سلام. سفرنامهای که میخونید در مورد سفر به شهر وان ترکیه از مرز زمینی هست. گرچه خیلی از اهالی سفر و گشت گذار این مسافرت رو با تور وان یا بدون تور تجربه کردن و خاطرات و یادگارهای خودشون رو از این سفر دارند، ولی سفر من به همراه همسر و دختر کوچولوی دو ساله م از این نظر جالب هست که یه جورایی سفری برنامهریزی نشده و کموبیش غیرمنتظره بود؛ بنابراین یک مقدار متفاوت بود و بیشتر تو خاطرمون موند. بعلاوه میدونم خیلی از دوستان که هنوز از مرز زمینی نرفتن ترکیه دوست دارند از کم و کیف و نحوه این نوع سفر آگاهی داشته باشند که این موارد در کنار مسابقه سفرنامه نویسی لست سکند منو بر این داشت که دستبهقلم (منظور همون دست به کی بورد هست) شوم و شروع کنم به سفرنامه نویسی.
قبلا بابت عکسهای اندک و محدودی که گذاشتم عذر میخوام. چون فقط با گوشی عکس گرفتیم و توی بیشتر عکسها خودمون هستیم و اغلب عکسها شرایط گذاشتن توی سفرنامه رو ندارد. ناچار به همین چند تا عکس بسنده میکنم؛ اما شهر و دریاچه وان ترکیه خیلی بیشتر از این عکسهاست. این توضیح رو هم بدم که این سفرنامه بیشتر به مسیر سفر و روش عبور زمینی و مشکلات و اتفاقات پیشبینی نشده پرداخته و روی مقصد کمتر متمرکز شدم. البته که مسیر هم بخش مهمی از سفر هست.
1- چی شد که هوای سفر به وان کردیم
هفته اول مهرماه هر سال به دلیل شروع دوباره مدارس هفتهای هست که مردم کولهبار سفر رو زمین گذاشتن و گردوغبار راه رو از بدن شستن و به زندگی روزمره بازگشتن. ولی هفته اول مهرماه امسال، یعنی سال 1401، یک مقدار متفاوت بود. علت اصلی هم وجود دو تا تعطیلی یکشنبه و سهشنبه وسط هفته بود که این دو روز عملا هفته اول مدارس رو نابود کرده بود و شروع دوباره کلاسها رو موکول کرده بود به نهم مهرماه. این بود که هنوز جنبوجوش در جادههای بینشهری و مناطق توریستی کشور پایان نیافته بود و مردم علاوه بر امور دیگه، همچنان مشغول واپسین سفرهای تابستانی بودند. ما، یعنی من، همسرم و نینی دوساله هم از این قافله جا نموندیم. توضیح بدم که من و همسرم معمولا برنامه سفر سالانه به یکی دو مقصد داخلی داریم و براش از پایان سفر قبلی برنامه میریزیم.
تصمیم هم داریم تا جایی که میشه و روزگار اجازه میده مقصدی رو حداقل در داخل نرفته نگذاریم. این بار هم بعد از پایان سفر شیراز در خردادماه، قرعه مقصد بعدی به تبریز خورد. شهری که به تمیزی، خوش آبوهوا بودن و مردم فهیم و باغیرت معروف هست. عزم سفر کردیم از شهرستان به تهران و بعد از یک روز توقف در تهران روز شنبه صبح وارد ایستگاه راهآهن تبریز شدیم. خوبه اضافه کنم ترجیح ما برای سفر راهآهن و بعد پرواز و بهندرت برای مسیرهای کمتر از سه چهار ساعت ماشین شخصی هست. هتل ائل گلی محل استقرار ما بود و بعد از استراحت، شروع کردیم به پرسوجو برای رفتن به مقاصدی که از قبل برای بازدید برنامه داشتیم. چون این سفرنامه برای تبریز نوشته نمیشه دیگه در مورد مکانهای دیدنی تبریز نمیگم.
فقط همینقدر که مجموعه پارک ائل گلی مقابل هتل، یعنی اون طرف خیابون بود و دیدنش وقت زیادی نگرفت.با توجه به اینکه بچه کوچولو همراهمون بود اغلب تاکسیها و فروشگاههای هتل هشدار دادن که ترجیحا وسط شهر نریم. چون حداقلش به خاطر شلوغی و ترافیک سنگین و گرمای نسبی هوا اذیت خواهیم شد و به کاری هم نمیرسیم. سفر تبریز داشت به همین سادگی محدود میشد. حال چه باید میکردیم. در این احوالات بودیم که تو محوطه هتل یک خودروی ون با شماره ترکیه دیدم. اول فکر کردم این ماشین برای یک مهمان ترک هتل هست.
