جایی که دوست دارم بروم، جایی است که هنوز به آنجا نرفته ام .....
زندگی یک رویاست، کافیست کمی آرام تر در آن راه برویم تا از لذت های آن کمال استفاده را ببریم. ما اینجاییم تا از این هدیه گران بها خداوند به بهترین نحو استفاده کنیم. سفری در راه است، سفری به استان مازندران، سفری به جنگل های شمالی. هدف سفر فقط و فقط شنیدن صدای طبیعت، دیدار با درختان هزار رنگ پاییزی و دو روز زندگی را زندگی کردن است. از چند سایت گردشگری شروع به پیدا کردن کلبه ای بکر در طبیعت کردیم. با اینکه وسط هفته بود ولی چه می شود کرد. فصل، فصل دلربایی جنگل هاست. پس اکثر کلبه ها پر بودن ولی ما که به این زودی ها خسته نمیشیم. پس گشتیم و گشتیم تا برای دو شب در دو کلبه متفاوت ولی در کنار هم جا پیدا کردیم. ما به خانه بوم گردی پرداروم رفتیم که دارای دو کلبه بود به نام کلبه کندوج و کلبه پدر.
مزایا و معایت بوم گردی پرداروم
بوم گردی بسیار عالی و خوبی بود. اگر میخواهید چند روز از هیاهو دور باشید و آرامش داشته باشید به شما بوم گردی پرداروم رو پیشنهاد میکنم. ماشین را در پارکینگ مجموعه پارک کردیم (پارکینگ فاقد نظارت است و ماشین را کامل قفل کنید) وسایل زیاد و سنگین همراهتون نبرید مخصوصا چمدان، کوله پشتی سبک همراهتان باشه. مسیر طولانی و شیب دار و صد البته بکر و رویایی را باید از پله بالا بروید (نزدیک به 15 دقیقه پیاده روی دارید) وقتی به کلبه رسیدیم برایمان آتش روشن کرده بودن و با چای ذغالی به استقبال ما آمدن. چای که چه عرض کنم دلبری بود برای خودش، در کنار چای داخل کاسه های مسی (دارچین – لیمو – بهار نارنج – گل محمدی و نبات ) بود.
تشک و پتو به تعداد کافی است ولی بهتر است که همراهتان ملافه شخصی باشد. اقامتگاه بسیار آرام و خوبی بود ولی شما در یک کلبه در دل جنگل های دو هزار هستید پس انتظارتان در همین حد باشد نه هتل 5 ستاره .... غذاهای مجموعه بسیار خوش مزه و عالی بود. قیمت بسیار مناسب و کیفیت عالی بود (برای سفارش غذا ها باید از یک روز جلوتر اقدام کنید). در زمان اقامت ما فردی به نام آقا ابوالفضل اونجا بودن که بسیار خوش اخلاق بودن و کلی برای جابه جایی وسایل کمک ما کردن. من از 10 امتیاز به این اقامتگاه 8 امتیاز میدم. امید است این اقامتگاه هر روز رسیدگی شود تا کیفیت خوب اش را از دست ندهد.
کلبه کندوج
کلبه کندوج بسیار بکر در دل طبیعت بود و یک تراس داشت که جنگل کامل زیر پای شما است. این کلبه یک تاب (نانو) دارد. داشتن تشک و پتو به تعداد لازم (شما باید به سبک قدیم روی زمین بخوابید) سرویس این کلبه فرنگی است. در زمان استقرار ما آب گرم نداشت این کلبه (البته میتوانستیم از سرویس کلبه پدر استفاده کنیم).
من اینجام بر روی بالکنی با چوب های آبی رنگ، تابی رنگارنگ، به داخل که نگاه میکنم تشک ها پهن است. بوی زندگی می آید؛ چای آتیشی دم ...من اینجام، چراغ ها از دور سوسو می کنند آسمان پر ستاره است و صدای واق واق سگی از دوردست می آید. من اینجام بر روی ابرها و رویاهایم در بغل ....من اینجام فراری از دود و ترافیک سنگین تهران. فراری از دغدغه ها و دلشوره های روزمره، فراری از صدای هیاهو، از صدای بوق های مکرر .....اینجا آرامش محض است و صدایی نیست جز سکوت، صدایی نیست جز آرامش ......
شروع سفر
شروع سفر از تهران ساعت 8:30 صبح شروع شد.
هزینه های روز اول
تمام هزینه های برای دو نفر است.
