بنویس تا اتفاق بیفتد! ( سفر به غرب کردستان و کرمانشاه)

4.5
از 18 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
بنویس سفر، تا اتفاق بیفتد! +تصاویر
آموزش سفرنامه‌ نویسی
31 شهریور 1399 09:00
31
11.1K

من امیر هستم، یک علاقمند به سفر از اصفهان که به همراه همسر و دو فرزندم سعی میکنیم از هر فرصتی برای سفر استفاده کنیم از همین رو از مدتها قبل با سایت لست سکند آشنا بودم و همیشه قبل از هر سفر چند تایی سفرنامه به مقصد مورد نظر رو میخوندم تا با آشنایی بیشتری راهی جاده  شویم. این بار تصمیم گرفتم سفرنامه اولم رو بنویسم، شاید من هم کمکی به یک سفردوست  کرده باشم.

مثل همیشه نشسته بودم پشت کامپیوتر و توی ذهنم سفرهایی که نرفته بودیم رو برنامه ریزی میکردم و در روزهایی که کرونا نمیگذاشت به سفر بریم فقط با عکس های سفر های قبلی و برنامه های سفر های احتمالیِ آینده، گذران وقت میکردم. چشمم به تقویم افتاد و چهار روز تعطیلی6 تا 9 شهریور چشمم رو خیره کرد. با خودم گفتم توی این شرایط که عاقلانه نیست سفر کردن! اما باز هم با خودم کلنجار میرفتم و میگفتم فکرکردن بهش و رویاپردازی که ایرادی نداره، تازه توی ذهنم یک روز مرخصی هم بهش اضافه کردم و شد پنج روز !

خلاصه گوگل مپ رو باز کردم و مسیر خانه تا اورامانات کردستان رو بررسی کردم. حالا چرا کردستان؟ خب اول اینکه تا حالا نرفته بودیم و دوم اینکه چون تعطیلات مورد نظر از نوع مذهبی بودند و  شاید تاثیر کمتری در اون استان میزاشتن.

                                                                         تصویر 1: نقشه سفر و عشق بازی با جاده ها

1.jpg

چون همیشه سعی میکنم در هر سفر جاده جدیدی رو هم ببینیم تصمیم گرفتم جاده های نرفته در اولویت باشند، مثلاً رفتن به بروجرد و از آنجا به سمت روستای پالنگان. اقامت روز اول رو در پالنگان تصور کردم، چند تایی سایتِ اجاره روزانه منزل مبله رو هم بررسی کردم تا قیمتها رو در بیارم اما بیشتر نظرم روی کمپ کردن بود چون برای ما همیشه لذت بیشتری داشته و آزادی بیشتری به ما میده چون لازم نیست حتماً در ساعت مشخص در یک مکان مشخص باشیم.

برنامه روز دوم رو گشت و گذار در مریوان و مخصوصاً دریاچه زریبار در نظر گرفتم. خب روزهای بعدش هم مسیر اورامانات بود و طیِ مسیر تا غرب کرمانشاه و برگشت از طریق جاده خرم آباد.

یکی دو روزی در وقت های آزادم مشغول جستجوی جاذبه های گردشگری این مسیر بودم و چند تایی سفرنامه در موردش خوندم و ...

چند روزی حسابی مشغله­ کاری پیدا کردم و سرم شلوغ شد و مجبور بودم پنج شنبه را هم به کار بروم، حتی سفر از یادم رفت. شرایط به نحوی پیش رفت که مطمئن شدم ظهر پنجشنبه از کار فارغ میشوم و از مرخصی هم خبری نبود اما تصمیم را برای رفتن گرفته بودم  حتی حالا که فقط سه و نیم روز فرصت داشتیم! دل رو به دریا زدیم و بار و بندیل سفر رو بستیم، با تاکید بر اینکه کمترین ارتباط رو با مردم محلی داشته باشیم که مبادا ناقل ویروس کرونا باشیم و برایشان دردسر ساز شویم...

وسایل سفر رو طبق معمول

همیشه همسرم با تجربه ای که داشت آماده کرد البته در این سفر وسایلی مثل ماسک و دستکش و محلول ضدعفونی کننده هم مهمان های جدیدِ ما بودند.