ولی از اسم و اطلاعات شرکتی که روی در و بدنه ون نوشته بود متوجه شدم این خودرو متعلق به شرکت سرویسدهنده سفر زمینی به شهر وان ترکیه هست. یک فکر جذاب یک لحظه تو ذهنم جرقه زد. ما که هزار و اندی کیلومتر راه تا تبریز اومدیم و معلوم هم نیست که دوباره کی قسمت بشه بیایم. ظاهرا کار زیادی هم توی تبریز نداریم. چطوره دو سه روزی بریم وان؟ اول فکر رو جدی نگرفتم ولی وقتی برگشتم هتل و توی کیف نگاه کردم و دیدم پاسپورتها طبق معمول همراهم هست و پاسپورت خودم هم هنوز ده- پانزده روزی بیشتر از شش ماه اعتبار داره، اول از فروشگاهها و تاکسیسرویس هتل در مورد تهیه مقداری ارز مسافرتی پرسیدم و وقتی تونستم ششصد-هفتصد یورو جور کنم به اینترنت (که اون روزها خیلی هم با کاربرها مهربان نبود) مراجعه کردم و شروع کردم به تماس با آژانسهای مسافرتی مستقر در تبریز.
2- برنامهریزی سفر وان و شروع سفر
با توجه به محدودیت زمانی که داشتیم تصمیم گرفتیم دو شب در وان باشیم. با خودمون حساب کردیم که ظهر روز سهشنبه وان هستیم. سهشنبهشب و چهارشنبهشب هتل میمونیم و پنجشنبهشب هم که پرواز داریم برای تهران، خودمون رو به تبریز میرسونیم. ولی اغلب شرکتهای خدمات مسافرتی میگفتن تور دو شب نداریم و سه شب کمتر نمیشه. حتی یکی گفت دو شب که به جایی نمیرسید. با خودم فک کردم یعنی چی که به جایی نمیرسیم. وان که همینجا لب مرز هست. اصلا میشه امروز صبح راه افتاد و فردا شب برگشت؛ یعنی یک شب!! پس چرا میگن سه شب کمتر نداریم. البته در ادامه سفر متوجه شدم فکر من اشتباه و یک جورایی حق با آژانس مسافرتی بوده.
در شلوغی اون روزهای مملکت ازیکطرف و هجوم مردم به هتلها و آژانسهای مسافرتی و ... در پایان تعطیلات از طرف دیگه، بالاخره یک آژانس مسافرتی پیدا شد که بهسختی هتل سه ستاره وسط شهر وان برای دو شب رزرو، بلیت رفت برگشت با خودروی ون از مرز رازی رو هم هماهنگ کردند و آدرس و ساعت سوارشدن به ون رو اطلاع دادند. این ونها که به ون ترک مشهور هستند، اغلب از تبریز راه افتاده، شما رو در مرز پیاده میکنند، اون طرف مرز مجددا سوار همون ون شده و جلوی درب هتل پیاده میشید. این روش سفر مزایا و معایب خودشو داره که در ادامه بیشتر توضیح خواهم داد. صبح زود روز سهشنبه با هتل تبریز تسویهحساب کردیم و راهی ایستگاه عزیمت ونها شدیم. طبق معمول امورات این مرزبوم جمعیت قابلتوجهی از زن و مرد و پیر و جوان و بچه و بزرگسال جلوی درب آژانس مسافربری منتظر ایستاده بودند.
