پرواز با بیست دقیقه تاخیر انجام شد اما به موقع به مسکو رسید.
پرواز خوبی بود و نکته جالبش همراهی با همسفرانی بود که در صندلی های مجاور ما نشسته بودند.اطلاعات درستی از ما داشتند. سن و سال هاشان زیاد بود و جوانی در میانشان دیده نمی شد. بعد از یک ساعت به مسکو رسیدیم. در زمانی نسبتا طولانی چمدان ها را تحویل گرفتیم و تنها استرس مان نیفتادن برگه های ورودی به روسیه بود که هنگام خروج از از کشور باید به گیت تحویل می دادیم. تور لیدر مسکو، در فرودگاه منتظر ما بود . بعد از رسیدن همه مسافران به سمت اتوبوس حرکت کردیم.
مسکو شهری است با 13 تا 18 میلیون جمعیت که 4 فرودگاه بین المللی و 13 ایستگاه اصلی راه آهن دارد. پهنای خیابان ها به اندازه لاین های رفت و برگشت اتوبان همت است و شهر به صورت لایه لایه توسط بزرگراه های مدور تفکیک شده است. بعد از حرکت از فرودگاه وارد اتوبان شهری شدیم و حدود 70 دقیقه زمان برد تا به هتل برسیم. هتل ما در مسکو مجموعه ای از چند برج 28 طبقه بود که در مجموع 6000 اتاق را در خود جای داده بود. بنا و معماری هتل ایزمایلو نسبت به ازیموت در جایگاه بهتری قرار داشت اما خدمات و اینترنت آن ضعیف تر بود. مطابق همه مراحل سفر، روس ها سر فرصت و خونسردانه اتاق ها را تقسیم کردند و زمان زیادی از ما گرفتند. کلید اتاق ها را تحویل گرفتیم. اتاق های ما در طبقه 15 بود و منظره خوبی به سمت برج مخابراتی مسکو داشت و هر بار باران میبارید رنگین کمان بزرگی بالای آن شکل می گرفت. در طول مسیر یک خبر خوش به ما رسید. این که ما به جای روز شنبه، یکشنبه به تهران بازخواهیم گشت. و این یعنی یک روز مفید اقامت بیشتر در مسکو.
با استراحت شب اول در مسکو خستگی تکاپوی شش روزه سنپطرزبورگ از تنمان خارج شد. سرحال تر از روزهای قبل از خواب بیدار شدیم و برای صرف صبحانه به رستوران رفتیم. مجموعه گاما از هتل ایزمایلو که محل اقامت ما بود دو رستوران خیلی بزرگ داشت . معمولا تا قبل از ساعت 9:30 از رستوران ضلع جنوبی ساختمان برای پذیرایی از مسافران استفاده می شد و پس از آن از رستوران ضلع شمالی فعال می گردید. محیط رستوران، کیفیت و تنوع غذا در سطح یک هتل کلاس جهانی قرار داشت و با محل اقامت ما در سنپطرزبورگ قابل مقایسه نبود. تنها مشکل وعده های غذایی ما در این هتل – که مشکل کوچکی محسوب نمی شد- محدودیت غذای حلال بر سر میزها بود. با این وجود باز هم می شد به رستوران هتل نمره قبولی داد. پس از صرف صبحانه راس ساعت 9:45 در محل قرار جمع شدیم. محمد تور لیدر ایرانی ما که شب گذشته با هم از فرودگاه بازگشته بودیم در لابی منتظر ما بود. بعد از 15 دقیقه معطل همسفری های بچه دار شدن با پای پیاده تور شهری مان را آغاز کردیم. کمتر از پنج دقیقه بعد به ایستگاه مترو رسیدیم. درب ورودی مترو بسیار سنگین بود و باز کردن آن برای کودکان و سالخوردگان مشکل می نمود. علت اصلی استفاده از چنین درب هایی جلوگیری از هدر رفت انرژی در ایام سرد سال بود. پس از ورود به ایستگاه گیت امنیتی قرار داشت که توقفی در آن صورت نمی گرفت و مسافران صرفا از آن عبور می کنند. اما یک مامور امنیتی کوله و ساک های دستی برخی مسافران را چک می کرد.
با بلیط های لیدر از گیت عبور کردیم. به محض ورود به محل تردد قطارها همه نشانه های جنبش خلق و حاکمیت کمونیست در روسیه پدیدار شد. ایستگاه پارتیزانسکی سه لاین برای تردد قطارها داشت و به صورت میانگین هر 40 ثانیه یک قطار در این ایستگاه توقف می کرد. سقف ایستگاه ارتفاعی بیش از 15 متر داشت و در پای ستون های بزرگ آن مجسمه هایی از زنان و مردان مبارز رخ نمایی می کرد. اما مهمترین مجسمه که در کنار راه پله ورودی نصب گردیده بود خانواده ای را نشان می داد که هر کدام از اعضای آن برای پیروزی خلق سلاحی به دست گرفته بودند. سبک و سنگین به تناسب جثه.
متروی مسکو پس از پاریس قدیمی ترین متروی جهان است و با جا به جایی روزانه شش میلیون نفر پس از ژاپن رکورددار سفر های روزانه محسوب می شود. با این حال هیچ نشانی از آلودگی و کثیفی در آن دیده نمی شود. یکی از خدمات مترو که برای مسافران بسیار ارزشمند است وجود اینترنت رایگان در تمام طول مسیر است. تنها ایرادی که می توان به متروی مسکو گرفت صدای زیاد قطار در هنگام ورود به ایستگاه است. مترو از ساعت 5 صبح تا 1 بامداد فعالیت می کند.
مقصد اول ما پس از سوار شدن به قطار ایستگاه آربات بود. این ایستگاه به یاد پذیرش انقلاب فرانسه توسط مردم اوکراین تزیین شده بود و جای جای آن را تصاویری کاشی کاری های ریز همراه با لوستر و تابلوهای نقاشی فاخر پر کرده بود. این ایستگاه به همراه 11 ایستگاه دیگر خط قهوه ای ، بناهای ثبت یونسکو هستند. متروی مسکو دارای 13 خط اصلی است که بر اساس نقشه شهر مسکو جا نمایی شده است. یعنی نقشه ایستگاه های مترو کاملا منطبق بر نقشه شهر است. در مسکو با استفاده از مترو می توان از هر نقطه ای به مقصد مورد نظر رفت. آن هم در فاصله زمانی کمتر از 40 دقیقه. این زمان برای شهری که وسعتی چهار برابر تهران دارد، یک رکورد عالی به نظر می رسد.
بعد از سوار شدن مجدد به قطار دو ایستگاه را پیمودیم و برای دیدن خیابان آربات از مترو خارج شدیم. این خیابان یکی از قدیمی ترین خیابان های مسکو است که بیشتر مغازه های آن کافه رستوران ها و صنایع دستی فروش ها هستند. خیابان سنگفرش است و جان می دهد برای قدم زدن های شبانه. آربات می توانست جایگزین خوبی برای نوسکی گردی های ما باشد.
اولین بنایی که با حضور در خیابان آربات توجه ما را به خود جلب می کند ساختمان وزارت خارجه روسیه بود. ساختمانی با نمایی از جنس آهک که طبقات بالایی آن مرمت شده و به رنگ سفید در آمده بود اما طبقات پایینی آن رنگی کدر داشت. این ساختمان یکی از هفت بنای بلند مرتبه شهر مسکو است که میان ایرانی ها به هفت خواهر مشهور شده اند. روسها خود این ۷ سازه را آسمانخراشهای استالینی میخوانند. بنا به پیشنهاد استالین در تاریخ ۱۳ ژانویه ۱۹۴۷ شورای وزیران اتحاد جماهیر شوروی طرح ساخت آسمانخراشها در مسکو به تصویب رساند. در این طرح احداث ۸ آسمانخراش به مناسبت جشن هشتصدمین سال احداث مسکو که در سال ۱۹۴۷ جشن گرفته شده بود، منظور شده بود؛ اما ساخت یکی از ساختمانها که در محله کیتای گوراد در حال انجام بود پس از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳ متوقف شد. این ساختمانهای ۷ گانه عبارتاند از:
- ساختمان اصلی دانشگاه دولتی مسکو
- مجتمع مسکونی در بلوار کاتلنیچسکایا
- هتل اوکراین
- ساختمان وزارت خارجه روسیه
- مجتمع مسکونی در میدان کودرینسکایا
- ساختمان اداری مسکونی برج دوشکین نزدیک دروازههای سرخ
- هتل لنینگراد
آربات به غیر از این بنا میزبان مجسمه پوشکین در مقابل خانه ای است که وی چند ماهی را در آن گذرانده است. این ساختمان با بنای سبز از قدمت و اهمیت تاریخی برخوردار نیست به این دلیل که بیشتر عمر پوشکین در خانه ی دیگری با فاصله 15 دقیقه ای از آن سپری شده است که اکنون به موزه پوشکین مشهور است. بعد از گرفتن چند عکس در خیابان آربات تصمیم گرفتیم از موزه هنرهای زیبای پوشکین دیدن نماییم. موزه ای که فکر می کردیم در آن دو اثر از ونگوگ نگهداری می شود.
