سریر سرد - قسمت اول

4.6
از 17 رای
سفرنامه نویسی لست‌سکند - جایگاه K دسکتاپ
سریر سرد + تصاویر

53-Russia-Blog cover (01-03-17).jpg

بسم الله الرحمن الرحیم

سفر به سرزمین تزارها

17 شهریور1396 8 سپتامبر2017

این سفرنامه بنا بر تجربیات شخصی نگارنده و بر اساس مشاهدات و برخوردهایی است که با مردم روسیه داشته و می تواند با نظرات سایر گردشگران تفاوت داشته باشد. اما بی شک این تفاوت ها آشکار و چشمگیر نخواهد بود.

سفر ما از ساعت 1:30 بامداد  روز جمعه آغاز شد. با مقایسه قیمت پارکینگ فرودگاه و هزینه تاکسی به این نتیجه رسیدیم که استفاده از اسنپ به صرفه تر است. با زرنگ بازی ایرانی این نرم افزار رو برای آیپد هم نصب کردیم تا از تخفیف دعوت برای مسیر رفت و برگشت استفاده کنیم. حدود ساعت 2:15 بامداد جمعه به فرودگاه رسیدیم .صف رد شدن از گیت تا جلوی درب ورودی رسیده بود و با بی نظمی هایی که از خودمان سراغ داریم طول صف مدام کم و زیاد می شد. از هر گوشه صدای بگو مگو برای نوبت بلند بود. پاسپورت هایمان را از امانات فرودگاه تحویل گرفتیم و به صف برگشتیم. بیست دقیقه ای طول کشید تا نوبت رد شدن ما از گیت امنیتی برسد. بعد از رد شدن از گیت ، صف گرفتن کارت پرواز شروع شد و حدود 20 دقیقه ای رو از ما تلف کرد . بارها راتحویل دادیم. نکته خوشحال کننده این بود که بارها در سنپطرزبورگ به ما تحویل می شد و در دبی نیازی به جا به جایی نبود. آن قدر بی نظمی دیده بودیم که توقع حداقلی ترین شرایط ترانسفر هم برایمان باعث ذوق زدگی می شد. پرواز ما توقفی یک ساعته در دبی داشت و بعد به سمت روسیه حرکت می کرد. البته خود هواپیما هم در این مسیر عوض می شد.

بعد از این صف ، صف اصلی خروج از کشور آغاز می شد .به دلیل نبود متصدیان باجه ها، صف لحظه به لحظه طویل تر می شد. واقعا اوضاع ناراحت کننده ای بود. اعتراض های مردم به جایی نمی رسید. تنها سرویسی که برای این اوضاع بحرانی ارائه شد بدون نوبت رد شدن افرادی بود که احتمال داشت پروازشان را از دست بدهند. القصه زمانی که ما از گیت رد شدیم ساعت 5:20 صبح بود و به تنها کاری که قبل از سوار شدن هواپیما رسیدیم خواندن نماز صبح و خوردن بیسکوئیت بود. واقعا وضعیت شرم آوری بود. آن هم برای فرودگاهی که پرواز های زیادی نداره . حداقل در مقایسه با فرودگاه دبی یا مسکو.

پرواز امارات فراتر از چیزی بود که انتظار داشتم و خوشحال بودم که با پرواز مستقیم سفر نکردم. مقابل همه صندلی ها یک مانیتور قرار داشت به همراه هندزفری برای استفاده از صدا. داخل این سیستم آرشیوی فوق العاده از فیلم و موسیقی وجود داشت علاوه بر برنامه های زنده تلویزیونی و سریال های روز دنیا. جالب تر از همه اما اینترنت رایگان بود که محدودیتی دو ساعته داشت. آرشیو فیلم ها شامل فیلم های روز دنیا هم می شد. " دزدان دریایی کارائیب  5" ، " تند و خشن 7 " ،" دایره" و " شاه آرتور " گای ریچی جدیدترین آثاری بودند که در این آرشیو وجود داشت. آثاری که کمتر از یک ماه پیش در حال اکران در سینماهای جهان بودند. تبلیغات و معرفی کشور امارات، جای USB و بازی های کامپوتری از آپشن های دیگری بود که مقابل موارد اولیه خیلی به چشم نمی آمد. پذیرایی هم به طور قابل ملاحظه ای خوب بود. در پک صبحانه همه چیز پیدا می شد. از تخم مرغ و گوجه فرنگی تا پنیر و کره. نوشیدنی هم به وفور سرو می شد و هر یک ساعت پذیرایی ساده ای با آب میوه یا نوشیدنی های گرم صورت می گرفت. با دیدن پرواز امارات دو مسئله به ذهنم رسید. اول این که با وجود چنین شرکتی چه تعداد شغل قابل ملاحظه ای در امارات ایجاد شده و دوم این که پرواز قطر که امتیاز بیشتری از امارت در نظرسنجی های مشتریان کسب کرده چه خدماتی ارائه می کند؟؟؟؟؟؟

AcpUYWEz6DHHFtC6jvQgOTOImGi7Rm7VvfLlF6rL.jpeg

حدود ساعت 8:15 به دبی رسیدیم و بعد از انتقال به سالن های ترانزیت سوار هواپیمایی به مقصد سنپطرزبورگ شدیم. هواپیما همان ویژگی ها و خدمات پرواز قبل را داشت و تنها تفاوت آن قدیمی تر بودن مدلش بود. منظور از قدیمی با آن چه در ذهن ماست متفاوت است. منظور از قدیمی در این جا سال 2013  است نه 1990 یا قبل از آن. در تمام طول سفر چندباری پذیرایی انجام شد و هر بار به بهترین شکل. فیلم "دزدان دریایی کارائیب 5 " را در سفر دیدم و بخش هایی از آخرین نسخه "تند و خشن". در انتهای پرواز مهماندار با دوربین Polaroid ازمان عکس گرفت و در قابی کاغذی تقدیم می کرد. به طور کلی در پرواز امارات مشتری مداری به حد اعلاء قابل ملاحظه بود.

aIUXE9tP5YAQsE04ORMAWTI3zWPBRm8uzzR9KyId.jpeg

بعد از حدود 5 ساعت و نیم پرواز به فرودگاه سنپطرزبورگ رسیدیم. هوا نسبتا خنک بود و نسبت به آنچه توقع داشتیم گرمتر می نمود. همه تشریفات پرواز کندتر از حد معمول پیش می رفت .بعدها این کندی روس ها برایمان عادی شد. از تهران شنیده بودیم که برای ورود به کشور سخت گیری های خاصی انجام می شود ولی فکر نمی کردیم این موضوع برای خودمان هم اتفاق بیفتد. به محض ایستادن در صف، ماموران یکی از همراهان ما را برای مصاحبه به سمت دیگر فرودگاه منتقل کردند. بلد بودن زبان انگلیسی و داشتن حجاب در این انتخاب بی تاثیر نبود. به همه ما گوشزد کردند که در صف باقی بمانیم و تشریفات اداری را طی نماییم تا مصاحبه به اتمام برسد. کار ما حدود نیم ساعتی زمان برد و در نهایت برگه ورود ما را که می بایست تا هنگام خروج از روسیه همراه می داشتیم با پاسپورت و مهر ورود تحویلمان دادند. تا بازگشتن همسفرمان حدود بیست دقیقه در پشت گیت منتظر ماندیم . در این فاصله سایر دوستان برای گرفتن چمدان ها به سمت خروجی فرودگاه رفتند.

پس از بازگشت همسفرمان به سایرین ملحق شدیم تا سفر ما به روسیه رسما آغاز شود.

پس از سوار شدن به اتوبوس که با همان کندی همیشگی روس ها همراه بود، تور لیدر توضیحاتی درباره شهر و نکاتی که می بایست رعایت شود ارائه نمود. از پاکیزه نگهداشتن محیط و به همراه داشتن برگه ورود تا پایان سفر تا جریمه هایی که برای سیگار کشیدن در نزدیکی اماکن توریستی در نظر گرفته شده بود. در حین شنیدن این توضیحات، دیدن مناظر شهری را از دست نمی دادیم. در ابتدای مسیر همه چیز شبیه تصوراتی بود که از کشورهای کمونیستی در ذهن داشتیم و تا حدوی از انتخاب روسیه برای سفر دلسرد شده بودیم اما هر چه به مقصد نزدیک تر می شدیم این تصاویر سرد رنگ می باخت و زیبایی و جلوه یک شهرِ با روح جایگزین آن می شد. در تمام طول مسیر تنها یک بیلبورد تبلیغاتی مشاهده کردیم. آن هم در اتوبان های اطراف شهر. شهر زیبا و زیباتر می شد و این روند تا رسیدن به هتل ادامه داشت.

 پس از رسیدن به هتل و گرفتن اتاق ها که نسبتا زمان زیادی برد، تور لیدر شهر سنپطرزبورگ به مسافران معرفی شد. خانم دیانا. خانمی روس، میان سال و خوش برخورد که با فرهنگ و زبان فارسی آشنایی کامل داشت. بنا بر این شد که یک ساعت پس از ورود به اتاق برای گرفتن سیم کارت ها و برنامه سفر به لابی مراجعه کنیم.

پس از ورود به اتاق کوچک بودن آن بیش از هر چیز دیگری رخ نمایی می کرد. اتاق ها  تمیز و منظره پنجره فوق العاده بود اما هیچ کدام جایگزین کوچکی اتاق نمی شد. نسبت به هتل هایی که در زندگی تجربه کرده بودم به لحاظ امکانات داخل اتاق امتیاز بالایی نمی گرفت. نه چای ساز در اتاق وجود داشت نه وسایل ریش تراش و مسواک. البته ما در بخش سه ستاره هتل ازیموت اقامت داشتیم و  نداشتن این امکانات در آن دور از ذهن نبود. با فضای اتاق کنار آمده بودیم و منظره شهر برای ما جبران همه کاستی ها بود.

AqhtqTlJ5UTEriPwYtKDQj9kKQt72LtJVM9z22o8.jpeg

بعد از جا به جایی اولیه وسایل، برای گرفتن سیم کارت ها به لابی رفتیم. تقریبا همه گروه ها قبل از ما مراجعه کرده بودند. تور لیدر سیم کارت های بدون شارژی را که فقط به درد استفاده از اینترنت رایگان شهری با استفاده از شماره اش بود تحویلمان داد و برنامه های سفر را ارائه کرد.

با مشورت با دیانا قدم زدن تو خیابان نوسکی را برای تفریح شب انتخاب کردیم. با برنامه اوبر ماشین گرفتیم و با پرداخت مبلغ 130 روبل خودمان را به کلیسای کازان رساندیم. هوا گرگ و میش بود و زیبایی کلیسا با نورپردازی فوق العاده اش دو چندان شده بود.

0WYv2GapN7IeExzAdaOL5vf6BYXD53t2gaJOVrSn.jpeg

خیابان پر از گروه های موسیقی خیابانی بود. هر گوشه ای گروهی در حال نواختن بودند و مردم دور تا دور آن ها حلقه زده بودند. فضای دلنشینی بود. چند دقیقه ای در کنار یکی از گروه های موسیقی ایستادیم و سپس به سوی کلیسای منجی غرق به خون حرکت کردیم.

YgVKHtNCZRrgjgxjtDFw6DU1njSlXKr82Bs4lUbq.jpeg

کلیسای منجی غرق به خون برای بزرگداشت پادشاه عدالت خواهی که توسط درباریان ترور شد توسط فرزندش ساخته شده است.