در سرمای نسبتا اندک و دلچسب صبحگاهی تبریز که کمی نگرانی برای سرما خوردن نینی رو هم با خودش داشت، منتظر موندیم تا اسمها توسط کارمند مسافربری خونده بشه. تو این فرصت عوارض خروج از کشور رو با دستگاه پوز آژانس پرداخت کردم. شما هم اگر یک روز قصد سفر خارجی داشتید قبل از رسیدن به مرز عوارض رو واریز کنید. چون که نیم ساعتی طول میکشه تایید واریز عوارض تو سیستم بنشینه و اگر دقیقا سر مرز عوارض رو پرداخت کنید ممکنه با تاخیر و معطلی حین خروج مواجه بشوید.چون آخر غافله رزرو و بلیت رفتوبرگشت وان بودیم، اسمهای ما جزو آخرین نفرها بود که خونده شد؛ بنابراین من و همسرم که نینی بغلش بود نتونستیم کنار هم بنشینیم. من صندلی جلو کنار راننده بودم و خانمم وسطهای ون (جالبه که حتی صندلی کنار راننده رو هم میفروشن). البته بعد از رسیدن به خوی یک آقایی از مسافرین (که ایشونم با خانواده بود) جوری جابهجا شد که ما بقیه مسیر رو کنار هم باشیم.
3- مصیبتی به نام جاده و مرز
بالاخره عازم شدیم و تقریبا ساعت هشت نشده توی جاده بودیم. نزدیکترین مرز به شهر تبریز مرز زاری هست که 230 کیلومتر از تبریز فاصله داره. کوتاهترین مسیر هم از شهرهای مرند، ایوغلی، خوی و رازی میگذرد. با سرعت متوسط 110 کیلومتر بر ساعت و یک حساب ساده تو ذهنم، پیشبینی کردم که دو ساعت تا دو ساعت و نیم راه داریم از تبریز تا مرز؛ یعنی حدودا ساعت ده-ده و نیم مرز هستیم. ولی راننده گفت یازده و نیم تا دوازده میرسیم. علت هم نیم ساعت توقف توی مسیر و جاده تاسف بار و خجالتآور خوی تا مرز بود. البته جاده خروجی تبریز عالی هست. ولی وقتی وارد فرعی از مرند به سمت خوی میشوید کیفیت جاده کم شده و جاده اغلب دوطرفه هست. در خروجی خوی نیم ساعتی توقف داشتیم که با موضوع جالب دیگه ای در حاشیه سفر برخورد کردیم. راننده از ما خواست هر نفر سه تا بوکس سیگار ببریم و اون طرف مرز تحویل بدیم و بابت این کار نفری 40 لیر ترکیه دستمزد بگیریم. ما هم با کمال میل قبول کردیم. البته که چهل لیر مبلغ قابلتوجهی نیست و این کار یکجوری فقط جنبه تفریح و همکاری با راننده داشت.
از خوی به بعد جاده باریک، پر پیچوخم و فاقد آسفالت مناسب هست. اغلب مسیر خراب هست و رهاشده به حال خود. در بعضی نقاط اصلا آسفالت وجود نداره و بعضا باید از فرعیهای خاکی و زیر پل راهآهن گذر کرد. واقعا تعجب میکنم که آیا این جاده در شان یک مسیر مرزی هست؟! بالاخره سفر زمینی در این مسیر موجب شد حال دو تا از بچهها، ازجمله نینی خودمون به هم بخورد. نینی آنقدر بالا آورد و حالش آنقدر خراب شد که علیرغم همه رزروها و هزینههایی که شده بود، از خانمم خواستم برگردیم تبریز و قید این سفر رو بزنیم. چراکه واقعا با بچهای که داره دائم بالا میاره تو مملکت غریب چه کار میشد کرد؟ خوشبختانه با رسیدن به مرز و توقف و تعویض لباس، بچه سرحال شد و البته با دل و جرات بیشتر خانمم من قانع شدم که به سفر ادامه بدیم؛
اما مشکلات تمامی نداشت. مرز بهشدت شلوغ بود. روال سفر با ونهای ترک این هست که ون شما رو تا مرز رازی میاره، در مرز پیاده میشید، چمدانها رو تحویل میگیرید و پیاده از گیتهای خروجی مرز رازی و ورودی مرز کاپیکوی (سمت ترکیه) عبور میکنید. همزمان ون و راننده هم در مسیر خودروها از دوتا گیت عبور میکنند و در اون طرف مرز مجدد سوار همون ون میشید و شما رو تا هتل محل اقامت میرسونه. پروسه عبور از مرز در روزهای عادی طبق گفته افرادی که قبلا این مسیر رو رفتن کمتر از یک ساعت زمان میبره. ولی روزی که ما رسیدیم به مرز، یعنی اوج شلوغیهای پایان تعطیلات، عبور از مرز بیشتر از چهار ساعت زمان برد. البته راننده میگفت که هفته قبل رکورد ششساعتی عبور از مرز را داشته.