تا برگشتن گروه به هتل یک ساعت و ربع زمان داشتیم و اگر هم جا می ماندیم به راحتی می توانستیم با مترو خود را به مقصد برسانیم. با استفاده از نرم افزارهای افلاین مسیریابی راهی موزه پوشکین شدیم و بعد از 15 دقیقه پیاده روی به موزه رسیدیم. فضای کلی موزه با آن چه فکر می کردیم تفاوت داشت. موزه بیش از حد ساده و بی آلایش به نظر می رسید. با استفاده از کارت های ایکوموس بلیط تهیه کردیم. هم برای موزه و هم برای نمایشگاهی که در سالن های جنبی برقرار بود. بعد از به جا آوردن تشریفات حضور در موزه و پیدا کردن مسیرها وارد اتاق ها شدیم. اتاق ها پر از وسایل عادی زندگی، تابلوهای نقاشی معمولی و احجام غیر متحیر کننده بود. بعد از چند بار سوال کردن درباره مکان نگهداری آثار ونگوگ و چهره درهم کارکنان ، متوجه شدیم که به جای موزه هنرهای زیبای پوشکین به موزه پوشکین آمده ایم که سال ها محل زندگی او بوده و وسایل شخصی اش در آن جا نگهداری می شود. از لباس و عکس خانوادگی تا طپانچه ای که با آن در دوئل با افسر فرانسوی حاضر و کشته شد. پوشکین یکی از محبوب ترین نویسندگان روسی است که زندگی عاشقانه ای را با همسر خود سپری می کرد تا آن که یک افسر فرانسوی عاشق همسر او می شود. برای دفاع از شرافت و عشق خود با این افسر فرانسوی وعده دوئل می گذارند و متاسفانه در این رقابت نابرابر یکی از بزرگان ادبیات جهان از پای در می آید. جالب است که نمایشگاه جنبی موزه، نقاشی و پرتره های مربوط به رقیب عشقی پوشکین را به نمایش گذاشته بود. بازدید ما از موزه نیم ساعتی بیشتر به درازا نکشید و خیلی زود آهنگ بازگشت کردیم.
صبح که از هتل خارج شدیم هوا آفتابی بود و نسبتا گرم. البته نه آن گرمایی که ما در تهران تجربه می کنیم. در پله برقی های مترو یکی از مسافران با دیدن ما بدون بالاپوش و بارانی تعجب کرد و گفت "مگر اخبار آب و هوا را دنبال نمی کنید؟" با بی اعتنایی این حرف او را به خنده برگزار کردیم. چشمتان روز بد نبیند بعد از خارج شدن از موزه باران و طوفان شدیدی آغاز شد به طوری که چند تابلوی راهنمایی و رانندگی را از پای در آورد و به زمین انداخت. به هر زحمتی بود خود را به محل قرار رساندیم و چند دقیقه ای را در رستوران مقابل آن پناه گرفتیم. باران آن قدر شدید می بارید که گاهی مانع دید به آن سوی خیابان می شد. با جمع شدن همه به سمت مترو حرکت کردیم. هوا نامناسب بود و همسفری ها به موقع سر قرار حاضر شده بودند. تا ایستگاه 4 دقیقه فاصله داشتیم. هنوز نیمی از راه را نپیموده بودیم که هوا آفتابی شد. همه بهت زده همدیگر را نگاه می کردیم. شنیده بودیم هوای روسیه عاشق است اما نه تا این حد.
به مترو رسیدیم. صف سوار شدن به پله برقی طولانی بود اما کسی به سمت چپ پله برقی متمایل هم نمی شد. چون مختص افرادی بود که عجله داشتند. این منظره همیشه در پله های برقی مترو مسکو قابل رویت بود. البته در سنپطرزبورگ با این فرهنگ روس ها آشنا شده بودم. در جایی که ماشین ها برای گردش به راست در برخی تقاطع ها چند دقیقه ای در ترافیک می ماندند اما به لاین سمت چپ منحرف نمی شدند. به طور کلی حقوق افراد در روسیه به درستی به آن ها تفهیم شده است. کسی به دنبال حق خود در زندگی همشهریانش نمی گردد و همین مسئله رضایت اجتماعی را برای طبقات مختلف اجتماعی به ارمغان آورده است. وضع و اجرای درستِ قانونِ درست، قاطعیت در اجرای احکام قضایی، فراهم آوردن رفاهی حداقلی و دور نگهداشتن مردم از مصرف زدگی از جمله عواملی است که منجر به خلق این وضعیت شده است.
بیست دقیقه بعد برای صرف ناهار در رستوران هتل بودیم. گشنه و تشنه. غذاهای متنوعی روی میز چیده شده بود و خبری از بوی زهم گوشت نبود. فکر می کردیم باز هم مانند صبحانه باید به یک یا دو نوع غذا قناعت کنیم اما خوشبختانه اغلب غذاهای آن روز هتل حلال بود. و گوارا برای ما. و بهترین تجربه غذایی ما در روسیه رقم خورد. مرغ، گوشت ، ماهی، انواع شیرینی و کیک و آب پرتقال و همه چیز مهیا بود. به اندازه کافی.
ما دیرتر از همه به رستوران آمدیم و آخرین نفر از رستوران خارج شدیم. متاسفانه بر سر میز هموطنانمان پر از غذاهای دست خورده ای بود که می شد با آن حداقل یک نفر دیگر را سیر کرد. یعنی به ازای هر یک هموطن ، یک وعده غذای مفصل به هدر رفته بود. اتفاقی که مسافران سایر کشورها را متعجب می کرد. به قول یکی از دوستان:" بعضی ها چشمشون گرسنه ست". و واقعا هم همین طور بود. طی سفرها و برخوردهایی که با مردم کشورهای مختلف داشته ام از یک نکته مطمئن شده ام. این که هیچ ملتی به اندازه ما در مصرف کردن منابع خود دچار اشکال نیست. چند روز قبل از سفر در آماری که توسط خبرگزاری ها منتشر شد خواندم که حدود 40 درصد منابع در ایران به هدر می رود. میزانی که می شود با آن یک یا دو کشور 15 میلیونی دیگر را اداره کرد.
ناهار را با خوردن کیک و شیرینی های خوشمزه روسی به پایان بردیم و به اتاق ها رفتیم. تعداد اتاق های هتل آن قدر زیاد بود که ساعت 15 عصر تازه زمان نظافت اتاق ما فرارسیده بود. البته نظافت که نه . به تعبیر روی کارت .Make Up خبری از شارژ آب و اقلام مصرفی و تمیز کردن نبود و گویا تمیز کردن اتاق از نگاه خدماتی ها در مرتب نمودن تختخواب خلاصه می شد.
هنوز حس و حال سنپطرزبورگ با ما بود و مسکو در دلمان غریبه. کرایه گزاف ماشین و ترافیک شهر مسکو راهی غیر از تردد با مترو باقی نمی گذاشت. می دانستیم که متروهای مسکو پیچیده است با مشورت و تحقیق راه حل استفاده از نرم افزار مترو یاندکس را برای پرهیز از اتلاف وقت برگزیده بودیم. در این نرم افزار با تعیین مبدا و مقصد محل تعویض خط یا پیاده و سوار شدن به ایستگاه ها مشخص می شد.