خب حالا دیگه باید فکرها رو به عمل تبدیل میکردیم و سفرِ ما هم از همین جا رسماً شروع شد:

 

 روز اول ( یا در واقع نیم روز اول) :

روز پنجشنبه تا قبل از اینکه به خانه برگردم همون طور که گفتم همسرم وسایل رو آماده کرد و یکساعت بعد از رسیدن به خانه راهی جاده شدیم. برنامه قطعاً مطابق تصورات قبلی نبود و باید فشرده تر برگزار میشد. طبق محاسبات، قبل از تاریکی هوا میتوانستیم به شهر بروجرد برسیم و برای اقامت هتل جهانگردی در بام بروجرد رو ذهن پیش بینی کردیم. حدود پنج ساعتی در جاده بودیم تا به پارک چغا یا بهتره بگم بام بروجرد رسیدیم. هتل الارغم تصورات ما پر بود و جایی نداشت. تصمیم گرفتیم مثل همیشه چادر رو برپا کنیم و همسرم مشغول آماده کردن غذا بشه. در همون محدوده­ بام بروجرد جایی رو یافته و بساطمان را علم کردیم. نقشه یک برکه رو در نزدیکی ما نشون میداد اما تاریکی هوا و خستگی باعث شد اون شب قید کنکاش در اطراف رو بزنیم و استراحت کنیم. هر چند نمای شهر در شب بسیار زیبا بود.

                                                            تصویر 2 : نمای شهر بروجرد از بام این شهر(پارک چغا)

2.jpg

روز دوم:

خستگی روز قبل باعث شد که خیلی راحت شب را در چادر به صبح برسونیم و در حالی که شب محل خلوتی رو برای چادر انتخاب کرده بودیم اما صبح که بیدار شدیم چند تایی چادر رو هم اطراف خودمون دیدیم. بعد از خوردن صبحانه صدای جریان آب پسرم رو به اطراف کشوند و دیدم بعد از ده دقیقه برگشت و گفت در پنجاه متری ما یک آبشار وجود داره و همگی به قصد دیدنش رفتیم و نه تنها آبشار، بلکه  برکه‌­ی آب کنارمان رو هم دیدیم.

 تصویر 3 : آبشار پارک جغا بروجرد

3.jpg

تصویر 4 : برکه آب پارک جغا بروجرد

4.jpg

تصویر 5 : نمایی از بالای برکه و تله کابین

5.jpg

 شک ندارم اگر کرونایی وجود نداشت این پارک مملو از جمعیت بود و جایی برای نشستن نمیشد پیدا کرد. پسرم مجسمه‌ه­ای از آرش کمانگیر رو پیدا کرده و چون اسم خودش هم آرش هست با ذوق خاصی مشغول عکسبرداری از آن شد. یه دور کوچیک هم در خیابانهای شهر زدیم تا نادیده، ترکش نکرده باشیم. سرویس های بهداشتی داخل شهر بخاطر کرونا همگی بسته بود و جو محرم بر شهر حاکم بود! وقتی از سرویس های بهداشتی داخل شهر ناامید شدیم مسیر جاده رو در پیش گرفتیم تا زودتر به پمپ بنزین های بین شهری برسیم و باک ماشین را پر کنیم و خودمان را تخلیه !!

 تصویر 6 : مجسمه آرش کمانگیر که در ابتدای ورودی بام بروجرد نصب شده

6.jpg

نزدیکهای ظهر بود که به دو راهی کرمانشاه- کامیاران رسیدیم و با یک مشورت جمعی تصمیم گرفتیم بریم در بلوار طاق بستان و نهار دنده کباب کرمانشاهی بخوریم و خاطرات قدیمی رو زنده کنیم هر چند بچه ها جوجه و کوبیده رو انتخاب کردن!

با این کار کمی مسیرمان طولانی تر شد اما ارزشش را داشت چون کباب فوق العاده چسبید، قیمتش هم به ازای هر دست هفتاد هزار تومان شد.

تصویر 7 : کباب دنده، غذای محبوب و معروف کرمانشاه و دختری که همیشه تلاش میکنه در تصویر باشه!

7.jpg

با توجه به اینکه خیلی از جاذبه ­های گردشگری اون منطقه رو قبلاً رفته بودیم توی این سفرنامه بهش اشاره نکردم وگرنه اگر قصد گذر از این جاده رو دارید از شهرهای نهاوند، کنگاور، صحنه و منطقه بیستون براحتی گذر نکنید و برای دیدنش وقت بزارید که ضرر نمیکنید.

