هشت روز خاطره انگیز به کوآلالامپور (قسمت دوم)

4
از 35 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
هشت روز خاطره انگیز به کوآلالامپور + تصاویر
آموزش سفرنامه‌ نویسی
05 اردیبهشت 1397 09:00
67
25K

سه شنبه 20 feb

طبق برنامه هر روز، ساعت هفت و نیم بیدار شدیم و رفتیم برای صرف صبحونه. بعد از اون رفتیم لابی و یه سرچی با گوگل مپ کردیم از راهنمای هتل هم راجع به معابد اونجا پرسیدیم از قبل هم یه چیزایی می دونستم معبد سری ماریامان هندی ها مد نظرمون بود، اطرافش معبدای چینی هم بودن مقصد بعدیمون معبد تین هو بود. پیاده رفتیم سمت معبد معروف هندی ها که خیلی از سفرنامه راجع بهش گفته بودن و حتی بعضی ها به تایم عرووسی هندی اونجا هم برخورده بودن اما فکر میکنم عروسی ها عصر برگزار میشد ما صبح رفته بودیم. اول رفتیم یه معبد چینی که تقریبا شلوغ هم بود همشون چینی بودن، اونجا اصلا توریست ندیدیم. خیلی از این معبد خوشم اومد ورودیش دوتا گوی بود که میدیدیم اونا میچرخوننش بین دوتا گوی یه دستگاه بخور سرد بود یه چرخ به گوی اول میدادن به دستاشون بخور میزدن بعد گوی دوم رو میچرخوندن. از یکی پرسیدم دلیل کارتون چیه گفت گوی اول آرزوهامونه گوی دوم رو میچرخونیم تا زندگیمون به کاممون بچرخه. منم به تقلیدشون انجام دادم.

*معبد چینی و گوی هایی که ازشون گفتم-عکس از خودمون

داخل اون معبد چیزایی دیدیم که به عمرمون ندیده بودیم. رو یه میز پر بود از کاغذ رنگی با طرح اژدها و آدم چینی اونا قسمت وسط کاغذ رو به لبه ی میز میچسبوندن و میچرخوندن به شکل مخروطی شه. اونقدرم با دقت انجام میدادن بعد اون کاغذا رو میبردن سمت یه کوره آتیش لبه کاغذو با شمع آتیش میزدن بعد مینداختن تو کوره. یه آقای جنتلمن چینی اونجا بود که خیلی تلاش میکرد برامون از عقایدشون بگه اما ما کاملا متوجه نمیشدیم. میگفت این اژدها نماد پلیدیه که ما تو آتیش میسوزونیمش.

*کاغذهای پلیدی درحال آتش گرفتن-عکس از خودمون

یه صف طولانی یه گوشه ای از معبد بود که به مردم پکیج میفروختن داخل پکیج سه تا از اون چوب ها که شبیه عود بودن حالا ضخیم تر بود با یه سری کاغذ رنگی که میسوزوندن. دوتا خدا هم داشتن که روبروی یکی از اونها یه پیرمرد بامزه زانو زده بود و یه ظرف استوانه ای تو دستش بود داخلش پر بود از چوب شانس تکونشون میداد تا یه دونه بیفته پایین بعد شماره روی اون چوبی که درومد رو نگاه میکرد دوتا تیکه چوب که محدب بودن و مکمل هم رو مینداخت این کار رو چندین بار انجام داد ما ازش فیلم میگرفتیم. فقط بهمون لبخند میزد آخر هم رفت از تو قفسه فالش رو در آورد. اعتراف کردیم که از دیدن اعتقاداتتون لذت میبریم.

*فال گیری پیرمرد مهربان چینی و خدای معبد-عکس از خودمون

یه گوشه دیگه از معبد یه زنگ تقریبا بزرگی بود با یه چوب که کنارش آویزون بود با چوب محکم به این صفحه میکوبیدن و صدای زنگ در میومد. اون آقای جنتلمن چینی بهمون گفت ما با زدن این زنگ خدا رو صدا میکنیم منم که طبق معمول همه چی رو تست میکردم اینکارو هم انجام دادم.

*زنگ معبد-عکس از خودمون

یک ساعتی تو این معبد سرمون گرم شد. خیلی جالبه با عقاید متفاوت آشنا شی. از این معبد که اومدیم بیرون دو قدم نرفته بودیم که به معبد هندی ها رسیدیم همون معبد معروف سری ماریامان. ورودیش بهمون گفتن برین کفشداری بغل کفشارو تحویل بدین.

*سر در معبد سری ماریامان-عکس از خودمون

اولین جایی بود که هندی داشت اما تمیز بود سرامیک های کف معبد برق میزدن فضای داخلش یکم تاریک بود. اکثر معبدای هندی یه فضای سرپوشیده بدون دیوار با ستون های محکم بود تهش یه اتاق داشت که خدای اصلی داخلش بود. ورودیه اتاق خدا هم یه نرده فلزی داشت مثل یه صف، انگار برای زمانهای شلوغی هاشون گذاشته بودن. اول ورودی هم یه مجسمه بزرگ بود که توش میوه و خوراکی بود موز و نارگیل و... یه ظرفی هم بود که داخلش خمیرهای رنگ زرد و قرمز و سیاه بود که ظاهرا برای خال گذاشتن روی پیشونی بود از شانس ما معبد هندوها شلوغ نبود نتونستیم با آداب و رسوم اونها خیلی آشنا شیم .

*داخل معبد سری ماریامان- عکس از خودمون

فکر میکنم آدمای معمولی مثل ما هم حق ورود به اتاق خدای بزرگشون رو نداشتیم حتی عکس هم با ترس و لرز مینداختیم ورودیه معبد به کلاه من هم گیر دادن گفتن کلاهت رو بردار. نمی دونم شاید به خداشون بی احترامی میشد خدای داخل اتاق یه فیل چهاردست از جنس سنگ سیاه بود.

*خدای بزرگ با سر فیل. از جایی خوندم که خدای علم ودانش به شکل فیله و محصل ها و دانشجوها به این خدا متوسل میشن- عکس از خودمون

ما دوری توی معبد زدیم و با مجسمه های روی دیوار عکس انداختیم. یه گوشه از معبد یه خانمی کنار یه مجسمه نشسته بود و گریه میکرد. یکی هم اومد مدل طواف دادن ما دور کعبه، اون هم سه دور طواف داد و بعد دستاشو به نشونه ستایش بهم چسبوند و بالا آورد. اینجا زیاد چیزهای عجیبی ندیدیم. دوست داشتم یه عروسی اتفاقی به ما هم میخورد اما نشد. بعد از اون رفتیم یه معبد چینی دیگه همون حوالی باز هم چیزایی که تو معبد اول دیدیم اونجا هم بود با این تفاوت که دم ظهر بود و هوا خیلییی گرم شده بود با اون آتیش های توی معبد اونا گرما دو برابر شده بود. به همسرم گفتم بریم معبد تین هو بعد برگردیم هتل برای برنامه رقص اژدها. یه نوشیدنی 100plus  خوردیم. با uber با مبلغ هفت رینگیت رفتیم معبد تین هو که بالای یه تپه بود خیلی ترافیک هم بود. دم در معبد دوتا نوشیدنی متفاوت چینی خوردیم یکیش آبلیمو و عسل بود اون نمی دونم چی بود مشکی مثل نوشابه بود طعمش هم متفاوت بود. این معبد خیلی متفاوت بود، بزرگ و شلوغ، توریستا بیشتر به این معبد میرفتن بخاطر جشن سال نوی چینی کل معبد قرمز بود. پر بود از فانوسای کاغذی قرمز. هر گوشه حیاط هم یه مجسمه بامزه بود یه قسمت هم مجسمه ی حیوونای ماه های مختلف سال بود با یه نوشته انگلیسی زیرش که فال سال اون حیوون بود ما با حیوون سالمون که برای جفتمون ببر بود عکس انداختیم

*از سری مجسمه های معبد تین هو و ببر مربوط به سال تولدمون-عکس از خودمون

یه اژدهای رنگارنگ بزرگم بود که خیلی بامزه بود. برای ورود به این معبد باید کفشاتو در می آوردی. داخل که رفتیم دو تا مجسمه بزرگ یکی خانم و یکی آقا قد علم کرده بودن مردم هم جلوی اونا داشتن عبادت میکردن

*خدای معبد تین هو- عکس از خودمون

4.jpg

یه صف نه چندان طولانی هم دیدیم که بهش سرک کشیدیم دیدیم صف فاله ما هم رفتیم تو صف یه دسته چوب رو تو یه ظرف استوانه ای پرت میکردیم تا یه چوب رو هوا وایسته عدد روی اون چوب فالمون میشد که از قفسه زیرش یه برگه کاغذ از قسمتی که عدد فالمون بود برمیداشتیم هم انگلیسی بود و هم چینی برای منو همسر هر دومون خوش یمن بود انگار مردم رو نا امید نمیکردن و همه فالها نوید خوشبختی میداد.

*فال من و همسر

رفتیم طبقه بالاتر چیزی نداشت جز یه تراس بزرگ مشرف به حیاط که مردم عکس مینداختن. ظهر بود و هوا حسابی گرم و شرجی از یه رستوران تو طبقه پایینشون گذشتیم، فضا پر بود از بوی غذاهای چینی که با طبع ما سازگار نبود. باز یه گوشه حیاط یه درخت آرزوها بود همسرم دوباره یه آرزو نوشت و  آویزونش کرد. اومدیم سمت خروجی درخواست uber  برای هتل دادیم. داشتیم پیاده میرفتیم تا پایین تپه که راننده تو ترافیک معطل نشه، یه مادر و دختر اومدن سمتمون دختره حدودا 13 ساله بود با تسلط به زبان انگلیسی بهمون گفت برای یه پروژه مدرسم یه فرمی هست برای توریست ها پرش کنین ما هم به گرمی استقبال کردیم با اینکه عجله داشتیم سوال ها مربوط به غذاهای چینی و جشن سال نوی اونها و رقص اژدها بود من تا جایی که تجربه کرده بودم جواب دادم. بالاخره ماشینمون رسید و یه راننده مالایی خونگرم به پستمون خورد راجع به تحصیلاتمون، راجع به مدرکومون و حقوقمون کلی باهامون حرف زد و چشماش داشت از حدقه میزد بیرون وقتی فهمید با مدرک فوق لیسانس تو ایران با پول اونها اونقد کم حقوق میگیریم گفت اینجا حقوقتون ده میلیون به پول ایرانه پاشین بیاین اینجا زندگی کنین خونه ها هم ارزونتره خرج عروسی هم کمتره. خودش بازنشسته یه شرکت آلمانی بود میگفت خودمو زود بازنشسته کردم خلاصه کلی اطلاعات راجع به شرایط زندگی تو ایران  و مالزی رد و بدل کردیم. تازه میگفت اینجا phd بخونی پول حسابی در میاری منم گفتم ارشد ما با دکترا تفاوت حقوقیه کمی داره ما برای دل خودمون و افزایش دانش و آگاهیمون درس میخونیم وگرنه به افزایش حقوق امیدی نیست. ساعت حدودا 2 به هتل رسیدیم. برنامه هتل برای رقص اژدها که به مناسبت جشن سال نوی چینی ها قرار بود برگزار شه ساعت یک و نیم بود. اما وقتی ما رسیدیم تازه شروع شده بود.چند نفر لباسای عروسکیه اژدهای زرد و قرمز با چشمای درشت تن کرده بودن. انگار هر اژدها رو دو نفر کنترل میکردن یکیش بالاتنه یکیش پایین تنه حدود شش یا هفت تا اژدها بودن با صدای ساز و دهل سر و صدا راه انداخته بودن بعد هماهنگ میرقصیدن.

*رقص اژدها در هتل رویال بینتانگ-عکس از خودمون

تجربه جالبی بود خوشحال بودیم که تو زمان یه فستیوال رفتیم سفر و شور و هیجان سفرمون رو بیشتر کرده بود. بعد از دیدن رقص با همسر برای نهار رفتیم kfc .اولین باری بود که میرفتیم. دو نوع متفاوت مرغ رو سفارش دادیم. خیلی خوشمزه بود یه طعم متفاوت از مرغ سوخاری تو ایران داشت خوشمون اومد برگشتیم هتل تا استراحت کنیم یه خواب کوتاهی داشتم و ساعت حدودا 4 با همسر قصد داشتیم بریم سمت برج مخابراتی.با گوگل مپ سرچ کردیم حدودا 20 دقیقه پیاده روی داشت چون خسته نبودیم ترجیح دادیم پیاده بریم. خیابون ورودی برج سربالایی بود یه شاتل هایی کار میکردن که رفت و برگشت داشت و رایگان بودن هر یک ربع حرکتش بود. رفتیم تا پای برج فکر کنم ورودیش نفری 85 رینگیت بود برای ما مهم نبود بالا بریم چون برج میلاد خودمون بلندتر بود و تجربه کرده بودیم یکم پای برج دور زدیم و یه بستنی قیفی هم خوردیم هوا تاریک شده بود چیز خاصی نداشت تصمیم به برگشت گرفتیم گفتیم تا شاتل بیاد یه دوری اطراف بزنیم. کنار نماد برج مخابراتی که نوشته بود I love kl tower و خود برج که نورپردازی زیبایی داشت عکس انداختیم.

*برج مخابراتی-عکس از خودمون

در حال قدم زدن بودیم که یه خونه وارونه نظرمون رو جلب کرد. عکسای اینجور خونه ها رو قبلا دیده بودیم و خونده بودیم که تو شهر تاریخی ملاکا و همینجا که ما بودیم داره. ذوق زده شدیم رفتیم بلیطش که نفری 24 رینگیت بود رو تهیه کردیم. بیرون خونه یه دوچرخه برعکس بود و دقیقا بالای در ورودیش یه ماشین زرد برعکس بود. تو محوطه هم یه ماکت بزرگ از خونه برعکس شده بود که با اونام عکس انداختیم داخل خونه یه آقای جوون خوش اخلاقی بود که بهمون ژست های عکس انداختن رو یاد میداد و تو هر اتاق دو سه تا عکس ازمون مینداخت و بهمون یه ده دقیقه یه ربع فرصت میداد تا خودمونم از هم عکس بندازیم خلاصه که ما هم که خوراکمون عکاسی بود. طبقه اول دوتا اتاق خواب بود و یه حمام و یه آشپزخونه و یه اتاق پذیرایی همه ی بساط خونه رو سقف بود. ما هم ژست های بامزه میگرفتیم که مثلا داریم میفتیم پایین یا تو آشپزخونه مثلا بالای کابینتها بودیم خیلی جالب بود. عکسامون برای همه جالب بود و گیج شده بودن. طبقه پایین هم یه اتاق بازی بود.

*خانه وارونه-عکس از خودمون

از این مجموعه کوچیک ما دویست تا عکس انداختیم بعد از اینکه حسابی پولمون رو حلال کردیم برگشتیم سمت شاتل ها و اومدیم پایین برج و پیاده برگشتیم سمت هتل.اون شب هم مک دونالد شامی خوردیم و تو خیابون بوکیت پیاده روی کردیم و از موسیقی های زنده خیابونی لذت بردیم. یه خانم هندی بود که حنا مینداخت رو دست و پا. منم یه طرح ساده دیدم و گفتیم یکم خودمونو لوس کنیم. خیلی حرفه ای و دقیق برام یه طرح ساده رو کشید و گفت بیست دقیقه دیگه خودش خشک میشه و رو دستت میمونه طرحت فقط مواظب باش دستت به جایی نخوره که منم ازونجایی که بسیار سر به هوا تشریف دارم یه آقای عرب محکم خورد به دستم وایساد ازم معذرت خواهی کرد منم عذر خواستم که لباسش به گند کشیده شده بود. با استون و دستمال تو خیابون افتادیم به جون دستام. بعد از اینکه خشک شد دستامو با صابون شستم دیدم رنگای اضافیه دورش خودش رفت خیلی با مزه شده بود

*تتوی خیابانی رو دستم

اما برای فردا قرارمون پارک آبی سان وی لاگون بود قطعا کلر آب استخر به دستام رحم نمیکرد. یه چای با همسر تو هتل خوردیم و بعد از تماس تصویری با خونواده ها خوابیدیم تا فردا که پیش به سوی سان وی لاگون…

چهارشنبه 21feb

صبح ساعت هفت و نیم طبق برنامه هر روز بیدار شدیم و بعد از آماده شدن رفتیم برای صبحانه چون ساعت باز شدن پارک آبی ده صبح بود و ما وقت کافی داشتیم با خیال راحت صبحونه خوردیم. از سفرنامه ها خونده بودم یک ربع قبل از باز شدن اونجا حضور داشته باشین تا با رقص مالایی ازتون استقبال شه بعد از صبحونه درخواست uber دادیم و با مبلغ 28 رینگیت رفتیم سان وی لاگون. پارک آبی یه خرده مسافتش دوره برا همین مبلغش بالاتر شد. میشه با اتوبوس هم رفت اما باید چند تا ایستگاه عوض کنی بعد پیاده روی هم داره ما هم چون میخواستیم برای اونجا انرژی کافی داشته باشیم ترجیحمون uber بود. نه و نیم رسیدیم به مقصد. یک ربع طول کشید تا پرسنل شروع به کار کنن. باجه های بلیط همه با هم یک صدا بهمون صبح بخیر و خوش آمد گفتن. ما چون از قبل از یه آژانس بلیط تهیه کرده بودیم تو خط خرید آنلاین وایسادیم، بهمون یه دستبند ضد آب و یه نقشه از کل مجموعه دادن.

*دستبند و نقشه سان وی لاگون-عکس از خودمون

گروه رقص با لباس قرمز سنتی اومدن با آهنگ مالایی و بادبزن قرمز برامون رقصیدن در نوع خودش جالب بود هیجان مارو برای ورود بیشتر کردن.

 بالاخره گیت رو باز کردن و رفتیم داخل خواستیم طبق نقشه بررسی کنیم اما یکم خودمون گشتیم. اول رفتیم سمت شهربازی بچه ها با گروه رقص عکس انداختیم بعد رفتیم سمت باغ وحش. بازم انگار تو دل جنگل بودی یه سری پرنده ها آزاد بودن. تو این سفر کلی حیوون دیدیم از طاووس گرفته تا میمون و خرگوش و حیوونایی که اسمشون رو هم نمی دونستیم. وقتمون رو اینجا زیاد تلف نکردیم رفتیم سمت پارک وحشت. شنیده بودم یه عده آدم با قیافه عجیب غریب سعی میکنن بترسوننت اما بسته بود گفتن ساعت 11 باز میشه ما هم از خدامون بود نریم چون هم من ترسو هستم هم اینکه کسی ازش تعریف نمیکرد. ما استرسی شدیم از اینکه داریم زمانمون رو از دست میدیم به همسر گفتم اول باید بریم شهربازی چون با لباس خیس نمیذارن سوار وسیله بازی شیم از مامورا آدرس باکس های لباس رو پرسیدیم. برای اجاره دو جور باکس بود میشد اجاره کردی کوچیکترش 22 رینگیت و بزرگترش 44 رینگیت. خانمی که مسئولش بود وسایلمون رو دید و گفت سایز کوچیک کافیه براتون. اندازه یه کوله با اندازه متوسط و پر جا میشد داخلش. لباسامون رو عوض کردیم و کوله رو گذاشتیم تو باکس با پرس و جو رفتیم سمت کشتی وایکینگ ها اول صفش پر بود اما اونایی که سوارش بودن چنان جیغی میکشیدن که همه ترسیدن و محترمانه صف رو ترک کردن. منو همسر همچنان تو صف موندیم البته صف که دیگه چه عرض کنم فقط ما دوتا بودیم. کشتی کاملا برعکس میشد و میچرخید چند ثانیه کاملا سرنشینا برعکس بودن. ما نشستیم با یه غلاف محکم که از بالای سرمون میومد کاملا جامون رو محکم کردن جلوی پاهامون رو هم کاملا با یه میله آهنی کیپ کردن مسائل امنیتی رو خیلی رعایت میکردن مطمئن بودیم که اتفاقی نمیفته بعد شروع به حرکت کرد. خیلی هیجان داره اینکه بدونی جونت در امانه و برعکس شدن رو تو اون ارتفاع تجربه کنی من به شخصه خیلی از وسایل بازی میترسم اما انقد مطمئن بودم که از صد در صد ده درصد میترسیدم. کنارم یه دختر دوازده سیزده ساله بود که واقعا ترسیده بود بنده خدا صورتش خیس از عرق شده بود. بعد از اون رفتیم سمت ترن هوایی اینم اولش فکر میکردیم بچه بازیه آروم حرکت کرد تا به یه ارتفاعی رسید بعد یهو غافلگیر شدیم واااای خیلی خوب بود با سرعت زیاد از تونل های تاریکی ردمون میکرد پرت میشدیم به هر سمت من از ترن یکم ترسیدم چون انتظارش رو نداشتم اما واقعا لذت بخش بود دیگه فکر نمیکنم غیر از این دو بازی، شهربازیش بازیه هیجانیه دیگه ایه داشته باشه. بقیش یا آروم بودن یا برای بچه ها. کم کم گفتیم بریم سمت پارک آبی. از روی بزرگترین پل معلق جهان رفتیم به سمت دیگه پارک نزدیکهای آخر پل زیپ لاین و بانجی جامپینگ داشت. ما بانجی جامپینگ رو نمیخواستیم امتحان کنیم واقعا سقوط آزاد ترس داره. اما زیپ لاین رو رفتیم یه صف سه چهار نفره جلومون بود مسیرش هم از رو پل تا ساحل بود من اول رفتم چون از اینکه همسر حواسش بهم هست خیالم راحت میشد. فکر میکردم بترسم اما واقعا آرامش بخش بود سعی کردم تو این تایم کم لذت ببرم.

*تفریحاتی که تجربه کردیم و پل معلق سان وی لاگون-عکس ها از گوگل

رفتیم تو ساحل دمپایی هامون رو در آوردیم و رفتیم تو آب یه خرده که خیس شدیم رفتیم سمت وسیله بازی ها. پارک دو سمت داشت شرقی و غربی هر دو طرف هم سرسره های آبی متنوع داشت از بازی هاش هرچی بگم کم گفتم ما همه سرسره ها رو تجربه کردیم. یه سرسره سفید بود که با شکم روش سر میخوردی خیلی هیجان داشت حتی ما اینو 3 بار رفتیم.

*تفریحات آبی که تجربه کردیم-عکس از گوگل

معروفترین سرسره اونجا به یه قیف خیلی بزرگ منتهی میشد 6 نفری سوار میشدن همیشه هم صفش شلوغ بود ما تایم نهار رفتیم صفش خلوت تر شده بود. واقعا هیجان انگیز بود انگار تو یه رودخونه پر فراز و نشیب داری تیوب سواری میکنی. گرسنمون که شد رفتیم یه فست فود تو محوطه که غذاش بد نبود. بعد نهار رفتیم سینما 5 بعدیش که خیلییی خوب بود خیلی خندیدیم هممون که خیس بودیم خیستر هم شدیم.از یه آقایی تایم نمایش و موج استخر بزرگ رو پرسیدیم گفت ساعت 4 ما هم تا 4 ترکوندیم.از پینت بال و تیراندازی با کمان و

هرچی بود رو تجربه کردیم سمت دیگه پارک آبی سقوط آزاد که خیلییی وحشتناک و هیجانی بود رو هم تجربه کردیم تو یه اتاق شیشه ای میذارنت بعد یهو زیر پات خالی میشه فرصت نفس کشیدنم نداری.

*تفریحات آبی که تجربه کردیم- عکس از گوگل

5.jpg

بعد از کلی شیطونی رفتیم استخر که هم استراحتی کنیم هم به برنامه نمایش و موج برسیم راس ساعت 4گروه نمایش اومدن با لباس سرخ پوستی یه تئاتر جالب و دیدنی برامون اجرا کردن در آخر هم مثلا رئیس قبیله سرخ پوست ها به کوه دستور میداد و از دهان شیرهای بالای کوه آتیش در میومد خیلی حرفه ای و هیجان انگیز بود بعد هم دستور داد که موج بیاد واااای موج هاش بی نظیر بود. منو همسر تو ردیفای اول وایساده بودیم همش هم من تو موج غرق میشدم. خیلی خوب بود واقعا از دستش ندین این تجربه رو. یه نگاه به پشت سرمون انداختیم دیدیم همه مردم شادن و دارن میرقصن هیچکی تو حال خودش نبود همه جور آدم از پوشیده با نقاب گرفته تا لباسای آزاد از سفید پوستای چینی و ایرانی گرفته تا سیاه پوستای عرب. بعد از کلی موج بازی کم کم رفتیم سمت کمد هامون دیگه ساعت پنج و ربع شده بود خواستیم به شلوغی نخوریم اما حسابی شلوغ بود دقیقا دم رفتن صدای رعد آسمون در اومد به موقع بود یه بارون نم نم و لطیفی زد از پارک زدیم بیرون. درخواست  uber دادیم یکی اکی داد که بعد از یه ربع زنگ زد نمیتونم بیام و کنسل کن. شوهرمم از رو لجبازی کنسل نکرد چون اگه اونا کنسل میکردن امتیاز منفی میگرفتن. تو این فاصله رفتیم پاساژ روبروی پارک کافه استارباکس، یه کیک و بستنی فوق العاده خوشمزه خوردیم حتما استارباکس رو تجربه کنید واقعا به پولی که ازتون میگیرن می ارزه. تو این فاصله ماشین هم رسید با 24 رینگیت رفتیم هتل. بین راه گوشیه راننده شارژش تموم شد یک ربع بیست دقیقه توقف داشت تا گوشیش دوباره روشن شد ما می دونستیم که توقف و ترافیک و بیشتر شدن تایم رو مبلغ تاثیر داره مسیرمون بی ترافیک بود وقتی رسیدیم راننده مبلغ رو 32 رینگیت بهمون نشون داد ما زیر بار نرفتیم گفتیم بخاطر توقفت مبلغ بالا رفت خودش هم می دونست و سکوت کرد و همون 24 رینگیت رو بهش دادیم. از خستگی مچاله بودیم یکم تو هتل استراحت کردیم. تو این سفرنامه ها میخوندم بعضی ها اصلا به هتل نمیومدن و یکسره بیرون بودن از طرف پارک حتی بازارم میرفتن اما ما کم میاوردیم روزای اول که پاهامون دردی رو حس میکرد که تا حالا این درد رو نداشتیم. بعد از کمی استراحت دوباره شب رفتیم خیابونای بوکیت و جالان آلور گشتیم اون روز هم گذشت.
22 febپنجشنبه

برای امروز برنامه کولمار تروپیکال داشتیم و از قبل بلیط رزرو شده بود. شنیده بودم کولمار غذا گرونه ما هم آخرای پولمون بود برای همین گفتیم روز آخر رو صرفه جویی کنیم. چند تا پیراشکی همراه خودم نگه داشتم تا اگر گرسنمون شد ضعفمون رو بگیریم تا وقتی برگشتیم نهار مک دونالد بخوریم. صبح بعد از صبحانه تکراری رفتیم سمت هتل تایمز اسکوئیر که نزدیک هتل ما بود ده دقیقه پیاده روی داشت قرارمون تو لابی هتل بود ما زود رسیدیم یکم تو لابی نشستیم ساعت نه و نیم دم در هتل یه ون منتظرمون بود مسافرا تکمیل شدیم و حرکت کردیم حدودا یک ساعت راه بود مسیر فوق العاده زیبایی داشت و سرسبز بود هر چه بالاتر میرفتیم مه جاده بیشتر میشد مثل ارتفاعات گنتینگ بود اما من گنتینگ رو بیشتر دوست داشتم. بعد از یک ساعت رسیدیم به مقصد. پیاده که شدی شاتل های رایگان برای باغ ژاپنی اونجا هست. من تو سفرنامه ها خوندم اول باغ ژاپنی برید اما یکی نوشته بود که برای باغ ژاپنی فرصت گشتنش کم بود. برا همین ما اول دهکده فرانسوی موندیم جز ما، همه رفتن باغ ژاپنی. یکم تو دهکده گشتیم خونه های سبک فرانسوی و بامزه جالب تر از اون طبیعت فوق العاده زیباش بود ولی کل فضاش خیلی محدود بود.

*کولمار تروپیکال دهکده فرانسوی-عکس  ها از خودمون

انگار یه شهرک خیلی خیلی کوچیکی بود چیز خاصی بجز طبیعت و چندتا خونه نداشت انتظار یه جای بزرگتری رو داشتم ما میخواستیم یک ساعت اونجا باشیم. شاتل رایگان هر یک ساعت حرکت داشت مثلا یازده و چهل و پنج دقیقه یا دوازده و چهل و پنج دقیقه الی آخر... گشت و گذارمون تموم شد من قصد داشتم تا 12 باشیم اینجا تا رقص مالایی رو ببینیم. یه استیج مخصوص رقص هست روبروش چند ردیف صندلی، دو بار در روز برنامه رقص دارن ساعت 12 و نیم و ساعت 3 و نیم برنامه رقص دارن. اما حوصلمون سر رفت با شاتل یک ربع به دوازده رفتیم باغ ژاپنی و بی خیال رقص شدیم چون این چند وقت رقص مالایی رو به اندازه کافی خصوصا تو پارک دیروزمون دیده بودیم.. با شاتل رایگان که همون کامیون خودمون بود که پشتش صندلی گذاشته بودن رفتیم باغ ژاپنی از پله های زیادی بالا رفتیم برای من دیگه واقعا سخت بود زانو دردم روزای آخر زیاد شده بود به هر زحمتی بود پله ها رو رفتیم بالا. فضای سر سبز و زیبایی بود جاده کوتاهی رو رفتیم به دو راهی رسیدیم وقتمون زیاد بود برا همین با خیال راحت یه مسیر رو رفتیم یه باغ رویایی بود با یه رود روون، سنگای درشت تو رودخونه هم پر ماهی قرمز که میشد بهشون غذا داد کلی فضا برای عکاسی داشت.

*کولمار تروپیکال.باغ ژاپنی ها-عکس از خودمون

6.jpg

تو دل جنگل بود یه سری خونه های ژاپنی هم بودن که دراشون بسته بود کسی داخل خونه نبود. سبک خونه هاش آدم رو یاد فیلمای کلاسیک ژاپنی مینداخت مثل فیلم اوشین که نوستالژیه بچگیمون بود. یه خونه هم بود که داخلش کیمینو برای عکاسی اجاره میدادن. یه عروس دوماد مالایی هم بودن که برای ساخت کلیپ اومده بودن چه عروس ساده ای با یه بلوز شلوار ساده بلوزش یکم اکلیلی بود با شلوار مشکی روسری هم سرش حجاب موهاش کامل، با یه کفش پاشنه ده سانتی صورتش هم آرایش خیلی ساده داشت ، کاش تو عرف جامعه ما هم عروسی ساده بود و انقدر چشم و هم چشمی نبود. رفتیم سمت ورودی بعدی که یه جور باغچه بود باغچه بزرگی که تهش میخورد به جنگل هرچی پله هارو پایینتر میرفتی ، بیشتر تو دل جنگل فرو میرفتی خیلی ساکت و خلوت بود، غیر از ما فقط یه خانواده چینی بودن. گونه های عجیب گیاهی نظر آدمو بیشتر از هرچیزی به خودشون جلب میکنن یه عکسم از درخت موزی که هم گل داشت و هم میوه انداختم.

*باغ ژاپنی ها و درخت موز -عکسها از خودمون

یه دل سیر جنگل گردی کردیم از باغچه که اومدیم بیرون تازه هشدار روی در ورودی رو دیدیم که نوشته بود این جنگل حیوونایی مثل میمون داره که ممکنه بهتون آسیب برسونه. باغ رو که حسابی گشتیم زمان اضافه آوردیم دوباره برگشتیم دهکده فرانسوی. واقعا وقتمون تلف شد کاش ساعت برگشت تور ساعت 3 بود متاسفانه تایم برگشت فقط 4 داشت هوا خیلی گرم شده بود و آزار دهنده، حوصلمون سر رفت یه بستنی هفت رینگیتی و پیراشکی هایی که تو کیفم داشتم خوردیم. یه دوری زدیم لب حوضش که داخلش دوتا قوی ناز و ماهی قرمز بود یه قوی مشکی با نوک قرمز که خیلی سر و صدا میکرد حیوونکی گرسنه بود فوری میومد سمت ما لب حوض ازمون غذا میخواست اما هشدار نوشته بود به حیوونا غذا ندین دلم براش کباب بود جالب اینجا بود ماهی ها هم هرجا اون قو میرفت زیر پاش بودن چون می دونستن هر جا اون هست غذا جور میشه براشون. بعد از کلی معطلی رفتیم سمت ون برای برگشتمون. خداروشکر همه مسافرا مثل ما کلافه بودن و زود اومدن. جای جالبی بود ارزش دیدن داشت اما نه اینهمه تایم. خسته کننده شده بود برامون. وقتی رسیدیم دم هتل تایمز اسکوئیز رفتیم به سمت مک دونالد نهار و شام رو یکسره کردیم. شب آخرمون بود برای آخرین بار رفتیم خیابون بوکیت گردی از بوکیت انداختیم تو خیابون جالان آلور دیدیم امشب اینجا چه خبرههه... یه فضای بزرگ رو داربست زده بودن و روش پارچه های پلاستیکی کشیده بودن تهش هم یه مانیتور بزرگ روشن بود. خیلی شلوغ شده بود یه آقایی هم دعوتمون میکرد بریم تو صف تا غذای رایگان بخوریم ما هم رفتیم تو صف بهمون یه بشقاب و قاشق پلاستیکی دادن. مرحله اول برنج ریختن یکم جلوتر مرغ ریختن جلوتر گوشت چرخ کرده جلوترم یه چیز آبکی بود مثل سوپ نذاشتیم برامون بریزه. یکم مزش کردیم خیلیییی تند بود. یه چیز شبیه ستاره تو غذای همسر بود که برامون جالب بود یکم اونو چشید داشت آتیش میگرفت کلی آب خورد تا حالش بهتر شد بعد فهمیدیم یکی از ادویه های تند بود به اسم بادیان. چه با لذت هم غذا میخوردن. از یه هندی پرسیدم این جشن برای چیه متوجه نشدم چی گفت همون لحظه سرود ملی مالزی رو گذاشتن همه به احترام بلند شدن به ما هم اشاره دادن پاشین. عذاب وجدان گرفتیم که چرا غذارو حرومش کردیم. به خیابون گردیمون ادامه دادیم یه جا به چشممون خورد که مرکز فروش دوریان،که میوه گرونشون بود رفتیم یه گشتی زدیم دیدیم اینجا هم دوریان خیلی گرونه کوچیکاش از 45 رینگیت بودن به بالا.

*میوه دوریان که شنیدم مزه عجیبی داره و به طبع هر کسی سازگار نیست-عکس از گوگل

از فروشنده راجع به جشن خیابونی پرسیدیم گفت شخص سوم مملکت داره میاد برای همینه ما در همین حد فهمیدیم. به همکارامون قول میوه های استوایی داده بودم این خیابون خیلی گرون بود اما دیگه فرصت نمیشد جای دیگه بریم دو نوع میوه رو خریدیم یکی rose apple  و یکی دیگه cat eyes کیلویی 15 رینگیت بودن در صورتیکه بازار چینی ها 12 رینگیت بودن.

*میوه های استوایی- عکس از خودمون در پاساژ بزرگ مجتمع گنتینگ

بعد از خرید رفتیم هتل یه چای خوردیم یهو دیدیم صدای بارون میاد ذوق زده شدیم دوباره رفتیم بیرون سمت خیابون بالایی خیلی خوب بود بالاخره رفتیم زیر بارون استوایی. خیلی شدید بود همه پناه گرفته بودن جز ما، یه خونواده چینی به ما با ذوق نگاه میکردن و یه چتر کوچولو بهمون دادن که با چتر بریم زیر بارون. وقتی چتر رو برگردوندیم گفتن ما داریم این برای شما. کلا چینی ها خیلی مهربون بودن فقط ازشون مهربونی دیدیم بعد از اینکه حسابی خیس شدیم برگشتیم هتل لباسارو عوض کردیم و خوابیدیم.

جمعه 23feb روز آخر

پرواز برگشتمون ساعت 9 شب بود همسرم با لیدر تماس گرفت تا راجع به ترانسفر بپرسه اونم شاکی از اینکه تو این چند روز چرا باهاشون نبودیم و خودمون گشتیم. صبح ساعت هفت و نیم طبق روال بیدار شدیم و بعد از صبحونه پیاده رفتیم سمت میدان مرداکا. من قبل از سفر همیشه دوست داشتم با نماد I love kl عکس بندازم این نماد تو میدون مرداکا هست بیست دقیقه ای رسیدیم به مقصد. یه نمایشگاه کوچیک ماشین و موتور تو میدون بود که خلوت هم بود یکم تو نمایشگاه گشتیم بعد رفتیم سمت نماد معروف شهرشون یه چند نفری تو صف بودن برای عکاسی ما هم رفتیم تو صف. جلوی ما یه زوج هندی بودن که ما ازشون عکس انداختیم بعد اونا از ما چندتا عکس انداختن. هوا خیلی گرم بود تو راه برگشتمون بستنی قیفی مک دونالد رو هم تجربه کردیم هم قیمتش خوب بود هم مزش. نفری یک رینگیت بود. تازه با بستنی مک دونالد آشنا شدیم پشیمون شدیم از اینکه اینهمه مدت از این موضوع غافل بودیم

*نماد کوآلالامپور و بستنی مک دونالد-عکس از خودمون

7.jpg

برگشتیم هتل با کلی چک و چونه تونستیم اکی بگیریم ساعت دوازده و نیم اتاق رو تحویل بدیم ترانسفر ساعت 4 میومد دنبالمون. بعد از خوردن چای آخرمون اتاق رو تحویل دادیم. چمدونها رو هتل برامون نگه داشت رفتیم نزدیکترین پاساژ برای ما تایمز اسکوئیر بود. طبقات رو گشتیم دیگه رینگیت هامون ته کشید. دلار داشتیم اما نخواستیم بی دلیل دوباره رینگیت کنیم. 16 تا واسمون مونده بود ساعت سه و نیم برگشتیم هتل همسفرای خودمون رو که یه خانم و آقای جوون بودن و اول سفر باهاشون آشنا شده بودیم رو دیدیم باهم وقت گذروندیم و اطلاعات رد و بدل کردیم تا اتوبوس اومد. خیلی برای پرواز ساعت 9 زود بود. یک ساعت تا فرودگاه تو راه بودیم هنوز گیت ها باز نشده بودن خوب شد با اونا آشنا شدیم وگرنه گذر زمان برامون سخت بود. باهم رفتیم مک دونالد فرودگاه که گرونتر هم بود دلار دادیم و قبول کردن آخرین مک دونالد سفرمون رو هم خوردیم یه مدل سیب زمینی پیچ پیچی داشت که دوستم منو باهاش آشنا کرد اما حیف که آخرین تجربه مک دونالدم تو کوآلا بود. خیلی خوشمزه بود توصیه میکنم امتحانش کنید. بعد رفتیم تو مغازه های فرودگاه گشتیم و حسابی کنار بچه ها از لحظات آخر سفرمون لذت بردیم. بالاخره گیت باز شد یکم تو صف بودیم بلیط ها رو گرفتیم و چمدونارو تحویل دادیم با خیال راحت بازم به گشتنمون ادامه دادیم تا تایم پرواز رسید پروازمون یک ساعت تاخیر داشت. متاسفانه یه عده از هموطنای ما کارای نادرستی تو هواپیما انجام میدادن. دست میزدن و با گوشی آهنگ پخش میکردن و همه با تعجب نگاهشون میکردن حتی یه عرب آخر دادش درومد واقعا برای ما خجالت آور بود که یه عده از هموطن هامون ندونن که هرچیزی و کاری جای خودش رو داره. پرواز با یک ساعت تاخیر پرید وقتی به عمان رسیدیم با عجله مارو انتقال دادن به پرواز بعدی. ساعت 5 به وقت تهران رسیدیم دو تا اسنپ پراید نقره ای گرفتیم و از دوستامون جدا شدیم وقتی رسیدیم خونه دیگه وقت خواب نبود. صبحونه خوردیم و منو همسرم با وجود همه ی خستگی های سفر رفتیم سرکار تا برای مسافرت بعدیمون پول در بیاریم.  

نکته آخر: از آنجایی که همسر بنده حسابدار هستند تمامی هزینه های طی سفر رو به تفکیک با استفاده از نرم افزار*خانه ما* ثبت و نهایتا گزارش گیری کرد که عکس گزارش نهایی هزینه های تفکیک شده رو براتون میذارم. هزینه ها به رینگیت (واحد پول مالزی) می باشد هر رینگیت به نرخ فعلی  1350 تومان ماست. (البته نرم افزارهای دیگه ای هم در این زمینه هست که میتونید استفاده کنید)

 مجموع هزینه سفر ما در تاریخ 26 بهمن 96 تا 4 اسفند 96 (با نرخ 4700 دلار)  8 میلیون تومان شد که شامل هزینه تور و خورد و خوراک و خریدمون بود.

در پایان از اینکه حوصله به خرج دادین و وقت گرانبهاتون رو برای خوندن سفرنامه بنده گذاشتید ازتون سپاسگزارم. امیدوارم تونسته باشم حتی اندکی کمکتون کرده باشم برای شروع یک سفر خاطره انگیز انگیز به کوآلالامپور.

نویسنده : رقیه بابایی سید محله

تمامی مطالب عنوان شده در سفرنامه ها نظر و برداشت شخصی نویسنده است و وب‌ سایت لست سکند مسئولیتی در قبال صحت اطلاعات سفرنامه ها بر عهده نمی‌گیرد.