سر آغاز هر نامه نام خداست *** که بی نام او نامه یکسر خطاست
((ســـفرنامـۀ کرمـونشــا))
- فصل اول: مقدمه
مطمئنا یکی از ویژگی های ذاتی ما انسان ها، کشف کردن چیز های جدید است. ما دوست داریم با افراد، اشیاء و موضوعات جدیدی رو به رو شویم. دربارۀ آنها بیندیشیم و بینش و بصیرت خود را ارتقا دهیم.
و اما برای ارضای این فطرت، راه های متعددی وجود دارد که بی گمان سفر کردن، از جذاب ترین روش هاست. با سفر کردن و کاوش در دنیای هستی، می توانیم خدا، خود و محیط اطراف مان را بهتر بشناسیم. با آنها رو به رو شویم و ارتباط برقرار کنیم. زیستن یعنی همین.
حال که سفر کردن چنین فایدۀ قابل ملاحظه ای دارد، نوشتن سفرنامه امکان به اشتراک گذاشتن تجربۀ سفر را فراهم می سازد.
نام من علی است، 16 سال دارم و اهل تبریز هستم. در کنار تحصیل، علاقۀ زیادی به گشت و گذار و کشف مکان های جدید دارم. رشتۀ من تجربی است اما به ادبیات عشق می ورزم و به لطف خدا توانستم سال 97 در مرحلۀ اول المپیاد ادبیات پذیرفته شوم.
ما در پایۀ دهم، در درس فارسی سفرنامه ای از ناصر خسرو (سفر به بصره) را در کتاب درسی داشتیم و تا حدودی با قالب سفرنامه نویسی آشنا هستم. سال گذشته نیز خود را به همایش لست سکند رساندم اما متاسفانه سفرنامۀ خوزستانم، جایزه نبرد. ( سفرنامۀ خوزستان من را اینجا مطالعه فرمایید: سرزمین سربرآوردن ققنوس وار زندگی راستین مردان خدا همچنین سفرنامۀ استان گلستان بنده: سفرکی به مناطق سیل زده )
- شناسنامۀ سفرنامه:
زمان سفرنامه: شهریور ماه سال 1398 هجری خورشیدی
آغاز سفرنامه: شهر تهران، پایتخت ایران زمین
مدت زمان سفر: 3 روز
وسیلۀ سفر: خودروی شخصی
مسیریابی: اینترنتی
- فصل دوم: روز اول
هنوز شک داریم که به کرمانشاه برویم یا نه. به پدرم می گویم که کرمانشاه خیلی دور است و به جای آن، سفری یک روزه به قزوین داشته باشیم. پس از مدتی گفت و گو، بالاخره قرار بر این شد که به کرمانشاه برویم.
استان کرمانشاه از شمال به استان زیبای کردستان، از جنوب به استان دوست داشتنی لرستان و استان عزیز ایلام، از شرق به استان فرهنگ و ادب یعنی همدان و از غرب به کشور عراق محدود میشود. در نتیجه، جهت حرکت ما به سمت جنوب غرب است.
عکس ضمیمۀ: مسیر حرکت ما به رنگ آبی(منبع: گوگل مپس)
وسایل خود را آماده می کنیم و سوار خودرو می شویم. هوا در تهران آفتابی و گرم است.خیابان ها طبق معمول شلوغ و مردم مشغول رفت و آمد هستند. بسم الله الرحمن الرحیم. راه می افتیم. ابتدا باید به جادۀ تهران-ساوه، سپس ساوه-همدان و بعد همدان-کرمانشاه برویم. وارد مسیر می شویم. جاده نه خیلی شلوغ و نه خیلی خلوت است بلکه ترافیک، معمولی است.
عکس 1: به سمت همدان
پس از حدود سه ساعت، در یکی از مجتمع های بین راهی توقف می کنیم تا ناهار بخوریم. هوا گرم می باشد. مجتمع رفاهی بین راهی کمی شلوغ است و اتوبوس ها و کامیون های بین راهی متعددی در آن ایستاده اند. در مجتمع همۀ سرویس های مورد نیاز از جمله سرویس بهداشتی، نمازخانه و رستوران موجود است. غذایمان را که خوردیم، از مغازه کمی تنقلات مضر از جمله چیپس، پفک و پاپ کورن می خریم. خب آمده ایم مسافرت، می خواهیم حال کنیم!