به سمت مترو حرکت کردیم. هوا عالی بود و جان می داد برای قدم زدن. بعد از رسیدن به مترو بلیطی 20 سفره خریدیم به قیمت 720 روبل. یعنی هر سفر 36 روبل. نرخ خرید بلیط های تک سفره در مترو 55 روبل است که بسته به تعداد خرید شما تغییر می کند. هر چه تعداد بیشتر قیمت کمتر. البته بسته های بلیط تعیین شده است. یک سفره، دو سفره، ده سفره و بیست سفره. شما نمی توانید از متصدی باجه درخواست 5 یا مثلا 11 بلیط را داشته باشید. قیمت های تعیین شده در بسته های تعیین شده.
با تجربه سفر صبح می دانستیم باید از کدام خط به میدان سرخ برویم. پس از چند ثانیه قطار رسید و پنج ایستگاه جلوتر ما را به میدان سرخ رساند. در زمانی کمتر از 6 یا هفت دقیقه. مقابل خروجی مترو و در آن سوی خیابان هتل چهارفصل قرار داشت که یکی از گرانترین هتل های شهر مسکو محسوب می شد. هتلی که چند هفته قبل آقای روحانی در سفر به مسکو در طبقه آخر آن ساکن شده بود. طبقه آخر این هتل President Class محسوب می شود و از امکانات امنیتی خاص مثل شیشه ضد گلوله بهره مند است.
حد فاصل خروجی مترو و هتل چهار فصل به مناسبت سالگرد بنای شهر مسکو فضایی برای استفاده مردم از ورزش های آبی تعبیه شده بود. چیزی شبیه یک وان بسیار بزرگ که ورزشکاران در آن با استفاده از سیم های برقی به اسکی روی آب مشغول بودند. قدم زنان به سمت میدانی رفتیم که روز شمار جام جهانی در آن قرار داشت. با قرار گرفتن در مرکز این میدان که فاصله کمی با میدان سرخ داشت سمت چپ ما هتل چهار فصل، سمت راست ورودی کاخ کرملین و مقابلمان موزه جنگ، موزه روسیه و ورودی کلیسای سنت باسیل قرار می گرفت. چند دقیقه ای را به تماشای زیبایی های این محل پرداختیم و بعد از عکاسی راهی خیابان پتروسکا شدیم. هوا آن قدر دلچسب و خیابان ها آن قدر زیبا بود که متوجه فاصله و مسیرها نمی شدیم. بعد از 5 دقیقه پیاده روی به ساختمان تئاتر بولشوی مسکو رسیدیم. ساختمانی بسیار مرتفع که یادآور بناهای ساخته شده به سبک معماری رومی بود. ستون های بزرگ و مرتفع تمام سر در ورودی را پوشانده بود و میان هر دو ستون یک در بزرگ قرار داشت. این بنا مهمترین تالار مسکو و از افتخارات فرهنگ و هنر روسیه است. تالار بالشوی از مشهورترین تالارهای جهان برای هنرهای باله و اپرا است که در سال ۱۷۷۶ میلادی، به دستور کاترین کبیر، در منطقه تورسکوی مسکو ساخته شد.
خیابان زیبای پتروسکا از کنار این ساختمان آغاز می شد . بعد از یک دقیقه پیاده روی به چهارراهی رسیدیم که دو جهت آن سنگفرش بود و مخصوص عابران. آن شب تمام آن خیابان را قدم زدیم. حدود یک ساعت و نیم زمان برد. بعد از مسافت زیادی پیاده روی و سر و کله زدن با مدلهای عکاسی و کافه داران ساعت 23 به کافه پوشکین رسیدیم. متاسفانه قوانین محدودیت های ساعت کار در مسکو هم جاری بود و نتوانستیم حضور در این کافه را تجربه کنیم. اما در سوی دیگر خیابان رستوران پوشکین قرار داشت که تا ساعت 24 به فعالیت خود ادامه می داد. خودمان را به رستوران رساندیم و با ملحق شدن سایر همسفری ها یک شام رژیمی گران را نوش جان کردیم. با هزینه خرید یک سالاد این رستوران می شد در شهر سنپطرزبورگ دو بشقاب جوجه کباب با نوشیدنی سفارش داد. به هر حال وقتی نمانده بود و پیدا کردن یک رستوران غذای حلال کار راحتی نبود. آن هم این موقع شب. تا غذایمان تمام شد پیشخدمت ها برای جمع کردن میز حاضر شدند و به زبان بی زبانی حالیمان کردند "کافه تعطیل است". درست در کنار این رستوران یک هایپر مارکت خیلی بزرگ قرار داشت که می توانست لاکچری ترین سوپر دنیا لقب بگیرد. مغازه ای با قریب 1000 متر بنا با سقفی به ارتفاع 10 متر با گچبری های با شکوه و ستون های کار شده از سنگ. همه چیز در این هایپر به فروش می رسید. از صنایع دستی و شکلات و اقلام مصرفی تا گوشت و میوه. با مقایسه قیمت ها با تهران به این نتیجه رسیدیم که گوشت قرمز به مراتب از تهران ارزانتر و گوشت سفید گرانتر است. اما با میانگین گرفتن از هزینه ها می شد به این نتیجه رسید که قیمت اقلام در محله های مرفه نشین تهران و مسکو با هم برابر است. از این بازار مکاره به خرید سه عدد بستنی قناعت کردیم و با پرداخت 180 روبل راهی مترو شدیم تا قبل از بسته شدنش ما را به هتل برساند.
ساعت به یک بامداد نزدیک می شد و زمان کافی برای ورود از در خط آبی به مترو میدان سرخ نداشتیم. از در مربوط به خط سبز که در نزدیکترین فاصله با ما قرار داشت وارد ایستگاه شدیم. هنوز با علائم و نشانه های مترو و رنگ خط ها آشنا نبودیم و زمان زیادی برد تا مسیرمان به سوی خط آبی را پیدا کنیم. به خاطر پیچیده بودن خطوط مترو و تلاقی چهار خط در ایستگاه میدان سرخ پاسخ مردم به سوال های ما ضد و نقیض بود. اما هر جوری بود خودمان را به خط آبی رساندیم. فاصله ای حضور ما در ورودی ایستگاه تا محل انتظار قطار به مقصد پارتیزانسکی 15 دقیقه طول کشید که تمام آن در راهروهای پر پیچ وخم مترو گذشته بود. به جرئت می توان از متروی مسکو به شهری زیر زمینی تعبیر کرد که اداره آن به شهرداری کارکشته نیاز دارد. با آن که آخرین ساعات شب بود اما زنان تنها، دختران نوجوان 17 ساله با امنیت کامل و بدون هیچ احساس نا امنی در مترو تردد می کردند. با این که مسکو شهر مهاجرپذیری است و از همه اقوام تاتار و قرقیز و تاجیک تا اروپایی و روس در آن به وفور یافت می شود و از طرفی به دلیل حضور پر شمار توریست ها پتانسیل بزه در آن بالاست اما امنیت شهر مثال زدنی است. هیچ اتفاقی که امنیت افراد را تهدید کند به چشم نمی خورد. امنیت در روسیه بروز و ظهور کاملی دارد. امنیت اجتماعی ، امنیت اقتصادی و امنیت فرهنگی در آن موج می زند. آن قدر روی فرهنگ و حفظ ارزش های روسی کار شده است که هیچ نگرانی درباره نفوذ فرهنگی غرب در آن مشاهده نمی شود. هر چند جوانان ظواهری از سبک زندگی غربی در خود دارند اما همچنان خود را روس می دانند و به ملیت خود افتخار می کنند. این حس روز هشتم سفر و بعد از تماشای تئاتر فولک شوی برایم معنایی بیش از این پیدا کرد.
روز اول حضور ما در مسکو در حال اتمام بود و پیاده روی چند ساعته ، مترو سواری و ارتباط با اهالی شهر ما را به پایتخت روسیه علاقه مند کرده بود. مسکو داشت کم کم جای خود را در دل ما باز می کرد. با چه سرعتی.
