مرداد سال 1395 مسافرتی ده روزه همراه همسرم و دختر سه ساله ام به شهر های باکو،تفلیس و ترابزون داشتیم.از اواسط اردیبهشت برای این مسافرت برنامه ریزی کرده بودیم.شاید به نظر برسه که سه ماه قبل سفر،کمی برای تحقیق و برنامه ریزی خیلی زود باشه ولی از اونجایی که قرار بود خودمون این سفر رو انجام بدیم و سفرمون زمینی بود و بچه خردسال هم همراه مون بود باید تا اونجایی که می تونستیم ،طوری برنامه ریزی می کردیم که با پیشامد پیش بینی نشده ای مواجه نشیم یا لااقل براش برنامه ای داشته باشیم.
اگر شما هم آستانه تحمل متوسط به بالایی دارید،اگر حوصله خواندن چندین و چند سفرنامه ، نظر ، نقد و بررسی و راه کار برای مسافرتتون از سایت های داخلی و خارجی رو دارید،اگر از اینکه خودتون برای مسافرتی که دارید برنامه ریزی کنید و اون رو اجرا کنید،لذت می برید،اگر حوصله عبور از مرز زمینی و مسایل مربوط به اون رو دارید و اگر هدفتون از سفر آشنایی با فرهنگ مردم کشورهای دیگه است و از مراوده با افراد جدید و ناآشنا و کشف اونها لذت می برید،مسافرت بدون تور و در صورت امکان زمینی رو بهتون توصیه می کنم.
برنامه کلی سفر
مسافرت ما از تبریز شروع می شد و با عبور از مرز زمینی بیله سوار3 شب در باکو اقامت داشتیم بعد با قطار از باکو به تفلیس می رفتیم و3 شب در تفلیس بودیم بعد با اتوبوس از تفلیس به ترابزون می رفتیم.2 شب با تور ترابزون بودیم و در نهایت با اتوبوس به مرز بازرگان بر می گشتیم.البته با توجه به مسایلی که در کشور ترکیه پیش آمده بود ما مسیر ارمنستان به ایران رو هم به عنوان مسیر جایگزین در نظر گرفته بودیم.البته علاوه بر مرز بیله سوار مرز آستارا هم برای سفر به آذربایجان استفاده میشه که هر کسی باید مرز خروجی مناسب رو از نظر نزدیک بودن به محل سکونتش انتخاب کنه.
مقدمات سفر
بعد از مشخص شدن برنامه کلی،سراغ آماده کردن مقدمات سفر رفتیم. ورود به گرجستان و ترکیه نیازی به ویزا نداشت ولی برای ورود به کشور اذربایجان داشتن ویزا ضروری بود که قبل مسافرت باید از سفارت آذربایجان در تهران یا کنسولگری آذربایجان در تبریز تهیه می شد.ویزای آذربایجان در زمان مسافرت ما هزینه بیست دلاری به ازای هر نفر داشت که به حساب کنسولگری آذربایجان در بانک ملی شعبه دانشگاه تبریز واریز می شد.فیش واریزی، یک قطعه عکس،یک کپی از صفحه اول گذرنامه به همراه فرمی که از کنسولگری تحویل داده می شد ،
تمامی مدارکی بود که باید به کنسولگری آذربایجان تحویل می دادیم تا طبق جدول اعلامی در روز معین پاسپورت ها رو تحویل می گرفتیم.برای درخواست ویزا حضور افراد الزامی بود ولی برای دریافت مدارک تنها سرپرست خانواده می تونست با داشتن شناسنامه، مدارک بقیه رو تحویل بگیره.
تو مدت سه ماهه ی قبل سفر،جستجو برای پیداکردن محل اقامت مناسب در هر سه شهر ادامه داشت.بارها جایی رو در سایت booking رزرو و کنسل کرده بودیم.بخش عمده ای از نقدها رو درباره هتل های منتخب خونده بودم.به هر حال قبل سفر در هر سه شهر هتل رزرو کردیم و با خیال راحت منتظر روز سفر شدیم.
وسیله مسافرت ما از تبریز با ماشین به مرز بیله سوار و از مرز بیله سوار با ماشین های شخصی طرف آذربایجان، تا باکو بود.چون از دو مرز مختلف از کشور خارج و وارد می شدیم ،نمی تونستیم از ماشین شخصی خودمون برای رفتن به سر مرز استفاده کنیم.بعد از پرس و جو متوجه شدیم بهترین وسیله برای رفتن به بیله سوار از تبریز، استفاده از تاکسی تلفنی است که هزینه آن به ازای هر کیلومتر 500 تومان در زمان مسافرت ما بود.با این حساب مسیر 348 کیلومتری تبریز تا بیله سوار و پایانه مرزی آن با احتساب راه فرعی که به خاطر تعمیرات جاده ی اصلی وارد آن شدیم، 180000 تومان برای ما هزینه داشت. از بیله سوار تا باکو هزینه هر نفر 10 منات بود که در زمان سفر ما قیمت منات در بازار ایران 2230 تومان و نرخ تبدیل دلار به منات 1.6 بود.
صبح روز پانزدهم مرداد ساعت شش و نیم صبح ماشین طبق قرار قبلی دم در خونمون بود.بعد از عبور از شهر های اهر ،مشگین شهر و گرمی،نهایتا به بیله سوار و مرز زمینی ایران و باکو رسیدیم. تا دم مرز دخترم تقریبا خواب بود.
ساعت 11 صبح ما وارد محوطه مرزی شدیم.از در ورودی تا سالن اصلی خروج از کشور ،یک مسافت تقریبا 400 متری رو باید پیاده طی کنید.در زمان مسافرت ما هیچ نوع وسیله نقلیه و یا باربری برای حمل بار وجود نداشت و البته یک تکه سنگلاخی هم داشت که حمل چمدان رو مشکل می کرد.
هوا آفتابی و شرجی بود.سالن خروجی مرز یک ساختمان تمیز و مرتب بود.از سمت ایران غیر ما و یک زوج و سه نفر آذربایجانی کسی نبود ولی سمت آذربایجان صف طویلی برای ورود به ایران تشکیل شده بود. یکی از مشکلات مرز های زمینی زمانی است که برای واریز عوارض خروج از کشور تلف می شه. همیشه در شهر خودتون خروجی رو پرداخت کنید.البته شماره حساب هر مرزی که از اون خارج میشید،فرق می کنه و باید با جستجو یا پرس و جو پیدا کنید.
خوشبختانه من عوارض رو تبربز واربز کرده بودیم.برای هر نفر مبلغ 25000 تومان پرداخت کردیم.باجه بانک ملی داخل سالن در زمان حضور ما بسته بود.بعد از خروج از ایران و کمی پیاده روی به ساختمان کنترل گذرنامه آذربایجان رسیدیم.افسر گذرنامه در ورودی سالن رو بسته بود و منتظر بود تا تعداد افراد به مقداری که مد نظرش برسه بعد در رو باز کنه.ما خوش شانس بودیم که قبل ما چند نفری توی صف بودن و ما زیاد منتظر نموندیم.بعد باز شدن در افسر گذرنامه بیرون اومد و به ما اشاره کرد که چون شما بچه همراه تون هست بیایید اول صف.گذرنامه هامون رو گرفت و گذرنامه من رو پس داد و گفت پول بذار داخلش. از قبل درباره مامورهای مرزی آذربایجان شنیده بودم.معمولا به دو سه منات راضی هستند ولی من ده مناتی همراهم بود و اون رو داخل گذرنامه گذاشتم.
