روز سوم نوي ساد :
يکي از شهر هايي که توجدول براتون گذاشتم و قرار بود بهش سفر کنيم نووي ساد بود.براي رفتن به نوي ساد ميخاستيم از اتوبوس هاي بين شهري استفاده کنيم.پس بايد به سمت ترمينال اتوبوس هاي بين شهري مي رفتيم که خدارو شکر نزديک محل اقامتمون بود.البته اين که از کجا بايد سوار شيم رو از مردم پرسيديم.
مسيري که تو map بتونيد سرچ کنيد رو براتون تو عکس هاي قبل گذاشتم.شکل داخل ترمينال که شديم با باجه هاي بليط فروشي مواجه شديم کلا فضاي ترمينال خيلي خوب و جذاب نبود .متصدي باجه ها کمتر انگليسي مي دونستند و اين باعث شد ما کمي دچار مشکل شديم.شب قبل از سايت eway زمان هاي حرکت و برگشت به نووي ساد رو چک کرده بوديم و مي دونستيم زياد زمان نداريم.با کلي تلاش تونستيم بليط بگيريم اما اونقد عجله کرديم که يادمون رفت بليط رفت و برگشت بگيريم چون به صرفه تر بود.همين اشتباه کوچيک باعث شد هزينه زيادي بابت بليط هامون بپردازيم.3تا بليطمون شد 2250دينار.يعني نفري750دينار.در حالي که بليط دو سفره حدود 1100 دينار بود و ما اشتباه کرديم.يادتون باشه تو سفرهاي بين شهري در صربستان حتما بليط رفت و برگشت بگيريد.مخصوصا آخر هفته و تعطيلاتشون علاوه بر بحث هزينه ممکنه بليط برگشت پيدا نکنيد.شما بليط دو سفره مي گيريد.ساعت برگشت رو وقتي به مقصد رسيديد تو ترمينال قبل خروج رزرو مي کنيد .که براتون ميگم در ادامه.ساعت 11 صبح سوار شديم.تو مسير مزارع آفتابگردان و ذرت ،خونه هاي شيرواني ،رود دانوب ،عوارضي ها و فروشگاه هاي ماشين و مراکز اجاره ماشين زياد بود.من و همسرم کنار هم نشستيم و خواهرم رديف ما ستون، بغل نشست و همفسرش يک پسر يوناني بود.جالبه بدونيد خيلي لازم نيست رو شماره صندلي درج شده روي بليطتون بشينيد.چون ما اينو از وضع نشستن مسافرا فهميديم.پانا،پسر يوناني از خواهرم سوالاتي درباره ايران پرسيده بود.. گفته بود براي ما سفر به ايران ريسک داره و خواهر من هرجور سعي کرده بود متقاعدش کنه اشتباه ميکنه موفق نشده بود.گفته بود اومدن به بلگراد از آرزوهاش بوده و اين سفر رو با اولين حقوقش برنامه ريزي کرده سفري 4 روزه.جالب اينجا بود وقتي برنامه سفرش رو پرسيديم.شامل بلگراد گردي در حد قلعه کالمگدان،ميدان جمهوري خيابان کنز،ساحل آدا و رفتن به نووي ساد بود. گفته بود يک روز رو بطور کامل تو هاستل مونده چون خسته بوده اين در حالي بود که ما 3 تا دائم دنبال رفتن به جاهاي جديد بوديم و پاهامون پر تاول شده بوداما دست بردار نبوديم.اونجا بود که يقين پيدا کرديم دغدغه هامون خيلي فرق داره.
پشت سر ما يه آقاي ايراني بود و با خانواده اومده بود صربستان و به ما پيشنهاد داد به جشنواره موسيقي ونوشيدني و برج گاردوش در زمون سري بزنيم.اين همون فستيوالي بود که ما قبل سفر برنامه داشتيم يکي از شبهابهش سر بزنيم اما تو کل سفر وقت نشد.
