نقطه ی مهم دیدنی بعدی ، رفتن به میان خلیج و دیدن مجسمه ی آزادیست. چندین اسکله ی مختلف در شهر برای دیدن مجسمه وجود دارد که ما اسکله ی اصلی در منهتن را انتخاب می کنیم تا با سوار شدن به کشتی های رایگان بین منهتن و " Staten Island " که از نزدیکی مجسمه ی آزادی عبور میکنند ؛ این بانوی مشعل به دست را ببینیم .
صف ماشین های در جستجوی پارکینگ در نزدیک اسکله
تعدادی مرد سیاهپوست بین ماشین ها می گردند تا با دریافت اسکناسی، جای پارکی را نشان راننده دهند. چند مرد دیگر هم در جلوی ساختمان اسکله ، بلیط بازدید از جزیره ی مجسمه ی آزادی را برای همان روز و گرانتر از قیمت اصلی فروش، عرضه می کنند. معمولا برای بازدید از خود جزیره، باید از یکی دو روز قبل بلیط را از طریق سایت خرید و ما به دلیل سرما، رفتن به جزیره را به وقت دیگری موکول می کنیم و به دیدن از همان راه دورش رضایت میدهیم. اما همین یکی دو شباهت این محیط و مردان بلیط فروش و پارکینگ فروش با محیط ایران ، باز هم برایمان جالب است و لبخند به لبمان می آورد .
اسکله ی سوار شدن به " فریِ فیری "
پشت این درهای شیشه ای در صف می ایستیم که مرد نظافتچی ساختمان می گوید که کشتی بزرگ است و نیازی به ایستادن در صف نیست. روی دیوارهای اسکله نام کشتی های این لاین آبیِ رایگان نوشته شده است و هر نیم ساعت، یک کشتی به سمت جزیره ی مقابل به راه می افتد . این کشتی ها زیر نظر نیروی دریایی ارتش قرار دارند و چند جا هم تاکید شده است که بازدید رایگان از مجسمه ی آزادی در یکی از بهترین و زیباترین خط های دریایی جهان، تنها یکی از خدمات این ارتش قدر قدرت جهان است . ما باز هم به شباهت ها می خندیم و البته که به تفاوت ها هم آگاهیم .
هجوم برای بازدید از مجسمه ی آزادی
کشتی بسیار بزرگ و دو طبقه است و به جز سالن بزرگی در وسط، دو لاین بزرگ با شیشه هایی بزرگ هم در دو طرف دارد که طبیعتا ، همه به سمت لاین راست که رو به مجسمه دارد ؛ سرازیر می شوند .
محترمانه روی صندلی ها می نشینیم که میبینیم؛ جمعیت زیادی پشت شیشه ها را اشغال می کنند و عملا ، امکان دید را از ما می گیرند .
به ناچار بلند می شویم و در جستجوی جایی مناسب برای دیدن، به سمت انتهای کشتی می رویم .
و بالاخره رویت مجسمه ی آزادی در زیر هوایی سنگین و ابری
و به امید دیدن آزادی در هوایی آبی و آفتابی
نزدیکتر به آزادی
کمی از عطش توریستها به دیدن مجسمه کم می شود و ما هم میتوانیم از روبرو و کنار پنجره های بزرگ کشتی ، آن را ببینیم .
نگران آن هواپیما هم نباشید ؛ به سلامت از پشت مجسمه عبور کرد و حادثه ای رخ نداد !
به سمت لاین سمت چپ کشتی هم میرویم و نمایی از پل ورازانو را از آنجا می بینیم .
اطراف خلیج هم ، مملو از مناطق احتمالا نظامی و اسکله های باربری و تجاریست .
در استیتن آیلند پیاده می شویم و در مرکز خرید بزرگ و تقریبا خالی از جمعیت آن حوالی قدم میزنیم؛ چرا که بیشتر توریستها، بلافاصله با کشتی بعدی به منهتن برمیگردند .