H3mkJrLe0vAQ63K3HAktwoagBTgiyj9yEZWxQKgu.jpeg

بعد از عبور از کنار کانال و چند دقیقه پیاده روی رستورانی را برای صرف شام انتخاب کردیم که از قضا غذاهای حلال زیادی سرو می کرد. هر سه انتخاب ما ( جوجه کباب ، الویه و کتلت مرغ ) مقبول طبع بود و این رستوران را پاتوقی کرد برای شب های آتی. بعد از شام پیاده روی را ادامه دادیم تا کافه پوشکین که احتمالا با کافه اصلی که پوشکین آخرین قهوه اش را در آن سرو کرده بود اشتباه شده بود. یک سالاد و یک سوپ سفارش دادیم. وضعیت سوپ که شباهت زیادی به آب به علاوه تخم مرغ آب پز داشت ما را تا آخر سفر از هرچه سوپ روسی دلزده کرد. به لطف وجود اینترنت در اغلب اماکن ، با تاکسی به هتل بازگشتیم و روز اول سفر را به اتمام رساندیم. کم کم داشت علاقه ما به سنپطرزبورگ شکل می گرفت.

روز دوم سفر در اختیار تور شهری بود. صبحانه به اندازه کافی غذا و خوردنی های حلال داشت ولی در مقایسه با هتل الساحه بیروت حرفی برای گفتن نداشت. انواع شیرینی و نان، چای و کافه و شیر از نوشیدنی ها و انواع سوسیس و کالباس به همراه میوه در میز صبحانه یافت می شد.

 بعد از صرف صبحانه و با حدود بیست دقیقه تاخیر تور شهری آغاز شد. مقصد اول کلیسای اسحاق و مجسمه نیکلای اول بود که فقط فضای بیرونی آن با تور بازدید می شد و برای دیدن بام و داخل کلیسا می بایست در روزهای آزادمان حضور پیدا می کردیم. در فضای بیرونی کلیسا پدیده هایی وجود داشتند که خود را به شکل شخصیت های کهن روسی آرایش کرده بودند و به ازای دریافت مبلغی پول با شما عکس می گرفتند. این پدیده ها در تمامی طول سفر به روسیه حضور داشتند و به ازای دریافت 100 تا 2000 روبل با شما عکس یادگاری می گرفتند. پس از بازدید کوتاه از کلیسای اسحاق به سوی کلیسای کازان حرکت کردیم. کلیسایی که شب گذشته از محوطه بیرونی آن دیدن کرده بودیم. در مسیر متوجه خانه هایی شدیم که طبقه اول آن ها خالی از سکنه بود و سایر طبقات آن ساکن داشت. نشست زمین و به طبع آن خانه ها در شهر سنتپطرزبورگ به دلیل وجود کانال های متعدد آبی در زیر شهر باعث شده به مرور طبقه اول خانه ها پایین تر از سطح خیابان قرار بگیرد و از شرایط مناسب برای اسکان مردم برخوردار نباشد.

PIkNnbrxE8bxq5DKQ4lKnOG3B1yd14GbZImehLih.jpeg

بعد از حدود ده دقیقه ماشین سواری به کلیسای کازان رسیدیم و وارد کلیسا شدیم. اولین بازدید من از داخل یک کلیسای ارتدوکس بود. در سفرهای گذشته ام از داخل کلیساهای کاتولیک دیدن کرده بودم. اغلب مردم روسیه، مسیحی ارتدوکس هستند و بیشتر کلیساهای آن هم بر اساس موازین این آیین مدیریت می شود. در کلیساهای ارتدکس خبری از صندلی هایی برای حضور مردم و خواندن دعای جمعی نیست و بیشتر مردم با پرداخت هزینه هایی به پدران روحانی برای آمرزش خود کاری انجام می دهند. در حقیقت این اهالی کلیسا هستند که می توانند به درگاه الهی دست به دعا بردارند و مردم عادی  حداقل در این زمینه شهروند درجه دو محسوب می شوند. داخل کلیسای کازان و سایر کلیساهای روسیه عکس بردای ممنوع است و افراد با لباس هاس اسپورت و کوتاه حق حضور در آن را ندارند. بیشتر حاضران محلی حاضر در کلیسا هم با شال یا کلاهی برای خود حجاب دست و پا می کنند. مردم در کلیسا یا به روشن کردن شمع مشغولند و یا به نصایح پدر روحانی گوش می دهند. بعد از چند دقیقه حضور در کلیسا راهی اصلی ترین مقصد روز دوم سفر یعنی موزه هرمیتاژ شدیم.

این موزه در انتهای خیابان نوسکی و در مقابل ساختمان عمومی شهر سنپطرزبورگ قرار گرفته است و با رود نوا همسایه است. در مقابل ساختمان این موزه مجسمه ی بلندی قرار دارد که شمایل یک فرشته بر روی آن ساخته شده است. نقل است که این فرشته که ابعاد قابل توجهی نیز دارد بدون هیچ زیر ساختی اعم از بتن و چسب و میخ روی سکو قرار گرفته است. معمار آن هر روز از ساعت 10 تا 13 پشت میزی در زیر آن قرار می گرفت و قهوه می نوشید تا مردم را از سقوط نکردن آن مطمئن کند. موزه هرمیتاژ در دوران کاترین کبیر ساخته شده است و دومین موزه معتبر جهان پس از لوور پاریس است. نقل است اگر کسی بخواهد در مقابل هر کدام از آثار موجود در موزه یک دقیقه تامل نماید می بایست 11 سال را به بازدید از این موزه اختصاص دهد. در بدو ورود به موزه دستگاه های پخش همراه با هندزفری به مسافران ارائه می شد تا صدای تور لیدر در داخل موزه به راحتی به آن ها برسد.

در داخل تمام موزه های روسیه می بایست همه کیف ها و بالاپوش های گرم خود را به دفتر امانات تحویل دهید و پس از آن وارد موزه شوید. این مسئله برای همه لازم الاجراست و استثنایی برای آن وجود ندارد. ساختمان موزه در حقیقت کاخ زمستانی بوده است که بعدها با تغییر کاربری تبدیل به یکی از مهمترین مراکز فرهنگی دنیا شده است. کاخ زمستانی مانند سایر آثار هم دوره خود سراسر شکوه و عظمت است و بیش از هر چیز قصد دارد قدرت یک ملت را به رخ بیننده بکشد و باید گفت به خوبی از پس این کار بر می آید. به دلیل تنگنای زمانی بازدید کامل از موزه برای ما میسر نگردید اما سعی شد مهمترین آثار هنری موزه بازدید شود. در بخش نقاشی ها آثار داوینچی-هرمیتاژ تنها موزه ی جهان است که دو اثر از داوینچی در آن نگهداری می شود- رامبراند و نقاشی های خیانت ، طمع ، دو پسر، چشم سه بعدی  مهمترین آثاری بود که چشممان را نواخت. درهای ساخته شده از لاک لاکپشت، طاووس طلایی که با حرکت پرها ساعت را نشان می داد، مومیایی مصری چشم گیر ترین آثاری بود که در مسیر بازدید ما قرار داشت. البته بسیاری آثار شاخص دیگر مانند نقاشی های ونگوگ و ... به دلیل کمبود وقت به سفر آتی یا هیچ وقت واگذار شد. اتاق تابلو و وجود احجامی که برای ورود آن ها به موزه بخشی از ساختمان تخریب و بازسازی شده بود از دیگر دیدنی های هرمیتاژ محسوب می شد. نکته قابل توجه در موزه وجود اینترنت رایگان در تمام طول بازدید بود که بعد ها در متروی مسکو و شهر مسکو تکرار گردید. پس از پایان بازدید سرسری و کوتاه ما از موزه برای صرف ناهار به هتل بازگشتیم.

 به محض ورود به هتل بوی زهم مرغ و گوشت شامه همه ما را پر کرد . متاسفانه این بوی بد در تمام دوران اقامت در این هتل به هنگام سرو وعده های غذایی بینی را می آزرد. با وجود بوی نامطبوع، غذا از کیفیت خوبی برخوردار بود اما بوی منزجر کننده باعث می شد به دل ننشیند. با این وجود بیشتر مسافرین با رضایت از پشت میز برمی خاستند که بخشی از آن را می توان مدیون قاعده "مفت باشه، کوفت باشه" دانست. بخش عمده ای از خوراک مردم روسیه غذاهای دریایی است که به گونه های مختلف طبخ می شود. برخی باب طبع ما هست و برخی نیست. با وجود سرو چند وعده ماهی در سفر باید گفت وزنه ماهی های ناخوشمزه بیش از خوشمزه هاست. در کنار تمام خوردنی ها و آشامیدنی های روسیه کیک های ملس و به تعبیر دوست عزیزی لطیف آن جایگاه دیگری دارد. کیک هایی کوچک و خوشمزه که در کنار تمام وعده های غذایی سرو می شود.

پس از استراحتی یک ساعته به سوی خانه پتر کبیر حرکت کردیم و در میان مسیر جزیره زیبای خرگوش ها و مسجدی معظم را از نظر گذراندیم. پتر کبیر به دلیل فوبیای سقف بلند همیشه در خانه های با سقف 2.5 متر می خوابید و به همین دلیل در کنار هر کاخی که برای او ساخته می شد یک خانه کوتاه برای این مرد 2 متری ابتیاع می گردید. نقل است در جنگ جهانی دوم برای این خانه که از نگاه گردشگران از اهمیتی برخوردار نیست گنبد های آهنین ساخته شد تا از تخریب آن به عنوان یک نماد ملی جلوگیری شود.

hyB4jlI52diQs7364RrBFFL21QCtBchCEjgk7JAi.jpeg

به طور کلی عرق به میهن و تاریخ کشور در میان مردم روسیه موج می زند. این ملت به تمام دوران تاریخ خود و به همه پادشاهان و سلسله هایش افتخار می کند. از تزارها تا کومنیست. همه و همه برای این مردم عزیز است، چون روسیه عزیز است. با وجودی که رئیس جمهور پوتین در طی 16 سال حکومت ، وضعیت معاش مردم را در اولویت دومش قرار داشته و قدرت بخشی به کشور را به عنوان نقشه راه خود برگزیده است، باز هم این مردم ترجیح می دهند افکاری که روسیه را عزت می بخشد را بر مسند بنشانند تا افکاری که صرفا معاش آن ها را تامین می کند. مردم روسیه را باید وطن پرست ترین مردم دنیا دانست. این جملات حاصل برداشت های من از صحبت با مردم روسیه است.

آخرین مقصد تور شهری ما کلیسای مسیح منجی بود که در یکی از خیابان های منشعب از نوسکی قرار داشت. تور با حضور در فضای بیرونی کلیسا به پایان می رسید و ما برای استفاده از وقت تصمیم گرفتیم داخل آن را هم بازدید کنیم تا مجبور نباشیم مانند کلیسای اسحاق روز دیگری را برای بازدید از آن در نظر بگیریم. ورودی کلیسا به ازای هر نفر 250 روبل در نظر گرفته شده بود که در برابر زیبایی های آن مبلغ ناچیزی به نظر می رسید. کلیسای مسیح منجی یکی از اصلی ترین نمادهای معماری سنپطرزبورگ محسوب می شود که با گنبدهای پیازی شکل و تنوع رنگ هارمونیک خود چشم را می نوازد. به محض ورود محل کشته شدن تزار الکساندر دوم که به دلیل لغو قانون ارباب رعیتی توسط اشراف کشته شد رخ نمایی می کند. بنای یاد بود او در انتهای کلیسا و در مقابل محراب اصلی قرار گرفته است و حد فاصل درب ورود و خروج کلیسا هم محسوب می شود.

