به سانِ خارِ رها گشته از اسارتِ خاک ،
بس است ماندن و ماندن ،
کمی سفر باید....
چه کسی میتونه در مقابل پیشنهادِ شرکت در یک مراسم عروسی در قلب کردستان مخالفت کنه ؟؟؟!!!؟؟؟
آزادیِ ما از سفر کردن هایمان معلوم میشود ، کسی که دارایی اش را برای سفر خرج میکند ، در واقع دارد آزادی ذخیره میکند برای روزهای حسرت نخوردن....
مهرماه بود و هوا داشت کم کم خنک میشد ، دوستم که اصالتی کرد داره به من و سه تا از دوستای مشترکمون گفت که به یه عروسی دعوت شده و اگه دلمون میخواد بزنیم به جاده و برای دو شب مهمون کردهای مهمون نواز باشیم... چرا که نه !!!
جابجایی ، سفر یا دور شدن؟ اینها فقط مفاهیم جغرافیایی هستند . جابجا شدن ، آنچه که هستی را تغییر نمیدهد ، بلکه فقط منظره بیرون پنجره ات را تغییر میدهد . تو باید انتخاب کنی که شاد و راضی باشی . اگر هرروز همین را انتخاب کنی دیگر مهم نیست که کجا هستی و یا چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است ، در هر صورت تو شاد خواهی بود.... توی واتساپ یک گروه درست کردم تا هماهنگی های لازم رو با هم انجام بدیم ، مراسم عروسی جمعه شب بود ، به دوستان پیشنهاد دادم که همگی یک هفته بیخیال کار و کاسبی بشیم و توی راه برگشت بریم همدان و توی فرصتی که داشتیم آثار باستانی اونجا رو هم ببینیم ، وقتی دوستای خل و چل داشته باشی خیلی نباید نگرانِ مخالفت کردن و بهانه گیری و غرغر باشی ، خوشبختانه همه قبول کردن و جالب اینکه غیر از دوستی که خودش همدانی بود ما هیچکدوممون تا اون زمان به همدان نرفته بودیم....
اینم بگم که اگه شبها موقع خواب گوشیتون رو سایلنت نمیکنین یعنی اینکه دوستاتون از نظر روانی انسانهای سالمی هستن و متاسفانه کار من از سایلنت گذشته کلا میذارم رو حالت پرواز. از بین ما دوستان سه نفر باهم همکلاسی بودیم و دورهمی های ما باعث میشه که همیشه یادی از کلاس و مدرسه بکنیم ، یادش بخیر چه ذوقی میکردیم وقتی معلم میگفت برو از دفتر ، گچ رنگی بیار ، انگار مشعل المپیک رو بهمون سپرده بودن!!!! سلامتیِ همه دهه شصتیا.... زندگی خوش تر بُوَد در پرده یِ وهم و خیال.....
روز اول
جاده ، ترانه ، عروسی
ساعت 5 صبح جمعه بود که راه افتادیم ، به پیشنهاد دوستم با اکراه یه لباس ضخیم هم با خودمون برداشتیم اما بعدا به حرفش رسیدیم که دائم میگفت اونجا هواش سرده....دوستام میدونن که من گیاهخوارم ، بهم احترام میذارن ولی رعایت نمیکنن نامردا !!! بدون مشورت با من قرار گذاشته بودن برن کله پاچه بزنن بر بدن !!!
من اگه گیاهخوار هم نبودم عمرا کله پاچه نمیخوردم ، یه نیم ساعتی رو نشستم تو ماشین تا همسفرا سوختگیری کنن و با اومدنشون و کلی به به و چه چه از صبحونه تپلی که خورده بودن از تهران زدیم بیرون و خون شدیم تو رگ جاده .... جاده بهترین تسکین است ، آدم تمام دردهایش را فراموش میکند ، انگار سرتاسر اتوبان ها ، گرد بیخیالی پاشیده اند ، گاهی با خودم فکر میکنم اگر ماشین اختراع نشده بود ، اگر موسیقی نبود ، اگر سفر نبود ، آدمها با این همه دردِ تلنبار شده چه میکردند ؟ بدون اینها که چیزی از آدم نمیماند.....
احتمالا میتونید جوِ ماشینی که توش پنج تا پسر مجرد نشستن رو تصور کنید واسه همین هیچ حرفی درباره اش نمیزنم و ازش میگذرم !!!! میدونستید تو سفرهای مجردی علاوه بر مادرخرج یه مادرعکس هم داریم که دوربین گوشیش از همه بهتره و قشنگترین عکسای سفر پیش اونه و با کلی پاچه خواری راضی میشه تا اونا را برامون بفرسته !!!!! طبق نظر گوگل مپ تقریبا 650 کیلومتر تا مقصد فاصله داشتیم و چون باید به موقع خودمون رو به مراسم میرسوندیم بجز چندتا توقف برای استراحت و البته تمرینِ حرکات موزون کردی توقفی نداشتیم و حدود ساعت 3 بعداز ظهر رسیدیم اورامان....
میزبان تا اون موقع منتظر ما مونده بود تا ناهار رو با هم بخوریم ، مهمون نوازیِ کردها زبانزد هست اما باید مهمونشون باشی تا این بی ریایی رو از نزدیک درک کنی... بعد از ناهار با سورپرایزی که دوستم از اول سفر ازش حرف میزد روبرو شدیم ، پنج دست لباس کردی که برامون در نظر گرفته بود تا با اونا بریم مراسم عروسی... برای اولین بار تو عمرم لباس کردی می پوشیدم ، لباس دقیقا سایزم بود و پوشیدنش احساس خوبی داشت... با آهنگ های عزیز ویسی مشغول شدیم به تمرین کردن حرکات موزون تا مراسم رو خراب نکنیم. اینقدری که از دیوونه بازی دوستان خندیده بودم دل درد گرفتم ...
اونی که همیشه میخنده دلیل نمیشه که حتما یه غم بزرگ تو دلش پنهون باشه ، شاید طرف واقعا خله !!! ( و ارسطو راه افق را در پیش میگیرد ) نیاز داشتم مدتی نباشم ، سفر کنم به جایی که هیچکسی مرا نشناسد ، به جایی که هیچکس را نشناسم ، دور باشم و رها ، سبک باشم و آزاد ، آدمهایی را ببینم که هیچ تصور بدی از آنها ندارم ، مسیرهایی را بروم که تا به حال نرفته ام ، عطرهایی را بزنم که تا به حال نزده ام و لباسهایی را بپوشم که تا به حال نپوشیده ام ، در مکان هایی بنشینم که هیچ خاطره ای را برایم زنده نمیکند ، موسیقی هایی را گوش کنم که مرا یاد کسی نمی اندازد و در آخر نه به کسی فکر کنم و نه کسی به من فکر کند....
بهرحال تا نزدیکای غروب مشغول بودیم و دیگه یواش یواش باید آماده میشدیم برای مراسم... با شروع شدن مراسم انصافا اصلا احساس غریب بودن نداشتیم و اینقدر خوش گذشت که دوست نداشتیم حالا حالا ها مراسم تموم بشه ، با اطمینان میتونم بگم تا زمانی که آهنگ بود ما هم وسط ماجرا بودیم. حرکات موزون با لباس کردی خیلی چسبید ، اینقدر که تو شلوار کردی راحت بودم بعضی وقتا شک میکردم چیزی تنم هست ! هر پنج دقیقه یه بار نگاه میکردم ببینم پامه یا نه !!!
به رسم احترام ، توی مجلس هیچ عکسی ننداختیم و البته شرایط دوستان هم جوری نبود که بشه ازشون عکس گرفت. مراسم تا ساعت 2 صبح ادامه داشت... خیلی خسته بودیم و سرخوش از گذروندن یک شب رویایی به منزل داییِ دوستم برگشتیم و خوابیدیم... آن روزِ خوب همین امروز است ، کیفش را نکنی ، از آن لذت نبری و مواظبش نباشی ، میرود ، روزهای خوب نمی آیند ، میروند....
