هیچ سفری تمام نخواهد شد...
همیشه تکه ای از تو، در سرزمین های دور باقی خواهد ماند...
من ليستی از شهرها و كشورهايي كه دوست دارم به آنها سفر كنم، دارم. از اول تابستان شروع به بالا پايين كردن ليست كرديم. با توجه به افزايش عجيب غريب عوارض يا بهعبارتي جريمه خروج از كشور و شرايط ارزي پيش آمده، از آن طرف سختتر شدن گرفتن ويزاي توريستي خيلي از كشورها و بعد گران شدن بيمنطق بليطهاي هواپيما، براي يک مسافرت رفتن بايد هفت خواني را طي ميكرديم. به همين دليل خيلي از مقاصد غيرقابل انتخاب شد. روزي كه سفرنامه آلاچاتي آقاي عباسي را روي سايت لست سکند خواندم، باورم نميشد كه اين كوچهها و اين فضا نقاشي نيست و واقعي است. در وضعيت فعلي چه مقصدي بهتر آلاچاتي كه همه استرس و ناراحتي و فشارها را بشورد و ببرد!
این شد که تصمیم به دیدن این بهشت زیبا کردیم و در به در دنبال بلیطی که قیمت مناسبی داشته باشد، گشتیم. متاسفانه بلیطهای رفت و برگشت تهران ازمیر با پرواز ترکیش به نفری 4 میلیون و پانصد هزار تومان رسیده بود. هرروز با ناراحتی بلیطها را چک میکردم و لحظه به لحظه سفر ناممکنتر میشد. تا اینکه یکی از دوستان خبر داد که میتوانم پرواز چارتری برای تهران ازمیر با قیمت دو میلیون تومان برای هر نفر تهیه کنم. با شنیدن این خبر خوب(باور کردنی نیست نه؟ پرواز دو میلیون تومانی خبر خوش شده باشد!! به کجا چنین شتابان!) سریعا اقدام به خرید بلیط کردیم. متاسفانه ساعت این پروازها زیاد جالب نیست و زمانی که به ازمیر و در نهایت چشمه میرسیدیم نیمه شب بود، ولی چاره نبود. بلیطها را خریدیم و برای رزرو هتل دست به دامن بوکینگ شدیم. با راهنماییهای فراوان دوستانی که قبلا به چشمه، آلاچاتی و ازمیر سفر کرده بودند، دو هتل کمر سوئیت در چشمه و لایف کرنر در ازمیر را به صورت ترکیبی از سایتهای بوکینگ و تریپ رزرو کردیم. به این صورت که برای کمر سوئیت یک شب را بوکینگ جا نمیداد و آن را به صورت شتابی از تریپ گرفتیم.
با نزدیک شده به تاریخ سفر در حالی که بدجور جلز ولز میکردیم، اولین عوارض 220 هزارتومانی را دادیم. در زمان سفر ما قیمت ارز به اوج خود رسیده و ارز مسافرتی هم قطع شده بود و یورو را از صرافی با مبلغ 16500 تومان خریدیم.
با اسنپ به فرودگاه رفتیم و در نهایت با کمی تاخیر یوزپلنگ معراج پرواز کرد.
پرواز معراج چطور بود؟؟
پرواز تور ازمير پر بود از مسافرهايي كه به كوش آداسي ميرفتند و بهعبارتی اكثريت را تشکیل میدادند. من هيچوقت تجربه پرواز با معراج نداشتم و در خصوص کیفیت این پروازها خيلي سوال كرده بودم و استرس داشتم. كادر پرواز خيلي خوش اخلاقي داشت اما هواپيما خودش به نظرم نياز به تعميرات داخلي داشت، مثلا پشت اكثر صندليها پاره شده بود. شام هواپيما با دو نوع شنیسل مرغ و تهچین گوشت سرو شد كه كيفيت معمولي و رو به پاييني داشت. اما خود پرواز نرم و راحت بود و در هنگام برخواست و فرود هیچ مشکلی وجود نداشت.
هواپيما بود يا مهدكودك!!!
پرواز پر از بچههاي بين ٦ ماه تا ٦ سال بود. ٦ ماههها گريه ميكردند و جيغ ميكشيدند و بزرگترها يا بلند شعر ميخواندند يا دنبال بازي ميكردند. در اون لحظات فقط دلم ميخواست كه زودتر برسيم و اين روند تمام شود. واقعا نفهميدم باقي مسافران چه گناهي كرده بودند وجالب كه والدين بچهها هيچ كاري براي آرام كردن بچه هایشان نميكردند و حتی زمانی که پدر خانوادهی صندلی جلویی از همسرش درخواست کرد برای ساکت کردن بچه کاری کند، خانم فقط به گفتن "ایشش، یه مسافرت داری میبری آدمو ها.. هی گیر میدی.. از همین الان شروع نکنا.."، اکتفا کرد. حس ميكردم دقيقا وسط يک مهد كودك شلوغ نشستم و آن لحظه بود كه فهميدم چرا بعضي هتلهاي كوش آداسي در بوكينگ لفظ اَدالت اونلي را در ادامهی اسمشان دارند.
بالاخره به فرودگاه ازمير رسيديم. فرودگاهی جمع و جور که مراحل چك پاسپورت هم خيلي سريع و راحت انجام شد. ساعت ٢:٣٠ بامداد به وقت ازمير بود و رزرو هتل ما از ساعت ١٤. براي همين بعد از گرفتن چمدان ها کمی در فرودگاه مانديم و سپس با هاواشهاي ساعت ٣:٣٠ چشمه، که دقیقا جلوی خروجی فرودگاه ایستگاه داشتند، به سمت چشمه حرکت کردیم.
از فرودگاه تا اتوگار چشمه (همان پايانه مسافربري) يك ساعت طول کشید.