همزمان با معطلی متوجه عدهای شدم که با تاکسی در نزدیکی مرز پیاده و سپس مستقیم وارد سالن مرزی میشدند. اینجا بود که به اشتباه بزرگی که مرتکب شده بودم پی بردم. ما که با ون ترک سفر میکردیم در حقیقت منتظر عبور ون از مرز بودیم، آن هم در صف دور درازی از انواع خودروهای شخصی و ونهای مسافربری. ما خیلی ساده میتونستیم از تبریز تا مرز رازی یک تاکسی بگیریم، ازش بخواهیم که در پیچوخمها آرمتر بیاد تا بچه اذیت نشه، در مرز پیاده شیم و به سمت گیت خروجی بریم، بعد اون طرف مرز هم حتما تاکسی و ونهای دیگری به سمت شهر وان پیدا خواهد شد. اینطوری سه-چهار ساعت زمان از دست نمیرفت. البته سفر با ون ترک به این دلیل که اون طرف مرز خیال آدم از بابت جابجایی تا هتل راحت هست خوبه و خصوصا از نظر هزینه خیلی مقرونبهصرفه تر از تاکسی هست، ولی در روزهای شلوغی و تعطیلات زمان زیادی از شما تلف میشه.
از فرصت استفاده کردیم و برای تعویض لباس بچه و سرویس بهداشتی وارد سالن مرزی شدیم. در مرز وان دو سالن مرزی داریم. یکی نوساز و مدرن که به نظر چند سالی هست قراره افتتاح بشه و دیگری که سالن مرزی فعال هست. سالنی که کاملا متناسب با جاده دسترسی رازی ساخته شده. کثیف، شلوغ، کوچک، قدیمی و فاقد امکانات کافی. این بار نزدیک بود به جای نینی حال من به هم بخوره. برای تعویض لباس بچه هیچ جا نبود. لطف نگهبان بود که اجازه داد از نمازخانه استفاده کنیم.
بالاخره ون با حرکتی مورچه وار به خروجی نزدیک شد. راننده خواست چمدانها و سیگارها رو برداریم و اون طرف مرز منتظر باشیم. بعد از مهر خروج و سلاموصلوات از مرز ایران گذشته و اولین صحنه که میبینید پرچم ترکیه است که نصب شده بر سالن ورودی مرز کاپیکوی خودنمایی میکند.
4- عبور و هموطنان همیشه در صحنه
بهمحض ورود به سالن مرزی ترکیه از اختلاف ظاهری که با سالن خروجی خودمون میبینید احساس شرمندگی میکنید. من از مرزهای زمینی دیگه تابهحال عبور نکردم و احتمالا شرایط مرزهای دیگه بهتر باشه. ولی بیتوجهی به مرز رازی اون هم با این همه مسافر عبوری جای سوال داره. بخش ترکیه تمیز بود. توالتها فرنگی هستند و شیر مخصوص شستشو هم دارند.
فاصله وان از شهرهای مختلف ایران و ترکیه
بعد از عبور از یک سالن دورودراز، خروجی کاپیکوی مملو بود از ون و تاکسی ترک و جمعیت و یک ماشین زرهپوش نظامی. همسفرها رو پیدا کردیم و تقریبا یک جا جمع شدیم و یک ساعتی دیگر هم منتظر ون بودیم تا اینکه بالاخره دیدگانمان به جمال ون روشن شد. بیمعطلی سوار شدیم. راننده که تا اون موقع دست به سیستم صوتی نزده بود آهنگ ترکی گذاشت (چقدر جو گیری آخه) و در جادههای ترکیه به سمت شهر وان راه افتادیم (خوانندگان عزیز الان وقتشه که توی ذهنتون ترکی بخونید).
5- قسمت خوب ماجرا شروع شد.
مطمئن نیستم ذات وطنفروش و این ذهنیت که مرغ همسایه غاز هست بود که باعث میشد فکر کنم جاده سمت ترکیه خیلی بهتر و اصولیتر ساخته شده یا واقعا مسیر صد و ده کیلومتری مرز تا وان کیفیت ساخت و آسفالت بهتری از جادههای داخل (حداقل از مرند به اینطرف) داشت. ولی این رو میدونم که نینی بعد از کمی لگد زدن به من و مادرش، تو بغل همسرم خوابش برد. جاده کاپیکوی تا وان عریض و یکطرفه هست و از مجاورت چند تا دریاچه کوچک و روستا میگذرد. ظاهر روستاها و خانههای روستایی منطقه از دید یک عابر خارجی تمیز و شکیل به نظر میرسه. وارد شهر وان شدیم. شهر نسبتا تمیز بود و خیابانها و ساختمانها به نظر طبق اصول و مقررات سختگیرانه شهری ساخته شده و درمجموع جریان ترافیک شهری منظم بود.
