استانبول و 5 راه نرفته

4.5
از 146 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
استانبول و 5 راه نرفته + تصاویر
آموزش سفرنامه‌ نویسی
09 بهمن 1396 09:00
169
44.2K

MLr1gmL9GtBDxdlOZ98xZZUxxE3EYCBwxm8QXysj.jpeg

این سفرنامه، داستان چهارمین سفر من به استانبول در جستجوی تجربه های جدید است.

 

پیشگفتار سنگ فرش های جهنمی

نمی‌ دونم چرا این ریسک رو کردم. اگر طوریش می‌شد چیکار می‌خواستم بکنم؟ ماشین روی سنگ فرش های ناهموار کوچه پس کوچه های تاریک محله فتیح بالا و پایین میره و پیچ و تاب میخوره. توی تاریکی شب گهگاه بافت سنگی و خشن دیوارهای قدیمی شهر زیر نور چراغ ماشین خودنمایی میکنه. قاعدتاً یه راننده uber نمیتونه بهت صدمه ای بزنه ولی اگر یه توریست جهان سومی باشی حتی این یکی هم دور از ذهن نیست. اینجا روی صندلی عقب بسته های خرید، بین من و هدی فاصله انداختند. زیر نور ضعیفی که بعضاً از پنجره داخل وَن میافته هدی دستگیره در رو محکم گرفته و با نگرانی بیرون رو نگاه میکنه. خب چیکار می تونستم بکنم؟ توی ناکجا آباد پیاده می‌شدم؟ وسط یک کوچه تاریک و خلوت؟ بالفرض که پیاده هم می‌شدیم، تازه مشکل پیدا کردن یه تاکسی دیگه به مشکلاتمون اضافه می‌شد.

تصویر شماره 1 – کوچه پس کوچه های محله فتیح

پسرک راننده یک کلمه هم انگلیسی نمیفهمه! نمی دونم چرا همون موقع به ذهنم نرسید که از مترجم گوگل استفاده کنم!  در برابر راه سخت استفاده از زبان سرخ پوستی برای شیر فهم کردن راننده و انتظار برای رسیدن به مقصد، باز هم راحتترین راه رو انتخاب کردم، صبر ... چند کوچه جلوتر وارد خیابون اصلی می شیم. هیچوقت فکر نمی‌کردم از دیدن یک خیابون آسفالت اینقدر خوشحال بشم. حالا دیگه ماشین زیر نور چراغهای خیابونی که دیگه خلوت نبود به نرمی پیش می‌رفت.  در حالی که یک چشمم به نقشه گوگل هست و چشم دیگه ام به خیابون، آرزو می‌کنم که کابوس خرید از اولویوم همینقدر نرم و آروم به پایان برسه.

 

فصل اول- از حال بد به حال خوب

چیزی که راجع به یک شرکت هواپیمایی خارجی دوست دارم پروازهای به موقع و اَمنش هست. هواپیمای کوچیک بوئینگ 737 ترکیش رأس ساعت 4:10 صبح از زمین کنده میشه و به آرومی اوج میگیره. توی این وقت صبح تنها چیزی که لازم نداری نشستن روی صندلی های کنار درب اضطراری هست که خب با همکاری کارمند ایرانی سر به هوای میز پذیرش فرودگاه امام خمینی میسر شد. به هدی میگم خوبه به این مَرده گفتم که صندلیی که خم نشه بهمون نده! فایده ی زود اومدن به فرودگاه وقتی حتی نتونی روی یک صندلی بدون مشکل بشینی چیه؟ در حالی که با خودم عهد می‌بندم که دیگه پرواز شبانه نگیرم به این فکر می‌کنم که حالا که روی این صندلی خوابم نمیبره تا صبح چجوری خودمو سرگرم کنم. بقیه مسیر رو با چشمهای خواب آلود و کاملاً باز با این پسرک آلمانی کناردستم همراه میشم. کمی طول کشید تا از کتابی که تا صبح در حال خوندنش بود متوجه بشم که پسره اصلاً آلمانی نیست. نمیدونم چرا این دانشمند ترک مثل آلمانی‌ها چپ و راست با صدای بلند توی دستمال جیبیش فین می‌کرد! این روزها به هیچکدوم از تجربیاتت نمیتونی اعتماد کنی!

 

تصویر شماره 2 – شب زنده داری در پرواز ترکیش

بعد از یک شب زنده داری نه چندان دلچسب کارهای ورودمون توی فرودگاه Sabiha بدون معطلی پیش رفت. سیم کارت turk telecom رو از باجه فرودگاه شارژ می‌کنم. 1000 تا پیامک، 1000 دقیقه مکالمه رایگان و 5 گیگ اینترنت 32 لیر. این اولین باری هست که میخوام با اتوبوس خودم رو به میدون تکسیم برسونم. از درب خروجی فرودگاه تا ایستگاه بیشتر از 100 متر راه نیست. دقیقاً اون طرف خیابون جلوی فرودگاه دست راست بار رو توی جعبه می‌گذاریم و خودمون رو روی اولین صندلی‌های خالی جا میدیم.

تصویر شماره 3 –برنامه حرکت اتوبوسهای فرودگاه سابیها (پرداخت کرایه 10 لیر نقداً به راننده)

تصویر شماره 4 –نقشه محل حرکت اتوبوس‌های فرودگاه سابیها در میدان تکسیم (برای باز شدن نقشه گوگل کلیک کنید)

توجه: در تمام متن سفرنامه کلیه کلماتی که زیر آنها خط کشیده شده است جهت باز شدن اطلاعات تکمیلی و نقشه قابلیت کلیک دارند.  به دلیل محدودیتهای ایجاد شده توسط گوگل روی IP آدرس های ایران امکان باز شدن بعضی از نقشه ها به صورت عادی (بدون استفاده از قندشکن!) مهیا نیست. در هر صورت عکس نقشه ها در متن سفرنامه قابل مشاهده می باشد.

 با توجه به اینکه ساعت 8 صبحه، اتوبان خلوته و پنجاه دقیقه بعد چمدون به دست سر میدون تکسیم ایستادیم.

 

تصویر شماره 5 – کوچه‌ی هتل Eresin

اینجا تا دلتون بخواد هتل می‌بینید. اتوبوس‌های توریستی و تاکسی‌هایی که توی کوچه‌های تنگ در حال جابجایی مسافر هستند و عابرین پیاده‌ای که راضی به نظر نمی‌رسند. سعی می‌کنم به خودم بقبولونم که همه چیز رو به راهه اما باید قبول کنم که از این محله خوشم نمیاد. چمدون بیچاره که یکی دو دقیقه تَلَق و تُلوق روی سنگ فرش‌های کوچه‌های پشت پارک گِزی رو تاب آورده با لغزیدن روی کفپوش هموار هتل Eresin نفس راحتی میکشه. در نگاه اول هیچ چیز از فضای داخلی هتل حس مثبتی بهم نمی‌ده. یک پیرزن و پیرمرد آرژانتینی با پذیرش هتل در حال بحث هستند. کارمند اَخموی پذیرش در حالی که داره قفسه‌ها و کشوها رو زیر و رو میکنه با کلافگی مدام شلوارش رو بالا میکشه. قطعاً توی این موقعیت نمیشه از یارو تقاضای تحویل گرفتن پیش از موقع اتاق رو کرد. صبر می‌کنم تا زن و مرد بیچاره از هتل بیرون برند. گردش شهری با فکر اینکه پاسپورتت گم شده نمیتونه لذتی داشته باشه اما راهنمای تور راضیشون میکنه تا فعلاً پاسپورتها رو فراموش کنند و سوار اتوبوسی که بیرون هتل منتظر بود بشند.

