سفر به سرزمین شالیزارها و غوزک پنبه
بعد از سالیان متمادی دوستان تصمیم گرفتیم به خطه سرسبز مازندران سفری داشته باشیم. به سرزمین شالیزارها و قوزک های پنبه ، ماهی سفید و اوزون برون و قزلآلا، سیر تازه وبوی خوش،آن و سیر ترشی و کلوچه های آن به سرزمین پیله های کرم ابریشم و پرورش اسب و مسابقات اسب سواری و بافت قالیچه های ترکمنی که با تار ابریشمش عشق را و با پودش مهر و محبت را می بافند و حاصلش قالیچه و فرش های معروف ترکمن صحرا شده است.
بلیط قطار خریدیم به امید عبور از روی پل ورسک شاهکار صنعت راه آهن که بعد از صد سال همچنان پر ابهت، همچنان استوار دو کوه را در نزدیکی زیر آب اتصال دهنده است و هرگز رضایت به ریزش و فروکشی نداره و زلزله های فراوان مانند زلزله خانمان سوز و ویرانگر رودبار و منجیل که منجر به مرگ ۳۷۰۰۰ هموطن شد تاثیری بر او نگذشت. پل ورسک نماد مقاومت و آثار باستانی با قدمت بیش از ۱۰۰ سال همچنان ایستاده است و ما رنج سفر با قطار درجه۳ شش تخت را پذیرفتیم فقط به خاطر عبور از روی پل ورسک ، در بین راه از کنار باغهای انار پر بار عبور کردیم و راه سه ساعته را حدود ۷ ساعت باسفر ریلی آغاژ کردیم. ساعت حدود ۴ بعداز ظهر با خوشحالی وشعف از قطار پیاده شدیم و دوستان عزیز مان به پیشواز ما آمدند و کلی در آن فضای،آرام و مه آلود عکس گرفتیم.
و بعد با ماشین های که کرایه کردیم به دل جنگل های بکر زیرآب زدیم ، جنگل های انبوه و مملو از درختان کاج مطبق ، که دو طرف جاده آسفالته خودنمایی می کردند و در نهایت در ارتفاع بیش از ده متر به هم پیوسته و در بعضی جا ها در آسمان به هم گره خورده بودندو سایبانی برای رهگذران ساخته بودند. پیاده شدیم و رها و آزاد از سکوت جاده وزیبایی کاج های مطبق استفاده کردیم پرندگان جنگلی می خوانند و گوشمان از صدای خوش الحان پرندگان خوشنوا و گوشنواز بهره می برد و چشمان حض بصر و پایک های بویایی پر شده بود از استنشاق گلهای وحشی ، و نم نم باران و قطرات آن صورت مان را شسته و یک صدا ، جلاالخالق گویان شدیم.
مشغول تخلیه بار منفی خودمان و دریافت انرژی مثبت از طبیعت شدیم. بعد از آن ،شب به زیرآب برگشتیم و شب در خانه بومگردی و خوردن غذای لذیذ محلی و تحریک پرزهای چشایی و آغشته شدن غذا با بزاق های ترشحه شده و هضم غذا و خوابی خوش و آرام گذشت. فردا صبح زود با خوردن صبحانه محلی یعنی سرشیر و مربای بالنگ و بهار نارنج و تخم مرغ و کره و نان محلی گذشت و عازم روستای آلاشت در ۴۰ کیلومتری زیرآب شدیم.
عبور از جاده ایی پر پیچ و خم های فراوان و شیب های تند ولی پر از زیبایی و جنگلی در یک طرف جاده آسفالته که با درختان الوانش به ما خوش آمد می گفت ،مژده آمدن پائیز زیبا و افسونگر را می داد. نقاش طبیعت با قلم مویش و بکار بردن رنگهای قرمز و زرد و نارنجی و قهوهای شاهکاری دیگر را در جلوی چشم بیندگان گذاشته بود. به آلاشت رسیدیم و به رصدخانه آنجا که در بالاترین نقطه آنجا بود رفتیم ، رصد خانه ایی،که شب های پرستاره فراوانی میزبان اختر شناسان و اهل نجوم هست و با تلسکوپ مستقر در آنجا ستارگان زیبای کهکشان را رصد می کنند.
و بعد به خانه رضا خان میر پنج و سر سلسله پادشاهان پهلوی که تبدیل به موزه شده بود رفتیم. باعث شگفتی است که در بیش از صدسال پیش رضا خان میر پنج از آن جاده کوهستانی و صعبالعبور با زمستان های سخت با قاطر و اسب خودش را از دل آن روستای صعبالعبور، به زیرآب و تهران رسانده است که حتما سفری چند ماهه بوده است و یک روستا زاده توانست پادشاهان منحوس و عیاش قاجار که در اثربی لیاقتی طی دو جنگ بیش از ۴۰ شهر ایران را طی معاهدات ننگین ترکمانچای و گلستان از ایران عزیز جدا و به دولت فخیمه روسیه تزاری ، از دست دادند. این ننگ همیشه با پادشاه قاجار خواهد بود و ملت و کشور ایران همیشه از آن به بدی و بی کفایتی پادشاهان قاجار یاد خواهد کرد.
روز،بعد به بندر گز و بندر ترکمن در استان گلستان رفتیم.
بندرگز فقط،نام بندر را به یدک می کشد ولی در اثر عدم رسیدگی و مدیریت صحیح دریا بیش از بیست متر عقب نشینی کرده و به جای آب،تلی خاک بی حاصل و شوره زار و گیاهان هرزه خودنمایی می کرد و به جای آب. فاضلاب خود نمایی میکرد. نه بندری، نه کشتی و قایقی و تورهای،ماهیگیری در فاضلاب پهن بود و ماهیگیران رزق و روزی خودشان را نه از دریا بلکه از فاضلاب می خواستند. بندر گز بدون هیاهو و در محاصره خشکی و و عبار وغم بود.
بعداز بندر گز به بندر ترکمن صحرا رفتیم و در شهر گشتی زدیم و زندگی ابتدایی مردمان نجیب ترکمن را دیدیم وشغل اصلی ترکمن ها و بندر گز کشاورزی و کشت برنج ، گندم، جو هست و بافت قالیچه و پرورش اسب،هست. گلسرخ: شیده و خوش،استیل ود ر جهان معروف هست.. در خارج شهر ودر فضای باز، نمایشگاه دائمی فروش البسه و پوشاک هست., رونقی وجود ندارد مگر این شهر کوچک چقدر نیاز به لباس و فروش البسه دارد، مگر سالانه چقدر مسافر از سراسر کشور به آنجا سفر و خرید می کنند.
ترکمنها ذاتا اسب سوار و پرورش دهنده اسب و کشاورز هستند. آنان از بی رونقی کشاورزی و پرورش اسب به شغل کاذب فروش پوشاک که از کشورهای همسایه به،آنجا می آیند مشغول هستند. تولید و کشاورزی نابود و به دلالی و فروش البسه کشور های دیگر مشغولند. کشاورزی و زمین هایشان نابود و در عوض به صنعت البسه کشورهای ی مثل تر کمنستان از مرز اینچه برون مشغول هستند. سفر ما به سمت گلوگاه و گرگان ادامه داشت.
سفر به گرگان
شهر نوستالژی دوران کودکیم و یاد دوران خوش کودکی و در کنار مادر و پدر بودن. یاد باد آن روز گاران یاد باد. در تلاش برای سفر به گرکان بودم و بیش از دو دهه بالاخره این سفر کلید خورد. مسیر در نظرم طولانی بود به تا به مرز استان مازندران و گلستان یعنی شهر کوچک گلو گاه رسیدیم و جالبتر آنکه رستوران شعبه مادر غذای معروف اکبر جوجه که از همینجا توسط،اکبر نامی در سال۱۳۳۶ پخته شدو با سس معروفی که خودش ابداع کرده و معروف شده بود رسیدیم و تصمیم گرفتیم بعد از گذاشتن چمدان ها در محل اقامت مان برای صرف نهار به آنجا برویم.
رستورانی به معنا واقعیش شلوغ و غلغله بود. به چهره تک تک شان که نگاه میکردی همه مسافر بودند یعنی یااز گرگان گذشته بودند یا مثل ما نرسیده بودند. وای خدای من دقیقا یک رستوران قدیمی با همان دکور سالهای قبل؛یک رستوران بین راهی با میز و صندلی های نو ولی با طرح قدیم. چه جوجه کباب لذیذ و خوشمزهای ؛ شهر ی کوچک به نام گلوگاه از اول تا آخر سه یا چهار خیابان، اداره آموزش و پرورش این طرف خیایان، تامین اجتماعی آن طرف خیابان دو شعبه بانک این طرف خیابان ؛ دوشعبه هم آن طرف خیابان کمی به سمت راست و چند سوپری ، آخه مردم آنجا و جوانان چطور زندگی و روز و شب را می گذرانند؟ نه تفریحی، نه باشگاه ورزشی، مردم فقط مشغول صحبت و در گو شه خیابانی هر دو سه نفری پاتوق اختصاصی برای خودشان ساخته بودند.
بالاخره صبح شد وبه سمت گرگان رفتیم . مدخل ورودی شهر یک میدان کوچکبود که حالا این میدان دو یا سه برابر شده بود. خلاصه ؛ دور شهر چرخی می زدیم ، وای خدایا چقدر شهر بزرگ و خوبی هست . اولین شهری که تغییرات در آن قابل مشاهده هست. متاسفانه شهر های عبوری اکثرا ویرانه و خرابه های بیش نبود..
من از بی نوایی نیم رخ زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد
اکثریت شهرها و بنا های تاریخی خرابه و ویرانه شده اند. خوشبختانه گرگان بزرگ شده و شهر تمیزی هست. و مسر آنه از راننده تقاضای رفتن به جنگل زیبای نهار خوران و دیدن رودخانه بزرگ وپر جوش و خروشان آنجا را کردم راننده پرسید خانم، چند وقت گرگان نیامدید ، چطور ؟ گفت، آخه خانم از وقتی که یادمه نهار خوران رودی کوچک، که چه عرض کنم یک جوی باریکه بیش نیست. آقا یادم هست که فاصله گرگان و نهار خوران جاده خاکی ، که چه عر ض کنم ، جاده دست انداز زیادی داشت ، سوار جیپ های آلمانی دوست پدرم می شدیم و به آنجا به می رفتیم . اینقدر دست انداز زیاد بود که از روی صندلی بلند میشدیم و محکم به صندلی بر می گشتیم.
در هر دست انداز؛ سر پدرم محکم به سقف ماشین می خورد و میگفتند آی سرم شکست. من هم که جای گرم و نرمی داشتم با هر آخ آخ سرم شکست پدرم ،، با خنده های کودکانه ام وریسه رفتن باعث می،شدم که پدرم هم درد شان را غلیظتر نشان می دادند
راننده که بهت زده من را می دید و به حرفم گوش می داد ؛ دوباره پرسید خانم، خانم، این صحبت ها مال چند صد سال پیش هست؟ دست انداز و جاده خاکی کجا بود؟ الان جنگل ناهارخوران جزء شهر گرگان و بالا ی شهر گرگان هست باقیمت های نجومی، بله همانطور که راننده می گفت و با نا باوری از جادهای آسفالته که از وسط،جنگل می گذشت عبور کردیم و ویلاها و رستوران ها و پار ک های مختلف را می دیدیم. تا به میدان گاهی با مجسمه یک مرد ی که نماد یک مسافر بود رسیدیم. وای چقدر رستوران و کافه و فست فود فروشی با فاضلاب هایشان سبب مرک رودخانه پر جوش و خروش جنگل ناهارخوران شده بود مواجه شدیم. نهار مان را در یکی از رستوران ها ی آنجا خوردیم .
غذای محلی در گرگان غذایی به نام ساک هست که بسیار بذیذ و خوشمزه هست و شامل اسفناج و نخود و سیر و گوشت گوسفند یا مرغ می باشد غذایی سرشار از ویتامین و ارزش غذایی بسیار بالا و غذایی مورد علاقه شان که پایه اصلی مراسم آن هست زرشک پلو با مرغ است که با تردستی می پزند و با زرشک پلوی سایر شهرها از نظر طعم فرق دارد. محصولات عمده و کشاورزی شان کاشت گندم، جو و پنبه می باشد غوزک های پنبه یا همان غنچه های پنبه در مزارع کشت پنبه چشم نواز و زیبایی و جلوه آفرینش خودبخود انسان را دعوت به کرنش و سپاسگزاری در درگاه احدیت دارد. در زمان های دور کشت توتون در گرگان انجام می شد. پارک جنگلی گلستان هم بعداز شهر گرگان تفرج گاه مردم شهر است و پارک جنگلی مامن و زیستگاه انواع حیوانات کنترل شده و گیاهان دارویی است.
هتل های مختلف و مناسب با هر بودجه ایی وجود دارد . انواع و اقسام رستوران ها و فست فودها در مسیر ناهارخوران و روستای زیارت سبب شلوغی جاده است. نزدیکی گرگان به بندر گز و بندر ترکمن سبب شده است که مردم این شهرها بیشتر با هم مراوده و رفت وآمد داشته باشند بین ۲۰ تا ۳۰ دقیقه فاصله هست، از آنجائیکه اکبر جوجه غذای مورد علاقه گرگانی ها است .در روزهای تعطیل برای،صرف نهار و شام بیشتر گرگانی ها به این شهر بسیار کوچک در رفت و آمد بوده و در نتیجه سبب افتتاح چند شعبه دیگر اکبر جوجه در گلوگاه ودر نتیجه کار آفرینی شده است.
بعد به محل گردشگری دیگری به نام زیارت رفتیم و دوباره به شهر گرگان برگشتیم و به پارک شهر آنجا رفتیم که دیدن ساختمان بزرگ سفید رنگ کتابخانه مطمئین شدم همان پارکی هست که با پدر به،آنجا رفتیم و ای چقدر در بچگی آن پارک را بزرگ و لایتناهی می دیدم و حالا بسیار کوچک؛ روی همان نیمکتی نشستم که دختر بچه ایی،بودم با بلوز و شلوار و پالتویی که نصفه نیمه برروی دوش یا همان شانه هایم بود و چه ساندویچی گاز می زدم ، پدرم هم با کت و شلوار و کروات که پالتویی روی آن پوشیده بودند با دکمه های سر دست پیراهن شان ، که هم چنان می درخشید و پهلوی من روی نیمکت نشسته بودند ، آنزمان عکاس ها در پارک راه می رفتند و عکس،فوری مز انداختند و به دستمان می دادند. همانجا روی همان نیمکت ولی بدون پدر نشستم و داستان نوستالژی من هم به پایان رسید.
نویسنده: فائزی