البته ما قبلا استانبول هم رفتیم و استانداردها در این شهر با استانبول فاصله دارد، ولی نظم انضباط عمومی شهری خواهناخواه در این شهر مرزی ترکیه نیز مشهود بود. دم دمای غروب و نزدیکی ساعت شش عصر، ون در شلوغی وسطهای شهر توقف کرد و راننده گفت مسافر هتل ماوی کی بود. رسیدیم. مسافر هتل ماوی ما بودیم. پیاده شدیم، چمدانها رو از قسمت بار برداشتیم، سیگارها رو تحویل دادیم و داشتیم خداحافظی میکردیم که راننده دستبهجیب شد و بابت حمل دوتا محموله سیگار یک پنجاه لیری و دو تا بیست لیری داد؛ یعنی نود لیر و گفت لطفا ده لیر برگردونید. اینجا بود که یادم اومد یوروها رو تبدیل نکردم. عذرخواهی کردم و خواستم بیست لیر برگردونم و که ایشون قبول نکرد و گفت اون ده لیر اضافه هم دستمزد نینی. بهاینترتیب بود که فرزندم اولین درآمد مستقل خود در زندگی را کسب کرد، آنهم از محل قاچاق سیگار به خارج از کشور.
6- هتلی قابلقبول
وارد هتل شدیم. پذیرش هتل که بهخوبی فارسی صحبت میکند از ما ووچر رزرواسیون خواست که من نداشتم. از شانس خوب برگههای رزرواسیون فکس شده ما دم دست بود و کار تحویل اتاق انجام شد. ولی یادتون باشه هر وقت از هر طریقی هتل رزرو کردید ووچر رزرواسیون بگیرید که یک موقع معطلی بیخودی نداشته باشید. با وجودی که اول از رزرو هتل سه ستاره یکم دلخور بودم و البته تو شلوغی آخر سال و تصمیم ناگهانی برای سفر چارهای نبود، ولی هتل تمیز بود و بالاتر از حد یک هتل سه ستاره. اتاقها کوچک بود و به اسپلیت گرمایشی- سرمایشی مجهز بود که در ماههایی مثل مهرماه که هوا بلاتکلیف هست، این سیستم نعمت بزرگی محسوب میشود. سالن صرف صبحانه واقعا تمیز و شیک بود و صبحانه تنوعی در حد یک هتل چهار ستاره را داشت.
از همه مهمتر نزدیکی هتل به خیابان جمهوریت بود که با پای پیاده میشد به مراکز اصلی تجاری شهر دسترسی داشت. بعد از استقرار در هتل و استراحت متوجه شدم کاملا روز اول را از دست دادهایم و این فرضیه که میشود صبح از تبریز راه افتاد و فردا شب برگشت چندان صحیح نیست. خوشبختانه همان شب فرصت کردیم بخشی از خیابان جمهوریت رو قدم بزنیم، یک مقدار لیر تبدیل کنیم، سیمکارت ترک بگیریم چون سیمکارتهای ایرانی که داشتیم؛ اعم از همراه اول، ایران سل و رایتل خصوصا برای اینترنت بلااستفاده بود، شام بخوریم و با استفاده از جیپیاس گوشی و گوگل مپ یک خشکشوئی پیدا کنیم که لباسهایمان که بچه روش بالا آورده بود رو برای شستشو بدیم که این مورد آخر فردا عصر برایم دردسر شد. نکته جالب اینکه خوردن غذای معمولی مثل خوراک مرغ یا چلومرغ با سوپ و مخلفات در غذاخوریهای معمولی وان از غذاخوریهای تهران ارزونتر تموم میشه.
