سفر به بام ایران زمین - قله دماوند

4.5
از 31 رای
سفرنامه نویسی لست‌سکند - جایگاه K دسکتاپ
لمس دیو سفید از نزدیک! + تصاویر
آموزش سفرنامه‌ نویسی
20 آبان 1397 09:00
37
27.9K

 

سفر به بام ایران زمین - قله دماوند                                

     گویند سنگ لعل شود در مقام صبر        آری شود ولیک به خون جگر شود

    این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست      سرها بر آستانه او خاک در شود

  دماوند: قله آتشفشانی دماوند با ارتفاع 5610 متر از سطح دریا بلندترین قله خاورمیانه و بلندترین قله آتشفشانی آسیاست و در مقیاس ارتفاع نسبی(ارتفاع از زمینهای مسطح دامنه کوه) دوازدهمین قله جهان و در لیست ده قله معرفی شده نشنال ژئوگرافی دهمین قله دشوار و دیدنی پیشنهاد شده برای صعود به کوهنوردان جهان است که سالانه پذیرای تعداد کثیری از کوهنوردان سراسر جهان و ایران بوده و مطابق مقررات مورد عمل فدراسیون کوهنوردی ، صعود موفق به این قله در حکم مقام سوم کشوری این رشته ورزشی محسوب میشود .

شروع حرکت : بعد از چند هفته برنامه ریزی بالاخره برای صعود به قلۀ جان ، ساعت 7 صبح روز دوشنبه 5 شهریور 97 از تهران در قالب یک گروه پنج نفره به سمت پلور حرکت کردیم تا از مسیر جبهه جنوبی به قله صعود کنیم  . من که برای اولین بار به این کوه پرآوازه و نام آشنا می رفتم وقتی در پیچ های جاده هراز ، قله نمایان شد ابهتش بیشتر از هر زمان دیگه ای به چشمم اومد و از همون ابتدا و در مسیر جاده چند تا عکس صبحگاهی از این دیو سپید پای در بند گرفتم . یکی از عوامل فزاینده زیبایی و ابهت دماوند اینه که بواسطه آتشفشانی بودن کوهی مجزا از کوههای اطرافش است و کنار اون کوه دیگری قرار ندارد و همین منظره آن را چشم نوازتر کرده است .

20180827_084709.jpg

به امامزاده هاشم در جاده هراز که رسیدیم توی یکی از مغازه های اونجا صبحانه (عدسی) خوردیم و حرکت کردیم و حدود ساعت نه و نیم در ابتدای فرعی خروجی خاکی یعنی اول راه قله دماوند بودیم .

از اینجا به بعد اجازه تردد به خودرو شخصی نمیدن و باید ماشین رو در پارکینگ پارک کرد و با پاترول و جیپ هایی که اونجا هست با کرایه نفری بیست هزار تومن ، مسیر خاکی حدود ده کیلومتری این دوراهی تا گوسفندسرا رفت که با توجه به ناهموار بودن راه حدود نیم ساعت طول میکشه .

به مسجد صاحب الزمان یا همون بارگاه دوم که رسیدیم تصمیم گرفتیم کوله ها رو با قاطرهایی که برای همین کار اونجا هست به بارگاه سوم بفرستیم . برای هر کوله و وسایلی که داخل یک گونی گذاشته میشه هزینه حمل توسط قاطر پنجاه هزار تومنه که با توجه به طولانی بودن مسیر ارزش داره ، هرچند آدم دلش برای این زبان بسته ها می سوزه . هر قاطر حداقل چهار گونی رو حمل می کنه و در دسته های سه چهار و پنج راس حرکت می کنن .

20180828_172115.jpg

تقریبا سه ساعت طول کشید که به بارگاه سوم واقع در مسیر جبهه جنوبی رسیدیم. صخره ها و سنگهای این مسیر در گذر زمان شکلهای خاص و عجیب و غریبی پیدا کردن که در نوع خودش منحصر بفرده . دمای هوا در طول راه تا بارگاه سوم البته با توجه به ساعت حرکت ما (ده و نیم صبح تا یک و نیم بعد از ظهر) مساعد بود .