حدود ساعت:30 12 رسيديم به نووي صاد.پانا در طول مسيربه ما تاکيد کرد حتما به محض ورود به ترمينال بليط يرگشت رو بگيريد و يه سيم کارت بخريد.راستش با توجه به اينکه بيشتر فضاهاي عمومي در بلگراد و اتوبوسها واي فاي داشت ما سيم کارت نخريده بوديم.همونجا بليط برگشتمون رو براي ساعت 8:30 خريدديم کلا 2080دينار تقريبا نفري 695 دينار.تو نووي ساد متوجه شديم ديگه بدون سيم کارت نمي تونيم ادامه بديم.پس ما بابت بليط يه 750 دينار و يه 650 دينار داديم.در حاليکه پانا کلا 1100 ديناربابت بليط دو سفره داده بود.اولين دکه روزنامه فروشي که ديديم رفتيم و سيم کارتي که عکسش رو تو گوشي پانا ديده بوديم درخواست کرديم.قيمتش 300 دينار بود و يک هفته اينترنت رايگان داشت.سيم کارت رو که انداختيم يک پيام صربي برامون اومد و با کمک دو تا رهگذر فعالش کرديم.يکي از ما سيم کارت رو تو گوشيش انداخت و با هاتاسپات براي ما اينترنت رو شير کرد.تا آخرين روز هم باز اينترنت داشتيم.
بر اساس تحقيقات ما،در نووي ساد بايستي پارک دانوب.قلعه پترووارديان خيابان اصلي دونااسکا، برج ساعت ميدان اسوتوزال،کليساي مريم ، ساحل دانوب و.. رو بازديد مي کرديم.
جالب بود واقعا از نماي ساختمان ها،رفتار رهگذران مي تونستيم تفاوت بين بلگراد و نووي ساد رو بفهميم.انگار پايتخت داراي فرهنگي بالاتر و امکانات بيشتر بود.يک شهر کوچک با ساختمان هاي کم ارتفاع.
پارک دانوب در کنار ميدان اصلي شهرقرار داشت وچنگي به دل نمي زد.در ورودي پارک عده اي پير و جوان با ظاهري غير عادي نشسته بودند و بلند بلند مي خنديدند.ما که از کنارشون رد مي شديم ازما پرسيدن که اهل ايتاليا هستين؟ما هم که کمي ترسيده بوديم گفتيم بله.راستش خيلي از افراد اونجا فکر مي کردند مسلمان ها تروريست هستند.تو پارک دانوب لقمه هايي رو که آورده بوديم خورديم .
بعد وارد محوطه مرکز شهر شديم و ديدن سقف کليساي مريم با رنگ هاي خط خط زيبا ما رو ناخود آگاه به سمت خودش کشوند.مرکز شهر يک خيابان اصلي در مجاورت خودش داشت.
در قسمت روبروي کليساي مريم يک ماشين خيلي جالب براي خوردن آب وجود داشت.
کليساي مريم بيرون و درونش براي ما جذاب بود،سقف اين کليسا از بيرون و پنجرههايي با شيشه هاي رنگي و نقاشي شده در داخل،يکي از زيباترين ديدني هاي اين سفر بود.
بعد از ديدن جذابيت هاي مرکز شهر به سمت به سمت قلعه "پتروواراسيان " راه افتاديم .در مسير دنبال يک رستوران براي خوردن چواپي گشتيم.اما بوي روغن سوخته مارو منصرف کرد.کلا ًنوي ساد رو پياده گشتيم.يه کم خسته شده بوديم.در مسير قلعه بايستي از روي دانوب و پل ترکيبي سواره،پياده آن عبور مي کرديم.نکته جالب در اين پل امکان ابستاده همزمان،ماشين،دوچرخه و انسان بصورت پياده بود.ساحل دانوب يکي از مهم ترين جذابيت ها گردشگري در نووي ساد است.نرده هاي پل در امتداد مسير پر بود از قفل، قفل هاي آويزان شده . اين قفل هاگوياي اعتقادات و شايد خرافات صربي ها بود.شايد نشان گر اين بودکه رود دانوب براي آنها خيلي مقدس است.به هرحال آب مايه آباداني بوده و هست.