روز هشتم آخرین روز آزاد ما در سفر بود. در اثنای گفتگو ها با تور لیدر فهمیده بودیم که بازدید گروهی ما از کلیسای مسیح منجی و سنت باسیل صرفا از محیط بیرونی آن است. بنابراین تصمیم گرفتیم صبح تا وقت نهار را صرف بازدید از این دو مجموعه کنیم. نهار روز دوم هم از امکانات تور بود و با تجربه خوشایند روز قبل دوست نداشتیم آن را از دست بدهیم.
بعد از صرف صبحانه به سمت مترو حرکت کردیم . با استفاده از نرم افزار یاندکس و با همان پیچیدگی های موجود تغییر خط دادیم و به ایستگاه مورد نظر رسیدیم. کلیسای مسیح منجی درست کنار ایستگاه مترو قرار داشت. بنایی که نمای بیرونی آن کم شباهت به کلیسای اسحاق نبود. البته به نظر می رسید کلیسای مسیح منجی بزرگتر از کلیساس اسحاق باشد. یک گنبد بسیار بزرگ به همراه چهار برج در چهار سوی آن. در زمان لنین که بسیاری از کلیساهای قدیمی را تخریب نمودند، کلیسای مسیح منجی هم در لیست آثاری بود که می بایست خراب می شد. اما بعد از چند بار تخریب و بمبگذاری باز هم این گنبد به صورت کامل تخریب نشد. و همین موضوع بهانه ای شد برای بازسازی و ماندگار ماندن این کلیسا. ورود به داخل کلیسا رایگان بود. و برای ممنوعیت از عکسبرداری به شدت حساسیت وجود داشت و اجازه بازدید از برخی اتاق ها و دالان ها هم داده نمی شد. داخل کلیسا پر از نقاشی های خوش نقش و نگار بود. داخل کلیسا مانند سایر نمونه های ارتدوکس خود تزئین شده بود. زیبایی هایش اما برای ما تکراری نبود. برای بازدید از طبقات پایین وارد راه پله های چرخشی شدیم. راه پله هایی که من را یاد فیلم هایی با تم تفتیش عقاید می انداخت. زیبایی های طبقه پایین کلیسا نسبت به تالار اصلی به چشم نمی آمد. اما چون محل برگزاری مراسم های کلیسا بود گردشگران را به خود جلب می کرد.
هنگام بازدید ما از طبقه پایین مراسم ازدواج یک زوج سالخورده روسی در حال برگزاری بود. از سر و وضع عروس و داماد و همراهانشان مشخص بود از خانواده های پر درآمد روس هستند. رفتار داماد هم که درشت هیکل بود و ریش بلندش تا یقه لباسش می رسید، نشانه ای از پدرخواندگی داشت. زن اما آرام بود و کشیده و زیبا. و موهای هر دو جو گندمی. روحانی کلیسا در حال خواندن دعا برای آن ها بود و اقوام از این صحنه عکسبرداری می کردند. کاری که برای مردم عادی ممنوع بود. صدای روحانی زیر و بم می شد. در میان بندهای دعا با همخوانی از ضبط شده گروه کر همراه می شد. بعد از خواندن بندهایی از دعا، پدر روحانی عروس و داماد را به سکوی میان سالن برد و از ما که پشت نرده های حفاظتی بودیم دور کرد. اما خوشبختانه صدای آن ها با میکروفون همچنان به گوش می رسید .
یک مقصد اصلی دیگرمان باقی مانده بود و مجبور به ترک کلیسا بودیم. دیگر کلمه خروج به زبان روسی را می شناختیم و بدون سوال از این و آن به سمت درب حرکت کردیم. برای مسیریابی به مقصد بعدی چند دقیقه ای جلوی کلیسا ایستادیم. هوا آفتابی بود و ابرهای پر تعداد سفید عظمت خاصی به کلیسا بخشیده بود. توقفمان بیش از پنج دقیقه طول نکشید و راهی ایستگاه میدان سرخ شدیم.
با عبور از نقطه صفر مسکو وارد محوطه میدان شدیم. مردم داخل دایره صفر جمع شده بودند و از بالای شانه راست خود سکه ها را به زمین پرتاب می کردند. در افسانه های روسی هر کس به این شکل سکه ای را به زمین پرتاب کند و سکه پس از قرار گرفتن روی زمین داخل دایره بزرگ باشد آرزویش برآورده می شود. و این یعنی همه آرزوهای همه آدم ها. ان شا الله که بشود. ما هم که بخیل نیستیم. چند لحظه ای را در کنار دایره صفر گذراندیم و سپس از دروازه رستاخیز وارد محوطه میدان سرخ شدیم. روبروی ما گنبدهای پیازی شکل کلیسای سنت باسیل قرار داشت که نمادی شناخته شده برای همه گردشگران بود. در سمت راست ما دیوار آزادی بود که محل دفن استالین و بسیاری از سران کمونیست بود و مقبره لنین در مقابل آن قرار داشت. در سمت چپ هم پاساژ گوم بود. پاساژی با قدمتی 100 ساله که در چک لیست دیدنی های مسکو من هم قرار داشت. میدان سرخ پس از میدانی در پکن و نقش جهان اصفهان سومین میدان بزرگ در سراسر دنیاست. مرکزی ترین قسمت میدان سرخ مرتفع ترین آن است. از ورودی کنار موزه روسیه سربالایی بسیار ناچیزی شروع می شود تا مرکز میان و بعد از آن سراشیبی کم رمقی تا درب کلیسای سنت باسیل. به همین دلیل عکس در نقاط قبل از مرکز میدان بسیار زیبا می شود . هم سنگفرش، هم سوژه و هم کلیسا همگی در قابی متناسب قرار می گیرند. بعد از پایان عکاسی ها به سمت کلیسا رفتیم. ورودی برای هر نفر 500 روبل بود. یکی از گرانترین ورودی های اماکن روسیه. با استفاده از کارت ایکوموس دو بلیط گرفتیم . پس از ورود به کلیسا در دالانی قرار گرفتیم که زیر نزدیک ترین گنبد به درب ورودی قرار داشت و محل دفن یکی از بزرگان کلیسا بود- لابد-. داخل کلیسا اتاقک های کوچکی بود که به هم راه داشتند. بزرگترین اتاق این کلیسا به 9 متر مساحت نمی رسید و بیشتر مساحت و فضا را راهروهای تنگ و تو در تو اشغال کرده بود. در اتاق های منتهی به دیواره ی غربی صدا به شدت تکرار داشت و خوب شنیده می شد. برخی ابزار آلات شکنجه و پارچه نوشته های کهن هم در سایر اتاق ها به معرض تمایش گذاشته شده بود که توجهمان را جلب نکرد.
صدای مناجاتی در کلیسا پیچیده بود که نمی دانستیم از کجاست. بدون استفاده از آلات بود اما جنسش از نوع موسیقی بود و هیچ فضای خالی در میان نواها وجود نداشت. بعد از ورود به طبقه دوم، صدا نزدیک و نزدیک تر شد. بعد از رد شدن از یک راهرو پیچ در پیچ به اتاقی رسیدیم که مردم در آن جمع شده بودند و به آوای چهار مرد کت و شلواری گوش می دادند. چند لحظه بعد از رسیدن ما آوای کلیسا خاموش شد و مجبور شدیم ده دقیقه برای آغاز دوباره آن صبر کنیم. در این فاصله اتاق های دیگر طبقه دوم را از نظر گذراندیم. اتفاق جالب و جذابی در آن ها رخ نداد. حداقل برای ما. بعد از این که اولین نواها به گوشمان رسید دوباره به اتاق اجرا برگشتیم. رهبر گروه شباهت زیادی به لبنانی ها داشت و به خوانندگان اپرا می مانست. با صدایی بم . اما بم ترین صدا متعلق به مرد بلند قدی بود با عینکی به رنگ سرمه ای. بم ترین صدایی که در زندگی شنیده ام متعلق به این فرد بود. وقتی صحبت می کرد کسی باورش نمی شد این صدا متعلق به او باشد. یک بار دیگر هم به صدای این گروه چهار نفره که یکیشان جای خود را به فرد چاقی داده بود گوش سپردیم. نفر قبلی روی نیمکت ذخیره نشست و تعویضی بود . بدون آن که آلبوم موسیقی های سنتی روسی و آواهای کلیسا را از ایشان خریداری کنیم به سمت در خروجی رفتیم. آن هم به یاری شکل کلمه خروج روسی. قبل از درب خروج دفتر بزرگی برای یادنوشت بازدید کنندگان قرار گرفته بود که همسفری مان بیت زیر را با خطی خوش بر آن نگاشت:
پيش ما سوختگان مسجد و ميخانه يكيست
حرم و دير يكي ، سبحه و پيمانه يكيست
به سمت هتل حرکت کردیم و خوشبختانه به نهار رسیدیم. غذاهای حلال آن روز در حداقلی ترین حالت ممکن قرار داشت. و تنها التیام ما شیرینی های خوش طعمی بود که با چای و کافه راهی شکم نیمه گرسنه مان کردیم.