پس از رسيدن به چشمه، با تاكسي به هتل رفتیم. هتل کمر درمنطقه دالیان و با فاصله کمی از مرکز شهر چشمه قرار داشت. یک هتل سه ستاره با لابي جمع و جور و امتياز بالای بوكينگ و تریپ ادوايزر.
با اولين نگاه حسم به این هتل چیزی مشابه شمال کشور خودمان بود و به نظرم رسید هتل مناسب کسانی است كه ماشين شخصی دارند و يا برای آمدن به اینجا كرايه كردند و فقط اميدوار بودم كه دولموش براي مركز شهر چشمه سخت پیدا نشود.
چالش بزرگ!
رسپشن شيف شب اصلا انگليسي بلد نبود. بنده خدا گيج و منگ به من طوري نگاه ميكرد كه انگار از فضا آمدهام. جواب همه سوالهايم اين بود: بعد از ناهار! آخر خسته از عدم توانایی در رساندن منظور، دست به دامان گوگل ترنسليت شدم و مكالمه در سكوتي بين ما صورت گرفت.
ساعت ٥ صبح بود و بايد تا ظهر منتظر ميشديم تا اتاقمان را تحويل بگيريم. روی مبلهای راحت و بزرگ لابی ولو شدیم و چرتی زدیم تا هوا روشن شود.
تجربه١: اگر حس ميكنيد اين مدلي سختتان است و نميتوانيد يك شب را نصفه نيمه استراحت كنيد، حتما برای همان روز هم هتل رزرو کنید.
هوا که روشن شد توانستیم محوطه را بهتر ببینیم. هتل مجموعهای از ساختمانهاي مختلف بود. مثلا ساختمان استخر و اسنك بار، ساختمان صبحانه و چند ساختمان كه سوییت هارا تشکیل میدادند. هر سوئيت هم شامل اتاق خواب، نشيمن، سرويس بهداشتي و حمام و آشپزخانه كوچكي بود. همچنین درصورتی که کودک خردسال همراه مسافر بود، تخت مخصوص کودک در اختیارشان قرار داده میشد. (توضیحات بیشتر در بخش نقد و بررسی هتلها)
محوطه هتل سوئیت کمر
روز اول: از سارا بیچ تا آلاچاتی
با روشن شدن هوا، دوباره دست به دامن گوگل ترنسلیت شدم و از پذیرش در مورد ساحل پرسیدم و جایی برای صبحانه. این بار پاسخ همه سوال هایم اشاره دست به عکسی بود که بالای آن نوشته شده بود ساحل سارا!
- چطور برم؟ ساحل سارا!
- دوره؟ ساحل سارا!
- بازه الان؟ ساحل سارا!
کِی؟ کجا؟ بیخیالِ مرد جوان شدیم و در گوگل سرچ کردیم دیدیم تنها 15 دقیقه پیادهروی تا سارا بیچ داریم. از گوشه چمدان حوله و لباس شنا برداشتیم و راه افتادیم. در آنجا کافهای با میز و صندلیهای چوبی و نمای زیبایی از آب وجود داشت. برای صبحانه املت سوچوک و منِمِن با چای سفارش دادیم که حجم زیادی داشتند و بسیار خوشمزه بود.
"ایول! امروز قراره روز خوبی باشه"
محوطه ساحل سارا
بعد از صبحانه برای آب تنی به سمت آبگیر رفتیم. آب سرد و بسیار شفاف بود. بالاخره دل کندیم و به هتل برگشتیم. و همه سختی ها تمام شد. مسئول پذيرش شيفت صبح بالاخره آمده بود. مردي خوش برخورد كه همان اول پرسيد "با چه زباني راحتترين انگليسي آلماني فرانسه تركي؟" و اتاق را هم تحویل گرفتیم. بعد از دوش گرفتن و کمی استراحت قصد بیرون رفتن برا ناهار و رفتن به چشمه داشتیم.
در نزدیکی هتل رستورانی بود که نمای زیبا و میزهای زیبایی داشت. میزها در محوطه باز قرارداشتند و گلهای کاغذی سرخابی رنگ روی میزها سایه درست کرده بودند. پیده و کباب سفارش دادیم و به این نتیجه رسیدیم که از زیبایی ظاهر رستوران نباید در مورد غذا تصمیم گرفت و این موضوع شوخی بردار نیست.
صورت زیبای ظاهر شرط نیست، ای برادر سیرت (اینجا غذا) بیار!!
مسير دسترسي به چشمه از طريق دولموشهايي بود كه دقيقا جلوي هتل ايستگاه داشتند (خط داليان چشمه). در میدان چشمه از دولموشهای دالیان پیاده شدیم. پیادهراه سنگفرش شدهای که در دو طرف خیابان، رستورانها و در ادامه فروشگاههای سوغات و صنایع دستی و ... بود و برفراز خیابان ریسههای پرچم ترکیه کشیده شده بود. در هیچ جای دنیا ندیدم آنقدر که مردم ترکیه پرچم کشورشان را دوست دارند، به نماد مملکتشان علاقه داشته باشند و برای تزیین خیابانها استفاده کنند و یا از در و دیوار خانهها آویزان کنند.
در پیادهراه جای گروههای موسیقی خیابانی خالی بود. در ابتدای خیابان دکه فروش صدفهای معروف ترکیه معروف به "میدیه" را دیدم و از آنجا که طعم این صدفهای خوشمزه هنوز از استانبول زیر زبانمان مانده بود، سریعا تعدادی سفارش دادیم که برخلاف استانبول اینجا در بشقابی به زیبایی برایمان چیدند و حتی میز و صندلی برای نشستن وجود داشت.