افسر گذرنامه اونجا یادآور شد که اگر بیشتر از ده روز بمونید باید محل اقامتتون رو به پلیس اطلاع بدید.خوشبختانه ماشین های ون مانندی بود که با یک منات از سالن ورودی تا درب خروجی محوطه گمرک مسافرها رو جابجا می کردند.
توی مدتی که منتظر ون بودیم با یه آقای آذربایجانی سر صحبت رو باز کردیم.ایشون که برای کار شخصی به باکو می رفت قرار شد ما رو با همون کرایه نفری ده منات تا دم هتلمون برسونه.ماشین های لب مرز معمولا ایستگاه آخرشون ترمینال مسافری باکو هست و یک هزینه اضافی از ترمینال تا هتل رو باید پرداخت کنید.
روی کرایه ٤٠ مناتی بابت دربست کردن ماشین توافق کردیم. ماشین بنز مدل ٢٠٠٤ حسن،راننده ای که باهاش آشنا شده بودیم، منتظر ما بود و کولر قدرتمند ماشینش در چند دقیقه ماشین رو عین یخچال کرد. مسیر حدود چهار ساعته ای تا باکو داشتیم و این زمان فرصت مناسبی برای گپ زدن با حسن بود.از خانواده اش می گفت از این که هنوز دوتا از پسراش نتونسته بودن کار مناسبی پیدا کنن و سر و سامون بگیرن،از شکاف طبقاتی کشورش حرف زد و از این که روزنامه ها در اختیار دولت هست ،از این که نیروی کار خارجی شغل های پردرآمد نفتی رو اشغال کردند.وسط راه یک بار برای خوردن چایی و رفع خستگی و یک بارهم برای پر کردن باک گازوئیل نگه داشتیم.
با دیدن چاه های نفتی و ادوات حفر چاه فهمیدیم که فاصله زیادی تا باکو نداریم.دریای خزر هم کم کم از دور دیده می شد.با نزدیک شدن به شهر ویلاهای بزرگی دیده می شد که به گفته حسن در زمان گذشته جزو اراضی ملی بودند و گویا آنجا هم زمین خواری و تصرف اراضی ملی توسط افراد با نفوذ رایج بود.با دیدن برجهای مشعل فهمیدیم که داخل شهر باکو شده ایم.در نگاه اول خیابا نهای تمیز ،ساختمان هایی با نمای زیبا و بلوار ساحلی باکو با چرخ و فلکی که در ابتدای اون بود،جلب نظر می کرد.
هتل ما در جای بسیار مناسبی در شهر نزدیک به بلوار ساحلی و مرکز خرید اون و پشت کاخ ریاست جمهوری واقع شده بود.حسن باور نمی کرد که در چنین جایی اتاق دو تخته را شبی٧٧ منات معادل ٤٨ دلار گرفته باشیم و معتقد بود آدرس را اشتباهی داده ام.بعد ازاین که از درست بودن آدرس مطمئن شد خداحافظی کردیم و از هم جدا شدیم. هتل bulvar inn در موقعیت مکانی خوبی بود و به لطف سایت بوکینگ ما قبل رسیدنمون هیچ پولی پرداخت نکرده بودیم و تخت کودک رو هم قبل از رسیدن هماهنگ کرده بودیم که هزینه ای نداشت و رایگان بود.اناق ما در طبقه اول هتل واقع شده بود و نداشتن آسانسور به چشم نمی اومد.
قرار بود تا همسرم و دخترم استراحت کوتاهی می کنن ، من از ایستگاه رآه اهن ،بلیت مسیر باکو- تفلیس رو بگیرم. پرواز های منظم خطوط هوایی آذربایجان و قطر در طول هفته از باکو به تفلیس با قیمت متوسط 150 دلار برقرار هست.اتوبوس های مسافری هم از ترمینال مرکزی باکو به سمت تفلیس هر روز عصر حرکت می کنند ولی ما قطار رو هم به خاطر هزینه اش و هم راحتی اش برای استراحت شب،انتخاب کرده بودیم. از هتل تا میدان ٢٨ مای که محل ایستگاه راه آهن باکو هست-ده دقیقه با پای پیاده طول می کشید.من قبل سفر اطلاعات خوبی از زمان و نوع کوپه ها و قیمت ها شون داشتم.در حقیقت عضو سایت خرید بلیت راه آهن آذربایجان شده بودم و به ساعت حرکت قطار ،قیمت و نوع صندلی ها دسترسی داشتم و تنها در مرحله پرداخت فقط کارت هایی رو که در داخل آذربایجان صادر شده بود رو قبول می کرد و حتما هم کارت باید به نام کسی که بلیت می خرید بود و این باعث شده بود که نتونم بلیت رو قبل مسافرت بخرم.
از باکو به تفلیس هر روز قطار ساعت هشت و نیم عصر به وقت محلی حرکت می کرد و یک روز بعد ساعت 10:45 وارد تفلیس می شد.کوپه ها در سه نوع دو نفره ،چهار نفره درجه یک و چهار نفره درجه دو و قیمت هاشون برای یک نفر به ترتیب 40،70 و ٢٠ منات بود.برای خردسال تا چهار سال در صورت استفاده از صندلی بلیت نیم بها و در غیر این صورت رایگان حساب می شد.
ایستگاه راه آهن در ضلع شرقی میدان ٢٨ مای واقع شده .سالن فروش بلیت متشکل از ده باجه کنار هم هست که همه شون بلیت فروشی در همه مسیرها رو دارند و هیچ فرقی با هم ندارند.منتها به زبان انگلیسی آشنا نیستند.تنها یک باجه که بلیت های برگشت به مقصد باکو از مبدا تفلیس و مسکو را می فروشه به انگلیسی مسلط هست.دو بلیت بزرگسال و یک بلیت نیم بها از کوپه های درجه یک چهار نفره خریدم و به هتل برگشتم.
هوا همچنان در باکو شرجی بود و اون روز عصر قرار بود دور و اطراف هتل رو بگردیم.قدم زنان تا ابتدای بلوار ساحلی و مرکز خرید بلوار پارک رفتیم.چون خرید هامون رو موقع برگشت از ترابزون انجام می دادیم ، زیاد تو مرکز خرید معطل نشدیم.با این که خیلی از برند های مشهور در مراکز خرید باکو نمایندگی داشتند ولی قیمت ها بسیار بالا و خرید غیر منطقی بود.روبروی مرکز خرید بلوار، اسکله کشتی تفریحی بود که چون به غروب هم کم مونده بود تصمیم گرفتیم سوار کشتی بشیم.
بلیت قسمت VIP کشتی نفری١٠ منات بود و برای بچه ها پولی دریافت نمی شد.کشتی از مقابل اسکله به سمت برجهای مشعل حرکت می کرد و دوباره همون مسیر رو بر می گشت و حدود نیم ساعت طول می کشید.زمان سوارشدن ما طوری بود که رفت ما در زمان غروب بود و برگشت مون بعد غروب آفتاب که چراغ نمای ساختمان ها و رقص نور برج های مشعل روشن شده بود.
