از اونجایی که من عاشق عکس گرفتنم و عکسای چند تا از دوستانم رو توی کویر دیده بودم خیلی وقت بود که به فکر سفر به کویر بودم اما از اونجایی که همسر من به شدت از گرما بیزاره همیشه مخالفت میکرد تا اینکه بالاخره یه روز یکی از دوستان همسرم هم صحبت از رفتن به کویر زد و اعلام آمادگی برای همراهی این سفر، همسرم هم که دید توی تور و اتوبوس تنها نیست و هوا هم خنکه (اوایل اردیبهشت سال 97) قبول کرد که به این سفر یک شب و دو روزه به کویر ابوزیدآباد بریم.
سریع یه تور پیدا کردم و هزینه رو واریز کردم، تور شامل یک شب اقامت گروهی در خانه های روستایی به همراه صبحانه، ناهار و شب هم سیب زمینی تنوری و چای و دیدن آب انبار صفوی به مبلغ 98 هزار تومن بود.
قرار شد اتوبوس راس ساعت 17 از خیابون بهشتی حرکت کنه. من هم کوله ی خودم و همسرم رو از چند روز قبل حاضر کرده بودم و حسابی شوق رفتن به کویر رو داشتم. روز موعود رسید و ما با اسنپ به همراه دوست همسرم به اونجا رفتیم و ده دقیقه قبل از تایم حرکت رسیدیم. اما هرچی بیشتر منتظر میشدیم اتوبوس حرکت نمیکرد و همسرم که از اول مخالف تورهای گروهیه هی غر میزد. تا اینکه بعد از چهل دقیقه تاخیر اتوبوس کم کم حرکت کرد.
بلافاصله که حرکت کرد تور لیدر شروع کرد به معرفی خودش و عذرخواهی بابت تاخیری که اونم بابت دیر کردن بعضی افراد بود. داخل اتوبوس 90 درصد دختر و پسر بودن و فقط یه گروه خانواده بودن، تور لیدر هم گفتن که داخل این تور اکثرا همدیگرو میشناسن و باهم راحتن پس شمام سعی کنید سخت نگیرید و بزارید بهتون خوش بگذره. بعد گفتن از اخر اتوبوس شروع کنید، بیاید جلو و خودتونو معرفی کنید. ما دومین ردیف آخر اتوبوس بودیم و هنوز به اصطلاح یخمون باز نشده بود و نگران بودیم.
سعی کردیم خودمون رو با محیط وقف بدیم اما من کمی نگران و همسرم کمی عصبی شده بود. خلاصه بعد از معارفهی خودمون که خیلی سخت بود نوبت به نفرات بعد رسید که بعضی از دخترا اعتراض کردن و گفتن تا سر اتوبوس نمیان و همین سرجاشون معرفی میکنن خودشونو که کلی سر و صدا شد توی اتوبوس. بعد از تموم شدن معارفه که کم کم اتوبوس هم توی جاده افتاد چراغها رو خاموش کردن و صدای اهنگ رو زیاد کردن و بقیه کسایی که باهم آشنا بودن شروع کردن به رقصیدن. من و همسرم سرجامون نشسته بودیم که یکی از پسرایی که مشخص بود خیلی وقته با این تور به سفر میاد میومد و تک تک دست کسایی رو که نشسته بودن میگرفت و میاورد به زور وسط که برقصید. تا اومد دست منو بگیره همسرم چنان چپ چپی نگاهش کرد و گفت چیکار میکنی که ترسید و دیگه سمت ته اتوبوس نیومد. چند تا دختر هم که مشخص بود اولین باره با این تور میومدن سفر و دخترونه اومده بودن به شدت ناراحت و شاکی بودن از این وضعیت.
(ببخشید عکس اگه واضح نیست فقط خواستم وضعیت اتوبوس رو نشون بدم)
تقریبا ساعت 8:30 یا 9 شب بود که به یه مجتمع تفریحی رسیدیم که داخلش هم سوغاتی میفروختن و هم رستوران و دستشویی بود تور لیدر گفت اینجا نیم ساعت توقف میکنیم هرکی میخواد غذاش رو بخوره یا نماز و دستشویی بره، که بعد از اینجا مستقیم میریم تا خود کویر. مجتمع تفریحی تمیز و بزرگی بود و ما همونجا از فست فودی یه پیتزا و دو تا همبرگر گرفتیم که خوب قطعا قیمتش بالاتر از رستورانای بیرون بود.