نمایی از منهتن از استیتن آیلند
پسرها برای دیدن اجناس چند برند، داخل فروشگاه ها میروند و من در محوطه بر روی یک نیمکت سنگی می نشینم و رفت و آمد مردم را در پس زمینه ای از منهتن میبینم و این منظره از نیویورک را در ذهنم به یادگار برمیدارم .
یک ساعت بعد ، به اسکله برمیگردیم و این بار به سمت منهتن سوار کشتی می شویم .
در کنار اسکله های بتونی امروزه ، چند اسکله ی چوبی قدیمی و شکسته نیز قرار دارند که علت تعمیر نکردن و نگاه داشتنشان به این شکل فرسوده را درک نکردم .
در مسیر بازگشت، اشتیاق مردم به دیدن مجسمه کمتر از مسیر رفت است و ما بیشتر زمان بیست دقیقه ای مسیر را کنار شیشه ها می ایستیم و چشم و دل را به کفایت از دیدن آزادی ، سیراب می کنیم .
ما هم بدمان نمی آمد ؛ آزادی را بار کشتی کنیم و با خود به کانادا ببریم و یا شاید هم به وطن
رفتن به جزیره و بالای مجسمه ی آزادی هم جزو الزامات بازدید از نیویورک است که حتما جذابیت های خاص خودش را دارد و با وجود سرمای هوا ، جمعیت زیادی در جزیره و پای مجسمه به چشم می خورد .
مجسمه ی نود و سه متری آزادی حدود صد و چهل سال است که با صلابت در این گذرگاه آبی ایستاده و در دستی مشعلی طلایی دارد که نشانگر آزادیست و در دستی دیگر کتاب قانون که نمایانگر عدالت است و برابری . عدالت !! این عنصر کمیاب و گوهر گمگشته ی دوران ما و شاید همه ی دوران ها .
آنطور که از عکسها و روایات قدیمی بر می آید تا ساخته و سرهم شدن کامل مجسمه، قسمت سر و دست مشعل دار، برای چند سال (بین سالهای 1882 - 1877) در میدان مدیسون قرار گرفته بود و بازدید کنندگان در ازای 50 سنت میتوانستند از طریق نردبانی در دست مجسمه تا مشعل آن بالا بروند و عکسی از آن رویداد ناب برای خود به یادگار بردارند .
سیراب از دیدن مجسمه ی آزادی به منهتن برمیگردیم .
منهتن ، رویایی ایستاده بر آب
اگر شما هم مثل من کنجکاوید تا بدانید این منطقه قبل از به وجود آمدن ابرشهر نیویورک چه شکلی داشته است ؛ می توانید عکس زیر را ببینید .
سربرآوردن تمدنی سیصد و پنجاه ساله از دل طبیعت وحشی
از مجسمه ی آزادی دل می کنیم و از کشتی پیاده می شویم و دوباره به قدم زدن در خیابان ها مشغول می شویم. اولین ساختمان جالب توجه در نزدیکی بندرگاه ، موزه ی بومیان آمریکاست که مشابهش را در کانادا دیده ایم و تمایلی به دیدنش نداریم اما مجسمه های جلوی ساختمان که خانم ها را بر تخت سلطنت نشانده اند و مردانی در حال تعظیم و سجده، در کنارشان قرار دارند؛ توجهمان را جلب می کند .
در حال بحث کردن پیرامون سلطنت ملکه ها و مزایایش بر دنیا هستیم که در روبروی موزه ، چشممان به صف طویلی می افتد و با کنجکاوی به سمت آن می رویم و از چیزی که در ابتدای صف می بینیم؛ حیرت می کنیم.
از آنجا که قبل از دیدن نیویورک ، تحقیقی درباره ی جزییات دیدنی شهر نکرده بودیم؛ نمیدانستم که گاو خشمگین و معروف شهر، دقیقا در کجا قرار دارد و حالا به طور اتفاقی و در ابتدای صف توریست ها با آن برخورد میکنیم. اگر شما هم کنجکاو شده اید تا علت این صف طولانی را بدانید ؛ باید عرض کنم که شایع است دست کشیدن به عضو شریف جناب گاو خوش شانسی و ثروت به همراه می آورد !! و ده ها نفر در صف منتظرند تا برای لحظه ای هم که شده، کلید خوشبختی را در مشت بفشارند .