پیاده راه چشمه
میدیه - صدف که با بلغور یا برنج طعم دار و فلفلی پر شده
در خیابان جلو رفتیم تا به اسکله رسیدیم. در انتهای خیابان در سمت چپمان دیوار بزرگ قلعه چشمه قرار داشت و مسیر پیادهروی در سمت راست و کنار آب کشیده شده بود. بازدید از قلعه را به فردا موکول کردیم و راهمان را در امتداد آب ادامه دادیم. در مسیر پر از رستورانهایی بود که میز صندلی هایشان را در پیادهرو چیده بودند و برخی موزیک زنده هم داشتند.
درمسیر پیاده راه - پر بود از مغازههای فروش سوغات و از همه مهمتر صابون های دستساز
دیوار قلعه چشمه
آفتاب در حال غروب بود. در کنار اسکله روی نیمکتهای چوبی نشستیم و غروب آفتاب را در حالی که بستنی میخوردیم تماشا کردیم. نمی دانم چرا اما به نظر من طعم بستنیهای میوهای ترکیه را حتی ایتالیا هم ندارد.
در کنار آب، افراد مختلف با ابزارآلات مختلف از ریسمان خالی گرفته تا چوبهای ماهیگیری مدرن و انواع قلاب مشغول ماهیگیری بودند و سگها با جثههای بسیار بزرگ اینور و آنور لم داده بودند.
به همسر گفتم "خیلی خوبه که اینجا حتی فقیرترین آدمها هم میتونن بیان خودشون ماهی بگیرن و شام ماهی بخورن"
کمی در خیابان قدم زدیم و برای شام به یک دونر فروشی رفتیم. پیشخدمت پسر جوانی بود که وقتی فهمید ایرانی هستیم گفت چند ماهی است که مشغول یادگیری زبان فارسی است و چند کلمه با لهجه بامزهای حرف زد و سوال و اشکالاتش را پرسید.
جالبه! این حس جاذبه!
وسوسه دیدن آلاچاتی زیبا حتی نمیگذاشت خستگی را بفهمیم. انگار نه انگار که از دیشب خواب درست و حسابی نکرده بودیم. دستی نامرئی مارا به سمت دولموشهای آلاچاتی که کمی آن طرفتر از میدان چشمه ایستگاه داشتند، میکشاند و به خودمان که آمدیم دیدیم در راه آلاچاتی هستیم.
آلاچاتی در شب 180 درجه با آلاچاتی در روز تفاوت دارد. شبها شلوغ و پر از صدای موزیک و همهمه آدمهایی که در کافه رستورانها نشستهاند و خوش میگذرانند و عطر بوی غذاهای ترکی، و در روز سکوتی زیبا در مکانی زیبا. خانههای سفید سنگی که با رنگهای شاد و زنده آبی، سبز، بنفش و صورتی ترکیب شدهاند.
آن شب کمی در کوچه پس کوچهها همراه با مردم چرخیدیم و در یکی از کافهها اسنک کوچکی خوردیم. قیمتها در آلاچاتی بالاتر از چشمه بود.
شبهای آلاچاتی
خستگی مجبورمان کرد از آلاچاتی دل بکنیم و با دولموش به چشمه و سپس هتل برگشتیم.
مسیر رفت دولموش های دالیان-چشمه از جلوی هتل کمر تا مرکز شهر چشمه مستقیم و راحت بود اما از همان مسیر برنمیگشت و برای برگشت از کلی کوچه و محل عبور میکرد و به لطف این دولموش ها ناخواسته کل منطقه را میچرخیدیم.
شهر چشمه شهر بادگيري بود و شبها صداي باد كاملا شنيده ميشد. حتي طي روز اگر پنجره باز بود، كوران ميشد و دقيقا بههمين دليل اطراف شهر پر از توربينهايي جهت تولید انرژی از نیروی باد بود.
هزینه های روز اول:
- هتل سوئیت کمر: یک میلیون و دویست هزارتومان + 255 لیر
- هاواش: 54 لیر
- تاکسی تا هتل: 35 لیر
- خورد و خوراک: 167 لیر
- کرایه دولموشها: 35 لیر
روز دوم:چشمه گردی
رستوران هتل در ساختمان دیگری قرار داشت و هم در قسمت سالن و هم حیاط میز و صندلی چیده شده بود. البته از دست بچه گربههای شیطون، خوردن غذا بیرون از سالن خیلی راحت نبود. صبحانه هتل كمر هر روز يكسان بود و تنوعی نداشت ولي متوسط و قابل قبول بود.
با توجه به اینکه هدف اصلی سفر ما استراحت و اصطلاحا ریلکس کردن بود و البته مقصد هم جای چندانی برای گشتن و دیدن نداشت، تصمیم گرفتیم تا ظهر در هتل بمانیم و از استخر روباز و زیبای هتل که در ساختمان مخصوص خودش قرار داشت، استفاده کنیم.
محوطه استخر پر از گلهای کاغذی صورتی و دو آب نمای کوچک بود و در کنار آن کافه مخصوص استخر با ارائه نوشیدنیهای مختلف و انواع اسنک وجود داشت. استخر تمیز هتل سايز مناسبي داشت و عمق آن يك متر و ٦٠ بود.
استخر هتل در شب
بالاخره از شیرجه زدن و جفت پا پریدن داخل آب و هزار ژانگولر بازی مختلف خسته و گرسنه شدیم. تصمیم گرفتیم این بار ریسک نکنیم و برای ناهار به مرکز شهر چشمه برویم.
در همان میدان اصلی ساندویچ هایی چشمم را گرفت که به آنها Kumrucu گفته میشد. ساندویچهایی ساده با نانهای کنجدی مخصوص. سریع در اینترنت و تریپ ادوایزر سرچ کردم و دیدم همین ساندویچ فروشی حکمت از خوبهای روزگار و این حرفه است. دو ساندویچ سفارش دادیم با دوغ و نوشابه. آقاي آشپز اصرار كرد كه از او فيلم بگيرم و به دوستانم نشان دهم.