روی عرشه کشتی بیشتر موسیقی عربی به واسطه حضور بسیار زیاد توریست های عرب پخش می شد.البته من انتظارم این بود که موسیقی آذری پخش بشه،چون هدف مسافرت توریستی آشنایی با فرهنگ مقصد هست نه این که توریست حس غریبی نکنه .بوفه کشتی هم تنقلات و آب میوه می فروخت. یک لیوان بزرگ پاپ کورن رو ٤ منات خریدیم.خنکی عصر تابستونی روی عرشه کشتی وقت غروب آفتاب برای ما جذاب بود.از کشتی پیاده شدیم و ساعتی تو بلوار ساحلی قدم زدیم.
بلوار ساحلی در امتداد ساحل تقریبا از شرق شروع شده و به حالت قوس مانندی به سمت غرب رفته و عصر ها دم غروب تا پاسی از شب محل قدم زدن و استراحت توریست ها و اهالی باکو هست.کنار هتل یه دونری خیلی تمیز بود.٤منات قیمت هر دونر بود و آب معدنی بزرگ ١ منات.برای شب اول از دونرها خوردیم و کمی از اینترنت هتل استفاده کردیم و خوابیدیم.
روز دوم شنبه بود و صبح بعد صبحانه برای دیدن قسمت قدیمی باکو از هتل اومدیم بیرون. از هتل تا قسمت قدیمی باکو نیم ساعت راه بود که ما می خواستیم توی مسیر خیابان نظامی(تارگوی) و بناهای اون و میدان فواره رو هم ببینیم.خوشبختانه خیابان نظامی به روی ماشین بسته هست و با خیال راحت می شد از دیدن ساختمان های زیبای اون لذت برد.برای دخترم هم فرصت خوبی بود که کمی بدو بدو کنه و با کبوتر هایی که یک جا جمع شده بودن بازی کنه.بعد از خیابان نظامی به میدان فواره سیدیم. به لطف نقشه گوگل و GPS نیازی به پرس و جو برای یافتن مسیر نبود.
میدان فواره یک میدان بزرگ با فواره ها و حوضی وسط آن است جایی برای قرارهای عصرگاهی.در دو نبش میدان رستوران های kfc و مک دونالد قرار دارند.
از میدان فواره با ده دقیقه پیاده روی به شهر قدیمی باکو(ایچری شهر)می رسید.برج و باروی شهر همچنان حفظ شده بود و عبور و مرور کنترل می شد.چون دخترم خسته شده بود، بغل می خواست و ما هم توان بغل کردنش را نداشتیم تصمیم گرفتیم از ماشین های برقی توریستی که در ورودی شهر قدیمی با کرایه نفری ٥ منات به محل های دیدنی شهر قدیمی می رفت ،استفاده کنیم.برای استفاده از ماشین باید پنج نفر ظرفیت تکمیل می شد ما به همراه یک خانواده عراقی که اهل شهرکربلا بودند،همراه شدیم.
انگلیسی بلد بودند که برای ایجاد ارتباط خوب بود.چندباری به ایران آمده بودند و اصفهان و شیراز و مشهد را می شناختند.خیلی دوست داشتیم که در کوچه پس کوچه های شهر قدیمی قدم بزنیم ولی گرما، شرجی هوا و عدم همکاری دخترم این اجازه را نمی داد.تمام بناهای دیدنی ایچری شهر رو با توقف کوتاهی که ماشین در مقابل هر کدوم داشت از نزدیک دیدیم. پس از یک عکس یادگاری با خانواده عراقی و خداحافظی با آنها به سمت مترو ایچری شهر رفتیم.می خواستیم تا ایستگاه ٢٨ مای و مرکز خریدی با همین نام، به نام ٢٨ برویم .هم آنجا نهار می خوردیم هم از سوپرمارکت بزرگش کمی تنقلات شیر و میوه می خریدیم و درنهایت بر می گشتیم هتل.همانطور که گفتم از میدان ٢٨ مای تا هتل ده دقیقه پیاده طول می کشید.
مترو باکو که قدمت آن به پنجاه سال میرسد از دو خط اصلی و یک خط فرعی تشکیل شده که خط قرمز رنگ برای دیدن جاذبه های توریستی بیشتر استفاده می شود.خط قرمز از ایستگاه ایچری شهر آغاز شده و بعد از ایستگاه ساحیل به ایستگاه 28 مای می رسد.برای تهیه بلیت در ورودی هر ایستگاه دستگاه هایی هست که می توان کارت مترو تهیه کرد این کارت ها حداقل یک منات شارژ می شود و هر سفر ٠.٢منات(20 قپیک) از شارژ کم می شود. کارت ها کاغذی و یک بار مصرف هستند و در اتوبوس ها هم کاربرد دارند.
مترو باکو مثل تمام کشورهای باقیمانده از بلوک شرق در عمق زمین قرار دارد،یک آقا و یک خانم مسئول ایستگاه هستند که با تابلویی که در دست دارند با راننده مترو ارتباط برقرار می کنند.
بسیاری از برندهای مشهور در مرکز خرید ٢٨ مثل مرکز خرید بلوار نمایندگی دارند ولی قیمت ها بالاست. در قسمت فود کورت انواع غذاهای گوشتی،پیتزا و انواع سالاد ها عرضه میشه و هر کسی می تونه غذای مناسب رو پیدا کنه.ما نهار رو از مغازه ای که سالاد به صورت بوفه بود و در نهایت نسبت به وزن سالاد قیمت رو حساب می کردند به همراه کباب کوبیده یا به قول اونها لوله کباب خوردیم.قیمت نهار 15 منات شد. ظهر هوا گرم شده بود و ما برگشتیم هتل.یه دوش و استراحت بعد از ظهر خیلی چسبید.عصر رفتیم بیرون تا خیابان نظامی رو در شب ببینیم و هم دخترم رو پارک ببریم به هر حال باید رعایت حال همسفر کوچک مون رو هم می کردیم و جاهایی می رفتیم که برای اون هم جذابیت داشت.خیابان نظامی شب جلوه دیگه ای داشت. نورپردازی های باشکوه و معماری زیبای ساختمان ها و محیط زنده و شاد اون خیلی زیبا بود.وسایل بازی برای بچه ها هم در بلوار ساحلی فراهم بود و یک ساعتی از وقتمون هم در وسایل بازی و قدم زدن در بلوار ساحلی گذروندیم. بلوار ساحلی و خیابان نظامی به نوعی ویترین شهر باکو هست و بیشترین توجه به اون منطقه شده.چنانچه روز بعد برای دیدن مرکز فرهنگی حیدر علی اف رفتیم ،منطقه مترو" نریمان اف "تفاوت زیادی با منطقه بلوار نظامی و ساحل داشت.
یک شنبه صبح قرار بود به ساحل مردکن و پارک آبیش بریم ولی مسئول پذیرش هتل که تو این مدت با دخترم دوست شده بود،منصرف مون کرد.فهمیدیم که یکشنبه ها هم خیلی شلوغ میشه و هم این که ورودیه اش که در روزهای عادی هفته ٢٥ منات بود، ٣٥ منات میشد.
تصمیم گرفتیم پارک آبی رو به فردا و آخرین روز سفرمون موکول کنیم.البته خیلی هم بهتر شد چون باید فردا اتاق رو ساعت 12 تحویل می دادیم و ساعت هشت و نیم عصر زمان حرکت قطار بود و می تونستیم این مدت رو تو پارک آبی باشیم.پس دیدار از پارک مشاهیر، برج های مشعل ،بنای یاد بود شهدا و دیدن مرکز فرهنگی حیدر علی اف تو برنامه امروزمون قرار دادیم.