داخل کلیسا که همان ویژگی ارتدکس ها را داراست با کاشی های بسیار ریز و با طرح هایی از داستان های حضرت مسیح (ع) و تمثال هایی از قدیسان روسی تزیین شده است. گنبد اصلی ارتفاعی حدود بیست متر دارد و چهار گنبد اطراف با ارتفاعی حدودی 4 متر کمتر از آن قرار گرفته اند. محراب اصلی با بنایی مطلا و با سقف مثلثی از شکوه کافی برخوردار است و می تواندجایگاه خودساخته روحانیان کلیسا را مستحکم تر کند. بنا به لحاظ معماری وظیفه  ایجاد حس خشوع در بیننده را به درستی انجام داده و حقارت انسان در برابر آن کاملا مشهود است.

PIoIfo2ThQrxdqeibldkZzQz9NKW9cXFpSOxb8el.jpeg

اغلب بناها و موزه ها در روسیه راس ساعت 18 به کار خود خاتمه می دهند و بازدید ما هم در این ساعت به پایان رسید. هوای آفتابی صبح ابری شده بود و ابرها نم نم باران را آغاز کرده بودند. در فاصله ای کمتر از یک دقیقه این بارش نم نم تبدیل به سیلابی از آسمان شد و ما را مجاب کرد برای کمتر خیس شدن وارد محوطه باغ مقابل کلیسا شویم تا زیر شاخ و برگ درختان پناه بگیریم. در ورودی پارک چرخ های فروش کافه قرار داشت. دلمان نیامد این عیش آسمانی را با نوشیدنی های گرم زمینی ماندگارتر نکنیم. یک شیر کاکائو، کاپوچینو و اسپرسو جمعا به قیمت 480 روبل چیزی نبود که بشود در آن حال و هوا از آن گذشت. تا Summer Garden راه چندانی باقی نمانده بود و با کمک نقشه های آفلاین و سوال از مردم صمیمی خیلی زود به مقصد رسیدیم. پارک تابستانی با دریاچه ای پر از اردک و غاز شروع می شد و مسیر پهناور آن از کنار درختان منظم و عظیم الجثه می گذشت تا به بخش فواره ها می رسید. زیبایی های این باغ غیر قابل وصف است و عکس ها برای نمایش زیبایی آن از توان کافی بر خوردار نیستند. باغ آرام و آرامش بخش بود و می توانست یکی از محل های عکس گرفتن عروسی ها باشد. که بود. در روسیه عروس و داماد ها با حداقلی ترین تشریفات برای عکس گرفتن به اماکن تاریخی و توریستی مراجعه می کنند تا عکس های روز ازدواج خود را  در آن جا به ثبت برسانند. کاخ کاترین، کاخ کرملین، کاخ پترهوف از جمله اماکنی است که از محبوبیت زیادی برای زوج های جوان برخوردار است.

AshOkuW1aUpbFsCaiXvCliZIdUe6OeFseJDEcbCX.jpeg

کم کم غروب نزدیک می شد .به انتهای پارک رسیده بودیم و باید فکری برای بازگشت به هتل ازیموت می کردیم. انتهای پارک به رود نوا می رسید و سنگفرش کنار رودخانه به همراه چراغ های اطراف خیابان زیبایی منحصر بفردی خلق کرده بود.

 هزینه تاکسی های غیر اینترنتی در روسیه بسیار بالاست و به همین دلیل اوبر و یاندکس- نرم افزار روسی حمل و نقل- طرفداران زیادی دارد. به همین دلیل راغب بودیم تا حد امکان از این نرم افزارها استفاده نماییم.  در کنار مسیر از خانم جوانی درخواست کردیم برای ما تاکسی بگیرد و ایشان هم با روی باز این امر را پذیرفت. جوانان روسی هم تسلط کافی به زبان انگلیسی دارند و هم خون گرم هستند و از هیچ کمکی به توریست دریغ نمی کنند. بعد از سفارش ماشین چند دقیقه ای وقت داشتیم و به عکاسی مشغول شدیم. انتظار ما برای تاکسی بیش از حد طولانی شده بود. دختر روسی با چند متر فاصله از ما ایستاده بود و منتظر بود تا از حضور تاکسی مطمئن شود. به سمت ما آمد و دوباره با راننده تماس گرفت. راننده در ترافیک خیابان کناری گیر افتاده بود و از ما خواست به سمت او حرکت کنیم. خانم جوان تا رسیدن به ماشین ما را همراهی کرد و بیست دقیقه ای از وقتش را صرف حک شدن خاطره خوبش در ذهن ما کرد .

بعد از بیست دقیقه به هتل رسیدیم و قرار شب را برای قدم زدن در خیابان نوسکی گذاشتیم. خستگی پیاده روی و گشت و گذارهای روز دوم برنامه شب ما را دچار اختلال کرد و رسیدن ما به نوسکی را تا حدود ساعت 10 شب به تعویق انداخت. نوسکی زنده تر از شب قبل بود و مخاطبان کنسرت های خیابانی بیشتر شده بودند. تقریبا از همه جای شهر صدای موسیقی شنیده می شد . مردم خوش خوشان دور نوازندگان حلقه زده بودند. یک ساعتی را در کنار این گروه های موسیقی و اساتید قفلیان گذراندیم. اساتید قفلیان دو پیرمرد بودند که یکی تمام شب های حضور ما در سنپطرزبورگ را رقص مشغول بود و دیگری با ابزارهای خاص خود موسیقی می نواخت. آن هم به صورت قفلی. تا بیننده متوجه او می شد با سرعت بالا یک کار را تکرار می کرد و از همین رو از ما لقب قفلیان گرفت.

ساعت از 23 گذشته بود و فقط رستوران های 24 ساعته برای خوردن شام در دسترس ما بودند. بعد از چند دقیقه پیاده روی به یکی از رستوران های Sub Way رسیدیم و بی هیچ مشورتی با هم وارد آن شدیم. قیمت ها مثل همیشه معقول بود و غذای حلال هم موجود. یک ساعتی را در رستوران مشغول گفتگو با همسفری ها شدیم و بعد از صرف شام تصمیم گرفتیم برای دیدن لحظه باز شدن پل ها به کنار رود نوا برویم.

روس ها به شدت علاقه به آئین سازی دارند و تلاش می کنند از هر موضوعی با هر میزان از درجه اهمیت سنتی ماندگار ایجاد کنند. این مسئله در شلیک توپ های روزانه در پطر و پاول، باز شدن پل ها، اجرای روزانه و بی وقفه تئاتر فولک شوی ، بسته شدن فواره ها ، به صدا در آمدن ناقوس ها و بسیاری دیگر از سنت ها قابل مشاهده است.

هر شب راس ساعت 1 بامداد اولین پل رودخانه نوا باز می شود و به فاصله 5 دقیقه پل بعدی شروع به باز شدن می کند و 5 دقیقه بعد پل بعدی و این روند تا پایین رودخانه ادامه پیدا می کند. برخی از مردم سوار بر کشتی ها و قایق های تفریحی با عبور از زیر این پل ها باز شدنشان را به می بینند و برخی دیگر با حضور در سنگفرش های خیابان این منظره با نورپردازی های لطیف را به تماشا می نشینند.

JJJUDx0pLQ0K7xR4mz3PfdCgRjOSODBRYTPyYYEy.jpeg

 پلی را که ما برای تماشای این مراسم آئینی انتخاب کرده بودیم در مقابل موزه هرمیتاژ قرار داشت. سی دقیقه بامداد بود که به فضای بیرونی هرمیتاژ رسیدیم. چند گروه موسیقی در حال نواختن موسیقی بودند و چند نفر هم در حال رقصیدن.

کم کم پل داشت باز می شد و مراسم موسیقی رو به اتمام بود. همه کنار خیابان و رو به رود نوا قرار گرفتند و منتظر باز شدن پل شدند. مامور پل ماشین ها را متوقف و موانع محدودیت تردد را جانمایی کرد. سر و صداها لحظه به لحظه کمتر می شد تا این که سکوت آرامش بخشی همه جا را فرا گرفت. مردم در کنار هم قرار گرفتند و قایق ها هم خودشان را از پل های قبلی به این پل رساندند. زمان باز شدن پل رسیده بود. در میان سکوت بینندگان پل باز شد. با وجود این که هیچ اتفاق مهمی نیفتاده بود اما حس زیبا و مبهمی در وجود انسان جان می گرفت. بعد از باز شدن کامل پل مردم بی سر و صدا هر کدام به سویی پراکنده شدند و مسیری را پیش گرفتند. . انگار باز شدن پل اعلام رسمی آغاز آرامش شب بود.

 زمان استراحت ما هم فرا رسیده بود. سراغ سه جوان رفتیم و ازشان درخواست کمک کردیم برایمان اوبر بگیرند. مانند تجربه قبل با روی باز استقبال کردند . در زمان انتظار تا رسیدن ماشین، گرم صحبت با آن ها شدیم و  با هم سیگار 57 کشیدیم. این که میخواهیم 5 نفری در یک ماشین بشینیم برایشان جالب بود و خنده دار. ما هم با انداختن ته سیگارشان روی زمین آن ها را دست انداختیم. ماشین حدود ده دقیقه بعد رسید و با شوخی و خنده وارد ماشین شدیم. البته 5 نفری. ما چهار نفر عقب نشستیم و منتظر شدیم تا علی بیاید و جلو بنشیند. راننده اصرار می کرد که یکی از ما جلو بنشیند . فکر می کرد ما چهار نفر هستیم. خیلی فضای خنده داری شده بود و همه می خندیدیم. بلند بلند. راننده ، ما و دوستان روسیمان. علی بالاخره رسید. و چه رسیدنی. این خنده ها با کارهای عجیب راننده و نگاه مداوم او به صندلی عقب ادامه داشت و یکی از خاطره انگیز ترین شب های زندگیمان را با قهقهه به پایان رساند. شب فوق العاده ای بود. برای همه از چنین شب هایی آرزو می کنم. زیاد و طولانی.