در اين حين در مسيررسيدن به قلعه ،پانا را رو ديديم همون دوست يوناني مون.کلي از ديدن ما ذوق کرده بود داشت بر ميگشت .با ما اومده بود و ساعت 4 بليط برگشت داشت.نميدونم چرا فرهنگ سفر براي ما و خارجي ها،اينقدر فرق دارشت ما بليط برگشت رو براي ساعت8 گرفته بوديم.ما دلمون مي خاست همه جارو ببينيم اما پانا فقط طبق برنامه عمل مي کرد و معتقد بود بايد شب زود بخابه تا بتونه فردا پر انرژي بيدار شه.اما تاول پاهاي ما و حال و روزمون چيز ديگه اي رو بيان مي کرد.به ورودي قلعه رسيديم کلي پله مسقف در انتظارما بود،در محوطه قلعه ديد هاي خوبي به سمت شهر و دانوب ديده مي شد.مغازه هاي هنري و گرافيکي قشنگي رو مي تونستيد بازديد کنيد.کافه ،مکان هايي دنج براي عکاسي و استراحت و ديد هاي زيبا به شهر و دانوب،..از مسير پشت قلعه و با پيمودن کلي پله درمجاورت دانوب به سمت بيرون قلعه اومديم.
پس مهم ترين جاهايي که مي تونيد در نووي ساد ببينيد،قلعه پترووارادين،برج ساعت،کليساي مريم و خيابان دانوب هست.
به سمت ترمينال(Međumesna autobuska stanica) برگشتيم خسته و از طرفي حيفمون مي اومد حالا که تو نوي صاد هستيم بيشتر نچرخيم حدود ساعت 6 بود و بليط ما 8 . تازه فهميدم که حدود 3 يا 4 ساعت براي گشتن در نووي صاد کافيه و به پانا غبطه مي خورديم.تو اتوبوس کمي خوابيديم و به شدت شلوغ بود.از ترمينال بلگراد پياده به سمت خونه حرکت کرديم.دور ميدون اسلاويا يک شعبه مک دونالد بود و هميشه شلوغ ،هم داخل مي شد نشست هم تو حياط. ما حياط رو انتخاب کرديم.شايد تا امروز در بلگراد بهترين غذايي بود که خورده بوديم.حياط پر بود از مشتري هايي که اکثرا فاميل و خانواده بودند و به نحوي پاتوق اونها اينجا بود. پک دوبل برگر شامل دو تا دوبل برگر و دو تا سيب زميني و دو تا نوشابه کوچيک 850دينار و يک پک شامل 1چيکن برگر و يه نوشابه کوچيک 250 دينار.
روز چهارم:
ساعت 10 از خونه اومديم بيرون صبحانه يک چيز سبک تو آپارتمان خورديم.تصميم داشتيم نون هاي صبحانه صربي رو دوباره امتحان کنيم.مي خواستيم به مرکزخريدUSC (يوش)و ساحل شني کنارش بريم.ساحلي که گويا درياچه مصنوعي نبود و درامتداد رود بود.نزديک USC(يوش)متوجه شديم ايستگاه رو اشتباه پياده شديم.نا اميد نشديم سريع تو موويت و بلگراد چک کرديم و متوجه شديم نزديکترين جا به ما زمون و برج گاردوش هست.مجدد سوار اتوبوس شديم و به سمت زمون حرکت کرديم.امروز روز خطا بود باز هم ايستگاه رو اشتباه پياده شديم و مجبور شديم دوباره با اتوبوس تا نزديکي گاردوش بريم.از اتوبوس پياده شديم و با توجه به نقشه پياده راهي "برج گاردوش" و قدم زدن در زمون شديم.