سیستم حمل و نقل باکو خیلی منظم هست و برنامه اون توی گوگل مپ هم وارد شده. به کمک گوگل مپ اتوبوس مناسب رو که ما رو به پارک مشاهیر میرسوند پیدا کردیم.اتوبوس شماره 7 از مقابل ورودی مترو ساحیل تا مقابل پارک مشاهیر می رفت. با ٤٠ قپیک معادل ٠.٤ منات از مرکز شهر به پارک مشاهیر رفتیم.
هدف اصلی من دیدن مقبره خواننده اپرای شهیر آذربایجان،رشید بهبوداف بود.صبح روز تعطیل بود و غیر ما کسی توی پارک نبود.آرامش خاصی داشت و کمی کنار مجسمه رشید بهبوداف نشستیم و از آوازهای بسیار زیباش زمزمه کردیم.از پارک مشاهیر تا برج های مشعل و خیابان شهدا و فونی کولر باکو پنج دقیقه بیشتر راه نیست.برج های مشعل از نزدیک ابهت خاصی داشتند و نمای شهر باکو روی نمای شیشه ای آن جلوه زیبایی داشت.
پارلمان آذربایجان در یک سمت میدان ، برج های مشعل در یک گوشه و خیابان شهیدان و فونی کولر در پارک مشرف به خیابان شهدا بود.برج های مشعل به واسطه حضور آقایان روحانی و پوتین و شاید اقامت اونها در این برج ها توسط پلیس احاطه شده بود و نمیشد نزدیک برج ها رفت.فونی کولر هم به علت تعمیرات بسته بود. پس از کمی استراحت در پارک زیبای مقابل برج های مشعل با همان اتوبوس شماره 7 به مرکز شهر برگشتیم.نهار را قصد داشتیم در kfc میدان فواره بخوریم. از اتوبوس مقابل مترو ایچری شهر پیاده شدیم، کرایه اتوبوس را یک جوان آذری برایمان حساب کرد.از برخورد رانندگان تاکسی در شهرهای زیارتی قم و مشهد گله مند بود.
نهار را در رستوران kfc میدان فواره خوردیم و از اینترنت پرسرعتش هم استفاده کردیم.در طول این سفر به لطف تماس تصویری با اسکایپ و تماس از طریق تلگرام نیازی به خرید سیمکارت پیدا نکردیم.هزینه نهار برایمان 14.1 منات شد.
عصر بعد از یک استراحت شیرین راهی دیدن مرکز فرهنگی حیدر علی اف شدیم.معماری منحصر به فرد و طراح بنام آن خانوم زها حدید برای همه شناخته شده است.باز تا مترو ٢٨ مای پیاده رفتیم و از اونجا با مترو تا ایستگاه نریمانوف رفتیم.از ایستگاه نریمانوف تا مرکز فرهنگی حیدر علی اف پیاده 10 دقیقه راه هست.به علت همان تدابیر امنیتی که بالا اشاره کردم این مرکز هم بسته و در اختیار پلیس بود،هر چند معماری و شکوه بنا و محوطه بسیار دل بازی که داشت ما رو ساعتی مشغول کرد.
یک مرکز خرید هم در کنار ایستگاه مترو نریمانوف بود که ما نرفتیم.این منطقه نسبت به محله های نزدیک به دریا و بلوار ساحلی ، محروم تر بود . این رو می شد از نمای ساختمان ها ،نوع پوشش افراد و حتی مدل ماشین ها فهمید.دوباره از مترونریمانوف سوار مترو شدیم و ایستگاه ساحیل که به بلوار ساحلی خیلی نزدیک هست پیاده شدیم.امشب آخرین شبی بود که در باکو بودیم و سعی می کردیم از لحظه های اخر و آرامش کنار دریای خزر استفاده کنیم.
شب وسایلمون رو جمع و جور کردیم چون فردا فرصتی برای این کار نداشتیم.قرار بود صبح بعد صبحانه اتاق رو تحویل بدیم و بریم پارک آبی و چون ساعت حرکت قطارمون به تفلیس ساعت هشت و نیم عصر بود زمانی برگردیم که چمدون هامون رو از هتل برداریم و بریم ایستگاه قطار.
دوشنبه صبح راهی ساحل و پارک آبی (merdakan dalga beach (شدیم.اتاقمون رو تحویل داده بودیم. چمدان ها رو هم تحویل قسمت امانات هتل داده بودیم.ساحل مردکن در فاصله 36 کیلومتری باکو و بعد از فرودگاه بین المللی حیدرعلی اف قرار داشت. هزینه تاکسی از مرکز شهر تا ساحل حدود 17 منات بود .ما چون فرصت کافی داشتیم از وسایل نقلیه عمومی استفاده کردیم و همین مسیر رو با استفاده از راهنمایی گوگل مپ با 5 منات رفتیم که ترکیبی از مترو و اتوبوس و تاکسی در یک مسیر خیلی کوتاه تا ساحل بود.
بعد 45 دقیقه به پارک آبی رسیدیم.گروه های توریستی عربی تازه رسیده بودند و لیدرشون داشت کاراشون رو انجام می داد و فقط افرادی رو که بدون تور بودن راه می دادند.ورودیه نفری ٢٥ منات و برای بچه ها رایگان بود.
تا عصر از امکانات بسیار خوب پارک آبی استفاده کردیم ، جالب بود که قیمت غذا ها منطقی بود،بابت کمد و تخت و حوله هزینه ای دریافت نمیشد و اینترنت پر سرعت در تمام نقاط برقرار بود و محیط خوبی داشت.هزینه نهار که دوتا پیتزا به همراه نوشیدنی بود،20 منات شد.
عصر به خاطر این که قطار رو از دست ندیم قسمتی از مسیر رو از پارک آبی تا ایستگاه مترو "کور اوغلو"سوار تاکسی شدیم. راننده تاکسی از درآمدش و از این که هر روز توریست بیشتری به کشورش میاد خوشحال بود و از دولتش به خاطر تعامل خوبی که با کشورهای دیگه داشت،راضی بود.8 منات کرایه تاکسی تا ایستگاه مترو شد.تو بعضی شهرها که باکو هم یکی از اونهاست تو گوگل مپ می تونید نرخ کرایه تاکسی رو هم توی مسیرهای مختلف ببینید.
وقتی به هتل رسیدیم وسایلمون رو برداشتیم و به خاطر این که وسایلمون سنگین بود دوباره سوار تاکسی شدیم. البته قبلش از دونری نبش خیابون سه تا دونر برای شام گرفتیم.توی کوله مون هم آجیل و تنقلات و کمی میوه داشتیم.
قطار باکو تفلیس تو ایستگاه راه آهن منتظر ما بود و هنوز نیم ساعتی به حرکت قطار باقی مونده بود. از باکو باید خداحافظی می کردیم و یک شب رو در قطار می موندیم تا فردا به تفلیس برسیم.
چیزایی که از قطار باکو -تفلیس می دونستم،محدود به چندتا نقد و بررسی توی tripadviser بود و تو سفرنامه های ایرانی ندیده بودم که کسی این سفر رو انجام داده باشه.قطار ما متشکل از پنج واگن بود که واگن اول کوپه های دوتخته داشت و دو واگن بعدی چهار تخته درجه یک و دو واگن اخر چهار تخته درجه دو بود.فرق کوپه های درجه یک و دو در این بود که کوپه های درجه دو دری که کوپه رو از سالن جدا می کنه نداشت و تنها جای خواب داشت و توی سالن هم مقابل کوپه صندلی تاشو بود.
