خلاصه سفر:
مبدا کاشان؛
سفر زمینی با سه ماشین سواری؛
تعداد همسفران 11 نفر؛
طول مسیر رفت و برگشت 1600 کیلومتر یعنی حدودا 16 ساعت؛ بعلاوه 400 کیلومتر رفت و برگشت به درک و باغ میوه های گرمسیری و گردش در شهرها.
تعداد روزهای سفر:
گردش داخل ایرانشهر، چابهار، روستای درک، کنارک سه روز و نیم؛
رفت و برگشت حدود سه روز و کل سفر مجموعا 6 روز و نیم؛
هزینه هر نفر شامل خوراک، اسکان، بنزین حدودا 300 هزار تومان(این هزینه بسته به تعداد نفرات و نوع اسکان متفاوت خواهد بود)
نکته: کارت سوخت همراه داشته باشید.
شرح سفر:
بندر چابهار جنوب شرقی ترین شهر کشور ایرانه. تا به حال به استان سیستان سفر نکرده بودیم. تو این استان روستایی هست به اسم دَرَک(DARAK) که ساحلش معروفه ولی برای خیلی ها شناخته شده نیست. برنامه رو به صورت چابهار-درک در نظر گرفته بودیم،ولی ازچند و چونش زیاد خبر نداشتیم.می دونستیم به سمت جنوب شرقی ایران قراره حرکت کنیم. چون قرار بود زمینی بریم و مسیر زیادی باید رانندگی میکردیم،مقرر شد ماشین کم و راننده زیاد باشه.
روز اول(سه شنبه،یزد) :
سه شنبه عصر 17/11/1396 استارت حرکت از کاشان بود. ماشین اول و دوم عصر رفتن و ماشین دوم حدود نه شب حرکت کرد.
قرار اول یزد بود. وحید اینا(ماشین اول و دوم) چون هماهنگ کننده اسکان تو یزد بودن، زودتر رسیده بودن و جا برای خوابیدن حل شده بود. ما هم حوالی یک بامداد رسیدیم.
روز دوم(چهارشنبه، ایرانشهر):
فردا صبحِ زود یعنی ساعت شش بیدار شدیم. خوابمون میومد ولی می دونستیم راه زیادی داریم.صبحونه رو خوردیم و تنقلات خریدیم و باک ها رو پر کردیم و راه افتادیم. کرمان رو رد کردیم تا نهار رو باغ شازده ماهان بخوریم. باغ شازده حدود سی کیلومتر بعد از کرمان به سمت جنوبه. اگرچه اواخر بهمن اونجا بودیم اما باغ شازده صفای ذاتیش رو حفظ کرده بود.
عکس 1-(باغ شازده ماهان)
یه کم ناهار دیر آماده شد و ما هم ناهار خوردن رو یه کم طول دادیم. بعد از ناهار به سمت بم حرکت کردیم. ایست بازرسی ها از بم به بعد یه کم طول میکشه. چون محور قاچاق مواد مخدر هست احتمال داره که مسافرای یه ماشین رو پیاده کنن و از سگ های پلیس برای بررسی ماشین استفاده کنن. این بررسی تو برگشت بیشتر و زمانبر تر می تونه باشه. نگران سگه نباشید هیچ خطری شما رو تهدید نمی کنه. بعد از بم و بعد از شهر ابوالفضل که به سمت ایرانشهر بودیم حوالی ساعت 20، ماشین من واشر سرسیلندر سوزوند. این اتفاق که اولش ناراحت کننده به نظر می رسید، به نقطه عطفی تو سفرمون تبدیل شد. ، زنگ زدم 110 و شماره یدک کش گرفتیم و فردی به نام رضا اومد برای یدک ماشین به ایرانشهر.
حوالی 22 رسیدیم ایرانشهر. همه جا تعطیل بود. رضا ماشین رو گذاشت جلوی مکانیکی آشناش و همه با هم رفتیم دنبال مهمانپذیر و یا هتل بگردیم. متاسفانه همه مهمانپذیرا پُر بودن. یه آپشن خوابیدن تو کیسه خواب و چادر بود. گزینه بعدی آژانس گرفتن و رفتن به چابهار بود(چون اونجا خونه رزرو کرده بودیم).