طرف سر گاو بینوا هم در محاصره ی مردم است و این مجسمه ، تنها عنوان گاو خشمگین را یدک می کشد و توریستهای مشتاقِ شانس و ثروت ، تمام ابهت و خشمش را به سخره گرفته اند.
عجیب آن بود که در عکسهای اینترنتی که قبلا از این مجسمه دیده بودم؛ مجسمه ی دختری شجاع هم در روبروی این گاو قرار داشت که اثری از آن ندیدیم .
عکسی که قبلا آن را دیده بودم و جالب است که هیچ توریستی اطراف مجسمه نیست
مجسمه ی دختر شجاع ، چند سال پیش و در روز زن در این مکان نصب شده بود و سمبولیست برای نشان دادن قدرت و شجاعت زنان. در اینترنت می توانید تصویرهای زیادی از دخترانی که در کنار این مجسمه عکس گرفته اند را ببینید . مانند عکس زیر :
و یا عکسی دیگر بسیار جالب توجه که نشان میدهد دختران برای آن که بتوانند قدرت و قابلیت خود را به خوبی نشان دهند؛ به چتر حمایتی دولت، جامعه و خانواده نیاز دارند. نترسیم و این چتر حمایتی را به دخترانمان هدیه دهیم .
حالا خبری از این دختر شجاع نبود و به جای آن ، تابلوی زیر دیده میشد :
و دختری که این جای خالی را پر کرده است :
روبروی مجسمه ی گاو خشمگین هم، دستفروشی دقیقا در جلوی یک فروشگاه بزرگ سوغات فروشی ، مشغول فروش سمبولهای نیویورک به نصف قیمت همان مغازه بود !
دستفروشی درست در مقابل ویترین زیر
هر چند نمیدانم؛ چه کسی آن مجسمه های قرمز و آبی را می خرد اما وجود آزادی در همه ی ابعاد و رنگ هاست که زیباست .
دکه های خیابانی شال و کلاه فروشی
در ادامه ی مسیر ، در پیاده رو کلمه ی رضا به چشمم می خورد و ناگهان با نام شاه سابق مواجه می شویم و تاریخی که شاید زمان بازدید شاه از نیویورک بوده باشد .
و نام بیست ، سی شخصیت سیاسی دیگر کشورها نیز به فاصله ی یکی دو متر از هم در پیاده رو دیده می شود .
خیابان برادوی
کوچه ای به سمت خیابان وال استریت معروف
مجسمه ی جرج واشنگتن در وال استریت
از بودن این اغذیه فروشی چسبیده به این ساختمان تاریخی تعجب می کنم و برای لحظه ای، جرج واشنگتن عصر مدرن را تصور می کنم که خسته و گرسنه از ساعتهای طولانی ایستادن، از جایگاهش پایین آمده و روی صندلی کوچکی کنار این دکه نشسته و به ساندویچ نه چندان جذاب هات داگ با سس خردلش گاز می زند و متعجب از قانون لغو برده داری، مشغول صحبت با مرد فروشنده ی سیاه پوست است. راستی فرزندان آیندهی ایران زمین از دانستن کدام یک از قوانین این روزهای ما بهت زده خواهند شد؟
جالب است بدانید که جرج واشنگتن در سال 1789 دقیقا در همین مکان ، به عنوان نخستین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا سوگند یاد کرد و از باشکوه کردن آمریکا سخن گفت ؛ در حالی که آن زمان، آمریکا تنها حدود چهار میلیون نفر جمعیت داشت .
در وال استریت، ناگهان با مجسمه ی همان دختر شجاع روبرو می شویم که در مقابل ساختمان بورس اوراق بهادار قرار داده شده است و درمی یابیم که هدف از این کار ، اعتراض نمادین به تعداد بسیار کم زنان در پستهای مدیریتی مرتبط با اقتصاد و مسائل مالیست .