تصویر 8 : یکی از عکس های قدیمی از محوطه بیستون در نوروز95

8.jpg

پس از گذر از کامیارن وارد فرعی پالنگان شدیم و طبیعتی که حتی حالا که فصل مناسبش نبود هم زیبایی خودش را داشت، چشممان را خیره کرد. قبلاً در سفرنامه ها و از دوستان شنیده بودیم که اردیبهشت ماه بهترین فصل سفر به کردستان است اما هرگز فرصت برای ما محیا نشد تا شهریور 99.

به ورودی پالنگان رسیدیم اما از آنچه میترسیدیم اتفاق افتاد و روستا در قرنطینه بود و اجازه ورود به ما داده نشد. از دور چند تایی عکس گرفتیم و با حسرت و ناراحتی از اینکه چرا زودتر از دوستان اطلاعات نگرفتیم به سمت مریوان به حرکت خود ادامه دادیم و خودمان را با دیدن طبیعتِ اطراف جاده خشنود نگه داشتیم و در همان شروعِ سفر دلیلی برای سفر مجدد به کردستان بوجود آمد : "روستای پالنگان"  و یاد شعری افتادم که میگفت : " دوباره باز خواهم گشت، از آنجایی که ماندم ناتمام دوباره آغاز خواهم کرد"

  تصویر 9 : تصویری از دورنمای روستای پلکانی پالنگان

9.jpg

یکسره حرکت کردیم تا زودتر خود را به مریوان برسانیم، از همان ورودیِ شهرِ مریوان شلوغی بیش از حد و غیر طبیعی مخصوصاً در این اوضاع کرونایی برایمان باعث تعجب شد در حالی که طبق اطلاعات، کردستان در بخش سفید از نظر ابتلا به کرونا بود. پارک ورودی شهر بنظر برای کمپینگ کردن مناسب بود اما ترجیح دادیم تا هوا روشن هست جاهای دیگر و مخصوصاً اطراف دریاچه زریبار( زیوار هم میگن) رو هم بررسی کنیم. بعد از گذر از ترافیک سنگینِ ابتدای دریاچه، تصمیم گرفتیم همانجا چادر را برپا کنیم. با رعایت فاصله اجتماعی، خانه­ مان را  در کنار ماشین برپا و به سمت دریاچه، پیاده روی رو آغار نمودیم. در حالی در دو طرف مسیر، بازارچه هایی برپا بود که هم تنوع اجناس داشت و هم قیمتی مناسب، با اینکه قصدی برای خرید نداشتیم اما چندتایی لباس برای بچه ها گرفتیم. بعد از مدتها بچه ها از حالت قرنطینه و خلوت دور شده بودند و با دیدن هیجانِ مردم و جنب و جوش آنها بی کار نماندند و مشغول به بازی و گشت و گذار شدند و با هیچ منطقی هم قبول نمیکردند که باید کمی شرایط رو در نظر گرفت. خلاصه همین هم عاملی شد تا شام فلافل از دستفروش بخریم و بخوریم...

تصویر 10 : دریاچه زیبای زیبار ( عکس از اینترنت )

10.jpg

قایق های پدالی و موتوری زیادی هم برای تفریح گردشگران وجود داشت که مورد استقبال هم بودند.همه ­فروشندگان هم از زبان کردی استفاده میکردند مگر آنکه اعلام میکردیم که ما متوجه صحبتهایشان نمیشویم. البته اقوام کرد بسیار خونگرم و مهربان هستند و در همان فرصتِ کم دوستانی پیدا کردیم که اصرار داشتند مهمانشان شویم اما وعده دیدارمان ماند برای وقتی دیگر که کرونا هم نباشد! یکی از مغازه دارها هم برای یادگرفتن چند تایی کلمه کردی به من کمک خوبی کرد و سرخوش از یادگیری همان چند کلمه، احساس غربت در من کاسته شد.

 

روز سوم:

شب قبل را در هتل پنج ستاره ­ی خودمان به صبح رساندیم و بخاطر محدودیتِ زمانی، مجبور شدیم سریعتر به سمت جاده اوامانات به راه بیفتیم. البته دل کندن بچه ها از انواع پرنده هایی که اطراف ماهیگیران در آب میچرخیدن سخت بود.