- هزینه اقامتگاه با صبحانه شب اول ------------------- 750000
- هزینه بنزین ------------------------------------------------------- 90000
- هزینه صبحانه ---------------------------------------------------- 70000
- هزینه ناهار ------------------------------------------------------ 408000
- هزینه عوارضی -------------------------------------------------- 10000
- جمع هزینه روز اول-----------------------------------------------1328000
دنبال بهار همسفر و دوست عزیزم رفتم و حرکت کردیم به سمت تنکابن (شهسوار) نزدیکترین راه از جاده چالوس بود. صبحانه را در رستوران میزبان در جاده چالوس خوردیم. املت سفارش دادیم .... دور املت دورچین داشت (ترشی – لیمو – پیاز ) املت هم با گوجه درست شده بود . املت کمی چرب بود و با نان لواش بسته بندی سرو شد. البته اگه نان سنگگ بود، بهتر بود یا نان تازه که اکثر رستوران ها دارن. بر روی دیوارهای رستوران تابلو هایی بود که در عین سادگی میتونستی چند دقیقه بهشون نگاه کنی و رویا پردازی انجام بدی.
بعد از خوردن صبحانه یکبار برای خوردن چایی در جاده توقف کردیم و بعد از عوارضی هم از سرویس بهداشتی استفاده کردیم که نظافت سرویس متوسط بود.
با اقامتگاه برای ناهار تماس گرفتیم که گفتن باید از روز قبل هماهنگ میکردیم. پس تصمیم گرفتیم در اولین رستوران تمیزی که دیدیم توقف کنیم و ناهار بخوریم. به رستوران فانوس در دو کیلومتری عباس آباد رفتیم.
برای ناهار کته کباب گوساله و کباب ترش به همراه ماست و زیتون پروده و آب و نوشابه سفارش دادیم. کیفیت غذا متوسط رو به پایین بود.رستوران فانوس داری فضای باز و بسته بود که فضای باز داخل حیاط برای کافه بود. بعد از خوردن غذا به سمت اقامتگاه حرکت کردیم. در مسیر که بودیم از خود اقامتگاه با ما تماس گرفتن و آدرس رو دوباره اعلام کردن که مسیر رو گم نکنیم. به محض ورود یک سگ مشکی به استقبالمان اومد. ما هم ماشین رو پارک کردیم و از درب مجموعه وارد شدیم. پیاده پله هارو بالا رفتیم مسیر بس طولانی ولی بسیار زیبا بود. از میان مزرعه چای رد شدیم و به کلبه کندوج رسیدیم. با چای ذغالی به استقبالمان آمدن. وسایل را در اتاق گذاشتیم و از پله ها پایین آمدیم و در تراس پایین در کنار آتش چای خوردیم ...
بعد از استراحت در بالکن، خوابیدیم.
روز دوم
هزینه های روز دوم
- هزینه اقامتگاه با صبحانه شب دوم ----------------------550000
- هزینه ناهار و شام ----------------------------------------------350000
- جمع هزینه روز دوم-----------------------------------------------850000
صبح زود بیدار شدم. صبحانه برامون آوردن. بعد از خوردن صبحانه، بر روی نانو داخل تراس دراز کشیدم. بعد به بازدید محوطه در اطراف کلبه رفتم و وسایل رو جمع کردیم و به کلبه پدر رفتیم. آقا ابوالفضل خیلی برای جا به جایی وسایل به ما کمک کردن (رزرو بودن کلبه ها به ما کمک کرد تجربه اسکان در هر دو کلبه را داشته باشیم).
وسایل را در کلبه گذاشتیم و پیاده به سمت جنگل رفتیم.
من اینجام، مابین زمین و هوا ..... روی تاب پشت محوطه در حال تاب خوردن. در پشت محوطه دو تا تاب است و کلی نیمکت برای نشستن. دورتا دور را با چوب بستن. بین ما و جنگل یک درب چوبی بزرگ بود درب را باز کردیم و به سمت جنگل رفتیم. کسی غیر از ما در جنگل نبود، پس از سکوت جنگل حسابی استفاده کردیم.
