دماوند، دیو سپید پای دربند

4.5
از 34 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
صعود به بام ایران با چشمان بسته! +تصاویر

این سفر نامه در دو زمان جداگانه نوشته شده و به همین علت ممکنه در جاهایی نثر متفاوتی داشته باشه.

شنبه 5 مرداد 1398، دو هفته قبل از صعود

 من (حمید) و محبوبه در سبلان با هم آشنا شدیم و استارت آشناییمون اونجا زده شد. و وقتی دو نفر اولین سفر مشترکشون کوه باشه پس طبیعتاً یکی از آرزو‌های مشترکشون هم می‌تونه کوه باشه! یکی از اهداف و آرزوهای زندگی مشترک ما هم صعود به دماوند بود. دماوندی که یه جورایی نماد استقامت محسوب میشه. بعد از صعود‌های کوچک و بزرگ و رفتن به قله‌های سبلان، اشترانکوه، تفتان و کوه‌های اطراف خودمون توی خراسان‌شمالی به خودمون جرات فکر کردن به دماوند رو دادیم و تصمیم گرفتیم این تابستون یه سری بهش بزنیم. همین تصمیم تقریباً تمام تابستون ما رو تحت الشعاع قرار داد و همه برنامه‌ها و سفرهایی که داشتیم رو واسه بعد از دماوند موکول کردیم. البته در این مدت یک سفر 8 روزه به غرب کشور داشتیم ولی بجز اون سفر طولانی دیگه‌ ای نداشتیم و بیشتر سفرهای کوتاه تمرینی برای صعود به دماوند بودند. تقریباً از سه هفته پیش تمرینات رو بیشتر کردیم و دو سه تا صعود طولانی و شب مانی در ارتفاعات داشتیم. همزمان هم گاهی شب‌ها دوچرخه سواری می‌کنیم.

برای آماده سازی و تقویت استقامت بدنی، هفته قبل یک برنامه سنگین اجرا کردیم که در مدت یک روز و نیم حدودا ۲۹ کیلومتر کوهپیمایی و دره‌پیمایی داشتیم. منطقه سالوک در خراسان شمالی یکی از زیباترین جاهاییه که تا به حال دیدیم. در این سفر به قله ”آق چانقر” در منطقه سالوک به ارتفاع نزدیک به سه هزار متری صعود کردیم و شب رو در ارتفاع تقریبا ۲۷۰۰ متری کنار چشمه خوابیدیم. شاید این اعداد و ارتفاع در مقابل دماوند شوخی محسوب بشن اما برای آماده‌سازی عضله‌های پاها بسیار مفید بود. و روز بعد مسیر ۱۸ کیلومتری چشمه تا روستای ”زاری” رو طی کردیم که فوق العاده زیبا و پر از بوته‌های گون رنگارنگ بود. عکس این گون‌ها و منطقه رو می‌تونید در تصویر شماره ۱ و مسیر پیموده شده رو در عکس 2 مشاهده کنید.

hRfMH1pRbSahtu2cRBUqGuQEVS9XBQHQNV37bxpH.jpeg

تصویر شماره1: بوته های رنگارنگ گون در ارتفاعات سالوک

BZCPq1uSuMusiXEDHENDJKe4WXCBWza9VJlY4Pi8.jpeg

تصویر شماره 2: بخشی از مسیر پیموده شده برنامه تمرینی صعود دماوند در منطقه سالوک

 در همین مسیر هم از آثار به جا مانده از قلعه صعب العبور صعلوک بازدید کردیم که قبلاً طی یک پست جداگانه در نرم افزار لست گرام راجع به این قلعه نوشتیم.

i2L7oPWmune23fw6Ow1l4WKFUc0FawXJfJcvewOf.jpeg

 تصویر شماره 3: قلعه صعلوک

 وقتی این سفر تمرینی تموم شد از عمو غلام (راهنمای کوهنوردی گروه) پرسیدیم دماوند چقدر سخت تر از این سفر؟ که گفت تقریباً این مسیری که اومدیم میشه نصف دماوند! و اونجا بود که واقعاً ترسیدیم آخه تو این مدت کف و انگشت پای من تاول زد و با خودم گفتم پس من نمیتونم دماوند رو تا آخر برم. خلاصه دو سه روز طول کشید تا تاول پاهامون خوب بشه.

 برنامه تمرینی بعدی صعود به قله قرخود بود که یکی دیگر از مناطق زیبای خراسان شمالی محسوب میشه. این برنامه رو دیروز اجرا کردیم که نسبت به برنامه قبل کمی‌سبک‌تر بود و در مجموع حدود ۱۷ کیلومتر کوهپیمایی و دره‌پیمایی داشتیم. همزمان با این برنامه‌ها هنوز برنامه دوچرخه سواری شبانه و گاهی تمرینات دومیدانی رو هم انجام میدیم. دیروز تو این صعود تمرینی با بچه‌ها راجع به دماوند صحبت می‌کردیم و از اونجایی که اکثر بچه‌ها صعود اولیه دماوند هستیم و اطلاعات تجربی درست و حسابی راجع بهش نداریم کمی‌واسمون گنگ و نگران کننده است. یکی از بچه‌ها که سال قبل به سختی دماوند رو صعود کرده واسمون از خاطرات و سختی‌های اون می‌گفت و همش تکرار می‌کرد که صد متر آخر اصلا تمام نمی‌شد! از سختی قدم برداشتن و نفس کشیدن و گوگردی بودن منطقه می‌گفت و ما هم گوش می‌کردیم و تردید داشتیم که آیا می‌تونیم یا نه، ولی به روی خودمون نمی‌آوردیم که نگرانیم و با این وجود به هم امیدواری می‌دادیم که فوقش اگه این دفعه نشد دفعه بعد میریم. تصویر شماره 4  مناظر و حیات وحش منطقه قرخود رو نشون میده که برای آماده‌سازی بچه‌ها برای صعود به دماوند دو روز در این منطقه تمرین داشتیم. حالا قرار شد جمعه هفته آینده روی یک برنامه سبک آب بازی بزاریم تا بچه‌ها ریکاوری بشن و با انرژی سفر اصلی رو شروع کنیم.