احساس کردم همسر و بچه ها از فشردگی سفر خسته هستند و با این منطِق که این سفر برای آشنایی اولیه با منطقه هست تا در فرصت مناسبت دیداری کاملتر داشته باشیم کمی قانع شده و به حرکت در آمدیم. البته از این نکته هم نباید گذشت که به همسر عزیزم قول بازارگردی در بازارچه مرزی پاوه رو دادم که روحیه مناسب گرفته و انگیزه ادامه سفر را داشته باشد!

جاده­ی پیچ در پیچ و کوه های سر به فلک کشیده  و روستاهای پلکانی عاملی بود تا سرعت حرکتِ ما کند بشود و مدام برای عکس گرفتن در مسیر توقف کنیم.

 تصویر 11 : جاده فرعی که پالنگان را به مریوان وصل میکند

11.jpg

 تصویر 12 : جاده منتهی به اورامانات

12.jpg

در قسمتی از کوه اتاقک‌های نگهبانی مرزی مشخص بودند و با پسرم آرش در مورد مرزها و جغرافیا گفتگویی دوستانه داشتیم، حتی در مورد پدیده کولبری! که متاسفانه به تازگی یه یک آپشن برای تورهای گردشگری تبدیل شده!

محل های نگهداری و پرورش قاطر در آن حوالی زیاد بود و قطعاً این حیوان نقش زیادی در جابجایی بین مرزی دارد و وجودش باارزش است.

نزدیکای ظهر به اورمان تخت رسیدیم که مرکز شهرستان اورامانات است و شکل پلکانی و بسیار زیبایی دارد. هوا گرم بود و شکم ها گرسنه! با دیدن یک رستوران که غذای محلی بنام " قاوورمه" رو هم در لیست منو داشت، ایستادیم و داخل شدیم. منظره زیبایی در روبروی ما وجود داشت که اشتهای ما را دوچندان کرد. توصیه میکنم در صورت رفتن به اورامان یا به زبان محلی هورامان، هرگز این غذای محلی رو از دست ندید.

 تصویر 13 : نمای بسته از شهر اورامان تخت ( هورامان )

13.jpg

  تصویر 14 : "قاوورمه" غذای محلی هورامان که در ظرف مخصوص سر میشود

14.jpg

من دل نگرانِ کمبود وقت بودم و مدام با خودم زمزمه میکردم : "برای کسی که اهل سفر است حسرتی بالاتر از این نیست که از شهری به سرعت عبور کند، بدونِ آنکه آن را درک کرده باشد، و این مساله فقط به این خاطر باشد که وقت ندارد که بماند "

ساعتی رو در هوای گرم در کوچه پس کوچه های شهر پلکانی اورامان تخت گذراندم در حالی که همسرم و بچه­ ها در ماشین و در سایه­ ای ماندند و استراحت کردند. درب و پنجره­ های چوبی که اکثراً به رنگ آبی و سبز بودند زیبایی خاصی به منطقه داده بود. برای گرفتن عکسهای زیبا و نمای کامل، بهتره به کوه روبرو برید که البته من نرفتم!

قبلاً توی اینترنت خونده بودم که مراسمی به عنوان جشن عروسی پیر شالیار در اونجا برگزار میشه که البته در اردیبهشت و بهمن ماه هست و ما خودمان هنوز موفق به دیدنش از نزدیک نشده­ ایم. اما برای آشنایی شما کمی در مورد فلسفه این مراسم می­نویسم که اگر تونستید برنامه بازدید از اورامانات رو با این مراسم همزمان کنید:

" طبق باور مردم و گفته‌هایشان پیر شالیار، فرزند یکی از رهبران و مغان زرتشت، از کمالاتی برخوردار بود. او تمام زندگی خود را وقف پرستش خداوند، کمک به مردم و رهایی از خودخواهی کرد. در برخی از روایت‌های تاریخی نیز آمده است که او در پایان عمر به دین اسلام روی آورده بود. می‌گویند پیر شالیار طبیب بوده و معجزه‌هایی هم داشته؛ همچنین شاعر بوده و شعرهایی دلنشین از خود به یادگار گذاشته است. اما داستانی که باعث شده بعد از گذشت سال‌ها مردم هنوز یاد او را زنده نگه دارند،‌ داستان درمان دختر شاه بخارا و ازدواج با او است
می‌گویند شاه بخارا دختری کر و لال به نام بهار خاتون داشت که طبیبان از درمان او عاجز بودند اما پیر شالیار به یاری خداوند توانست او را در راه رسیدن به روستا و قبل از ملاقات درمان کند. شاه بخارا هم که وعده  ازدواج با دخترش را در مقابل درمان داد و پیر شالیار را به دامادی برگزید. مراسم با کمک و حمایت بزرگان طایفه‌های مختلف برگزار شد؛ درست همانند امروز که همچنان مردم با همدلی و کمک یکدیگر آن را برگزار می‌کنند. مراسم باستانی پیرشالیار در دو زمان متفاوت برگزار می‌شود، مراسم  اول ۱۵ اردیبهشت است و نامش کوهساری است که در آن درباره شخصیت پیر شالیار سخنرانی می‌شود و برای پذیرایی از نان محلی به نام کلیره استفاده می‌کنند مراسم بعدی نیز در تاریخ ۱۵ بهمن ماه برگزار می‌شود و مردم طبق رسم قدیمی قربانی می‌دهند و به سماع و ستایش خداوند می‌پردازند "

مسیر رو در امتداد جاده ادامه دادیم تا به روستاهای بعدی برسیم. قبلاً در مورد جاده منتهی به روستای بِلبر شنیده بودم و عکس هایی دیده بودم برای همین سرعت ماشین رو کم کردم که آماده دیدنش شویم. یه جایی از جاده دو تا ماشین متوقف بودند ومسافرانی در حال عکاسی، متوجه شدم که به لوکیشن مناسب برای دیدن این جاده رسیدیم. توقف کردیم و از بالای جاده­‌ی پرپیچ و خم نظاره­‌گر این جاذبه شدیم و چند تایی هم عکس گرفتیم.

تصویر 15 : جاده زیبای هورامان به بلبر

16.jpg

تصویر 16 : جاده هورامان به بلبر از نمای دیگر

17.jpg

روستای بلبر هم مثل دیگر روستاهای منطقه بصورت پلکانی هست و درختان انارِ زیادی هم در مسیر دیده میشد. در یکی از مغازه ­های روستا مقداری کشک و آب معدنی گرفتیم. پیشنهاد میکنم شما هم مثل ما برخی از خریدهای خود را در طول مسیرِ سفر از افراد محلی تهیه کنید تا کمکی به اقتصاد بومیان هر منطقه بشه.

 یواش یواش رودخانه سیروان هم که بعد از خروج از سروآباد خودش رو از ما پنهان کرده بود دوباره پدیدار شد. جاده از حالت آسفالت خارج شده  و مسیر خاکی و در دست تعمیر بود اما خیلی نگران نباشید چون با هر ماشین سواری براحتی میتوان از آن گذر کرد و حتی شاید حالا که شما این سفرنامه را خوانده قصد سفر کرده­ اید آسفالت هم شده باشد.

تصویر 17 : روستای بلبر

18.jpg

تصویر 18 : رودخانه سیروان که همسفر ما در طی این مسیر بود

19.jpg

تصویر 19 : جاده خاکی که هورامان از کردستان را به هجیچ از کرمانشاه وصل میکنه

20.jpg

بعد از بلبر هم روستای ژیوار در یک فرعی قرار گرفته که مثل همه روستاهای اون منطقه گردشگر پذیر هست. قصد رفتن به آنجا را داشتیم که در بین راه بچه ها هوس آب بازی کردند و برای چند ساعتی در کنار رودخانه توقف کردیم و بچه ها به مراد دلشان رسیدند. بعد از گذر از دو تا روستای دیگه عملاً از مرزهای جغرافیایی کردستان خارج گشته و وارد غرب کرمانشاه شدیم.

  تصویر 21 : نمایی از روستای سیلین، آخرین روستای کردستانی این مسیر

22.jpg

چشمه بل، دریاچه سد داریان و  روستای هجیچ مکانهایی بودند که باید قبل از اتمامِ روز دیدن میکردیم تا برای شب مانی خودمان را به شهر پاوه برسانیم.

چشمه بل که در زبان محلی به آن کانی بل هم گفته میشه پس از تغییراتی که در حدود سالهای 93 و  94 و در راستای ایجاد سد داریان، از حالت طبیعی خود خارج و به شکل آبشار، مسیر جدیدی را برایش ساختند به همین دلیل گاهی از آن به اسم آبشار بل هم یاد میشه. اگر فرصت کافی داشتید لذت قایق سواری در سد داریان رو از دست ندید. این قایق ها از مقصد روستای هجیچ به سمت زیر آبشار بل و در سطح سد در تردد هستند.