کلبه پدر
من اینجا هستم در کلبه پدر .... کلبه پدر کلبه ای بزرگ تر از کندوج بود. با اینکه قدیمی ساز بود ولی داخلش از کندوج تمیزتر بود. درب آبی رنگ کلبه را باز میکنم. سمت راست یک بخاری هیزمی است. یک طاقچه در سمت راست بود که روی آن یک کتاب حافظ بود و یک ظرف سنگی. سمت چپ اتاق دو تا طاقچه دیگه بود که روی یکی آیینه و روی دیگری فانوس کوچیک بود. این خانه هم به سبک قدیم کف خواب است. تشک و پتو ها با نظم و ترتیب روی هم قرار گرفته اند و با یک پارچه مخمل قرمز پوشیده شده اند. شروع به خواندن کتاب میکنم و با یک استکان کمر باریک چای میخورم. چای بعد از ناهار همیشه می چسبه . .
چه بگویم از ناهار، بعد از پیاده روی سنگین و جنگل گردی به کلبه برگشتیم. و ناهار چیده شد روی میز ...ما ناهار مرغ ترش، جوجه کباب ترش، خیار و دلال (اولین تجربه من بود، چون فکر میکردم ماست و خیار با دلال هست که دیدم نه خیار حلقه شده با دلال است)، زیتون پرورده با دوغ محلی سفارش دادیم. دلال همان سبزی های مخصوص شمالی است. ناهار بسیار زیاد و خوشمزه بود. مرغ ترش برای دو نفر زیاد هم هست.
شعله های آتش در حال رقص هستند، هوا کمی سرد شده، کتری در میان شعله ها در حال جوش آمدن است. هوا گرگ و میش شده. چراغ های خانه ها مانند ستاره در زیر پایمان خود نمایی می کند. صدای تار می آید. صدای موسیقی اصیل ایرانی. در ایوان کلبه پدر نشسته ام. استکان ها شسته شده روی سینی کنار دستم منتظر چای است. در تاریکی شب، دو چشم را نظاره گر خودم می بینم. با دقت به بوته های چای نگاه می کنم. کمی دقیق تر که میشوم حیوان ترسو و کوچکی رو میبینم. روباه است یا سگ .. نه روباه هست ...یه بچه روباه. از دم خوشگل اش مشخص است. سریع فرار می کنه. یه مکث کوتاه .... برمیگرده و نگاهم میکنه و دوباره فرار میکنه.
سکوت چیز عجیبی است. چقدر در این چند ساعت با خدای خودم راز و نیاز کردم. صدای دعوای چند حیوان از فاصله نزدیک کلبه میاد. هوا کاملا تاریک شده، چراغ گوشی رو روشن می کنیم و چند تا تیله روشن می بینیم. آقا ابوالفضل رفته برای ما از روستا شام بیاره. مهمان های کلبه پایینی هم هنوز نرسیدن. دقیق تر میشم چند تا سگ سر غذا با هم دعواشون شده. غذا که چه عرض کنم زباله ها....درب حیاط دور کلبه رو میبندم که داخل نیان و دوباره روی بالکن می شینم و کتاب رو باز می کنم. کتاب که چه عرض کنم دوباره غرق رویا میشم. روی ایوان کلبه پدر نشسته ام. دور تا دور ایوان گلدان های شمعدانی است. در روی کف ایوان قسمتی است که می توان آتش روشن کرد. روی نرده ایوان کلاه حصیری آویزان شده.
از شام چه بگویم، فقط میشه گفت به به، کتلت و میرزاقاسمی با سبزی تازه سفارش داده بودیم. در کنار میرزا قاسمی دو تا تخم مرغ جدا نیمرو کرده بودن که باید خودمان داخل ظرف با هم مخلوط میکردیم. تربچه ها و سبزی ها در کنار کتلت ها خودنمایی می کرد. مهمان هم داشتیم برای شام. گربه مجموعه در کنارمان بود. شام خوردیم و رختخواب ها پهن شد. گربه مجموعه هم مهمان ما شد.
روز سوم
هزینه های روز سوم
هزینه ناهار -------------------------------------------------- 430000
هزینه بنزین ----------------------------------------------------90000
هزینه قهوه و شیرینی --------------------------------------- 70000
سوغاتی--------------------------------------------------------270000
هزینه عوارضی -------------------------------------------------10000
جمع هزینه روز سوم ------------------------------------------870000
روز سوم و روز آخر
من اینجام، صدای شر شر باران، مه روی هوا، چشم چشم رو نمیبینه. من اینجام در کلبه پدر، بوی سوختن چوب، چای ذغالی دم ... املت روی سفره چهار خونه قرمز رنگ پهن، صبح به خیر به روز سوم و روز آخر سفر ....از دیشب ساعت 3 شب بارون میومد. دیشب رو روی تشک های کف خواب با لحاف سر کردیم. چند باری با صدای شر شر باران بیدار شدم و خوابیدم. آخه آخرین شب بود و دوست نداشتم صبح بشه. بوی جنگل میاد، بوی نم خاک، روی ایوان نشستم و صبحانه خوردم. برامون صبح زود آتش ایوان رو روشن کرده بودن.