ما هول هولکی و بدو بدو غذامونو خوردیم که دیر نکنیم که راس نیم ساعت دم اتوبوس بودیم و فعلا افراد کمی جمع شده بودن. تقریبا خود تور لیدر بعد از بیست دقیقه آخرین نفر اومد به اتوبوس. من و همسرم همیشه روی تایم خیلی حساس بودیم و یکی از دلایل ترجیح مسافرتهای دونفرمون اینه که نمیخوایم معطل بشیم و ترجیح میدیم سروقت به همه چیز برسیم! این تاخیر ها کم کم داشت اذیتمون میکرد. د
وباره اتوبوس راه افتاد و دوباره همون وضعیت اتوبوس!!!
من اصلا از این اوضاع بدم نمیاومد و مخالف این اتفاقات نبودم کمی هم برای جوونهای کشورم ناراحت بودم که با سختی و مشقت، توی اینجای تنگ مجبور به شادی هستن اما خوب به نظر خودم هرچیزی به اندازهش خوبه و منی که اومده بودم تا کمی استراحت کنم وخستگی چند وقت کاری و البته نرفتن مسافرت نوروزی رو جبران کنم این قضیه کم کم داشت اذیتم میکرد و کاملا میفهمیدم که همسرم داره تحمل میکنه و همهاش خودش رو با صحبت کردن با دوستش در مورد مسائل شبکه و کامپیوتر سرگرم میکنه.
تقریبا ساعت 11 شب به کویر رسیدیم و من هر لحظه فکر میکردم که چقدر جذاب میشه اگه توی کویر چادر بزنیم و یه آتیش قشنگ روشن کنیم تا همگی دورش بشینیم و ستارهها رو بهمون نشون بدن و با صورفلکی آشنا بشیم و برامون از قصههاشون بگن. بعد از چند دقیقه پیادهروی تور لیدر بهمون گفت که الان میریم داخل یه چالهی بزرگ که اونجا دیجی اومده و از شهر های مختلف هم تورهای دیگه اومدن و همگی باهم خوش میگذرونن فقط لطفا با گروههای دیگه درگیر نشید و خوش بگذرونید...
اون خانوادهای که همراهمون بودن که پدر خانواده یه بازنشسته بود و دختراش برای گرفتن عکس اونها رو راضی به این سفر کرده بودن دیگه طاقت نیاورد و گفت من نمیخوام دخترام توی چنین محیطهایی باشن ما میخوایم برگردیم. تور لیدر هم که انگار براش عادی بود به یه ون محلی که از دوستانش بود گفت که این خانواده رو ببرید به یکی از اتوبوسها برسون که برگردن تهران. ما دوباره به راهمون ادامه دادیم و رسیدیم به اون چاله. تقریبا چهار پنج تا تور دیگه از شهرهای دیگه هم بودن که همشون حسابی شاد بودن و همه چی قر و قاطی بود اون وسط.
(باز هم به دلیل واضح نبودن عکس عذرخواهی میکنم)
هرکس برای خودش یه جا زیرانداز انداخته بود و نشسته بود. ما هم زیرانداز رو انداختیم و بعد از خوردن خوراکیهایی که اورده بودیم رفتیم تا چای ذغالی از تور لیدر جان بگیریم.
کمی با آتیش و چای ذغالی عکس گرفتیم و سعی کردیم خودمون رو با جو و محیط وقف بدیم. به نظرم این شادی کردن به این صورت هرچند کمی ناراحت کننده بود اما مشکلی نداشت اما اون نوع شادی توی اتوبوس کمی جالب نبود. ساعت نزدیکای 1 بود که جمع کردیم تا برگردیم. نفری یه سیب زمینی ذغالی هم بهمون دادن. نزدیکی اتوبوس بودیم که تور لیدر جان گفتن خانومها توی یه خونهی بومی میمونن و آقایون توی یه سفره خونه روی تختای سفره خونه هر گروه بخوابن. من به همراه خانومها زیراندازم رو یه گوشهی اتاق انداختم و خوابیدم. صبح تور لیدر اومد در زد و گفت پاشید بریم صبحانه توی سفره خونه آقایون منتظرن و هرکسی میخواد از این خانواده که مهمون خونشون هستیم میتونه رب انار محلی، کشک و... بخره.