روز سوم سنپطرزبورگ روز آزاد ما بود و تصمیم داشتم از جزیره خرگوش ها و کاخ کاترین دیدن کنیم. به خاطر خستگی دیشب دیرتر از همیشه از خواب  بیدار شدیم و بعد از صبحانه اوبر گرفتیم برای رفتن به جزیره خرگوش ها. بر خلاف همیشه راننده از سوار کردن هر پنج نفر ما اجتناب کرد و مجبور شدیم دو تا ماشین برای رفتن بگیریم. تا جزیره خرگوش ها راه زیادی نداشتیم ولی کرایه بیشتر از همیشه شد. چیزی نزدیک به 200 روبل. جزیره خرگوش ها یکی از 47 جزیره شهر سنپطرزبورگ هست که اولین ساختمان های مهم شهر آنجا بنا شده است. جزیره با یک پل ماشین رو به شهر متصل می شود و معمولا عبور ماشین های شخصی از آن ممنوع است. از وسط پل منظره زیبایی به شهر هست که شامل رود نوا، فانوس های دریایی و نمایی از کلیسای اسحاق است و جان می دهد برای عکس گرفتن. بعد از چند دقیقه همسفری های ما هم رسیدند و راهی قلعه پطر و پاول شدیم. مجموعه پطر و پاول شامل قلعه، یک کلیسا و یک کاخ کوچک است که مهمترین جذابیت کنونی آن شلیک گلوله توپ به پاسداشت کشته شدگان جنگ های روسیه است. البته موزه های جنبی مثل موزه شکنجه هم در مجموعه وجود دارد که از اهمیت چندانی برخوردار نیست. بالای ساختمان ها مسیری برای پیاده روی ایجاد شده است که به اولین بندرگاه منطقه و شهر اشراف دارد و جان می دهد برای پیاده روی.

ekseSuQv6sT03uAXCg9SEwfS2todUI3RWmom4cGh.jpeg

 تا شلیک گلوله چهل دقیقه ای زمان داشتیم و به پیاده روی و عکاسی مشغول شدیم. کم کم لحظه شلیک توپ فرا می رسید. مردمی که نمی خواستند برای حضور در مراسم 300 روبل پرداخت کنند در همان حیاط منتظر شلیک باقی مانده بودند. توپ توسط فردی که غیرنظامی بودن از سر و رویش می بارید شلیک شد. صدایش بیش از تصورات ما بلند بود.نتراشیده و نخراشیده. من که در حال فیلمبرداری از شلیک توپ بودم بعد از شلیک دستم به سمت راست کادر کشیده شد. بعد ها که فیلم را مرور می کنم لحظه جالبی رقم خورده است. شلیک و بعد جا به جایی ناگهانی کادر.

wAnjvP9SLo2KGJ72a9qkobwpZzMWNon1Ecp8WV35.jpeg

در کتابی می خواندم که یکی از اصلی ترین علل سقوط حکومت ها از بین رفتن روحیه مبارزه در میان ملت هاست. ملتی که از آرمان و روحیه مبارزه فاصله بگیرد با کوچکترین ناملایمتی به سوب انحلال پیش  می رود. روس ها اما در این حوزه بسیار موفق عمل کرده اند و روحیه حضور در نبردی اقتصادی یا سیاسی را برای مردم تقویت کرده اند. هنوز برخی از مردم روسیه خود را در دوران جنگ سرد و در حال مبارزه با امریکایی های می دانند. بزرگداشت کشته شدگان جنگ، ساخت یادبودهای با شکوه از آن ها، شلیک توپ ، مراسم رژه و بسیاری از فعالیت های اینچنینی که در روسیه انجام می شود ناظر به همین امر است.

بعد از شلیک، از مسیر بام ها خارج شدیم تا از کلیسا و کاخ هم بازدیدی داشته باشیم. در این فاصله سفارش یکی از دوستان را برای خرید عروسک های متحرک عملی کردم. جالب بودند و "گوگولی". و البته گران تر از آن چه ارزشش را داشت. به هر حال سفارش بود و هزینه اش پرداخت شده و می بایست عملی می شد. بعد از خرید، سراغ کلیسا و کاخ رفتیم و چیزی توجهمان را جلب نکرد. به همین دلیل تصمیم گرفتیم وقت بیشتری را به دیدن کاخ کاترین اختصاص دهیم.

به همان روال همیشه و با کمک مردم برای کاخ کاترین ماشین گرفتیم و بعد از حدود 40 دقیقه حرکت به مقصد رسیدیم. خوشبختانه راننده پذیرفت که هر پنج نفر ما سوار ماشین شویم. کرایه مسیر 700 روبل بود که نسبت به مسافت طی شده معقول به نظر می رسید.

کاخ کاترین در منطقه ای سرسبز و به لحاظ دمایی معتدل تر از سایر نقاط شهر قرار دارد. با عرضی حدود 20 متر و به صورت کشیده و مستطیلی. در 3 طبقه دارد. از سویی به چمنزار  درب ورودی دید دارد و از سوی دیگر به باغ با شکوه مقابلش. به طور حتم تمامی خانمها خیال چنین خانه ای را در سر می پروراندند .

پتر کبیر در سال ۱۷۰۸ این منطقه را به همسر خود هدیه داد. طی سال های ۱۷۱۷ تا ۱۷۲۳ با دستور کاترین اول، برانشتین معمار بزرگ روس قصری سنگی در آن احداث نمود و چون قصد داشت این قصر را به عنوان هدیه‌ای غیر منتظره به پتر کبیر اهدا کند، بودجه بسیار زیادی را برای آن هزینه کرد.پس از بازگشت پتر کبیر از میدان نبرد، به جای خوشحالی کاترین را بسیار سرزنش نمود. طی سال‌های ۱۷۵۲ تا ۱۷۵۶ دختر پتر کبیر، الیزابت اول معمار ایتالیایی دربار راسترلی را برای توسعه کاخ به یادبود مادرش به خدمت گرفت. قصر بزرگی که امروزه در دهکده تزارها قرار دارد، حاصل زحمات ایشان است.

اگر پتر کبیر می‌دانست ممکن است روزی که از شهر خارج می‌شود، کاترین علیه او شورش کند و خودش را امپراتور و ملکه روسیه بنامد، هیچ‌وقت زمین این قصر را به نامش نمی‌کرد. پتر علاقه‌ای به کاترین نداشت و در جمع او را تحقیر می‌کرد. کاترین هم بعد از ۱۸ سال زندگی با پتر و تحمل این وضعیت در سی‌وسه سالگی از غیبت پتر کبیر در پایتخت استفاده کرد و با کمک چند نفر از نزدیکانش خودش را امپراتور روسیه خواند. هرچند پتر انتظار چنین اتفاقی را نداشت اما چندان هم مقاومت نکرد و خیلی سریع استعفا داد. چند روز بعد هم نزدیکان کاترین او را مسموم کردند تا شرش برای همیشه از سر روسیه کم شود.

کاترین حدود ۳۰ سال بر روسیه حکومت کرد. در دوره سلطنت او شیوه کشاورزی اصلاح شد، اصول بانکداری رایج شد، ارتش سامان گرفت، بیمارستان‌ها ساخته شد و بطور کلی اقتصاد کشور رونق گرفت. کاترین هم مانند همه ملکه‌های دیگر خودش را یک موجود برتر می‏‌دانست؛ ملکه‌ای که در کنار هوش و جسارت فراوانش این‌قدر خودرای بود که به حرف هیچ‌کدام از مشاورانش اهمیت نمی‌داد. او تصمیم‌های اشتباه می‌گرفت و به خاطر خودخواهی بین مردم روسیه طرفدار زیادی نداشت.

کاخ کاترین به سرزمین تزارها و دهکده پوشکین هم معروف است. پوشکین تحصیلات خود را در این مدرسه به پایان برد و در سال 1937 به مناسبت صدمین سالروز تولدش این منطقه را دهکده پوشکین نامگذاری کردند.

شکوه و اشرافی گری از سر و روی کاخ کاترین می بارید. نمای سبز آبی با تلالو طلایی رنگ گنبد ها و پنجره ها منظره خیره کننده ای ایجاد کرده بود و این نما با آسمان شفاف و آبی آن روز دلنشین تر می شد. قبل از ورود به کاخ اصلی بلیط فروشی برای حضور در محوطه انجام می شد. بلیط بخش بیرونی باغ 300 روبل بود. از صبح اول وقت به دنبال تبدیل دلار به روبل بودیم که محقق نشد. تنبلی و سهل انگاری اعضای گروه باعث شد این مسئله تبدیل به یک بحران برای ورود به کاخ کاترین شود. داخل کاخ از ساعت 14 تا 18 هر روز به روی بازدیدکنندگان باز می شد و در فاصله های 15 دقیقه ای گروه های حدودا 40 نفره وارد محیط کاخ می شدند. دو نفرمان در صف قرار گرفتند و ما بقی به سراغ تبدیل  پول رفتند. بعد از 45 دقیقه حضور در صف کم کم نوبت ما فرا می رسید و پولی برای خریدن بلیط در کار نبود. تا این که یکی از همسفری های تور در صف با ما روبرو شد و پذیرفت 3000 روبل به ما قرض بدهد. از قیمت بلیط های داخلی کاخ کاترین اطلاع نداشتیم و تقریبا مطمئن بودیم که این میزان برای ورودمان کافی است. در بدو ورود متوجه شدیم که قیمت هر بلیط 1120 روبل است. دوباره هموطن به کمک آمد با دریافت 2500 روبل دیگر توانستیم بلیط تهیه کنیم. و به ازای بدهی به ایشان یک اسکناس 100 دلاری تقدیم کردیم. تنها بهانه ما برای مشکلی که با آن مواجه شده بودیم تنبلی بود و تنبلی. به قولی " بهانه همه ظالمان شبیه هم است"

در روسیه اغلب مغازه دارها و بلیط فروشی های اماکن عمومی از گرفتن دلار پرهیز می کنند اما خوشبختانه باجه های صرافی در اغلب مناطق به راحتی یافت می شود. در مکان های خاص مانند پاساژ گلوریا یا خیابان آربات مغازه داران دلار هم قبول می کنند. به طور کلی نرخ تبدیل ارز در روسیه در ساعات و اماکن مختلف متغیر است. از 5520 روبل به ازای هر 100 دلار تبدیل تا 5710  . به طور کلی مشکلی برای تبدیل ارز وجود ندارد.

ESm0GHciNGFr8jlyeqyPHhEgVI2HTuZD474LLiyM.jpeg

بالاخره توانستیم از وارد کاخ کاتری شویم. داخل کاخ کیف و بالاپوش های سنگین را به امانتداری تحویل دادیم. برای حضور در کاخ می بایست پاپوش به پا می کردیم و با عبور از مسیر های مشخص شده وارد اتاق ها می شدیم. اولین مکانی که از نظر گذراندیم. تالار اصلی بود. هنگام ورود به تالار بدنم مورمور شد. از عظمت بنا. تمام سقف نقاشی های تاریخی و ریز بافت بود که تلالو آن بر پارکت چوبی کف زمین که آن هم زیبایی خاص خود را داشت، منظری آینه گون ساخته بود. طلای به کار رفته در دیوارها و اطراف پنجره با نور ورودی به اتاق شدت می گرفت و توجه بازدید کنندگان را به سوی خود جلب می کرد. فضای عجیبی بود هیچ کدام از عکس هایی که گرفتیم نمی تواند گویای زیبایی های این تالار باشد.

Dfdh6xlHI0jjmfdft2u2JmrHtJPihpkIclEOqM7Z.jpeg

بعد از تالار اصلی به سوی راه پله ای که از آن وارد شده بودیم بازگشتیم و بعد از عبور آن یک به یک وارد اتاق هایی شدیم که هر یک به نوعی منحصر به فرد طراحی شده بود. یکی با تابلوهای نقاشی، یکی با نقاشی های عظیم، یکی با کاغذهای سبز. همه جور متاعی در این بازار یافت می شد. اما بی نظیر ترین فضای خلق شده مربوط به اتاق کهربایی بود که نمونه دیگری از آن در ذهن ندارم. اتاقی که تمام دیوارها و تزئینات و ابزارهایش از جنس کهربایی نایاب بود و بازتاب نور از دیوارهای زرد و نارنجی آن بیننده را مدهوش می کرد. بعد از بازدید اتاق کهربا، دیگر اتاق ها به چشم نمی آمدند و فقط نگاه سرسری بازدیدکنندگان را با خود همراه می کردند. ما هم دیگر انگیزه ای برای دیدن جلوه های جدید نداشتیم . چشم و دلمان از زیبایی سیر شده بود. با سرعت بیشتری به مسیر ادامه دادیم و کار بازدید را به پایان بردیم. هنگام خروج مانند سایر کاخ ها و موزه های روسیه، نمایشگاه عکسی از مراحل مرمت و بازسازی و شخصیت های مهمی که از آن بازدید نموده بودند برپا بود.  عکس ها نشان می داد کاخ کاترین بارها و بارها و پس از مراحل مختلف جنگ از بین رفته بود و بازسازی شده بود اما هنوز پارکت اصلی آن تغییر نکرده بود می کرد. از مهمترین شخصیت های بازدید کننده از موزه می توان تمام رئیس جمهوران امریکا از زمان کلینتون، فرح، و ژرارد دوپاردیه اشاره کرد. یکی دیگر از نکات قابل توجه که از عکس ها متوجه آن شدیم این بود که فیلم مشهور ایوان مخوف ساخته سرگئی آیزنشتاین در این کاخ فیلمبرداری شده.

mp8PWvkC8DzlySiQD4DQA89LYTI8qFLWB0rWW8Ve.jpeg

بعد از پایان بازدید از داخل کاخ با گروهی از سالمندان انگلیسی آشنا شدیم که تصور نسبتا درستی از ایران داشتند. چند دقیقه ای را به خوش و بش با آن ها گذراندیم و با یک عکس یادگاری برای هم سفر خوشی را آرزو کردیم. در کاخ پترهوف هم با این گروه انگلیسی همسفر بودیم و در مسکو هم دیدار کردیم. هر بار به ما یاد آور می شدند که خداحافظی نکنید تا باز با هم همسفر شویم. این خداحافظی نکردن شاید اعتقاد و افسانه ای باشد متعلق به بریتانیایی ها. که کم از این داستان ها ندارند.