ساندویچ جان
یکی از غذاهای خوشمزهای بود که تابحال خورده بودم. بعد از اینکه به شکل مبسوطی سیر شدیم به سمت قلعه چشمه رفتیم. قلعهای قدیمی که برای دفاع از شهر در مقابل حمله های دریایی در زمان پادشاهی بایزدید دوم ساخته شده است.
هوا گرم و آفتابی بود. بالاخره به قلعه رسیدیم و بعد از خرید بلیط شروع به بازدید کردیم. قلعه علاوه بر فضای باز دارای اتاقهایی برای نمایش ابزار و وسیلههای کوچک هم بود. این اتاقها دارای فن خنک کننده بودند و هراز گاهی به سمت یکی از اینها میدویدیم و صورتمان را جلوی فن میگرفتیم تا خنک شویم.
قلعه چشمه
از بالای قلعه چشمه نمای بسیار زیبایی از شهر و دریا و کشتی ها و... دیده میشد. بالاخره به بالای قلعه رسیدیم و از دیدن این مناظر لذت بردیم و عکاسی کردیم
منظره بالای قلعه چشمه
سمفونی شیروانیهای قرمز! این بار در ترکیه
در پیاده راه چشمه یک مغازه بستنی فروشی بامزه جلب توجه میکرد. مغازهای سفید رنگ با صندلیهای تاب شکل طوسی. و از همه جالبتر گلدانهای واروونهای که در تزیین مغازه استفاده شده بود. بعد از تحمل آن همه گرما و آفتاب تیز بالای قلعه، نشستن در خنکای مغازه و خوردن خوشمزهترین بستنی دنیا عجیب مزه داد.
تا شب در کوچههای چشمه چرخیدیم و سعی کردیم هیچ کوچه پس کوچه ای را از دست ندهیم.
شبهای چشمه
بستنی فروشی خوشگل با بستنیهای خیلی خوشمزه
هزینههای روز دوم:
- بلیط قلعه: 16 لیر
- خورد و خوراک: 94 لیر
- کرایه دولموشها: 24 لیر
روز سوم: عکس، عکس، عکس
روز رسیدن به هدف بود. به آلاچاتی بروم و عکاسی کنم. صبح بلافاصه بعد از صبحانه راه افتادیم که قبل از شلوغ شدن آلاچاتی برسیم.
آخه ایستگاه انقدر جینگولی؟؟
دولموشهای آلاچاتی
تاریخچهی آلاچاتی
در دوران باستان ، روستایی به نام Agrilia از مجموعه سرزمینهای Ionia بوده که از تمدنهای آناتولی غربی به شمار میرفته است. پس از آن و در دورههای مختلف تاریخی ، این ناحیه تحت نفوذ و حاکمیت اقوام و حکومتهای متعدد قرار گرفت. در سال 1830 مهاجران یونانی از جزیرهی خیوس به این روستا آمده و به ایجاد و پرورش باغات انگور و زیتون پرداختند. در طی 40 سال، با ساخت خانهها ، کوچهها ، گذرگاههای سنگی و آسیابهای بادی ، آن روستا بیش از پیش توسعه یافته و شکل شهر را به خود گرفت. یونانیان شهر را به نام Alatzata و ترک تبارها و گردشگران به نام Alaçatı میشناسند. (برگرفته از متن آقای شاهرخ باقرپور)
آلاچاتی زیبا
در کوچه پس کوچهها هرجا سرک کشیدیم انرژی بود و زیبایی. نقاشیهای زیبا روی در و پنجرهها، استفاده از صدف در تزیین خانهها و از همه مهمتر، گلهای کاغذی سرخابی و نارنجی که با وجود این که آخر فصلشان بود و تقریبا خشک شده بودند، اما هنوز جذاب بودند.
تا حدود 2 بعد از ظهر در کوچهها چرخیدیم و عکس گرفتیم. فکر کنم تقریبا با همه کوچهها، همه درها و همه خانهها عکس گرفتم. (طفلی همسر!) با خرید نمادهای یادگاری آلاچاتی بالاخره دل کندم و در راه بازگشت به ساحل معروف ایلیچا رفتیم. ساحلی با ماسههای گرم و طلایی در کنار دریای فیروزهای.
آلاچاتی زیبا
کافی بود قدمی به راست یا چپ برداریم و دمای متفاوتی از آب را حس کنیم. جریانهای آب گرم، که علت اصلی نام این منطقه به چشمه نیز به دلیل وجود آنهاست.
ورود خوراکی به این ساحل آزاد بود و تقریبا همه از سوپرمارکتهای روبروی اینجا انواع اسنک و خوراکی و نوشیدنی خریده بودند. ساحل ایلیچا ورودی ندارد اما برای استفاده از تختها باید هزینه پرداخت میکردیم.
حدود ساعت 4 بود که به چشمه برگشتیم. هنوز ناهار نخورده بودیم. در یکی از کافه های سایباندار نشستیم و لاهماجون و آدنا کباب سفارش دادیم. همسر هنوز از آب تنی و شنا خسته نشده بود و با بازگشت به هتل استفاده از استخر را به استراحت ترجیح داد.
لاهماجون
آخرین شب حضور ما در چشمه بود. شاید هیچوقت دوباره اینجا نمیآمدیم. پس به جای استراحت به مرکز شهر برگشتیم تا هم شام بخوریم هم برای آخرین بار در کنار اسکله پیادهروی کنیم.
هزینههای روز سوم:
- خورد و خوراک: 113 لیر
- کرایه دولموشها: 56 لیر
روز چهارم: سلام بر ازمیر
صبح بعد از صرف صبحانه میخواستیم به سمت ازمیر حرکت کنیم.