ساختمان بورس
ورود ماشین های خاص هم به خیابان وال استریت با سخت گیری و بازرسی های ویژه ای همراه است. حتی دیدیم که برای بازرسی ماشینی با آرم دولتی نیز از سگهای مخصوص کمک می گرفتند. شاید باید بگویم که در این چند روز در نیویورک، به اندازه ی چند سالِ زندگی در کانادا ، پلیس و نیروهای امنیتی دیدم و بازرسی شدم .
مسیر را به سمت شمال منهتن ادامه میدهیم تا به دردانه ی شهر نیویورک " میدان تایمز " برسیم و تلافی ندیدنش در شب اول را دربیاوریم .
فروشگاهی در مسیر
و سرانجام میدان تایمز نیویورک
وعکسی از آن گوی بلورین بالای 2020 که در بالای ساختمان قرار گرفته است در روز افتتاح
گروه کره ای معروف " بی تی اس "
از آنجا که این میدان را باید در شب دید ؛ ترجیح می دهیم به گردشمان در شهر ادامه دهیم و شب دوباره به این مکان برگردیم .
تابلویی تبلیغاتی بزرگی در نزدیکی تایمز اسکوئر
موزه ی مادام توسو در منهتن
یک طلا فروشی در منهتن به سبک طلافروشی های بازار تهران
هر کجا، در منهتن که سرمان را بالا میگیریم با حجم انبوهی از برج های سر به فلک کشیده روبرو میشویم که به طرز خفقان آوری، آسمان شهر را پوشانده اند و به راستی که نام آسمان خراش برازنده شان است .
دقیقا به همان اندازه که من زندگی در این برج ها و آپارتمان ها را دوست ندارم ؛ پسرم عاشق این برج ها و زندگی در آنهاست .
کلیسایی قدیمی در متن آسمان خراشی مدرن
کلیسای قدیمی دیگری که بیشتر به خانه ی شکلاتی داستان " هانسل و گرتل " شباهت دارد
برای کمی خستگی در کردن روبروی این کلیسای قدیمی می ایستیم و به این که آیا برویم و درش را برای طلب تکه ای شکلات بزنیم و ریسک خورده شدن را به تن بمالیم یا نه ، بحث میکنیم و در تعجبیم که چرا برج ترامپ که باید در همین حوالی باشد را نمی بینیم. در همان حال که ویترین های جذاب پشت سرمان هم توجهمان را جلب کرده است، یکی از پسرها سرش را بالا می برد و در حالی که با انگشتش بالا را نشان می دهد ؛ به ما می خندد .
ویترین های جذاب و خوش آب و رنگ
بدون شرح
برج ترامپ و محل سکونت ترامپ در نیویورک
ناگهان در جلوی برج ، خود جناب " ترامپ " هم جلویمان ظاهر می شود و من حتی موفق به دست دادن با او می شوم !!
البته که مدرکش هم موجود است . ویدیوی آن را ببینید .
*****
پسرها معتقد بودند که این ترامپ بدلی برای تمسخر و استهزای ترامپ، این مکان را برای سرگرم کردن و خوش و بش با مردم انتخاب کرده است؛ اما به نظر من ، این شخص دقیقا از طرف خود ترامپ استخدام شده تا در نبود او در نیویورک، همواره یاد و خاطرش، تمام روز جلوی چشم نیویورکی ها باشد. به هر حال، انتخابات نزدیک است و مردم آمریکا هم مثل ما، انتخابشان به چشمشان است. البته نمیتوان هم نگفت که ترامپ به بیشتر وعده های انتخاباتیش عمل کرده است و بعید است که دوباره انتخاب نشود.
جلوی در اصلی ساختمان ، چند دربان و پلیس مسلح ایستاده بودند و با بازرسی و تشریفات خاص و سخت گیرانه ای که منطقی به نظر می آید؛ حتی می توان به برج وارد هم شد. داخل برج چند فروشگاه و رستوران و کافی شاپ قرار دارد که همگی نام برند "ترامپ" را یدک می کشند .