روز دوم
اورامان، بهشتی با پنجره های آبی
پشت هر پنجره باشم نظرم خیره به توست *** در نگاهم ، تو فقط ، منظره دلخواهی !!!! من و یکی از دوستان ، زود از خواب بیدار شدیم ولی تا ساعت 12 نتونستیم از پس بقیه بربیاییم و تا اون موقع خوابیدن و وقتی هم بیدار شدن سردرد داشتن (حقشونه) توی زمانی که به دست آورده بودم ، درباره جاهای دیدنی کردستان و اورامان سرچ کردم و کلی مطلب خوندم . دوست من ، سفر کن ! چون گوگل نمیتونه پاسخ همه سوالاتت رو بده ، سفر کردن آدمی را متواضع میسازد ، تازه میفهمیم چه جای کوچکی را در این کائنات اشغال کرده ایم .
اورامانات یا بهتر بگم هورامانات ، محدوده بزرگی از روستاهاست که ما به روستای اورامان تخت رفته بودیم . در لغت هور یعنی خورشید و مان یعنی خانه و در مجموع هورامان یعنی خانه خورشید ، اما هورامان را به جایگاه اهورامزدا هم معنی میکنند . به اورامان تخت روستای هزار ماسوله هم میگویند.
این روستای زیبا ، خوش آب وهوا و بکر ، قدمت تاریخی بالایی داره و آثار با ارزشی هم ازش به دست آوردن ، برعکسِ اسم روستا که اورامان تخت هست این روستا اصلا تخت نیست و حیاط هر خانه سقف خانه دیگری است .
شاخصه اصلی روستا نوع پوشش بانوان روستاست ، به جرات میتونم بگم توی لباسهاشون رنگ مشکی ندیدم ، تمامِ چیزی که به چشم میخورد رنگ بود و زیبایی ، لباسهای فاخر و خوش رنگ و لعابی که فقط حس زندگی و شادابی رو القا میکرد... به آرامی شروع به مردن میکنی ، اگر سفر نکنی ، اگر کتاب نخوانی ، اگر لباس رنگی نپوشی....دوستانِ تنبل ، صبحونه و ناهار رو یکی کردن و بعدش به پیشنهاد دوستم رفتیم برای روستاگردی و پیاده روی توی بهشتی که بیشتر پنجره هاش آبی بود و با برخورد به انسانهای باصفایی که جواب سلاممون رو به گرمی میدادن میشد حس کرد که وارد چه فرهنگ غنی و نازنینی شدیم....عبور از توی کوچه های روستا ، اونم با لباس محلی واقعا دلپذیر بود و حس خوبی به آدم میبخشید... هوا خنک بود و پاییز چهره روستا رو خیلی زیباتر کرده بود...
آدم باید گاهی خودش را به فراموشی بزند ، دست خودش را بگیرد و ببرد به جایی غیر از هیاهوی دنیا ، جایی غیر از غم وغصه ، باور کنید پاییز بهانه ما آدمهاست برای نشان دادن ناراحتی خودمان ، پاییز را باید حس کرد ، باید فهمید ، پاییز را باید سفر کرد ، خودتان را پرت کنید در پاییز ، جایی که دور است از غم و غصه ، مثل برگی که از درخت می افتد و خودش را از اسارت درخت می رهاند ، خودت را به دست باد بسپار و پاییزی شو ، مهر را عاشقی کنید ، آبان را ببارید و آذر را قدم بزنید.....
به دیدن مقبره پیر شالیار رفتیم. درباره پیر شالیار دو روایت وجود داره ، اول اینکه نسب ایشون رو به بزرگان دین زرتشت متصل میکنه و دیگری اینکه ایشون رو از نوادگان امام صادق معرفی میکنه ، اما بر اساس روایاتی ، وجود تاریخی پیر شالیار در حدود صد سال پیش از آمدن اسلام به منطقه است و اینکه او یک شخصیت دینی مهم در دین زرتشتی بوده. برخی معتقدند که پیرشالیار در اصل نامش “سیمیار” بوده و بعدها به پیر شالیار معروف میشه ، میگن که سیمیار از طرف پادشاهان ساسانی برگزیده میشه تا بخشهایی از اوستا که پراکنده و تاراج شده بود رو پیدا کنه و دوباره نویسی کنه... و در روایات دیگر ، پیر شالیار که بهش سید مصطفی هم میگن از بزرگان روستا بوده که دین اسلام رو تبلیغ میکرده است .مقبره ای که اونجا به چشم میخورد بسیار ساده همراه با یک گنبد فیروزه ای هست .
هرساله مراسم پیر شالیار در این محوطه برگزار میشه که در نوع خودش بینظیره و یادآور تاریخ غنی این سرزمین هست ، مراسمی برگرفته از آیین های زرتشتی که با اسلام ادغام شده و شامل قربانی کردن ، دف زدن و رقص عرفانیِ محلی ، پختن و خوردن نوعی آش مخصوص و نان محلی میشه که بین همه افراد تقسیم میکنن ، این مراسم سه روز طول میکشه و قسمتهای مختلفی داره و همه ساله جمعیت زیادی برای تماشای این آیین کهن خودشون رو به روستا میرسونن.
وقتی به مقبره رسیدیم ، کسی اونجا نبود و کلا خلوت بود ، مدتی رو صرف عکاسی و دیدن مناظر فوق العاده و طبیعت اونجا کردیم . نزدیک مقبره میشد درختهایی رو دید که پارچه هایی رو بهشون بسته بودن ، چیزی مثل دخیل بستن برای برآورده شدن حاجتی...
موقع برگشت با تعجب زوج سالخورده ایتالیایی رو دیدم که اومده بودن تا پیرشالیار رو ببینن ، پیششون رفتم و کلی با هم حرف زدیم ، ساکن میلان بودن و میخواستن توی یک ماه ایران رو بگردن و کردستان بعد از شیراز دومین مقصد گردشگری اونا بود.
برام جالب بود وصف اورامان رو از زبان کسانی بشنوم که خودشون توی قلب طبیعت و زیبایی زندگی میکنن ، بهم گفتن که اورامان یکی از قشنگترین جاهایی هست که تا حالا دیدن و نوع ساخت خونه ها براشون جالب بوده ، وقتی به یه ایتالیایی برخوردید حتما درباره فوتبال باهاش بحث کنید اونا عاشق فوتبالن و البته بسیار متعصب .حاجی طرفدار اینتر بود و حاج خانم طرفدار لاتزیو و برای من که هوادار دو آتیشه میلان هستم فرصت مناسبی بود برای کل کل !!! کمی درباره تهران ازم پرسیدن و راهنمایی گرفتن و گفتن که بعد از کردستان میرن تهران...
بهشون حسودیم شد که توی این سن وسال لیلی و مجنون وار دارن ایران رو میگردن... ازشون خداحافظی کردیم و به سمت باغ انگور که متعلق به میزبان بود راه افتادیم... مغازه ای روبروی پیر شالیار وجود داشت که با چوب صنایع دستی و وسایل قشنگی رو درست میکرد ، شاید تبلیغ برای مغازه اش باشه ولی انصافا آدم محترم و خوش برخوردی بود ، برای رونق کارش هر کدوممون یه چیزی ازش خریدیم ، من یه غورباقه خریدم که یه چوب توی دهنش بود و وقتی چوب رو روی سطح پشتش میکشیدم صدایی شبیه به غورغور غورباقه میداد ، فروشنده در توضیحش بهم گفت که قدیما توی ایتالیا برای درخواست بارون ، این غورباقه چوبی رو به سمت آسمون میگرفتن و با چوبی که توی دهنش هست روی اون میکشیدن و از آسمون طلب بارون میکردن...!!!
نمیدونم چند نفر با حرفم موافقن ولی بنظر من انگور بهترین میوه ای هست که توی خلقت وجود داره .
جاتون خالی ، توی باغ دلی از عزا درآوردیم ، میگن انگور میوه بهشتیه و خداییش خوردن انگور توی باغ خنکی که رنگ زرد و نارنجی به سبز غلبه کرده بود لطفی دیگه داشت که برام بهشت رو تداعی میکرد ، البته به جای حوری فقط رفیقام جلوی چشمام بودن نمیدونم این ، پاداش کدوم عمل خیری بود که تو زندگی انجام داده بودم...در ازای میوه هایی که خورده بودیم هرکدوم یه جعبه بزرگ انگور برای صاحب باغ چیدیم تا کمی کارش رو سبکتر کنیم و اینجوری مقداری از لطفش رو هم جبران کرده باشیم .