فرشته روي شانه چپم، همانكه قرمز رنگ است و شاخ و دمي پيكاندار دارد، در گوشم زمزمهاي ميكند. رو به همسر ميگويم" تا پرسنل شيفت شب نرفته، بريم ازش بپرسيم بهترين راه براي رفتن به ترمينال اتوبوس و ازمير چيه؟ فقط ممكنه تسمه تايم پاره كنه"
به جوانیاش رحم کردیم و منتظر شدیم تا همکارش آمد و از او در خصوص نحوه رفتن به ازمیر پرسیدیم.
دولموشهای دالیان-چشمه ایستگاه پایانیشان اتوگار چشمه بود و از آنجا با اتوبوس میشد به ازمیر رفت. تنها شرکت اتوبوسرانی که در اینجا دفتر داشت شرکت سیاحت بود.
یک ساعتی تا حرکت اتوبوس مانده بود. داخل اتوبوس با آب معدنی خنک پذیرایی کردند که در آن گرما واقعا چسبید. بالاخره به ازمیر رسیدیم. برای رفتن به هتلمان (هتل لایف کرنر) بعد از خرید ازمیر کارت، از طریق مترو به ایستگاه باسمانه رفتیم. ازمیر کارت، کارت شهری مشابه با استانبول کارت با دستگاههایی کمی متفاوت برای شارژ کارت است. نرخ بلیط مترو برای افراد بزرگسال در هر مسیر، 3 لیر بود.
هتل تقریبا 5 دقیقه با ایستگاه مترو فاصله داشت و روبروی ایستگاه قطار قدیمی باسمانه بود. هتلی سه ستاره با امتیاز بالای بوکینگ که قیمت بسیار مناسبی داشت و این شاید تنها نکته مثبت این هتل از نظر من بود. البته تمیز بودن هتل را نباید نادیده گرفت.
دسترسی هتل به علت قرارگیری آن هتل روبروی ایستگاه قطار و متروی basmane بسیار راحت بود. ولی به همین دلیل نمای پنجره اتاق اصلا نمای زیبایی نبود. از طرف دیگر به علت قرار گیری روبروی ایستگاه قطار، این منطقه بسیار شلوغ و پر صدا بود و شب ها با وجود بسته بودن پنجره های دوجداره باز هم سر و صدای بیرون کاملا شنیده میشد. محوطه قرارگیری هتل و خیابان اطراف آن منطقه جذاب و دلنشینی نبود و به نظر من، منطقه خوب از یک خیابان بالاتر و از خیابان قاضی شروع میشد.
صبحانه هتل در رستوران (طبقه 8) و بالاترین طبقه سرو میشد که تقریبا تغییرات جزئی روزانه داشت و قابل قبول بود. ترکیبی از انواع کالباس و کیک و شیرینی و انواع پنیر و شیره و مربا تا سوپ و نیمرو و املت. (نقد و بررسی کامل هتل را میتوانید از بخش مربوطه مطالعه کنید)
زیباترین اسکلهای که تابحال دیده ام...
از هتل لایف کرنز تا ساحل حدود 20-25 دقیه پیادهروی بود. این بین، یک ایستگاه مترو هم وجود داشت که ما هیچ وقت ازآن استفاده نکردیم و همیشه این مسیر را پیاده رفتیم. با اینکه این خیابان چندان خیابان جذابی نبود، آن روز در امتدادش پیاده رفتیم تا به اسکله رسیدیم. از فردای آن روز فهمیدیم که کافیست کمی پیادهروی را بیشتر کنیم و از خیابان بالایی، که خیابانی کاملا متفاوت از نظر تمیزی و زیبایی با پایینی بود، برویم. اینجوری بیشتر خوش میگذشت و مغازههای دیدنیتری هم میدیدم.
به اسکله که رسیدیم تا غروب مانده بود و تصمیم گرفتیم به سمت برج ساعت معروف ازمیر برویم. برج ساعت، نماد ازمیر، برجی 25 متری است که توسط یک معمار فرانسوی به نام ریموند چارلز پیر، به مناسبت 25مین سالگرد سلطنت عبدالحمید دوم طراحی شده است و ساعت استفاده شده در این برج نیز هدیهای از طرف امپراطور آلمان بوده، با محوطهای پر از کبوتر که توریستها به آنها غذا میدادند و بعضی هم منتظر میایستادند تا کبوترها بپرند و عکسهای هنری بگیرند.
کمی در اطراف برج گشتیم و به سمت اسکله رفتیم. مابین برج ساعت و اسکله، اتوبانی قرار دارد که برای عبور از آن باید کمی بالاتر از برج و از میان پارک و پل مخصوص آن گذشت. چیزی که ما اول متوجه نشدیم و برای پیدا کردن محل عبور از اتوبان تا کجاها راه رفتیم و برگشتیم.
نزدیک غروب بود. آب نارنجی رنگ شده بود و موجهای زیبایی به دیواره اسکله میکوبیدند. کشتیها و قایقهای تفریحی و مسافربری در رفت و آمد بودند و نسیم خوبی هم صورتم را نوازش میداد. چیک چیک! دوربین عکاسی ذهنم این تصویر را برای همیشه ثبت کرد. هیچجا مثل اینجا نبود.
تا پایین رفتن کامل خورشید در دل آب همانجا بودیم و نتوانستیم از این تابلوی غروب زیبا دل بکنیم. بعد از غروب در مسیر اسکله و کنار آب بالا رفتیم. در کنار اسکله پارک بزرگی بود و تعدادی کف بین و فالگیر به دنبال مشتری در آن میچرخیدند و جالب که هموطنانم کف دست به آنان نشان میدادند و از آیندهشان میپرسیدند.
از روزی که به سفر آمدیم منتظر تجدید دیدار با مادو و کنوفه بودم. به کافه مادو روبروی اسکله پاسپورت رفتیم و سفارش کنوفه و چای دادیم.
درراه برگشت به هتل کمی در کنار یک نوازنده جوان خیابانی ایستادیم. کم کم داشتیم یاد بدهکاریهایمان میافتادیم که بیخیال گوش دادن به موسیقی شدیم و به هتل برگشتیم.