عکس 2: جایی که در آن ناهار خوردیم.
به راه مان ادامه می دهیم تا کم کم به همدان نزدیک می شویم. حدودا 4 سال پیش به همراه خانواده به این شهر زیبا سفری به یادماندنی داشتم. به همین خاطر، از اول هم تصمیم نداشتیم که این بار از دیدنی های این شهر بازدید کنیم. در هر صورت، این شهر را نباید برای سفر کردن از دست بدهید چون جاذبه های توریستی زیادی دارد. از جملۀ این جاذبه ها می توان به کتیبه، تله کابین و آبشار گنجنامه (کتیبه متعلق به دوران هخامنشیان)، آرامگاه ابو علی سینا (پزشک و دانشمند مسلمان و ایرانی، نویسندۀ آثار گرانبهایی همچون شفا، قانون فی الطب، الاشارات و التنبیهات فی المنطق والحکمه و ...)، آرامگاه باباطاهر عریان ( عارف و شاعر قرن چهارم و پنجم هجری قمری که دو بیتی های فوق العادۀ او آدمی را از خود بی خود می کند.)، گنبد علویان(متعلق به دورۀ سلجوقیان)، پیست اسکی الوند، غار حیرت انگیز علیصدر و ... می باشند.
عکس 3: به سمت همدان و سنندج
عکس 4: به همدان خوش آمدید
عکس 5: میدانی در همدان
عکس 6: خیابان های همدان
عکس 7: خیابان های همدان
عکس ضمیمه: خیابان های همدان
ذکر خیری از باباطاهر کردیم؛ شعری عبرت آموز از او:
مکن کاری که پا بر سنگت آیو
جهان با این فراخی تنگت آیو
چو فردا نامه خوانان نامه خونند
تو وینی نامهی خود ننگت آیو
ما از داخل شهر همدان عبور می کنیم. در سطح شهر، المان های و نوشته های وجود دارند که بیانگر اهمیت دادن شهرداری همدان به گردشگری در این شهر زیبا است. همچنین المان ها و نماد های محرم نیز در سطح شهر دیده می شوند. همین طور به راهمان ادامه می دهیم و با شهر دوست داشتنی همدان که یکی از کهن ترین شهر های جهان می باشد، خداحافظی می کنیم.(می توانید تاریخچۀ کهن این شهر را در اینترنت جست و جو فرمایید.) خلاصه مبادا این شهر حیرت انگیز را از دست بدهید؛ حتما و حتما به آن سفر کنید.
کم کم دارد هیجان سفرمان بالا می رود. چون داریم وارد مناطقی می شویم که تا حالا آنها را از نزدیک ندیده ام. جادۀ تهران-همدان عمدتا حالت دشت داشت و کمی حوصله سر بر بود اما رفته رفته جاده کوهستانی می شود و درختچه های کوچک روی کوه ها، مناظر دلپذیری را پدید آورده اند. از شهرستان مریانج عبور می کنیم. همچنین از میان شهرستان اسد آباد استان همدان رد می شویم. جاده از این به بعد خیلی پیچ در پیچ است و حتما باید سرعت ایمن را در آن رعایت کنید. البته خدا را شکر؛ هر چند کیلومتر یک بار دوربین ها و ماموران پلیسی هستند که سرعت ترافیک را کنترل می کنند و همه با سرعت مناسب و ایمن حرکت می کنند.
عکس 8: به سمت مریانج
عکس 9: شهرستان مریانج
عکس 11: میدانی در شهرستان مریانج
عکس 12: ورود به شهرستان اسدآباد
عکس 13: شهرستان اسدآباد
عکس 14: خیابانی در شهرستان اسدآباد
عکس 15: میدانی در شهرستان اسدآباد
عکس 16: میدانی در شهرستان اسدآباد
عکس17: المان های شهری در اسدآباد
عکس18: المان های شهری در اسدآباد
عکس19: به سمت استان کرمانشاه
به استان کرمانشاه خوش آمدید! استانی که به استان سرسبز و خوش آب و هوای کردستان، از جنوب به استان دیدنی لرستان و استان دوست داشتنی ایلام، از شرق به استان علم و معرفت یعنی همدان و از غرب به کشور عراق محدود میشود. مرکز این استان، شهر کرمانشاه است و اکثریت مردم آن، کرد هستند. آرام آرام به شهرستان کنگاور که معبد آناهیتا در آن قرار دارد، نزدیک می شویم. فعلا وارد این شهر نمی شویم و به راهمان به سوی شهر کرمانشاه ادامه می دهیم. از شهر بیستون نیز عبور می کنیم.