به کوچه اي با سنگفرش زيبا و کمي قديمي رسيديم در ابتداي کوچه يهو گوشي من از دست خواهرم افتاد و LCD ايش کامل خرد شد.من اصلا عکس العملي نشون ندادم و سعي کردم با نبودن گوشيم کنار بيام.همينطور که مي رفتيم سمت چپمون يه عمارت سفيد ويک باغ زيبا ديديم .فکر کرديم اونجا برج گاردوش هست.داخل رفتيم قبرستان بود ،مردي که در آنجا بود به ما گفت نبايد عکاسي کنيم. آدرس گاردوش رو پرسيديم .غافل از اينکه گاردوش پشت سر ماست. اونقدر محو عمارت سفيد شده بوديم سمت راستمون رو نديده بوديم.از پله ها براي رسيدن به ورودي برج بالا رفتيم.ورودي رايگان نبود نفري 2يورو،اما ما تصميم گرفتيم از محوطه بيرون برج لذت ببريم.يکي از بهترين نقاط شهر براي داشتن يه ديد کلي به تمام شهر همين نقطه بود،نقطه اي استراتژيک.به سطح شهر نگاه مي کرديم و دنبال مکان هايي که رفته بوديم مي گشتيم و مي خنديديم.عده اي توريست هم با دوچرخه همزمان با ما وارد محوطه برج شده بودند.زمون هم مثل بقيه قسمتهاي صربستان امکان اجاره دوچرخه وجود داشت.
بعد از بازديد از برج بااتوبوس به سمت،مرکز خريد يوش و محوطه اطرافش رفتيم.داخل مرکز خريد نشديم چون قصد خريد نداشتيم چرخي در محوطه اطرافش زديم.کافه ها و مناظر زيبايي پذيراي ما بود.
سپس به سمت ساحل شني رفتيم.خيلي جالب بود برخلاف ساحل آدا به شدت بوي ماهي و ساحل گنديده مي اومد.نکته جالبتر اين بود که برخلاف "ساحل آدا" اکثرا با سگ هاشون داخل آب مي رفتندو تعداد زيادي از آدم هايي که در حال آبتني بودند داراي بيماري هاي پوستي بودند.بوي نامطبوع ما رو پشيمون کرد وتصميم گرفتيم به سمت خونه بريم.نزديکاي خونه يه بازارچه محلي بود که وقتي ما رسيديم تعطيل شده بود.
پس تصميم گرفتيم از کليساي معروف ارتودکس ديدن کنيم.شب بود و نماي کليسا بس رويايي رنگ سفيد و آبي و قهوه اي و محوطه اي سرزنده پر از مردمي با سن و جنسيت مختلف و فعاليت هاي مختلف.کليسا گويا توسط يک شرکت روسي در حال بازسازي بود.وارد کليسا که ميشدي نواي موسيقي مذهبي تو را مسخ مي کرد .عظمت ،شکوه، جاودانگي ،رويا ،تقدس چيزهاي بود که ما احساس مي کرديم.بعد از بازديد از کليسا در محوطه شروع به گردش کرديم.عده اي در حال اهداي گيفت تبليغاتي به رهگذران بودند. گيفت اسنکي هم به ما دادند.خورديم انصافا خوشمزه بود.داخل محوطه متوجه مردمي شديم که روي صندلي نشسته اند و در حال تماشاي فيلم هستند،يک سينماي روباز.داخل محوطه حسابي گشت زديم و کم کم راهي خونه شديم.
قبل از خانه،در يکي از رستوران هاي اطراف ميدان همبرگر و چيکن برگر خورديم هر کدوم 150دينار.
بعد از نيم ساعتي استراحت به پيشنهاد همسرم آماده شديم و گفتيم خيابان گردي کنيم. فکر کنم پانا ديگه رفته بود و ما هنوز با هيجان در پي ديدن جاهايي که نديده بوديم.
خيابان قديمي اسکاردانيا مقصد ما بود.پياده راهي شديم.با شنيدن صداي موزيک و شلوغي متوجه شديم نزديک شديم.به به خياباني با کفي پوشيده از سنگ که کمي راه رفتن روش سخت بود.دو طرف خيابان پر بود از کافه ها و مغازه هاو مردم و گروه هاي موسيقي زنده.راه ميرفتيم و مردمي خوشحال در کافه و کنار آنهادر حال غذا خوردن و گپ زدن و..شور حال خوبي در اين خيابان با نواي موسيقي بر پا بود. تصميم گرفتيم غذاهاي صربي رو تويکي ازکافه هاي اين خيابون بخوريم که فهميديم بايد از قبل رزرو مي کرديم. مجبور شديم تو راه پيتزاي تکه اي با قيمت هر تکه 120 دينار بخوريم.البته سبزيجات..و خسته و کوفته اما خوشحال به سمت خونه رفتيم.