توی مهرماه بودیم ولی هوا کاملا سرد بود ، تازه اصرارِ دوستم برای برداشتن لباس گرم رو میفهمیدیم .
آتیش روشن کردیم و بلال هایی که با خودمون آورده بودیم رو زدیم بر بدن ، جالب اینکه فهمیدم توی کردستان بلال رو با آب نمک نمیخورن به جاش به اون لیموترش تازه میزنن و الحق که خوشمزه تر هم میشد و از اون زمان به بعد دیگه بلال بدون لیموترش برام معنی نداره.
هوا دیگه داشت تاریک میشد ، به منزل میزبان برگشتیم . بعد از شام و تا زمان خواب توی ایوان با صفایی که منظره بینظیری داشت نشستیم و مشغول صحبت و یادآوری خاطرات مراسم عروسی شدیم ، همراه با قرص کامل ماه ...
در سفرِ زندگیِ خودمان کوله باری را حمل میکنیم لبریز از خاطره ها ، تجربه ها و زخم ها ، لبریز از میراث گذشته ، هرچه کوله بارت سنگین تر باشد سخت تر به پیش میروی در کلوخ راه ها و سراشیبی ها ، دوست من سبک تر سفر کن ....
روز سوم
سلام بر همدان
طبق هماهنگی شب قبل ، صبح زود از خواب بیدار شدیم و با جمع کردن وسایل و کلی تشکر از میزبان بخاطر مهمان نوازیشون به سمت همدان راه افتادیم... مقصد نهایی در سفر ، رسیدن به مکانی خاص نیست بلکه سفر راهی برای لذت بردن از مسیر محسوب میشود. جاده کوهستانی و خوشگل کردستان رو طی کردیم ، توی یه پلیس راه جلوی ماشینمون رو گرفتن و چون پنج تا پسر بودیم و احتمالا مستعد هرگونه خلاف و جرم ، تمام صندوق عقب رو خالی کردن و از اونجایی که ما پسرای خوبی بودیم و چیز خاصی همراه نداشتیم بهمون اجازه رفتن دادن...
توی راه صحبت شد از جایی که میخواستیم برای موندن تو همدان انتخاب کنیم ، دوست همدانی من گفت جایی رو بلده که خونه رو برای چند روز اجاره میدن و ما نگران محل اقامت نباشیم ، ازش اطمینان گرفتیم که خالی باشه و اونم گفت خیالتون راحت و همش درباره سورپرایزی صحبت میکرد که قرار بود برای ما رو کنه !!! از اورامان تا همدان تقریبا 350 کیلومتر فاصله است. اول قرار گذاشتیم بریم غار علیصدر ، چون از همدان فاصله داشت و نمیخواستیم که دوباره اون راه رو برگردیم...
به سمت غار راه افتادیم و حوالی ظهر اونجا بودیم. خوشبختانه اونجا خلوت بود و جمعیت زیادی به چشم نمیخورد ، شنیده بودم که ایام عید یا در تعطیلات ، بلیط ورودی رو باید برای روزهای بعد خریداری کرد. بعد از ناهار خوردن ، بلیط گرفتیم و رفتیم داخل... دو نوع بلیط ورودی وجود داشت و ما بلیط وی آی پی رو خریدیم..
بر اساس گفته ها چون قبلا از غار به عنوان سد استفاده میکردن اسمش رو میذارن علی سد که بعدها بخاطر آب سردی که در اون وجود داره به علی سرد تغییر نام میده و در آخر به علی صدر معروف میشه ، البته داستان دیگه ای وجود داره که میگن چوپانی که غار رو پیدا میکنه اسمش علیصدر بوده برای همین اسم این غار میشه علیصدر که البته خیلی سندیت نداره...
غار علیصدر یکی از منحصربفردترین غارهای جهانه که علاوه بر غارِ آبی بودن ، طولانی ترین مسیر قایقرانی رو هم در اختیار داره که در سال 1342 کشف میشه و در سال 1354 استفاده عمومی از اون آغاز میشه ، دمای داخل غار حدودا 16 درجه و همیشه ثابته و عمق آب از نیم متر تا 14 متر ثبت شده و بسیار زلاله بطوری که جاهایی که نور هست کف غار به وضوح پیداست و چون توی آب املاح معدنی فراوانی وجود داره قابل نوشیدن نیست و هیچ جانوری هم اونجا زندگی نمیکنه ، کارشناس ها بیشتر از 12 کیلومتر از این غار رو شناسایی کردن و فقط 4 کیلومترش قابل بازدید برای عموم هست و معروفه که میگن این غار به غار کتله خور در زنجان متصل میشه...
وقتی وارد غار میشی انگار به دنیای ناشناخته ها رفتی ، من تجربه دیدن غار کتله خور رو داشتم ، از دهان باز و چهره حیرت زده دوستام متوجه شدم که چقدر براشون تازگی داره ، توی غار تالارهای بزرگ ، سنگها و قندیل هایی که اشکال بزرگی رو درست کردن وجود داره که برای هرکدوم اسمی انتخاب کرده بودند .
به اصطلاح میگن غار نفس میکشه و توش جریان هوا وجود داره به همین دلیل برای کسی تنگی نفس ایجاد نمیکنه و معروفه که میگن اگه توی غار شمعی روشن کنی به هیچ عنوان شعله اش تکون نمیخوره .
بعد از کلی غارنوردی و قایق سواری که تقریبا سه ساعتی طول کشید و فوق العاده جذاب هم بود به بیرون غار برگشتیم. بماند که در حین قایق سواری چقدر بهمون تذکر دادن که آرامش خودمون رو حفظ کنیم !!! دوستم لوکیشنی که از محل اقامتمون در نظر گرفته بود رو فعال کرد و به سمت اونجا راه افتادیم...غار علیصدر تا همدان 75 کیلومتر فاصله داره. به شهر زیبا و تاریخی همدان رسیدیم...همدان زادگاه ماندانا مادر کوروش کبیر است... همدان اقامتگاه باباطاهر و ابوعلی سیناست...
همدان رو پایتخت تاریخ و تمدن ایران میدونن ، درباره تاریخ این شهر میشه 2000 تا کتاب و 200 تا سفرنامه نوشت ، در طول زمان همدان به نامهای آمدانه ، هگمتانه و اکباتان هم خوانده میشد ، همدان پایتخت ماد ها بوده و همین نکته برای پی بردن به تاریخش کفایت میکنه . وقتی اعراب به ایران حمله میکنن شهر همدان از چنان اهمیتی برخوردار بوده که بعد از فتح این شهر عربها به این پیروزی فتح الفتوح گفتن. وحوش مغول هم دوبار به همدان حمله ور میشن که در حمله دوم مردم زیادی رو قتل عام میکنن و از گورهای دسته جمعی کشف شده این نکته به اثبات رسیده ، سالها بعد هم عثمانی ها همدان رو به تصرف خودشون در میارن که بزرگمرد تاریخ ایران نادرشاه افشار این شهر رو از چنگال کثیف عثمانیان خارج میکنه و برای همیشه همدان رو جزئی جدایی ناپذیر از خاک اهورایی ایران میکنه...
اقتدار همدان همیشه به کوه الوند تشبیه میشه و دلبریش به طبیعت بینظیرش... همدان خواهرخوانده شهر بخارا توی ازبکستان هم هست....با ورود به شهر ، به دوستم گفتم که کمی زودتر به صاحبخونه زنگ بزنه که ما جلوی در معطل نشیم ، بهمون گفت که نگران نباشیم ، به لوکیشن رسیدیم و با کمال تعجب دیدیم که رفیق همدانی ما با یه دسته کلید در خونه رو باز کرد و هممون رو دعوت کرد داخل ، تازه اونجا بود که به زبون اومد و گفت این ویلای یکی از فامیلاشونه که هر از گاهی میان اینجا و اونم کلیدش رو گرفته برای اقامت ما و این همون سورپرایزی بود که درباره اش حرف میزد ، از شدتِ هیجانِ ما ، اون بنده خدا توی حیاط کتک مفصلی نوش جان کرد تا ادب بشه که البته فکر نمیکنم موثر بود!!!