رضا به شوخی میگفت :"ماشینو میبرم میزارم جلوی یه مکانیکی امن که سوراخ سوراخ نشه !". حرف رضا شوخی بود ولی خوب با خودمون می گفتیم حتما یه چیزی هست که میگه. کنجکاو که شدیم رضا گفت بعضی وقتا دعوای طایفه ای پیش میاد که چند سالی هست اتفاق نیافتاده. خلاصه بیشتر گشتیم و رضا ما رو برد هتل اصلی شهر. هم هتل اتاق دو تا بیشتر نداشت و هم قیمت بالایی برامون در میومد. رضا یکی از اتاق های خونه عمه اش رو پیشنهاد داد. اتاق تازه رنگ شده بود. بالاجبار اونجا ساکن شدیم.
تا بچه ها مستقر بشن ، مجتبی و من رفتیم پی تهیه شام و صبحانه فردا.همین طور که میگشتیم به یه فست فودی برخوردیم به اسم کولاک. صاحب فست فودی اسمش مصطفی زینلی بود. سبیل های آتشینی داشت. ایرانشهر برای صدا کردن یک فرد بیشتر از "دایی" استفاده می کنن. مصطفی زینلی به دایی سبیل مشهوره.آشنایی ما با دایی سبیل مسیر سفر رو جذاب تر کرد. دایی سبیل خیلی نوع دوست بود. تا وقایعی که برامون اتفاق افتاده بود رو تعریف کردیم براش، پیشنهاد داد همه ما بریم خونه دومش که اون وقت خالی بود. خلاصه ما هم همگی رفتیم خونه دایی سبیل.
روز سوم(پنج شنبه، ایرانشهر-چابهار):
صبح زود رفتم پی کار ماشین . دایی سبیل پیشنهاد داد تا کار ماشین تموم بشه، بریم به یه زمین کشاورزی که 7 کیلومتری جاده ایرانشهر به سراوان بود. اسم اونجا موتور آب بود. پیشنهاد میکنم حتما اگر فرصت کردید با هماهنگی سری به اونجا بزنید. سه تا خانواده پرجمعیت اونجا زندگی میکردن با بچه های قد و نیم قد. بعضی ها شناسنامه نداشتن و ایضا سواد. از یکی از بچه ها پرسیدیم چند سالته؟ گفت 20 سال!
عکس 2- مهراد همسفر کوچکمون تو باغ موتور آب
عکس 3- سعیده بومی باغ موتور آب و اقوامش
عکس 4- باغ موتور آب و غازها
عکس 5- موتور آب و بره ها
و بعدازظهر برگشتیم ایرانشهر که ماشین رو بگیریم. متاسفانه کار تعمیر ماشین هنوز ادامه داشت.با آژانس که رانندش(داوود) یکی از شاگردهای دایی سبیل بود راه افتادیم به سمت چابهار. توراه اطلاعات جالبی از فرهنگ اون منطقه از داوود گرفتیم . بعد از سه ساعت رانندی ساعت 12 به چابهار رسیدیم. از قبل محسن برای خونه هماهنگ کرده بود.مشکل نداشتن ماشین هنوز پابرجا بود.
روز چهارم(چابهار- تالاب صورتی- سواحل-کوه های مریخی-روستاها- خلیج گواتر):
فردا صبح رفتیم سمت تالاب صورتی یه ماشین 5 نفر،یه ماشین 6 نفر! اونجا چند تا تور گردشگری اومده بودن. کنار تالاب، بومی ها نمک استحصال میکردن.
عکس 6- تالاب صورتی
عکس 7- زن نمک فروش در تالاب صورتی
حوالی 9 به سواحل رمین و بریس رسیدیم. بعد برای صبحانه تو ساحلی با موقعیت جغرافیایی N 25.237 E 60.868 اتراق کردیم.آقای جواد صادقی، پسرش جیهند(سرداری که چابهار رو از دست پرتغالی ها بیرون کشید)، برادرزاده ش سلمان و پسرخاله اس مسلم به ما ملحق شدند. جواد صادقی مسئول روابط عمومی سازمان مناطق آزاد چابهار هستش. ما طبقه ی بالای خونه ایشون رو اجاره کرده بودیم. اومدن که ما رو به باغ های انبه ،گواوا(زیتون) ،موز و کنار ببرن. من رفتم تو ماشین اونا و فضا برای بقیه باز شد. اطلاعات زیادی از جواد صادقی گرفتم.
عکس 8- ساحل صبحونه
بعد از صبحونه ،رفتیم سمت کوه های مریخی . اونجا تو منطقه یه مسابقه مریخ نوردی برگزار میشد. کوه ها و فضای اونجا جالب بود.
عکس 9- کوه های مریخی از دور دست
مسیر بعد از کوه های مریخی به سمت شمال شرق بود.
