در جایی خونده بودم، "فرض کنید یک لیوان پر از آب دارید، آیا میتوانید آب جدیدی وارد لیوان کنید؟ بله می شود! به شرطی که بخشی از آب لیوان را در لیوانی دیگر بریزید." اگر میخواهیم تجربه جدیدتری کسب کنیم، باید دانش و تجربه خودمون رو دراختیار دیگران قرار بدیم و در اینصورت حتی ظرف وجود ما بزرگتر هم میشه!
در ادامه، اولین سفرنامه من رو در لست سکند میخونید. سعی کردم در انتهای هر بخش "خلاصه اینکه" ای بیارم و تجربه م رو از اون بخش تقدیمتون کنم و سهم کوچکی در اشتراک دانش و تجربه داشته باشم.
سفرهای منو مهدی
همیشه سعی می کنم قبل از سفر یه برنامه ریزی تقریبی از سفرمون داشته باشم. اول از همه شروع می کنم به جستجو کردن در اینترنت و پیدا کردن اطلاعات از مقصدمون که میخواهیم بریم و بعد هم خوندن خاطرات سفر افراد که از اولی به مراتب بیشتر کمکم میکنه.
توی سفرهامون همیشه نقش برنامه ریزی با منه و همسرم مهدی، همیشه از برنامه های من استقبال میکنه و با اخلاق خوبش پابه پای من در برنامه ها شرکت می کنه و با وجود اینکه هردو کارمند هستیم و مرخصی گرفتن طولانی برامون سخته اما معمولا سفرهای کوتاه اما مفیدی داریم. زمان سفر به دبی برای ما از قبل مشخص بود چرا که همسرم برای شرکت در نمایشگاه ADIPEC 2019 ابوظبی (نمایشگاه نفت و گاز) از طرف شرکت مامور شده بود و ما تصمیم گرفتیم چهار روز قبلش بریم دبی و بعد از اون همسرم تنهایی برای نمایشگاه به ابوظبی بره.
بعد از کلی جستجو و بالا و پایین کردن برناممون، به برنامه زیر رسیدم.
(تصویر یک: برنامه پیش بینی شده من برای سفر به دبی)
با توجه به تعطیلی روز چهارشنبه، با یک روز مرخصی گرفتن، دو روز کامل دبی بودیم و دو تا نصف روز رسیدن و برگشتن هم داشتیم که با انتخاب پروازهای اول صبح و آخر وقت بیشترین زمان حضور در دبی رو فراهم کردیم. با توجه به اینکه سفر ما در اواسط آبان ماه بود، هوای دبی رو به خنک شدن می رفت، اما جزو فصل های خاص دبی بحساب نمیومد و قیمت بلیط پرواز رفت و برگشت نفری 2 میلیون و دویست شد.
خلاصه اینکه:
با برنامه باشید! مسلما با برنامه ریزی قبل از سفر، یک سفر با استرس و هزینه کمتری رو تجربه خواهید کرد.
وقتیکه اقبال جلوتر از تو حرکت میکنه!
و اما اون چیزی که اتفاق افتاد رو در ادامه براتون میگم....
پرواز رفت ما ساعت 8صبح با هواپیمایی ماهان بود. من با توجه به اینکه اکثر مواقع پروازها رو شب قبل از رفتن check-in میکنم، صندلی هامون رو رزرو کردم و از اونجائیکه تا ساعت هشت شب سه شنبه هر دو سرکار بودیم، به همسرم پیشنهاد دادم، صبح دیرتر راه بیفتیم و فقط برای تحویل چمدون هامون و گرفتن کارت پرواز وقت بذاریم. اما غافل از اینکه وقتی میگن 3 ساعت قبل از پرواز، فرودگاه باشید دلیل داره!
ساعت 5 صبح بیدار شدیم (در حالیکه 5 باید فرودگاه می بودیم) و شروع به گرفتن اسنپ کردیم. یه پراید سفر مارو قبول کرد و سه تا چمدونمون رو به سختی توی صندوق و صندلی عقب جا داد و حرکت کردیم. از قضا راننده از اون راننده های پر حرفی بود که اول صبحی تا می تونست برامون داستان گفت!
از این طرف، مهدی با نرم افزار مسیریابی در حال گفتن مسیر به راننده بود که راننده پیشنهاد مسیر دیگه ای رو بهش داد و گفت: بهتون قول میدم این مسیر کوتاه تره و من همیشه از این مسیر میرم و از این جور حرفا! من هم که هنوز کامل از خواب بیدار نشده بودم شروع کردم به مسیریابی که ببینم مسیری که مهدی میگه بهتره یا مسیری که راننده میگه و با جستجو کردن "فرودگاه بین المللی" اولین گزینه رو انتخاب کردم و با نگاهی به مسیر، مسیر پیشنهادی راننده رو تائید کردم و اینگونه شد که همسرم مسیریابش رو قطع کرد و به من اعتماد کرد!
دوتا اتوبان که رد کردیم احساس کردم نباید به این زودی ها به فرودگاه امام خمینی برسیم و این درحالی بود که نرم افزار 15 دقیقه باقیمانده از راه رو نشون می داد! اونجا بود که به مقصد نگاهی انداختم و دیدم بلههههه! داریم میریم فرودگاه مهرآباد(!) و آقای راننده پرواز داخلی منظورشون بوده و در مسیریاب من هم که با همت هموطنانمون فرودگاه مهرآباد بین المللی ثبت شده! که این خودش منجر به مشکل برای خیلی ها میشه.
با تغییر مسیر چیزی حدود 20 دقیقه ای زمان رو از دست دادیم. اونجا بود که به این نتیجه رسیدم که قرار نیست توی همه کارها نقشی داشته باشم و بهتره این کارها رو بسپرم به مهدی. از این جای مسیر راننده هم سکوت کرد و با توجه به اینکه فهمید ما پروازمون ساعت 8 صبح هست پاش رو روی پدال گاز گذاشت و در سکوت، همه به امید رسیدن به پرواز بودیم.
ساعت 6:40 دقیقه رسیدیم فرودگاه امام خمینی و به گیت ماهان مراجعه کردیم و متوجه شدیم یکساعت قبل از پرواز خارجی گیت بسته میشه و خوشحال شدیم که این تجربه، به از دست دادن پروازمون منجر نشد و تجربه ای شد که با وجود check-in کردن آنلاین، سر وقت بریم فرودگاه!
اتفاق جالب دیگه این بود که مامور گیت، صندلی های مارو (بدون توجه به رزرو شدن) به افراد دیگه ای داده بود و الان ما بودیم و یه هواپیمای تقریبا پر! اینجا بود که مامور گیت لطف کرد و ما رو از جایگاه اقتصادی به جایگاه بالاتر ارتقا داد و تونستیم صندلی های بهتری داشته باشیم. (بعضی از هواپیماها دارای سه کلاس پروازی هستن: فرست کلاس، پرمیوم اکونومی و اکونومی که در صورت نبود صندلی خالی در بخش اکونومی، مامور گیت میتونه بدون پرداخت هزینه اضافی توسط مسافر، مسافر اکونومی رو به پرمیوم اکونومی ارتقا بده.)
خلاصه اینکه:
یا خیلی دیر برسید یا سروقت برسید! ممکنه شما هم شانس این رو داشته باشید که بدون خرید بلیط بیزینس، یا پرمیوم اکونومی صاحب اون بشید، اما بهتون قول نمیدم که همیشه این اتفاق بیفته و مجبور نشید در صندلی های آخر هواپیما بشینید!
شانگری لا، نگین 5 ستاره در شیخ زائد
پرواز، خیلی طولانی نبود و حدود یک ساعت و نیم بعد در فرودگاه دبی بودیم و بعد از عبور از گیت های کنترلی مختلف (اما منظم و سریع)، به سالن انتظار رسیدیم. در اونجا شخصی به عنوان ترانسفر هتل منتظر مسافرین هتل های مختلف بود. حدود نیم ساعتی معطل شدیم تا مینی بوس پرشد و بالاخره حرکت کردیم. حدود یک ربع بعد به هتل زیبای شانگری لا رسیدیم.
در رابطه با هتل اینکه، ما معمولا هتل هامون رو از سایت بوکینگ، رزرو می کنیم. اگر از دوستان و آشنایان شما شخصی خارج از کشور هست و کارت اعتباری(credit card) داره میتونید با هماهنگی شماره کارت ایشون رو داشته باشید و هتل های با کیفیت تر رو با قیمت مناسب تری رزرو کنید و هزینه رو در هتل پرداخت کنید (و نه از طریق کارت اعتباری)؛ اینطوری می تونید هر هتلی که دوست داشتید با قیمت مناسب تری از قیمت هایی که تورها اعلام می کنند رو رزرو کنید و از ترانسفر هتل هم استفاده کنید و خیلی درگیر تورها و برنامه های اونها نباشید.
(تصویر از سایت بوکینگ جهت رزرو هتل)
مهمترین دلایل ما برای انتخاب هتل 5 ستاره شانگری لا ، قرارداشتن در زیباترین و بزرگترین اتوبان دبی، نزدیکی به مترو و دسترسی آسان، چشم انداز خاص هتل به برج خلیفه و استخر زیبای هتل بود و در مقایسه با هتل های 5 ستاره دیگه دبی هم قیمت مناسب تری داشت.
وقتی که به هتل رسیدیم با چای عربی به استقبالمون اومدن و مسئول هتل به انگلیسی تسلط داشت و نکاتی رو در رابطه با اتاق ما که در طبقه آپارتمانی قرارداشت گفت (اتاق ما آشپزخانه با تجهیزات کامل آشپزی داشت و روبه برج خلیفه بود). با توجه به معطلی که توی فرودگاه داشتیم ساعت 12:30 رسیدیم هتل اما هتل همون موقع اتاقمون رو تحویل داد و برنامه ما از همون ابتدا تغییر کرد! اتاق ما در طبقه 25 قرار داشت. به محض رسیدن چند تا عکس از اتاقمون گرفتم چون خودم رو میشناسم که یکساعت دیگه همچین اتاق مرتبی رو نخواهم داشت.
(تصاویری از اتاق هتل شانگری لا)
از اونجائیکه من آلرژی دارم و یه سرمای ناگهانی منجر به آبریزش میشه، بعلت هوای سرد اتاق نسبت به بیرون آبریزشم شروع شد و حس سرماخوردگی پیدا کردم. یه قرص سرماخوردگی خوردم و شروع به بازکردن چمدون ها کردیم و تصمیم گرفتیم در گرمای ظهر بیرون نریم و برنامه رو به ساعت 4 بعد از ظهر شیفت دادیم تاکمی استراحت کنیم و یکم حال من هم بهتر بشه.
(تصویر از دمای هوای دبی)
ساعت 4بعد از ظهر از خواب بیدار شدیم و چون خیلی دوست داشتیم امکانات هتل رو ببینم به طبقه 4ام رفتیم و استخر و اسپا و امکانات دیگه هتل رو دیدیم. چشم انداز استخر روباز هتل بسیار زیبا بود استخر، در طبقه چهارم و بر روی پارکینگ هتل که در ساختمانی در پشت هتل بود قرار داشت.
(تصویر از استخر هتل شانگری لا)
این ابتکار در دبی که پارکینگ ها رو در ساختمان هایی در مجاورت ساختمان اصلی قرار می دن و توسط یک راهرو به هم وصل می کنند، بنظرم خیلی خوبه و نه از تعداد طبقات ساختمان برای پارکینگ کم میکنه و نه چهره شهر رو نازیبا میکنه. در واقع هر آنچه از شهر می بینید ساختمان های بلند و زیباست و ساختمان های پشت با طبقات کم تر و بدون هزینه برای نما، شامل پارکینگ و کارواش و امکانات دیگه!
(تصویر از اینترنت)
خلاصه اینکه:
حتی اگه نمیخواید هتلتون رو از سایت بوکینگ رزرو کنید، برای خوندن نظرات دیگر افرادی که به اون هتل رفتند و اطلاعات کامل هتل حتما به این سایت سر بزنید. در سفرهای خارجی استفاده از تور رو بهتون پیشنهاد نمی کنم چرا که خودتون میتونید هم هتل بگیرید هم پرواز و هم ویزا رو اقدام کنید و هم اینکه مدیریت کردن برنامه سفرتون دست خودتونه و از همه مهمتر در طول سفر قصد مجاب کردن شما رو برای استفاده از خدمات تورشون ندارند!
روز اول سفر، روز پیدا کردن راه و چاه!
توی فرصت استراحتمون از طریق سایت دبی وچر که توی سفرنامه ها خونده بودم با آقای نصرتی هماهنگ کردم و وچر های سافاری و وایلدوادی رو ازشون گرفتم. در سفر به دبی حتما حتما از این وچر ها استفاده کنید. در واقع این طرحیه که کشور امارات برای کاهش هزینه های توریست ها در دبی و ابوظبی گذاشته؛ تخفیف های این مجموعه اکثرا به شکل یکی بخر دو تا ببره و شامل تفریحات دبی، تعدادی از کافه ها و فست فودها میشه. استفاده از وچر هم خیلی ساده است و کافیه نرم افزار Entertainer رو روی گوشیتون نصب کنید و با اکانتی که بعد از خرید وچر براتون میفرستند، وارد بشید.
طبق برنامه برای رفتن به ابن بطوطه بعد از بررسی کردن مسیر با نقشه گوگل (google map) به سمت مترو رفتیم. مترو مرکز مالی(financial center) دبی در فاصله 600متری از هتل شانگری لا قرارداره. این نکته رو بگم که ما توی سفرهایی که تا بحال داشتیم (حتی در چین که کلا گوگل فیلتر هست) از نقشه گوگل برای مسیریابی هامون استفاده می کنیم و نکته دیگه اینکه برای لذت بردن بیشتر از سفرمون، کسب تجربه در برقرار کردن ارتباط، انگلیسی صحبت کردن و مهم تر از همه دیدن سیستم حمل و نقل کشور ها از حمل و نقل عمومی استفاده می کنیم. مگر اینکه دیگه واقعا چاره ای جز گرفتن تاکسی نداشته باشیم!
در رابطه با گرفتن کارت بلیط و پیدا کردن مسیر ها هم که فقط کافیه یکبار امتحان کنید، مسلما دفعه دوم بدون مشکل خواهید بود. دبی کلا یک خط مترو اصلی و دو خط فرعی داره که کاملا مشخص هستند، بطوریکه بعد از دوبار رفتن و اومدن اسم ایستگاه هارو هم حفظ میشید! در رابطه با نول کارت که بلیت الکترونیک در دبی هست در سفرنامه های دیگه زیاد خونده بودم و تجربیات دیگر عزیزان خیلی بهمون کمک کرد. در اولین مراجعه به مترو دوتا نول کارت نقره ای خریدیم. این بلیت های الکترونیک 5سال اعتبار دارند و میتونید بعد از سفرتون به دوستان و همکارانتون که میخوان به دبی برند بدید تا اونها هم استفاده کنند و لازم نباشه مجدد هزینه کنند.
(تصویر از ایستگاه مرکز تجاری دبی)
نکته قابل توجه در دبی طولانی بودن مسیرها و زمانبر بودن هست که باید خیلی بهش دقت کنید. بعد از گذشت یکساعت به مرکز خرید ابن بطوطه رسیدیم. خیلی دوست داشتم این مرکز رو ببینم و از قسمت های مختلفش عکس بگیرم.
(تصاویری از مرکز خرید ابن بطوطه)
این مرکز خرید طوری ساخته شده که میتونید در اون فرهنگ ملیت های مختلف رو مثل چینی، هندی، ایرانی و مصری ببینید. مراکز خرید کوچیک و بزرگی داشت اما لذت راه رفتن توی این مرکز بیشتر از خرید کردنشه.
بعد از یکساعت گشت و گذار از اونجائیکه ناهار هم نخورده بودیم به مکدونالد رفتیم و چیکن برگر سفارش دادیم و خوردیم. حتما میدونید که اندازه برگرهای مک دونالد خیلی کوچیکه و ما که یکی گرفته بودیم صرفا باعث جلوگیری از ضعفمون شد!
موقع اذان به نمازخونه مرکز ابن بطوطه رفتیم که نمازجماعت میخوندن و خیلی برامون جالب بود. در رابطه با وضعیت حجاب و زبان مردم هم بگم خدمتتون که با توجه به اینکه اکثر کسانیکه در دبی می بینید مهاجر و یا گردشگر هستند ظاهرشون متفاوت و خاص فرهنگ خودشون هست. اکثرا انگلیسی بلدند و با توجه به اینکه لهجه های جالبی ندارند، از نظرشون ما خیلی بهتر انگلیسی صحبت می کنیم و برای همین اصلا با مشکل زبان مواجه نخواهید شد و خیلی راحت می تونید منظورتون رو بهشون برسونید (بدون بکار بردن گرامر کامل انگلیسی). از نظر دین و مذهب هم که خب با اینکه صدای اذان از بلندگوها پخش میشه، اما هم کلیسا وجود داره هم مسجد و هرکس به کیش خود! زنان اماراتی در اماکن عمومی، عبای مشکی می پوشند و مردان دشداشه. در کل کشوریه که چه با حجاب باشید و چه بی حجاب راحت هستید و مثل بسیار دیگه ای از کشورها کسی به شما حتی نگاه هم نمیکنه. چه بسا که در دبی نگاه مردی که باعث اذیت شدن خانمی بشه جریمه سنگینی هم داره!
(تصویر از نماز جماعت مرکز خرید ابن بطوطه)
وضعیت امنیت هم که خیلی خوبه و کمترین جرم و جنایت در دبی اتفاق میفته و اون هم بخاطر قوانین فوق العاده سختگیرانه این شهر هستنش. اما با وجود قوانین بسیار زیادی که در رانندگی این کشور وجود داره اما ما تصادف های زیادی رو توی این شهر دیدیم که خیلی راحت ماشین های آنچنانی رو به هم می کوبیدن و فکر میکنم خیلی راحت میذارنش کنار و یکی دیگه سوار میشن!
بعد از گشت و گذار از مرکز بیرون اومدیم و چون هنوز ساعت 8شب بود، تصمیم گرفتیم به مارینای دبی بریم. با کلی پرس و جو متوجه شدیم یه اتوبوس از ابن بطوطه مستقیم میبره. از سفر قبلیمون به سنگاپور و دیدن مارینا بی خاطره خوبی داشتیم و میخواستیم مارینای دبی رو هم ببینیم.
(تصویری از مارینابی سنگاپور و مارینای دبی)
در نگاه اول، یک دریاچه کوچک و آسمانخراش های اطرافش توجهمون رو جلب کرد، اما کوچکتر از اونی بود که فکرش رو میکردیم. کمی پیاده روی کردیم و عکس گرفتیم که قایق های اطراف اسکله توجه مارو به خودشون جلب کرد. انواع قایق و کشتی اونجا بود. به نزدیکترین پهلوگاه رسیدیم و با پرس و جو متوجه شدیم یک نوع از قایق ها هست که در کل منطقه مارینا می گرده و مجدد به همین ایستگاه برمی گرده. با پرداخت نفری 25 درهم سوار قایق شدیم و راس ساعت مشخص شروع به حرکت کرد.
(تصویر از داخل قایق تفریحی مارینا)
مسیر بسیار زیبا بود و در دو طرف رستوران ها، برج های بسیار مرتفع و زیبا و مراکز خرید به چشم میخورد. اولین ایستگاه مارینا مال هست که ما از اون پیاده نشدیم. در دومین ایستگاه که مارینا واک نام داشت برای قدم زدن پیاده شدیم و در مسیر کنار اسکله شروع به قدم زدن کردیم. هوا خیلی خوب و مطبوع بود و نسیم می وزید.
(تصاویری از مسیرپیاده روی مارینا واک)
هر چند قدم، یک پسر جوان ایستاده بود و با منویی به استقبالت میومد و غذاهای رستوران رو به بهترین شکل معرفی می کرد. شور و هیجان آدم ها زیاد و همه خندون و در حال گوش دادن به موزیک های ملایم بودند. با توجه به اینکه اثر مکدونالد عصر دیگه رفته بود و هردو گرسنه بودیم،یک رستوران لبنانی رو انتخاب کردیم و تبوله و سالاد فتوش و موهیتو سفارش دادیم. از گرونی غذاها نگم براتون که یک موهیتو چیزی حدود 150 هزار تومن بود!
(تصویر از موهیتوی رستوران لبنانی)
ما توی سفرهامون همیشه از یکسری از هزینه ها صرفه نظر میکنیم (مثل حمل و نقل با تاکسی و خوردن وعده ناهار) اما خوردن یک وعده غذای خوب رو توی برنامه قرار می دیم. با این وجود این اولین و اخرین رستورانی بود که در این سفر رفتیم!
یکی از ویژگی های خوب شهر دبی وجود اینترنت در اکثر مراکز خرید، رستوران ها و مترو هست. با اینترنت رستوران، نقشه گوگل امو بررسی کردم و دیدم برای برگشتن به هتل با مترو از همون جا میتونیم به نزدیکترین ایستگاه مترو بریم و نیازی به رفتن با قایق نیست. وقتی هم که به هتل رسیدیم با پیاده روی هایی ک داشتیم خیلی خسته شده بودیم. برای سافاری روزبعد با آقای نصرتی هماهنگ شدم و قرار شد ساعت رسیدن ترانسفر رو بهمون خبر بدن.
خلاصه اینکه:
همیشه روز اول سفر برنامه های سبک بذارید! احتمالا درگیر زمان های حمل و نقل و شناخت محیط می شید. گرفتن پرواز رفت در اولین ساعات روز، به داشتن مدت زمان زیادتری برای روز اول بهتون کمک خواهد کرد.
گشتی کوتاه در نخل جمیرا!
(تصویری از پالم یا نخل جمیرا)
روز دوم سفرمون رو با ابریزش بینی شروع کردم! همین رو کم داشتم. آلرژیم شروع شده بود و هیچ قرصی از ایران نیورده بودم. توی همین گیرو دار بودم که مهدی با یه قرص سیتریزن سورپرایزم کرد! ما همیشه یک کیف کوچیک داریم ک یکسری لوازم ضروری مثل شامپوی سفر و ناخن گیر و چشم بند و قرص سرماخوردگی و نخ و سوزن و ... توش هست؛ اما قرص سیتریزن رو توی کیف سفر نذاشته بودم که مهدی جان مثل همیشه به دادم رسید و اتفاقی با خودش یکسری قرص دیگه اورده بود. قرص رو که خوردم مثل آب روی آتیش آبریزشم بند شد و رفتیم برای صبحانه. این تجربه ای برام شد که از سفرهای بعدی قرص ضد حساسیت هم همراه خودم داشته باشم.
رستوران سرو صبحانه در طبقه همکف قرار داشت. یک صبحانه خیلی مفصل و البته اصولی! اصولی رو از این نظر میگم که با انواع املت ها گیجت نمیکرد. سرآشپز هر املتی ک میخواستی با هر ماده اولیه ای برات درست می کرد. یه جا صبحانه چینی بود و باز هم سرآشپز همون لحظه صبحانه گرم رو درست می کرد و الی اخر. یکسری کارت هم روی هر میز بود که شماره میز روش خورده بود و با دادن اون به آشپز غذات رو سر میز میوردن. بقیه مواد هم خیلی مرتب و بدون تجمل اضافی بودند. از همه بهتر میز آبمیوه ها بود که با انواع اسموتی و شیک که میوه انتخابیش با خودت بود ازت پذیرایی می شد.
بعد از صرف یک صبحانه حسابی با هماهنگی با اقای نصرتی توی ساعت باقیمونده تا 14:30 که ترانسفر میومد دنبالمون طبق برنامه به سمت مترو رفتیم تا بریم پالم جمیرا! نقشه گوگل بصورت اشتباهی اینطور نشون می داد که بعد از پیاده شدن از مترو، باید تراموا سوار شد و بعد از اون برای دیدن پالم باید از "کریم" استفاده کرد. نرم افزار کریم مثل اسنپ، تاکسی اینترنتی دبی هست. اما من اینطور فکر نمیکردم و طبق تحقیقات قبل از سفرم باید راه دیگری هم می بود! تا قسمت تراموا رو به راحتی و سر راست رفتیم. توی راه بایه خانم و آقای اسپانیایی هم صحبت شدیم که اونها هم برای پالم اومده بودن. چیزی که توجه منو جلب می کرد، عدم شناختشون از ایران بود! تا دبی اومده بودند و کشوری با پهناوری ایران در بالای سر دبی رو نمیشناختن. خیلی متاسف شدیم. اما واقعیت اینه که امارات خیلی شناخته شده تر از ایران برای اروپایی ها و امریکایی هاست. بماند که پاسپورت این کشور جزو برترین های جهان هست و هزاران علت دیگه.
با هم سفرهامون همراه شدیم و دیدیم در ادامه راه و مسیری که خیلی مشخص نبود به منوریل پالم رسیدیم. بله، برای رسیدن به آتلانتیس منوریل وجود داره. این مسیر به زیبایی هرچه تمام ساخته شده به طوری که احساس میکنید بالای تمامی ویلاها و خونه های زیبا در حال حرکت هستید و در انتهای مسیر چشم انداز زیبای هتل آتلانتیس و در انتها توقف در کنار پارک آبی آتلانتیس.
( تصاویر از منوریل و هتل آتلانتیس)
پیاده روی در کنار خلیج زیبای فارس به اومدن اینهمه راه می ارزید. بعد از نیم ساعت پیاده روی بعلت گرمای ظهر و اینکه نگران دیر رسیدن به ترانسفر بودیم سوار منوریل شدیم و این مسیر زیبا رو برگشتیم. تنها جایی بود که مهدی از فشرده بودن برنامه ابراز نارضایتی کرد. اما چاره ای جز این نبود. از صبح تا ساعت 3 که ترانسفر می رسید برنامه گشتی بهتر از این نمیشد گذاشت.
همیشه قبل از راه افتادن با خودمون یه بطری آب معدنی و کمی آجیل می بریم. مشغول خوردن اجیل ها و تعارف به همسفرهامون بودیم که با استقبال زیادشون از آجیل ها مواجه شدیم. چه کنیم که ایرانی هستیم و اهل تک خوری نیستیم و این تعارف بازی ها گاهی وقت ها کار دستمون میده!
ساعت 14هتل بودیم و جایی بهتر از کنار استخر برای استراحت پیدا نکردیم. تصمیم گرفتیم یه بستنی کاملا معمولی(!) سفارش بدیم. فقط یه بستنی دو اسکوپه 50 درهم شد.
(تصویر بستنی)
خلاصه اینکه:
بعضی سفرها برای ریلکس شدن هستن و نمیشه خیلی فشرده برنامه گذاشت، اما بعضی از سفرها هم فرصت خیلی کمه و کلی جا برای دیدن! سفر به دبی ما اون هم برای بار اول همینطور بود و این بود که نمیشد لذت کامل از محیط برد و به یه دیدن کوتاه بسنده می کردیم.
سافاری یا فراری!
دو سه باری آقای نصرتی پیام داد و زمان رسیدن ترانسفر رو عقب انداخت ولی در هر صورت ساعت 15:20 دقیقه ترانسفر اومد و ما به همراه یک زوج و یک مرد دیگه سوار بر لکسوس سفیدرنگ شدیم و به سمت سافاری رفتیم. حدود 45 دقیقه در راه بودیم که به صحرا رسیدیم و راننده ازمون خواست کمربندهامون رو ببندیم و خیلی راحت انداخت توی صحرا و وارد مسیر سافاری شد. خیلی هیجان انگیز بود و ماکه صندلی عقب ماشین بودیم دل و رودمون حسابی پیچ خورد. کلی خندیدیم و وسط راه پیاده شدیم برای گرفتن عکس و بعد هم در کنار شترها و کمپ توقف کرد و گفت ساعت 20:40 دقیقه میاد دنبالمون. بعد عکس گرفتن با شتر وارد کمپ شدیم. یکسری هندی و پاکستانی کمپ رو اداره می کردند و هر گوشه کمپ یه غرفه بود برای خرید و یا رایگان قراردادن خوراکی! یه بلال 10 درهمی و مقداری فلافل، سمبوسه و سیب زمینی و نوشابه گرفتیم. یه نقش حنای کوچیک هم رایگان روی دستم زدند. کلی منتظر نشستیم تا هوا تاریک شد و برنامه بطور رسمی شروع شد. اینطور بهتون بگم که تا عکس با شاهین نگیری ول کن نیستن و هر جور شده میخوان از همه 10 درهم رو بگیرند!
(تصاویری از کمپ)
برنامه که شروع شد مردی با لباس LED دار اومد و حدود یه ربع رقصید. حرکات نمایشی قشنگی انجام داد و بعد هم باز بی برنامگی و در ادامه یه خانم اومد و بعد از اون هم شام! میز ها و ظرف های بزرگ دور تا دور کمپ بود و انواع سبزیجات و جوجه و گوشت. که ما خیلی از طعم هاشون خوشمون نیومد و بعدش هم تمام!
راننده اومد و باقی هزینه رو دریافت کرد و سوارمون کرد و خیلی زود وارد جاده شدیم. بعد از اینکه سافاری رو اومدم و برنامه رو دیدم از گذاشتن این برنامه در سفرمون پشیمون شدم. اگر این برنامه رو نذاشته بودم حداقل یک روز خالی برای رفتن به ابوظبی و شهربازی فراری لند داشتیم، که بنظرم خیلی هیجان انگیز تره. اما افسوس خوردن، فایده ای نداشت؛ این هم تجربه ای بود. از راننده خواستیم مارو در نزدیگی برج خلیفه پیاده کنه تا به رقص آب برسیم. از همسفرهامون خداحافظی کردیم و بعد از عبور از دبی مال که مارو در نزدیکی اون پیاده کرده بود، به دریاچه جلوی برج خلیفه رسیدیم. این بهترین راه برای رسیدن به دریاچه جلوی برج خلیفه است. برج خلیفه دبی، بلندترین سازه و آسمان خراش ساخته شده به دست انسانه. با رنگ ها و نورهای زیبایی که در این منطقه درست کردند زیبایی این سازه چندین برابر میشه. به هر طرف نگاه می کنی یک ساختمان زیبا و متفاوت هست. به دو تا از رقص آبها رسیدیم. رقص آب ها هر نیم ساعت یکبار پخش می شد و هربار با آهنگی متفاوت. در ساعت 21 و 21:30 همه به دور دریاچه جمع می شدند و هماهنگی زیبای نور و آب رو تماشا می کردند.
(تصویر از رقص نور و آب دریاچه برج الخلیفه)
بسیار زیبا و متفاوت بود. ساختمان ها و مراکز خرید هم که نگم براتون. از درخشش هر کدوم و انعکاس اونها در دریاچه.
(تصویر از اطراف دریاچه)
با توجه به اینکه ایستگاه قبل از مرکز مالی که هتل ما نزدیک به اون بود، ایستگاه برج خلیفه بود، فکر کردیم این برج خیلی نزدیک به هتل ماست و پیاده تا مترو میتونیم بریم و یک ایستگاه رو هم با مترو. بنابراین تا تونستیم توی دبی مال راه رفتیم و از زیبایی برندهای خیره کننده اون لذت بردیم. آکواریوم دبی در این مرکز خرید قرارداره که بسیار زیباست و ما به دیدنش از بیرون بسنده کردیم. وقتیکه تصمیم به برگشت گرفته بودیم دیگه رمقی برای پاهامون نمونده بود. اما نقشه گوگل مسافتی حدود 1.2 کیلومتر پیاده روی رو نشون میداد! در رابطه با پل عابر پیاده دبی براتون بگم. سازه هایی که بعنوان پل عابر پیاده در دبی استفاده می شد به خودی خود یک سازه با کلی تشکیلات بود. تمامی این به اصطلاح پل های عابر پیاده، بلا استثنا شامل یک آسانسور بجز پله های برقی برای بالا اومدن و پایین رفتن بودند و راهروی مسیر هم با پیاده روهای سریع سعی در کوتاه کردن مسیر دارند. میتونم بگم چیزی حدود 5-6 تا اتوبان رو از طریق این پل ها طی کردیم و جالب اینجاست که در طول کل این مسیر حتی یک لحظه هم در فضای باز نبودیم و انگار داشتیم کل اتوبان ها و برج ها رو طی می کردیم بدون اینکه اونها رو ببینیم.
(تصویر از مسیریابی گوگل)
و در آخر یک ایستگاه رو با مترو تا مرکز تجاری دبی اومدیم و بعد از رسیدن به اتاقمون، خسته بعد از نوشیدن چایی خوابیدیم.
خلاصه اینکه:
من از تجربه ای که این روز بدست اوردم بهتون پیشنهاد میکنم اگر سافاری کیش یا کویرهای دیگه ای رو تجربه کردید، یکروز وقتتون رو برای این سافاری نذارید.
یک روز پر هیجان
(تصویر از مجموعه وایلد وادی)
و اما روز هیجان انگیز ما در سفرهامون! با توجه به اینکه در ایران تفریحاتی مثل پارک آبی رو نمیتونی با همسرت بری، تفریحات آبی در خارج از کشور خیلی به ما خوش می گذره. من در سفرهای خارج از کشور با توجه به عقایدی که دارم، حجاب می ذارم و پارک ابی رو هم همیشه با لباس پوشیده و کلاه میرم. صبح بعد از خوردن صبحانه مسیر رو بررسی کردیم و دیدم باید مترو سوار شیم و بعد از اون هم کریم! یعنی اینطور که گوگل فرمان می داد، مسیر بدون تاکسی انجام نمیشد. با توجه به اینکه شب قبلش کلی پیاده روی داشتیم و هر دو در پاهامون التماس خاصی رو نسبت به عدم استفاده از مترو مشاهده می کردیم به اولین تاکسی که رسیدیم جواب مثبت دادیم و تصمیم گرفتیم اول راه باهاش قیمت رو طی کنیم. انعطاف پذیری منو مهدی در سفر خیلی بالاست. ممکنه توی برنامه برای سلامتیمون، راحتیمون و یا هر دلیل دیگه روی قوانین نانوشته امون پا بذاریم! یکی از اونها تاکسی گرفتن اون روزمون بود که با گفتن قیمت 20-25 درهم راننده منو مجاب به استفاده از تاکسی به جای استفاده از مترو کرد! در دبی راننده ها ملزم به استفاده از تاکسی متر هستند و داخل ماشین دوربین و مسیریاب وجود داره که بنظر، مرکز اونها رو تحت نظارت کامل داره.
راننده، مرد خوش صحبت و مهربانی از کشور اندونزی بود که در طول سفر از درآمد و معیشت اش با مهدی صحبت می کرد. اواسط راه بودیم که دیدیم بله تاکسی متر داره به مبلغ 25درهم نزدیک میشه ولی ماهنوز 40%راه باقیمونده رو داریم! اینجا بود که به شوخی گفتیم ما باهاتون 25 درهم طی کردیم و پرداختن هزینه بیشتر برای ما سخته. راننده هم کنار زد و تاکسی متر رو قطع کرد و گفت حق با شماست و رسید رو به ما داد و بقیه راه رو بدون گرفتن هزینه اضافی طی کرد! از رفتار و انسانیت مرد اندونزیایی خیلی خوشمون اومد و بعد از رسیدن ازش تشکر کردیم و پیاده شدیم و با لبی خندون وارد وایلد وادی شدیم. بر عکس چیزی که فکر می کردم خیلی خلوت بود و بعد از صف کوتاهی بلیط گرفتیم و هزینه یک کمد کوچک رو که 40 درهم بود دادیم و وارد شدیم. پارک آبی وایلد وادی رو هم با وچر یکی بخر دوتا ببر روز اول سفرمون خریداری کردیم.
آبشار بزرگی در ابتدای پارک بود که هوا رو برام سرد می کرد. ترجیح دادم یه قرص سیتریزن دیگه بخورم! برای تعویض لباسهامون به قسمت های مجزا مراجعه کردیمو و از اونجائیکه از قبل یه کیف کوچیک و حوله های کوچک برداشته بودم جا در کمد کم که نیوردم هیچ زیاد هم بود!
البته نگم براتون که چقدر متاسف شدم که کمد گرفتیمو 40 درهم رو الکی از دست دادیم! چون اصلا نیازی به گرفتن کمد نبود. وارد پارک آبی شدیم و اول از همه کل پارک رو یه چرخ زدیم که ببینیم چی به چیه و از کجا بهتره شروع کنیم. مهدی که مثل همیشه دوست داره از رودخونه شناور شروع کنه و من هم مثل همیشه دوست دارم از هیجان شروع کنم! خب طبق معمول، مهدی به پیشنهاد من اومد و از پله های سرسره بالا رفتیم و توی یه صف خیلی کوتاه نوبتمون شد و تیوپ دونفره رو گرفتیم و سوار شدیم. منکه تازه آب به بدنم خورد از سردی آب خندم گرفت و افتادیم توی مسیر. کل مسیر رو با یه هیجان وصف ناپذیر سپری کردیم و هیجانش انقدر سریع بود که دلمون دوباره خواست. یکی دو تا از سرسره های پر هیجان رو حدود 3-4 بار سوار شدیم اما از لذت هیجانش کم نمیشد. تا اینکه بطور ناخواسته یکی از سرسره ها ما رو به رودخانه شناور انداخت و یکم آروم توی رودخونه با تیوپ دونفره شناور شدیم. اواخر مسیر بود که دیدیم سرسره ای کنار راه هست که برعکس بقیه سرسره ها با فشار زیاد آب روبه بالا میره و نیاز به بالا رفتن از پله ها رو نداره! این بود که از مسیر رودخونه خارج شدیم و ایستادیم توی صف و .... نگم براتون. تابحال هیچ سرسره آبی انقدر هیجان نداشته برامون! فشار آب تیوپ رو از جا بلند کرد و برد بالا و من تمام مدت از هیجان میخندیدم. جالبیش این بود که 6-7 مسیر پشت سرهم بود و بعد از طی کردن یه سرسره میرسیدی به یه دریاچه کوچک و از اونجا یه نفر تو رو به مسیر دیگه ای سر می داد و الی آخر و در انتهای راه توی یک سرسره تاریک مطلق با کلی به در و دیوار خوردن توی یه استخر آب فرود میاومدی!
بعد از کلی بازی و هیجان، خیس و خسته برای خوردن ناهار توی کل محوطه شروع به گشتن کردیم. همه رستوران ها با قیمت های بالا و مقدار غذای کم! بعد از کلی جستجو یه پیتزا شاپ پیدا کردیم که پیتزای بزرگ 2 نفره با یه ظرف سیب زمینی و نوشابه بزرگ رو 74 درهم میداد (چیزی حدود 230هزار تومن!) با توجه به بقیه شاپ هایی که دیده بودیم بنظرمون بهتر اومد و یه پیتزا ایتالیایی آواکادو سفارش دادیم که خیلییی خوشمزه بود و هردو سیر شدیم. حالا وقت چی بود؟ یه استراحت جانانه در کنار ساحل، زیر آفتاب ملایم!
(تصاویری از وایلدوادی)
باورتون نمیشه یکساعتی خوابیدیم و وقتی بیدار شدیم ساعت 4 شده بود. ترجیح دادیم دیگه خیس نشیم و لباسهامون رو پوشیدیم و به مقصد JBR از وایلدوادی بیرون اومدیم. در رابطه با کمد، اینکه بهتون گفتم نیاز به گرفتن کمد نیست، این بود که همه وسایلشون رو روی صندلیهای آفتابگیر رها کرده بودند و رفته بودند و دم ظهر به سختی میشد دوتا صندلی خالی پیدا کرد و ما هربار بخاطر موبایل برای عکس گرفتن و حوله باید تا اتاق کمدها که اول پارک بود میرفتیم و میومدیم. در کل اگر دفعه دیگه به این پارک بریم کمد نخواهیم گرفت و این هزینه رو صرف خرید آبمیوه و غذا می کنیم.
از اینترنت مجموعه وایلدوادی استفاده کردیم و با نقشه گوگل مسیر رفتن به ساحل جمیرا رو پیدا کردیم که از طریق اتوبوسی که در کنار پارک وایلدوادی بود میشد رفت. نیم ساعت بعد ساحل جمیرا بودیم که خیلی شلوغ بود. کمی پیاده روی کردیم تا غروب افتاب رو ببینیم.
بعد از کلی راه رفتن روی شن های نرم ساحل جمیرا، از کوبا قهوه، یه اسموتی قهوه و میوه های قرمز خریدیم که بسی خوشمزه بود! من خودم خیلی اهل قهوه نیستم اما ترکیبش با بستنی و میوه واقعا خوشمزه شده بود. تابحال همچین چیزی نخورده بودیم. بازهم از اینترنت کوباقهوه استفاده کردیم و مسیر رفتن به مقصد بعدیمون یعنی امارات مال رو پیدا کردیم. در دبی با توجه به وجود اینترنت در اکثر جاها، برای استفاده از حمل و نقل عمومی خیلی راحت هستید و واقعا نیازی به گرفتن تاکسی نیست. در راه، از نزدیکترین کارفور که مثل فروشگاه های افق کوروش ایران هستند، شیر و ماست میوه ای برای خوردن خریدیم و کمی شکلات و بیسکویت هم بعنوان سوغاتی برای دوستان و همکارانم گرفتم.
با استفاده از مترو به امارات مال رسیدیم و بعد از دید و بازدید از فروشگاه به سمت پیست اسکی رفتیم و از شیشه های رستوران کنار اون پیست رو دیدیم. باور نکردنیه. دمای زیر 0 درجه در وسط بیابان!
(تصویر از رستوران نزدیک پیست اسکی)
مهدی خیلی خسته شده بود نشست و من به فروشگاه نایک در نزدیکی پیست رفتم و به سفارش یکی از دوستانم کمربند طبی برای کمردردهام از نایک خریدم که 219 درهم بود. اما با توجه به اینکه این مدل در ایران وجود نداشت بصرفه بود.
(تصویر از کمربند نایک)
وقتی به هتل رسیدیم خیلی خسته بودیم اما خوشحال از این که امروز هم مطابق با برناممون پیش رفته بودیم و درست از روزمون استفاده کرده بودیم. هرشب قبل خواب برنامه فردا رو با مهدی بازنگری می کردم و ساعت بیدار شدنمون رو مشخص می کردیم. اما شب آخر بمحض رسیدنمون به هتل مهدی با کلی تماس و پیام مواجه شد و بخاطر مناقصه هایی که در فردای اونروز به علت روزکاری بودن اتفاق می افتاد، مجبور شد تا دیر وقت بیدار بمونه.
خلاصه اینکه:
سعی کنید در سفرهاتون یک خرید هرچند کوچیک (باتوجه به هزینه های بالای سفر) برای خودتون داشته باشید. شاید هیچوقت نتونید اون رو توی ایران پیدا کنید!
برای اتفاق های غیر مترقبه آماده باش
9 صبح بیدار شدیم و من خوشحال از اینکه امروز مطابق با برنامه، روز روز خریده! اما مهدی که تا دیر وقت بیدار بود توی حال من زد و گفت که خیلی نمیتونه بدون اینترنت باشه و باید تمام مدت با همکاراش در ارتباط باشه. منکه اصلا موافق این موضوع نبودم، ادامه بحث رو موکول به خوردن صبحانه کردم. از صبحانه که برگشتیم شروع به جمع و جور کردن اتاق و بستن چمدون ها کردیم و مهدی هم تمام مدت مشغول ایمیل و نامه زدن بود. ساعت11 به طبقه چهارم رفتیم و مهدی توی استخر هتل آبتنی کرد و وقتی برگشتیم اتاقمون ساعت 12 شده بود و زمان تحویل اتاق!
اتاق رو تحویل دادیم و توی لابی زیبای هتل نشستیم به برنامه ریزی مجدد. با توجه به اینکه مهدی تصمیم گرفته بود ساعت 3 بره ابوظبی و باتوجه به دور بودن مرکز خرید اوتلت، چاره ای نبود جز رفتن به مرکز خرید نزدیک تر! مراکز خرید دبی و امارات هم که اصلا مناسب خرید نبودن. این بود که مهدی از خودگذشتگی کرد و برای خراب نشدن برنامه من با رفتن به مرکزخرید اوتلت موافقت کرد! با مترو چند ایستگاهی رو رفتیم تا به برجمان رسیدیم. چون از اونجا به بعد رو دیگه باید با اتوبوس میرفتیم از مترو خارج شدیم و دیدیم بله، چند تا فروشگاه بزرگ که برچسب "تنزیلات" داشتند در اون منطقه قرار داشت. برنامه رو عوض کردیم و تصمیم گرفتیم از همین فروشگاه ها دیدن کنیم و دیگه به اوت لت نریم.
این رو بگم بهتون که منو مهدی کلا آدم های انعطاف پذیری هستیم و در مواجهه با تغییر برنامه یا اتفاق غیرمترقبه سختگیرانه برخورد نمی کنیم. این ویژگی، در زندگی بهمون خیلی کمک کرده و کلا زندگی رو سخت نمیگیریم.
اتفاقا یکی از فروشگاه ها برند ماکس بود که جنس های خیلی خوبی داشت و من چند تا تیشرت بچگونه برای برادرزاده خودم و خواهر زاده همسرم و یه پیراهن و شلوار لی برای خودم خریدم. (اگر توی یه سفر برای خودم به عنوان یادگاری خرید نکنم اون سفر، برام سفر نمیشه!)
بعد از یکی دوساعت گشت زدن خوشحال و سرحال برگشتیم هتل و مهدی که دیگه چمدونش رو از من جدا کرده بود، در ادامه سفر به ابوظبی برای بازدید از نمایشگاه رفت و از من خداحافظی کرد و من هم در لابی هتل منتظر ترانسفر ساعت 17 شدم. 2 الی 3 ساعتی در لابی هتل منتظر موندم و بعد هم 4ساعتی زودتر به فردگاه رسیدم و به این نتیجه رسیدم که گرفتن پرواز در آخرین ساعات خیلی هم خوب نیست. چون با وجود سه ساعت زودتر رفتن به فرودگاه خیلی روی اون روز نمیشه حساب کرد. قسمت فروشگاهی فرودگاه دبی شکلات های خوبی برای خرید داره. سعی کنید همه پولتون رو تموم نکنید و برای خرید از این فروشگاه های دیوتی فری هم نگه دارید!
در ساعت هایی که در زمان تاخیر پروازمون در فرودگاه نشسته بودم، نگاهی دوباره به برنامه سفرمون انداختم. حالا باید بعد از اجرایی شدن سفر نگاهی به پیش بینی ها و سطح توقعم از خودمون قبل و بعد از سفر می انداختم.
(تصویر از برنامه انجام شده)
خلاصه اینکه:
در انتها به عنوان تجربه پیشنهاد می کنم بهتون که همیشه برنامه ریزی داشته باشید، چه برای سفر، چه برای هر کاری در زندگیتون. به مرور سطح توقع از خودتون رو پیدا می کنید و مسلما می تونید برنامه های ریزی های دقیق تر و نزدیک به واقعی تری داشته باشید. قرار نیست که اتفاق غیر مترقبه ای نیوفته، اما مسلما می تونید با برنامه ریزی اون رو هم مدیریتش کنید.
نام نویسنده: msm.mojgan