حالا ما بودیم یه ویلای نقلی که حیاط باصفایی هم داشت و خوشبختانه دیگه لازم نبود نگران محل اقامت باشیم...توی ویلا همه وسایلی که لازم داشتیم وجود داشت و یکی از دوستان که آشپز خوبی بود مسئولیت آشپزی رو به عهده گرفت و قرار شد فقط لیست خرید بده ، شیطنت و شرارت یکطرف ولی حس مسئولیت پذیری رفقا هم عالی بود و هرکسی به نحوی کاری رو انجام میداد. رفقا رو یا باید تو سفر شناخت یا وقتی که ته دیگ سیب زمینیِ ماکارانی میاد سر سفره !!!!
قرار گذاشتیم که اونشب رو فقط استراحت کنیم تا فردا برای شهرگردی و دیدن آثار باستانی و جاهای دیدنی همدان آماده باشیم. من که دیدم از قافله سورپرایز کننده ها عقب موندم سورپرایزی که با خودم آورده بودم رو لو دادم ، من با خودم پلی استیشن برده بودم و چه تفریحی بالاتر از فیفا برای پسرا ؟؟؟ چشمتون روز بد نبینه منم مشمول کتک خوردن شدم ، ولی خداییش می ارزید...
منم آن بره که از گرگ فقط میترسید و در آخر جگرش شام شب چوپان شد کل کل ، کری خوندن و گاهی زد و خورد ، شد تفریح شب اول اقامت ما توی همدان ، یه لیگ برگزار کردیم و قرار شد برنده هیچ کاری نکنه و ناهار فردا هم گردن بازنده باشه ، برنده که خودم باشم از قبل مشخص شده بود و ناهار فردا هم برای چهار نفرمون مجانی در اومد. هوای همدان توی زمستون به شدت سرد میشه و سرما معمولا تا نوروز هم طول میکشه ، در باب همین سرمای زیاد افسانه ای خوندم که به دلم نشست :
میگن پیرزنی شتری داشته که همیشه توی سرما آبستن میشده ، اما یکسال شترش تو سرما آبستن نشده بود و پیرزن وقتی دید که هوا داره گرم میشه ، به بالای کوه میره و به خدا میگه : خداوندا چرا سرما را نگه نداشتی تا شتر من آبستن بشود ؟ خدا سرما رو دوباره میفرسته تا شترِ پیرزن آبستن بشه . این سرما به خاطر پیرزن است که تا عید ادامه دارد....
روز چهارم
همدان یعنی کانون تاریخ ، یعنی پایتخت ایران ، یعنی شور و اشتیاق...
مسئولیت برنامه ریزی سفر با من بود ، یکی از خوبی های سفر مجردی اینه که زمان الکی تلف نمیشه و تقریبا میتونی برای تک تک دقیقه های سفر برنامه داشته باشی و این خیلی خوبه...مقصد اول آرامگاه باباطاهر بود که تقریبا بهمون نزدیک بود.
شاعر ، عارف و دوبیتی سرا... لقب عریان رو به دلیل صراحت بیان و نوع زندگی عارفانه و حتی پابرهنه بودن به این شاعر بزرگ دادن و با توجه به اشعار لری سروده شده ، ایشون رو اهل لرستان میدونن و حتی مقبره ای در لرستان منسوب بهش وجود داره...
خدایا داد از این دل داد از این دل که یکدم مو نگشتم شاد از این دل
چو فردا داد خواهان داد خواهند بگویم صد هزارون داد از این دل
آرامگاه باباطاهر در میدانی به همین نام و بصورت یک بنای هشت ضلعی روی تپه ای با ارتفاع 25 متر در شمال شهر همدان قرار داره و داخل بنا با اشعاری از ایشون و کتیبه ای از زمان بازسازی تزیین شده که زیبایی بنا رو صد چندان میکنه ،
مزار مفتون همدانی هم در جوار مزار باباطاهر است مفتون را از نوادگان امام سجاد میدانند که در قصیده سرایی تبحر داشت و به دلیل ارادت زیادش به باباطاهر وصیت میکنه که پیکرش رو در جوار ایشون دفن بکنند.
بازدید از این بنا ، امامزاده ای که در محوطه وجود داره و سفال فروشی های توی میدان ، کمتر از دو ساعت زمان میبره... از دوستی که بلیط ورودی میفروخت یه نقشه شهری گرفتم ، وقتی داشتم نقشه رو مرور میکردم چشمم روی یه اسم خیره موند " جوادیه " چقدر باحال که همدان هم جوادیه داره و جالبتر اینکه جوادیه کنارِ پاسداران قرار گرفته ، البته توی تهرانم نهایتا یک ایستگاه باهم فاصله دارن خخخخ.
چطوری بچه محل ؟ مخلص همه بچه های جوادیه...بعد از آرامگاه بابا طاهر به سمت گنبد علویان رفتیم.
گنبد علویان یکی از شاهکارهای دوران سلجوقی هست که توسط خاندان علویان ابتدا به عنوان مسجد و بصورت مربع ساخته شده و داخل بنا و در محراب ، راه پله ای تعبیه شده که به سرداب بنا میرسه و مقبره چند نفر از خاندان علویان اونجاست و وجود همین قبور باعث میشه تا فرضیه مسجد بودن این بنا رو مردود بدونن و حدس بزنن که این بنا رو به احترام این مدفونین ساختن و چون نسبشون به امام حسن میرسه به نوعی امامزاده محسوب میشه...
گنبد بنا در طول سالها و بر اثر فرسایش از بین میره و امروزه دیگه گنبدی بالای بنا دیده نمیشه ، ارتفاع بنا 12 متره و روی یک سکو قرار گرفته و جلوی ورودی 9 تا پله ساخته شده ، داخل بنا پر است از گچبری های چشم نواز که در قسمت محراب به اوج زیبایی خودشون میرسن.
متاسفم برای این سعیدی که روی دیوار اسمش رو حک کرده!!!
توی محوطه یه موزه نقلی هم هست که چند تا از وسایل و ادوات قدیمی که مربوط به شغل های زمانهای گذشته است رو داخلش نگهداری میکنن که دیدنش خالی از لطف نیست...تقریبا یک ساعتی رو برای بازدید از این اثر کهن صرف کردیم و بعد به سمت آرامگاه ابوعلی سینا رفتیم.
ابوعلی سینا یکی از مشهورترین دانشمندان ایرانه که اسمش تا ابد بر پیشانی ایران خواهد درخشید ، در بسیاری از شهرهای ایران و حتی جهان ، بیمارستانها و پژوهشگاههای متعددی وجود دارن که اسم ابوعلی سینا رو برای خودشون انتخاب کردن و حتی روی کره ماه هم دهانه ای وجود داره که به نام ابن سینا مزین شده است.
آرامگاه بوعلیسینا در میدانی زیبا به همین نام در مرکز شهر همدان که تبدیل به نماد اصلی شهر شده قرار گرفته و طرح امروزی آرامگاه توسط استاد هوشنگ سیحون و به اقتباس از برج گنبد قابوس و در سال 1333 بنا شد ، این بنای 28 متری دارای 12 ستون از جنس سنگ گرانیت است که هرستون نشانگر ۱۲ دانشی است که ابن سینا بر آنها مسلط بود.
و در اطراف آرامگاه 10 ستون نصب شده تا نشانگر ساخت آرامگاه در 10 قرن بعد از روزگار زیستن ابن سینا باشد چون این بنا به مناسبت هزارمین سال تولد شیخ الرئیس ساخته شد . تخته سنگ بزرگ مرمری روی مزار قرار دارد که به ابهت و زیبایی آرامگاه اضافه میکند . دورتادور مزار هم به گیاهانی مزین شده بود که ابن سینا از اونا استفاده میکرده است .
در جوار ابوعلی سینا مزار عارف قزوینی شاعر بلند آوازه ایران قرار دارد.
تا آن دقیقه ای که نکرد استخوانم آب از سر هوای عشق وطن دست برنداشت
در محوطه زیبای آرامگاه موزه ای قرار گرفته که بسیاری از کشفیات قدیمی رو اونجا نگهداری میکنن و البته کتابخانه ای که به دیدنش می ارزد...