روز پنجم
واقعا با خستگي از جامون پا شديم.تاول پاهامون گز گز مي کرد.داشتيم به حرف پانا مي رسيديم که تو سفر استراحت کافي خيلي لازمه..دلمون نمي خاست پاشيم و از تخت دل بکنيم.تا به خودمون جنبيديم و يه صبحانه سبک خورديم حدود 12 ظهر شده بود.هيچ برنامه اي نداشتيم براي رفتن به شهر نيش هم دير شده بود.اتوبوس هاشو چک کرديم همه رفته بودند.گفتيم دوباره به ساحل بريم و ريلکس کنيم.از خونه درومديم از اولين مغازه نون فروشي نون خريديم و تو محوطه ميدون گل که در مسيرما بود،نشستيم.پرنده ها رو هم به صبحانه دعوت کرديم.
با اتوبوس به ساحل آدا رفتيم گشتي تو پارک زديم.،ميدان گلف،ايستگاه هاي اجاره دوچرخه و اسکيت،قايق اجاره اي،زمين فوتبال ،سالن ماساژ همه و همه از امکانات پارک بودند.در مسير يک سالن ماساژ و باشگاه ورزشي توجه ماروجلب کرد و با توجه به اينکه همسرم تو زمينه حرکات اصلاحي فعاليت ميکنه،ازمسئولش خواست تا مجموعه رو بهمون نشون بدهو کمي درمورد روش ها و کارها و دستاهاشون با همديگه تبادل اطلاعات کردند.دکه هاي ذرت و بستني و غذا هم که زياد بود.طبق معمول اسکيت سوارها و دوچرخه سوارها و ...از کنارمون رد مي شدند.تا حدود ساعت4 کنار ساحل مونديم و کمي استراحت کرديم.تصميم داشتيم به محله قديمي ساماوالا بريم با اتوبوس تا نزديکي هاش رفتيم.اما توان رفتن نداشتيم،از طرفي مي دونستيم اونجا پر از کافه است و براي شب جذاب تره. انگار تو ساحل زير آفتاب موندن کل رمق ما رو گرفته بود.3تايي ساکت بوديم و خيلي با هم حرف نمي زديم.حوصله همديگررو هم نداشتيم .کسي ام روش نمي شد به بقيه بگه بريم خونه استراحت. دوباره به سمت ميدان جمهوري روانه شديم.شور و حال و شلوغي خيابان کنز دوباره ما رو زنده کرد.تصميم داشتيم غذاي صربي رو امتحان کنيم.دور ميدان جمهوري،يکي از رستوران هاي شلوغ رو انتخاب کرديم.انتخاب ما پلسواکيا بود(چيزي شبيه به همبرگر خودمون با طبخي نامطبوع).يک غذاي محلي در يک رستوران که صندلي هاش کنار خيابون بود.قيمت هر پلسواکيا بر اساس وزنش متفاوت بود.شد نفري 250 دينار اهل نوشابه هم نبوديم.پلسواکيا رو داخل نون باگت يا محلي سرو مي کردند. مي تونستي هر چيزي از سس و پنيرو ادويه جات رو دل به خواه بهش اضافه کنيد. ما چون ازديدن ملحقات هيجان زده بوديم اکثرشو گفتيم برامون بريزه . . اونقدرگوشتش از نظرمون نپخته بود آخرش همبرگر شو دور انداختيم و نون و مخلفات خورديم.اونجا بود که من پلسواکيا رو براي هميشه بوسيدم گذاشتم کنار...به طور کلي در فرهنگ اونا گوشت بصورت نيمه طبخ مي شد و اين به مزاج ما نمي ساخت.