همه به سرعت شروع به آماده شدن شدیم که با ازدحام جمعیت در مقابل دستشویی کمی سخت بود. وقتی به سفره خونه رسیدیم هنوز چند تا از آقایون روی تختا خواب بودن که با شوخی و اذیت بقیه اونها هم پاشدن. صبحانه نیمرو و پنیر و چای بود. بعد از خوردن صبحانه سوار اتوبوس شدیم و به سمت کویر حرکت کردیم. بین راه از بین مزرعههای هندونهی دیمی رد شدیم که برام جالب بود چطور بدون آب بارون توی اون شرایط رشد کردن. در نقطهای اتوبوس توقف کرد و گفتن پیاده شید. گفتن اینجا به مدت دو ساعت از کویر لذت ببرید.
اونجا هم موتور هم ماشین هم شتر کرایه میدادن. همه با شوق پیاده شدیم و شروع کردیم به عکس گرفتن. بالاخره تونستم بعد از کلی انتظار عکسهای زیبایی رو با همسرم ثبت کنم.
من و همسرم یه موتور کرایه کردیم یک ربعش 20 هزار تومن. موتور سواری توی کویر واقعا لذتبخش بود. بعد از اون نشستیم و به آرامش و زیبایی کویر نگاه کردیم. فکر نمیکردم دیگه همسرم راضی به مسافرت گروهی و کویر بشه برای همین تا تونستم از دیدن زیباییهای کویر لذت بردم و قدم زدم.
بعد از جمع شدن همهی گروه (طبق معمول با تاخیر) به سمت رستوران در آران و بیدگل برای صرف ناهار حرکت کردیم.
(دکور سنتی رستوران)
رستوران سنتی و تمیز بود و غذا زرشکپلو با مرغ به همراه ماست و نوشابه بود که طعم خوبی داشت.
بعد از ناهار به سمت آب انبار صفوی رفتیم که دور تا دور آن مغازه های عرقیجات فروش و سوغاتی فروشی بود. خرید سوغاتی را برای بعد از بازدید موکول کردیم. آب انبار خنکتر از بیرون بود و به دلیل وجود تورهای دیگر کمی شلوغ بود و توضیحات تور لیدر به خوبی شنیده نمیشد. بعد از بازدید از آب انبار به سمت مغازهها رفتیم و تقریبا یک ساعت مشغول خرید بودیم.
هوا هم به شدت گرم بود و همسرم کم کم کلافه شده بود. خیلی جالب بود که اصلا برنامهها درست از آب در نمیآمد. همه بعد از خرید سوغاتی سوار اتوبوس شدند. دوباره از لحظهی نشستن ما در ماشین آهنگ با صدای بلند پخش شد و دوستانی که علاقه به رقص داشتن هنرنمایی میکردند، من هم مشغول دیدن و ادیت عکسهای کویر شدم.
تا اینکه دوباره در جاده ماشین برای شام توقف کرد اینبار هم مجتمع تفریحی تمیزی بود البته اینبار کمی تنقلات خریدیم. بعد از ورود به ماشین دیگه چند نفر از تور لیدر خواهش کردن که آهنگ رو با صدای بلند نگذارن تا بتونن استراحت کنن که دیگه تور لیدر ضبط رو خاموش کرد. کم کم به تهران نزدیک میشدیم میشه گفت این سفر واقعا اون چیزی که تصور میکردم نبود اما به خاطر عکسهایی که گرفته بودم تقریبا راضی بودم... اما اگر از من و همسرم بپرسید که بار دیگه به چنین سفری میرید حتما جوابمون منفی هستش. این سبک سفر زیاد باب میل ما نیست البته باز هم بستگی به تور و آژانسی که ازش خرید میکنید داره. اما به دوستداران عکس توصیه میکنم سفری به دل کویر داشته باشن.
نویسنده: فائزه لطیفی یقین