عکاسها یا اونایی که به عکاسی علاقه دارن تو این محوطه موارد و زوایای خوشگلی برای ثبت میتونن پیدا کنند.
جالب اینکه عربها ابن سینا را عرب میدونن در حالی که او در تمام عمرش حتی یکبار به سرزمینهای عرب امروزی قدم نذاشته و حتی تاجیکستانی ها هم او را تاجیک میدونن با اینکه خودشون هم میدونن اون روزگار کشوری به اسم تاجیکستان نبوده و همه و همه اسمش ایران بوده اما با این حال سعی دارن تا شیخ الرئیس رو برای خودشون مصادره بکنن که با این نوع حمایت و پیگیری مسئولین احتمالا به زودی موفق خواهند شد ( تفو بر تو ای چرخ گردون تفو )
تقریبا دو ساعت برای بازدید از آرامگاه وقت صرف کردیم و بعد به سمت شیر سنگی راه افتادیم .
بنای شیرسنگی در وسط میدانی در جنوب شهر همدان به همین نام قرار گرفته و چون دو مجسمه قرینه بودن ازش به عنوان دروازه شیر هم نام میبردند ، تاریخ ساخت مجسمه دقیقا مشخص نیست اما برخی آن را به دوران مادها و برخی به علت کشف تابوتی مربوط به اشکانیان آنرا به دوران اشکانیان نسبت میدهند و همانگونه که روی اثر ثبت شده احتمالا یادبودی از طرف اسکندر به سردار لشگرش باشد .
این مجسمه شیر امروزه خیلی شبیه شیر نیست اونم بخاطر آسیبهایی هست که به مجسمه وارد شده و سالهای سال روی زمین به امون خدا رها شده بوده و حالا شاهد کلی یادگاری های نوشته شده روی تنِ خسته این شیر هستیم .
معروفه که میگن مردآویج شاه دیلمی بعد از فتح همدان از این مجسمه شیر خوشش میاد و قصد میکنه تا اونا رو با خودش ببره اما زورشون نمیرسه و موفق نمیشن و از روی لج یکی از اون مجسمه ها رو کلا خراب میکنه و مجسمه دیگه رو هم به شکل امروزی در میاره. روایتی هم از بخت گشایی این شیر سنگی وجود داره مبنی بر اینکه در گذشته دختران برای یافتن شوهر مناسب ، روغن و شیره انگور روی سر شیر نگون بخت میریختن و گونه های شیر رو میبوسیدن و حتی نقل شده که زنان نازا با دست کشیدن روی پیشونی این شیر از مشکل نازایی رهایی پیدا میکردن !!!!
در روایتی دیگر ساخت این شیر سنگی را به سلیمان نبی نسبت میدهند که برای در امان ماندن مردم شهر از گزند سرمای شدید دستور به ساختنش میده تا شیر سنگی طلسمی باشه برای حفاظت از مردم !!! بازدید از شیر سنگی تقریبا نیم ساعتی طول کشید و دیگه از ظهر گذشته بود و باید ناهار میخوردیم ، توی رستورانی اطراف میدان شیر سنگی سوختگیری انجام شد. شما چجوری میرین رستوران غذاتونو نصفه میخورین و دست به سالاد نمیزنین ؟ من یه بار سس اضافه ها رو یادم رفت بردارم تا صبح خوابم نمیبرد !! بعد از ناهار به سمت برج قربان راهی شدیم...
برج قربان بنایی با 14 متر ارتفاع و دوازده ضلعی است که از سه قسمت سرداب ، بدنه و گنبد تشکیل شده ،
این برج رو مربوط به دوران صفوی میدونن ، در زیرِ بنا سردابی وجود داره که قبرهایی از امرای سلجوقی اونجا قرار گرفته ، برای دلیل نامگذاری این برج هم چندین روایت نقل میشه اولین و مرتبط ترین از این قراره که توی شورش افغان ها فردی به اسم قربان از این برج به عنوان سنگر استفاده میکنه و جلوی حمله شورشی ها به محل رو میگیره و از مردم دفاع میکنه ، روایت بعدی اینه که هر ساله توی یه موعد خاص مراسم قربانی کردن حیوانات رو توی این محل انجام میدادن و داستان بعدی هم مربوط به سازنده این بنا میشه که اسمش قربان بوده ، برای همین دلایل به این برج ، برج قربان میگن...
توی محوطه برج هیچکس نبود حتی متصدی یا نگهبانی هم حضور نداشت تا از ما ورودی بگیره ، غیر از ما پنج نفر بازدید کننده دیگه ای هم نبود ، وارد حیاط شدیم اما درب برج بسته بود و نمیشد داخل بنا رو از نزدیک دید ، شایدم کلا اجازه ورود به کسی نمیدادن ، کمی توی محوطه نشستیم و از آرامش این بنا و دوری از هیاهوی شهر استفاده کردیم...
بعد از برج قربان به سمت حمام قلعه رفتیم .
حمام قلعه یکی از قشنگترین حمام های ساخته شده در ایران و در دوره قاجار هست که معماری چشم نوازی هم داره ، البته الان دیگه حمام نیست و تبدیل به موزه شده ، و با مجسمه هایی که اونجا درست کردن قسمتهای مختلف حمام و نوع کاربریش رو هم توضیح دادن ، در ضمن میتونید با پوشیدن لباسهای محلی در کنار این مجسمه ها عکسی به یادگار بگیرید ،
پیشنهاد میکنم توی حمام تاریخی از چایی هایی که میفروشن استفاده کنید مخصوصا چایی گلاب ، طعمش بینظیر بود و البته همراه با نوشیدن چایی از نشستن در سفره خانه سنتی هم لذت ببرید...
چای بنوش و قندی در دهان بگذار، طعم گس بغضهایت را با چایی قورت بده که به قول نیما : از گندمزار من و تو مشتی کاه میماند برای بادها.... رفقا که به شدت از دیدن حمام به وجد اومده بودن از خودشون رفتارهایی بروز میدادن که از گفتنشون معذورم. میگن اگه رفیق هایی دارین که میتونین به یه موضوع خیلی بی نمک تا سرحد مرگ بخندین شما آدم خوشبختی هستین !!! شما هستین ؟ من که هستم !!! زندگی ، دوختن شادی هاست و به تن کردنِ پیراهنِ گلدارِ امید....
کمتر از دو ساعت بازدید ما از حمام قلعه طول کشید و به سمت مقصد بعدی راه افتادیم... همدان همیشه یکی از مراکز مهم استقرار یهودیان در ایران بوده که نمونه بارز اون وجود مقبره استر و مردخای هست و چون نسل استر و مردخای رو به یعقوب نبی مرتبط میدونن یکی از مهمترین بقعه ها برای یهودیان ایران و حتی جهان به شمار میره ، حتی گفته میشه بعد از بیت المقدس این دومین زیارتگاه مهم برای آنهاست.
بقعه استر و مردخای (Esther and Mordekhai ) تقریبا در 300 متری حمام قلعه واقع شده و با گنبد خاصی که داره در میان هیاهو و شلوغیِ اطرافش ، به طرز دلبرانه ای خود نمایی میکنه ، زمان ساخت این بقعه رو در دوره ایلخانی ذکر کرده اند . روایت جالبی درباره استر و مردخای گفته میشه که البته شاید قابل نوشتن نباشه و بهتره خودتون با یه جستجوی مختصر این روایت خاص رو بخونید ، اسم استر را به ستاره معنی میکنند و به دلیل زیبایی فراوان این اسم رو براش انتخاب میکنن...
متاسفانه زمانی که ما به بقعه رسیدیم زمان بازدید تموم شده بود و البته فقط کسانی میتونستن برای بازدید برن داخل که خانواده بودن و مجردها رو به هیچ عنوان داخل راه نمیدن دلیلش رو هم قوانینی ذکر میکنن که توی آیین یهود وجود داره اما بنظرم دلیلش اینه که تا امروز چندین و چندبار گروه هایی تندرو قصد تخریب بنا رو داشتن و متولیان اونجا بابت این مسئله نگران هستن .