روز ششم:
سفر به نيش
يکشنبه بود تو خيابون ها کسي نبود .اکثر مغازه ها تعطيل بود.شور و هيجان هر روز به يکباره گم شده بود.ديگه مي دونستيم براي سفر بين شهري بايد کدوم ترمينال بريم .به ترمينال ماشين هاي بين شهري رفتيم.دينار نداشتيم وچنج آفيس داخل ترمينال قيمت هاش غير منصفانه بود و بعد از کلي گشتن و پيدا نکردن چنج آفيس باز ،مجبور شديم تو ترمينال دينار بگيريم.ما يکشنبه هارو جدي نگرفته بوديم..اين بار ديگه قصدمون خريد بليط رفت و برگشت بود.مسئول باجه انگليسيش باز هم خوب نبود و کلي وقت ما رو گرفت.آخرش فهميديم که ميگه ساعت بليط برگشت رو بايد تو نيش اوکي کنيد.3 نفرمون رفت و برگشت شد 5310 دينار .ازترمينال سه تا نون صبحانه خريديم. نفري 50 دينار.
سکه هايي که بليط فروشي داده بود پرداخت کرديم بليط برگشتمون رو جدانگه داشتيم که ساعت روش نبود و وارد محوطه سوار شدن اتوبوسها شديم.اتوبوسمون رسيده بود سوار شديم.شلوغ بود تقريبا.مسير رفتن به نيش برخلاف نوي ساد از همون ابتدا سرسبز بود و دهکده هاي سبز با سقف هاي شيرواني و خونه هاي دو طبقه تو مسير ديده مي شد.شکل شماره 147.148
کلاٌ اتوبوس هاي بين شهري چنگي به دل نميزد نه پذيرايي نه امکاناتي نه تهويه اي. وسط راه يک توقف کوتاه کرد و همه پياده شدند.حدود 13:15رسيديم .پياده شديم به سمت باجه خريد بليط رفتيم بليط برگشتمون رو نشون داديم و گفتيم که براي برگشت برامون ساعت رزرو کنه.فقط اسم من رو پرسيد و هيچ رسيدي هم نداد.فقط اسم و تعداد 3 نفر همين.
جاهايي که قرار بود در نيش ببينيم مرکز شهر و قلعه اي در مجاورتش و برج جمجمه بود.از ترمينال که بيرون اومديم .اطراف ترمينال مغازه هاي غذا فروشي وجود داشت که بوي روغن سوخته آنها در فضا پيچيده بود.
پياده کمي در اطراف ترمينال قدم زديم.
مي خواستيم برج جمجمه رو ببينيم.چيزهايي راجع بهش خونده بوديم تو جنگ بين عثماني و صربها،صربها که در حال سقوط بودن به دستور فرمانده خودکشي ميکنند. فرمانده عثماني هم براي انتقام سر همه رو از بدنشون جدا ميکنه و ميفرسته براي پادشاه عثماني اما پادشاه سرها رو پس ميفرسته و دستور ميده با سرها عمارتي بسازند براي عبرت بقيه.با اتوبوس تانزديکي برج جمجمه رفتيم.پيرمردي که جلوي عمارت باغ مانند نشسته بود به ما گفت بايد بليط بگيريد.به سمت باجه رفتيم 3تا بليط خريديم.به سمت ورود رفتيم.باغ زيبايي بود اما کوچک با يک عمارت و تنديسي در جلوي آن.وارد عمارت شديم ديوارهايي از جمجمه ساخته شده ،غم عجيبي در فضا موج ميزد.جاي برخي از جمجه ها خالي بود که به گفته خودشون خانواده ها بعد از جنگ برخي از سرها رو برده بودند.هنگام خروج سري به دفتر نظرات زديم.جالب بود که به ترکها و مسلمانان الفاظي نامربوط لقب داده بودند.ما هم نوشتيم ما ايراني و مسلمان هستيم و بسيار صلح طلب و آرزو داريم هيچ جنگي نباشد.
از برج جمجه که بيرون اومديم به سمت ميدان اصلي شهر پياده حرکت کرديم . 3تا بستني خريديم دونه اي 130.دينار.شکل 163
هوا شرجي بود اما تو خيابانها خيلي خلوت بود.بين اون همه مغازه تعطيل يک مغازه باز بود وارد که شديم متوجه شديم کل محصولات چيني هست.به قصد سرويس بهداشتي در واقع داخل شديم.گشتي زديم همه چي داشت از لباس، کفش، اسباب بازي و لوازم تحرير و .....جالب بود کلاٌ من دو تاعينک خريديم دونه اي 300دينار و خواهرم هم يه سري چيز کوچيک...گفتيم بالاخره چيني صربستان به از چيني ايرانه.