وقت حرکت قطار شد ،هم کوپه ای ما یه خانوم میانسال بود که با دخترش برای کاری باکو اومده بودند و چون لحظه آخر بلیت گرفته بودند ،هر کدوم توی یک کوپه بودند.به واسطه مهماندار قطار از ما خواهش کردند که دخترشون هم کوپه ما بیان.کوپه صندلی هاش به اندازه کافی بزرگ بود و ما هم قبول کردیم. البته این اتفاق خیلی هم خوب شد.دختر جوان دانشجوی روابط بین الملل بود و انگلیسی رو خیلی عالی حرف می زد و فرصت خوبی بود برای این که از نزدیک با گرجستان و مردم اون آشنا بشیم.
دختر جوان هیچهایکر و علاقمند به سفر بود. از دیدنی ایران می پرسید.من هم برنامه سفرمون رو براشون می گفتم و اگه جایی برام آشنا نبود،نظر اونها رو هم می خواستم. قبل خواب فرم های گمرک بین همه توزیع شد و فرم طرف گرجی به زبان روسی بود.به کمک هم کوپه ای هامون فرم رو تکمیل کردیم.بیشتر سوالات در مورد این که کالای با ارزشی یا عتیقه و قدیمی همراه دارید و از این جور چیزها که ما همه اش رو نه جواب دادیم.
شب خوابیدیم.قبل خواب خانم هم کوپه ای گفت که نصف شب هوا سرد میشه و ما هم لباس گرم آماده گذاشتیم که اگر لازم شد بپوشیم.به خاطر دخترم شب من و همسرم نصفو نیمه خوابیدیم. هم این که پتوش رو کنار نزنه و سردش بشه و هم به واسطه تکان های قطار زمین نیفته.نصف شب هوا نرسیده به شهر گنجه واقعا سرد شد. موقعیتمون رو از روی GPS میدیدم.هوا صاف بود و نه از ابر خبری بود و نه از ماه.ستاره ها انگار تا کنار پنجره قطار پایین اومده بودند.صبح تا رسیدن به مرز اینبار نوبت همسرم بود که با مریم، دختر هم کوپه ای مون در مورد رسم و رسوم ازدواج و زندگی مشترک با هم صحبت کنند و چقدر تشابه فرهنگی وجود داشت.
به مرز ریلی آذربایجان رسیدیم و افسر گذرنامه با یک لب تاپ تو اتاق مهماندار مستقر شد و هر کس به نوبت می رفت و مهر خروج به گذرنامه اش می خورد. در این فاصله پلیس و مامورهای گمرک هم اومدن و همه وسایل رو بازرسی کردند.یک سگ مواد یاب هم از کنار و راهرو قطار عبور دادند.
قطار راه افتاد و ما وارد گرجستان شدیم. اینبار نوبت طرف گرجی بود که بازرسی های معمولش رو انجام بده.اول افسر گذرنامه اومد و همه پاسپورت ها رو جمع کرد.بعد ده دقیقه یه پلیس به کوپه ما اومد و از هم کوپه ای هامون خواست که بیرون باشن.مهماندار قطار هم نقش مترجم رو بازی می کرد.با این که ویزای گرجستان در اون زمان لغو شده بود ولی شاید تردد شهروند ایران از این مسیر براشون نامتعارف بود.از ما در مورد علت مسافرت،مدت اقامت در گرجستان،مقصد بعدی مون،چقدر پول همراهمون هست،کجا اقامت می کنیم،پرسید و همه رو یادداشت کرد.بعد مامور گمرک اومد و تک تک وسایلمون رو گشت و رفت.
همون افسری که باهامون مصاحبه کرده بود پاسپورتامون رو آورد و ورودمون به گرجستان رو خوش آمد گفت.موقع عبور سگ مواد یاب از همه خواستند که بدون بارهاشون از قطار پیاده بشن
کم کم به تفلیس نزدیک می شدیم و وسایلمون رو جمع و جور کردیم و در ایستگاه مرکزی راه اهن از قطار پیاده شدیم و از هم سفرهامون خداحافظی کردیم.
قدیمی بودن ایستگاه و کثیف بودن تونلی که از زیر خط آهن می گذشت و بوی بسیار نامطبوع ایستگاه تو ذوقمون زد.قبلا از هتل و از مریم در مورد کرایه تاکسی پرسیده بودم و می دونستم که کرایه تاکسی داخل شهر در بیشترین مسافت ،بیشتر از هشت لاری نیست.مسیر ما از راه آهن تا هتل نزدیک بود.وقتی راننده تاکسی ٢٠ لاری از من خواست و من گفتم پنج لاری خیلی تعجب کرد و نهایتا سر ٨ لاری توافق کردیم. کمی ترکی بلد بودد و کارمون راه افتاد.
محل اقامت ما در تفلیس، HOTEL PIAZZA در نزدیکی ایستگاه مترو AVLABARI و 15 دقیقه ای کلیسای سامبا و پل طبیعت بود.روز اول قرا بود جاذبه های اصلی رو بر طبق علاقه مون و دو روز بعدی رو با آژانس گرجی cstbilisi نقاط دیدنی اطراف تفلیس رو ببینیم در روز دوم به گوری و اپلیستسیخه بریم و در روز بعد که تقریبا یه تور تمام روز بود به ژینوالی و کازبگ بریم.
آژانس های مختلفی رو قبل از سفر پیدا کرده بودم که تورهای مختلفی رو می فرختند و در اخر به آژانس سی تبلیسی رسیده بودم که برنامه تور هاش و قیمت هاش به طور مشخص رو ی سایتش بود.
ادرس سایت آژنس cstbilisi.com هست.منتها روی رزرو های اینترنتی تخفیف داشت که باز به خاطر همون مشکل کارت اعتباری برای ما مقدور نبود.قبل سفر به آدرسی که توی سایت بود ایمیل زده بودم و تورهایی رو که می خواستم اعلام کرده بودم و این که امکان رزرو اینترنتی رو ندارم.در جواب ایمیل اونها هم قول مساعد برای همکاری داده بودند.البته به همه جاهایی که بالا نوشتم می تونین با ون هایی که محلی ها برای تردد بین شهری استفاده می کنن،برید که ایستگاه همه این ون ها در کنار مترو didube هست که ما به خاطر وقت محدودی که داشتیم،استفاده نکردیم.
جلوی ایستگاه مترو از تاکسی که ما رو از راه آهن اورده بود پیاده شدیم و اونطرف خیابون وارد هتل شدیم.بعد تحویل اتاق و استراحت عصر پیاده تا میدان اروپا رفتیم.در نبش شرقی میدان مجسمه مردی سوار بر اسب که یکی از پادشاهان قلمرو ایبریا(گرجستان قدیم) به اسم واختانگ اول معاصر با ساسانیان،هست.
اول از همه در یکی از رستوران های میدان، خاچاپوری خوردیم.بعد با تله کابین تا ناریکالا رفتیم.قیمت بلیت تله کابین 3 لاری بود که روی یک کارت مغناظیسی شارژ می شد و با همین کارت می تونستید از مترو هم استفاده کنید.بعد از بازدید ار ناریکالا پایین اومدیم و همون نزدیکی حمام های قدیمی زمان صفوی رو از بیرون دیدیم .
آژانسی که تور میفرخت هم همون نزدیکی ها بود و برای رزرو تور اونجا رفتیم.خانمی که باهاش مکاتبه کرده بودیم رو پیدا کردیم و بعد این که خودمون رو معرفی کردیم ما رو به جا آورد و همون تخفیف رزرو اینترنتی رو اعمال کرد.هزینه تور گوری و اپلستسیخه و تور کازبگ ژینوالی در جمع برای هر دو تور و دو نفر 204 لاری شد. بعد از محله شاردن تا میدان آزادی پیاده رفتیم .محله شاردن پر از کافه های دنج هست.و بعد از آنجا برگشتیم پل صلح و بعد هتل.شام پیتزا خوردیم.مقابل هتل از پیرمردی که بساط میوه داشت، میوه خریدیم.
روز دوم عجله ای صبحونه کامل هتل رو خوردیم و رفتیم تور اپلیستسیخه(Uplistsikhe ) و گوری.توی تورمون یک خانواده هندی با سه تا بچه یک زوج بحرینی و سه تا پسر از آلمان و سوئد بودند.تور لیدر ما یک دختر گرجی بود که انگلیسی رو عالی حرف میزد و دوست داشت تمام اطلاعاتش را منتقل کنه و البته با پرسش های زیاد دوست داشت از کسایی که توی تور بودند راجع به شهرشون و کشورشون اطلاعات بگیره. برای این که به گرمی سر ظهر نخوریم اول به اپلیستسیخه رفتیم. اپلیستسیخه یه شهر صخره ای باستانی هست که قدمتش به عصر آهن بر می گرده و در کنار تپه های سنگی رودخانه متخواری (Mtkhvari)ساخته شده.ورودی مجموعه 3 لاری به ازای هر نفر هست.در ورودی مجموعه و در سمت چپ یک موزه وتالار کوچکی هست که اونجا فیلمی نیم ساعته از تاریخچه شهر با زیرنویس انگلیسی پخش میشه.شهر سنگی که در میراث جهانی یونسکو هم ثبت شده در زمینی به اندازه 8 هکتار از سه قسمت جنوبی،میانی و شمالی تشکیل شده و عمده بناهای سنگی تو در قسمت میانی قرار داره.ما از ورودی جنوبی که پله هایی با شیب تند و از توی یک تونل عبور می کرد بالا رفتیم و به قسمت میانی رسیدیم.
بالای کوه یک کلیسای کوچک ارتدکس هم بود که مشرف به رودخانه بود.اون بالا بعد کمی گشتن و دیدن اتاق ها و قسمت های مختلف و توضیح لیدرمون برای هر قسمت،پایین اومدیم و سوار ماشین شدیم.توصیه ام اینه که حتما کفش مناسب برای دیدن این سایت همراه داشته باشید.
بعد به شهر گوری برگشتیم.گوری زادگاه استالین هست و تا 14 سالگی اونجا زندگی کرده.برای بازدید از موزه استالین بلیت به قیمت 10 لاری فروخته می شد و برای دیدن داخل قطاری که در مجموعه هست و استالین باهاش مسافرت می کرده بلیت جداگانه فروخته می شد.با ورود به داخل ساختمان یک خانم گرجی که تاریخچه زندگی و حیات سیاسی استالین رو توضیح می داد از طرف موزه به ما ملحق شد و لیدر ما صحبت های اون خانم را برای ما ترجمه می کرد.جالب بود که تلاشی برای حذف یا تحریف اشتباه های اون در صحبت هاش نمی کرد.در آخر گفت که مدال دو رو داره و استالین هم جنبه های خوبی در زمان حکومتش داشته و یک انقلاب صنعتی در شوروی به راه انداخته ولی این رو هم گفت که عده زیادی به فرمان اون کشته شده.
از موزه خارج شدیم و با توافق همه قرار شد توی مسیر توقفی نداشته باشم و مستقیم برگردیم تفلیس. زوج بحرینی رستوران هزار و یک شب رو تو خیابان "کوته افخازی" نزدیک به میدان آزادی معرفی کردند و البته با تعریف ما از کازبگ قرار شد اونها هم تور کازبگ رو ثبت نام کنند.
بعد از رسیدن به تفلیس از دوستامون خداحافظی کردیم و راهی رستوران شدیم.البته می خواستیم تو این مسیر از کلیسای سیونی (SIONI ) و یک کنیسه هم بازدید کنیم.تاریخ ساخت اولیه کلیسا به قرن 7 میلادی بر می گشت که در قرن های 13 و 18 ام نوسازی شده است.چند مسیحی معتقد ارتدکس در حال عبادت بودند.
بعد از کلیسا به کنیسه رسید یم.با این که درش باز بود ولی قبل وارد شدن از کسی که جلوی در نشسته بود،در مورد این که می تونم برم داخل سوال کردم.داخل کنیسه چند جوان یهودی در قسمتی از کنیسه جلسه مانندی داشتند و یک مرد مشغول پیچیدن چرم دور مکعب های مخصوصی بود که یهودیان در زمان نماز روی پیشانی شون قرار میدن.از مردی که اینکار رو می کرد می خواستم در موردش سوال بپرسم که از من پرسید اهل کجایی؟ بعد از پاسخ من گفت:آقا! من خسته ام و نمیتونم به سوالاتت جواب بدم.از جوانها اجازه گرفتم تا عکسشون رو بگیرم.اجازه عکاسی از چهره شون رو ندادند!
رستوران هزار و یک شب یه رستوران با مدیریت ایرانی ،نزدیک میدان آزادی هست از کیفیتش راضی بودیم.رستوران بعد از ساعت هشت شب گویا برنامه موسیقی زنده داشت که ما در اون ساعت از رستوران استفاده نکردیم. قیمت ها کم و بیش مناسب بود که من قیمت چندتا از غذاهاش رو اینجا میگذارم.ابگوشت٢٥ لاری،قورمه سبزی ٢١ لاری،برنج خالی ٧ لاری،زرشک پلو ٢٢ لاری، باقلا پلو با ماهیچه ٢٩ لاری،بلغاری ٢٢ لاری.ما دوباری که استفاده کردیم هر بار ٥٠ لاری هزینه کردیم.
بعد غذا پیاده تا میدان آزادی آمدیم و در امتداد خیابان روستاولی تا ایستگاه مترو پیاده رفتیم و با مترو به هتلمون برگشتیم.برای فردا کمی شکلات و تنقلات از فروشگاهی که نزدیک هتلمون بود و از پیرمرد میوه فروش کمی میوه خریدیم و برگشتیم هتل.
از تفلیس تا ترابزون رو قرار بود با اتوبوس بریم شرکت مترو که یک شرکت مسافری ترکیه ای هست،برای اون مسیر بلیت داشت.هم صبح ها و هم عصر ها و ما چون روز آخر ساعت ١٢ اتاق رو تحویل میدادیم قرار بود با اتوبوس ساعت ٩:٤٥ صبح از تفلیس حرکت کنیم. قیمت بلیت تا ترابزون ٤٠ لاری بود و البته بعضی وقت ها قیمت سلیقه ای هم اعمال میشه. عصر همسرم و دخترم برای استراحت،هتل بودند.من برای تهیه بلیت قرار شد به ترمینال برم.برای اطمینان از باز بودن باجه بلیت فروشی از مسؤول پذیرش هتل خواستم که با شماره شرکت که از سایتش برداشته بودم تماس بگیره و در مورد ساعت کارشون و موجودی بلیت سوال کنه.ترمینال با تاکسی چهار پنج دقیقه ای باهامون فاصله داشت.آدرس ترمینال رو هم برام روی کاغذ به زبان گرجی نوشته بودند چون بعضی از راننده ها که سن بالایی داشتند،انگلیسی متوجه نمی شدند.