20180827_110224.jpg

ارتفاع بارگاه سوم حدود 4200 متر از سطح دریاست که خیلی ها تو همین ارتفاع هم دچار عارضه ارتفاع زدگی شده بودن و حال مساعدی نداشتن که ربطی به سن و سال و کوهنورد بودن و نبودن نداره و تا شخص تو اون شرایط نباشه مشخص نیست که با این مشکل مواجه میشه یا نه . کمپ چادرهای متعدد و رنگ و وارنگ در پایین و کنار بارگاه سوم برقرار بود و گروههای مختلف ایرانی و خارجی(اغلب اروپایی) داخل اونها و داخل بارگاه مستقر بودند . ما یک اتاق شش تخته از هفته قبل رزرو کرده بودیم که با اصرار مسئول بارگاه بجای اون ، اتاق دیگه ای در طبقه دوم که دو تخت داشت ولی دنج تر و ساکت تر بود رو گرفتیم(بنظرم چون خارجی ها عادت به خوابیدن روی تخت دارن تمایل داشت اتاق شش تخته رو برای اونا نگه داره که ما هم با توجه به موقعیت بهتر اتاق دو تخته ، خودمون پیشنهادش رو با نظر جمع پذیرفتیم). کوله ها هم کمی بعد از رسیدن ما رسیدند و اونا رو تحویل گرفتیم .

20180827_131952.jpg20180827_164204.jpg20180827_170509.jpg20180827_170517.jpgB04bh93nTlTzzAromBb3PJRQrrVwwGS289troYxt.jpg

ساعت دو پس از استقرار در اتاق نهار مختصری خوردیم . هر کسی برای خودش نهار آورده بود ولی شرایط ارتفاع اشتها رو کم می کنه و غذای دونفر(ماکارونی) برای پنج نفرمون کافی بود . البته حال یکی از همسفرهامون هم با رسیدن به بارگاه سوم کمی بد شد و علائم ارتفاع زدگی رو داشت و رنگش پریده بود و حالت تهوع داشت که به محض رسیدن به اتاق روی یکی از تختها افتاد و خوابش برد . بعد از صرف نهار و خوش و بش با دوستان باصفای گروه و خنده و شوخی و ذکر خاطرات تلخ و شیرین صعودها و سفرهای قبلی ، یکی دو ساعت استراحت کردیم .

تقریبا ساعت شش عصر به قصد هم هوایی (تطبیق بیشتر شرایط فیزیکی بدن با فشار هوا و وضعیت اکسیژن در ارتفاعات) تصمیم به حرکت به سمت بالا گرفتیم و به ارتفاعی حدود چهارصد متر بالاتر از بارگاه سوم رفتیم و برگشتیم . هوا گرگ و میش شده بود و دیگه اکثر کسانی که قصد صعود در روز بعد به قله رو داشتند به بارگاه رسیده بودن و اون اطراف پر از کوهنوردان ایرانی و خارجی زن و مرد بود و انواع زبانهای خارجی به گوش می رسید . انگلیسی ، فرانسوی ، روسی ، ایتالیایی و ... .  روی تراس پناهگاه یکی از ایرانی ها داشت به دوستش بد و بیراه می گفت که یک خانم سویسی که اونجا بود با خنده به فارسی دست و پا شکسته بهشون گفت که حواستون باشه من فارسی هم متوجه میشم .

20180827_184506.jpg20180827_210009.jpg

چون وسط هفته بود پناهگاه خیلی هم شلوغ نبود و به گفته افرادی که تجربه چندمشون بود اون شب در مقایسه با پایان هفته ها شلوغ محسوب نمی شد . با تعدادی از کوهنوردهای ایرانی و خارجی گپی زدیم . سه نفر از کوهنوردها یک جوان دانمارکی و دو ایرانی دچار ارتفاع زدگی حاد شده بودن و اصلا حال مساعدی نداشتن و حتی قادر به راه رفتن نبودن .

در سکوت شب کوهستان چند تا عکس گرفتیم و برای صرف شام به اتاق رفتیم . شام فقط مقداری سوپ و کمی سیب زمینی آب پز خوردیم و ساعت نه و نیم خوابیدیم که برای حرکت نیمه شب به سمت قله آماده باشیم . اما دریغ از خواب . شاید ساکت ترین و دنج ترین جای پناهگاه ، اتاق ما بود اما کمبود اکسیژن ، ارتفاع و محیط جدید ، دست به دست هم داده بود تا خوابمون نبره و با گذشت ساعتی سردرد هم به اینها اضافه شد .

خلاصه اینکه تقریبا میشه گفت من نتونستم بخوابم . ساعت دو دوستان بیدار شدند تا برای حرکت آماده بشیم . من از شدت سردرد و بیخوابی کم کم داشتم از حرکت با گروه منصرف می شدم تا کمی بیشتر استراحت کنم و ساعت پنج و شش صبح حرکت کنم که در نهایت با مشورت جمعی یک کپسول ژلوفن خوردم که انگار آبی بر آتش سردردم شد و با اونها همراه شدم  .