 بعد از تماشای عکس ها و یک پیاده روی نسبتا طولانی در کاخ وارد بخشی دیگر از فضای باغ شدیم. باغی که وسعت آن هنوز برای من مشخص نیست. از ابعاد آن همین قدر در ذهن دارم که دریاچه ای در اشل آویدر در میان آن قرار گرفته بود . در هر بخشی ، نوعی از درختکاری و باغبانی وجود داشت. گاهی درختان مکعبی می شد و گاهی نظمی در عین بی نظمی مانند جنگل های شمال. محوطه باغ پر از سنجاب و اردک بود و با هر چرخشی در زاویه دوربین می شد صحنه ای با حضور آن ها شکار کرد.

کانال های آبی، پل های روی کانال ها و باغبانی منحصر بفرد فضای خارجی، کاخ کاترین را به محلی برای عکس های عروسی تبدیل کرده بود و در هر چند قدم عروس و دامادی در حال ژست گرفتن دیده می شدند. ساده و بی آلایش. بازدید کامل از این باغ بیش از دو روز زمان می بُرد.

از صبح زمان زیادی را به پیاده روی گذرانده بودیم. خستگی از سر و روی ما می بارید و پاها دیگر توان حرکت نداشت. نرم افزار آیفون حدود 15 کیلومتر را برای باغ پیاده روی آن روز ما ثبت کرده بود. با رسیدن به انتهای کاخ اینترنت رایگان در رگ های گوشی های نت ندیده مان جاری شد و ما را برای گرفتن اوبر بی نیاز از مردم مهمان دوست روسیه کرد. راننده ابتدا از سوار کردن 5 نفر اجتناب نمود که این مشکل با پرداخت 100 روبل بیشتر حل شد.با این حساب برای برگشت تا هتل ازیموت 800 روبل پرداختیم. با رضایت همگانی.

در تمام مسیر برگشت تنها یک بیلبورد، آن هم  پایین جاده و در یکی از خروجی های اتوبان مشاهده شد. شهرداری سنپطرزبورگ برای حفظ زیبایی شهری و جلوگیری از خدشه دار شدن فضای نوستالژیک و سنتی شهر، از انجام هرگونه تبلیغات محیطی در شهر جلوگیری کرده است و درآمد های تبلیغاتی خود را از طریق تبلیغات در فضای مجازی محققق می نماید. به ازای اینترنت رایگان در بسیاری از نقاط شهر، کاربران می بایست در ابتدای فعالیت حدود یک تا دو دقیقه ای را به مشاهده تبلیغات بپردازند تا اینترنت آن ها فعال شود. البته این تبلیغات در هر بار استفاده فقط یک بار- آن هم در ابتدای فعالسازی- بر صفحه نمایشگر نقش می بندد. به طور کلی وجهه شهر در بخش های مختلف از یک معماری هارمونیک برخوردار است و هیچ جا یک ساختمان پنج طبقه با یک برج همنشینی ندارد و هر جا هم برجی بنا شده است به ازای ارتفاعش درمحدوه اطراف فضای سبز ایجاد شده است. یعنی این برج روی هیچ ساختمان دیگری سایه نخواهد انداخت.

بعد از بازگشت به هتل همه برای برنامه استراحت متفق القول بودند. برنامه شب هم که از قبل مشخص بود. قدم زدن در خیابان نوسکی و دیدن باز شدن پل های رودخانه نوا برای ما هم تبدیل به یک برنامه آئینی شده بود که به هیچ وجه دوست نداشتیم از کف بدهیم. خیابان ها نسبت به آخر هفته خلوت تر شده بودند و گروه های کنسرت خیابانی جای خود را به تکنواز ها داده بودند. اما شبِ زنده و آرامبخش سنپطرزبورگ همچنان دلنشین بود. برای شام به همان رستورانی که دو روز قبل غذای حلالش را امتحان کرده بودیم رفتیم. این بار ماهی و جوجه کباب را امتحان کردیم که هر دو موفق از بوته آزمایش بیرون آمدند. تنها یک نکته منفی از شام آن شب در ذهن دارم. آن هم این که متوجه شدم آشپز دو شب قبل الویه ای با گوشت خوک را به خورد ما داده است. خدا ببخشاید.

بعد از شام  پیاده از کلیسای منجی غرق به خون تا پل مقابل موزه هرمیتاژ را پیمودیم و مغازه های نوسکی را از نظر گذراندیم. شب ها حس عجیبی در این خیابان حاکم بود که  با گذشت چند هفته ای از آن هنوز شیرینش برایم باقی است. با باز شدن پل و متفرق شدن مردم روز سوم سفر هم برای ما به پایان رسید. روز پر تحرکی بود و به هیچ چیز به اندازه استراحت نیاز نداشتم.

روز چهارم سفر را به مکان هایی اختصاص دادیم که از فضای بیرونی آن دیدن کرده بودیم. با مسیر یابی شب گذشته از طریق نقشه و برنامه های مسیریابی، ترتیب بازدیدها به گونه ای در نظر گرفته شده بود که کمترین نیاز به استفاده از تاکسی را داشته باشد.

مقصد اولیه ما کلیسای اسحاق بود. با توجه به مکان هایی که در سه روز قبل بازدید کرده بودیم ، توقع تماشای جایی حیرت انگیز را نداشتیم. یا حد اقل فکر می کردیم خیلی به چشم ما نخواهد آمد. با کرایه ای 115 روبلی خودمان را به کلیسا رساندیم و با استفاده از کارت ایکوموس چهار بلیط رایگان و دو بلیط نقدی تهیه کردیم. سه عدد برای بازدید از داخل کلیسا- به قیمت 450 روبل- و سه عدد برای بازدید از بام آن- به قیمت 150 روبل-. داخل کلیسا تلفیقی از سنگ، طلا، کاشی و نقاشی های مذهبی بود و مانند سایر کلیساهای روسیه بر اساس اعتقادات و آیین های ارتدوکس چینش شده بود. کف کلیسا تا ارتفاعی حدود 4 متر مزین به سنگ های یشمی، سیاه و سفید بود و در بخش های نزدیک به محراب قاب هایی از کاشی های ریز به سبک آن چه در کلیسای منجی غرق به خون مشاهده کرده بودیم، قرار داشت. سقف دارای یک گنبد بزرگ مرکزی کلیسا با چهار گنبد کوچک در اطراف احاطه شده بود. همین نقش در زمین هم وجود داشت. به طوری که کلیسا شامل یک تالار اصلی بزرگ در وسط و چهار اتاق کوچک در کناره های بنا می شد. تصاویر نقش بسته بر سقف داستان هایی از معجزات مسیح(ع) را روایت می کرد و گاهی در بخش های منتهی به دیوار، تمثال هایی از قدیسان مسیحی نقش بسته بود. طلا استفاده شده در حاشیه گنبد و نقطه اتصال دیوار ها به آن کلی کلیسا را فاخر تر می نمود.

محراب کلیسا با درهای بزرگی که به روی تمثال عظیمی از مسیح (ع) باز می شد نسبت به سایر کلیساها کم فروغ اما صمیمی به نظر می رسید و کمتر نشانی از تحقیر زائر یا بازدید کننده در آن به چشم می خورد. بخش هایی از کلیسا در حال مرمت بود. ما در بازدید اول متوجه این موضوع نشده بودیم . به این دلیل که در مقابل محل مرمت پارچه های بزرگی نصب گردیده بود. کارکردی شبیه گونی های آبی خودمان در زمان ساخت و ساز . با این تفاوت که روی این پارچه نقش محل مرمت شده به صورت سه بعدی چاپ شده بود تا خدشه ای به جلوه های بصری درون کلیسا وارد نشود. استفاده از این تکنیک را در نمای بیرونی ساختمان هایی که در حال مرمت بودند هم مشاهده کردم. بسامد این امر در شهر سنپطرزبورگ بیش از مسکو مشاهده می شد.

6JqaMyvdsKJT0EaLaAThaQ4FRifzh6m8uDUZqC0o.jpeg

پس از خارج شدن از داخل کلیسای اسحاق به سوی بام آن حرکت کردیم. برای رسیدن به بام، که منظره ای به تمام شهر سنپطرزبورگ داشت می بایست 211 پله را به صورت پیچاپیچ و از دالانی تنگ می گذراندیم. این فاصله را در زمانی حدود ده دقیقه پیمودیم و بعد از گذشتن از کنار  ناقوسهای غول پیکر به بام کلیسا رسیدیم. این بام در مسیری به دور بزرگترین گنبد کلیسا کشیده شده بود و به دلیل رعایت قواعد مناسب شهرسازی به تمام زوایای شهر دید داشت. ممنوعیت از ساختن برج های بلند در هسته مرکزی شهر باعث شده است هیچ مانعی برای دیدن افق از تمام زوایا وجود نداشته باشد. بالای کلیسا دوربینی برای دیدن فضای شهری تعبیه شده بود که با پرداخت مبلغ ناچیزی به کاربران اجازه بازدید از نقاط مختلف شهر را می داد. البته  فقط در یک سو. نمونه این دوربین ها را سال قبل در شهر مارون الراس، مرز لبنان با رژیم اشغالگر قدس مشاهده کرده بودم. حال و هوای بالای کلیسا چیزی شبیه به قدم زدن در بام های شهر تهران بود. البته در فضایی تنگ تر و منظره ای متفاوت. و به طبع افکاری متفاوت تر از چیزهایی که در تهران از سرمان می گذرد. دیدن کلیسای اسحاق بیش از آن که تصور می کردیم برایمان جذاب بود و زمان زیادی از ما گرفت.

Fd5RN5UW9hCXfyssnaPm5OgPaopCkTPvnYd5hSn5.jpeg

بالافاصله پس از پایین آمدن از کلیسا به سمت ساختمان عمومی که محل قبلی ساختمان کشتی سازی شهر بود، حرکت کردیم. تمام مسیرمان از پارکی که به خیابان نوسکی منتهی می شد می گذشت. با قدم های کوتاه و آهسته حدود پانزده دقیقه طول کشید تا به میدان رسیدیم. آن قدر بنای خیره کننده دیده بودیم که ساختمان عمومی به چشممان نیاید.

9eu3ylEAKakkJK6TkI5AoEaoVTGppoSyXXzsm5tG.jpeg

با این حال برای خالی نبودن عرصه چند عکسی هم با این بنا گرفتیم و در کافه ای مقابل موزه هرمیتاژ- موزه هرمیتاژ روبروی ساختمان عمومی قرار دارد- منتظر همسفری ها نشستیم. موزه هرمیتاژ روزهای دوشنبه تعطیل است و زمان مناسبی برای عکس گرفتن از فضای بیرونی آن است. چند دقیقه ای منتظر همسفری ها شدیم و با تماس های اینترنتی قرار گذاشتیم مقابل موزه روسیه در میدان پوشکین یکدیگر را ملاقات کنیم. در این فاصله عکس هایی با مجسمه و ساختمان هرمیتاژ گرفتیم. این عکس ها برای سنپطرزبورگ حکم عکس های یادگاری در میدان آزادی را دارد.

5yychTRmocI179xn2sE1eswBasDAm3wlC1LSXY77.jpeg

خوشبختانه فضای بیرونی هرمیتاژ اینترنت داشت. با ریختن برنامه اوبر روی ایپد من از تخفیف اوبر استفاده کردیم و با پرداخت 45 روبل- به جای 145 روبل -مقابل موزه رسیدیم. موزه همانجایی بود که شب گذشته با علیرضا و دوستان روسی از مقابل آن عبور کرده بودیم. بیست دقیقه ای را منتظر دوستان ماندیم و در این فاصله یک صد دلاری را با نرخ 56.10  تبدیل کردیم. بعد از انتظار بی نتیجه مان وارد موزه شدیم. ورودی موزه 600 روبل بود که با استفاده از کارت ایکوموس رایگان شد. با این که کارت ها متعلق به افراد دیگری بود ، متصدیان بدون هیچ کنکاش و تقلایی بلیط را به ما ارائه می دادند. شاید استفاده از کارت افراد دیگر از نگاه آن ها بیش از اندازه غیر قابل باور به نظر می رسید.

W54AdQ6U4Ox97W2mWBnpvFhPRTiUwmq7GFHmGYDA.jpeg

تشریفات حضور در موزه را مانند سایر اماکن روسیه به جا آوردیم . بیشتر فضای موزه به تابلوهای نقاشی که مربوط به مکاتب دوران های مختلف اختصاص یافته بود. آثار موجود در موزه صرفا متعلق به نقاشان و هنرمندان روسی بود که تابلوهای مشهوری هم در میان آن ها به چشم می خورد. تابلوهایی با ابعاد بسیار بزرگ بیشترین طرفدار را در میان بازدیدکنندگان داشتند. یکی از این تابلوها متعلق به جلسه ای از مجلس سنا- یا شاید مجلس دیگر: تردید از نگارنده است- بود که ابعادی حدود 2.5 در 7 داشت. این تابلو در دیوار مقابل اتاقی 40 متری نصب بود و سایر دیوارها به پرتره نمایندگانی اختصاص داشت که در تابلوی بزرگ اصلی قابل شناسایی بودند. به غیر از تابلوهای مربوط به قرن 18 میلادی جذاب ترین بخش مربوط به آثار مدرن بود که شامل دوره کمونیست و حاکمیت ظاهری خلق می شد. احجام عجیب اما چشم نواز و مجسمه های فیگوراته در این بخش از جذابیت بیشتری برای افراد غیر متخصصی مانند ما برخوردار بود.

pn8aLkNbViPj76flpVj3muqwLlgfog9sgqfZsJ50.jpeg

 بازدید از موزه روسیه حدود یک ساعت و نیم طول کشید . بعد از بازدید از موزه دقایقی را منتظر همسفری ها  شدیم و باز هم ناامیدانه تصمیم به ادامه راه گرفتیم. خانه و موزه داستایوسکی از برنامه امروز باقی مانده بود. با وجود نشانه های روی نقشه و آدرس هایی که از مردم می گرفتیم موفق به یافتن خانه داستایوسکی نشدیم و این آیتم چک لیست ما برای همیشه تیک نخورده باقی ماند. بعد از پانزده دقیقه کند و کاو به موزه روسیه برگشتیم و از کافی من محوطه بیرونی خواستیم برایمان اوبر بگیرد. پاسخش مانند تمام روس های دیگر مثبت بود و با 155 روبل خودمان را به هتل رساندیم.

همسفری ها دیگر حوصله بازدید از مکان های فرهنگی و تاریخی را نداشتند و تغییر ذائقه برایشان لازم بود. به همین دلیل تصمیم گرفتیم برنامه شب را به بازدید از پاساژ گالریا یکی از معروفترین اماکن خرید شهر سنپطرزبورگ اختصاص دهیم. پاساژ گالریا در انتهای خیابان نوسکی و در نزدیکی صومعه الکساندر نوسکی قرار داشت. با ورود به پاساژ اصولی بودن همه چیز توجه بازدید کننده را به خود جلب می کرد. همه چیز همانطوری بود که باید باشد. محل قرارگیری پله برقی، چینش مغازه ها،  تبلیغات محیطی و .... . به دلیل معماری مناسب جمعیت زیادی که در پاساژ حضور داشتند به چشم نمی آمد. مغازه های فروش کفش و منسوجات چرمی  بیشتر از سایر اقلام پوشاک دیده می شد. اجناس همگی در لاکچری بودن مشترک بودند و توجه همه مشتریان به قفسه های دارای تگ قرمز بود. کیفیت بالا از سر و روی اجناس می بارید و شاید به همین دلیل قیمت های گزاف خیلی به چشم نمی آمد. قیمت مانتو و بالاپوش ها نسبت به تهران خیلی بیشتر بود و کیفیت اجناس خیلی خیلی بیشتر. چند مغازه ای را از نظر گذراندیم. قیمت کفش ها خوب بود و می شد به خریدشان فکر کرد. هر کفشی که به رویش دست می گذاشتم یا سایز من را نداشت و یا رنگ دلخواهم را تمام کرده بود.

ساعت داشت به 11 نزدیک می شد و باید برای شام فکری می کردیم. از پاساژ بیرون زدیم و بعد از چند دقیقه به KFC محبوب رسیدیم. خوشحال و خندان وارد رستوران شدیم و پس از یک دقیقه با لب های آویزان و شانه هایی افتاده از مغازه خارج شدیم. متاسفانه هیچ غذای حلالی برای ما وجود نداشت. چند رستوران دیگر را هم امتحان کردیم  و با همان پاسخ روبرو شدیم. زمان داشت از دست می رفت و کم کم رستوران ها برای تعطیلی آماده می شدند. تصمیم گرفتیم به فودکورت گالریا بازگردیم و شانس خود را در مک دونالد و ساب وی امتحان کنیم. خوشبختانه یکی از کارکنان مک دونالد مسلمان بود و یک ردیف از همبرگرهایی که حلال محسوب می شد به ما معرفی کرد. سریع سفارش دادیم . ارزانتر از آنی شد که فکر می کردیم. سه برگر ، سه سیب زمینی و دو نوشابه چیزی حدود 700 روبل برایمان آب خورد. مطابق معمول همه شعبه های مک دونالد، غذا در کمتر از دو دقیقه آماده شد . غذا خوردنمان طولی نکشید و بلافاصله برای مقصد همیشگی شب ها اوبر سفارش دادیم. این بار اما طرف مقابل پل یعنی کنار فانوس های دریایی را برای مشاهده منظره باز شدن پل انتخاب کردیم.

D7irqEdpsOPov73eMv29F9rizZNMAcwZCmZR94rt.jpeg

پل نسبت به شب های قبل قدری خلوت تر بود. اما طرف مقابل ما یعنی جایی که هر شب می ایستادیم- مقابل موزه هرمیتاژ -همچنان شلوغ بود. چند دقیقه ای به باز شدن پل مانده بود و اختلاف جمعیت میان دو پل در ذهنم مرور می شد که یکباره فکری مثل برق از پس ذهنم گذشت. " اگر پل ها باز شوند، ما از چه مسیری به سمت هتل برویم؟" تازه اینجا بود که دلیل شلوغی طرف مقابل پل برایم روشن شد. با سرعت هر چه بیشتر وسایل را جمع کردیم و به طرف پل حرکت کردیم. به میانه پل که رسیدیم مامورها مشغول بستن مسیر شده بودند. قایق ها هم کم کم در حال عبور از زیر پل بودند تا منظره باز شدن را از نزدیک مشاهده کنند. یکی از قایق ها مملو از مسافران ایرانی بود و آهنگ های بزن و بکوب آن آرامش حاکم را خدشه دار کرده بود. جمعیت هم در وسط قایق در حال "جولانِ بتکان" بودند. خودمان را به آن سوی پل رساندیم و و منتظر آغاز  شب آرامش شدیم. پل ها یک به یک باز شدند و پایان روز چهارم سفر را اعلام کردند. با خاطراتی که خیلی زود تبدیل به ماندگارترین آثار به جا مانده در ذهنمان شده بودند. کم کم روزهای آخر سنپطرزبورگ از راه می رسید و این مناظر رنگ و بوی غم را با خود همراه می کرد.

روز پنجم سفر به دومین تور شهری ما اختصاص داشت. بازدید از کاخ پترهوف اصلی ترین برنامه روز دوم محسوب می شد. پس از صرف صبحانه طبق هماهنگی قبلی ساعت 9:45 دقیقه در لابی هتل گرد هم آمدیم و مهیای گشت شدیم. مسیر نسبتا طولانی بود و خوابیدن علیرضا اصلا و ابدا دور از ذهن نبود. طبق عادت قدیمی چند عکس سلفی با علیرضای در حال خواب گرفتم تا آرشیو سلفی با خواب آلوده هایم تکمیل تر شود. دایانا تور لیدر فارسی زبان ما شهرکی را در ضلع جنوبی اتوبان به ما نشان داد که با سرمایه گذاری و اقدام  چینی ها طی چهار سال ساخته شده بود. همه تاسیسات و زیرساخت های این شهرک- چیزی شبیه شهرک های غرب تهران- مستقل از امکانات شهری سنپطرزبورگ بود. آب، برق ، گاز و مهمترین امکانات شهرک در صورت ایجاد اشکال در سیستم یکپارچه شهری، باز هم می توانست به کار خود ادامه دهد. طبق صحبت های دایانا داخل این شهرک همه امکانات تفریحی از جمله سینما، مراکز خرید، مجموعه های ورزشی و ... تعبیه شده است و افراد به غیر از بهانه رفتن به محل کار ،دلیلی برای خروج از آن ندارند. شهرک از بیرون شکیل و خوش ساخت می نمود  و غیر از دوری مسافت از هسته اصلی شهر، عیب دیگری نمی شد به آن گرفت. حداقل از منظری که ما به آن می نگریستیم.

کاخ پترهف در منطقه ی ییلاقی شهر سنپطرزبورگ قرار دارد و اغلب خانه های موجود در آن به صورت ویلایی و تک طبقه ساخته شده اند. این منطقه نسبت به مرکز شهر از آب و هوای گرمتری برخوردار است و همین مسئله باعث شده مکان مناسبی برای احداث زمین های گلف باشد. در اطراف جاده اصلی دریاچه های کوچک و بزرگی وجود دارد که هر کدام می تواند یکی از دیدنی های اصلی شهری غیر از سنپطرزبورگ باشد.

vYEFhBUfnM6vpTkKQ8dyvYqtN1yunKvCuGAhjOEZ.jpeg

این منطقه به غیر از کاخ پترهوف سه جاذبه گردشگری دیگر هم دارد. اول کلیسایی که به یادبود ترور ناموفق الکساندر یا شاه آزادی بخش توسط یکی از ملازمان ایشان ساخته شده است و دیگری دانشگاه و کارخانه کشتی سازی که بعد از دوران پتر کبیر از ساختمان عمومی به این نقطه خارج از شهر منتقل گردید. همنشینی دانشگاه و کارخانه از نکات جالبی است که می تواند آموخته های زیادی برای مدیران ما داشته باشد. این همنشینی در دانشگاه اقتصاد و هنر سنپطرزبورگ هم دیده می شود.