مادو
هزینههای روز چهارم:
- بلیط اتوبوس ازمیر: 36 لیر
- خورد و خوراک: 50 لیر
- کرایه دولموشها: 9 لیر
- ازمیر کارت: 15 لیر (6 لیر خود کارت، 9 لیر شارژ)
روز پنجم: دیگه کجا بریم؟
با جستجو در اینترنت و تریپ ادوایزر به دنبال دیدنیهای ازمیر، بعد از صبحانه به سمت بازار کمرالتی رفتیم. بازاری قدیمی و سنتی و وسیع. در راستهای میوه فروشی و در راستهای دیگر ماهی فروشیهای متعددی وجود داشت و بعضی قسمتها مانند کاپالی چارشی استانبول بود. کمی در همین منطقه گشتیم و عکاسی کردیم و در یکی از قهوه خانههای اصیل ترکی، قهوه ای با راحت الحلقوم خوردیم. در همین محدوده یک منطقه باستانی هم بود که هرچه دورش گشتیم بالاخره ورودی و بلیط فروشی را پیدا نکردیم و خسته و کوفته از خیرش گذشتیم.
بازار کمرالتی
من علاقه خاصی به حیوانات وحشی دارم و بنابراین تصمیم گرفتیم به باغ وحش معروف ازمیر برویم. برای رفتن به باغ وحش ازمیر دو راه وجود دارد یکی با استفاده از مترو و اتوبوس، از داخل شهر و دیگری، مسیری که ما رفتیم، با استفاده از کشتی از اسکله Alsancak به اسکله Karsiyaka برویم و از آنجا با اتوبوسهای شماره 777 تا دم باغ وحش. اینطوری با یک تیر دو نشان زده بودیم و کشتی سواری هم کرده بودیم. پیاده به سمت آلسانکاک رفتیم که مسیر نسبتا طولانیای بود و از آنجا با همان ازمیر کارت به سمت Karsiyaka رفتیم. کشتیهای دولتی اینجا در مقایسه با کشتیهایی که در استانبول و به سمت بیوک آدا سوار شده بودیم، خیلی نو نوارتر و شیک و پیکتر بود. سفر دریایی نیم ساعته خوبی بود، روی عرشه کشتی کمی ایستادیم و لذت بردیم. با رسیدن به اسکله حدود نیم ساعتی منتظر اتوبوس شدیم.
باغ وحش ازمير با بلیطهای توکنی چندبار مصرف، فضاي بزرگ و سرسبزی داشت. برای پیدا کردن مسیرها از نقشه استفاده کردیم که یک وقت خدای ناکرده حیوانی از قلم نیفتد. تقریبا ظهر بود و هوا گرم و خیلی از حیوانات در حال چرت ظهرگاهی. پس اگر باغ وحش خواستید بروید صبح که حیوانات تازه بیدار شدند و سرحال هستند زمان بهتریست. از نکات عجیبی که اینجا داشت قاطي بودن قفس حيوانات با هم بود. مثلا خرس و گرگ در یک منطقه بودند یا زرافه و گورخر هم محوطه اشتراکی داشتند. برای منی که در بانکوک سافاری ورد را رفته بودم این باغ وحش چیز تازهای نداشت.
توکن بلیط
کل باغ وحش را گشتیم و از همان مسیری که آمده بودیم برگشتیم.
در اسکله آلسانکاک نمادی از ازمیر با چشم زخم زیبایی گذاشته شده بود. انگار که به چشم زخم علاقه و اعتقاد زیادی داشتند که همه جا هم بود. در همان منطقه شروع به گشتن در کوچهها به دنبال اچ دی اسکندر کردیم. خیابانهای فرعی این منطقه من را یاد استقلال میانداخت. تمیز و شلوغ و پر از مغازههای مختلف.
ناهار در اچ دی اسکندر، با اسکندر کباب دیداری تازه کردیم. آنقدر راه رفته بودیم که پاهایمان ذُق ذُق میکرد. به هتل برگشتیم تاکمی استراحت کنیم. سرشب با صدای موسیقی و هیاهو بیدار شدیم. از پنجره هتل نگاه کردم.
- "اااا ببین چرخ و فلک! شهربازی این نزدیکیهاس!"
- "نگو که میخوای بری! احیانا یادت که نرفته تا ویالند مارو کشوندی اون همه هم هزینه کردیم هیچی سوار نشدی!"
- "این که دور نیست. بریم ببینیم چه خبره! صدای موسیقی هم میاد، خوش میگذره. بریم اگه ورودی داشت نمیریم اصلا."
در مسیر به دنبال صدا، به منطقهای رسیدیم که شهربازی نبود اما خیلی شلوغ بود و مردم از جوان و پیر و زن و مرد، از همه سبک و سیاقی در صف ورودی به آنجا ایستاده بودند. کنجکاو شدیم که چه خبره ولی از هرکس سوال میکردیم جواب ثابت بود: " نو اینگلیش!" ولی چون ما آدمهای پیگیری هستیم، آنقدر سوال کردیم تا بالاخره جواب به "اِ لیتل" تغییر کرد و به ما گفتند که نمایشگاهی از محصولات شرکتهای مختلف است و در کنارش کنسرت موسیقی به سبک بیرونی و آوت دور (Outdoor) برگزار میشود و تازه اینها که چیزی نیست، درب ورودی شهربازی هم همین جاست.
و اما ورودی با ازمیر کارت بود که بعد از عبور از گیت امنیتی وارد محوطه پر سر و صدایی شدیم.