یک لیوان نسکافه ناشتایی نیمه شب ما بود و بعد از برداشتن یه کوله صعود سبک ، ساعت سه از بارگاه سوم بسوی قله حرکت کردیم .

 طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف   گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف

 

حرکت بسوی قله : بنظرم اولین گروهی بودیم که اون شب راهی قله شدیم چون در تاریکی شب با چراغ سر(هدلامپ) بودیم و هیچ نور دیگه ای جلوتر از ما نبود و کسی رو توی راه غیر از دو جوانی که اونها هم بدلیل خلوتی مسیر با ما همپا شده بودند ندیدیم . هوا در اون ساعتها حسابی سرد شده بود . با سویشرت پلار و کاپشن پر و کلاه و شال گردن و دو شلوار و دستکش گورتکس همچنان سرما احساس می شد و دستام توی دستکش سوزن سوزن میشد . سرما اجازه نمیداد چیزی بخوریم و یا حتی بشه بایسیم و استراحت کنیم . اگه دو سه جا نشستیم ، فقط در حد یکی دو دقیقه بود و بیشتر از اون سردمون میشد . از طرفی هم کشمش و خرما و خوراکی های کوله مون جوری سفت شده بودن که با اون دهن یخ زده امکان خوردنشون نبود . فقط یکی دو تا آبنبات و به توصیه یکی از دوستان با تجربه تر ، نوشابه های انرژی زایی(هایپ) که برای همین موقعیت آورده بودیم رو کم کم نوشیدیم . توی این مسیر خیلی کم حرف می زدیم و تا اینکه سپیده صبح رو دیدیم و کمی به تماشا ایستادیم و خدا رو شکر کردیم که تا اینجای راه رو بهمون کمک کرده . خورشید تازه داشت بالا میومد که به آبشار یخی در ارتفاع 5200 متری رسیدیم .  آبشار یخی مرتفع ترین آبشار ایرانه و در تمام طول سال با وجود اینکه در جایی قرار داره که آفتاب هم بهش می تابه ، در تابستانهای گرم هم یخ زده است .

20180828_102600.jpg

چند تایی عکس گرفتیم و مجددا حرکت کردیم . اینجا دیگه فشار هوا و کمبود اکسیژن و تحلیل قوا حرکت رو سخت می کنه و قدمها از اینجا به بعد آهسته و آهسته تر میشن .

مع الوصف ساعت نه نشده بود که به تپه گوگردی رسیدیم . رنگ زمین اطراف اون منطقه زرد خیلی روشنه . از دهانه های این تپه گاز گوگرد متصاعد میشه و بوی نامتبوعی داره و تنفس رو سخت تر هم می کنه . دهانه ای که ازش گاز در می آد از شدت داغی ، سرخ رنگه ، مثل تنور آتش و همین نشون میده که این آتشفشان هنوز نیمه فعاله . چند تا عکس هم اونجا گرفتیم و یکی از دوستان که برای گرفتن فیلم جلوی دهانه خروج گاز رفت از گرمای گاز گوگرد نزدیک دهانه یکباره فریاد کشید و فکر نمی کرد که اونجا در اون حد داغ باشه ، در نهایت اما تونست فیلمشو بگیره .

کراپ.jpg

 از تپه گوگردی تا قله فاصله کمی مونده ولی افرادی هستن که تا همین جا اومدن و نتونستن بالاتر برن و برگشتن .

 قله جان : ساعت نه روی بالاترین نقطه قله دماوند بودیم ، بام ایران زمین ، اگه قله توچال قله عشقه ، اینجا قله جانه . من که برای اولین بار بود موفق به فتح این قله می شدم اون هم بعد از چهل سالگی ، برام مثل تولدی دوباره بود . تمام خستگی مسیر از یادم رفت و با همه بی رمقی ناخودآگاه سجده و تشکر کردم از پروردگارم که اگه نمیخواست هرگز به اینجا نمی رسیدم .(فقط کافیه با فشار هوا مشکل پیدا کنی و اونوقته که حتی با آمادگی بدنی هیچ راهی جز کم کردن ارتفاع برای نجات از این مخمصه نداری).