یکی از اصلی ترین برنامه های سفر به روسیه برای گردشگران تماشای رقص باله در سنپطرزبورگ و تئاتر موزیکال فولک شوی در مسکو است. معمولا تورها این دو برنامه جذاب را به عنوان یکی از انتخاب های مسافران در نظر می گیرند که با پرداخت مبلغ آن به دلار می توانند از آن بهره ببرند. در شهر سنپطرزبورگ از ترس این که نکند کاسه ای زیر نیم کاسه باشد و کلاهی به سرمان رود در رقص باله نام نویسی نکردیم. و با پیگیری های خودمان هم نتوانستیم بلیط خریداری کنیم. بعدها فهمیدیم قیمت 80 دلار تور رقص باله با قیمت واقعی بلیط و هزینه ایاب و ذهاب تفاوتی نداشت. همین مسئله تجربه ای شد که در همان آغاز برای تئاتر فولک شوی ثبت نام کنیم. با هزینه ای معاد 60 دلار برای هر نفر. عصر هشتمین روز اقامت ما در روسیه را به دیدن این تئاتر اختصاص داده بودیم.
بنا به برنامه ریزی تور می بایست راس ساعت 18 برای رفتن به تالار در لابی گرد هم می آمدیم. به موقع در لابی حضور پیدا کردیم و خبری از ماشین و تورلیدر نبود. بعد از چند دقیقه پسری آذری زبان آمد و اعلام کرد برای رفتن به تئاتر سوار مینی بوس مقابل هتل شوید. از گروه ما یک خانواده دیگر هم برای تئاتر ثبت نام کرده بودند. با هم سوار شدیم. چند دقیقه ای گذشت . همه مسافران آمدند و پسر آذری شروع به خواندن اسامی کرد. اسم هیچ یک از اعضای تور محمد در لیست نبود. بین ما و آذری درگیری لفظی پیش آمد و از ماشین پیاده شدیم. ماشین هم حرکت کرد. بلافاصله با محمد تماس گرفتیم. از کوره در رفته بودم و با هر تماس چند لفظ رکیک هم بار آن جوانک بی ادب می کردم. همه مان چندباری با محمد تماس گرفتیم. پیگیری ها جواب داد. بعد از ده دقیقه مینی بوس برگشت و پسر آذری با خواهش و عذرخواهی ما را سوار اتوبوس کرد. در راه هم از ما عذر خواهی کرد اما رفتار نامعقولش قابل قبول نبود. در درگیری لفظی بینمان گفته بود : "شما می خواهید سر من کلاه بگذارید" . یکی نبود بگوید تو کلاه سر گذاشته خدایی هستی و نیازی به تلاش سایرین نیست.
به هر حال با اعصابی خرد شده و لبانی پر دشنام سوار ماشین شدیم و بعد از 50 دقیقه حرکت در خیابان های مسکو به تالار رسیدیم. هوا بدجوری سرد بود و سوز عجیبی می آمد. چند دقیقه ای را پشت در تالار منتظر ماندیم تا بلیط ها برسد. گویا تورلیدر دیگری که قرار بود بلیط ها را تهیه کند هنوز نیامده بود . پنج دقیقه ای نگذشته بود که سعید تورلیدر گروه دیگر هم رسید و بلیط ها را به افراد داد. به طور کلی هر جا در برنامه ها اخلال پیش می آمد، پای یکی از هموطنانمان در میان بود.
به تالار وارد شدیم و در همان ابتدا بالاپوش هایمان را تحویل دادیم و منتظر ماندیم تا درب اصلی باز شود. برنامه قرار بود ساعت 19:30 آغاز شود. 10 دقیقه مانده به آغاز مراسم درب ها باز شد و به تالار وارد شدیم. ردیفمان در میانه سالن بود و جای خوبی محسوب می شد اما صندلی های ما در انتهای ردیف قرار داشت و به گوشه ای ترین نقطه سمت چپ سن- از زاویه دید خودمان- مسلط نبودیم. جا گیر شدیم . ساعت از 19:30 گذشته بود و هنوز سالن جای خالی داشت. 70 درصد سالن را گردشگران پر کرده بودند و 30 درصد را روس ها. بازدید مردم روسیه از این تئاتر مانند اماکن دیدنی شان بود که هر چند وقت یکبار به آن سر می زدند. گویا برایشان قند مکرر بود. ده دقیقه ای از زمان آغاز گذشته بود و هنوز خبری از موسیقی نبود. چینی ها به نشانه اعتراض شروع به دست زدن کردند و بعد از چند لحظه این اقدام اعتراضی، همگانی گردید و کل سالن شد، یکپارچه صدای دست. صدای دست ها تمام نشده بود که صدای موسیقی آغاز شد و نورها شروع به کم شدن کرد. در این فاصله صندلی های خالی هم پر شد و مسئولین سالن در کنار ردیف ها قرار گرفتند.
با صدای بم اولین بازیگر، تئاتر آغاز شد و همزمان گوشی ها برای ضبط روشن شد. مسئولین سالن با لیزر به گوشی ها و دوربین ها اشاره می کردند و افراد را از این کار منع می کردند. بعد از چند دقیقه همه مجاب شده بودند که نمی توانند فیلم بگیرند اما هر از گاهی چند عکس می گرفتند. که حقیر هم از این دسته بودم. با این حال یکی از هموطنان غیورمان توانست با گوپرو بخشی از تئاتر را ضبط کند. بگذریم. اولین بازیگر صدای گیرایی داشت. لباس و نور با پشت زمینه ای که توسط یک LCD ارائه می شد همخوانی کامل داشت. هرچه فولک شوی پیش تر می رفت خیره کننده تر می شد.
در این تئاتر که روایتی موزیکال از تاریخ و سنت های اقوام ساکن روسیه است بیش از 800 بازیگر حضور داشتند. این تئاتر سال ها است که با همین ترتیب و سر و شکل هرشب در مسکو اجرا می شود. که اگر غیر از این بود هماهنگی خارق العاده بازیگران در چنین اثر پرتحرکی میسر نمی گردید. رنگ ها چشم نواز و موسیقی دلنشین بود. همه ی عناصر تئاتر با پیوستگی مثال زدنی هارمونی بی نظیری را ایجاد کرده بود که نظیرش را فقط در افتتاحیه المپیک زمستانی سوچی روسیه دیده بودم. در دلم خدا خدا می کردم که زمان کندتر بگذرد و بیشتر از این فضای خلق شده لذت ببریم. تئاتر شامل دو اپیزود 45 دقیقه ای بود که در بین آن 15 دقیقه وقت استراحت به بیننده داده می شد. در اپیزود یا پرده اول بیشتر به مرور تاریخ روسیه پرداخته شد و در اپیزود دوم سنن اقوام و آئین های ساکن در روسیه به نمایش گذاشته شد. هر چه از این تئاتر تعریف کنم و شرح و بسط بنویسم جایگزین لحظه ای از لذت دیدن آن نمی شود. پس قلمفرسایی نمی کنم و به ذکر سایر اتفاقات سفر می پردازم.
در روسیه تلاش زیادی می شود تا غرور ملی مردم ارتقا یابد. به نظر می رسد ایجاد شرایطی که در آن مردم به ملیت خود افتخار کنند رویکردی است که همه حاکمان این سرزمین در دستور کار خود قرار داده بودند. بناهای با شکوه، هنر های پر طمطراق، تکریم تمام پادشاهان خوب و بد و همه نشانه های فرهنگی اجتماعی نشان از این رویکرد دارد. اما در میان تمام مشاهدات ما هیچ چیز مانند این تئاتر نتوانست غرور ملی روسیه را به رخ بکشد. بگذریم.