از ساختمان بیرون می آییم و ادامه ی مسیر به سمت سنترال پارک
فروشگاه برند " لویی ویتون " که قیمتهایش سر به فلک میزند
کت پانزده هزار دلاری پر قوی لویی ویتون که اگر پانزده هزار دلار اضافه داشتم حتما آن را می خریدم تا از لذت زندگی لای پر قو بهره مند شوم . البته بگذریم که قیافه اش چندان چنگی هم به دل نمیزند .
بالاخره به سنترال پارک میرسیم و بعد از گشتی کوتاه و کمی استراحت، مسیر را برمی گردیم تا به دیدار شبهای نیویورک هم نایل شویم .
حوالی سنترال پارک
برج های گران قیمت روبروی سنترال پارک
میدان " Grand Army " دقیقا در ضلع جنوب شرقی سنترال پارک
مجسمه های اسبی عجیب در ورودی پارک و ریکشاهای فراوان شهر نیویورک
سنترال پارک ، پارکی معمولی و ساخته شده بر روی مرداب، در مرکز منهتن است و تنها ویژگی آن این است که با بزرگی و سرسبزی اش ، فضایی برای تنفس به نیویورکی های اسیر در چنبره ی آسمان خراشها اهدا کرده است .
برج ها و ساختمان های اطراف پارک که جزو گران قیمت ترین املاک نیویورک هستند .
مجسمه ای در پارک
با غروب خورشید ، به سمت میدان تایمز برمیگردیم و با جلوه ای دیگر از شهر نیویورک در شب روبرو می شویم .
غروبی که بر تن بتون سرد و خاکستری رنگی از نور میپاشد
چراغ های رنگی مخصوص شبهای سال نو روشن می شوند و شهر نشان می دهد که چیزی کم از شهر عجایب ندارد .
***********
ابرانسانی افسانه ای که کره ی زمین را بر دوش خود نگاه میدارد
با وارد شدن به هر خیابان فرعی ، گویی که در جعبه ای از عجایب را باز میکنیم و در شبهای کریسمسی نیویورک احساس آلیس بودن در شهر عجایب پررنگ ترین حس وجودمان است .
ریکشاها به تعداد زیاد در شهر می چرخند و مسافران خسته را در میان عجایب شهر می گردانند
این شاید نمادی از سیب بزرگ در میان سیبهای سرزمین آمریکا باشد
دوباره به میدان تایمز میرسیم و با حجم انبوهی از جمعیت مشتاق روبرو می شویم و صدای کلیک کلیکی که لحظه ای قطع نمیشود و در هر دقیقه کسی از ما میخواهد که عکسی از او و نمادهای میدان برایش بگیریم در حالی که می دانیم خودشان ده ها سلفی قبل از آن را به ثبت رسانیده اند .
Times square
مانیتور بسیار بزرگ خمیده ای که دو وجه یک ساختمان را پوشانده است در ضلع شمال شرقی میدان
ضلع جنوبی میدان
ضلع شمالی میدان
نورهای مانیتورهای پر نور و صدای بسیار بلند چند موسیقی مختلف در هم، باعث می شود بعد از نیم ساعت بودن در میدان، قیافه ای شبیه شخصیت تابلوی جیغ پیدا کنیم و احساسش را به خوبی بفهمیم !!
برای رهایی از سرسام میدان تایمز، به یک عروسک فروشی سر میزنیم و بازدید چند روزه از شهر نیویورک را تمام می کنیم .
بزرگ ترین عروسک غمگین دنیا
البته یکی دو ماهی بعد از سفر و اپیدمی کرونا و خلوت شدن مراکز توریستی دنیا، عکس هایی باورنکردنی از نیویورک و به خصوص تایمز اسکوئر میبینم که بیشتر از آن روزهای شلوغ و کریسمسی برایم به عجایب شبیه است.
خلوت ترین روزهای تاریخ تایمز اسکوئر
در مسیر بازگشت به هتل، در یک پمپ بنزین نگه می داریم و این صحنه ی نایاب در کانادا را زیر نگاه اخم آلود متصدی پمپ بنزین، به یادگار برمیداریم تا نشان دوستان دهیم.