7- دریاچه، خرید و دیگر هیچ
برنامهریزی ما برای فردا از این قرار بود. صبح میریم کنار دریاچه وان. چون محدودیت زمان داشتیم مقصد رو ساحل مجاور شهر قرار دادیم و پارکی به اسم 15 تموز شهیدلر (15 Temmuz Şehitler Parkı) که از عکسهای نقشه گوگل مشخص بود محل مناسبی هست و پیاده راه تمیزی هم در مجاورت دریاچه داره. تا ظهر برمیگردیم، ناهار میخوریم، بعد من لباسها رو از خشکشوئی میگیرم و در آخر میریم مرکز خرید ایویام (AVM) در خیابان جمهوریت (نمیفهمم خانومها اسم و مکان این مرکز خریدها رو از کجا میدونن!). صبح زودتر از معمول بچه را بیدار کردیم و صبحانه خوردیم و تاکسی گرفتیم به مقصد پارک.
وقتی رسیدیم راننده کارتش رو داد و چیزهایی به ترکی گفت که نفهمیدیم. ولی بعد متوجه شدیم گفته اینجا تاکسی برای برگشت گیر نمیاد، یه زنگ بزنین تا خودمو برسونم. محل پارک، پیاده راه کنار دریاچه و تمیزی محل مطابق همون بود که توی عکسها دیده بودم. چون صبح روزکاری بود پارک و ساحل خیلی خلوت و به تعداد چشمگیری جمعیت گربهها از آدمها بیشتر بود. کافههای مجاور دریاچه اغلب هنوز شروع بکار نکرده بودند ولی از تعداد کافهها و رستورانها معلوم بود ساحل شبهای پرجنبوجوشی رو به خودش میبینه.
دریاچه آبی و خیلی آرام در بستر خودش گسترده شده بود. تلاطم اندک دریاچه با انعکاس نور خورشید بازی میکرد و موجهای کوچک تو سنگلاخ ساحل گم میشدند. هوا خیلی عالی بود و نسیم ملایمی از دریاچه صورت رهگذران را نوازش میکرد و بوی گند فاضلاب شهری با خودش به ارمغان میآورد. بله، اشکال بزرگ کار در بوی بد فاضلاب بود که از دریاچه به مشام میرسید. شاید به خاطر مجاورت این قسمت دریاچه با شهر بود که منطقه بوی گند میداد و شاید هم شانس ما همون یکی دو روز اینجوری بوده. گرچه ما وقت دیدین مناطق دیگه ساحلی دریاچه رو نداشتیم ولی بعید میدونم دورتادور دریاچه بوی فاضلاب بیاد.
دو سه ساعتی رو توی پارک ساحلی گذراندیم و برگشت پیاده راه افتادیم. من و همسرم در سفرهای خارجی مخصوصا حتما مسافتی رو در مکانهای غیر توریستی شهر و به دور از مراکز تجاری و تفریحی پیادهروی میکنیم تا کمی از نزدیک زندگی واقعی مردم رو هم ببینیم. در مسیر برگشت اول وارد یک فروشگاه محلی شدیم و کمی تنقلات خریدیم. متاسفانه در همین فروشگاه خانمی از اهالی منطقه سعی کرده بود توی کالسکه بچهاش چیزهایی قایم کنه و ببره (نگیم دزدی کنه) که کارمندهای فروشگاه متوجه شده بودن و خانومه التماس میکرد ندیده بگیرن. صحنه خیلی رقتانگیزی بود. بعد سراغ ایستگاه تاکسی رو از فروشنده گرفتیم که در مسیر خیابون منتهی به ساحل به نقطه نامعلومی اشاره کرد.
با ادامه راهپیمایی به این نتیجه رسیدیم بهترین کار تماس با همون راننده تاکسی هست که کارتشو داده بود. مشکل این بود که سیمکارت ترک ما فقط دیتا بود و سیمکارتهای ایرانی هم کارایی نداشت. ناچار از فروشگاه محلی دیگری کمک خواستیم. مردی میانسال که به زبان کرمانژی صحبت میکرد، با چند نفر تماس گرفت که بالاخره همون تاکسی که کارتش رو داشتیم جواب داد. آدرس گرفت و گفت تا ده دقیقه تا یک ربع دیگه خودشو میرسونه. مدتی که توی فروشگاه منتظر بودیم متوجه پوستری شدم که مغازهدار پشت شیشه زده بود و روش به ترکی نوشته بود "گردشگری فحشا و الکل خیر، گردشگری اقتصادی بله". در کل به نظر میرسه مردم وان مذهبی باشند. نمیشه گفت اغلب خانمها محجبه هستند ولی خانمهای باحجاب زیادی توی شهر میبینید.
8- کمک! گم شدم
بالاخره تاکسی رسید و به سمت هتل برگشتیم. بهمجرد ورود به هتل برای گرفتن ناهار رفتم. با توجه به اینکه به بچه باید سوپ میدادیم کمی اطراف رو گشتم تا تونستم غذاخوری مناسبی پیدا کنم. ناهار گرفتم و به هتل برگشتم. حین برگشت با توجه به اینکه کمی با خیابانهای دوروبر هتل آشنا شده بودم متوجه شدم که جیپیاس گوشی با خطای مکانیابی میکنه. اصولا وقتی زیاد جابجا میشید باید جیپیاس رو کالیبره کنید (همون طوری که خود گوشی میگه که یک هشت انگلیسی با گوشی تو هوا بکشید). پس جیپیاس رو کالیبره کردم که این کار باعث شد بعد از ناهار که برای گرفتن لباسها رفتم نتونم محل خشکشوئی رو پیدا کنم، چون نقطهای که بهعنوان محل خشکشویی توی نقشه مارک کرده بودم در حالت خطای جیپیاس بود. خشکشوئی هم قبضی داده بود که آدرس نداشت و فقط اسمش روش بود.
از چند نفر پرسیدم و هر چی خیابون دور و بر بود رفتم. تا جایی که میشد به حافظه م فشار آوردم، نشد که نشد. بالاخره بعد از حدود یک ساعت گشت زدن دست از پا درازتر برگشتم هتل و گفتم "خانوم، نمیتونم خشکشویی رو پیدا کنم". ناچار سهنفره شال و کلاه کردیم و راه افتادیم. اسم خشکشوئی رو توی گوگل سرچ کردم که خوشبختانه تو یک پیج؛ که ظاهرا پیج مشاغل شهر وان بود، آدرسی مجاور مسجد عمر داد. پرسان پرسان وارد خیابون مسجد شدیم که همسرم محل خشکشوئی را به یاد آورد. بالاخره لباسها رو که هنوز کامل خشک نشده بود گرفتیم ولی دو ساعت از وقت اندکمون تلف شد. بهسرعت تاکسی گرفتیم و عازم مرکز خرید شدیم. ماموریت همسرم از السی-وایکیکی و کاتان شروع شد. من هم به همراه نینی رفتم به قسمت موردعلاقهام در مراکز تجاری یعنی هایپر مارکت. اغلب میدونیم که قیمتها خصوصا قیمت پوشاک در وان قابلمقایسه با قیمتهای داخل نیست، خصوصا لباس بچه. البته یک چمدان مسافرتی هم خریدیم که انصافا جنس آشغالی بود و با همون قیمت میشد جنس بهتری در داخل تهیه کرد.
به مقصد هتل تاکسی گرفتیم و راه افتادیم. تاکسی یک ساندروی نسل دوم بود؛ یعنی یه ورژن بالاتر از ساندروهای داخلی که من از سال 97 یکیشو ثبتنام کردم و هنوز تحویل نگرفتم و این موضوع فکرم رو آزار میداد: خودرویی که ما تو کشورمان حتی با پرداخت بها نمیتوانیم داشته باشیم توی یک شهر دورافتاده شرقی کشور همسایه تاکسی هستش. توی این فکرها بودم که در تقاطع جلوی هتل یک ماشین از پشت کوبوند به تاکسی. وقتی پیاده شدم دیدم یکی از هموطنان با سمندش روی ساندروی نسل دو یادگاری عمیقی بهجای گذاشته. کرایه رو دادیم و تاکسی رو با سمند تنها گذاشتیم.
9- برگشت و فشار عصبی
همیشه شبهای پایانی سفر قرار هست زود بخوابیم که صبح زودتر بیدار باشیم، ولی تا ساعتی بعد از نیمهشب وسیله جمعوجور میکنیم. ونی که ما رو رسوند هتل گفت که برگشت از ساعت نه و نیم شروع میکنیم به جمع کردن مسافرین از هتلها. حساب کرده بودم که حداکثر ساعت دهنیم بهوقت ترکیه و یازده به ساعت خودمون راهی میشیم و دوازده مرز هستیم؛ اما اگر برای عبور ون از مرز منتظر باشیم در بهترین حالت ساعت چهار از مرز گذشتیم و اگر مشکل دیگهای پیش نیاد هفت-هفت و نیم تبریز هستیم؛ درحالیکه هفت و نیم پرواز داشتیم و حداکثر شش و نیم باید خودمون رو به فرودگاه میرساندیم؛ بنابراین تصمیم بر این شد که تا مرز با ون بریم و اونجا از راننده خداحافظی کنیم و از مرز بگذریم، بعد به مقصد تبریز تاکسی بگیریم.
گرچه پول بلیت برگشت با ون رو قبلا داده بودیم و هزینه تاکسی اضافه بود، اما اگر میخواستیم به پرواز برسیم، اونم تو روزهای پایانی تعطیلات که بلیت بهسختی پیدا میشد، چاره دیگری نبود. صبح فردا با هتل تسویه کردیم و منتظر ون شدیم. ساعت یازده شد و هنوز از ون خبری نبود. تازه اگر همون موقع هم میرسید معلوم نبود بعد از سوار شدن ما عازم مرز بشود، چراکه احتمالا مسافرهای دیگه تو هتلهای دیگه هم منتظر بودند. فکر از دست دادن پرواز برگشت و آوارگی توی فرودگاه اونم با بچه کوچولو فشار عصبی زیادی داشت به من وارد میکرد. دائم به ساعت گوشی نگاه میکردم. ساعتی که تازه نیم ساعت هم از ساعت ایران عقبتر بود. بالاخره به رانندهای که ما رو از تبریز آورده بود زنگ زدم و پرسیدم حدودا کی میرسه که ایشون گفتن امروز توی دور نیستند و احتمالا همکارشون میاد.
زمان استخاره کردن نبود. از پذیرش خواستم تاکسی بگیره تا مرز کاپیکوی. گفتن میشه ششصد لیر، یعنی یک میلیون تومان. خوب چاره چی بود؟ تاکسی یک ربع نشده رسید و ما رو به مرز رسوند. خوشبختانه سریع از مرز رد شدیم و بعد از چک و چونه با یکی دوتا تاکسی و با این شرط که مسیر تا خوی رو آرام بره که نینی اذیت نشه، هشتصد تومان کرایه دادیم (اگه پرواز رو کنسل میکردم به نفعم بود گرچه توی سفر، اونم سفر این مدلی اگه خیلی فکر دخلوخرج باشی خوش نمیگذره). خوشبختانه علیرغم ترافیک سنگین و جاده شلوغ و اینکه راهداران عزیز هم فرصت رو غنیمت شمرده و در بخشی از مسیر در نزدیکی تبریز عملیات آسفالتکاری انجام میدادن، یک ساعت زودتر از موقع رسیدیم فرودگاه. پرواز خیلی خوبی با آتا داشتیم و ساعت نه شب در فرودگاه مهرآباد بودیم.
10- کلام آخر.
دوستان عزیز، متشکرم که وقت گذاشتید و سفرنامه من رو خوندید. امیدوارم اگر هم از خواندن این متن لذت نبردید، حداقل تجربیات ما روزی به کارتون بیاد. بهعنوان خلاصه و پایان سفرنامه چند تا نکته رو جمعبندی میکنم:
- سفرهای یهویی، یعنی سفری که از تصمیمش تا اجرای کمتر از چند ساعت زمان میبره البته سخت هست، ولی حسابی خاطره انگیزه
- گرچه از سفرمون راضی هستم، ولی حداقل دو روز دیگه وقت لازم بود که به خیلی جاهای دیدنی وان برسیم. پس به حرف آژانسهای مسافرتی گوش کنید (همه نمیخان گوشمون رو ببرند که). وقتی میگن تور دو شب وان نداریم یعنی نمیشه دیگه، نمیشه. دو شب و سه روز تور زمینی وان یعنی دو شب هتل، دو روز راه و فقط یک روز وان.
- اگه نینی کوچولو دارید سعی کنید سفر پرماجرا و هیجان نرید.
- اگر خواستید زمینی برید وان، توی روزهای خلوت سال خوبه با ون ترک برید که از نظر هزینه خیلی به صرفه س؛ اما در روزهای اوج تعطیلات و سفر، اینطوری چهار ساعتی وقت تلف میشه.
- عکس بگیرید. هم با دوربین هم با گوشی. هم از خودتون هم از مناظر و هم از حیوانات که بخشی از فرهنگ مردم هستن. مثل ما نباشید که چهار عکس حسابی از سفرمون نداریم.
موفق باشید.
نویسنده: امیر یوسفی