عکس20: به سمت شهر کرمانشاه
عکس21: به سمت شهر کرمانشاه
عکس22: به سمت شهرستان کرمانشاه
عکس23: عبور از کنار بیستون
عکس25: رد شدن از کنار بیستون
دیگر خورشید تابان دارد جای خود را به ماه می دهد. غروب آفتاب گاهی برای من دلگیر است اما به قول ویکتور هوگو، "تاریک ترین شب نیز به پایان می رسد و خورشید طلوع می کند".
وارد شهر کرمانشاه می شویم. تصور اولیۀ من از این شهر، شهری ساکت و دارای بافت ساده بود اما حالا می بینم که اشتباه می کرده ام. کرمانشاه، شهری سر سبز، گشاد(مغازه ها و خیابان ها) و زیباست. من فکر می کردم این شهر خیلی کوچک است اما اصلا این طور نیست. در تلفن همراه، دنبال هتل می گردم و امشب، هتل سه ستارۀ کورش را برای اقامت انتخاب می کنیم. شب تاسوعاست و صدای نوحه های محرم از گوشه و کنار شهر به گوش می رسد. به هتل مان می رویم و وسایل مان را در اتاق مان قرار می دهیم.
عکس27: هتل کورش کرمانشاه
عکس28: خیابان های کرمانشاه
عکس29: خیابان های کرمانشاه
عکس30:خیابان های کرمانشاه
عکس31: خیابان های کرمانشاه
عکس33: خیابان های کرمانشاه
عکس35: داروخانه ای بزرگ در حال ساخت در کرمانشاه
تصمیم می گیریم گشتی در شهر بزنیم و بنابراین، با پای پیاده به یکی از خیابان های اصلی شهر می رویم. این خیابان بسیار شلوغ است و انواع و اقسام مغازه ها در آن موجود اند. احساس می کنم هوای شهر کمی گرم است اما گرمای آن قابل تحمل است. دست فروش ها بساط خود را چیده اند و لباس و وسایل می فروشند، پلیس سر خیابان ها ایستاده است و عبور،مرور و ترافیک را پایش می کند و مردم هم در حال پیاده روی و گاهی خرید از مغازه ها هستند. از پلیس و یک دست فروش، زمان باز بودن مسجد جامع شافعی را می پرسیم که مامور راهنمایی و رانندگی سرباز بود و دقیق نمی دانست و دست فروش هم گفت که آنجا احتمالا زمان اذان باز خواهد بود. همین طور قدم می زنیم. یک بستنی فروشی به چشم مان می خورد که ماشاءالله غلغله است و بستنی های جورواجور می فروشد. نام مغازه، بستنی نوبهار است. وارد آن می شویم و دو قیف بستنی پسته ای خامه ای می خریم که واقعا خوش مزه است.
عکس36: بستنی نوبهار
عکس37: این هم از بستنی قیفی ما
عکس38: عزاداری شب تاسوعا در یک محله
عکس39: عزاداری شب تاسوعا در یک محله
عکس40: علم های عزاداری
تقریبا رو به روی هتل مان یک تکیه برای عزاداری زده شده است. تعدادی در حال عزاداری هستند. تصمیم می گیرم کمی عکاسی کنم. خلاصه، پس از کمی گشتن در خیابان ها، به هتل مان بر می گردیم و می گیریم و می خوابیم. امروز بیش تر وقت مان در جاده گذشت.
عکس40: اتاق هتل کورش کرمانشاه
عکس41: اتاق هتل کورش کرمانشاه
- فصل سوم: روز دوم
پدرم از من می خواهد برنامۀ امروز را بچینم. من هم نگاهی به اینترنت می اندازم تا ببینم دقیقا باید به کدام جا ها برویم و اولویت بندی کنم. به رستوران هتل می رویم و صبحانه مان را می خوریم. دوباره بر می گردیم به اتاق مان و وسایل مان را جمع و جور می کنیم. از هتل خارج می شویم و سوار ماشین می شویم. جانمی جان! آغاز یک روز هیجان انگیز!