عکس 10-(پیشنهاد جواد صادقی) قله ی کله شیر در کوه های مریخی
از جواد صادقی پرسیدم چابهار یعنی چهاربهار؟ گفت نه! از زمانای قدیم کاروان ها که از هند می اومدن اینجا کنار چاه هایی بارهاشون رو مینداختن و خودشون و شترهاشون استراحت میکردن. چابهار در اصل چهبار بوده. به سمت باغات انبه که میرفتیم یکی از روستاهای تو مسیر اسمش کالبر بود. جواد صادقی میگفت اسم محصولات کالبر از این روستا گرفته شده.بعد روستای نگور رو رد کردیم. تو مسیر که میرفتیم از داخل روستا ها ،معماری خونه هایی به سبک هندی درست شده بود.خیلی جالب بود. جواد صادقی می گفت اینجا معمار هندی میارن برای خونه هاشون.
عکس 11- خانه به سبک معماری هندی
عکس 12- خانه به سبک معماری هندی
بلوچستان که میرین ،بافت زندگی خیلی عوض میشه .غذا دریایی با ادویه های تند هندی و پاکستانی،میوه ها گرمسیری ، پوشش بلوچی ،موسیقی بلوچی،حرف زدن بلوچی، خونگرمی بلوچی، خلاصه انگار شبه قاره هند هستین.
عکس 13- دختران بومی در هنگام برداشت کنار، نزدیک روستای نگور
تا یادم نرفته ،وارد استان سیستان بلوچستان میشین،پمپ بنزین ها کارت سوختین.با خودتون کارت سوخت ببرین.
کلا تابلو برخورد با شتر از ایرانشهر تا چابهار زیاد بود. اول باور نمی کردیم که جدی باشه ولی وقتی جواد صادقی گفت یکی از مصدومین تصادف با شتره،با احتیاط رانندگی می کردیم.
عکس 14- شتر بی تفاوت به ماشین ها در جاده
بعدِ حدود 100 کیلومتر رسیدیم ولی متاسفانه فرد بومی صاحب باغ و دوست جواد صادقی تو باغش نبود و فقط تونستیم کمی کنار بخوریم و برگشتیم. اگه عاشق میوه های استوایی هستین حتما از بودن تو چابهار و حومه لذت میبرین. رفتن به باغات یه کم وقتمون روپِرت کرد. این رو هم بگم که به قول مجتبی یه قسمت از سفر مخاطراتشه که لذت بخشش می کنه. بعداز ظهر برگشتیم و رفتیم به سمت نقطه صفر مرزی یعنی خلیج گواتر. تو مسیر برگشت تو یکی از روستاها با پسربچه شش یا هفت ساله برخورد کردم که حافظ کل قران بود. امتحانش کردم، سوره مسد، سوره حمد... همه رو حفظ بود.
نزدیک غروب خلیج گواتر بودیم. جواد صادقی میگفت اینجا از اواخر تابستون مردها میان و حدود 6 ماه اینجان و ماهی صید میکنن و اینجا هیچ زنی نیست.عکس و فیلم گرفتیم و برگشتیم که شب شده بود.
عکس 15 - غروب خلیج گواتر
عکس 16-خداخافظی خورشید سرخ در نقطه صفر مرزی گواتر
میخاستیم فردا بریم سمت درک و ماشینم من ایرانشهر بود. 6 نفره سوار شدن اذیت کننده بود و از طرفی آژانس گرفتن هزینه بر بود(از چابهار تا ساحل درک حدود 200 کیلومتره). دایی سبیل چندبار تعارف کرده بود که خودش چابهار کار داره، و بزرگواری کرد و ماشین رو برامون آورد چابهار.
روز پنجم (چابهار-دَرَک-چابهار):
صبحونه رو توی یکی از پارک های چابهار خوردیم با دایی سیبیل . دایی به باجناقش پیوست و ما راه افتادیم سمت روستای دَرَک. باک هاتون رو هرجا پمپ بنزین دیدین پر کنید . از یه جایی دیگه پمپ نیست و بنزین آزاد میفروشن . به لیتری 2500 هم شاید برسه . به سمت درک دیگه برجستگی تو جاده به عنوان سرعت گیر نمیبینین بلکه گودی ملایم(یا بهتر بگم مسیل آب) میبینین. این قسمت از جاده از فان های سفر بود . اگه ماشین آف رود دارین با سرعت برین تو مسیل ها . همسفراتون تو دلشون یه هو خالی میشه و البته لذت میبرن، سرعتش دستتون میاد . اگه هم ماشینتون خوب نیست ، نگران نباشین معمولا قبل از این سرعت گیرها علامت سرعت گیر می بینین . تو مسیر درک رفتیم کوه گل افشان . منظره ی جالبی بود و مثل اینکه آب اقیانوس این کوه گلی رو به وجود آورده(یعنی عملا سطح اون منطقه از سطح اقیانوس پایین تره) . متاسفانه کوه گِل افشانی نمی کرد . پرسیدیم از راهنمای اونجا،گفت یکی دیگه هست فعاله و دو کیلومتری فاصله داره و یه کم بلد بودن میخاد. ولی ما نرفتیم چون برنامه ی دَرَک فشرده میشد .