وسایل را جمع کردیم و در ایوان گذاشتیم تا آخرین گشت ها رو بزنیم. به سمت جنگل رفتیم و مقداری پیاده روی کردیم. با سگ مجموعه خداحافظی کردیم. آخرین تاب بازی ها رو کردیم. از درب مجموعه خارج شدیم یک گاو دیدیم و به سمتش رفتیم تا عکس بگیریم که ناگهانی به سمت ما حمله کرد ما هم دو تا پا داشتیم دو تا پا هم قرض کردیم و سریع برگشتیم. درس مهم این بود که به سمت هر حیوانی نرید برای عکس گرفتن. نشستیم چای آخر رو خوردیم و با کمک وسایلمان را جمع کردیم و به سمت پایین حرکت کردیم.
دلمان را در خانه پدر جا گذاشته بودیم ولی چه میشد کرد وقت، وقت رفتن بود. به سمت پارکینگ مجموعه رفتیم و خداحافظی کردیم. چیزی که برای من جالب بود این بود که ما فقط تماسی از کسی که رزرو کردیم داشتیم که آیا راضی بودیم از مجموعه یا نه و گفت هزینه ها و شماره کارت را بعدا برامون میفرسته. در چند روز آینده این اتفاق افتاد و من همینجا از اعتمادشان بسیار سپاسگذارم. این اعتماد به من نشون داد که هنوز دنیا قشنگی هاش رو داره.
من اینجام در جاده، من اینجام در شهری غریب، همه دبه به دست، کم کم هوا رو به تاریکی میرود. گویا خدا صدام رو شنیده که ایکاش شمال می موندیم. بله.... روز برگشت ما روزی بود که پمپ بنزین ها در تمام کشور قطع شده بودند و هیچ دستگاهی کار نمی کرد. اولین پمپ بنزین که رفتیم ساعت 2 ظهر بود. باران شدید شده بود گفتیم به رستوران بریم هم ناهار بخوریم و چند ساعتی وقت تلف کنیم تا شاید پمپ بنزین ها باز شود. به رستوران ارکیده نزدیک نمک آبرود رفتیم. کنار یک میز رو به دریا نشستیم. غذا کباب ترش و کته کباب سفارش دادیم با زیتون و ماست محلی. نوشیدنی هم دوغ و آب میوه طبیعی. کیفیت غذا خوب بود.
ساعت حدودا 5 شده بود به سمت نزدیکترین پمپ بنزین حرکت کردیم. خبری نبود. به شیرینی فروشی ملکی رفتیم دو تا لته و یک شیرینی خامه ای مخصوص اونجا رو سفارش دادیم. دوباره به سمت پمپ بنزین رفتیم. خبری از بنزین نبود. ساعت حدودا 7 شده بود. خبر رسید که پمپ بنزین چالوس دو تا دستگاه اش کار می کنه. خبر رسید بنزین لیتری 20 تومن هم آزاد داره به فروش میرسه که ما پیدا نکردیم. چالوس و چالوس. مردم دبه به دست. همه عصبی. پمپ بنزین دیده میشد. ساعت 10 شب، خدایا شکرت بنزین زدیم. شوقی عجیبی داشتیم به سمت تهران حرکت کردیم. نتیجه اخلاقی باک بنزین رو همیشه پر کنید. وسط راه کلوچه و سیر سوغاتی برای مامانامون خریدیم. البته دستور از تهران رسیده بود که سیر شمال فراموش نشه و ما گفتیم چشم ....
من اینجام در شهری پر صدا، با اعصاب فولادین در ترافیک همت ... از رادیو ماشین اخبار رو دنبال می کنم. فردا ادارات و مدارس به علت آلودگی هوا تعطیل است. کشورم ایران را دوست دارم. شهرم تهران با همه مشکلاتش را دوست دارم. ولی بعضی روزها دلم پر می کشه، برای چند روزی، زندگی رو زندگی کردن. امیدوارم سفرنامه من برای دوستانم مفید بوده باشد.
عکس های بیشتر از سفر به شمال من را میتونید در اینستاگرام من دنبال کنید: atefehhajiabadi
با تشکر
نویسنده:عاطفه حاجی آبادی