تصویر 22 : سد داریان

23.jpg

تصویر 23 : سد داریان و نمای روبرو  آبشار بل

24.jpg

 تصویر 24 :  آبشار بل و قایق هایی که مسافران را برای عکاسی تا زیر آن می آورند

25.jpg

تصویر 25 : آبشار یا همان چشمه بل

26.jpg

پس از ساعتی توقف در این چند نقطه، به سمت شهر پاوه که از آن به عنوان بزرگترین شهر پلکانی ایران یاد میشه، حرکت کردیم و خود را به پارک کومه کال یا همان پارک شهید کاظمی رساندیم. در مجاورت این پارک سوئیت و اقامتگاههای شهرداری هم بودند که ما همچنان ترجیح به کمپ کردن داشتیم. امکانات پارک مطلوب بود، از جمله سرویس بهداشتی ، سوپر مارکت و رستوران. مسافران زیادی هم اقدام به اقامت در پارک کرده بودند از طرفی محلی ها هم برای تفریحِ خود در این پارک جمع بودند. پارک به شکل یک دایره است که امکان پارک کردن خودرو در نزدیکی چادر را داشت و با مهیا بودنِ سکوهای سیمانی و چراغ برق، مکان مناسبی برای شب مانی بود. دخترم آنیسا نیز دوستی برای خودش پیدا کرد و ساعتی را با او مشغولِ بازی بود. این همسایه­ موقتِ ما از ارومیه به قصد بازارچه مرزی به پاوه آمده بودند. برای شام، با خریدهایی که پسرم مسئولش بود و با همکاری همیشگی همسرم، یک ماکارونی دلچسب با ته دیگ داشتیم که فکرش  حتی حالا هم آب دهانم را جاری میکند. نمیدانم چرا غذاهایی که در سفر طبخ میشوند اینقدر لذیذ هستند و تا مدتها مزه­ اش در ذهن میماند.

 تصویر 26 : ماکاورنی که با امکانات کم پخته شد!

27.jpg

روز چهارم(آخر):

با تحقیقی که شب قبل آرش کرده بود متوجه شدیم برای صبحانه میتوانیم از رستورانی که مجاور پارک هست املت تهیه کنیم، بنابراین وسایل را جمع کرده و صبحانه را سفارش دادیم و با این ذهنیت که امشب باید خود را به خانه برسانیم شروع به حرکت کردیم.

طبق قولی که به همسرم داده بودم باید گذری هم به بازارچه مرزی پاوه میزدیم که حاصل خرید یکسری لوازم آرایشی و پوشاک بود. البته من که خیلی از قبل قیمتها را چک نکرده بودم اما همسرم آنها را ارزانتر از اصفهان توصیف کرد!

خلاصه نزدیک ظهر توانستیم از پاوه خارج شویم و برای نهار خودمان را به غار قوری قلعه رساندیم و در اولین اقدام سفارشِ غذا دادیم. البته غذا خوشمزه بود اما احساس کردم نظافت و نظم کافی وجود نداشت.

تصویر 27 : در کردستان و کرمانشاه نباید از انوع کباب گذشت

28.jpg

پس از تجدید قوا به دیدار غار قوری قلعه رفتیم که وصفش را زیاد شنیده بودیم. غار قوری قلعه یکی از جذاب‌ترین غارهای ایران است. این غار بزرگترین غار آبی آسیا به حساب می‌آید و طولانی‌ترین غار ایران است. این غار 12 کیلومتر طول و 3140 متر عمق دارد. البته غار قوری قلعه دو فاز اصلی دارد که بسیار مورد توجه گردشگران قرار است. فاز اول با 500 متر طول، بستر شکل‌گیری دو تالار معروف از غار به نام‌های تالار مریم و تالار کوهان شتر بوده و فاز دوم غار هم 1000 متر طول دارد و تالارهای عروس، بتهوون و نماز در آن شکل گرفته‌اند.در حال حاضر فقط فاز اول قابل بازدید هست.