عکس 17-کوه گل افشان
عکس 18- از بالای کوه گل افشان
ماشین مجید لاستیکای پهنی داشت و تو سرعت گیرای اونجا گلگیر به لاستیک سابیده میشد( منظورم تو صعود از مسیله، خاصیت ذاتی ماشینش بود و مابقی ماشین ها مشکلی نداشتن) بعد از گل افشان تو مسیر درک تعداد مسیل ها و شیبشون بیشتر میشه. نهایتا 40 کیلومتر مونده به درک لاستیک عقب ماشین مجید پنچر شد . با همدیگه و کمتر از 5 دقیقه لاستیک تعویض شد.
عکس 19- لاستیک
حوالی 2 بعد از ظهر رسیدیم درک . واقعا معرکه بود . سواحل شنی با درخت های تُنُک نخل ، به دریا وصل میشدن . رملی های شنیِ بِکر.خستگی از تن آدم در میومد . یه ماشین Off Road کرایه کردیم ، تو امتداد ساحل ما رو برد یه رملی بکر و ناز. عالمی داشت همین چند دقیقه آف رود رفتن. کلاه و وسایلتون رو سفت بچسبین که مثل من باد کلاهتون رو نبره. سمت راست دریا، سمت چپ ساحل شنی و رملی و درختای نخل. گشت و گذار و و عکس گرفتن که تموم شد برگشتیم روستای درک . یه غذای دریایی معرکه خوریم به عنوان نهار. 13 تا ماهی پلو با نوشابه و خرما فقط200 هزار تومن! نزدیکای غروب برگشتیم چابهار . رفتیم منطقه آزاد برای خرید . آخر شب هم برگشتیم خونه و نزدیکای خونه ، رفتیم یه رستوران ساحلی،هم غذاش خوب بود هم قیمتش.
عکس 20-اسم خودم رو رملی با پا حک کردم!
عکس 21-ساحل درک
عکس 22- شتر در ساحل درک
عکس 23- غروب ساحل درک
تا یادم نرفته ، نحوه ی کارکردن با گوگل مَپ و یه اَپ دسته جمعی رو خوب یاد بگیرید.
روز ششم(چابهار-کنارک-ایرانشهر-کرمان) :
شب قبل برنامه ریزی کردیم که از مسیر سرباز برگردیم ایرانشهر که تو مسیر باغ های موز و سد پیشین رو ببینیم و همچنین مهمتر از همه تمساح های گاندو رو ببینیم.صبح با پیشنهاد سهیلا و رای گیری رفتیم به شهر کنارک برای خرید لوازم پوشاک دست دوم که به اسم تاناکورا می شناسیمش . حقیقتا من که راضی بودم از این قسمت سفر و ایضا بقیه . خیلی از فروشنده ها افغانن. زیاد اهل چونه زدن نیستن. اکثرا کفش پیاده روی و کوهنوردی خریدیم ، البته لباس غواصی تاناکورا و شلوار تی شرت نو هم بود برای خرید. حدود 2 بعد از ظهر راه افتادیم به سمت ایرانشهر . یه مشکل کوچیک برای ماشین مجید پیش اومد که تو ایرانشهر حدود 1 ساعت صبر کردیم بعد رفتیم به سمت کرمان.
روز هفتم (کرمان-کاشان):
حدود ساعت 3 بامداد رسیدیم کرمان و وحید رابط داشت برای خونه . خوابیدیم . به علت مشغله کاری، ماشین سوم که ما بودیم باید برمیگشتیم سه ساعت خوابیدیم و ساعت 6 صبح راه افتادیم(شما این کار رو نکنید و با خواب کافی رانندگی کنید) . حدود ساعت 13 کاشان بودیم . بقیه موندن کرمان و روز هفتم رو کرمان بودن و شب برگشتن کاشان .
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی