا مترو تا ساعت 12.5 بیشتر سرویس نمی‌دهد. کرایۀ تاکسی از آکرپلیس تا متاکسورگیو 7 یورو شد.

VptiXqzyZwcH6CvSoaZ51zVdg6IbpJQ85ggpBtjM.jpeg

چشم‌انداز شب آخر سفر

 

روز چهاردهم (23 تیر، 14 ژوئیه)

صبح آخرین روز تنها زمانی بود که می‌توانستم صرف خرید سوغاتی کنم. وقتی ساعت 9 به مناستیراکی رفتم، تک و توک کرکره‌ها را بالا کشیده بودند. دو مجسمۀ گچی از آکرپلیس و لئونیداس، سردار اسپارتی جنگ ترموپیل، به علاوه دو صابون زیتون که دو مگنت هم رویش چسبیده بود با یک سکۀ بزرگ تزئینی و ساعت رومیزی طرح جغد آتنی و یک کتاب آشپزی غذاهای یونانی و یک تیشرت و یک کلاهخود رومیزی همگی 50 یورو برایم آب خورد. از فروشنده، که حسابی روزش را ساخته بودم، پرسیدم از کجا می‌توانم صندل یونانی بگیرم؛ چند مغازه پایین‌تر در همان خیابان را نشان داد و گفت خودش هم از آنجا صندل می‌گیرد. یوروهایم تمام شده بود. دلار داشتم. در همان میدان مناستیراکی جای کوچکی بود که پول را تبدیل می‌کرد خیلی قیمت‌های مناسبی نداشت اما چاره‌ای نداشتم؛ به ازای صد دلار، 76 یورو داد. انگار که خودش هم بداند قیمتش مناسب نیست اصرار کرد دلار بیشتری دهم تا با قیمت بهتری تبدیل کند اما برایم همان مقدار یورو کافی بود. صندلی یونانی به رنگ قهوه‌ای کم‌رنگ با همان شکل و شمایلی که همیشه در پای یونانیان قدیم نشان می‌دهند به قیمت 25 یورو گرفتم و دست پر به هتل برگشتم و از آنجا راهی فرودگاه شدم.

با مترو به فرودگاه رفتن راحت است؛ تنها کافی بود یک خط عوض کنم. داشتیم ایستگاه به ایستگاه به سمت فرودگاه می‌رفتیم که در ایستگاهی به نام دوکیسیس پلاکنتیاس(Doukissis Plakentias) ایستاد و همۀ مسافران از قطار خارج شدند! منم که دیدم تنها در قطار مانده‌ام از آن پیاده شدم. بعد فهمیدم بعضی قطارها از این ایستگاه به فرودگاه نمی‌روند و باید قطاری که بالایش فرودگاه نوشته شده را سوار شد.

خیر ندیده‌ها هواپیمایی اوکراین از آتن تا کیِ‌یف هیچ پذیرایی‌ای نکردند. مجبور شدم تا فرودگاه کیِ‌یف یک تُست ژامبون با یک آب پرتقال را به قیمت 15 یورو بگیرم. در پرواز کیِ‌یف به تهران اما، همانطور که انتظار می‌رفت، اکثر مسافران ایرانی بودند. دو دختری که کنارم نشسته بودند تازه از اروپاگردی برگشته بودند و حسابی بهشان خوش گذشته بود. مهمانداری اوکراینی‌ از کنارشان رد شد و لبخندی به آنها زد. آنها هم بلافاصله گفتند «حالا اگر مهماندار ایرانی بود یا نگاهمان نمی‌کرد یا اگر هم می‌کرد خبری از لبخند نبود»! متأسف از اینکه نگاه منفی نسبت به خودمان بسیار فراگیر شده تلنگری خوردم که برای اصلاح این نگاه کار زیادی داریم.

سفر آتن البته برای من علاقه‌مند به تاریخ خصوصاً تاریخ باستان جذاب بود. جا به جایش نشان از تلاش برای هویت‌یابی داشت. علناً هر جا قدمت بیشتری داشت به تناسب از ارزش بیشتری نیز برخوردار بود. یونانیان نه آنچنان صنعتی شده‌اند که روند زندگی و اقتصادشان را در راستای سرمایه‌داری پیش ببرند، نه آنچنان منابعی دارند که بتوانند گلیمشان را از آب بیرون کشند. هر آنچه دارند از تاریخشان است. کافی است سری به فستیوال‌هایی که هر ماهه در یونان برگزار می‌شود بزنید تا ببینید با وجود بحران اقتصادی چقدر برنامه‌های هنری و فرهنگی نظیر تئاتر و موسیقی و رقص و نمایشگاه‌های دیگر را با قوت دنبال می‌کنند. انگار بدون آنها دیگر حرفی برای گفتن ندارند. هر آنچه در گذشته‌شان دارند اگر تکه سنگی باشد یا حتی اگر چیزی نباشد و طرحی از آن باقی مانده باشد بازسازی می‌کنند و از آن درآمد کسب می‌کنند. از لحاظ هویتی دو مقطع زمانی دارند که به آن دل می‌بندند یکی یونان عصر کلاسیک است و دیگری عصر بیزانس. از دوران بیزانس در مقایسه با عصر باستان خیلی چیزی ندارند که رویش مانور بدهند می‌ماند عصر باستان که در آن هویت خود را مدام در تقابل با ایرانیان ترسیم می‌کنند. ایرانیانی که در نظرشان آنقدر بزرگ هستند که اگر توانسته‌اند از وطنشان خارجشان کنند کار عظیمی انجام داده‌اند. از طرفی طبق آنچه همیشه تبلیغ می‌شود یونانیان را سرمنشأ هویت غربی می‌نمایند؛ هویتی که از یونان باستان گرفته می‌شود، به روم انتقال می‌یابد و در قدرت‌های غربی ادامه پیدا می‌کند. اما از طرف دیگر وقتی فارغ از این تبلیغات سراغ خود یونانیان می‌رویم خودانگارۀ آنان را می‌نگریم می‌بینیم که آنان ریشه‌های هویتی و تاریخی‌شان را بیشتر در شرق می‌جویند و این تناقضی بود که در این سفر دریافتم. آنان خود را در زنجیرۀ هویتی غربی که مدام ترسیم می‌شود نمی‌بینند از طرف دیگر خود را در تقابل با ایرانیان شرقی تعریف می‌کنند. نگاهی که باعث می‌شود برای من ایرانی ملتی خاص به نظر آیند، ملتی که ارزش دارد درباره‌شان بیشتر خواند و بیشتر شناختشان.

 

نویسنده : رضا اردو

تمامی مطالب عنوان شده در سفرنامه ها نظر و برداشت شخصی نویسنده است و وب‌ سایت لست سکند مسؤولیتی در قبال صحت اطلاعات سفرنامه ها بر عهده نمی‌گیرد.