تصویر 28 : ورودی غار و اولین تصویری که می بینید

29.jpg

تصویر 29 : قندیل هایی که برای ایجادش شاید میلیون ها سال زمان لازم است

30.jpg

جالب است بدانید که دمای غارقوری قلعه در همه فصل‌های سال ثابت است. این غار دمایی در بازه 7 تا 11 درجه سانتی‌گراد دارد. عمق حوضچه‌های کف غار هم در عمیق‌ترین حالت خودشان به 14 متر می‌رسد. غار قوری قلعه، میلیون‌ها سال قدمت دارد. تولد این غار به 65 میلیون سال پیش و دوره دوم زمین‌شناسی، یعنی دوره مزوزوئیک، برمی‌گردد. سال 1355 گروهی از زمین‌شناسان انگلیسی این غار را کشف کردند و مطالعات زمین‌شناختی روی این غار شروع شد.

از زمان کشف غار تا بحال، چندین دوره کاوش در غار توسط غارنوردان صورت گرفته است. راهنمایی که در ابتدای غار حضور داشت کمبود بودجه را دلیلی بر توقفِ اکتشاف و یا راه اندازی فازهای بعدی غار عنوان کرد و با توجه به تصاویر و فیلمهایی که به ما نشان داد متوجه شدیم تنها 10 درصد از غار را دیده و زیبایی های اعجاب انگیزش همچنان از چشم بازدید کنندگان دور است.

تصویر 30 : یکی از تالارهای بزرگ غار که فضایی برای عکاسی هم در آن ایجاد شده

31.jpg

پس از اتمامِ بازدید از غارغوری قلعه، توقف کوتاهِ بعدی در ورودی کرمانشاه بود که با خرید مقداری نان برنجی، خود را به رودخانه گاماسیاب و پل چهر در ابتدای جاده بیستون به هرسین رساندیم تا سوغاتی کرمانشاه را خودمان بخوریم! بچه ها هوس آب بازی داشتند که با هر ترفندی بود منصرفشان کردیم.

تصویر 31 : پلی بر روی رودخانه گاماسیاب

32.jpg

وارد استان لرستان که شدیم دوباره خیابان ها حال و هوای محرم  را در ما زنده کردند و مشخص بود در این استان اهمیت ویژه­‌ای به این موضوع داده میشود. برای شام در شهرِ دروود بودیم. چندتایی سفره خانه و رستوران را که میشناختیم سر زدیم اما همگی یا تعطیل بودند و یا آن شب فقط قلیان سرو میکردند!!!

بعدِ عبور از ترافیکی که بخاطر دسته­ های عزاداری ایجاد شده بود بالاخره یک جگرکی پیدا کردیم و شرایط برای تست کردنِ غذای مخصوص دروود هم ایجاد شد. به این ترتیب در حالی که البته گزینه­ دیگری هم نداشتیم جگر رو سفارش دادیم و با غرغر بچه ها که علاقه ­ای نشان نمیدادند خوردیم. من اعتقاد دارم باید در سفر، غذاهای محلی و مخصوص هر منطقه را تست کرد و لذت این تجربه را همیشه همراه داشت. ­وَز همان پرده نازک روی سیرابی گوسفند و یا گوساله است که به دور جگر پیچیده میشه و روی منتقل کباب میشه.

  تصویر 32 : جگروَز قبل از انتقال به منقل

33.jpg

نیمه های شب به خانه برگشتیم و با یک استراحت نصفه و نیمه روز کاری بعد رو شروع کردم.

در گذشته کتابی مطالعه کرده بودم بنام " بنویس تا اتفاق بیفتد " حالا به این جمله بیشتر اعتقاد پیدا کرده ام که برای بدست آوردنِ هر چیز ابتدا باید به آن اندیشید سپس برنامه را نوشت و برای بدست آوردنش تلاش کرد...

 

امروز که تصمیم گرفتم این سفرنامه را بنویسم یک چشمم به تقویم است و ذهنم درگیر مسیرهایی که می تواند یک سفر جدیدِ دیگر باشد. این بار البته کمی همه چیز متفاوت خواهد بود چون تصمیم دارم اگر از سفرنامه ام استقبال شد با دید جدیدی عکس بگیرم و به اطراف نگاه کنم. این بار شاید نماینده گروهی از خوانندگان باشم که میخواهند از این سفرنامه استفاده کرده و بر اساس خوانده ها برنامه ریزی کنند.

 

نویسنده: amirkamranfar

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر