روز بعد ساعت 7 بیدار شدیم و سایل را آماده کردیم. قرار بود همان تاکسی دیروز ساعت 8 بیاید و ما را به ترمینال برساند. چون صبحانه در هاستل بعد از ساعت 5/8 سرو میشد و ما فرصتی برای خوردن صبحانه نداشتیم، پیشخدمت لطف کرد و چند موز برای ما بستهبندی کرد تا با خود ببریم. ساعت حدود 5/8 بود که به ترمینال رسیدیم و سوار اتوبوس شدیم. ولی ظاهراً اتوبوس به این زودیها قصد حرکت نداشت. کم کم تعداد مسافران اضافه شدند و بلاخره حدود ساعت 11 حرکت کرد. ولی به نظر میرسید که دنده اتوبوس مشکل دارد و راننده با سختی دنده عوض میکرد. ما دوباره دچار اضطراب شدیم و از خود میپرسیدیم که آیا با این وضعیت به موقع و به سلامتی به شهر کاباله که 450 کیلومتر با کامپالا فاصله داشت میرسیم؟
در پمپ بنزین تعمیرکاری دنده اتوبوس را تعمیر کرد و خوشبختانه اتوبوس ساعت 12 از شهر کامپالا خارج شد. مزارع و جنگلهای استوایی مسیر بسیار زیبا و چشمنواز بودند. پس از چند ساعت حرکت، از خط استوا که از میان کشور اوگاندا رد میشود، گذشتیم، اما اتوبوس توقف نکرد و ما نتوانستیم با نماد خط استوا عکس یادگاری بگیریم. حرکت این اتوبوس هم به دلیل سرعت پایین و توقفهای مکرر در طول مسیر بسیار کند بود. سرانجام ساعت 9 شب، بعد از 13 ساعت به شهر مقصد رسیدیم. هتل ما در کنار دریاچه معروف Bunyonyi بود که چند کیلومتری از شهر فاصله داشت. چون دیر وقت به شهر میرسیدیم، از هتل خواستم تا ماشینی برایمان بفرستد.
هنگام پیاده شدن از اتوبوس با صحنه جالب و تأسفبرانگیزی روبرو شدیم: ما در صندلی جلو اتوبوس نشسته بودیم و چون درِ اتوبوس در پشت صندلی ما بود، بعد از همه مسافران پیاده شدیم. هنگام پیاده شدن متوجه کوهی از زباله شدم که شاگرد راننده از انتهای اتوبوس به جلو آورده بود، همه آنها را از پله های اتوبوس به پایین ریخت و در کنار خیابان رها کرد. ساعت 5/9 به هتل رسیدیم. پس از پذیرش و سفارش دو ساندویچ برای شام، به سمت اتاقمان هدایت شدیم. در محوطه هتل همه جا بسیار تاریک بود، به طوری که برای یافتن مسیر اتاق از چراغ قوه موبایل استفاده کردیم. آنشب تا صبح باران شدیدی بارید.
صبح با آواز زیبای پرندگان از خواب بیدار شدیم. از اتاق بیرون آمدم و با دیدن مناظر چشمنواز اطراف تازه متوجه شدم در چه بهشتی هستیم. فضای سبز زیبای هتل، درختان استوایی پر گل که پرندگان متنوع و زیبا روی شاخ و برگ آن در گردش بودند، تراس کوچکی در جلوی اتاق با یک میز و چند صندلی و مکمل همه اینها دریاچهای زیبا و آرام که پیش رویمان گسترده شده بود. چند لحظهای محو این همه زیبایی بودم، بعد که به خود آمدم، تصمیم گرفتم گشتی در اطراف بزنم. از روبروی اتاق مسیر پلکانی و زیبایی که اطراف آن را درختچههای بامبو احاطه کرده بود ما را به سمت پایین و به کنار دریاچه هدایت میکرد. در کنار دریاچه سکوی چوبی بود که دارای تخته شنا، نردبان داخل آب و تخت تاشو بود. این سکو که محلی برای شنا و اسکلهای برای توقف قایقها بود، بهترین مکان برای کسب آرامش در این طبیعت زیبا بود.
پس از این گردش کوتاه برای صبحانه به رستوران هتل رفتیم. رستوران هتل هم که بالکنی بود محصور با درختان پرگل و چشماندازی از دریاچه، مکانی واقعاً رؤیایی بود. یکی از درختان گل معروف این منطقه درخت آتش است که گلهایی قرمز مانند شعلههای آتش دارد. در حین خوردن صبحانه میتوانستی نظارهگر پرندگان متنوعی باشی که در روی درختان در رفت و آمد بودند. یک خانم گردشگر هر روز از صبح تا غروب روی این بالکن در حال عکاسی از پرندگان بود. در اوگاندا یک بخش جدایی ناپذیر صبحانه، یک بشقاب میوه استوایی است که بسیار دلچسب بود. بعد از صبحانه یکی از افراد هتل در مورد گشتهای مختلف این منطقه و قیمت هرکدام توضیحاتی داد. ما یکی از گشتها را که قایقرانی روی دریاچه و بازدید از جزایر مختلف آن بود، برای آن روز انتخاب کردیم. این دریاچه دارای 29 جزیره کوچک و بزرگ است. کوچکترین جزیره آن که شامل چند درخت خشکیده و یک نیزار کوچک است به جزیره مجازات معروف است و گویا در گذشته محلی برای مجازات دخترانی بوده که قبل از ازدواج باردار میشدند، به این صورت که این دختران در این جزیره رها میشدند تا از گرسنگی بمیرند یا غرق شوند.
بزرگترین جزیره دریاچه نیز به این دلیل معروف است که در دهه 20 و 30 قرن بیستم، انگلیسیها در آن بیمارستانی بنا کرده بودند که محل نگهداری و درمان جذامیان بوده، اما امروزه ساختمان بیمارستان بازسازی شده و تبدیل به یک دبیرستان شده است. البته بیمارستان جدیدی در جزیره ساخته شده که پزشکان بدن مرز در آن مشغول مداوای مریضها بودند. کلیسایی هم در جزیره است که هنوز بومیان از آن استفاده میکنند. سومین جزیرهای که از آن بازدید کردیم، جزیره Bushara بود که به بهشت پرندگان معروف است. این جزیره دارای یک مسیر بسیار زیبا است که حین پیادهروی در آن میتوان گیاهان و پرندگان متنوع و منحصر به فرد این منطقه را تماشا کرد. جزیره بعدی زیستگاه حیات وحش بود و در آن حیواناتی مانند گورخر، غزال، ایمپالا و پرندگان مختلف زندگی میکردند. حدود ساعت 3 بود که از گشت جزایر برگشتیم. عصر آن روز را به پیادهروی در اطراف دریاچه و صحبت با افراد محلی گذراندیم.
روز بعد تصمیم گرفتیم با قایق به قسمت دیگری از سواحل دریاچه برویم که بلندتر بود و می توانستیم چشمانداز زیبایی از دریاچه و جزایر آن را ببینیم. به محل توقف قایقها رفتیم، قایقهای مختلفی آنجا بودند: قایقهای موتوری و قایقهای پارویی محلی canoe که از تنه درخت اکالیپتوس تراش خورده ، ساخته شده بودند. یک قایق محلی انتخاب کردیم و با پارو زدن خود را به سمت دیگر جزیره رساندیم. تجربه عالی و فراموشنشدنی بود. مسیری را برای رفتن به مرتفعترین مکان انتخاب کردیم، از میان مزارع موز، چای و قهوه گذشتیم. در یکی از مزارع به کلبه کوچکی رفتیم و با طریقه درست کردن نوشیدنیهای محلی این منطقه که یکی از دانه نوعی نی و دیگری از موز ساخته میشد، آشنا شدیم.
بعد از گشت زدن و لذت بردن از مناظر مختلف دریاچه و جزایر با همان قایق برگشتیم. عصر دوباره برای گشت و گذار از هتل خارج شدیم و با پرس و جو مسیر دیگری را که به بلندترین مکان این حوالی میرفت و چشمانداز وسیعتر و متفاوتی از دریاچه و جزایر را میتوانستیم ببینیم، پیدا کردیم. در مسیر با چند نفر از افراد محلی آشنا شدیم و از مصاحبت با آنها لذت بردیم و سرانجام به مکان مورد نظر رسیدیم. منظره پیشرو غیرقابل وصف بود، پهنه وسیعی از آب محصور در زمینهای سرسبز که جزایر کوچک و بزرگ سبز از آن سربرآورده بودند. مدتی طولانی در حالی که محو این منظره بهشتی شده بودیم، آنجا نشستیم. با غروب آفتاب ناگزیر آنجا را ترک کردیم و به هتل برگشیم.
روز بعد باید اوگاندا را به مقصد کیگالی، پایتخت رواندا، ترک میکردیم. تصمیم گرفته بودم جهت کاهش هزینه، برای اقامت در کیگالی از طریق اپلیکیشن couch surfing یک میزبان پیدا کنم. بنابراین به دو میزبان در کیگالی که بر اساس نظر گردشگران سابقه خوبی در پذیرش میهمان داشتند، پیام دادم. یکی از آنها پیام داد که در مصر است ولی اگر بخواهیم، می تواند شماره دوستش را در اختیار ما بگذارد تا اگر کمکی لازم داشتیم با او تماس بگیریم. میزبان دیگر با خوشحالی پذیرفت که اتاقی در خانه خود در اختیار ما بگذارد. اما وقتی آدرس خانهاش را فرستاد، متوجه شدم که خانهاش در جزیرهای میان یک دریاچه واقع شده که حدود 2 ساعت با کیگالی فاصله دارد.
اما چون مقصد ما دریاچه دیگری بود، با وجود اصرار میزبان و فرستادن عکس و فیلمهایی از محل اقامتش برای ترغیب ما، با عذرخواهی از رفتن به خانه او صرف نظر کردیم و هتلی در کنار دریاچه کیوو Kivu در شهر کیبویه Kibuye رزرو کردم. به رانندهای که ما را از شهر کاباله به هتل آورده بود، پیام دادم و پرسیدم چگونه میتوانیم به رواندا برویم. او گفت که تاکسی هایی با نام cross border هر روز صبح از حدود ساعت 9 مسافران را به کیگالی میبرند و او ساعت 5/8 صبح در هتل خواهد بود تا ما را به ایستگاه این تاکسیها ببرد.
صبح روز بعد، راننده خوشقول قبل از ساعت 5/8 به هتل آمد و ما را به ایستگاه تاکسی برد. تاکسی یک ون با ظرفیت 7 مسافر بود، 6 مسافر آمده بودند و ما منتظر مسافر هفتم بودیم. مدتی که گذشت، راننده پیشنهاد کرد که ما هزینه مسافر هفتم را بدهیم تا راه بیافتد، ما که همه عجله داشتیم موافقت کردیم و تاکسی به راه افتاد. پس از حدود یک ساعت، به مرز رسیدیم. برای مراسم گمرک از ماشین پیاده شدیم. پس از رد شدن وسایل و چمدانها از زیر اشعه ایکس، مأموری که آنجا بود، از ما خواست تا چمدان را باز کنیم. او تمام وسایل را با دقت چک کرد و از ما خواست تا همه کیسههای پلاستیک را دور بریزیم. او توضیح داد که در کشور رواندا به خاطر حفظ محیط زیست، اصلاً کیسه نایلونی استفاده نمیشود و ما نمیتوانیم کیسههای پلاستیک را وارد رواندا کنیم.
ما هم به ناچار آنها را همانجا در سطل زباله ریختیم. در بخش بعدی افسر گمرک گذرنامه، ویزا، محل اقامت و بلیط برگشت از رواندا را چک کرد. کار من که تمام شد، افسر مشغول بررسی مدارک همسرم بود که سامانه اینترنتی قطع شد و ما مجبور شدیم چند دقیقهای منتظر بمانیم تا دوباره وصل شود. مسافران ون نیز که کارشان تمام شده بود با صبوری منتظر ما بودند. بلاخره بعد از حدود 20 دقیقه، سامانه وصل شد و کار ما تمام شد. سوار ون شدیم و از مسافران دیگر به خاطر صبوریشان تشکر کردیم. بعد از حدود 40 دقیقه به شهر کیگالی رسیدیم. در ترمینال شهر کیگالی پس از تبدیل ارز (واحد پول رواندا فرانک و هر فرانک حدوداً معادل 1000 دلار آمریکاست) و خرید سیم کارت، برای شهر کیبویه بلیط گرفتیم و ساعت 12 عازم این شهر شدیم.
شهر کیبویه شهری در غرب رواندا است که در کنار دریاچه کیوو واقع شده است. حدود ساعت 4 عصر به شهر کیبویه رسیدیم و با دو موتور یکراست به هتل رفتیم. در رواندا قوانین راهنمایی و رانندگی سختتر از کنیا و اوگاندا است. اینجا حداکثر سرنشین مجاز برای موتور دو نفر است و پوشیدن کلاه ایمنی برای هر دو سرنشین اجباری است. هتل اتاق تمیز و مرتبی با چشمانداز دریاچه در اختیارمان گذاشت. دیدن این طبیعت زیبا خستگی راه را از تنمان بدر کرد و در بالکن رستوران هتل نهار-شام خود را با تماشای غروب آفتاب بر روی دریاچه صرف کردیم.
برنامه روز بعد رفتن به جزایر روی دریاچه بود. اولین جزیره که به جزیره ناپلئون معروف بود، محل زندگی هزاران خفاش بود. دلیل این نامگذاری شکل ظاهری جزیره که از دور به کلاه ناپلئون شباهت داشت، بود. قایق در جزیره ناپلئون پهلو گرفت و پیاده شدیم. پس از کمی پیادهروی در میان درختان کم کم صدای جیغ خفاشان از دور شنیده میشد و هر چه پیش میرفتیم واضحتر شد. به منطقه مورد نظر که رسیدیم، دستههای خفاش را میشد دید که در تعداد زیاد و به صورت خوشهای از درختان آویزان بودند. جثه این خفاشها از خفاشهایی که تا آن زمان دیده بودم خیلی بزرگتر بود. منظره بسیار جالب و تماشایی بود، در یک منطقه به شعاع حدود 100 متر هزاران خفاش روی درختان مشغول حرکت و جیغ زدن بودند.
از جنگل عبور کردیم و خود را به بلندترین نقطه جزیره رساندیم. اینجا از بالای کوه چشمانداز زیبایی از دریاچه و جزایر اطراف قابل دیدن بود. جزیره بعدی که محل زندگی گونه خاصی از میمونها با نام velvet monkey میمون ابریشمی است، به همین نام نامگذاری شده بود. به ساحل این جزیره رفتیم و با گذاشتن چند موز در معرض دید، منتظر آمدن میمونها شدیم. کم کم سر و کله چند میمون پیدا شد. میمونهایی که نترستر بودند برای گرفتن موز به روی قایق میآمدند و ما میتوانستیم به راحتی با آنها عکس بگیریم.
جزایر بعدی peace islands جزایر آرامش بودند. اینها مجموعهای از جزایر کوچک هستند که سواحل شنی آرام و عالی برای شنا کردن و snorkeling دارند. بعد از برگشتن از جزایر برای خرید به شهر کیبویه رفتیم. ترجیح دادیم مسیر دریاچه تا شهر را که حدود نیم ساعتی میشد، پیاده برویم تا در حین پیاده روی از مناظر زیبایی که پیوستگی دریاچه و خشکی بوجود آورده بود، لذت ببریم. دریاچه کیوو کنارهای صاف و یکدست ندارد بلکه دارای شاخههای متعدد تورفتگی آب در خشکی است.
برنامه روز بعد پیمایش در مسیرهای مختلف و زیبای اطراف دریاچه بود. در این پیمایش که گاهی درون جنگلهای اطراف و گاه در مراتع کنار دریاچه بود، شاهد مناظر به یاد ماندنی بودیم، مناطق و سواحل بکری کشف کردیم، مدتی در آنها توقف کرده و از طبیعت انرژی گرفتیم.
صبح روز بعد باید به کیگالی برمیگشتیم. پس با دریاچه وداع کردیم و برای تصفیه حساب به پذیرش هتل رفتیم. در آنجا از مسئول پذیرش خواهش کردم تا برای ما تاکسی بگیرد. در این میان مرد بسیار متشخصی که آنجا بود و صحبتهای ما را شنیده بود، گفت که به شهر میرود و میتواند ما را به ترمینال برساند. با خوشحالی پیشنهادش را پذیرفتیم و تا ترمینال با او و همسرش در شورلت لوکسشان همراه شدیم. حین گفتگویی که در مسیر داشتیم، فهمیدیم که محل سکونتشان آفریقای جنوبی است و به دلیل سرمایهگذاریهایی که در رواندا دارند، به این کشور رفت و آمد میکنند. در خیابانها به جز ما ماشین دیگری نبود، دلیلش را که پرسیدیم، گفتند آن روز یعنی شنبه آخر ماه، روز نظافت بود و از اول صبح تا ساعت 11 کسی اجازه عبور و مرور نداشت.
در ترمینال جمعیت زیادی منتظر بودند. آقایی که ما را به ترمینال رساند، صحبتی با مسئول بلیط کرد، سپس مینیبوسی را که باید سوار شویم نشان داد و گفت ساعت 12 حرکت میکند. از او و همسرش تشکر کردیم و آنها ترمینال را ترک کردند. پس از مدتی که منتظر بودیم، پسر جوانی به ما نزدیک شد و گفت که آیا بلیط تهیه کردهایم؟ گفتم که بلیط نداریم و او گفت میتواند برایمان بلیط بگیرد ولی من که با اینگونه افراد در آفریقا زیاد برخورد کرده بودم، فهمیدم که به نحوی میخواهد از ما پولی بگیرد. بنابراین پاسخ منفی دادم و به مسئول بلیط مراجعه کردم. او به ما گفت که نگران نباشیم، آقایی که ما را به ترمینال رسانده برایمان بلیط رزرو کرده است. چند دقیقه بعد سوار مینیبوس شدیم و به سمت کیگالی حرکت کردیم. حدود ساعت 4 به کیگالی رسیدیم. از طریق سایت booking.com در کیگالی هاستلی رزرو کرده بودم که بر اساس آدرسی که در سایت ثبت شده بود، نزدیک مرکز شهر بود.
اما وقتی در کیگالی هاستل را در google map جستجو کردم، مکان دیگری را که دور از مرکز شهر بود نشان میداد. گیج شده بودم. با هاستل تماس گرفتم و پرسیدم که کدام آدرس درست است؟ گفتند آدرس گوگل درست است. بعداً فهمیدم که این شگرد برخی از هاستلها و آپارتمانهاست که برای گول زدن گردشگران آدرس خود را در سایت رزرو نزدیک مرکز شهر ثبت میکنند. بنابراین همیشه باید هنگام رزرو، آدرس محل اقامت را در گوگل نیز ردیابی کرد تا فریب این شگرد را نخورد. بهرحال تاکسی گرفتیم و به هاستل که در مکانی دور از مرکز شهر بود، رفتیم. البته وقتی به آنجا رسیدیم، چندان هم از این گول خوردن ناراضی نبودیم، چون هاستل بر روی تپهای واقع شده بود که چشمانداز بسیار زیبایی از شهر داشت. بعلاوه اتاقی وسیع و تمیز با بالکن اختصاصی در اختیار ما قرار دادند. پس از کمی استراحت، برای خوردن نهار و خرید به مرکز خریدی که 20 دقیقه پیادهروی تا هاستل فاصله داشت، رفتیم.
برنامه روز بعد بازدید از موزه یادبود نسلکشی genocide memorial رواندا بود. در این موزه این واقعه دردناک که در سال 1994 به مدت 100 روز در رواندا در جریان بود، به تصویر کشیده شده است. همراه با تصاویر، پیشینه تاریخی این نسلکشی و چگونگی اختلاف میان دو قوم توتسی و هوتو که عمدتاً از سوی کشورهای استعماری و عمدتاً کشور بلژیک صورت گرفته بود، نقل شده است. در جریان این نسلکشی قوم هوتو که در اکثریت بودند، حدود 1 میلیون نفر از افراد قوم توتسی را که اقلیت بودند، قتلعام کردند. در موزه علاوه بر عکسها، فیلمهایی نیز نمایش داده میشود که افراد به جا مانده خاطرات خود را نقل میکنند. تصاویر و فیلمها بسیار تأثیرگذار و دردناک بودند، به طوری که پس از خروج از موزه تا مدت زیادی فکرم را مشغول کرده بود. موزه تقریباً نزدیک مرکز شهر بود. پیاده به مرکز شهر رفتیم و گشتی در مراکز خرید و خیابانها زدیم.
روز بعد، روز آخر سفرمان بود و نیمه شب به سمت نایروبی پرواز میکردیم. با هاستل تصفیه حساب کردیم و مسئول هاستل پذیرفت که چمدانمان را تا عصر نگه دارد. شنیده بودم که یکی از مکانهای دیدنی کیگالی، بازار سنتی آن است. با جستجو در نقشه گوگل فهمیدم که چندان از هاستل دور نیست. پس پیاده به راه افتادیم و بعد از نیم ساعت به Kimironko market رسیدیم. این بازار بزرگ از غرفههای متعددی ساخته شده و هر چه که فکرش را بکنید، از انواع خوراکیها و پوشیدنیها گرفته تا انواع صنایع دستی، ابزار آلات و لوازم خانگی، در آنجا پیدا میشود. در بخش پوشاک غرفههایی دیدیم که انواع پارچههای رنگارنگ میفروختند و در جلوی هر غرفه یک نفر با چرخ خیاطی نشسته بود و پارچه را بسیار سریع در عرض یک ساعت برای مشتریها میدوخت.
بعد از بازدید از این بازار جالب، پیاده به سمت یک مرکز خرید مدرن که حدود یک ساعت با این بازار فاصله داشت رفتیم. مرکز خرید چندان بزرگی نبود ولی food court آن بزرگ و زیبا بود که غذاهای متنوعی در آن سرو میشد. بعد از نهار از نمایشگاه آثار هنری که در نزدیک مرکز خرید بود دیدن کردیم. چون هنوز زمان زیاد داشتیم تصمیم گرفتیم پیاده به هاستل برگردیم، پس در نقشه گوگل مسیر را مشخص کردیم و به راه افتادیم. پس از مدتی پیاده روی، گوگل، که همیشه کوتاهترین مسیر را پیشنهاد میکند، ما را به یک خیابان فرعی هدایت کرد. به مسیر خود ادامه دادیم، کمی که جلو رفتیم، از یک حلبیآباد سر در آوردهایم.
یک حلبیآباد وسط بخش اعیان نشین و مدرن شهر کیگالی! کیگالی به شهر هزار تپه معروف است چون بر روی تعداد زیادی تپه بنا شده است. در حین پیادهرویهایی که در شهر داشتیم، متوجه شدیم که در بخشهای بالایی تپه ها خانههای زیبا ساخته شده و ظاهراً محل سکونت افراد برخوردار جامعه است و پایین تپه و درهها محل سکونت فقرا و افراد کمبرخوردار است. ما از یکی از همین درهها سر در آورده بودیم. در حالی که کمی احساس خطر میکردیم، به راه خود ادامه دادیم و از میان خانههای بسیار محقر، زنان، مردان و کودکان فقیر و پابرهنه که به ما خیره شده بودند، به آرامی و با احتیاط میگذشتیم. هنگامی که از کنار جمعی از کودکان میگذشتیم، معمولاً ما را تا مسافت کوتاهی با فریاد «موزونگو، موزونگو» (یعنی سفیدپوست) همراهی میکردند یا از ما پول طلب میکردند.
پس از حدود بیست دقیقه پیادهروی، با رسیدن به بالای تپه، بلاخره این مسیر پر اضطراب به پایان رسید و توانستیم نفس راحتی بکشیم. به هاستل رفتیم، چمدانمان را تحویل گرفتیم و ساعت 7 در یک ترافیک شدید عصرگاهی به سمت فرودگاه براه افتادیم. ساعت 8 به فردوگاه رسیدیم. تدابیر امنیتی در ورودی فرودگاه بسیار شدید بود و علاوه بر افراد و وسایل، وسیله نقلیه هم باید از اشعه ایکس عبور میکرد.
ساعت یک بامداد به سمت نایروبی پرواز کردیم. حدود ساعت 4 به نایروبی رسیدیم. سالن انتظار قبل ازپذیرش بار در فرودگاه نایروبی بسیار کوچک با تعداد کمی صندلی بود. بنابراین ما تا ساعت 5/8 که پذیرش بار شروع میشد، نتوانستیم درست حسابی استراحت کنیم. بعد از اینکه بلاخره بار را تحویل دادیم. در سالن انتظار قبل از پرواز توانستیم کمی استراحت کنیم و یک صبحانه پر و پیمون نوش جان کنیم. ساعت 1 بعد از ظهر به سمت شارجه حرکت کردیم و 8 شب به وقت محلی آنجا رسیدیم.
چون پرواز بعدی به سمت مشهد ساعت 12 ظهر فردا بود، باید مکان مناسبی برای استراحت پیدا میکردیم. فرودگاه شارجه برای مسافرانی که مدت طولانی در فرودگاه هستند، مکانهایی با هزینه حدود 300 درهم با پذیرایی و دوش برای هر نفر در نظر گرفته است، اما این امکانات خارج از بودجه ما بود و باید به همان صندلی های راحتی و تخت مانند که تعدادشان هم خیلی محدود بود اکتفا میکردیم. خوشبختانه دو صندلی راحتی خالی کنار هم پیدا کردیم و تا فردا صبح از رویشان تکان نخوردیم، چون کافی بود که صندلی را خالی بگذاری تا سریع اشغال شود. ظهر روز بعد ساعت 12 به سمت مشهد حرکت کردیم و ساعت 5/2 عصر بعد از یک سفر 25 روزه پر ماجرا به خانه برگشتیم.