از صاحبِ لوازم خانگی فروشیِ روبروی بنا ، سوالاتی پرسیدیم و ایشون گفت همون بهتر که نتونستید برید داخل ، وقتی دلیلش رو پرسیدیم ، گفت : اولا که مجردها رو راه نمیدن ، دوما متولی بسیار بداخلاقی داره که درب ورودی رو برای هرکسی باز نمیکنه و اگر هم کسی رو راه بده اجازه نمیده عکاسی بکنن و خیلی توی محوطه بمونن و سریع بیرونشون میکنه !!! یکی از بهترین شاخصه های شهر همدان وجود تابلوهای راهنما برای آثار باستانی و اماکن دیدنی شهر هست با اینکه تمام مقاصد رو با کمک نقشه آن لاین پیدا کردیم ولی انصافا تابلوها هم راهنماهای خوبی بودند.
هوا دیگه داشت تاریک میشد و همسفرا یواش یواش خسته ، من از دیدن آثار باستانی سیر نمیشم اما باید رعایت حال دوستان رو هم میکردم ، به ویلا برگشتیم و بعد از خوردن شام و صرف مدتی برای بازی کردن ، روز زیبامون رو به آخر رسوندیم... یه سفره ساده ، نه لاکچری ، بخدا رنگارنگی سفره مهم نیست ، مهم اون چند نفری هستن که دورش نشستن ، پر از محبت و پر از رفاقت... چایی تلخ رو که با عشق دم کنی ، شیرین ترین نوشیدنی دنیا میشه حتی بدون قند ! این یکی از بهترین روزهای عمرم بود که توی تاریخ بینظیر کشورم غرق شدم و لذت بردم...
روز پنجم
منم داریوش ، شاه بزرگ ، شاه شاهان...
برنامه امروز دیدار از گنجنامه است.
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل که تو ای عشق ، همان پرسشِ بی زیرایی
صبح زود از خواب بیدار شدیم و به سمت مقصد که تقریبا 5 کیلومتر با ما فاصله داشت حرکت کردیم.
دلیل نامگذاری این محوطه به گنجنامه ، برمیگرده به وجود کتیبه ها چون در ایام گذشته مردم فکر میکردن که متن این کتیبه ها راهنمای گنجی هست که این اطراف مدفون شده است.مسیری که این سنگ نوشته ها در آن قرار دارد شاهراه تردد در زمان هخامنشیان بوده که اهمیت فراوانی هم داشته است .
اما کتیبه ها...این سنگ نوشته ها به سه زبان پارسی ، بابلی و عیلامی در 20 سطر و به خط میخی نوشته شده است . در اطراف کتیبه سوراخ هایی هست که احتمال میدن از اونا برای ایجاد نوعی در یا پوشش برای حفاظت از کتیبه ها در مقابل باران و خورشید استفاده میشده است . کتیبه ای که بالاتر قرار دارد متعلق به داریوش کبیر و دیگری متعلق است به خشایارشا
متن کتیبه داریوش :
"" خدای بزرگ است اهورامزدا ، که بزرگترین خدایان است ، که این زمین را آفرید ، که آن آسمان را آفرید ، که انسان را افرید ، که شادی را برای انسان آفرید ، که داریوش را شاه کرد ، یک شاه از بسیاری ، یک فرمانروا از بسیاری ، منم داریوش ، شاه بزرگ ، شاه شاهان ، شاه سرزمین دارنده همه گونه مردم ، شاه در این سرزمین بزرگ دور و دراز ، پسر ویشاسب هخامنشی ""
متن کتیبه خشایارشا :
"" خدای بزرگ است اهورامزدا ، که بزرگترین خدایان است ، که این زمین را افرید ، که آن آسمان را آفرید ، که انسان را افرید ، که شادی را برای انسان آفرید ، که خشایارشا را شاه کرد ، یک شاه از بسیاری ، یک فرمانروا از بسیاری ، منم خشایارشا ، شاه بزرگ ، شاه شاهان ، شاه سرزمین های دارنده همه گونه مردم ، شاه در این سرزمین بزرگ دور و دراز ، پسر داریوش هخامنشی ""
دلم پر میکشید برای دیدن گنجنامه ، وقتی رسیدیم برای گشت و گذار هیچ محدودیت زمانی نذاشتم و مطمئن بودم نمیتونم به راحتی ازش دل بکنم... گنجنامه تبدیل به یه دهکده گردشگری شده که کلی امکانات داره مثل تله کابین ، سورتمه ، آکواریوم و شهربازی که بعلاوه آبشار و کتیبه های تاریخی ، میتونه یکروز کامل رو برای هر مسافر پر کنه...
مستقیم به سمت کتیبه ها رفتیم ، از اینکه سنگ نوشته ها رو میدیدم و از تصور تنفس در هوایی که روزگاری نیاکان محجوبم اینجا نفس کشیدن به وجد اومده بودم .
وقتی ترجمه متن کتیبه ها رو میخوندم بدون اغراق اشک توی چشمام حلقه زد و غروری عجیب و غریب تمام وجودم رو فرا گرفت ، شایدم من زیادی دیوانه این تاریخ و خصوصا این سلسله پادشاهی هستم...
داریوش در کتیبه بیستون میگوید : بدین سان ما هخامنشی خوانده میشویم که از دیرگاهان اصیل هستیم. ( بنظرم این جمله برابری میکنه با کل تاریخ جهان )
بعد از کتیبه ها به سمت آبشار حرکت کردیم .
آبشار گنجنامه با ارتفاع 12 متر یک آبشار دائمی هست که منظره بینظیر و زیبایی داره و درباره اش خونده بودم که توی تابستون هم اونجا خنکه چه برسه به اینکه توی پاییز اونجا رفته باشی.... نشستن کنار آبشار ، خنکی هوا و خیره شدن به شور و شعف کوچولوهایی که با التماس از مادراشون میخواستن که بهشون اجازه بدن تا آب تنی بکنن فوق العاده بود .
دارا بودن بلندترین بانجی جامپینگ خاورمیانه و طولانی ترین سورتمه ریلی ایران بعلاوه ویلاهای کوهستانی و سوئیت ها به راحتی میتونه یه بازدید و اقامت رویایی رو توی این دهکده برای مسافرها رقم بزنه... از اطلاعاتی که خونده بودم میدونستم که بیشتر اوقات اینجا شلوغه و باید کلی صف ایستاد ، اما خوشبختانه اون موقع از سال خلوت بود و تقریبا برای هیچ چیزی توی صف نموندیم...
از غار آکواریومی که توی محوطه قرار داره دیدن کردیم که بنظرم فقط وقت تلف کردن بود و بیشتر ، تزیینات و نورپردازی قشنگی داشت تا اینکه حیوانات خاصی داشته باشه ، توی تبلیغاتش هم نوشته بود همراه با مه و باران مصنوعی ، ولی فکر کنم زمانی که ما رفتیم هوا آفتابی بود و خبری از باران و مه نبود .
رفتیم به سمت شهربازی و بعدش تجربه سورتمه سواری توی دل طبیعت کوهستانی که واقعا جالب و لذتبخش بود.... زمان زیادی از ظهر گذشته بود و ما هنوز ناهار نخورده بودیم و اینو میشد از متلک های رفقا متوجه ش.بعد از ناهار مدتی رو کنار آبشار استراحت کردیم و دوباره مشغول گشت و گذار و استفاده از وسایل بازی اونجا شدیم .
اما شاید زشت ترین چهره ای که میشد توی این محوطه دید وجود دستفروشهایی هست که با بی نظمی مشغول به کسب روزی بودن ، خیلی حیفه که جای به این قشنگی رو اینجوری خرابش میکنن ، شاید با ساماندهی به اون دستفروشها و ایجاد مثلا یه بازارچه سنتی بشه به راحتی این مشکل رو هم حل کرد... داشت غروب میشد و هوا کمی سردتر ، تقریبا جایی نمونده بود که از دید ما پنهون مونده باشه و با رضایت کامل از اینهمه زمانی که اینجا صرف کرده بودیم و بعد از تجربه بینظیر گنجنامه به سمت مرکز شهر برگشتیم...