بعد از اتمام تئاتر از سالن بیرون آمدیم. هوا سردتر شده بود و ایستادن در فضای باز غیر ممکن می نمود. قبل از برنامه تصمیم داشتیم مستقیم به پتروسکا برویم که با مشورت همسفری ها پشیمان شدیم. قرار شد دقایقی ای را در هتل بگذرانیم و بعد از چند تماس تلفنی برنامه شبگردی مسکو را ادامه دهیم. همین چند تماس تلفنی بسیار به درازا کشید. خیلی دیر از هتل خارج شدیم و مطمئن بودیم باید در مسیر برگشت از تاکسی استفاده کنیم و البته شام را هم با مک دونالد سر کنیم. آخر شب بود و مترو خلوت. زودتر از همیشه به میدان سرخ رسیدیم و پیاده روی را آغاز کردیم. قدری از سرمای هوا کاسته شده بود اما همچنان نیاز به پالتو احساس می شد. همان برنامه هرشبی را ادامه دادیم. به رستوران تاجیکی که شب اول نشان کرده بودیم رفتیم. بسته بود مانند بسیاری از مغازه های دیگر. در حال لذت بردن از پیاده روی های بی هدفمان بودیم که خود را مقابل یک رستوران 24 ساعته لبنانی یافتیم. همه صندلی های این مغازه در خیابان بود و فقط آشپزخانه و سرویس ها در مغازه قرار داشت. یکی از کارکنان که فعالیتش شبیه یک مدیر داخلی بود گمان می کرد ما عرب هستیم و شروع کرد به خوش و بش کردن با زبان عربی و بعد که فهمید ما شوکه شده ایم به انگلیسی حرف هایش را ادامه داد. مستقر شدیم و ناامیدانه منو را در دست گرفتیم. اقبال به ما رو کرده بود. تعداد زیادی غذای باب طبع ما در منو وجود داشت . همه حلال . طبق طبع لبنانی ها اغلب غذاها کبابی بود .دو نوع کباب سفارش دادیم همراه با یک سالاد الویه و نوشیدنی .مثل همه نوشیدنی های این سفر نوشابه تنها انتخابمان بود. منتظر شدیم تا رسیدن غذاها. زمان زیادی طول کشید که به خاطر وجود اینترنت خیلی به چشم نیامد. بالاخره غذا را آوردند. بسیار لذیذ بود و تنها ایراد آن حجم کمش بود. شب خوبی برایمان رقم زد. یادش به خیر باد.
ساعت از 1 گذشته بود و مجبور بودیم با اوبر به هتل برگردیم. هزینه رسیدنمان به هتل 540 روبل می شد که هزینه گزافی برایمان بود. با یکی از آن فکرهای اقتصادی برای یکی از دوستان اوبر نصب کردیم و هزینه تاکسی را 100 روبل کاهش دادیم. مبلغ قابل توجهی نبود اما حس پیروزی داشت. آن هم یک پیروزی بزرگ. قدم زنان به خیابان اصلی رفتیم چون رستوران در یکی از کوچه های سنگفرش پتروسکا که مخصوص قدم زدن عابران بود قرار داشت. ماشین یک دقیقه بعد از حضور ما رسید. اولین بار بود که در مسکو سوار تاکسی می شدیم. رانندگی راننده مرا یاد بازی قدیمی تاکسی دیوانه انداخت. راننده خیلی بی دلیل و ناشیانه تند می رفت و قبل از هر چراغ قرمز پا را بر ترمز می کوفت. و ما هم پس از جهشی به جلو پخش صندلی می شدیم. چیزی شبیه سکانس رقابت و ماشین سواری دنیرو و بن استیلر در فیلم ملاقات فامیلی. شکر خدا بر خلاف آن چه به نظر می رسید زنده به هتل رسیدیم و سر سالم به بالین گذاشتیم.
آخرین روز مفید سفر فرارسید. خیلی زودتر از آن چه انتظارش را داشتیم. بعد از صرف صبحانه با مترو به میدان سرخ رفتیم. البته به صورت گروهی و توضیحاتی تکراری درباره میدان سرخ و ساختمان های اطراف آن را شنیدیم. برنامه گروه تا ساعت 13:30 حضور در میدان سرخ بود. با هماهنگی تورلیدر ساعت 13:30 را برای وعده بعدیمان هماهنگ کردیم. بچه ها به گرفتن عکس مشغول شدند و ما هم که حوصله ام سر رفته بود برای دیدن جسد لنین در صف ایستادیم. جسد لنین هر روز از ساعت 10 تا 13 در معرض دید گردشگران قرار می گیرد. ساعت 11:30 وارد صف شدیم و بعد از حدود 30 دقیقه با گذشتن از گیت امنیتی که شدیدتر از سایر مکان ها بود پای دیوار آزادی رسیدیم. مقبره قهرمانان ملی روسیه ، فرماندهان جنگی شهیر و بزرگان حزب کمونیست در پای این دیوار قرار داشت. چند قدمی پس از ورود به محوطه قبرها و مجسمه های این قهرمانان ملی قرار داشت .تمام تندیس سرها در یک خط قرار گرفته بود و می شد با تصویر آن ها درس پرسپکتیو به هنرجویان داد. گردشگران مشغول عکاسی با این مجسمه ها بودند . شلوغ ترین تندیس مربوط به استالین بود. جسد استالین مانند لنین چند سالی- احتمالا 5 سال- به صورت مومیایی نگهداری شد اما به دلیل هزینه های گزاف آن تنش را با خاک آشنا کردند. اتفاقی که قرار است برای جسد لنین هم رخ دهد. بازدیدمان از این قبر ها طولی نکشید. بیشتر ذوق دیدن نعش لنین را داشتیم. همزمان با رسیدن ما به ورودی مقبره، یک گروه 10 نفره از اعضای قدیم حزب کمونیست وارد شدند. بدون حضور در صف. میانگین سن افراد این گروه بیش از 85 سال به نظر می رسید.
پیرترین افرادی بودند که تا آن روز در روسیه دیده بودم. با پرچم سرخ خلق که همه آن را با نماد داس و چکش می شناسند و قاب عکسی قدیمی از لنین برای ادای احترام. وارد مقبره شدند و ما هم پشت سرشان راه افتادیم. ورود موبایل و دوربین عکاسی ممنون بود اما اجازه می دادند که آن ها را در کوله خود قرار دهیم. در مسیر ورودی تا جنازه ،به فاصله هر دو یا سه متر یک سرباز حضور داشت تا تذکرات لازم را به گردشگران بدهد. علاوه بر عکاسی توقف در مسیر هم ممنوع بود. نور به حدی کم بود که به سختی می شد مسیر را تشخیص داد. اندک نوری هم که وجود داشت با تم رنگی قرمز بود که چشم را می آزرد. پس از گذشت چند ثانیه از ورود به جسد رسیدیم. لنین را در محفظه ای شیشه ای و با لباس های قدیمی اش در این محفظه قرار داده بودند و گردشگران یک نیم دور وقت داشتند او را تماشا کنند. چهره و بدن حفظ شده بود اما با دقتی بر کناره ناخون های دست مشخص می شد که این نعش مرده تر از آن است که به نظر می رسد و اگر آرایش و چهره پردازی نباشد دهشتناک تر از آن می شود که بتوان به آن نگاه کرد. کل زمان حضور ما در مقبره به سه دقیقه نرسید. با این حال از زمانی که در صف ایستاده بودم احساس رضایت می کردم. ساعت حدود 12:15 بود که از مقبره بیرون زدیم. یک ساعت و ربع تا زمان قرار فاصله داشتیم و به جز موزه 1812 و روسیه همه بناهای اطراف را دیده بودیم. زمان کافی برای بازدید از موزه ها وجود نداشت. راستش بعد از تماشای آن همه مکان دیدنی، از آثار تاریخی اشباع شده بودیم. پس تصمیم گرفتیم زمانمان را در پاساژ گوم سپری کنیم.
با آن که قدمت این پاساژ بیش از 100 سال بود اما اصولی تر از بسیاری از مراکز خریدی بود که در دهه اخیر ساخته شده است. سه راهروی موازی با عرض حدودی 10 متر در سه طبقه قرار گرفته است. در مرکزی ترین نقطه پاساژ آب نمای بزرگی قرار داشت که پر از هندوانه بود. رخ و کیفیت اجناس همه مغازه ها راضی کننده بود. بر خلاف قیمتشان که دل را می زد. شرایط خرید از گوم برای افرادی با سطح درآمدی ما فراهم نبود. به غیر از برخی اجناس خاص که بخشی از شهرت این پاساژ مرهون آن است. و این یعنی بستنی. آن هم یک بستنی قیفی 1000 روبلی. که داستان ها دارد.
اگر قرار باشد مردم دنیا را به دو دسته خوش قول و بد قول تقسیم کنیم من در دسته اول قرار می گیرم. خیلی کم به خاطر دارم که دیرتر از موعد به سر قرار رسیده باشم و تقریبا همه اطرافیان من این نکته را می دانند. ساعت 13:20 از پاساژ بیرون آمدیم تا به سر قرار برویم. همسفری هایمان هم که همه بچه دار بودند و دیرتر از موعد بر سر قرار حاضر می شدند. گفتیم یک بستنی از داخل پاساژ بخریم و بعد برویم پای مجسمه قرار. در یک ساعت گذشته خیلی دنبال Black Ice گشته و نیافته بودیم. پس به همان بستنی های معمولی رضایت دادیم. خریدیم و ساعت 13:35 سر قرار حاضر شدیم. یکی از همسفری ها هم همراه با خانواده در سر قرار حاضر بود .چند دقیقه ای ایستادیم. ساعت 13:45 شد. تقریبا مطمئن شده بودیم که ما را جا گذاشته اند. دو دسته شدیم. گروهی در محل قرار باقی ماندند و ما برای یافتن تورلیدر وارد فضای کاخ شدیم. هر چه گشتیم نیافتیم. گروه منتظر هم به ما ملحق شدند. همگی مقابل در ورودی کاخ منتظر شدیم و با تماس لیدر اطمینان یافتیم که جا مانده ایم. با تور لیدر سایر گروه ها حرف زدیم و قبول نکردند همراهشان داخل شویم. با هماهنگی مسئول گیت بلیط خریدیم. نفری 500 روبل. وارد کاخ شدیم و بعد از 5 دقیقه یکی از همسفری های جا نمانده را ملاقات کردیم و فهمیدیم گروه هنوز داخل کرملین است.
ناقوس ایوان مخوف و کلیسای کرملین مشهورتر از سایر بناها بودند. بزرگترین توپ و ناقوس دنیا هم در این محل قرار داشت.می گفتند بزرگترین اما حجتی برایش وجود نداشت. به داخل یکی از کلیساها رفتیم. محل دفن بسیاری از تزارها و پادشاهان روسیه بود اما به نظرم خیلی جذاب نیامد .شاید به خاطر عجله ای که در دیدن آن داشتیم. از کلیسا خارج شدیم و به سمت در اصلی کاخ حرکت کردیم تا قبل از 3 بتوانیم گروهمان را بیابیم. چند قدمی نیامده بودیم که تور لیدر دراز را دیدیم و پس از بحث های فراوان متوجه شدیم بلیط های ما را فروخته است. جای اعصاب خردی نداشت وگرنه می شد اوقات همه را تلخ کرد. القصه که هر بستنی در پاساژ گوم 550 روبل برایمان آب خورد. بعدها دوستانی که با گروه بودند تعریف کردند که تازه ساعت 13:45 محل قرار را ترک کرده اند. جای تامل داشت. هیچ وقت این حرف را باور نکردم. همان طور که آن ها حرف مرا.
مقصد بعدی تور که حالا با اتوبوس مسیر می پیمود کلیسای مسیح منجی بود. همانی که دیروز بازدید کاملی از آن داشتیم . بنابراین در ماشین ماندیم و خود را با اینترنت رایگان مسکو سرگرم کردیم.
بعد از بیست دقیقه گروه به اتوبوس برگشت تا راهی تپه گنجشک ها شویم. اغلب مردم فکر می کنند چون آب و هوای مسکو سرد سیر است این شهر کوهستانی است و پر از قله های مرتفع. اما شهر مسکو در دشتی مسطح قرار گرفته است و تنها یک تپه بلند دارد که به تپه گنجشک ها معروف است. این محل کارکردی شبیه بام محک در تهران را دارد اما با ارتفاعی بسیار کوتاه تر. در مسیر حرکت به سوی تپه گنجشک ها که نیم ساعتی طول کشید از کنار استادیومی که در حال آماده سازی برای جام جهانی 2018 بودند گذشتیم. تقریبا کارهای اصلی تمام شده بود و ساختمان های جانبی در حال ساخت بود. دیگر بنای قابل ذکری که در مسیر مشاهده کردیم دانشگاه ملی روسیه بود یکی از هفت ساختمان بلند مرتبه استالینی. در انتهای بلواری منتهی به دانشگاه تپه گنجشک ها قرار داشت. جمعیتی برای دیدن منظره در آن جا جمع شده بودند و مانند سایر مکان های دیدنی عروس و دامادها برای گرفتن عکس های مراسم حضور داشتند. علیرضا هم عکسی با یک زوج گرفت که برایش راضی کننده نبود. چون بارانه دختر کوچک یکی از همسفری ها در این قاب با او شریک شده بود. منظره ای که در بالای این تپه دیده می شد استادیوم ورزشی بود و برج هایی که با اختلاف ارتفاع زیادی نسبت به ساختمان های اطراف دیده می شدند. به دلیل ارتفاع کم تپه زاویه دید ما شبیه زمانی بود که از طبقه دهم برج به شهری نگاه می کنیم. دید ما برشی از کنار به شهر بود نه نمایی از بالا. چند دقیقه ای را در محل گذراندیم و به سمت آخرین مقصد تور شهری یعنی پارک پیروزی حرکت کردیم. فاصله این دو محل با ماشین کمتر از ده دقیقه بود.
بعد از رسیدن به در ورودی از ماشین پیاده شدیم و وارد پارک شدیم. پارک سرسبز بود و پر از احجامی که جان می داد برای عکس گرفتن. مهمترین بخش پارک مجسمه ای بود که در ارتفاع 181.2 قرار داشت و به یاد تعداد کشته شدگان در جنگ جهانی ساخته شده بود. سنگنگاره هایی از مبارزات مردم روسیه و فواره هایی که از ابتدا تا پله های بنای یادبود قرار گرفته بودند از دیگر دیدنی های پارک بود. فضا جان می داد برای عکاسی. من هم از خجالت همراهان درآمدم و عکس های ماندگاری برایشان ثبت کردم. حداقل از نظر خودم.
تور و به تعبیری سفر ما تمام شده بود اما هنوز چند مکان باقی مانده بود که باید بازدید می کردیم. ساعت نزدیک 18 بود و فقط می توانستیم از پارک ها یا مکان هایی که ساعت کار نداشتند استفاده کنیم. باید میان آکواریوم، پارک هوا فضا و پارک گورکی یکی را انتخاب می کردیم. به دلیل فاصله کمتر و نداشتن ساعت کار پارک گورکی را برگزیدیم.
ایستگاه مترو در انتهای پارک پیروزی قرار داشت. بلیط هامان تمام شده بود. با کلی کلنجار با متصدی توانستیم دو بلیط بخریم. ما فکر می کردیم می شود به هر تعداد سفارش داد اما بسته های خرید بلیط تنها 1،2،10 و 20 تایی بود. ما هم اصرار داشتیم 5 بلیط نیاز داریم. متصدی باجه کناری که انگلیسی بلد بود به کمکمان آمد. کمک ما و البته کمک دوستش. که از دست هم رها شویم. بلیط خریدیم و پرسان پرسان مسیر را یافتیم. یک بار مسیر را اشتباهی رفتیم و مجبور به بازگشت شدیم و همین مسئله باعث شد فاصله دو ایستگاهی مان طولانی شود. البته دو ایستگاه که باید بینشان خط عوض می کردیم. 15 دقیقه بعد در ایستگاه مقصد پیاده شدیم. بین ما و پارک گورکی که در مقام قیاس پنج یا شش برابر پارک لاله بود رود اصلی شهر مسکو قرار داشت. پس از تماشای منظره غروب خورشید روی پلی که چهارلاین ماشین رو و دو لاین پیاده رو داشت به پارک گورکی رسیدیم. در همان ابتدا مغازه ای برای اجاره دوچرخه ، اسکوتر و وسایل ورزشی اینچنینی قرار داشت. دلمان دوچرخه سواری می خواست ولی انرژی پا زدن به سمت دیگر پارک و برگشتن دوباره به اینجا را نداشتیم. می خواستیم از سمت دیگر پارک و با استفاده از متروی واقع در آن به هتل برگردیم تا حداقل کمتر خط عوض کنیم.