خانم متصدی فروش بلیت انگلیسی رو در حد کلمه کلمه حرف میزد من در مورد محل توقف اتوبوس در ترابزون سوال می کردم و اون هم یه چیزایی می گفت و اصلا ارتباط برقرار نمی شد.شنیده بودم که بعضی ها در تفلیس استانبولی هم بلد هستند وقتی کلمه turkçe را از زبانم شنید،او هم به اندازه من از این که می توانست ارتباط برقرار کنه خوشحال شد.بلیت ها را گرفتم و به هتل برگشتم. فردا صبح بعد از صبحانه سریع رفتیم جلوی آژانس.این بار ون 15 نفریمون پر شده بود.قرار بود به کازبگ و کلیسای قدیمی اون بریم و در مسیر ازدریاچه ژینوالی دیدن کنیم و همچنین یک کلیسای قدیمی در anuanuri رو هم ببینیم.
یه زوج روس هم توی تورمون بودند که لیدرمون به خاطر اونها تمام حرف هاش رو هم روسی و هم انگلیسی می گفت ولی به اندازه لیدر دیروزیمون فعال نبود و تنها به دادن اطلاعات کلی بسنده می کرد و البته راننده مون هم گاهی موقع رانندگی بی احتیاطی می کرد.
مسیر تفلیس تا دامنه کوه کازبگ تا مرز روسیه ادامه داره .در حقیقت مرز زمینی گرجستان و روسیه به شمار میره و اولین شهر روسیه در امتداد این جاده شهر ولادی قفقاز هست.این جاده،جاده ای هست که برای مقاصد نظامی احداث شده و بعد ها مورد استفاده عمومی هم قرار گرفته.ما از تفلیس خارج می شدیم و بعد از شهر تاریخی متسخا به سمت شمال حرکت می کردیم.
تقریبا از نزدیکی های دریاچه ژینوالی یک محیط بسیار زیبا و سر سبز بود که با حرکت به سمت شمال بر زیبایی و سرسبزی و ارتفاع افزوده میشد.در جاهایی چشمه های بسیار زیبا و پرآبی از دل کوه بیرون اومده بودند. گله های اسب آزادانه تو جاده ها و کوه ها می گشتند.توقف اولمون در کنار دریاچه ژینوالی بود و بعد در کنار کلیسا توقف کردیم.
بعد از بازدید از کلیسا راهی کوه کازبگ یکی از کوه های مرتفع منطقه قفقاز در پنج کلیومتری مرز روسیه شدیم.چون مسیر دسترسی به دامنه کازبگ جاده خاکی و کم عرض با شیب های گاها تندی هست ماشین های آفرود دو دیفرانسیل توان بالارفتن از مسیر رو دارن. نزدیک دامنه کوه از ون ها پیاده شدیم. ماشین های دو دیفرانسیل ٥ نفره منتظرمون بود.سوار ماشینها شدیم و راه افتادیم. مسیر واقعا زیبا بود ولی ماشین تکان های سختی داشت و هر کسی باید نسبت به وضعیت و موقعیت بدنی خودش باید تصمیم بگیره که از ماشین ها استفاده کنه یانه؟
مسیر پیاده هم برای صعود وجود داشت که اونطور که در trip adviser خوندم حدود 3 الی 4 ساعت طول می کشید.البته هزینه ماشین ها جدا از تور و برای هر نفر ٥ لاری بود.بر بالای یک قسمت مرتفع از کوه یک کلیسا قرار داشت که هنوز هم فعال بود.ورود به کلیسا برای خانم ها با لباس پوشیده و روسری ممکن بود و البته از طرف کلیسا هم دامن های سیاه بلند و روسری در اختیار کسایی که لباس مناسب نداشتند قرار می گرفت.آداب و رسوم شون برام جالب بود.بوسیدن عکس ها و دیوار ها و عقب عقب بیرون اومدن از داخل کلیسا.
برای نهار توی یه رستوران بین راهی توقف کردیم.قیمت های مناسبی داشت وما دو پرس غذای گوشتی مختلف رو 36 لاری خوردیم.
مسیر برگشت به تفلیس همراه با پخش ترانه های گرجی بود و تو اون فضا خیلی برامون لذت بخش بود. شب شام رو دوباره در رستوران هزار و یک شب خوردیم و با تاکسی به پارک ریقه که کنار پل طبیعت بود برگشتیم.یک فضای بازی برای بچه ها داشت که دخترم کمی اونجا بازی کرد. از پارک پیاده برگشتیم هتل.توی این سه شب از پیرمردی که بساط میوه داشت میوه خریده بودیم. ما میوه ها رو سوا می کردیم و اون وزن می کرد و روی ماشین حساب عدد رو به ما نشون می داد. شب اخر تا میوه ها رو برمیداشتیم خودش یه موز برداشت و داد دخترم.موقع حساب کردن موز رو هم روی ترازو گذاشتم ولی قبول نکرد.به نظر میومد همین میوه ها و بساطش همه سرمایه اش باشه.ازش تشکر کردیم و برگشتیم هتل.
صبح دوباره صبحونه مون رو خوردیم و با تاکسی رفتیم ترمینال.تا حرکت اتوبوس نیم ساعتی وقت داشتیم که تو اون مدت باقیمانده لاری ها رو به لیر تبدیل کردیم.همونطور که تو راه اهن باکو منات هامون رو به لاری تبدیل کرده بودیم.البته برای تبدیل دو واحد پول مختلف حتما نرخ تبدیل دو ارز رو بدونید..سایت xe.com مرجع مناسبی برای این کار هست.اتوبوس شرکت مترو منتظرمون بود.
ساعت پنج و نیم عصر به ترمیتال باتومی رسیدیم و اتوبوس برای خوردن نهار نگه داشت.قبل اون از مسیر زیبای تفلیس تا باتومی گذر کرده بودیم و از این که این مسیر رو در روز اومده بودیم خوشحال بودیم. البته اتوبوس در شهر های بین راه هم مسافراش رو سوار می کرد.
فاصله 17 کیلومتری باتومی تا مرز رو نیم ساعته رفتیم . در طرف گرجستان از اتوبوس پیاده شدیم و بدون بار از مرز رد شدیم.قبل از ورود به ترکیه منتظر موندیم اتوبوس اومد و بارها مون رو برداشتیم و به سمت گیت کنترل مرزی ترکیه رفتیم و وارد ترکیه شدیم. عبور اتوبوس از مرز و تشریفاتش بیشتر از نیم ساعت طول نکشید.
کم کم خورشید داشت غروب می کرد و ما در جاده ساحلی زیبای ریزه-ترابزون پیش می رفتیم.دریای سیاه در اون ساعت روز که دم غروب بود بسیار زیبا دیده می شد.بعد ورود به خاک ترکیه مودم همراه اتوبوس هم روشن شد و تا ترابزون و بعد تاریک شدن هوا تونستیم از اینترنت خوب اتوبوس استفاده کنیم و سرگرم بشیم.