چنان دلبسته ام کردی، که با چشم خودم دیدم خودم میرفتم اما ، سایه ام با من نمی آمد
توی راه برگشت ، به پارک بزرگ عباس آباد رفتیم ، پارکی بینظیر با امکانات رفاهی فراوان و مدتی هرچند کوتاه رو توی طبیعت خوشگل اونجا گذروندیم و کمی استراحت کردیم تا برای یه پیاده روی تپل آمادگی داشته باشیم.... مهمترین میدان شهر ، میدان مرکزی همدان هست که شبها فوق العاده تماشایی میشه ، با دیدن اونجا و گنبدهای اطرافش ، یاد میدان حسن آباد خودمون افتادیم .
شهر همدان طراحیِ دایره شکلی داره که میدان مرکزی همدان نقطه مرکز اون به حساب میاد و 6 تا خیابون اصلی شهر بهش متصل میشه.
مدتی شایعه شد که توی همین میدان مرکزی گنج بزرگی پیدا شده که غیرقابل قیمت گذاری بوده و با عدم پاسخگویی شفاف این شایعه بدجوری قوت گرفت...
کمی توی میدان چرخیدیم و بعد تصمیم گرفتیم از شیرینی فروشی دور میدان کمی خرید کنیم ، اجازه بدید برای مغازه اش تبلیغ کنم ، کاسبی خوش اخلاق و منصف و البته خوش صحبت ، اسم مغازه رو یادم نیست اما فکر میکنم قسمت شرقی میدان بود ، کلی هم از محصولات و شیرینی ها زدیم بر بدن ، مهمترین و دلبرترین سوغات همدان بنظرم انگشت پیچ هستش که انصافا خوشمزه بود و برای اولین بار بود که طعمش رو تجربه میکردم اگه بخوام مزه اش رو تعریف کنم باید بگم انگار که گز مایع میخوری ولی بی نهایت خوشمزه... قبلا کماج خورده بودم اما ، ترحلوا هم چیزی کم از دیگر دلبرهای همدانی نداشت...
گشتی هم توی بازار همدان زدیم ، پیاده راهی که برای شهر درست کرده بودن عالی بود و البته بسیار تمیز و منظم و مجسمه هایی که هرکدوم راوی داستانی بود و چهره قشنگتری به شهر میبخشید. بنظرم مثل گیلان ، همدان هم قطب ترشی و مربا توی ایرانه ، ضرب المثلی وجود داره که میگن همدانی ها اگه گنجشک رو هم بگیرن ، باهاش ترشی درست میکنن . از بس که با مواد مختلف ترشی های عجیب و غریب درست میکنن و البته که میدونید همدان سرکه های با کیفیتی هم داره.... بعد از پیاده روی نسبتا طولانی واقعا خسته شده بودیم و به سمت ویلا برگشتیم . اینقدر که شیرینی خورده بودیم هیچکدوم برای شام جا نداشتیم و دوباره فیفا و کل کل و گذروندن یک شب خوب کنار همدیگه ، به امید فردایی بهتر...
روز ششم
تپه هگمتانه ؛ عاشقی چون من فقط او را ، تماشا میکند
تپه باستانی هگمتانه مهمترین مقصد گردشگردی من بود...فوق العاده ، فوق العاده و فوق العاده ، تنها شرحی که میتونم بدم همینه...
هگمتانه پایتخت باستانی مادها و پایتخت تابستانی هخامنشیان بوده است ، یکی از داستانهایی که درباره این تپه باستانی ذکر میشه اینه که دیااکو پادشاه ماد تصمیم میگیره کاخ بزرگی درست کنه که هفت تا قلعه تودرتو باشه تا خزانه و مرکز حکومتش رو توی قلعه هفتم و مرکزی ایجاد کنه و معروفه که میگن دیوار هر قلعه رو به رنگ یکی از سیاره ها رنگ آمیزی میکنه که معماری و ساختار منظمی هم داشته است .
طی اکتشافات در این تپه که پهناورترین تپه باستانی ایران هم بشمار میاد ، اشیا و لوح های ارزشمند و فراوانی به دست اومده که هرکدوم به تنهایی نشانگر تاریخ ، هویت و اقتداراین منطقه است و شوربختانه خیلی از اون آثار به تاراج رفته و الان توی موزه کشورهای دیگه به اسارت گرفته شده و باعث اعتبار اوناست.
حتما حتما به موزه هگمتانه که در محوطه وجود داره سری بزنید چون خیلی از کشفیات رو اونجا نگهداری میکنن و به راحتی میتونه شما رو شگفت زده بکنه ، من اهل موزه رفتن نیستم و همیشه گفتم که موزه انتخاب کسل کننده ای هست اما وقتی توی قلب تمدن هستی نمیشه قیدِ موزه رو زد مخصوصا این موزه که آثار بینظیری برای تماشا داره .
به حیاط موزه هم سری بزنید تا دیدن سنگها که غالبا سنگ قبر هستند رو از دست نداده باشید و البته که این سنگها بدون هیچ حصار و حفاظی در دسترس قرار داره و این کمی عصبی کننده است.... توی محوطه تپه باستانی کلیساهایی هم به چشم میخوره که دیدنشون خالی از لطف نیست و با معماری قشنگی که دارن بدجوری چشمها رو خیره میکنن .
یکی از اون کلیسا ها ، کلیسای استپانوس و دیگری کلیسای مریم مقدس ( کلیسای ارامنه ) هست .
همیشه رفتن توی کلیسا برام حس عجیبب و غریبی داره و بنظرم به راحتی میشه انرژی های کلیسا رو دریافت کرد ، البته دیگه این کلیساها میزبان مراسم خاصی نیستن و بیشتر تبدیل به آثار تاریخی شدن اما هنوزم نشستن روی صندلی های چوبی و خیره شدن به عکس ها و وسایلی که توی کلیسا وجود داره حس خوبی به آدم میبخشه....
در کنار کلیسای مریم مقدس خانه کشیش گریگوری وجود داره که البته اجازه داخل شدن رو به کسی نمیدن و فقط میشه توی حیاط قدم زد... توی محوطه قبرهایی هم به چشم میخورد.
برای رسیدن به کلیساها باید خستگیِ ناشی از سربالایی راه رفتن رو به جون خرید که قطعا ارزشش رو داره ، البته وسایل نقلیه باحالی هم اونجا وجود داره که در ازای مبلغی شما رو به کلیسا میرسونه...بنظرم یکی از ضعف های بزرگ این مجموعه ، نبودِ راهنماست ، هیچکسی رو پیدا نمیکنی تا برات توضیحاتی رو بده که شاید نشه تو هیچ سایت و صفحه ای پیدا کرد.
یکی از شایعاتی که درباره هگمتانه بوجود اومد ، یافتن یک مومیایی غیر منتظره بود که تکذیب شد ، تکذیب شدن این خبر از اونجایی باورپذیر شد که با نگاهی به تاریخ این منطقه میشه فهمید که هیچوقت هیچ بدن مومیایی در اینجا کشف نشده ، شایعه ای که خیلی ها هنوز بهش ایمان دارن و اون مومیایی که صحبت از نبودنش میشه رو به ملکه دوران مادها نسبت میدن....تا ساعت 2 بعداز ظهر مات و مبهوتِ عظمت و زیبایی خیره کننده بودیم و اگه به من بود تا آخرین لحظه ای که مجموعه باز بود اونجا میموندم اما باید به فکر همسفرا هم بود ، از مجموعه زدیم بیرون و برای ناهار خوردن به یه رستوران رفتیم .
مشغول ناهار خوردن بودیم که یکی از دوستان پیشنهاد داد تا به روستای ورکانه بریم ، من اسمش رو هم نشنیده بودم تا اون موقع ، کلی از اونجا تعریف کرد و گفت از اون روستا برای لوکیشن یه سریال هم استفاده کردن ، با کمک گوگل مپ متوجه شدیم که تا روستا 30 کیلومتر فاصله است ، تصویب شد که بریم ، سریع ناهار رو خوردیم و از همدان زدیم بیرون ، بین راه به سد اکباتان رسیدیم و مدتی هم اونجا توقف کردیم و از منظره زیباش استفاده کردیم .ورکانه چون جاده خیلی قشنگی داشت اشتیاقمون بیشتر شد برای رسیدن به روستا ، اما وقتی رسیدیم به جز چند تا کوچه سنگفرش شده و چند تا خونه که دیواراش از سنگ ساخته شده بود چیز خاصی ندیدیم .