 آخرین جاذبه مسیر کاخ معظم کنستانتینوفسکی است. این بنا یکی از زیباترین کاخ های به جا مانده از دوران پادشاهی در روسیه است که هنوز هم توسط رئیس جمهور پوتین هنگام سفر به زادگاهش مورد استفاده قرار می گیرد. گویند در داخل کاخ کنستانتینوفسکی چند دریاچه، باغ چند طبقه و بناهای کوچک و بزرگ وجود دارد. متاسفانه به دلیل مسائل امنیتی امکان بازدید از این کاخ برای گردشگران فراهم نمی شود و آن ها هم مانند ما به توصیفات و شنیده هایی از سایرین قناعت می کنند.

به فاصله ده دقیقه از کاخ کنستانتینوفسکی به پترهوف رسیدیم. مانند سایر مکان های دیدنی اتوبوس اجازه حضوری بیش از ده دقیقه در داخل محوطه را نداشت و می بایست به سرعت از مجموعه خارج می شد و در پارکینگ به انتظار گردشگران می نشست.

. یک گروه موسیقی در مقابل محل توقف موقت اتوبوس ها مستقر شده بود و به محض آشنایی با مسافران موسیقی ملی کشورها را می نواخت. پس از اینکه مطلع شد ما گردشگران ایرانی هستیم ابتدا سرود ملی جمهوری اسلامی ایران را نواخت. این اتفاق با همخوانی هموطنان همراه بود و فضایی صمیمی را خلق کرد. بعد از استقبال مسافران ، گروه موسیقی  "ای ایران" را نواخت و بیش از پیش همسفری های ما را برای پرداخت پول به خود تهییج نمود.

در کنار محل پیاده و سوار شدن مسافران، بازارچه ای محلی شکل گرفته بود که تا ورودی کاخ ادامه داشت . بعد از عبور از بازارچه و سپری کردن تشریفات امنیتی که به دلیل احتمال حمله روز گذشته به کاخ قدری سفت و سخت تر از همیشه بود، وارد کاخ شدیم. کاخ به همان شکوه و عظمت بناهای روسی بود و به لحاظ معماری اصل بنا شباهت زیادی به کاخ کاترین داشت. اما شهرت این کاخ بیشتر به دلیل 200 فواره ای است که در آن تعبیه شده است. کاخ پترهوف در کنار آب های خلیج فنلاند بنا گردیده است. در گذشته کانالی برای ورود کشتی ها تا پای پله های کاخ در نظر گرفته شده بود که بعدها به دلیل عدم استفاده از آن، عرضش به حدود پنج متر محدود شد. در حد فاصل خلیج فنلاند تا پله های کاخ که مسیری قریب به یک کیلومتر است فواره هایی در دیواره و بالای کانال قرار گرفته است و در انتهای آن که به پله های اصلی کاخ می رسد حوض بزرگی وجود دارد که بزرگترین فواره ها و مجسمه های آبی روسیه در آن قرار دارد. رنگ طلایی این  مجسمه ها که شامل تماثیل قهرمانان و برخی حیوانات عجیب و غریب است هارمونی زیبایی با تزئینات بیرونی کاخ برقرار می نماید.

در ایامی که ما از پترهوف بازدید می کردیم بالای حوض اصلی کاخ با استفاده از متریال آماده سکوهایی برای برگزاری جشن بستن فواره ها تعبیه شده بود. این جشن هر ساله و در هفته آخر سپتامبر- آغاز فصل سرما -برای بستن فواره ها و جلوگیری از یخ زدن و خرابی آن ها برگزار می شود.

صف ورودی برای بازدید از داخل کاخ پترهوف به طویلی کاخ کاترین نبود اما حداقل دو ساعتی از ما زمان
می گرفت. به دلیل نبود زمان کافی شرایط بازدید از داخل کاخ برایمان مهیا نشد و تمام وقتمان - حدود دو ساعت - به قدم زدن در محیط بیرونی باغ گذشت. بعد از قدم زدن تا خلیج فنلاند و بازدید از ساحل خلیج به سمت خانه پتر کبیر حرکت کردیم. خانه ای که مانند نمونه های قبلی آن برای فوبیای ارتفاع سقف پادشاه ساخته شده بود و سقفی حدود 2.5 متر داشت. در مقابل کاخ کوچک، باغچه ، آب نما و فواره های زیبایی در  اشل کوچک کار شده بود تا با بنای کوتاه خانه تناسب داشته باشد. خاطره انگیز ترین بخش خانه پتر برای ما، از نگاه دیگران مسخره و بی ارزش بود. در ضلع جنوب غربی باغ سنگفرشی با ابعاد 2 در 1 قرار داشت که با قرار دادن پا بر روی آن فواره ها شروع به کار می کردند. یعنی ما فکر می کردیم این گونه کار می کند. به گفته دایانا که در تمام طول مسیر قدم زدن در باغ همراه ما بود، این نماها به یاد یکی از پادشاهانی که از بیماری خاصی  رنج می برد ساخته شده بود. این فواره جان می داد برای گرفتن فیلم های Slow motion. برای بار دوم که آماده دویدن از سنگفرش شدیم، خیز برداشتیم و قبل از آن که پای هیچ کداممان به روی سنگی قرار گیرد فواره ها شروع به کار کردند. تازه متوجه شدیم فردی که پشت سنگفرش و  روی نیمکت سبز نشسته ، با باز و بسته کردن یک شیر آب فواره را به جریان می اندازد. این دوست عزیز یکی از مسخره ترین شغل های دنیا را دار بود که شرح وظایف اش در یک جمله خلاصه می شد: " خیس کردن گردشگران به نحو مقتضی".

با نزدیک شدن به ساعت سیزده باید به سمت اتوبوس حرکت می کردیم تا به نهار هتل که یکی از اپشن های تور بود برسیم. بعد از تماشای خانه پتر کبیر وارد محیطی شبیه باغ تابستانی شهر شدیم که به پارک جنگلی شباهت داشت. سنجاب و سایر حیوانات اهلی در آن رفت و آمد می کردند. در هر بیست قدم یک خروجی به محوطه ای شبیه باغ پتر کبیر با فواره های مدرن یا قدیمی منتهی می شد، وجود داشت. در انتهای مسیر عکس هایی از نحوه نگهداری این کاخ در گذشته به تابلوهای اعلانات نصب گردیده بود که جای تامل داشت. این عکس ها نشان می داد ، هر بار روسیه درگیر جنگ می شد، مجسمه ها و اشیای قیمتی کاخ و آب نماهای پترهوف توسط مردم و مسئولین در عمقی از زمین دفن می کردند تا از آسیب ها مصون بماند و بعد از رفع خطر مجددا آن اشیا را بهسازی و در جای خود قرار می دادند.

 این سطح از احترام به گنجینه های تاریخی برایم سوال انگیز بود. نمی دانم از نگاه مردم روسیه این اشیا و وسایل از چه جایگاهی برخوردار بوده اند که این همه هزینه برای نگهداری از آن ها صورت می گرفت؟ از آن جا که این پدیده ما به ازایی در ذهن من و ما نداشت، هضم آن برایمان دشوار می نمود. در موقعیتی که جان انسان ها در معرض خطری جدی است این هزینه ها و تلاش ها برای حفظ بخشی از تاریخ چه معنایی غیر از میهن پرستی می توانست داشته باشد. زمانی که چند شی تاریخی این قدر برای مردم کشوری حائز اهمیت است، پس حتما اصل کشور از جایگاهی در دل و ذهن مردم قرار دارد که برای ما قابل درک نیست.

بعد از پایان بازدید، از بازارچه مقابل پارکینگ سوغاتی خریدنمان آغاز شد. مهمترین سوغاتی روسیه عروسک های ماتروشکاست. ماتروشکا نمادی از زنانگی و مادرانگی است که تمام خانواده را در کنار خود جمع می کند و بر این اساس عروسک های کوچکتر در دل عروسک های بزرگتر از خود قرار می گیرند تا بزرگترین عروسک. عده دیگری فلسفه در دل یکدیگر بودن این عروسک ها را افسانه و قصه هایی می دانند که سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر منتقل می شوند. ماتروشکا بر اساس سازنده، ابعاد، جنس، نوع رنگ آمیزی و  متریال به کار رفته قیمت گذاری می شود. از 200 تا 5000 روبل. البته این بازه قیمتی بر اساس مشاهدات نگارنده ثبت شده و طبیعی است به دلیل ندیدن تمام مغازه ها به ویژه لوکس فروشی ها از دقت کافی برخوردار نباشد.

 چهل دقیقه ای به هتل رسیدیم و بعد از صرف ناهار آماده رفتن به بخش دوم تور شدیم. ناهار مانند روز دوم شامل مرغ، گوشت قرمز، ماهی، برنج، سوپ، قاطی پلوها ، کیک و میوه بود و همچنان بوی نامطبوع غذاها اشتها را کور می کرد.

آخرین برنامه تور شهری سنپطرزبورگ قایق سواری در رودخانه نوا بود. بعد از طی کردن ده دقیقه از هتل به محل سوار شدن قایق رسیدیم. طبق عادت هموطنان، قایق سواری با آهنگ های پر شر و شور ایرانی همراه بود و کم کم زمینه چینی برای رقص هم فراهم شد. بیشتر قایق هایی که گردشگرانی از سایر کشورها بودند با آرامش در حال تماشای منظره کانال بودند و از سر و صدای ما تعجب می کردند. بعد از ده دقیقه حرکت در کانال به رود اصلی نوا رسیدیم. رودی بزرگ و پرآب که کشتی های عظیم الجثه جنگی در جنگ جهانی دوم از آن عبور می کردند. در کناره رودخانه  ماکت یکی از همین ناوهای مروبط به جنگ جهانی قرار داشت که همه قایق ها چند دقیقه ای را در مقابل آن وقت می گذراندند. قایق سواری با آهنگ همسفری های جنوبی و رقص های آن ها ادامه پیدا کرد و به پایان رسید.

OJIs2F5FzQ3L1ykiZAJ9umzuDuSKS13kCrUR6F5R.jpeg

با وجود آب فراوان در کشور روسیه، شرایط اقلیمی برای کشاورزی مساعد نیست و این مسئله باعث می شد میزان مصرف این ماده حیات بخش در کشور به نسبت وسعت و جمعیت زیاد نباشد  و مفهوم بحران آب برایشان بی معنی جلوه کند. با این وجود رفتار روس ها در حوزه مصرف آب بسیار مقتصدانه است. مانند سایر منابعی که در اختیار دارند. در روسیه آب از نوشیدنی های گران به حساب می آید.

فردا روز آخر سفر بود و صومعه نوسکی حتما باید بازدید می شد. صومعه انتهای خیابان نوسکی بود و تا ساعت 18 زمان بازدید داشت. بعد از قایق سواری قصد داشتیم به جای رفتن هتل از این صومعه بازدید کنیم که به خاطر زمان کمی که تا بسته شدن آن باقی مانده ،امکانپذیر نبود. تصمیم گرفتیم با گروه به هتل بازگردیم. بعد از رسیدنمان استراحت اولویت اول بود تا بتوانیم از شب آخر سفر خوب استفاده کنیم. خستگی و بدن درد ناشی از پیاده روی های طولانی داشت در بدنمان مزمن می شد. روزی نبود که در آن کمتر از 12 کیلومتر راه رفته باشیم و این مسئله با خواب 5 و 6 ساعتیمان همخوانی نداشت.

برنامه شب شخصی بود و هر کدام از اعضای گروه به سمتی رفتند. در حین قدم زدن در کانال منتهی به کلیسای منجی غرق به خون یک مغازه صنایع دستی توجه ما را به خود جلب کرد. وارد مغازه شدیم. اجناسِ به قیمتی در مغازه وجود داشت. هم برای سوغاتی و هم برای یادگاری منزل . عادت دارم در هر سفری که می روم چیزی که خاطره آن سفر را در ذهنم زنده نگه دارد برای خانه تهیه می کنم. خوشبختانه این بار هم موفق به انجام این کار شدم و گویی که نقش کلیسای منجی غرق به خون در آن نقش بسته بود را به عنوان یادگاری سفر روسیه خریدم. مجموع خرید ها از مغازه 77 دلار شد. از خرید رضایت داشتم. کاکائو ، کبریت و زیپو که همگی نشانی از بناهای اصلی شهر را در خود داشتند اصلی ترین سوغاتی های ما برای سفر بود. معمولا در روسیه فروشنده ها هیچ تلاشی برای کلاه گذاشتن بر سر مشتری انجام نمی دهند. این صداقت در رفتار به راحتی قابل درک است. احتمالا آن ها هم فهمیده اند روزی دست خداست و افراد وسیله ای بیش نیستند. انگار دلشان در این زمینه قرص تر از ماست.

باران ملایمی می بارید و نوازش قطراتش بر صورتمان لذت قدم زدن در نوسکی را برایمان دو چندان می کرد. حس زیبایی بود. ساعت از ده و نیم گذشته بود و قدم زدن های ما ادامه داشت. بعد از چند دقیقه پیاده روی به یکی از شعبه های مک دونالد وارد شدیم و غذا سفارش دادیم. مثل همیشه ارزان و سریع. فست فودی به معنای واقعی کلمه. در حال خوردن غذا بودیم که باران شدت گرفت. به حدی بود که صدای به زمین خوردن قطره هایش در میان هیاهوی رستوران شنیده می شد. با این وضعیت آب و هوا، ادامه قدم زدن و تماشای باز شدن پل های روی رود نوا برای آخرین بار امکانپذیر نبود. و آخرین منظره از بازشدن پل ها به نام شب قبل ثبت گردید. ناچار به هتل برگشتیم. از شدت خستگی متوجه نشدم کی به خواب رفتم. همسر جان اما زحمت جمع کردن چمدان ها را کشید و کار را برای فردای شلوغمان تسهیل نمود.

تا ساعت 12 ظهر زمان داشتیم اتاق ها را تحویل دهیم. پرواز به سمت مسکو ساعت 19:45 بود و راس 17 اتوبوس به سمت فرودگاه پرواز می کرد. بعد از صرف صبحانه بنا شد چمدان ها را جمع کنیم و پس از تحویل اتاق از هتل خارج شویم. برای ما که کارمان را انجام داده بودیم جمع کردن وسایل زمان زیادی نبرد و توانستیم قبل از ساعت 12 اتاق ها را تحویل دهیم.

از چک لیست بازدید هنوز صومعه نوسکی و مزار داستایوسکی باقی مانده بود. با اوبر به انتهای خیابان نوسکی رفتیم . کرایه از آن چه فکر می کردیم بیشتر شد. چیزی حدود 250 روبل. بارش شدید شب گذشته قدری آرام گرفته بود اما همچنان می بارید.  بیست دقیقه بعد باران در حال باریدن بود که وارد صومعه شدیم. به محض ورود به صومعه با بازارچه ای محلی شبیه آنچه در شهرهای شمالی خودمان برپا می شود روبرو شدیم. اغلب مغازه ها به فروش مواد غذایی مشغول بودند. از قارچ های کوهی خشک شده تا مرغ و گوشت و انواع نوشیدنی ها. بازار مکاره ای نبود اما با روح و زنده می نمود. جالب این که اغلب فروشندگان هم روحانیان و خواهران روحانی بودند . چند مغازه هم برای جمع آوری کمک های مالی به صومعه در نظر گرفته شده بود. از میان بازارچه عبور کردیم و به سوی قبرستان راهی شدیم. با پرس و جو از مردم متوجه شدیم که مسیر را اشتباه پیموده ایم و باید به سمت سر در ورودی باز گردیم . مسافت نسبتا زیاد بود و باران شدید. قبل از خروج از صومعه تصمیم گرفتیم از کلیسای اصلی آن بازدید کنیم و بعد از آن راهی قبرستان شویم. کلیسای فعالی بود و فیلمبرداری و عکاسی و پوشش های غیر رسمی در آن ممنوع. اغلب خانم ها با حجاب در کلیسا حضور داشتند و مثل همه کلیساهای دیگر بازار شمع روشن کردن هم داغ داغ بود. کلیسا نمونه غیر فاخر آثار بازدید شده در شهر سنپطرزبورگ بود اما همان نقش و نگارها و همان شیوه معماری در آن به چشم می خورد. بنایی تا این حد معمولی هم از تلاشی برای رخ نمایی و جلوه گری فروگذار نکرده بود. نور به کمترین میزان ممکن در کلیسا وجود داشت به طوری که مشکل می شد نقش و نگار دیوارهای مقابل را دید. موضوع نقاشی ها در اینجا بیشتر درباره قدیسان کلیسا بود تا روایات و داستان های مسیح. چند دقیقه ای را روی سکو نشستیم و به رفتار حاکم و محکوم مآبانه روحانیان با مردم نگریستیم. بعد از آن به سمت قبرستان مشاهیر حرکت کردیم.

تا قبرستان ده دقیقه ای راه بود. باران شدید اما مسیر را طولانی تر کرد. بارش از حالت نم نم عاشقانه خارج شده بود . علی رغم میل باطنیمان تا رسیدن به مقصد از چتر استفاده کردیم. ورودی قبرستان نفری 300 روبل بود که با استفاده از کارت ایکوموس برایمان رایگان تمام شد. قبرستان شامل دو بخش غربی و شرقی بود و باغچه ها و فضای سبز میان آن ها زیبا بود. قبرها به صورتی نامنظم در کنار یکدیگر قرار گرفته بودند. یک قبر بلند بود و دیگری کوتاه. یکی سفید و یکی خاکستری. اما این تفاوت ها در کنار هم نظمی غریب یافته بود. با وجود زیبایی قبرستان اما حسی وهم انگیز در آن وجود داشت.

5KZYvkJdlrj73k2iDhzCNGeCLGIEuuIZH48sn26G.jpeg

حفره ها و پستو های در میان قبرها این احساس وهم را بیشتر می کرد و به نظرم معقول بود که ساعت 18 به کار خود پایان دهد. این قبرستان می توانست یکی از لوکیشن های آثار تیم برتون باشد که از دسترس او دور مانده است. مهمترین اشخاص مدفون در قبرستان داستایوسکی، کورساکوف، چایکوفسکی و همسر پوشکین بودند. بالای هر قبری نمادی از فعالیت هر هنرمند یا تندیسی از وی کار شده بود. مزار اساتید موسیقی با نت های موسیقی و یا ویولن و سایر سازها تزیین شده بود. بازدیدمان از قبرستان زیاد طول نکشید.

حدود ساعت 13 از میدان مقابل صومعه وارد خیابان نوسکی شدیم تا پیاده به سوی پاساژ گلوریا حرکت کنیم. بعد از چند دقیقه پیاده روی به ایستگاه اتوبوس های برقی رسیدیم. اتوبوس همان راهی را می رفت که ما می خواستیم. بلافاصله پس از حضور در ایستگاه اتوبوس رسید. سوار شدیم. جا به اندازه کافی وجود داشت. برای نشستن هم. به ازای هر نفر 20 روبل هزینه بلیط دادیم که توسط خانمی ناخوش اخلاق  جمع می شد. شغل ها در روسیه به رویکردی جزء نگر تقسیم شده اند افراد معمولا در کاری خاص تبحر دارند و شاید  به همین دلیل در کار یکدیگر دخالت نمی کنند. پس با بروز هر مشکلی می توان فردی که کار خود را درست انجام نداده شناسایی کرد. نه برای تنبیه برای اصلاح. ایده ال یک نظام فرآیند گرا. وظیفه راننده در اتوبوس های روسیه تنها رانندگی است. همین و بس. بگذریم.

 بعد از چهار ایستگاه از اتوبوس پیاده شدیم و بعد از پنج دقیقه پیاده روی به گالریا رسیدیم. چند وقتی بود می خواستم یک کفش کالج بخرم و متاسفانه در تهران زمان کافی برای آن نداشتم. به محض ورود به طبقه دوم به مغازه ای وارد شدیم که اجناس خوب و به قیمتی عرضه می کرد. از دو کفش خوشم آمد و یکی را انتخاب کردم. به قیمت 3900 روبل. به فروشنده گفتیم برای خرید آن باز می گردیم. دو ساعتی را در پاساژ چرخیدیم و هیچ کفشی به خوبی آن نیافتیم. به همان مغازه برگشتیم تا کفش را خریداری کنیم. به اندازه کافی روبل در اختیارمان نبود. مغازه دار هم دلار نمی پذیرفت . مجبور شدیم برای تبدیل کردن دلار به بانک طبقه اول بریم.

در بانک نوبت گرفتیم و 100 دلار را برای چنج به متصدی باجه دادیم. با نرخ 56.44 برایمان تبدیل کرد. بلافاصله 100 دلار دیگر برای چنج پرداختیم اما نپذیرفت و اعلام کرد باید یک بار دیگر نوبت بگیرید. نمونه دیگری از نظم ماشینی که پیشتر از آلمان ها سراغ داشتم. نوبت دیگری گرفتیم و بالاخره پول ها را تبدیل کردیم . بعد از خریدن کفش برای ناهار خوردن به فودکورت طبقه آخر رفتیم. در مسیر رسیدن به فود کوت مغازه های اسباب فروشی را از نظر گذراندیم. جذاب بود و متنوع. ساعت نزدیک چهار بود و وقت زیادی نداشتیم. پس بهترین گزینه همان مک دونالد همیشگی بود. در رستوران همسفری هامان دیدیم. خریدهاشان تمام نشده بود و می خواستند باز هم به پاساژ گردی ادامه دهد. ساعت 16:15 برای رفتن به هتل قرار گذاشتیم. می گفتند خیلی زود است.  همان موقع به دوستم گفتم فلانی به اتوبوس فرودگاه نمی رسد. و متاسفانه همان طور هم شد. ما بلافاصله بعد از خوردن ناهار راهی هتل شدیم. تقریبا همه همسفری ها به موقع رسیده بودند و پیش بینی من هم درست از آب درآمد. اتوبوس ساعت 17:15 حرکت کرد و فلانی هم جا ماند. تور لیدر با هماهنگی مسئولان هتل شرایط حضور او در فرودگاه را مهیا کرد. بعد از ورود به فرودگاه و تحویل وسایل که کم درد سر هم نبود، با هتل تماس گرفتیم و متوجه شدیم جاماندگان پاسپورت هایشان را تحویل گرفته اند. بیست دقیقه بعد از این تماس به فرودگاه رسیدند. همه بد اخلاق و عصبی بودیم. به ویژه من. منتظر جرقه ای بودم که عصبانیتم را بر سرش خالی کنم.