تو ميدون اصلي تصميم گرفتيم ناهار بخوريم.همسفرام بازهم ميخواستند پلسواکيا يا چواپي بخورند اما من زير بار نرفتم و يک تيکه پيتزا خريدم.110دينار.اينم بگم از غذاهاي پيتزا فروشيه بدون اخذ اجازه، عکس گرفتم وصاحب مغازه از من خواست عکس ها رو پاک کنم.همسفرا وارد مغازه اي شدند با دو آشپز صربي خانم.مغازه شيک و پيکي نبود اما شلوغ بود.همه سعي مون رو کرديم که بهشون بگيم بيشتر پلسواکيا رو طبخ کنند اما موفق نشديم.بازهم انتخاب سس و پنير به عهده خودشون بود.نون باگت داشت و نون معمولي.در هواي شمالي نيش ناهار خورديم اما چون يکشنبه بود اکثرمغازه ها تعطيل بود.
حتي چنج آفيس ها.کلاٌ فرهنگ شهرنشيني که در بلگراد بيداد ميکرد در نيش هم ضعيف بود. متکديان هندي خيلي زياد بودند.در محدوده ميدان يک قلعه ،کافه ها و بازاري بود در محوطه ورود به قلعه دوچرخه اجاره داده ميشد.در سر در ورودي قلعه نوشته هاي فارسي توجه ما رابه خودش جلب کرد.به طور کلي گشتي در مرکز نيش و قلعه و بازار اطرافش که تعطيل بود زديم.
حدود 7.30 تصميم گرفتيم به ترمينال بريم که شايد زودتر بتونيم برگرديم اما باجه گفت فقط در ساعتي که رزرو کردين مي تونيد سواراتوبوس بشويد.کل اتوبوسها پر هستند.با وجود اينکه بليط برگشت رو گرفته بوديم موقع تحويل بليط برگشت نفري 80 دينار گرفت.يادتون باشه موقع رسيدن بليط برگشت و و زمانش رو اوکي کنيد.
روز آخر
بليطمون حدود ساعت 12.30شب بود .برنامه رفتن به ساحل داشتيم دوباره و گشت زني در شهر و سرزدن به يک سري مغازه ها اينم بگم سوغات نخريده بوديم انگار تو اين سفر دست ودلمون به خريد نمي رفت همه چي گرون بود.به يه گوشي فروشي سر زديم قيمتها باور نکردني بود .گوشي آيفون با قيمت نصف ايران. خوشحال شديم و تصميم گرفتيم براي من که گوشيم شکسته بود گوشي بخريم به دوستمون تو ايران زنگ زديم گفت بياريد من براتون رجيستر ميکنم.خلاصه بعد کلي خوشحالي فهميديم اون گوشي ها با اون قيمت مخصوص شهروندان صربي هست و سيم کارت مخصوص داره و گوشي هم نخريديم.
به خونه رفتيم وسيله هارو جمع و جور کرديم.اتوبوس A1که مستقيم تا فرودگاه ميرفت رفته بود حدود ساعت4.تازه ميخاستيم ازفروشگاه IDEA خريد هم بکنيم.خريدمون در حد بيسکويت و شکلات و آبنبات بود.