به طرز عجیبی همه مسافران ایستگاه مقصد زوج های جوانی بودند در حال گفتگوهای عاشقانه و دسته گل به دست. بعد از رسیدن به پارک گورکی این تراکم زوج جوان برایم معنی پیدا کرد. این پارک که همه امکانات لازم و کافی برای تفریح مردم را دارا بود پاتوق قرارهای عاشقانه محسوب می شد. آخر هفته هم که بود و گروه های موسیقی در خیابان و پارک ها حاضر.پازل حضور آن همه زوج در مترو کامل شده بود.
در پارک گورکی انواع وسایل و محیط های تفریحی ورزشی وجود داشت. زمین فوتبال و والیبال ساحلی، پینگ پونگ، مسیر های دوچرخه سواری، کشتی های تفریحی با موسیقی زنده، طناب بازی، پرش های سیرک و خلاصه اسباب سرگرمی سالم فراهم بود. اغذیه فروش ها هم در همه جای پارک حضور داشتند. بی هدف در پارک قدم میزدیم و از فواره ها و درختان و گلها لذت می بردیم. به خاطر بازدید از کرملین بدون ناهار مانده بودیم و احساس گشنگی داشتیم. و سیب زمینی تنوری خریدیم. در کناره رود سکوهای سنگی وجود داشت که روی آن نشیمن های چوبی برای نشستن بازدیدکنندگان فراهم شده بود. چند دقیقه ای آن جا استراحت کردیم. هوا گرگ و میش بود. نور ساختمان های مجلل اطراف رودخانه در آب انعکاس زیبایی داشت. گاهی نور کشتی های تفریحی به این انعکاس افزوده می شد و خستگی را از چشم ها می زدود. زمان به سرعت می گذشت. باید به هتل بر می گشتیم تا هم وسایل را برای فردا آماده کنیم و هم برای آخرین شب گردی در روسیه آماده شویم. پارک گورکی خیلی بیش از این جای استفاده داشت اما خستگی و کمبود وقت بهمان فرصت بهره برداری از آن را نداد.
بعد از یک مترو گردی دیگر با همه حواشی همیشگی اش به هتل رسیدیم. چند دقیقه ای استراحت کردیم و بعد مشغول جمع کردن وسایل شدیم. خستگی امانمان را بریده بود. وسایل به سختی در چمدان ها قرار می گرفت و جا به جایی مداوم آن انرژی زیادی ازمان گرفته بود. عصبی شده بودیم. نتوانستیم کار را به اتمام برسانیم. روی تخت دراز کشیدیم و از خاطره های زیبای این چند روز گفتیم. با مرور شیرینی های سفر، خاطره تلخ کرملین را فراموش کردیم. غصه تمام شدن سفر کم کم داشت به دلمان می نشست. هرچه به پایان سفر نزدیک تر می شدیم زمان زودتر می گذشت. فاصله ای با فرارسیدن زمان قرار نداشتیم.
آخرین شب گردی را آغاز کردیم. مثل همیشه با مترو خودمان را به میدان سرخ و بعد از آن خیابان پتروسکا رساندیم. با دوستانمان در همان رستوران لبنانی قرار داشتیم. برای دیدن یکی از مسئولین فرهنگی سفارت رفته بود.
بعد از گرفتن چند عکس خاطره انگیز به سمت محل قرار رفتیم. خیلی شلوغ تر از شب قبلی حضورمان بود. همه میزهای اصلی پر بود و ناچار روی صندلی های فلزی نشستیم. خوشبختانه بلافاصله بعد از رسیدن ما یکی از میزها خالی شد و قبل از تمیز کردنش روی آن جا گیر شدیم. البته روی صندلی هایش. بعد از برخاستن از جای قبلی مسئول رستوران گمان کرد می خواهیم به خاطر نبودن میز محل را ترک کنیم. توجیهش کردیم. برایمان منو آورد و سفارش دادیم . خیلی سریع. به یاری تجربه شب قبل. باز هم غذامان خیلی دیر آماده شد .شام خوردیم و عکس گرفتیم و گفتیم و خندیدیم. شب خوبِ دلگیری بود. ما زودتر از بقیه به سمت هتل برگشتیم. با کارت متروی امیر. آخرین مترو سواریمان هم به پایان رسید. راس ساعت 1 بامداد. در ایستگاه پارتیزانسکی. با این که هوا خیلی سرد شده بود اما قدم هامان به سمت هتل را کوتاه تر بر می داشتیم. نمی خواستیم آن شب تمام شود. اما شد. مانند همه شب های دیگر سفر. مانند سفر روسیه.
صبح روز آخر قدری دیر تر از خواب برخاستیم و به صبحانه رستوران دوم رسیدیم. صبحانه های سفر را خیلی دوست داشتم. به ویژه در مسکو. اما آن هم تمام شد. مانند تمام روزهای دیگر. مانند سفر روسیه.
وسایلمان تقریبا آماده بود. و یک ساعتی زمان داشتیم. تصمیم گرفتیم به بازارچه پشت هتل که در کنار دریاچه قرار داشت برویم. از لابی 5 دقیقه بیشتر فاصله نداشت. فضای بازارچه شبیه بازارچه های شهرهای شمالی خودمان بود. به همان تنوع، شلوغی و زندگی . و همان دستفروشان میوه و دانه فروش ها. قیمت ها برای خرید سوغاتی مناسب بود. پس دست به کار شدیم. برای خواهر و برادرها ماتروشکا خریدیم. از مغازه داری که به پنج زبان حرف می زد یک زیپو خریدیم. به عنوان یادگاری من از سفر. ساعت 11:15 برای تحویل اتاق ها به سمت هتل برگشتیم. و به این ترتیب آخرین گشت ما هم تمام شد. مانند همه گشت های دیگر. مانند سفر روسیه.
چمدان ها را جمع کردیم. کاور پوسیده چمدان پاره شد اما به هر سختی آن را روی چمدان جاگیر کردیم. به لابی رفتیم. خبر بازگشتمان را به اقوام نزدیک دادیم. همه همسفری ها آمدند. فلانی هم جا نماند. بر خلاف تورهای دیگر.
بعد از 70 دقیقه به فرودگاه رسیدیم. اتوبوس مجهز به اینترنت بود. زود گذشت. تشریفات سفر را به جا آوردیم و به دنبال غذای حلال گشتیم. نیافتیم. ناهار را به سیب زمینی برگزار کردیم.
و پرواز به سوی دبی. و خوابیدن و دیدن ادامه فیلم "تند و خشن". فرود آمدیم. ده دقیقه را با ماشین به سوی گیت بعدی آمدیم. سه ساعتی وقت داشتیم. چرخیدیم و خرید کردیم و شام خوردیم. تا فرارسیدن زمان پرواز.
در طول پرواز تا تهران یک سره خوابیدم. بر خلاف همیشه که خوابم نمی برد. در یک چشم به هم زدن -برای من- به تهران رسیدیم. در صف مُهر ورود به کشور ایستادیم و گفتیم و خندیدم. بی خیال از شروع شدن روزمرگی ها. ساعت نزدیک 6 بود. از تخفیف اسنپی که شب اول سفر گرفته بودیم استفاده کردیم.
با رسیدن به خانه این سفر هم به پایان رسید.
مانند مسکو. مانند سنپطرزبورگ. مانند روسیه. و تمام سفرهای دیگر.
27 شهریور1396 –18 سپتامبر2017