WjXsmXnJHeOLxlWWFOKWmvFEavk9mTGSDpa4x6j0.jpegتصویر شماره 4: مناظر برنامه تمرینی صعود دماوند، ارتفاعات قرخود خراسان شمالی

از اینجا به بعد متن بعد از صعود نوشته شده

روزهای آخر نزدیک سفر هیجان و گاهی دلهره‌ها بیشتر می‌شد. نگرانی خانواده‌ها از یک سمت و خبر اتفاق‌های بد و مرگ یک کوهنورد در دماوند از سمت دیگه به این استرس‌ها اضافه می‌کرد. هفته پایانی مدام درگیر چک کردن آب و هوای منطقه و قله بودیم تا هم بتونیم خونواده‌ها رو آرام کنیم و هم بتونیم صعود بی‌دردسری داشته باشیم. طبق پیش بینی‌های هوا و سایت‌های معتبر هواشناسی روز صعود در دماوند بارندگی و رعد و برق و وزش شدید باد در ارتفاع بالای ۴۰۰۰ متر اعلام شد. از اونجایی که قصد صعود از جبهه شمال شرق دماوند رو داشتیم باید حتماً به روستای ناندل می‌رفتیم. برنامه سفر رو به این صورت چیده بودیم که چهارشنبه عصر از بجنورد به سمت روستای ناندل (بین آمل و تهران در جاده هراز) حرکت کنیم و شب رو توی مینی‌بوس بخوابیم و صبح به محض رسیدن به روستا برنامه رو شروع کنیم. چون اکثر همنوردان کارمند بودند نمی‌شد چهار شنبه رو هم مرخصی گرفت. همه چیز با همین برنامه تنظیم شده بود ولی از شب قبل استرس و آب و هوا رو داشتیم. بالاخره صبح ساعت ۹ با مشورت با چندین نفر و تماس با چندتا گروه کوهنوردی دیگه برنامه رو کنسل کردیم. به خاطر سلامتی اعضای گروه و صعود بدون خطر مجبور شدیم برنامه رو کنسل کنیم و این یک ضد حال به معنای واقعی برای تمام اعضا بود. چون می‌دونستیم که دماوند با کسی شوخی نداره ما هم گفتیم بهتره توی این هوا باهاش شوخی نداشته باشیم!! طبق الگوی پیش بینی هوا بارندگی‌های دماوند تا روز سه‌شنبه هفته آینده ادامه داشت. با مشورت با همه همنوردان قرار شد برنامه رو هفته آینده اجرا کنیم. بندگان خدا دوباره مرخصی‌ها رو لغو کردند و با کلی منت از طرف اداره برای هفته بعد هماهنگ کردند.

دوشنبه صبح عید قربان از بجنورد حرکت کردیم و حدوداً ساعت ۷ عصر به روستای ناندل رسیدیم. از قبل با یکی از اهالی برای اقامت هماهنگ شده بود و نفری ده هزار تومان بابت یک شب اقامت پرداخت کردیم. جاده روستای ناندل یه جورایی وحشتناک بود. سربالایی‌هایی با شیب زیاد و جاده باریک که یک سمت آن پرتگاه بود که فکر می‌کنم رفت و آمد در زمستان رو خیلی سخت می‌کنه. توی ماشین با پرتگاه، جاده باریک، ماشین‌هایی که از روبرو می‌آمدند، چپ کردن و پرت شدن کلی مسخره بازی درآوردیم و شوخی کردیم و خندیدیم. وقتی به روستا رسیدیم هیچ ایده‌ای از قله و اینکه کجا قرار داره نداشتیم چون از شدت مه آلود بودن هوا چیزی دیده نمی‌شد. شدت مه رو می تونید توی تصویر شماره 5 ببینید که از بالکن خونه ای که اجاره کرده بودیم گرفته شده.

McGmJ6ZFkMlb8kwmnTNVwS3GyaaqlVKbci8Keu7L.jpeg

تصویر شماره 5: شدت مه روستای ناندل

 شب رو توی خونه یکی از اهالی موندیم اما هنوز مشخص نبود که روز بعد صعود رو شروع می‌کنیم یا خیر چون سایت‌های پیش بینی هوا سه شنبه رو هم بارندگی و رعد و برق اعلام کرده بودند. قرار شد فردا ساعت ۵ صبح از خواب بیدار بشیم و چک کنیم آیا هوا اجازه میده برنامه رو شروع کنیم یا نه. بالاخره یک شام سبک خوردیم و حدود ساعت ۱۰ خوابیدیم تا صبح فردا.

ساعت ۵ از خواب بیدار شدیم و بیرون رو چک کردیم هیچی دیده نمیشد. توی روستا همچنان مه شدیدی بود. صبحانه رو خوردیم و بلاتکلیف بودیم. عمو غلام هی میرفت بیرون رو نگاه میکرد و می‌آمد و می‌گفت آسوده بخوابین! صاحبخونه هم گفت بالا هوا احتمالاً بهتره. ولی ما ترس بارندگی داشتیم چون اگه توی اون ارتفاع لباس‌هامون خیس می‌شد خشک کردنشون مکافاتی بود. گرچه همه بچه‌ها پانچو داشتند ولی خوب می‌خواستیم بدون دردسر صعود کنیم. تا ساعت ۹ بلاتکلیف بودیم تا بالاخره صاحب خانه یک حرفی زد که قانع شدیم بریم! گفت اگه امروز نرید واسه فردا نمیتونم با قاطر کوله‌هاتون رو بالا ببرم چون به یه گروه دیگه قول دادم. یا به عبارت دیگه؛ اگه امروز نرید فردا باید با کوله‌هاتون برید بالا! خب عقل سلیم هم می‌گفت؛ بارونه دیگه اسید که نیست!! حمل ۱۵ الی ۲۰ کیلو کوله کار سختی بود و هیچ کدوممون قصد این کار رو نداشتیم. خلاصه قرار شد توی مه حرکت رو شروع کنیم.

قبل از ادامه داستان یک توضیح درباره نحوه صعود از جبهه شمال شرقی دماوند بدم. روستای ناندل تقریباً در ارتفاع ۲۲۰۰ متری از سطح دریا قرار دارده که تا این ارتفاع رو با مینی بوس هم میشه رفت. از روستا تا گوسفند سرا (یا گردنه‌سر) که در ارتفاع ۳۰۰۰ متری قرار داره رو با نیسان میشه رفت و از گردنه‌سر تا خود قله که ۵۶۱۰ متر هست رو باید خودمون مثل مرد بریم. اما خوبی این جبهه اینه که نیاز به کوله‌کشی نداره و از گوسفند سرا تا جان پناه در ارتفاع ۴۳۰۰ متری کوله‌ها توسط قاطرها حمل میشن. اما هزینه‌ها بطور خلاصه به اینصورت بود؛ هزینه یک شب اقامت در روستا نفری ۱۰ هزار تومان، هزینه نیسان سواری از روستا تا ناندل نفری ۱۵ هزار تومان و برگشت همین مسیر هم ۱۵ هزارتومن و حمل هر کوله توسط قاطر ۷۰ هزار تومن.

ادامه داستان صعود! تقریبا ساعت ۱۰ کوله‌ها رو روی نیسان گذاشتیم و از روستا حرکت کردیم. حدود ۴۵ دقیقه توی مه نیسان سواری کردیم. وقتی به گوسفند سرا رسیدیم هنوز چیزی از قله دیده نمی‌شد و مسیر هم به سختی قابل مشاهده بود. در تصویر شماره 6 گردنه‌سر (گوسفندسرا جبهه شمال شرق) رو می‌تونید ببینید.

i6sT4qcmyphYRXDLDN5gqpHq8DNUsSDn08k8EigK.jpeg

تصویر شماره 6: گردنه‌سر یا گوسفندسرا جبهه شمال شرق، ارتفاع: 3000 متر

با وجود مه زیاد عمو غلام باتجربه ساعت ۱۱ رسما صعود رو شروع کرد و همه بچه‌ها تو یک خط پشت سر ایشون راه افتادیم. بعد از ده دقیقه همه ایستادیم تا چند تا نکته رو به گروه گوشزد کنیم. چون هوا مه آلود بود قرار شد همه موبایل‌‌ها و دوربین‌ها رو جمع کنند تا برای عکس، گروه از هم جدا نشه و بین بچه‌ها فاصله نیفته و حداکثر فاصله با نفر جلویی نباید بیشتر از ۱ متر باشه و من هم طبق معمول به عنوان نفر آخر هستم و کسی نباید بعد از من میموند.

53erGmZTTWZm1eYAUYPR4kdINtCjIh1YmrbSOeaI.jpeg

تصویر شماره 7: ابتدای مسیر گردنه‌سر تا جانپناه

توی مه مسیریابی و پیدا کردن پاکوب کمی‌سخت میشه ولی خوب تجربه عمو غلام و مسیریابی موبایلی یکی از بچه‌ها و جی پی اس دست من واسمون قوت قلب بود. 2-3 ساعت از پیاده‌روی گذشته بود و از اونجایی که ساعت ۶ صبح صبحانه خورده بودیم کم کم گرسنه شدیم و همه کوله‌ها و غذاها رو هم قاطرها برده بودند. ولی طبق تجربه هر کسی یک پک تغذیه سریع و آب معدنی برای مسیر همراه خودش داشت. این پک تغذیه معمولاً میتونه خرما، شکلات، کشمش، مغز بادام، مغز پسته، مغز گردو، کشک و بیسکویت رنگارنگ باشه. با همین‌ها توی مسیر انرژی می‌گرفتیم و به حرکتمون ادامه می‌دادیم.
بالاخره بعد از سه ساعت پیاده روی مه رو پشت سر گذاشتیم و بالاتر از مه رسیدیم و تونستیم بالاخره قله رو ببینیم. تصویر شماره 8 اولین جایی که قله رو بدون مه و واضح دیدیم رو نشون میده. منظره فوق‌العاده‌ای بود بالا سرمون ابر و زیرپامون هم پر از ابر بود. میخواستم اول بگم دریای ابر اما واقعاً کلمه دریا برای توصیف اون ابرها واژه کوچکی محسوب میشه. اقیانوسی از ابر‌ها زیر پامون بود ابرهایی که توی دره‌ها و بین کوه‌ها زندانی شده بودند. خیلی زیبا بود بخشی از این زیبایی رو میتونید توی تصاویر 9 و 10 ببینید.

zCQnJpRQ4fiTzbOu7viyADmSLVJOioQwGwvImBDN.jpeg

تصویر شماره 8: قله دماوند

ZSFXSPG0ekb7RgBV155M6mNs6vYOAT03WefKPlxI.jpeg

YmOaZgp376w3iJbTxyqnG0PWYcoOFDNpz0PqjZCm.jpeg

تصاویر شماره 9 و 10: بخشی از اقیانوس ابر در ارتفاع 3700 متری قله دماوند

محو این زیبایی‌ها بودیم که دماوند دومین سوپرایزش رو هم برامون رو کرد. تقریباً توی ارتفاع سه هزار و ۸۰۰ متری بودیم که در فاصله حدوداً دویست متری یک گله قوچ و میش و بز کوهی از روی صخره‌ها در حال گذر بودند. صحنه فوق العاده‌ای بود. یکی از بچه‌ها که دوربین سوپر زوم داشت تونست ازشون عکس و فیلم بگیره.

n9XCVOTaNFbVTsvaXbSvhP1AaZYPBHOOPqGePUxU.jpeg

تصویر شماره 11: بز‌های در فاصله ۲۰۰ متری در ارتفاع 3800 متری دماوند

 تا به حال این همه قوچ توی حیاط وحش یکجا ندیده بودیم. همه این صحنه‌ها و تصاویر به همون انرژی می‌داد برای ادامه مسیر. هدف امروزمان رسیدن به ارتفاع چهار هزار و ۳۰۰ متری پناهگاه بود که قرار بود قاطرها کوله‌هامون رو اونجا تخلیه کنند. سرعت یکی از اعضای گروه نسبت به بقیه کمی‌کندتر شد و از اونجایی که گروه‌های دیگری هم به جز ما توی مسیر بودند دو دسته شدیم و از جمعیت ۲۱ نفره 10 نفر سریعتر حرکت کردند تا بتونن نزدیک پناهگاه مکان مناسبی رو برای چادر زدن نگه دارند. جایی که مسطح باشه و بادگیر هم نباشه. با جدا شدن گروه پیشرو ما هم زیاد عجله برای رسیدن نداشتیم چون هم هوا خوب بود و هم برخلاف پیش‌بینی‌ها خطر بارندگی وجود نداشت و نگران تاریکی هوا هم نبودیم. با خیال آسوده به مسیر ادامه دادیم تا به تخت فریدون در ارتفاع تقریبا چهار هزار و ۱۰۰ متری رسیدیم. تخت فریدون یک منطقه مسطح و نسبتا سبز بود و در بخشی از زمین‌های اونجا چمن روییده بود و منظره زیبایی داشت. یک لوله آب هم وجود داشت که آب برف‌های ذوب شده رو به این مکان هدایت می‌کرد. کمی ‌در این مکان استراحت و عکاسی کردیم عکس تخت فریدون در تصویر شماره 12 مشخص شده.

sGsRyML0P6qFkB2KFMcNetgwRhUmnD8iWwNEcKTd.jpeg

تصویر شماره 12: تخت فریدون در ارتفاع 4100 متری دماوند

تخت فریدون جای خوبی برای چادر زدن بود ولی کوله‌های ما تا ۲۰۰ متر بالاتر رفته بود و ما هم باید تا اونجا به حرکتمون ادامه می‌دادیم. وقتی به سمت بالا حرکت کردیم دیدیم چند تا امدادگر از بالا به سمت پایین میان. آمادگی جسمانی فوق العاده ای داشتند و خیلی سریع حرکت می‌کردند. بهشون از خرما و شکلات‌هامون تعارف کردیم و کمی‌گپ زدیم. گفتند بالاخره جنازه اون خانمی‌که چند روز قبل از یخچال سقوط کرده بود رو تونستن پیدا کنند و داشتن به پایین منتقل می‌کردند. همون خانمی‌ که قبل از صعودمون خبر‌هاشو پیگیری می‌کردیم و دعا می‌کردیم که زنده باشه. دو روز قبل شنیده بودیم که فوت شده اما امروز دیدیم که تازه تونسته بودند جنازه رو از جایی که سقوط کرده بوده بیارن. کمی‌توضیحات درباره نحوه فوت شدن و آسیب‌هایی که از سقوط دیده بوده رو واسمون داد که فکر نمی‌کنم نیاز باشه اینجا عنوان کنیم. اما نکته آموزشی که همیشه در کوه باید رعایت بشه اینه که نباید از گروه جدا شد و به تنهایی حرکت کرد. به قول عمو غلام توی کوه یا همه با هم باید گم بشیم و یا کسی نباید گم بشه.

بعد از جدا شدن از امدادگران با فاصله نیم ساعت قاطری که جنازه رو حمل می‌کرد از کنارمون رد شد. قبل از رسیدن قاطر از بچه‌ها خواهش کردم عکس و فیلم نگیرند. هنگام عبور قاطر یک فاتحه برای خانم کوهنورد خوندیم. همگی تحت تاثیر قرار گرفته بودیم. فکرش رو بکنید این اتفاق برای هرکسی می‌تونه بیفته. با عبور از این اتفاق به مسیر ادامه دادیم تا بالاخره بعد از 7 ساعت کوهپیمایی از جایی که شروع کرده بودیم بالاخره به کوله‌هامون رسیدیم. بچه‌هایی که زودتر رسیده بودند و چادر‌هاشون رو به پا کرده بودند و ما تازه مشغول باز کردن چادر‌ها شدیم. قبل از باز کردن چادر‌ها من ۲۰ متر از چادرها دور شدم تا گلاب به روتون برم دستشویی! باور نمیکنید چی دیدم. یک گله قوچ و میش و بز کوهی از فاصله ۲۰ متری من در حال عبور بودند. خیلی نزدیکم بودن به طوری که اگه آروم فحش میدادم صدام رو می‌شنیدن! وقتی دفعه قبل از فاصله ۲۰۰ متری دیدم اون همه ذوق کرده بودم این دفعه از این فاصله دیگه خیلی هیجان داشت. عکسشون رو می‌تونید در تصویر شماره 13 ببینید.

DgFnkPtTQe2BqECnVm80jh1uuHBvMGLFmlQCHSYj.jpeg

 تصویر شماره 13: بز کوهی در ارتفاع 4300 متری دماوند

اینقدر محو تماشای این حیوونای زیبا بودم که فراموش کردم واسه چی رفته بودم اونجا! بالاخره برگشتم و چادرها رو با کمک محبوبه برپا کردیم. بعد از نصب چادرها کمی‌حالم بد شد اینقدر که خم و راست شده بودم واسه کوبیدن میخ‌ها به زمین و برپا کردن چادر کمی ‌بی حال شدم. درحقیقت بالاخره ارتفاع اثرش رو روی من هم گذاشت. انسان وقتی در ارتفاعات بالاتری قرار می‌گیره کمبود اکسیژن و کاهش فشار هوا اثراتی روی بدن آدم میذاره. اثراتی مثل سرگیجه، حالت تهوع و سردرد. به خاطر وجود همین اثرات آدم نباید یک دفعه‌ای ارتفاع رو زیاد کنه و باید به تدریج صعود کنه تا بدن فرصت داشته باشه خودش رو با شرایط تطبیق بده. توی مسیری که میومدیم بعضی بچه‌ها از سردرد شکایت داشتند که اونا هم به مرور خوب شد. حال من هم بعد از نیم ساعت دراز کشیدن و دمنوش خوردن خوب شد. حالا دیگه وقت خوردن شام و ناهار با هم بود. ازونجایی که فردا روز صعود مون بود نباید غذای سنگین و چرب می‌خوردیم پس تن ماهی از گزینه‌هامون حذف شد و بین سوپ سبک، خوراک عدس، خوراک لوبیا و نون و ماست، ما نون و ماست و خوراک عدس رو انتخاب کردیم.

 معمولاً روز قبل از صعود کوهنوردان نیاز به هم هوایی دارند تا روز صعود اثرات ارتفاع زدگی کمتری داشته باشند. هم هوایی یعنی چندین متر در حد ۱۰۰ الی ۲۰۰ متر بالاتر از جایی که کمپ زدیم بریم و چند دقیقه بمونیم و بعد برگردیم سمت کمپ. اما به دلیل خستگی و تنبلی این کار رو انجام ندادیم. بعد از خوردن شام خوابیدیم و قرار شد فردا ۵ صبح از خواب بیدار شیم صبحانه بخوریم و پنج و نیم تا شش به سمت قله حرکت کنیم. اما خوابیدن توی ارتفاع چهار هزار و ۳۰۰ متری خودش کلی داستان داره. تا به حال تجربه خواب تو چنین ارتفاعی رو نداشتیم. ۴۳۰۰ متر یعنی ۳۰۰ متر بالاتر از قله تفتان! هوای بیرون چادر سرد بود و باد هم میومد. کیسه خواب من از این بیخوداست به خاطر همین هر چی لباس و شلوار داشتم پوشیدم و رفتم توی کیسه خواب. سه تا شلوار و یک شلوارک چسب، دوتا جوراب و ۴ تا لباس و کاپشن پوشیدم و سرم رو هم با دستمال گردن پوشونده بودم و رفتم داخل کیسه خواب.

اما کیسه خواب محبوبه ازجنس پر و کمی‌ بهتر از مال من بود. ولی با این حال اونم به جز کاپشن سنگینش بقیه لباس‌هاشو پوشیده بود. نیم ساعتی میشد توی کیسه خواب‌هامون بودیم ولی هنوز هیچکدوممون خوابمون نبرده بود که محبوبه گفت حمید پاهام سرد شده. چون کیسه خوابش بهتر بود و سر شب گرمش بود یک شلوار اضافه رو که داشتیم نپوشید و من هم دیدم شلوار به جای اینکه بیکار بمونه خودم پوشیدمش. خلاصه وقتی احساس سرما کرد لبخندی از روی پیروزی زدم به این معنی که آها! خوب شد حالا! دیدی بهت گفتم! بپوشش و گفتی گرممه و لازم ندارمش. البته از اونجایی که داخل چادر تاریک بود طبیعتا محبوبه لبخند منو نمیدید و معنیش رو هم نفهمید. از توی کیسه خواب در اومدیم و شلوار اضافه رو دراوردم و دادم اون پوشید. اون لحظه من حس یک همسر فداکار رو داشتم. توی چادر با اون همه لباس که پوشیده بودیم بیرون آمدن از کیسه خواب و تعویض شلوار و دوباره داخل کیسه خواب شدن و آماده شدن برای خواب حداقل نیم ساعت طول میکشه.

اصلا خاصیت کیسه خواب همینه، اینقدر باید میلیمتری خودت رو جابجا کنی تا یه جای مناسب و راحت تر رو پیدا کنی واسه خواب. خلاصه شب رو خوابیدیم و صبح ساعت ۵ بیدار شدیم. می‌دونید که سخت ترین بخش کوهنوردی همین بخشه، بیدار شدن از خواب. با اینکه همیشه بیدار کردن بقیه وظیفه خودم بوده و من انجام می‌دادم اما این بار دعا می‌کردم که عمو غلام خواب بمونه و نیم ساعت بیشتر بخوابیم، ولی زهی خیال باطل. از چادر که اومدیم بیرون باد شدیدی می‌وزید و خیلی هم سرد بود و آب داخل کوله پشتی که بیرون چادر بود یخ زده بود. با هر سختی بود صبحانه و آب جوش رو آماده کردیم، خوردیم و در تاریکی هوا حرکت رو شروع کردیم.

دو تا از بچه‌ها که سرما خورده بودند و حالشون خوب نبود دیشب اعلام کردند که تا قله نمیان و بقیه در باد شدید شروع به حرکت کردیم. نفری یه کوله حمله هم داشتیم که داخلش آب، نوشابه انرژی زا، شربت لیمو و عسل و همون پک تغذیه و لوازم ضروری دیگه بود. البته کوله ما وسایل بیشتری هم داشت چون کمک‌های اولیه و طناب گروه هم دست ما بود. همه با هدلایت‌های روشن روی یک خط پشت سر عمو غلام راه افتادیم که خوب طبیعتا من مثل همیشه نفر آخر بودم. بعد از ۲۰ دقیقه دو نفر از اعضای گروه به دلیل باد شدید ترجیح دادن برگردند. بعد از اونا هم یک نفر دیگه به خاطر سردرد تصمیم گرفت برگرده که چون زیاد از کمپ دور نشده بودیم این دوستان بدون همراه برگشتند و بقیه به راهمون ادامه دادیم. با گذشت زمان کم‌کم از شدت باد کم می‌شد و صعود واسمون راحت‌تر شد. موقع طلوع آفتاب تقریباً در ارتفاع چهار هزار و ۶۰۰ متری بودیم بالای ابرها. خورشید داشت کم کم از زیر ابرها خودشو بالا می‌کشید. منظره فوق العاده زیبایی بود. انقدر زیبا که چند دقیقه ای ایستادیم تا طلوع رو تماشا کنیم. تصاویر مربوط به طلوع خورشید و لحظات بالا اومدن خورشید از زیر ابرها رو می‌تونید در ادامه ببینید (تصاویر 14 الی 16).

14.jpg

15.jpg

16.jpg

تصاویر 14 الی 16: لحظات طلوع خورشید در ارتفاع 4600 متر

 با انرژی که از این طلوع گرفتیم به راهمون ادامه دادیم. بعد از سه ساعت کوهنوردی کم‌کم اثرات ارتفاع و کمبود اکسیژن خودش رو داشت نشون میداد. یکی از بچه‌ها کمی‌حالش بد شد و خستگی و ارتفاع اذیتش می‌کرد. از اینجا به بعد تعداد استراحت‌هامون رو بیشتر کردیم تا به کسی فشار نیاد. هوا دیگه خیلی خوب شده بود و خبری از بادهای تند صبح نبود در بین راه با نوشیدنی‌هایی که داشتیم و تنقلاتی که همراه مون بود انرژی می‌گرفتیم و ادامه می‌دادیم.

وقتی ارتفاع ۴۸۱۱ متر رو رد کردیم به بچه‌ها گفتم دوستان الان از ارتفاع سبلان گذاشتیم و فقط ارتفاع علم کوه و دماوند رو پیش رو داریم. سبلان مرتفع‌ترین کوهی بود که من و محبوبه صعود کرده بودیم و از اینجا به بعد هر قدمی‌که برمی‌داشتیم رکورد خودم رو بهبود می‌دادیم. در ارتفاع ۴۸۴۸ متری علم کوه رو هم پشت سر گذاشتیم و حالا فقط قله دماوند بود که برسیم. در ادامه این مسیر دوتا یخچال وجود داشت که باید ازشون عبور می‌کردیم. وقتی به اولین یخچال رسیدیم به خاطر سقوط یک کوهنورد چند روز قبل و حوادث مشابه یکی از بچه‌ها کمی ‌استرس داشت. یعنی از لحاظ ذهنی برای عبور از این یخچال آماده نبود. در حالی که مسیر چندان سختی محسوب نمی‌شد و پاکوب کاملا مشخص بود و تنها کاری که باید می‌کرد این بود که پا جای پای نفر قبلی بزاره. بالاخره با کمی ‌امید دادن بهش حرکت کردیم و از این یخچال گذشتیم و در ادامه هم از کنار یخچال عروسک‌ها هم عبور کردیم. دیگه کم کم نزدیک قله شده بودیم و دروازه قله به راحتی دیده می‌شد. اما این ۲۰۰ متر نهایی اصلاً تمامی‌ نداشت. قله خیلی نزدیک و خیلی دور بود. با دیدن قله محبوبه گریه کرد دست خودش هم نبود. گریه‌اش بند نمی‌اومد. اشک شوق بود. طوری بود که که چشمای همه رو خیس کرد ولی بقیه خودمون رو کنترل کردیم و گریه نکردیم. دیگه فقط ۱۰۰ متر مونده بود تا قله ۱۰۰ متری که طولانی‌ترین ۱۰۰ متر عمرمون محسوب می‌شد. دماوند از هر موقع دیگه واسمون در دسترس تر بود و شوق رسیدن بهش ما رو به سمت بالا می‌کشوند. نزدیک محوطه گوگردی ‌شدیم ولی این گازهای گوگردی هم نمی‌تونستن ما رو از ادامه مسیر منصرف کنند.

۵۰ متر نهایی، ۴۰ متر، ۳۰ متر، ۲۰ متر ۱۰ متر و ...  وقتی از بین اون دوتا سنگ که به دروازه قله دماوند معروف بودن عبور کردیم ناخودآگاه همه چشم‌ها خیس شد. همه همدیگر رو با حفظ شئونات بغل می‌کردن و تبریک می‌گفتند و اشک می‌ریختن. حس عجیبی داشتیم دیگه هیچ کسی از سردرد و خستگی شکایت نمی‌کرد. هیچکس یادش نمیومد برای این لحظه چقدر تمرین کرده و چقدر سختی کشیده فقط اشک بود که میومد. همه بچه‌ها دور هم نشستیم و بهم تکیه دادیم تا حالمون سرجاش بیاد. بعد کمی‌تنقلات خوردیم. ساعت حدود ۱۲ بود که به قله رسیده بودیم. بعد از اینکه به خودمون اومدیم دیگه وقت لذت بردن و گشتن روی قله و عکس گرفتن شده بود. رفتیم کنار تابلوی دماوند و عکس و فیلم گرفتیم. تصاویر 17 و 18 عکس‌های یادگاری ما با قله رو نشون میدن.

TU4W6pBUoWzxnXEgsLGJIbT54PdxF9tfe4gRdLuS.jpeg

عکس شماره 17: من و محبوبه و دماوند همین الان یهویی :)

18.jpg

عکس شماره 18: عکس یادگاری بچه‌های گروه کوهنوردی و طبیعت‌گردی آموت بجنورد با دماوند

گاهی باد گوگرد‌ها رو سمت ما می‌آورد طوری که تمام بدن و لباس‌هامون بوی گوگرد گرفتن. بعد از نیم ساعت دیگه وقت رفتن شد بیشتر از اون صلاح نبود اونجا بمونیم چون تو قله هر لحظه امکان داره تا آب و هوا تغییر کنه. خوشبختانه آب و هوا با ما ساخت و هیچ مشکلی از این بابت نداشتیم. موقع پایین اومدن گروه‌هایی که داشتند به سمت قله حرکت می‌کردند بهمون تبریک می‌گفتند و ما هم بهشون انرژی و تنقلات می‌دادیم تا باقی مسیر رو بتونن راحت تر برن. اما مشکل اصلی بچه‌ها در مسیر برگشت دستشویی بود. یکی یکی بچه‌ها اعلام فشار مثانه می‌کردند و بعضی‌ها هم شماره ۲ داشتند!! اما از مصائب دستشویی رفتن در طبیعت همین کافیه که هیچ آبی نیست و فقط با دستمال مرطوب و دستمال کاغذی باید طهارت گرفت. ولی این قضیه برای ما مشکل بزرگی به حساب نمی‌اومد. مشکل اصلی توی کوه پیدا کردن مکان مناسب و دور از دید دیگران بود اگه جای بدی رو انتخاب کنی ممکنه در حین انجام کار سقوط کنی و با همان وضعیت بری پایین!! خلاصه نصف زمان مسیر برگشت مون صرف پیدا کردن مکان مناسب برای دستشویی بچه‌ها بود. فکر کنم شنیدن داستان مسعود از دستشویی رفتنش خالی از لطف نباشه! توی مسیر برگشت مسعود میره پشت یه صخره کارش و انجام میده و بعد از چند دقیقه خوشحال و شاد و خندون و سبکبال میاد سمت بقیه که به مسیرمون ادامه بدیم. بعد از اینکه حدودا 100 متر میریم پایین میبینه کیف کمری‌اش نیست! با کمی فکر کردن یادش میاد همونجائیکه مشغول بوده کیف کمری‌اش رو روی یه سنگ جاگذاشته و یادش رفته برداره و فکر می‌کرده سبک بودنش فقط بخاطر دستشویی کردنش بوده! وقتی میفهمه دوباره میره صعود می‌کنه و کیف کمری رو برمیداره و اینجوری میشه که دماوند واسه آقا مسعود 6000 متری میشه خلاصه حواستون باشه ممکنه توی کوه دستشویی رفتن واستون 200-300 متر هزینه داشته باشه. عکس شماره 19 در مسیر برگشت از قله گرفته شده که بچه‌ها خوشحال از صعود به قله و سبکبال! بخاطر خروج املاح اضافه از بدن نشون میده. خدائیش انتظار ندارید که از دستشوئی بچه‌ها عکس بذاریم؟!

19.jpg

عکس شماره 19: در مسیر برگشت از قله

خلاصه بالاخره ساعت ۷ رسیدیم پیش چادرها و بعد از کمی‌استراحت به فکر خوردن ناهار و شام افتادیم. چون چادرها معمولاً کوچک هستن و جمع بزرگی نمیتونن داخلش بنشینن و از طرف دیگر چون هوا تاریک و کمی‌سرد شده بود و همگی خسته بودیم، هر کسی داخل چادر خودشون شدن و شامشون رو خوردن و استراحت کردن. فقط قبل از خواب به همه اعلام کردیم که فردا ساعت ۸ صبح چادر‌هامون باید جمع باشن چون قاطر به دنبال کوله‌ها میاد و نباید منتظر بمونه. صبح روز بعد با انرژی بیدار شدیم وبعد از خوردن صبحانه آماده جمع کردن چادر‌ها و کوله‌ها شدیم که قاطرها رسیدند. یکی یکی کوله‌ها روی قاطرها گذاشتیم. تمام زباله‌هایی که توی این مدت تولید کرده بودیم رو توی یک کیسه جمع کردیم و از صاحب قاطرها خواهش کردیم تا اون رو هم واسمون پایین بیاره. اون هم گفت پول یه کوله رو می‌گیرم و این رو هم میارم اگه نه که همین جا بمونه یا خودتون بیارید! این حرفش واسم کمی‌غیر قابل هضم بود. کنار جانپناه پر بود از کیسه‌های زباله و اونجا رو تبدیل به آشغالدونی کرده بود. وقتی اینجا چند تا کیسه زباله باشه بقیه کوهنوردان هم فکر می‌کنن اونجا واقعا آشغالدونیه و زباله‌های خودشون رو همون جا میذارن به امید اینکه کسی قراره زباله‌ها رو از اونجا برداره. وقتی چند تا کیسه زباله اونجا باشه قبح قرار دادن زباله میشکنه و بقیه بدون عذاب وجدان زباله‌هاشون رو همونجا قرار میدن. اگه همه کسانی که قاطر دارند و با قاطرها کوله‌ها رو جابجا می‌کنند هر دفعه که میان پایین دو تا کیسه زباله هم بیارن پایین بعد از این مدت تمام زباله‌های اونجا تموم میشه. ولی ظاهراً فقط در قبال پول این کار رو انجام میدن. اما این دوستان هیچ تصوری از این نداشتند که اهالی روستا از همین دماوند امرار معاش می‌کنند و اگه دماوندی نباشه و کوهنورد‌های خودش رو از دست بده روزی این مردم هم از بین میره. همین دوستمون از گروه ما برای کوله‌ها و خونه حدود ۲ میلیون و ۷۰۰ هزار تومان گرفته بود ولی حاضر نبود یک کیسه زباله بار قاطر کنه و بیاره. ما زباله‌ها مون رو با صرف هزینه آوردیم پایین اما متاسفانه هنوز خیلی زباله اون بالا مونده بود.

 از محل برپایی چادر‌هامون تا پای کوه رو از مسیری که قاطر‌ها می‌رفتند برگشتیم و یک مسیر جدیدی رو تجربه کردیم. حدود ۴ ساعت طول کشید تا به محل نیسان‌ها رسیدیم و بعد با نیسان تا روستا حدود ۴۰ دقیقه طول کشید. بعد از جابجایی کوله‌ها و تسویه حساب با صاحب خانه و صاحب قاطرها سوار مینی بوس شدیم و قصه سفرصعود به دماوند واسمون به انتها رسید. عکس شماره 20 هم حسن ختام عکس‌ها و این سفرنامه است که در مسیر برگشت از دماوند استوار گرفته شد.

20.jpg

عکس شماره 20: طبیعت زیبای دماوند

در ضمن ویدئوی مربوط به این سفر رو هم می‌تونید در ادامه مشاهد کنید.

نویسنده :Hamid-Mahbubeh

تمامی مطالب عنوان شده در سفرنامه ها نظر و برداشت شخصی نویسنده است و وب‌ سایت لست سکند مسئولیتی در قبال صحت اطلاعات سفرنامه ها بر عهده نمی‌گیرد.