عکس42: صبحانه هتل کورش کرمانشاه
مدت ها قبل نام مسجد جامع شافعی را خیلی شنیده بودم و خیلی هیجان داشتم تا این مسجد عجیب را از نزدیک ببینم. با اصرار من، قرار شد اول از این مسجد بازدید کنیم. راه می افتیم. با توجه به اینکه روز تاسوعاست، از گوشه و کنار شهر صدای نوحه های محرم به گوش می رسد و در بعضی از خیابان ها دسته های عزاداری در حال برگزاری مراسم زنجیرزنی و حمل پرچم و علم هستند. بعضی از خیابان ها به دلیل شلوغی شدید به خاطر عزاداری، بسته هستند. به مسجد جامع شافعی می رسیم اما با توجه به اینکه هنوز تا اذان ظهر خیلی باقی مانده است، این مسجد بسته است. از بیرون مسجد عکاسی می کنیم و بازدید از داخل مسجد را به هنگام اذان ظهر موکول می کنیم. نمای خارجی مسجد خیلی تفاوتی با مساجد دیگر ندارد اما اگر دقت کنید، می توانید ببینید که بخش پشتی مسجد، شبیه مساجد ترکیه ای و مصری است.
عکس42: به سمت مسجد جامع شافعی
عکس43: به سمت مسجد جامع شافعی
عکس44: دستۀ عزاداری در کرمانشاه
عکس45: دستۀ عزاداری در کرمانشاه
عکس46: دستۀ عزاداری در کرمانشاه
عکس47: ورودی کوچۀ مسجد شافعی
عکس48: نمای بیرونی مسجد جامع شافعی
عکس ضمیمه: نمای بیرونی مسجد جامع شافعی
عکس49: در ورودی مسجد جامع شافعی
در کرمانشاه، تابلو های شهری خیلی برای یک گردشگر مناسب هستند. مثلا نام هتل ها و جا های دیدنی روی تابلو ها نوشته شده است.
سرتان را درد نیاورم، به سمت طاق بستان حرکت می کنیم. وارد محوطۀ طاق بستان می شویم. شهرداری در این مکان، محوطۀ سرسبز و خوبی ساخته است و شبیه یک بوستان بزرگ است. تعدادی روی چمن ها نشسته اند و با هم صحبت می کنند. در این محوطه، انواع رستوران و امکانات رفاهی به خوبی وجود دارد. یکی از غذا های معروف کرمانشاه، دنده کباب است که حتما باید آن را امتحان کنید. البته ما نتوانستیم این غذا را میل کنیم چون بیش تر اوقات هنگام ناهار، بین راه بودیم.
عکس50: به سوی طاق بستان
عکس52: به سوی طاق بستان
عکس ضمیمه: به سوی طاق بستان
عکس53: دستۀ عزاداری در راه طاق بستان
عکس54: میدانی در راه طاق بستان
عکس ضمیمه: رودخانه ای در کرمانشاه
عکس55: بوستان طاق بستان
عکس56: بوستان طاق بستان
عکس57: طاق بستان
عکس58: طاق بستان
طاق بستان امروز تعطیل است اما می توان سنگ های محیر آن را از بیرون به خوبی مشاهده کرد. این حکاکی ها متعلق به دوران ساسانی(حدود 1500 سال پیش) است و واقعا شگفت انگیز است. مطمئنا سرمایه گذاری مناسب در این منطقه، می تواند در افزایش گردشگران خارجی نقش بسیار بسزایی داشته باشد. و اما ببینم منظور از این نقش و نگار چیست. در قسمت ورودی طاق، نگاره هایی از اسب، فیل و ... است. روی طاق بزرگ، مراسم تاج گذاری خسروپرویز دیده می شود. فروهر و آناهیتا هم در دو طرف وی ایستاده اند. آناهیتا نماد سرسبزی است و فرشتۀ آب می باشد. همچنین تعدادی زن در حال ساز نوازی دیده می شود. به طور کلی، احتمالا منظور از این حکاکی ها، نشان دادن قدرت و شکوه شاه ایران درآن دوران می باشد. کمی عکاسی می کنیم و طاق بستان را ترک می کنیم.