خوراک انسان و ماشین در کنار هم در یک پمپ بنزین
از آنجا که قصد داریم روز آخر سفر را تنها در موزه ی " متروپولیتن " بگذرانیم؛ قبل از ظهر را در هتل استراحت می کنیم و حوالی ظهر از مسیر کنار رودخانه ی " هادسون " به سوی موزه که در کنار سنترال پارک واقع است میرویم.
مجموعه ای در حال ساخت در کنار رودخانه ی هادسون که مرز بین ایالت نیویورک و نیوجرسی است .
اسکله و ناوی عظیم در کنار بندر
رودخانه ی هادسون در غرب منهتن و همان ناو و اسکله
بدون شرح
موزه ی متروپولیتن نیویورک
بخش هایی از موزه را ببینیم .
مانند همه ی موزه ها، در این موزه هم تابلوهای عجیب دیده می شود ( واقعا تخته سیاه کلاس ما قبل از آمدن معلمان، از تابلوی ده ها هزار دلاری زیر، نقاشیهای بهتری داشت).
در میانه ی بازدید از موزه برای ناهار بیرون می رویم و در جستجوی رستورانی ایرانی ، نیم ساعتی را در خیابانهای اطراف سنترال پارک قدم میزنیم .
بعد از ناهار ، دوباره به موزه برمیگردیم و در جستجوی بخش ایران، به قسمت هند میرسیم . آثار هندی و خدایان زیادی در این بخش وجود دارند و چندان اثری از آثار ایرانی به چشم نمی خورد . همان چند فرش و تابلوهای ایرانی هم در بخش هند و پاکستان است و اسمی از ایران نمی بینیم و متعجب می شویم. موزه ی متروپولیتن یکی از سه موزه ی برتر در دنیاست ولی بر عکس موزه ی لوور، چندان چیز چشمگیری از تمدن ایران باستان ندارد .
بخش هند
وارد قسمت مصر می شویم و مثل همه ی موزه هایی که تا به حال دیده ام ؛ مملو از اشیا ، مجسمه ها و مومیایی های باستانی مصریست. حتی در سالن اصلی این قسمت، تکه ای کامل از معبدی مصری را قرار داده اند که بخشی از آن با نورپردازی زیبایی به نمایش گذاشته شده است .
ظرافت رنگ آمیزی با نور
تا همین چند سال پیش در موزه ها، متحیر بودم که چگونه این همه آثار ارزشمند از کشورهای باستانی خارج میشود و به راحتی در موزه های دیگر کشورها نمایش داده میشود ؛ اما امروزه معتقدم که آثار باستانی، گنجینه های ارزشمندی برجای مانده از پیشینیان مان و میراثی متعلق به همه ی مردم دنیاست و موزه ی هر کشوری که بتواند از آنها حراست کند و به نحوی شایسته و فاخر، این آثار ارزشمند را پیش چشم میلیونها نفر قرار دهد؛ حتما بهترین مکان برای آنهاست. هزاران سال ، این آثار گرانبها میهمان کشورهای ایران و مصر و … بودند و حالا برای چند دهه در بهترین موزه های دنیا که بیشترین بازدید کننده را دارند؛ سکنی گزیده اند. اگر من مسئولیتی در بخش تاریخ و فرهنگ ایران داشتم؛ حتما بخشی از سنگ نوشته های بزرگ و باستانی که در بیابان های ایران، زیر باد و باران قرار دارند را به این موزه های بزرگ دنیا امانت میدادم و از آنها می خواستم تا بخشی از عواید موزه را صرف اکتشاف و مرمت سایت های باستانی ایران کنند .
موزه ی متروپولیتن
نزدیک غروب از موزه بیرون می آییم و آخرین چراغانی های شهر را میبینیم .
غروبی از روی پل بروکلین
شبهای منهتن
آخرین عکس از نیویورک
سفر کوتاه چند روزه مان به نیویورک در حالی به اتمام رسید که گویی تنها، پیشگفتار و عنوان سرفصلهای کتاب آشنایی با این شهر را خوانده باشیم و باقی را به زمانی در آینده و سفری دیگر سپرده باشیم .