ساعت ١٠ شب مقابل ترمینال مسافری ترابزون که نزدیک به مرکز تجاری فروم ترابزون هست،پیاده شدیم.با تاکسی تلفنی که کنار ترمینال بود راهی هتل شدیم. محل اقامت ما که در حقیقت یک خوابگاه دانشجویی خصوصی بود در تعطیلات دانشگاه به صورت هتل آپارتمان در اومده بود.از هتل تا فروم ترابزون پیاده پنج دقیقه راه بود.چون از اول فقط قصد خرید از ترابزون داشتیم،محل اقامتمون رو نزدیک فروم ترابزون گرفته بودیم.خانم میانسالی به اسم عایشه به همراه پسراش مجموعه رو اداره می کردند و عایشه تعامل با مهمون ها و پذیرش اونها رو بر عهده داشت.با واتس آپ زمان رسیدنمون رو هماهنگ کرده بودیم.غیر ما یک خانواده سعودی هم در ساختمان بودند و ما چون زیاد داخل هتل نبودیم از این که توی بقیه واحد ها کسی اقامت داره یا نه چیزی نفهمیدیم.قبل خواب از سوپرمارکت روبروی هتل یه چیزایی واسه صبحونه گرفتیم و خوابیدیم.
صبح بعد صبحونه که بعد این چند روز خودمون حاضر کرده بودیم اول برای گرفتن بلیت از ترابزون تا دوغوبایزید،شهر مرزی ترکیه و ایران،راهی ترمینال شدیم .از ترابزون به تبریز روزهای جمعه سرویس هفتگی هست. قیمت بلیت هم١٥٠٠٠٠ تومن هست و از تبریز هم روزهای یکشنبه به مقصد ترابزون حرکت می کنه.برای ساعت ١٠ شب روز بعد بلیت برای دوغوبایزید گرفتیم.قیمت بلیت برای هر نفر60 لیر شد. به سمت مرکز خرید فروم راه افتادیم.مرکز خرید فروم ترابزون در کنار فرودگاه این شهر بنا شده و همه مارک های ترک رو می تونین اونجا پیدا کنید.تا عصر اونجا بودیم و نهار رو هم از فود کورت اونجا استفاده کردیم.و با خریدهامون به هتل برگشتیم.اگر اول وقت به فروم برسید،می تونید از کالسکه هایی که با کارت شناسایی امانت داده میشه برای بچه ها استفاده کنید.
برای فردا باید اتاقمون رو ساعت ١٢ تحویل میدادیم و بلیت ساعت ١٠ شب بود.از عایشه خانم خواهش کردیم که بتونیم اتاق رو دیر تحویل بدیم. ایشون هم یک واحد رو که برای خودش بود برای چند ساعت بدون هیچ هزینه ای در اختیارمون گذاشت.فقط جایی رو می خواستیم که عصر تا شب کمی استراحت کرده باشیم و دوش بگیریم.صبح بعد صبحانه که به واسطه خریدهایی که از میگروس داشتیم نسبت به دیروز کیفیت بهتری داشت راهی مرکز خرید جواهر ترابزون شدیم. در حقیقت بازار جواهر یک مرکزout let بود.
برای رفتن به این مرکز خرید ما از راننده های ونی که به سمت مرکز ترابزون می رفتند راهنمایی خواستیم.برای رفتن به جواهر که در شرق ترابزون و به سمت ریزه هست ما از اتوبوس های شهری استفاده کردیم که به اون سمت می رفت و ما رو مقابلش پیاده کرد.تا بعد از ظهر هم اونجا رو گشتیم.البته نسبت به مرکز خرید فروم فروشگاه های کمتری داشت ولی قیمت های خیلی پایین بود.در مدتی که ما در ترابزون بودیم تو مراکز خریدش بیشتر از سه خانواده ایرانی ندیدم که علتش هم اتفاقات بعد کودتای ترکیه بود. شهروندان کشورهای عربی خیلی در مراکز خرید به چشم می اومدند.
بعد از ظهر با ون هایی که به سمت مرکز ترابزون می رفت به هتلمون برگشتیم و شروع به جمع کردن وسایلمون کردیم.عصر قبل این که راه بیفتیم،نیم ساعتی با عایشه خانوم هم کلام شدیم.ما اولین مسافر ایرانی شان بودیم و بیشتر میزبان شهروندان سعودی و کشورهای حاشیه خلیج فارس بوده اند.از آنکه با ما هم زبان بود و می توانست ارتباط برقرار کند خوشحال بود.زمان خداحافظی یه یادگاری کوچک برای این که هتل اونها رو انتخاب کرده بودیم به همسرم داد.
با تاکسی تلفنی راهی ترمینال شدیم.اتوبوسی که قرار بود ترمینال ترابزون ما رو سوار کنه به علت بارندگی و ترافیک مسیر حدود یک ساعت دیر رسید و ما ساعت یازده سوار اتوبوس شدیم.یه ساعتی به لطف اینترنت اتوبوس،با گوشی هامون مشغول شدیم و بعد خوابیدیم.نصف شب قبل رسیدن به ارزروم مسیر کوهستانی ترابزون- ارزرم مه شدیدی داشت و با دیدن چهره آرام راننده که با حوصله رانندگی می کرد به خواب رفتیم.
صبح با دیدن تابلویی که نام ایران روش نوشته شده بود،فهمیدیم که به شهر دوغوبایزید نزدیک شدیم.اتوبوس ما رو ترمینال مسافری دوغوبایزید پیاده کرد.خیلی از مسافرها تو شهرهای بین راه پیاده شده بودند و پنج شش نفر بیشتر نبودیم.آقای جوانی که ایرانی و از مسافرهای اتوبوس بود از ترابزون همراه ما بود.بعد پیاده شدن از ترمینال تا لب مرز تاکسی گرفتیم.چون این آقا از این مسیر بارها آمده بودند و قیمت تاکسی ها رو تا مرز می دونستند با راننده تاکسی که 60 لیر کرایه می خواست روی 40 لیر توافق کردند.در مورد رفتن به تبریز ازشون راهنمایی خواستیم.ماشین شون توی پارکینگ گمرک بازرگان پارک بود، اصرار کردند که با ماشین ایشون تا تبریز بریم.
دکتر مسعود خوش زبان،دندان پزشک جوانی بود که تحصیلاتش رو در ترابزون تمام کرده بود و حالا برای کاری به ترابزون رفته بودند.مسیر تقریبا چهار ساعته تا تبریز رو با آقای دکتر هم کلام شدیم.از تجربیات ایشون از مسافرت زمینی به اروپا می تونستیم در سفرهای آینده استفاده کنیم.با خداحافظی از ایشون در ورودی تبریز سفر ده روزه ما هم به پایان رسید . این که تو این مدت ده روزه تونسته بودیم با آدم های جدیدی از کشورهای دیگه مثل حسن راننده آذربایجانی،مریم؛دختر دانشجوی گرجی،عایشه بانوی ترابزونی،دکتر خوش زبان،اون پیرمرد میوه فروش برامون جالب بود.بیشتر برای دخترم خوشحال بودم که دوستای جدیدی پیدا کرده بود.
هزینه این سفر ده روزه 5200000 تومان شد که حدود 1200000 از اون صرف خرید از ترابزون شد.هزینه اقامت ما در هتل برای 8 شب 1600000 شد.حدود 800000 تومان هزینه بلیت و جابجای ما بین تبریز،باکو،تفلیس،ترابزون و دوغوبایزید شد.1600000 صرف هزینه خورد و خوراک و تور و ورودی های مختلف شد.
نویسنده :نادر مزرعه شادی