کراپ2.jpg

قطر دهانه خاموش آتشفشان قله دماوند رو حدود 400 متر اعلام کردن که از یخ و برف پوشیده شده و زمین بزرگیه و نوک قله به اون چیزی که از پایین دیده میشه شبیه نیست . در محلی که از دهانه بالاتره و بلندترین قسمت قله و طبعا ایرانه جسد منجمد بره گوسفندی به سنگی میخ شده که ظاهرا سالهاست به نماد قله دماوند تبدیل شده . در کنار اون و روی قله هم چند عکس گرفتیم ولی شدت باد سرد به حدی بود که توقف در اونجا رو مشکل کرده بود . به ناچار بعد از توقف چند دقیقه ای تصمیم به برگشتن گرفتیم .

20180828_085549.jpg

اما فرصتی دست داد تا من کمی بعد از دوستام بیام و بیشتر توقف کنم و همون زمان ، برای دقایقی هیچکس دیگه ای بجز من اونجا نبود که تونستم با صدای بلند از بلندترین نقطه خاک میهنم با خالقم صحبت کنم و از الطافش به من قدردانی داشته باشم و فریادزنان شاکرش باشم و خواسته هامو بهش بگم .  

فضل خدای را که تواند شمار کرد؟ یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد؟

اون حس و حال با هیچ چیز دیگه ای برام قابل قیاس نیست و شاید دیگه این فرصت رو پیدا نکنم . همه اینها با حس لذت بخش موفقیت در رسیدن به هدف در اولین صعودم به بام ایران زمین ، احساس بی نظیری رو برام ایجاد کردند که قابل وصف نیستند .

20180828_091724.jpg

فرود : برگشتمون رو از سمت چپ مسیر و اغلب با شن اسکی پایین اومدیم که چند بار زمین خوردم (چون با یک باتوم بودم و کفشهام مناسب شن اسکی نبودن) .

قبل از ساعت یک ظهر به بارگاه سوم برگشتیم و چند لقمه ای نهار خوردیم و تصمیم گرفتیم مختصر استراحتی کنیم و مجددا ساعت دو به سمت پایین حرکت کنیم . راس ساعت دو وسایلمون رو جمع کردیم و اتاق رو تحویل دادیم و حرکت کردیم . شاید طولانی ترین قسمت راه همین فاصله برگشت از بارگاه سوم تا گوسفند سرا است .

هر چه می رفتیم نمی رسیدیم و انگار به مقصد که گنبد طلایی مسجد اون در طول مسیر دیده میشه ، نزدیک هم نمی شدیم . نمی دونم چرا این قسمت از مسیر بالا رفتن و پایین اومدن تقریبا هر دو یه اندازه طول میکشه . به هر حال ساعت پنج به مسجد صاحب الزمان رسیدیم و با یک ماشین سیمرغ به سمت پارکینگ راه افتادیم که راننده محلی بسیار باصفا و خوش صحبتی داشت و در کل مسیر حدود نیم ساعته یه ریز حرف زد و متوجه نشدیم چه موقع رسیدیم به پارکینگ . در مسیر برگشت به تهران دوغ آبعلی رو از دست ندادیم و بعدش هم بستنی در رودهن رو که نمیدونم با دوغ چه سنخیتی داره اما چسبید .

در مسیر رسیدن به خونه به این فکر می کردم که رفتن به این سفر و رسیدن به این مقصد ، حداقل با تکنولوژی های فعلی فقط به همین صورت ولو از جبهه های مختلف کوه امکانپذیره و هرچقدر پول داشته باشید باز هم باید همین طریق رو طی کنید تا بتونید به مقصد بی مانند این سفر برسید و بگید من قله دماوند رو فتح کردم . هیچ تمایز خاصی بین مردم از هر قشر و سطح درآمدی توی این راه نیست از دورترین روستاهای محروم وطنم باشی یا از مرفه ترین شهرها و کشورهای جهان برای رسیدن به این مقصد چاره ای جز اینکه تن به این سنگ و خاک زده و بالا بروند و بیایند نیست .

 بالاخره ساعت هشت و نیم شب سه شنبه سرشار از روحیه و انرژی به خونه رسیدم ، در حالی که بوی گوگرد لباسهام هنوز به خوبی استشمام میشد و اگر برای دیگران خوشایند نبود اما برای خودم ملموس ترین یادگار بجا مانده از بام ایران بود . این یادداشت مختصر شرح حالی بود برای به اشتراک گذاشتن یکی از بهترین خاطرات دفتر زندگی ام .

در پناه حق تندرست و بهروز باشید .

در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید

زان که آن جا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

 

نویسنده : وحید وحید

تمامی مطالب عنوان شده در سفرنامه ها نظر و برداشت شخصی نویسنده است و وب‌ سایت لست سکند مسئولیتی در قبال صحت اطلاعات سفرنامه ها بر عهده نمی‌گیرد.