نیویورک؛ ای شهر شلوغ پر جاذبه
ای شهر بی نظم منظم، ای نازیبای زیبا
ای شهر خفته در آغوش اقیانوس
ای طاووس برافراشته بر فراز اطلس باز هم برای دیدنت صدایم کن .
روزی دیگر و با شنیدن ترنم صدایت، باز هم به دیدارت خواهم آمد و این بار به دور از زیبایی های عیانت، پاهای زشت زیر پرهای درخشان و رنگارنگ طاووس مانندت را هم خواهم دید . روزی که شاید دور نیست ...
مسیر طولانی بازگشت ، که مثل همیشه درازتر از زمان رفت به نظر می آید را به سمت خانه برمیگردیم و در بین راه ، باز هم به همان شهر کوچک آسیابهای بادی برمی خوریم و از دیدن این طبیعت بکر و انرژی پاک حاصل از طبیعتش ، لذتی دوباره به جانمان سرازیر می شود . خودم را دختری می بینم که در سالهای دور از تکنولوژی و در این روستای کوچک به دور از هیاهوی شهرها و هجوم خبرهای مهیب زندگی می کند. دخترکی که هر روز صبح ، دستمال کوچکی را به موهای حنایی سرش میبندد . بقچه ی نان و پنیرش را میپیچد و با سگ کوچکش ، گاوهای روستا را به چرا می برد . دخترکی که نیمروز در میان دشت گلی بی انتها ، گلی حنایی میچیند و بر موهای بافته اش می نشاند و زیر درختی ، زیباترینِ سازها را با نی نعبکش می نوازد . دخترکی که هر عصر ، شاخه های خشکیده ی کاه های انبار را به پای اسبهای یال حنایی می ریزد و چشمانش هر شب از غروب حنایی خورشید ، جرعه ای می نوشد .
دخترک میتواند " آن شرلی " باشد و یا چه اهمیت دارد ؛ شاید " حنا " و یا حتی " هلی " . دخترکی که روزگاری در گذشته ای دور ، در این روستا می زیسته است و یا شاید من ، روزی در کالبدش ، در کالبد آرزویم ، می زیسته ام .
گذشته ای دور که شاید دست بیرحم زمان ، با شتاب و بی تفاوت از روی آن عبور کرده باشد و تمام روزهای زندگی دخترک را ، تمام آرزوهای حنایی دخترک را ، چون نقطه ای ناپیدا در دل تاریخ مدفون کرده باشد .
و اما برویم بر سر سخن آخر
اگر آمریکایی ها به مجسمه ی آزادی شان در نیویورک می نازند ؛ ما هم به برج آزادی مان در تهران می توانیم بنازیم و گردشگران تمام دنیا را مشتاق گرفتن عکسی با آن کنیم . برج زیبای آزادی، با آن رنگ آبی فیروزه ایش نماد صلابت است و پاکی دل مردمان دیارش که حتی اگر غبار سالها ، زنگاری بر رویش نشانده باشد ؛ می توان از عشق و آزادی ، بارانی بر سرش باراند و رخ زیبایش را دوباره به چشم جهانیان آورد .
سالها پیش، دختری کانادایی که بیشتر اروپا و آمریکا را گشته بود؛ عکسی از میدان آزادی نشانم داد و گفت که امیدوار است روزی این میدان و خیابان آزادی ، که برایش یادآور شانزه لیزه ی پاریس است را از نزدیک ببیند و عکسی شبیه به آنچه که بیشتر ما در آلبوم هایمان داریم به مجموعه ی عکس هایش بیافزاید .
اولین دیدار من و آزادی
آه آزادی چه دلم برایت تنگ است . دل هزار، هزار مردم از برای تو در بند است
آه آزادی ، روزی باز خواهیم گشت و در پناه پرتوی پرشکوهت ، چه ترانه ها خواهیم سرود و چه عکسهای خندانی خواهیم گرفت
آه آزادی ، ای گوهر بی همتا ، نمی دانی که چه بیتابت هستیم ...
آه آزادی ...
نویسنده: هلی زانفر