نمایشگاه در دو سالن بزرگ بود که محصولات مختلفی از جارو گرفته تا صندلی ماساژ برای نمایش و فروش وجود داشت و ما هم با نشستن روی صندلیها ماساژ رایگان و خوبی گرفتیم. در محوطه بیرون سالن، استیج بزرگی برپا شده بود که خوانندهای به سبک راک اجرا میکرد و اطرافش پر از تین ایجرهایی بود که با او همصدایی میکردند و هر از گاهی به ما دو نفر عجیب و غریب نگاه میکردند. "دو نفر توریست که نه هم سن ما هستن، نه مثل ما با خواننده جیغ میزنن و میخونن و البته اصلا نمیفهمن که خواننده کی هست و چی میخونه! چرا پس انقدر پیگیر وایستادن اینجا!!"
بالاخره رویمان کم شد و به سمت شهربازی رفتیم. البته این را اضافه کنم که موسیقی به نظر من زبان مشترکی بین همه است. درسته که ما از جملات چیزی نفهمیدیم اما لذتی که میخواستیم ببریم، بردیم. (اونا بچن هنوز این چیزارو نمیفهمن)
شهربازی اما ورودی نداشت و داخل رفتیم تا ببینیم چه خبر است. به عمرم همچین جای شلوغی ندیده بودم. صف هرکدام از بازی ها 4-5 دور پیچیده بود و منتظر بودند، حتی تونل وحشت! نرخ بازی های شهربازی حدودا 7 لیر بود.
بازیهای بینهایت ترسناکی که من حتی با نگاه کردن به آنها فشارم میافتاد و برایم عجیب بود که کسی که سوار شده زنده برمیگردد.
به نظر من خود شهر ازمیر آنقدر جاذبه مثل استانبول ندارد که هرچقدر هم که آنجا باشی باز کم باشد. روز بعد، روز ششم سفر ما بود و داشتیم فکر میکردیم که کجا برویم. گزینههای انتخابی از بین جاذبه های دیدنی خارج از شهر، شهر باستانی افسوس و پاموکاله بود. نشستیم به دیدن عکسهای این دو منطقه و بررسی میزان مسافت و نظرات و ... در آخر تصمیم گرفتیم که فردا به افسوس برویم.
افسوس یکی از شهرهای آناتولی و سومین شهر بزرگ آن بوده که ویرانههای آن یکی از بزرگترین آثار بهجا مانده از تمدن یونانیان میباشد.
هزینههای روز پنجم:
- بلیط باغ وحش: 14 لیر
- خورد و خوراک: 64 لیر
- شارژ ازمیرکارت: 30 لیر
روز ششم: تمدن یونان در افسوس
برای رفتن به افسوس، از پذیرش هتل راهنمایی خواستیم و طبق گفته ایشان کافی بود با قطار به سلچوک برویم و از آنجا دولموشهایی به خود افسوس وجود دارد. به ایستگاه راه آهن نزدیک هتل رفتیم. همانطور که گفتم این ایستگاه مهمترین ایستگاه قطار ازمیر است که به سمت کلیه شهرها در ساعات مختلف قطار حرکت میکند.
بلیط رفت و برگشت سلچوک را خریدیم و منتظر شدیم.
قطار تمیز و نوساز بود و جالبترین قسمت آن فروش سیمیت تازه و دوغ در داخل قطارها بود.
حدودا 2 ساعت در راه بودیم تا به سلچوک رسیدیم. در امتداد ایستگاه قطار پیاده رفتیم. طاقهای بزرگی در کنار خیابان قرار داشت و ما همان مسیر را بالا رفتیم تا به محوطه تاریخی قلعه سنت جان و تپههای افسوس رسیدیم. داخل محوطه تنها بازماندههای شکسته و تکه تکه، در این طرف و آن طرف افتاده بود و در جلوی محوطه مردی اصرار داشت که یک سکه تاریخی جعلی را به عنوان سکه قدیمی زیرخاکی به من بفروشد. همان نواحی موزه افسوس هم بود که از آن بازدید کردیم. موزهای کوچک با چند آثار قدیمی محدود. فکر کردیم که همهاش همین است.
من میگفتم " نمیشه فقط این باشه. من تو عکسهاش دیدم که یه محوطه بزرگه طاقهای بزرگ داره پس کو اونا؟"
تقریبا سرخورده و ناراحت بابت این همه زمان که تا اینجا آمدهایم از باجه بلیط فروشی پرسیدم که همه دیدنیهای افسوس همین جاست فقط؟ و در خصوص عکسهای اینترنت سوال کردم و تازه فهمیدم که پایینتر از ایستگاه قطار دولموشهای شهر تاریخی افسوس قرار دارد.
خوشحال و شاد با دولموش به آنجا رفتیم و با خریدن بلیط نسبتا گران قیمت وارد شدیم. مسیر آفتابی و گرم بود و حتی با وجود کلاه لبه دار و کرم ضدآفتاب پوست صورتم به گِزگِز افتاده بود. فضای افسوس خیلی بزرگتر از چیزی بود که فکر میکردم و هرازگاهی باید مینشستم و استراحت میکردم اما ذوق دیدن کتابخانه به جا مانده از روم باستان، همانجایی که عکسش را دیده بودم، به جلو هدایتم میکرد. بالاخره دیدمش. عجب ابهتی! این همه سنگهای عظیم الجثه را چطور به این منظمی و متقارنی چیده بودند؟؟
کلا هیچ چیز اندازه بناهای تاریخی بزرگ و سنگی من را خوشحال نمیکند. بعد از دیدن کتابخانه مثل بچهای که جایزهاش را گرفته و تا حالا برای رسیدن به جایزه تلاش میکرده، هر 5 دقیقه یکبار میخواستم استراحت کنم.
در بازدید از افسوس حتما با خودتان آب ببرید. دکههای داخل محوطه آب معدنی کوچک را 6 لیر میفروختند و هرچقدر با خودم حساب کردم دیدم تحمل تشنگی برایم راحتتر از تحمل عذاب وجدانِ قبول کردن حرف زور! است.