وقتي درومديم ساعت 9.30 بود.موويت رو چک کرديم،تقريبا هيچ اتوبوسي براي فرودگاه درنزديکيمون پيدا نميشد استرس گرفته بوديم .پياده ازين ور به اونور مي رفتيم کسي هم متوجه نميشد چي مي گيم.خلاصه با 3تاچمدون وارد يه اتوبوس شديم بعد پياده شديم خط عوض کرديم و بالاخره به موقع به فرودگاه رسيديم.ايراني هايي رو ديديم که مثل ماترانزيت طولاني داشتن با هرکي حرف ميزديم مي گفت 3روز براي بلگراد کافيه ما بهشون گفتيم که به نيش و زمون و نووي ساد رفتيم و اونا حسرت مي خوردن ما هم حسرت مي خورديم که چرا ماکاگورا رو و قطار معروفش رو نرفتيم..17 ساعت بايد در فرودگاه توقف مي کرديم.اينقدرتو صربستان هوا گرم بود که يادمون رفت لباسهاي گرم رو براي فرودگاه مسکو برداريم.همه رو تو چمدان گذاشته بوديم و چمدان ها مستقيم به ايران مي رفت.وارد هواپيما شديم باز هم پرواز اير فلوت و مهمانداران خانم با لباس هاي قرمز...نوشيدني 2بار سرو شد و ساندويچي به ما دادند.خيلي از ايراني ها درخواست ساندويچ دوم و سوم مي کردند و اونها اجابت مي کردند.ازهواپيما پياده شديم بارون مسکو و نسيم تقريبا سردش خواب از سرمون پروند.وارد فرودگاه که شديم خلوت و سرد بود.در قسمت انتهايي 3تا صندلي پيداکرديم و بدون پتو و لباس گرم سعي کرديم بخوابيم.چندساعت مي خوابيديم بعد پا مي شديم و يه چرخي بين مغازه مي زديم و دوباره برمي گشتيم و مي خوابيديم.رفته رفته شلوغ تر ميشد.نکته جالب توجه بيش ازحد فرودگاه به مسافران چيني بود.تابلو ها مغازه ها و.. قيمت خوراکي هارو براتون گذاشتم.شب شد .نوبت پرواز ما رسيد گيت ايراني ها تو بدترين شرايط فرودگاه بود.تو صف که بوديم يه زن و شوهر که چند دقيقه اي همو گم کرده بودند کلي با هم دعوا کردن ،قيافه مسافراي خارجي جالب بودازديدنشون.سوار هواپيماي بازهم ايرفلوت شديم و مهمانداران آقا...يه وعده شام و دو بار نوشيدني سرو شد.هواپيمابه شدت خلوت بود.
به فرودگاه ايران رسيديم.چمدون ها با تاخير نيم ساعتي به دستمون رسيد.اسنپ گير نميومد و راننده ها کنسل مي کردند.يه دربست گرفتيم و راهي خونه شديم.تجربه سفر به صربستانبراي ما خيلي جذاب بود.ابتداي سفر قرار بود من و همسرم لباس عروس و دوماد بپوشيم و اونجا عکس بندازيم. من کل لباس هام رو بردم اما همسرم شلوارشو جا گذاشته بود و اين قضيه کنسل شد.البته ما ناراحت نشديم و لذت وافر از سفر برديم.
چند تا نکته درباره صربستان
- MAXI,GO & SHOP,IDEAمغازه هايي که در صربستان محل هاي مناسب براي خريد روزمرگي هاست.
- اگر تو فصل گرم به بلگراد سفر ميکنيد حتما خوردن بستني رو بهتون پيشنهاد مي کنيم.کنار اکثر فضاهاي شهر داراي يخچال هاي فروش هستند .دو مارک بالا که نستله کيفيت بهتري داره و فريکيم هم بدک نيست.ساير بستني ها گرمي و وزن هستند و يک تست يا اسکوپ داخل ظرف يا قيف معمولا از 120 دينار شروع مي شد.
البته مک دونالد هم بستني هاش حراج خورده بود.توي فروشگاه هاي بالا ميتونيد بستني کيلويي و سطلي با قيمت مناسب پيدا کنيد.
- SECOND HAND: يکي از مغازه هاي که خيلي توجه مارو جلب کرد مغازه هايي دست دوم فروشي لباس بود.اين مغازه ها گويا دسته بندي کيفيتي داشت.در سطح شهر زياد مي ديديم.اونهايي که ما ديديم.با تابلو همه چي 150 دينار،200 دينار،300 دينار و 450 دينار بود.هر مغازه اي که قيمتش بالاتر بود شيک و پيک تر بود.
- براي چنج کردن با خودتون يورو ببريد و از چنج پول در فرودگاه و ترمينال ها پرهيز کنيد.بعضي از فروشگاه ها اگر بطري نوشيدني رو بهشون پس بدید 10 دينار به شما بر مي گردوند.