با کمی پرس و جو از اهالی بهمون آدرس یه قلعه قدیمی به اسم قلعه مهری خانم رو دادن که وقتی به اونجا هم رسیدیم انصافا خبری از قلعه شگفت انگیز نبود و فقط چند تا دیوار داشت که بیشتر شبیه مخروبه بود . روستای خلوت و دنجی بود اما با اونهمه تعریفی که دوستمون کرده بود و تو اینترنت هم خوندیم تفاوت زیادی داشت...
تقریبا یک ساعت توی روستا بودیم و دوباره به طرف همدان برگشتیم و چون رفقا قصد سوغاتی خریدن داشتن ، مستقیم رفتیم بازار و دوباره توی همهمه و شلوغی غرق شدیم و تا تاریک شدن هوا توی بازار بودیم . بعد از روزی سرشار از غرور و نظاره گر بودن کلی زیبایی به ویلا برگشتیم ، این شب آخری بود که مهمان همدان بودیم . بنظرم بهترین تصمیمی که توی شب آخر گرفتیم این بود که دیروقت بزنیم بیرون و تمام جاهای دیدنی شهر رو فقط از دور و توی نورپردازی شبانه ببینیم ، پیشنهاد میکنم حتما این کار رو انجام بدید چون بناهای شهر وقتی غرق در نورپردازی شبانه میشن به شدت تماشایی تر هستن و چون این آثار به هم نزدیکن خیلی زمان نمیگیره و البته که چهرهِ خلوتِ شهر هم زیباست...وسایلمون رو جمع و جور کردیم و ویلا رو برگردوندیم به تنظیمات کارخونه تا همونجوری که تحویل گرفتیم تحویل داده باشیم....
روز آخر
خداحافظ ای خاکِ خوبِ مهربان
صبح زود از خواب بیدار شدیم و همدانِ زیبا رو ترک کردیم. توی جستجوهایی که درباره همدان داشتم راجع به پل معلق آوج هم خونده بودم ، به دوستان پیشنهاد دادم که اول بریم اونجا و بعد به سمت تهران حرکت کنیم ، خوشبختانه با اکثریت آرا به تصویب رسید ، وقتی همسفرای خوبی داشته باشی دیگه دنبال رسیدن به مقصد نیستی ، دنبال طولانی ترین جاده های دنیا میگردی ، جاده هایی که تموم شدن رو هیچکس بهشون یاد نداده باشه...از همدان تا آوج 120 کیلومتر فاصله است .
پل معلق آوج یکی از جاهای دیدنی قزوین هست که روی دره ای به نام شاه دره قرار گرفته و با ارتفاع حدودا 110 متری از سطح زمین و طول 170 متر و کف شیشه ای ، منظره ای بکر و البته کمی ترسناک رو برای مسافر بوجود میاره که تا سالها میتونه درباره اش صحبت کنه .
پل آوج دومین پل معلق در ایرانه و یک پل کابلی محسوب میشه و معروفه که تحمل 200 تن وزن رو داره و میگن همزمان 2500 نفر میتونن روی پل برن و نگران چیزی نباشن !!!! از روی این پل میشه آبشار آوج رو هم تماشا کرد ، این منطقه توی تابستون خنکه حالا تصور کنید توی اون فصل از سال چه هوایی میتونه داشته باشه .
وزش باد و تکان های پل و کف شیشه ای برای من که فوبیای ارتفاع دارم و دوستان ناباب هم از این موضوع خبر دارن خیلی خفن بود و البته که تجربه و کنار اومدن با این حس لذتبخش بود ، البته دوستان به راحتی از این فوبیای من نگذشتن و تا میتونستن شکنجه ام دادن تا منو متوجه اشتباهم توی انتخاب مقصد گردشگری کرده باشن ، بر نارفیقان شرم باد.
پل معلق انتخاب خوبی برای حسن ختام سفرمون بود. بعد از صرف مدتی در آوج ، به سمت تهران حرکت کردیم و دیگه تا تهران جایی توقف نداشتیم... اتوبان قزوین یکی از بهترین جاهایی هست که میشه ببینی ماشینت چقدر سرحاله ، البته به هیچ عنوان این دیوانگی رو توصیه نمیکنم...
بعد از یه هفته مسافرت زنگ زدم خونه و گفتم امروزم نمیام نگران نباشید ، بابام گفت عه مگه تو اتاقت نیستی؟؟!! ( تا این حد آدم محبوبی هستم ) خدا رو شاکرم برای داشتن چنین دوستانی ( رضا ، فرشاد ، حسین ، مهرداد )اغلب فکر میکنیم اینکه به یاد کسی هستیم منتی است بر گردن آنها ، غافل از اینکه اگر به یاد کسی هستیم ، این هنر اوست نه ما ، به یاد ماندنی بودن بسیار مهمتر از به یاد بودن است...
سفر ما را جای تازه نمیبرد ، جای قبلی را برایمان تازه میکند ، بعد از سفر میفهمی خانه ای که در آن زندگی میکنی نور کافی ندارد ، همان روز اول که برمیگردی متوجه میشوی بد زندگی کرده ای و دلت میخواهد همه چیز را عوض کنی ، به هر سو که میخواهی برو ، شرق ، غرب ، شمال یا جنوب ، اما هر سفری را که آغاز میکنی سیاحتی به درون خود بدان ، آنکه به درون سفر کند سرانجام طی الارض خواهد کرد....
کمی زیبایی ببینیم تا برسیم به مطلب آخر :
مطلب آخر :
ایران را بگردید...
ایران را ببینید...
قدم به قدم از این خاک اهورایی میتونه شما رو تا اوج ابرها بالا ببره و باعث این بشه که با غرور فریاد بزنی من ایرانی ام....
من از جهان به تو نازم که نازنین جهــــــانی...
همدان آینه تمام قدی از شکوه ایران است که متاسفانه به دلیل زمان کمی که داشتیم نشد به شهرهای اطراف همدان سر بزنیم ، شهرهایی که میدونم جاذبه های فراوانی داره تا مسافر رو مسحور خودش بکنه. همیشه بعد از ایرانگردی و دیدن آثار بی مثال تاریخی حسرت میخورم که چرا نمیتونیم از نعماتی که داریم استفاده بهینه بکنیم . چند تا کشور توی دنیا وجود داره که حاضره حتی یک خط از اون کتیبه ها رو توی خاکش داشته باشه ؟ مگه چند تا تپه هگمتانه روی این کره خاکی وجود داره؟مگه ابوعلی سینا و باباطاهر آدمای کمی بودن ؟مگه نه اینکه اگه شیر سنگی توی یه کشور دیگه بود صد جور حریم براش مشخص میکردن تا اینجوری دفتر خاطرات نشه؟کجایند آن همه دلسوز در این هنگامه ماتم که رفتند و رها کردند من و ما را به حال هم
کاش روزی برسه که خودمون به آثار باستانیِ ایرانِ خوشگلمون احترام بذاریم ، کاش روزی بیاد که ایران اینقدر گردشگر خارجی داشته باشه که برای تعداد ورود توریست محدودیت قائل بشیم و بهشون نوبت سه ماهه و شش ماهه بدیم تا بتونن بیان و اماکن باستانی ایران رو ببینن، اماکنی که متاسفانه مورد بی مهری خودمون قرار گرفته و یواش یواش داره از بین میره....
میگن وقتی میخوای یه کاری رو به بهترین نحو انجام بدی تصور کن داری انجام دادنش رو به یه نفر دیگه یاد میدی ، آدما وقتی میخوان تواناییشون رو به بقیه انتقال بدن نهایت تلاششون رو میکنن تا بهترین سطح از مهارتشون رو نشون بدن ، پس همیشه برای هرکاری ، اگه درسه ، کاره ، رانندگیه ، نوشتن سفرنامه اس یا هرچیز دیگه ، سعی کن تعلیم دهنده باشی تا بهترینش باشی ، منم تا جاییکه تونستم سعی کردم بهترین نگاه رو به همدان داشته باشم ، امیدوارم قلم ناتوان و سطح سوادم رو به بزرگواری خودتون ببخشایید .
چون همسفرِ عشق شدی ، مردِ سفر باش.....
ارادتمند شما ، سعید هستم ولی بهم میگن "همسفر"