به محض خارج شدن از محوطه باستانی یک آب معدنی خانواده خوش قیمت خریدیم و دوتایی کلش را خوردیم و به خودمان افتخار کردیم که از حقمان نگذشتیم!!
با کمی انتظار در ایستگاه دولموشها، بالاخره به ایستگاه برگشتیم. هنوز تا آمدن قطار وقت بود. گشتی در شهر کوچک سلچوک زدیم. ناهار نخورده بودیم و لیر کمی در کیفمان بود. در کل سلچوک صرافیای پیدا نکردیم که دلار تبدیل کنیم. افتاده بودیم به تعارف که "من خیلی گشنم نیست! تو یه چی بگیر بخور!" از من اصرار از همسر انکار و بالعکس.
آخر تصمیم گرفتیم بستنی، آن هم از نوع سوپرمارکتی، بخریم که هردو یک چیزی خورده باشیم تا به ازمیر برسیم.
این بار با توجه به اینکه نیمی از مسیر را خوابیدیم، زمان خیلی سریعتر گذشت. پیاده به سمت اسکه راه افتادیم و خوشحال که "الان پول چنج میکنیم. چی بخوریم حالا؟"
ساعت حدود 7 عصر بود. اولین صرافی تعطیل بود! دومی و سومی هم تعطیل بود! حدود یک ساعتی به دنبال صرافی کل خیابانها را گشتیم و این هم از مزایای نداشتن کارت اعتباری و عدم امکان استفاده از خودپرداز بانک هاست.
با توجه به این که در استانبول با خرید از السی وایکیکی دلارهایمان را به بهترین قیمت چنج میکردیم، به فروشگاه السی رفتیم. از فروشنده پرسیدم که میتوانم با دلار خرید کنم یا نه که گفت باید حداقل 100 لیر خرید کرده باشی! درحالی که در استانبول با 20-30 لیر هم میشد دلار پرداخت کرد! اینجا بود که خرید تحمیلی سفرمان را کردیم و در نهایت با خوشحالی به کی اف سی رفتیم.
هزینههای روز ششم:
- بلیط قطار: 26 لیر
- بلیط موزهها و افسوس: 120 لیر
- خورد و خوراک: 45 لیر
- خرید اجباری: 104 لیر
روز هفتم: روز آخر
روز آخر سفر بود. با اینکه قصد خرید نداشتیم اما تا شب وقت خالی داشتیم و برای همین تصمیم گرفتیم به مرکز خرید آپتیموم برویم تا هم گشتی بزنیم و هم سفارش خریدی که از یکی از فروشگاهها داشتیم، بخریم. با هتل تسویه کردیم و چمدانها را به امانت گذاشتیم و به سمت مرکز خرید پریمیوم رفتیم که در فاصله نسبتا زیادی قرار داشت و البته با قطارهای شهری معروف به "ایزبان" قابل دسترسی بود. هزینه قطارها با ازمیر کارت خیلی به صرفه و مشابه به متروی معمولی بود با این تفاوت که هر کارت مخصوص یک نفر بوده و امکان استفاده برای هردونفرمان نداشتیم و مجبور شدیم بلیط تک سفره با قیمتی دو سه برابر خریداری کنیم. (در آن ایستگاه امکان خرید ازمیر کارت دوم نبود، پس به نظرم بهتر است در ازمیر از ابتدا برای هر نفر یک کارت جدا خریداری کنید.)
مرکز خرید خیلی بزرگی بود و همه چیز و همه برندی در آن پیدا میشد. قیمتها در مقایسه با قیمتهایی که سال قبل در استانبول دیده بودم تقریبا ثابت بود ولی ارزش لیر دو برابر شده بود و طبعا قدرت خرید نصف. خرید خیلی کمی کردیم که حداقل این همه راه که رفتهایم سودی داشته باشد و سفارش خواهرم را هم برایش خریدیم.
از توقبا (فروشگاه معروف ازمیر در زمینه فروش راحت الحلقوم و باقلوا) سوغات خریدیم و با گرفتن چمدانها با قطار از ایستگاه Basmane مستقیم به فرودگاه عدنان مندرس رفتیم.
فرودگاه عدنان مندرس! روسفیدی برای فرودگاه امام!!
فرودگاه خیلی بزرگ بود و گیتهای زیادی داشت. گیت معراج را پیدا کردیم و منتظر باز شدن آن ماندیم. خیلی گرسنه بودیم و اصطلاحا روده کوچیکه داشت روده بزرگه را میخورد و فقط منتظر بودیم به سالن ترانزیت برویم تا با خیال راحت و سبک بال ساندویچی از برندهای زنجیرهای سفارش بدیم. بالاخره آن زمان رسید و خوشحال به سمت سالن ترانزیت رفتیم. آنجا تنها یک شعبه برگر کینگ داشت که ساعت کاریشان تمام شده بود و تقریبا تعطیل کرده بودند. همین!! باورم نمیشد. حتی برگرلند فرودگاه امام هم 24 ساعته است!!
ما ماندیم و دو سه کافه گران فروش و فری شاپ خیلی کوچکی که تنوع خاصی هم نداشت. با خوردن چیپس 30 لیری و وعده غذای هواپیما سر و صدای معده هایمان را آرام کردیم. و در نهایت پرواز معراج به همان کیفیت پرواز رفت، برگشت.
هزینههای روزهفتم:
- هتل ازمیر: 650 لیر
- شارژ ازمیر کارت: 10 لیر
- بلیط تک سفره قطار ایزبان: 22 لیر
- خورد و خوراک: 70 لیر
- بلیط قطار تا فرودگاه: 9 لیر
به تهران برگشتیم و پرونده این سفر نیز بسته شد و من ماندم و خاطراتم از گلهای صورتی رنگی که روی دیوارهای سفید آلاچاتی سایه انداخته بودند.
نویسنده: زهره دشتی