  • من: سلام، من یک اتاق رزرو کردم ممکنه چک کنید؟
  • پذیرش: (با بی حوصلگی) بله. خب تحویل اتاق ساعت 14 هست. اون موقع بیاید.
  • من: یعنی الان اتاق خالی ندارید؟ میشه چک کنید؟
  • کارمند پذیرش: (بدون اینکه چیزی رو چک کنه) نه ساعت 14!

فهمیدم که برای پسره چیزی به عنوان برخورد مناسب با مشتری تعریف نشده، پس اصرار نکردم. قبول میکنه که چمدون ها رو نگهداره ولی حتی به اینکه بتونه خوب از چمدون ها مراقبت کنه شک دارم.

تصویر شماره 6 – هتل Eresin، اواخر شهریور اتاق دو تخته هر شب 120 دلار!!!

تصویر شماره 7 – لابی هتل Eresin

فاصله‌ی بین ساعت 8 تا 14 با خوردن صبحانه، ناهار و گشت و گذار بین مغازه‌های شیک مرکز خرید جواهر سپری شد. وقتی که برگشتیم فقط دو تا لیوان و بشقاب خریده بودیم و از شدت خستگی هیچی اَزمون باقی نمونده بود. هدی به محض رسیدن به هتل روی مبل لابی ولو شد. اگر فقط 1% احتمال می‌دادم که اتاق تا ساعت 15:30 حاضر نشه پام رو هم توی این خراب شده نمی‌گذاشتم. یه هتل فرسوده و داغون که هیچ نشونه ای از اون 4 ستاره Tripadvisor و نمره 8.1 سایت Booking نداره! اینجاست که به همه اون تجربیاتی که طی سالها سفر در زمینه انتخاب یک هتل خوب کسب کردی شک می‌کنی. از این به بعد اگر هتلی به ایمیلم جواب نداد، به کیفیت خدماتش شک می‌کنم. یا اگر امتیاز کسب شده‌اش توی سایتهای مختلف با هم تفاوت زیادی داشت حدس خواهم زد که یک جای کارش میلنگه. توی مدتی که توی لابی هتل منتظر بودم به چشم دیدم که چجوری کارمند هتل موبایل مهمان‌های مسن رو می‌گرفت و برای خودشون امتیاز بالا ثبت می‌کرد! کلاهتون رو سفت بچسبید، اینجا استانبول است.

 

فصل دوم-خاطرات طلایی

  تا چند سال پیش اصلاً فکرش رو هم نمی‌کردم که یه روز اینجا نشسته باشم. از وقتی که یادم میاد پدرم با ترانه‌های به اصطلاح غیر مجاز مخالف بود. همون یه دونه کاسِتی که مادرم پنهونی از پسر خالم برام گرفته بود رو هم نمی‌شد با خیال راحت گوش داد. نه اینکه برخورد تندی داشته باشه ولی اینقدر اخم و تخم می کرد که عطای نوار رو به لقاش بخشیدم. ما از اون خانواده‌ها بودیم که هیچوقت دستگاه پخش ویدئو نداشتیم. هر از گاهی مادرم به من و برادرم اجازه می‌داد که یه فیلم از پسر همسایه قرض بگیریم و بریم خونه خاله ام تماشاش کنیم. بنده خدا خیلی هم اصرار داشت که فیلم بدی نباشه و ما در کمال سادگی فیلمهای رامبو و بروس لی رو انتخاب می‌کردیم. اون روزها تو بعضی از مهمونی ها صاحب خونه برای مهمون ها ویدئوهای جٌنگ های نوروزی اون ور آبی رو می‌گذاشت و اِفه میومد. صحنه‌های پر زرق و برق و حنجره‌های طلایی اون زمان حالا خاطره شده و من در جستجوی خاطرات خوش بچگی اینجا نشستم. هرچند توی چند روز گذشته نگرانی اینکه چیزی که قراره تجربه کنم رنگ و بویی از خاطراتم نداشته باشه رهام نکرده.

 

نور سالن مجلل کنگره مرکزی استانبول کم میشه و آقای صدا روی صحنه میاد.

هیچ، تنها و غریبی طاقت غربت چشماتو نداره

هر چی دریا رو زمینه قد چشمات نمی تونه ابر بارونی بیااا… ره

 

  همین بیت اول کافیه که تمام نگرانیهام توی چشم بر هم زدنی تبدیل به شوق حضور درست وسط خاطرات طلاییم بشه. چهار هزار نفر ایرانی تمام قد ایستادند و با هیجان خاطراتشون رو فریاد می‌زنند. سالن کاملاً پره و جای سوزن انداختن نیست. برام جالبه که اثری از اون تیپ‌های جلف و بی سر و ته بعضی از هموطن ها به چشم نمی خوره. دوربین رو میدم به نفر پشت سری که اَزمون فیلم بگیره. مرده خیلی باحاله و دیگه ول کن ماجرا نیست اگر به زور دوربین رو از دستش نگرفته بودم تا آخر کنسرت در حال فیلمبرداری از ما بود. نمی دونم اسمت چی بود مرد ولی تا ابد دمت گرم.

  باید بگم از شنیدن کیفیت خوب صدای این مرد از نزدیک متعجب شدم! سفیدی موها و چروک روی پوستش کوچکترین اثری روی صداش نگذاشته. وسطای مراسم فلاش‌های ممتد نورپردازی صحنه حسابی هدی رو کلافه کرده بود. وقتی دیدم روی صندلی نشسته و چشماش رو بسته تازه یادم افتاد که چقدر خسته و بی خواب بودیم. اون شب سالن مجلل کنگره مرکزی استانبول 4 ساعت در کنار مرد خاطره‌ها ایستاده فریاد کشید. راستی که این مرد توی 68 سالگی هیچ چیز از اونچه ازش دیدید و شنیدید کم نداره.

تصویر شماره 8 - سالن کنگره مرکزی استانبول 

  ساعت 1:45 صبح روز 16 سپتامبر 2017 است و ما از یک کنسرت فراموش نشدنی بر میگردیم. از سالن کنگره مرکزی استانبول تا هتل ده دقیقه پیاده راهه و دقیقاً به همین خاطره که تکسیم رو برای شب اول اقامتمون انتخاب کردم. به خاطر حملات تروریستی اخیر داعش سعی می‌کنم از مسیرهایی که جمعیت کمتره و به نظرم امن‌تر میاد حرکت کنیم. فکر می‌کردم پلیس استانبول تدارک بیشتری برای امنیت این همه ایرانی که می تونند هدف راحتی برای یک حمله تروریستی باشند انجام داده باشه ولی در کمال تعجب حتی یک پلیس هم اون اطراف نبود!

   ساعت 2 صبح تازه رسیدیم هتل و من تقریباً 44 ساعته که نخوابیدم. خدا رو شکر می‌کنم که فقط همین یک شب رو مهمون این هتل هستیم. چندتا عکس هنری از نقطه ضعف‌های اتاق می‌گیرم تا سر فرصت یک آش حسابی براشون بپزم. خوب که فکر میکنم صرف نظر از وان شکسته حمام و بوی کهنه سیگار، اتاقه اونقدرها هم داغون نیست. حداقل می تونم بگم که تخت خواب راحت و تمیزی داره و دیگه از سر و صدای ظهر خبری نیست؛ فعلاً همین برای یه خواب راحت کافیه.

 

تصویر شماره 9 – اتاق Comfort double هتل Eresin ، زیاد به عکس ها توجه نکنید، هتلِ لعنتی زیادی خوش عکسه!

تصویر شماره 10 – منظره بیرون از پنجره اتاق Comfort double هتل Eresin

تصویر شماره 11 – سرویس بهداشتی و حمام اتاق Comfort double هتل Eresin 

تصویر شماره 12- سالن صبحانه در طبقه فوقانی هتل Eresin (از معدود نقاط قوت هتل)

تصویر شماره 13 – منظره فوق العاده شهر از سالن صبحانه هتل Eresin

تصویر شماره 14 –سالن صبحانه هتل Eresin (تنوع غذایی خوب اما کیفیت پایین)

 

فصل سوم- روی خوش استانبول

انگار بالاخره قراره استانبول روی خوشش رو بهمون نشون بده. اینجا همه چیز به طرز خارق العاده ای دوست داشتنیه. کوچه سنگ فرش شده و باریکی که دو طرفش مغازه‌های سوغاتی فروشی به صف شدند خاطرات سفر خانوادگی چند سال پیشمون رو زنده میکنه. یادمه بعد از دیدن کاخ توپکاپی از همین کوچه گذشتیم و من آرزو کردم کاش فرصت بیشتری داشتیم که یک روز کامل فقط توی کوچه پس کوچه‌های این محله قدم بزنیم. حالا بعد از هفت سال اینجا ایستادم، جلو یک ساختمان چهارطبقه با نمای چوبی به سبک ترکیه قرن 19 و دو تا پنجره با گلدونهای شمعدونی توی طبقه همکف. با دیدن در چوبی کوچیک ساختمان با اون شیشه طرح دارش بعیده بشه حدس زد که قراره وارد یک هتل بشی. باید بگم از استقبال فوق العاده گرم کارمند پذیرش متعجب شدم. یکی دو دقیقه‌ای که صرف انجام کارهای پذیرش ما شد فرصتی بود که یه نگاه به نمای داخلی بی نقص هتل بندازم. کف لابی با سنگ‌های طرح قدیمی کرم رنگ پوشیده شده. دیوارها رو با ترکیبی از چوب قهوه‌ای متمایل به قرمز و کاغذ دیواری های کرم رنگ تزئیین کردند که خیلی با هم جور هستند. صندلی‌ها و کاناپه‌ها با رویه‌ی مخمل زیتونی و کوسن‌های زرشکی گوشه گوشه‌ی لابی به چشم می‌خورند. با این ترکیب رنگهای گرم انگار اینجا رو طراحی کردند که شکل یک خونه  قدیمی به نظر برسه، خب اسمش هم همین رو میگه (Mansion = خانه بزرگ).

 

تصویر شماره 15 – لابی هتل Sirkeci mansion

یک خوشامدگویی گرم به اضافه اتاقی که سریعاً بهمون تحویل شد همون چیزی بود تو اون لحظه لازم داشتیم. توی این هتل چیزی که متعجبت میکنه اینه که چطور تونستند هتل رو اینقدر خوب حفظ کنند. به هیچ نقطه‌ای از درو دیوار و اسباب اثاثیه هتل نمی‌شد کوچکترین ایرادی گرفت. در کنار موقعیت فوق العاده خوب هتل، نقاط قوت دیگه ای از جمله تراس روی پشت بام با نمای خیلی زیبا از پارک گولهان، اتاق‌های تمیز و جا دار با دکور سبک قدیمی ، دستشویی و حمومی که از تمیزی برق می‌زد، برخورد فوق العاده گرم و حرفه‌ای کارکنان و البته یک صبحانه با کیفیت اما با تنوع غذایی نسبتاً کم میتونه توجیه کننده امتیاز استثنائی این هتل باشه (9.5/10).

 

تصویر شماره 16 – اتاق دو تخته معمولی اما گرم و دوست داشتنی هتل Sirkeci mansion (هر شب 80 دلار)

تصویر شماره 17 – سرویس بهداشتی و حمام اتاق دو تخته معمولی هتل Sirkeci mansion

تصویر شماره 18 – سالن صبحانه خلوت هتل Sirkeci mansion

تصویر شماره 19 – پشت بام هتل Sirkeci mansion با منظره پارک گولهان

تصویر شماره 20 – غذاهای گرم میز صبحانه هتل Sirkeci mansion

محله سیرکِجی که هتل جدیدمون (Sirkeci Mansion) توش واقع شده از طرف خیلی از راهنماهای محلی برای اقامت در استانبول پیشنهاد میشه. اقامت در این محله چندتا فایده داره:

  • خیلی از بناهای تاریخی شهر مثل کاخ توپکاپی، مسجد سلطان احمد، ایاصوفیه، بازار بزرگ و … رو می شه با پای پیاده رفت و دید.
  • خدماتی که اینجا بهتون ارائه میشه همون چیزیه که به توریستهای آمریکایی و اروپایی داده میشه.
  • هتل‌های اینجا غالباً کوچیک هستند و دکوراسیون سنتی دارند و این یعنی تجربه نزدیکتر از زندگی در ترکیه.
  • از اینجا محله‌های نزدیک تکسیم هم به راحتی با تراموا در دسترس هستند.
  • مرکز خرید اولویوم با قطار شهری فقط 2 ایستگاه با اینجا فاصله داره.
  • یکی از شلوغترین اسکله‌های استانبول (اسکله اِمینونو) چند خیابون اونورتره.
  • پل قدیمی شهر با ماهی‌های کبابی معروفش همونجاست.
  • نمی دونم این یکی، نقطه قوته یا ضعف ولی اینجا هیچکس جز شما ایرانی نیست!

 

تصویر شماره 21 – کوچه هتل Sirkeci mansion

تصویر شماره 22 – نمای هتل Sirkeci mansion (یک هتل خوب دیگه در همین منطقه با همین رنج قیمتی Neorion Hotel هست)

  صرفنظر از برخورد با راننده بی مرام Bitaxi که کرایه 16 لیری از هتل قبلیمون در تکسیم تا سیرکجی رو دو برابر حساب کرد، روز دوم سفرمون خیلی خوب شروع شد. برای راننده امتیاز پایینی ثبت کردم و یک شکایت کتبی هم به شرکتشون فرستادم که بازخوردی نداشت. با مقایسه وضعیت خودم با تجربه یکی از دوستان از  تاکسی‌های استانبول به خودم دلداری میدم. بنده خدا می‌گفت از فرودگاه تا هتل 600 لیر کرایه پرداخت کرده که در نگاه اول خیلی دور از ذهن به نظر میرسه ولی با شنیدن داستان میشه به بزرگی دامی که توی این شهر برای توریست‌ها پهن شده پی برد.

تصویر شماره 23 – اپلیکیشن Bitaxi یه چیزی مثل اسنپ خودمونه. یک منوی ساده ی انگلیسی داره و توی استانبول خوب کار میکنه

ایشون تعریف می‌کرد که به اتفاق دوستش از فرودگاه sabiha به مقصد هتلشون در تکسیم تاکسی می‌گیرند. راننده تاکسی مبلغ کرایه رو 120 لیر اعلام میکنه ولی در عین حال میگه که هرچی تاکسی متر نشون داد اون رو می‌گیرم. این بندگان خدا هم قبول می‌کنند و با این فرض که حالا یه 20 لیر بالاتر یا پایینتر مهم نیست، سوار میشند. بین راه راننده حسابی باهاشون گرم میگیره و بعد از چند دقیقه میگه که ترافیکه و اگر اجازه می‌دید از مسیر جایگزین برم و اینکه فقط یه چند لیری باید بیشتر بدید. این‌ها هم قبول می‌کنند و خلاصه وقتی می‌رسند نزدیکی‌های هتل تاکسی متر مبلغ 200 لیر رو نشون میده. راننده به این بهونه که جلوتر از این نمیشه رفت اینها رو یه کوچه بالاتر از هتل توی یه جای خلوت‌تر پیاده میکنه. این آقا با ناراحتی یه 200 لیری در میاره و میده به راننده. راننده با تعجب یه نگاهی میکنه و ادعا میکنه که اشتباهاً 20 لیر دادی. این بنده خدا هم فکر میکنه واقعا اشتباه کرده و دویست لیر دیگه میده به مرده. ایندفعه یارو بازم شاکی و با عصبانیت پیاده میشه و داد و هوار که منو مسخره کردید؟ باز هم که 20 لیر دادی! دیگه بحث بالا میگیره و بعد از چند دقیقه دعوا این‌ها می‌بینند زورشون به طرف نمیرسه و یه 200 لیر دیگه میدن و میرن. شاید به نظر این خیلی مسخره بیاد ولی اگر توی اینترنت تجربیات توریستها با راننده تاکسی‌های استانبول رو بررسی کنید می‌بینید که مورد مشابه خیلی زیاده.

تصویر 24 – اطلاعات کاربردی تاکسی‌های استانبول

 

تصویر 25 –شرکت Istanbul airport taxi مجری ترانسفر فرودگاهی (هزینه برای 4 نفر 55 یورو، با رزرو از روز قبل بدون نیاز به کارت اعتباری). من چند بار از ترانسفر این شرکت استفاده کردم و خدماتشون رو خوب ارزیابی میکنم.

 

فصل چهارم- اسکندر کباب با اسکندر اضافه

نمی دونم چطور ممکنه که شِرلی از طعم بهشتی خامه بوفالو با عسل خوشش نیاد! بی خود نیست که آمریکاییها رو به بهشت نمی‌برند! شرلی زن آمریکایی مو وزوزی با لباس طوسی به نظر وسواسی میاد. بهش میخوره که 35 سالش باشه اما خودش میگه که 40 سالشه متاهله، بچه‌ای نداره و یکی دو سالی هست که توی هلند زندگی میکنه.

 راهنمای تور، لطیف انگار یکم خسیسه. کلاً دو تا سیمیت گرفته برای 4 تا آدم گنده. سهم من یه نصفه سیمیت هست با یک سفره رنگارنگ از املت، حلوای فندق، چند نوع پنیر، زیتون شور، یه نوع سوسیس، یه تیکه گوشت نمک سود و همین خامه بوفالو با عسل. موندم چطور همه‌ی اینها رو با نیم وجب نون بخورم!

ساعت 11 صبحه و یک ساعتی هست که من و هدی به اتفاق شِرلی و راهنمای تور غذا، لطیف، توی شهر راه افتادیم تا طعم غذاهای مختلف ترکی رو توی قسمت اروپایی و آسیایی استانبول بچشیم. لطیف یک مرد ترک حدوداً 35 ساله با قدی نسبتاً کوتاهه که با اون تی شرت آبی آسمونی و شلوارک سفید و کفشهای کتونی مشکیش اصلاً شبیه سنش نیست. وقتی فهمیدم که متاهله و یه دختر 5 ساله داره تعجبم بیشتر هم شد.

تور طبق معمول بقیه تورها با سلام و احوال پرسی و معرفی مختصر توی یه کافه کوچیک پشت اسکله اِمینونو شروع شد. وقتی لطیف اَزمون می پرسه که کجایی هستید با دودلی جواب میدیم. ایران! تقریباً هر بار که ازم ملیتم رو پرسیدند با دودلی جواب دادم. معمولاً برخورد همراهان خارجی بعد از شنیدن اسم ایران معجونی از تعجب، تأسف و کنجکاوی هست.

سبک صبحانه دادن لطیف جالبه. انگار خبری از یک رستوران شیک و مجلسی نیست. ما رو با خودش به بازار بزرگ برد و تک تک مواد صبحانه رو با هم خریدیم. شباهت زیادی بین بازار بزرگ استانبول و بازارهای خودمون توی ایران هست. به همین خاطره که زیاد از دیدن رنگ و لعاب ادویه‌ها، خشکبار و غذاهای جور واجور که با سلیقه توی مغازه‌ها چیده شده متعجب نمیشم اما از قیافه شرلی مشخصه که همه چیز براش تازگی داره.

تصویر شماره 26 – خروجی بازار بزرگ به سمت اسکله Eminonu

تصویر شماره 27 – راسته بازار بزرگ به سمت اسکله Eminonu

یکم که تو بازار پیش میریم لطیف قهوه فروشی محمد افندی (Kurukahveci Mehmet Efendi) رو نشون میده و میگه این معروف‌ترین قهوه ترک رو می فروشه. تعجبی نداره که بوی قهوه از چند کوچه پایینتر به مشام می‌رسید. به مغازه که نگاه می‌کنی یاد مغازه‌های تهران قدیم میافتی. یه پیرمرد ته مغازه پشت میز کهنه‌اش نشسته و شاگردهاش با لباس‌های فرم شکیلشون تند تند پاکتهای کاغذی رو پر از قهوه می‌کنند و دست مشتری‌هایی که جلو در مغازه صف کشیدند میدند. 10 لیره برای 220 گرم قهوه تُرکِ اصل قیمت منصفانه‌ای به نظر میرسه.

تصویر شماره 28 – صف مشتری‌ها جلو قهوه فروشی معروف و قدیمی محمد افندی

توی بازار هر خوراکی عجیب و غریبی که می بینم از لطیف در موردش می‌پرسم. احساس می‌کنم جواب دادن به بعضی از سوالهام براش سخته به همین خاطر زیاد پا پیچش نمیشم. لطیف یکی از مغازه‌ها رو نشون میده و میگه که توی این مغازه شریکه؛ از همونجا هم اون خامه بوفالو و چندتا چیز دیگه رو برمیداره و از بازار می‌زنیم بیرون. نیمکت‌های یه چایخانه تو یه گوشه دنج از میدان مسجد جدید جایی هست که برای صرف صبحانه در نظر گرفته. بند و بساط صبحانه محقّرانَه مون رو روی یکی از میزهای قهوه خونه پهن می‌کنیم و 4 تا چای سفارش میدیم. صرفنظر از شکل پذیرایی و کم بودن نون، صبحانه فوق العاده خوشمزه بود.

تصویر شماره 29 – پیاده شدن از کشتی و شروع تور غذا در قسمت آسیایی شهر

ده دقیقه بعد از تموم کردن صبحانه توی کشتی بودیم و داشتیم به سمت اسکله کادیکوی تو قسمت آسیایی شهر حرکت می‌کردیم. از کشتی که پیاده میشیم اولین ایستگاه تور، مغازه شیرینی فروشی اِرول (Sekerci Cafer Erol) است. اینجاست که برای اولین بار شربت تمبر هندی رو امتحان کردم. باید بگم که طعمش فوق العاده خوب بود. یه طعم ترش و شیرین که شبیه هیچ نوع شربت دیگه ای نیست. چند مدل شیرینی دیگه هم توی یه بشقاب برای تست آوردند که خوب بودند اما شربته چیز دیگه ای بود. مغازه خیلی خوب دکور شده و انواع مربا، شیرینی‌های سنتی و شربت که به طرز ماهرانه‌ای بسته بندی شدند توی قفسه‌ها در معرض دید هستند. دوست داشتم مثل بقیه از اینجا یه مقدار سوغاتی بخرم اما حال حمل کردن پلاستیکهای خرید رو توی 4-5 ساعت باقی مونده از تور نداشتم. فکر کردم بعداً بر می‌گردیم و خرید می‌کنیم ولی طبق معمول این اتفاق نیافتاد.

تصویر شماره 30 – قنادی معروف کافِ اِرول و شربت افسانه‌ای تمبر هندی 

تصویر شماره 31 – قندای کافِ اِرول و مسافرها در حال خرید سوغاتی

چند کوچه بالاتر یک میز توی رستوران جیا (Çiya Sofrası) برامون رزرو شده. لطیف توضیح میده که این تنها رستوران ترکیه است که واسه خودش مجله داره و برند هست. این رستوران توی غذاهای سنتی ترکیه و همچنین نوآوری توی درست کردن غذاهای جدید تخصص داره. لطیف مثال میزنه که فقط اینجا هست که میتونید کباب با طعم آلبالو بخورید!!! با دیدن سر و وضع رستوران و تعریف و تمجیدهای لطیف کمربندم رو شل می‌کنم که یه ناهار اساسی بزنم. ظرف‌های غذا و پیش غذا یکی یکی میومدند روی میز و ما از هرکدوم یه کم مزه می‌کردیم. باید اعتراف کنم که بین همه‌ی اون غذاهای نه چندان خوشمزه نقطه عطف کارشون شربت سماقی بود که درست کرده بودند. یه شربت ترش مزه و قرمز رنگ که مخصوصاً هدی خیلی ازش خوشش اومد.

تصویر شماره 32- در کوچه پس کوچه های کادیکوی به دنبال غذاهای جدید

تصویر شماره 33 – قسمتی از غذاهای رستوران جیا (Çiya Sofrası

 

تصویر شماره 35 – راسته ماهی فروشان کادیکوی

تصویر شماره 36 –بازار روز کادیکوی

تصویر شماره 37 –بازار روز کادیکوی و انواع زیتون‌های عمل آوری شده همراه با قیمت

تصویر شماره 38 –بازار روز کادیکوی، قیمت میوه‌ها به لیر در تصویر قابل مشاهده است

به رستوران بعدی که می‌رسیم خدا رو شکر می‌کنم که توی رستوران قبلیه زیاد غذا نخوردم. اینجا وعده ناهار بهشتی خودم رو هم پیدا کردم. اسکندر کباب با اسکندر اضافه! فایده‌ی داشتن یه راهنمای ترک همینه که شما رو میبره و از خود اسکندر براتون اسکندر کباب میگیره. اسم رستوران اسکندره (Kebapçı İskender) و عکس اسکندر و پسرهاش توی قاب روی دیوار مغازه نصب شده. نوه اسکندر هم که یه پیرمرد خوش چهره و دوست داشتنیه همینجاست و مغازه رو اداره میکنه. پسرهاش مثل فرفره از اینور به اونور می‌رفتند و به مشتری‌ها سرویس می‌دادند. خودِ مغازه چیزی خاصی نیست و شبیه یه رستوران معمولی تُرکه. من اسکندرکباب رو جاهای دیگه هم خورده بودم اما اسکندر کبابی که اینجا خوردیم فوق العاده خوشمزه بود. ماست و شربت سماقی که باهاش سرو شد دقیقاً تکمیل کننده طعم کباب بود. آخر سر هم اسکندر خان، بزرگ‌ترین نواده خانواده اسکندر اوغلو سر میز ما اومدند و با ما خوش و بش کردند که از این ملاقات بسیار مسرور شدیم.

تصویر شماره 39 – اسکندر کباب خوشمزه با شربت سماق در کنار اسکندر خان اسکندر اغلو، نوه‌ی مخترع اسکندر کباب.

شِرلی انگلیسی رو تو دماغی صحبت میکنه و وقت حرف زدن لب نمیزنه! همین کافیه که نصف صحبتهاش رو متوجه نشیم. بنده خدا هر جمله رو دو بار تکرار میکنه تا ما بفهمیم منظورش چیه. وسط صحبتهاش گفت که خوش به حالتون که دو تا زبان رو بلدید آخه من فقط انگلیسی بلدم! بعد از اینکه بهش میگم که هدی عربی رو هم میفهمه با تعجب چشماش رو گرد میکنه و با حسرت آه میکشه. به نظر من که دونستن زبان انگلیسی به تنهایی اندازه فهمیدن سه زبان دیگه ارزش داره.

بعد از ناهار یک‌ترشی فروشی ایستگاه بعدی تور بود که نسبت به ترشی‌های ایرانی چیز خاصی برای عرضه نداشت. لطیف بیچاره هرچی سعی کرد با نشون دادن‌ترشی های مختلف ما رو سورپرایز کنه ما خیلی خونسرد جواب می‌دادیم که خودمون توی ایران اینو داریم. تازه به نظرم طعم ترشی‌های ایرانی خیلی بهتر بود.

تصویر شماره 40- ترشی فروشی و پذیرایی ترش از ما!

از ترشی فروشی که بگذریم بازار قسمت آسیایی شهر خیلی تمیز و رنگارنگه و قیمتها هم ارزونتر از بخش اروپاییه. قدم زدن توی یکی از بازارهای استانبول در نبود هزاران توریست حس واقعی از فضای بازار و خرید محلی‌ها رو منتقل میکنه. در بین همه جاهایی که دیدیم جای مزه کردن غذاهای فروشنده‌های خیابونی خالی بود که با مزه کردن طعم صدف‌های شکم پر، روده پیچ گوسفند(کوکورِچ) و … از چندتا دکه اغذیه فروشی کاملتر شد.

تصویر 41- صدف شکم پر (midye) با طعمی متفاوت و نسبتا خوب 

تصویر شماره 42- پیده (پیتزای اسفناج ترک) نه چندان خوشمزه 

تصویر شماره 43- کوکورِچ یا همون روده پیچ گوسفند. این رو لطیف اینقدر ازش تعریف کرد و ترانه ازش برامون خوند که من وسوسه شدم و امتحان کردم اما اصلا خوشمزه نیست. از روده ی گوسفند چه انتظاری میشه داشت آخه! اینم ترانه ای که لطیف میخوند و رو اعصاب ما بود! 

تصویر 44 – باقلوای گازیانتپ

تصویر 45- کوفته‌ی خام گیاهخوارها و طعم افتضاحش

حالا فقط مونده بود دسر که نمی دونستم دقیقاً کجا باید جاش بدم. بستنی فروشی مادو (Mado) جایی بود که لطیف برای خوردن دسر انتخاب کرده. روی میز توی پیاده رو نشستیم و شروع به گپ زدن کردیم. لطیف از خانواده ش گفت و تعریف کرد که چطور توی سن کم ازدواج کرده و ما از علاقمون به سفرگفتیم. شرلی تعریف کرد که چطور مجبور شده از آمریکا بیاد هلند زندگی کنه. اینکه چرا بعد از دو سال زندگی توی هلند هنوزم فقط انگلیسی رو بلده صحبت کنه. اینکه برای شرکت توی عروسی همکارش از هلند پاشده اومده استانبول و نگران آداب و رسوم ترکها برای عروسی هست. وقتی حرف از علاقه من به بازی‌های کامپیوتری به میون کشیده شد شرلی پرسید چه بازیی انجام میدی؟ من با تعجب یه نگاهی بهش انداختم و گفتم مگه تو هم بازی می‌کنی!؟ خدایی اصلاً به قیافش نمی‌خورد که اهل بازی باشه. مثل این بود که تصور کنی مامانت نشسته کانتِر بازی میکنه! بعد که برامون توضیح داد که شوهرش تِستِر بازی‌های کامپیوتری هست خیالم راحت میشه. در مورد این شغل رؤیایی قبلاً چندتا مطلب خونده بودم و الان یکی جلوم نشسته و داره میگه که شوهرش کارش همینه و غیر از این هیچ کاری انجام نمی‌ده. خوش به سعادتت مرد!

تصویر شماره 46- بستنی سنتی ترکیه، سمت راست و دسر مرغ، سمت چپ! من مرغ دوست ندارم ولی دسره بدک نبود.

بستنی خوشمزه بود و ما که گرم صحبت بودیم نفهمیدیم چجوری تمومش کردیم. لطیف گفت الان دو راه دارید، یا پول تور رو حساب می کنید ،میبرمتون اسکله و میفرستمتون خونتون و یا باز هم پول تور رو حساب می کنید و من اول میبرمتون آش زبون بخورید و بعد راهیتون می‌کنم سمت خونه. حقیقتاً ما تا خرخره خورده بودیم و هیچ جایی برای غذا نداشتیم، از طرفی همین الان نفری 100 دلار بهش داده بودیم و می‌خواستیم حداکثر استفاده رو از پولی که دادیم ببریم لذا تور با تست مزه آش زبون به پایان رسید. روز بعد یک ایمیل به شرکت برگزار کننده تور (Istanbul on food) فرستادم، ازشون تشکر کردم و برای بهتر شدن کارشون چندتا پیشنهاد دادم.

تصویر شماره 47 – سوپ زبان نه چندان خوشمزه . به نظرم ترکها نمی تونند خوب از ادویه استفاده کنند.

تصویر شماره 48 - نقشه مسیر تور در قسمت آسیایی شهر (Kadikoy)

برای باز شدن نقشه گوگل اینجا کلیک کنید 

تصویر شماره 49 – لیست بعضی از غذاهای تور غذای استانبول همراه با نظر شخصی من!

 

فصل پنجم فرسنگ‌ها زیر دریا

وقتی 5-6 سالم بود اگر ازم می‌پرسیدند که دوست داری چیکاره بشی زود جواب می‌دادم ناخدای کشتی. نقاشی‌هایی که توی مهد کودک می‌کشیدم پر بودند از ناوها و زیر دریایی‌های جنگی جور واجور. توی مهدکودک با امیر دبستانی می‌نشستیم ناو جنگی نقاشی می‌کردیم و بعد باهاشون به کشتی همدیگه شلیک می‌کردیم. رد گلوله توپ کشتی، خطی بود که از یک دفتر نقاشی به اون دفتر نقاشی کشیده می‌شد. نمیدونم چطور ممکن بود ولی هیچوقت سر اینکه کشتی کی غرق شده و مال کی سالمه بحثی نبود. دست آخر دو تا نقاشی برامون میموند که پر بود از خط خطی‌های ناشی از شلیک گلوله و انفجار. گاهی کار بالا می‌گرفت و به نبرد تن به تن می‌رسید. این میون هرچی دم دستمون بود رو سمت هم پرتاب می‌کردیم. یک بار به خاطر همین خاله فاطمه (مربی مهدکودک) برای تنبیه توی یکی از اتاقها زندانیمون کرد. عین خیالمون هم نبود. نشستیم دو تا ناو دیگه کشیدیم و نیم ساعت بعد داشتیم با لوله خودکار تیکه‌های کاغذ مچاله شده رو سمت هم پرتاب می‌کردیم. خسته که شدیم طاقباز کنار هم خوابیدیم و یه عالمه کاغذ تُفی فوت کردیم به سقف. چند ساعت بعد قیافه بهت زده زندانبان وقتی در اتاق رو باز کرد تا ما رو بیرون بیاره دیدنی بود.

30 ساله که دیگه هیچ ناو جنگیی نکشیدم اما الان درست وسط یک زیردریایی جنگی آمریکایی ایستادم. فکر نمی‌کنم کسی به اندازه من از حضور توی این زیردریایی هیجانزده شده باشه. با وجود همه‌ی اون ماشین‌ها و وسایل نقلیه‌ی آنتیک و فوق العاده، برای من بهترین قسمت موزه رحمی (Rahmi M. Koç Museum) همین زیردریایی بود. کاپیتان احمد مالالان مهندس بازنشسته همین زیردریاییه که گوشه گوشه‌ی زیردریایی رو به ما نشون میده و در مورد کاربرد هرکدوم از تجهیزاتش توضیح میده. اژدر اندازها، اتاق کنترل، سونار، خوابگاه، سرویس‌های بهداشتی و موتورخونه خیلی خوب حفظ شدند. کسی جز من و هدی توی تور شرکت نکرده و تور یه جورایی خصوصی شده. کاپیتان بهم میگه که به خاطر قد بلندت حتی اگر می‌خواستی هم  اجازه نمی‌دادند خدمه‌ی یک زیردریایی باشی. اون میگه که حداکثر قد مجاز برای اینکار 165 سانتی متره که به نظرم منطقی میاد. یک لحظه پیش خودم فکر می‌کنم که حبس شدن کنار 100 نفر آدم توی یک راهرو تنگ و دراز اون هم تو عمق 200 متری دریا چقدر میتونه وحشتناک باشه. همون بهتر که قدم بیست سانتی متر بیشتر از عدد مجازه!

تصویر شماره 50 – زیردریایی موزه رَحمی، (بعضی از عکسهای سفرنامه از اینترنت استخراج شده اند)

تصویر شماره 51 – کاپیتان مالالان در حال ارائه توضیحات لازم در مورد امکانات زیردریایی به مهندس هدی

از من می‌پرسید؟ این بهترین موزه‌ی استانبوله. اینقدر چیزهای باحال توی این موزه جمع آوری شده که میتونی بدون اینکه حوصلت سر بره 2-3 ساعت توی موزه قدم بزنی و با هر قدم یه چیز باحاله جدید ببینی. دکور داخلی موزه و نحوه عرضه وسایل و ماشین آالات به بازدید کننده، فوق العاده حرفه‌ایه و یکی از دلایل جذاب بودن موزه همینه. خودروهای خیلی قدیمی، کامیون، کشتی، زیر دریایی، قایق‌های متنوع، دوچرخه، ماشین آلات روغن گیری، لوکوموتیو و واگن‌های آنتیک، هواپیماهای جنگی و مسافربری، تاسیسات نفتی و … چیزهایی هستند که به بهترین شکل ممکن در معرض دید قرار داده شدند. موزه دوشنبه ها تعطیله و ساعت کارش 10 صبح تا 6 عصر هست . ورودی موزه 16 لیر و بلیط زیردریایی 8 لیر قیمت داره. اگر اینجا کلیک کنید موقعیت موزه هم روی نقشه گوگل باز میشه و از هر نقطه ای با خط اتوبوس قابل دسترسی هست.

پیش خودم میگم یعنی چند جای دیگه مثل این میتونه توی این شهر وجود داشته باشه که هنوز ندیدیم.

تصویر شماره 52 – کلکسیون ماشین‌های آنتیک موزه رَحمی

تصویر شماره 53- در آرزوی پرواز 

تصویر شماره 54 – بدون شرح

تصویر شماره 55 – ماشین ما، MG ساخت سال 1952 (1330 شمسی) 

تصویر شماره 56

تصویر شماره 57 –گوشه‌ای از آنچه که در موزه رَحمی خواهید دید

تصویر شماره 58 – دوچرخه‌های آنتیک

 

فصل ششم– بر فراز دریای سیاه

از دیدن مسجدهای باشکوه، موزه‌ها و مراکز خرید مجلل استانبول خسته شدید؟ شاید بهتر باشه بیرون از شهر دنبال نقاط بکر و کمتر دیده شده باشید.

از فراز قلعه یوروس دهانه ورودی تنگه بوسفور جلوی چشماته. اگر بخت باهات یار باشه و هوا صاف، میشه کشتی‌هایی رو که از دریای سیاه وارد دهانه تنگه میشن تا خودشون رو به دریای مدیترانه برسونند دید. منظره این بالا به ده دقیقه پیاده روی از پایین تپه تا اینجا می ارزه. سفر دریایی با کشتی‌های Şehir Hatları از اسکله اِمینونو شروع شد و کشتی تمام طول تنگه بوسفور رو دو ساعته طی کرد تا به دهکده آنادولو کاواگی (Anadolu Kavağı) رسید. در طول مسیر مناظر دو طرف تنگه  وصف نشدنیه. میشه گفت این سفر نوع کاملتر تورکشتی تنگه بوسفور هست که تا خود دریای سیاه گردشگرها رو میبره و برمیگردونه.

  

تصویر شماره 59 – منظره دهانه تنگه بوسفور و دریای سیاه از فراز قلعه Yoros

تصویر شماره 60 – تور کامل تنگه بوسفور با کشتی (25 لیر). این تور در شب هم انجام میشه. 

تصویر شماره 61 – باروهای قلعه Yoros

تصویر شماره 62 – منظره دهانه تنگه بوسفور و دریای سیاه از فراز قلعه Yoros

تصویر شماره 63 – قلعه Yoros

 

تصویر شماره 64 - آبتنی بچه‌ها در دهکده آنادولو کاواگی (Anadolu Kavağı) 

تصویر شماره 65 – برنامه حرکت تور کامل تنگه بوسفور، بلیط یک طرفه 15 لیر

تصویر شماره 66 – مسیر تور تنگه بوسفور. رنگ قرمز رفت با کشتی ، رنگ آبی برگشت با اتوبوس.

توضیحات نقشه: توی فصل تابستان سعی کنید نیم ساعت قبل از حرکت برای خرید بلیط کشتی و سوار شدن توی اسکله Bogaz که جنب اسکله Eminonu واقع شده حاضر باشید و بلیط یک طرفه تور بلند بوسفور رو به قیمت 15 لیر بخرید. تا آخر مسیر رو برید و توی اسکله آنادولو کاواگی پیاده بشید. قبل از اینکه به بالای تپه برید ساعت حرکت قایق‌ها رو به Sariyer چک کنید تا بعد از پایین اومدن از قلعه سر وقت توی اسکله باشید. با قایق به Sariyer برید و همونجا توی یکی از رستورانهای نقلی ماهی کبابی بخورید. بعد با هزینه 2 لیر سوار خط اتوبوس 25E بشید و در طول مسیر از نقاط دیدنی که روی نقشه مشخص شده بازدید کنید. هر بار که از اتوبوس پیاده می‌شید با دادن 2 لیر دیگه (کارت مترو فراموش نشود) با خط اتوبوس بعد ادامه مسیر بدید تا برسید به ایستگاه مترو کاباتاش.

تصویر شماره 67 - یکی از رستورانهای زیر قلعه روملی در کنار پل زیبای فتیح. صرف غذا در یکی از این رستورانها و پیاده روی در محله‌ی زیبای Bebek لذتبخشه

توی ساحل دریای سیاه، همین حوالی چندتا پلاژ ساحلی خوب برای شنا وجود داره که خب فعلاً به کار ما نمیاد اما اطلاعات و مسیر دسترسی رو مشخص کردم. توی 36 سالی که از عمرم میگذره تنها یک بار تجربه شنا توی دریا رو دارم که اونم توی همین خلیج فارس خودمون بوده.

تصویر شماره 68 - مسیر فوق العاده زیبای بین دو ساحل مناسب برای شنای شیله و اَهوا. بهترین راه برای دسترسی به این سواحل اجاره کردن ماشین هست. راه سخت‌تر و ارزان حرکت با خط اتوبوس شهری 139A از ایستگاه اتوبوس Harem توی قسمت آسیایی شهر هست که با توجه به طولانی بودن مسیر توصیه نمیشه.

بگذریم، اگر ظهر به دهکده آنادولو برسیم می شه بعد از بازدید از قلعه و دیدن منظره دریای سیاه از بالا، با قایق به اونطرف تنگه رفت و یه غذای دریایی عالی رو توی یکی از دهکده‌های حاشیه غربی تنگه صرف کرد. یه فکر خوب برای برگشت استفاده از اتوبوس به جای کشتی هست. خط 25E رو توی ساریر (Sariyer) سوار میشید و کل طول تنگه رو با اتوبوس بر می‌گردید که یه مسیر یک ساعته است. توی طول مسیر هر نقطه که خواستید پیاده میشید و از زیبایی‌های ساحل تنگه و اماکن دیدنی اونجا استفاده می‌کنید و با اتوبوس بعدی ادامه مسیر می‌دید. اتوبوس‌ها پشت سر هم ده دقیقه به ده دقیقه توی ایستگاه‌های طول مسیر توقف دارند. یه عالمه نقطه دیدنی توی این مسیر هست که میشه ازشون بازدید کرد که مهم ترینشون قلعه موزه روملی (Rumeli Hisar Museum) هست.

مرکز خرید بزرگ و لوکس ایسینیه (Istinye Park) رو هم می شه توی مسیر برگشت با عوض کردن خط اتوبوس دید. اجناس گرون هستند اما اگر قیمت براتون مهم نیست انصافاً اگر بهترین نباشه، یکی از مراکز خرید پرطرفدار استانبول هست. در آخر هم اتوبوس شما رو توی ایستگاه کاباتاش پیاده میکنه که فقط یک ایستگاه با میدان تکسیم فاصله داره.

تصویر شماره 69- زیبایی‌های مسیر برگشت با اتوبوس از تور تنگه بوسفور

تصویر شماره 70- زیبایی‌های مسیر برگشت با اتوبوس از تور تنگه بوسفور

تصویر شماره 71- قلعه موزه روملی (Rumeli Hisar Museum) در مسیر برگشت با اتوبوس از تور تنگه بوسفور

 

فصل هفتم- مارکوپولوی کوچک

تا همین دو ماه پیش اصلاً قرار نبود که بیایم استانبول. اصولاً دیدن استانبول برای چهارمین بار چیزی نبود که بتونه دلتنگیم برای سفر رو رفع کنه. چیزی که توی رویاهام می‌دیدم سفر به سواحل جنوبی فرانسه و اسپانیا بود اما شنیدن یک خبر روی همه محاسباتم خط قرمز کشید و در چشم بر هم زدنی سفر دو نفره ما به اروپا تبدیل شد به یک سفر سه نفره به استانبول.

یادمه هشت سال پیش عید نوروز رو با هدی توی همین شهر جشن گرفتیم. موقع تبریک سال نو مادر خانمم ‌گفت: حالا که اولین سال تحویل زندگی مشترکتون توی سفر هستید پس همیشه به سفر خواهید بود. چندین سال از اون سفر گذشته و من فکر میکنم ، حالا که پسرم در اولین روزهای زندگیش تو سفر هست پس همیشه به سفر خواهد بود.

خورشید داره غروب میکنه و من، هدی و مارکوپولوی کوچیکمون کنار تنگه بوسفور ایستادیم و من در حالی که ذُرَّت کبابیم رو گاز می‌زنم به امید زودتر بزرگ شدنش اون رو به هدی هم تعارف می‌کنم! :D

تصویر شماره 72- مثلاً مارکوپولوی کوچک!

از سنگ فرشهای جهنمی بگم که خوشبختانه ماجرای خرید توی سه شنبه بازار مرکز خرید الویوم به خیر گذشت و مادر و بچه سالم به هتل رسیدند. با وجود اینکه تاکسیه کلی ما رو تکون داد و دو برابر اَزَمون کرایه گرفت ولی صحیح و سالم ما رو به هتل رسوند و من آخر نفهمیدم که واقعاً راه رسیدن به هتل اینقدر مارپیچ، ناهموار و از محله‌های ترسناک شهر بود یا راننده ناشی بود و ما رو از بیراهه به مقصد رسوند.

باید بگم این اولین چالش بارداری هدی در سفر نبود. در اصل اولین چالش، تصمیم گیری راجع به انجام سفر و یا لغو اون بود. اصولاً هیچ مدرکی در مورد منع سفر در 8 ماه اول یک بارداری طبیعی وجود نداره. مشورت با پزشک متخصص و تاکید اون بر کم خطر بودن سفر باعث شد که عزممون برای سفر جزم بشه و صرفاً با تغییر مقصد و انتخاب یک مقصد نزدیکتر به سفر بیایم.

چالش دیگه ما محدود شدن تنوع غذایی مجاز برای هدی بود. باکتری نابِکاری (توکسوپلاسما) که ظاهراً در گوشت قرمزی که کاملاً پخته نشده وجود داره و موجب سقط جنین میشه باعث شد که کلاً قید انواع کباب‌ها رو بزنیم. من که نفهمیدم این خطر چقدر محتمله ولی اصرار هدی منوی غذاییمون رو محدود کرده بود. از طرفی باید خیلی مراقبت می‌کردیم که مسمومیت غذایی برای هدی پیش نیاد؛ بنابراین از هر جایی نمیتونستیم غذا بخریم.

درگیری بعدیمون کاهش توانایی هدی برای پیاده روی‌های طولانی بود؛ اما اصلی‌ترین چالش برای من این بود که تحقیق کنم و ببینم در صورتی که نیاز به خدمات پزشکی پیدا کردیم چیکار باید بکنیم. از اونجا که هیچکدوم از بیمه‌های مسافرتی داخلی کوچکترین پوششی رو در مورد بارداری ارائه نمی‌ده باید می‌فهمیدم که در مواقع اضطراری به کجا باید مراجعه کنم. این شد که لیست چندتا بیمارستان خصوصی خوب رو توی استانبول پیدا کردم. در مرحله بعد ترس از هزینه‌های سرسام آور این نوع بیمارستانها باعث شد که با چندتاشون تماس بگیرم و در مورد هزینه‌های پزشکی سؤال بپرسم. نتیجه ایمیلهام این بود که فهمیدم یک معاینه ساده توسط متخصص زنان و زایمان همراه با سونوگرافی توی یک بیمارستان خصوصی خوب 100 دلار هزینه خواهد داشت که چیزی نزدیک به 430000 تومان میشه. از اونجا که همین الان توی بندرعباس برای همین کار 130000 تومان هزینه می‌کنیم بنابراین هزینه 100 دلاری به نظرم خیلی عجیب و غریب نبود.

اسم بعضی از بیمارستانها خوب استانبول (جهت دیدن موقعیت مکانی روی اسم بیمارستان کلیک کنید):

 

تصویر شماره 73 - تعدادی از بیمارستانهای خصوصی خوب استانبول

خوشبختانه سفرمون بدون مشکل خاصی تموم شد. الان که 4 ماه از بازگشتمون میگذره به نظرم در مورد انجام این سفر تصمیم درستی گرفتم. سفری که با هدف شرکت توی کنسرت انجام شد با حذف کلیشه‌های همیشگی و بازدید از اماکن دیده نشده و لمس تجربه‌های جدید، سفر خوب و لذتبخشی از آب در اومد. هرچند به خاطر دودلی در انجام این سفر و تأخیر در خرید بلیط، هزینه‌های سفرمون زیادتر از حد معمول شد اما به نظرم تنها چیزی که توی یک سفر اهمیتی نداره پولی هست که خرج میشه. هیچوقت نتونستم بفهمم که چرا یک مسافر با تمکن مالی مناسب باید سعی کنه که با فدا کردن آسایش و راحتیش، کمتر خرج کنه و بعد هم از صرفه جویی هاش با افتخار یاد کنه. از نظر من پول چیزی جز یک ابزار برای راحتی بیشتر نیست.

شاید به نظر برسه وقتی برای چهارمین بار به استانبول میاید، شهر دیگه چیز جدیدی برای عرضه نداشته باشه اما من این بار با این قصد به این سفر اومدم که جاهای جدید و کارهای تازه رو تجربه کنیم. توی این سفر یاد گرفتم که میشه استانبول رفت، مساجد و کاخهای با شکوهش رو ندید، خرید خاصی انجام نداد، به جزیره بویوک آدا نرفت، توی پلاژهای خوبش شنا نکرد اما باز هم با یک عالمه خاطره خوب از دیدنی‌های کمتر دیده شده‌اش از سفر برگشت.

تصویر شماره 74 - جدول هزینه‌های سفر

 پی نوشت : از بین همه اپلیکیشن هایی که توی سفر استفاده کردم به نظرم یکی از کاربردی ترین هاشون مترجم گوگل هست. توی این اپلیکیشن یکی از بدرد بخورترین امکاناتش امکان ترجمه عکسه. مثلا از این امکان میشه برای ترجمه منوی رستوران ها استفاده کرد. ترجمه صوتی این اپلیکیشن هم طی سالها پیشرفت زیادی کرده و الان کاملا قابل استفاده است. از اونجا که این اپلیکیشن به صورت پیش فرض روی اغلب گوشی های هوشمند نصب شده برای استفاده از اون فقط یک تلفن هوشمند و اتصال به اینترنت نیازه.

 تصویر شماره 75 - راهنمای گام به گام استفاده از مترجم عکس google translate . برای استفاده از امکان ترجمه صوتی همزمان کافیه آیکون میکروفن رو لمس کنید و شروع به صحبت کنید تا گوگل فورا جملات شما رو ترجمه کنه و به زبان دیگه بلند تکرار کنه. 

 

نویسنده : امیر مهدویان

تمامی مطالب عنوان شده در سفرنامه ها نظر و برداشت شخصی نویسنده است و وب‌ سایت لست سکند مسئولیتی در قبال صحت اطلاعات سفرنامه ها بر عهده نمی‌گیرد.