یکی دیگر از بوستان های بزرگ و دیدنی شهر کرمانشاه، باغ گل ها است. باغ گل ها، بوستانی بزرگ به مساحت پنج هکتار است که در آن، انواع و اقسام گل های ناب و زیبا را می توانید ببینید و با آنها عکس بگیرید. این باغ همچنین شامل آکواریوم، آبراه، تپه های چمنی، باغ صخره ای و ... است. البته مطمئنا فصلی که برای سفر به کرمانشاه انتخاب می کنید، در زیبایی این باغ رنگارنگ موثر است.
عکس59: به سوی باغ گل ها
عکس60: به سوی باغ گل ها و المان ماشین و بادکنک
عکس62: به سوی باغ گل ها
به پارکینگ باغ گل ها می رسیم و ماشین را پارک می کنیم. باغ گل ها امروز بسته است ولی از بیرون تقریبا می توان زمین های سرسبز و درختکاری ها را دید. از همان بیرون چند تا عکس می گیریم. به طرف ماشین می رویم و کمی شیشه های ماشین را تمیز می کنیم و سوار ماشین می شویم. مقصد بعدی ما، مسجد جامع شافعی است.
عکس 67: ورودی باغ گل ها
عکس68: ورودی باغ گل ها
عکس69: باغ گل ها از بیرون
عکس70: مجسمه های رو به روی باغ گل ها
نزدیک اذان ظهر است و به مسجد می رسیم. مسجد چندین درب دارد و ما از درب اصلی وارد می شویم. تعدادی برای بازدید از مسجد آمده اند. همان طور که می دانید، اهل سنت در اقامۀ به موقع نماز خیلی حساس هستند و طبق انتظار، عده ای برای اقامۀ اذان ظهر به مسجد آمده اند که اکثرشان شلوار کردی به پا دارند. این مسجد در سال 1324 تاسیس شده است و یعنی 74 سال قدمت دارد. این مسجد واقعا هنرمندانه ساخته شده است و معماری خارق العاده ای دارد. درون مسجد و روی فرش خیلی تمیز است و درون مسجد حس روحانی و مثبتی برقرار است. یک هم میهن عزیز کرد در کنار مسجد ایستاده است. از او می پرسم که چرا معماری مسجد این قدر متفاوت است، او می گوید که این مسجد توسط یک معمار مصری طراحی شده است. به نظر من این فضا شاهکار معماری و هنر است. رنگ های به کار رفته تلفیقی چشم نواز و مسحور کننده به وجود آورده است. احتمالا درون این مسجد، به یاد مساجد شهر استانبول و دیگر مساجد ترکیه ای خواهید افتاد. مگر می شود اینجا عکاسی نکرد؟! عکسی پانوراما می گیرم و از گوشه و کنار مسجد عکس می گیرم. پیشنهاد می کنم حتما و حتما از این مسجد بازدید کنید. می دانید که اهل سنت پنج نوبت اذان می گویند پس هنگام این ساعات می توانید از مسجد باشکوه بازدید کنید. تعدادی مهر هم در ورودی مسجد موجود است و حتی می توانید در آن نماز بخوانید.
عکس71: سقف مسجد جامع شافعی
عکس72: پانوراما از مسجد جامع شافعی
عکس73: درون مسجد جامع شافعی
عکس74: درون مسجد جامع شافعی
عکس75: درون مسجد جامع شافعی
عکس76: وضوخانۀ مسجد جامع شافعی
عکس77: مسجد جامع شافعی از بیرون
عکس78: مسجد جامع شافعی از بیرون
عکس79: دانه خوردن کبوتر ها در منارۀ مسجد
اهالی مسجد، خیلی با محبت با گردشگران رفتار می کنند فقط اینکه بانوان باید حتما از چادر استفاده کنند. وضوخانۀ مسجد هم در ورودی سالن اصلی قرار دارد. هنگام خروج از مسجد، یک هموطن کرد دیگر از ما می پرسد که "آیا از مسجد بازدید کردید؟" پدرم هم گفت که "بله و مسجد خیلی عالی بود." از مسجد خارج می شویم. صدای اذان ظهر به گوش می رسد.
در پارک رو به روی مسجد، جمعیتی در حال اقامۀ نماز ظهر تاسوعا هستند. مقصد بعدی ما، مرز خسروی است.
راه می افتیم. حدودا 200 کیلومتر تا مرز فاصله داریم و راهی طولانی در پیش داریم. وقت ناهار است اما غذا نمی خوریم و در ماشین، پستۀ تازه می زنیم به رگ.
عکس80: در راه مرز خسروی
عکس81: در راه مرز خسروی
عکس82: در راه مرز خسروی
عکس83: در راه مرز خسروی و تابلوی شهرستان ها
در طول راه، با پدرم در مورد جنگ صحبت می کنیم و پدرم با دیدن تابلو ها به من می گوید که نام این مناطق را در دوران جنگ خیلی شنیده است. من هم سعی می کنم آن روز ها را در ذهنم تصور کنم. اصلا باورم نمی شود که این جایی که من امروز در آن هستم، روزگاری میدان نبرد و دلاوری بوده است. از شهرستان های قصرشیرین و سر پل ذهاب عبور می کنیم. حتما نام این شهرستان ها را در جریان زلزلۀ سال 1396 کرمانشاه شنیده اید. با دقت به ساختمان های اطراف جاده نگاه می کنم تا ببینم آثاری از خرابی می بینم یا خیر. خرابی خاصی نظرم را جلب نمی کند و احتمالا تا حالا بازسازی های اساسی انجام شده باشد. در میان راه سربازانی زحمت کش، امنیت راه ها را تامین می کنند و از همین جا به آنها خداقوت می گویم. همین طوری به راهمان ادامه می دهیم تا به مرز خسروی می رسیم. مرز خسروی امروز بسته است و فقط می توان تا گمرک جلو رفت. با نگهبان گمرک صحبت می کنیم اما او می گوید که دیگر نمی توانیم جلوتر برویم چون مرز بسته است. در محوطۀ گمرک، درختان نخل به چشم می خورند که از آنها خوشه های خرما آویزان است. دلم می خواهد یکی از آن خرما های شیرین و تر و تازه را بخورم اما دستم به آنها نمی رسد. نگهبان گمرک می گوید که مرز پرویزخان باز است و می توانیم از آنجا بازدید کنیم. پس تصمیم می گیریم به سوی مرز پرویزخان حرکت کنیم. فکر می کنم به نظر نگهبان عجیب آمده بود که برای عکاسی به مرز آمده ایم! اما خب به نظر من مرز جای جالبی است مخصوصا مرزی که روزی میدان نبرد بوده باشد! مرز فقط "میم" و "ر" و "ز" نیست! مرز واژه ای است که برای بودنش، چهار حرف دیگر ضروری است: "غین" و "ی" و "ر" و "ت" یعنی غیرت! یعنی شیرمردانی که حتی همین امروز در مرز های ما، پرچم ما را با فولاد به زمین سخت متصل کرده اند: مرزبانان.
عکس84: در راه مرز خسروی
عکس85: در راه مرز خسروی
عکس86: نزدیکی مرز خسروی
به مرز پرویزخان می رسیم و خودرو را جلوی درب گمرک پارک می کنیم. با پای پیاده وارد محوطۀ گمرک می شویم و جلوتر می رویم. تعداد زیادی کامیون های ترانزیتی دیده می شوند و همچنین عده ای در حال رفت و آمد هستند. یک سالن مسافربری بزرگ برای مسافران ساخته شده است که در آن همه جور امکاناتی موجود است. یک سالن دیگر هم سالن تجاری نام دارد. امیدوارم از این سالن ها در مرز های شمال غربی کشور هم بیش تر بسازند چون در جذب گردشگر خارجی نقش مهمی دارد.
عکس88: گمرک پرویزخان
عکس89: پایانۀ مرزی پرویزخان
عکس90: سالن مسافربری پرویزخان
ما همین طوری ادامه می دهیم تا درست به لب مرز می رسیم. جایی که مرزبان های زحمت کش ایستاده بودند و دیگر واقعا نمی توانستیم جلو برویم. پرچم کشور عراق و اقلیم کردستان دیده می شود. یک مرزبان جلو می آید و با ما دست می دهد (واقعا این حس رفاقتی که بین ما ایرانی ها هست را خیلی دوست دارم. این حس صمیمیت خیلی ارزشمند است.) از او اجازه می گیریم که عکس بیندازیم اما او و دیگر مرزبانان می گویند که اینجا نقطۀ صفر مرزی است و عکاسی در آن ممنوع است.
این مرزبان های عزیز حس خیلی مثبتی را به من القا کردند. به در این گرما مردانه و غیرتمندانه مواظب اند کسی به این آب و خاک تجاوز نکند. اجازه نمی دهند کسی به ایران زمین چپ چپ نگاه کند. همچون کوه در مقابل گروهک های تروریستی ایستاده اند. این کار را با عشق و غیرت خاصی انجام می دهند که این حس را می توانید در چهرۀ آنان ببینید و به خود ببالید که سرزمین تان چنین شیرمردانی دارد که با وجود آنها، سرمان را راحت روی بالشت می گذاریم و می خوابیم. دعا کنید خدا این عزیزان فداکار را حفظ کند. آسوده بخوابید، مرزبانان بیدارند... پرچم سه رنگ ما با وجود چنین شیرمردانی، در آسمان می درخشد.
از مرزبانان تشکر می کنیم و به آنها خسته نباشید می گوییم. فکر می کنم به نظرشان عجیب می آمد که برای دیدن مرز تا لب مرز رفته ایم! چون معمولا کسی به مرز می رود که بخواهد از آن عبور کند. خلاصه از سالن مسافربری هم بازدید می کنیم. در اینجا می توانید خانواده های عراقی را ببینید که برای بازدید آمده اند.
از تعدادی مرزبان دیگر، نشانی مناطق عملیاتی را می پرسیم که از آنها بازدید کنیم. یک مرزبان از من می پرسد که اهل کجا هستم و من هم می گویم تبریز. آنها چندین جا را معرفی می کنند و مرد کرد زبان دیگری برای کمک می آید. تصمیم می گیریم از مناطقی که آنها معرفی کردند بازدید کنیم.
عکس91: در راه بازی دراز
عکس92: در راه بازی دراز
نخستین منطقۀ عملیاتی که از آن بازدید می کنیم، منطقۀ بازی دراز است. پدرم می گوید که نام این منطقه را خیلی در زمان جنگ شنیده است و برایش جالب است که امروز از نزدیک آنجا را می بیند. برای من دهه هشتادی هم دیدن چنین جا هایی خیلی جالب است. برای رفتن به این منطقه، از دامنۀ کوه بالا می رویم و جاده کمی خطرناک است. به همین خاطر حتما با سرعت مناسب حرکت می کنیم. در بین راه، جملاتی در مورد شهدا نوشته شده است. به بالای کوه می رسیم. این منطقه بسیار استراتژیک و صعب العبور است چون به سه شهر مهم یعنی گیلانغرب، قصر شیرین، سرپل ذهاب و پادگان ابوذر (مهم ترین پادگان در مرز های غربی)مشرف است. در اوایل جنگ، نیرو های عراقی برای دیده بانی از این منطقه استفاده می کردند و در اینجا جاده سازی کرده اند. آنها این منطقه را به اشغال خود درآورده بودند.
عکس93: ورودی یادمان شهدای بازی دراز("خانقاه عرفان" اشاره ای به جملۀ شهید بهشتی است که می گوید:"عرفان واقعی خانقاهش بازی دراز است")
عکس94:منطقۀ عملیاتی بازی دراز
عکس95: شرح عملیات روی تابلوی نصب شده در یادمان
عکس96: شرح عملیات بازی دراز روی تابلوی نصب شده در محل یادمان
عکس97: درون حسینیۀ بازی دراز و تصاویر شهدا که دور تا دور حسینیه نصب شده است.
اما شیرمردان ایرانی غیرتشان به جوش آمد و عملیاتی مشترک و نیمه گسترده انجام دادند. نام عملیات، بازی دراز بود و از یکم تا نهم اردیبشهت سال 1360 به طول انجامید. آنها قهرمانانه چندین قله را فتح کردند و به تدریج توانستند این منطقه را پس بگیرند. البته این را هم بگویم که این کار اصلا آسان نبود چون که یگان های عراقی از حمایت هوایی برخوردار بودند در حالی که نیرو های ایرانی، از حمایت هوایی کافی و پشتیبانی آتش برخوردار نبودند و دستیابی به قله های 1150 و 1100 متری میسر نشد. در این عملیات، شهید علی اکبر شیرودی و هوانیروز ارتش نقش بسیار پررنگی ایفا کردند. شهید علی اکبر شیرودی اهل شیرود از توابع شهرستان تنکابن است. پدر او کشاورز بود. 40 بار سانحه دید و 300 بار هلی کوپترش مورد اصابت گلوله قرار گرفت اما دست از مقاومت برنداشت و همچون کوه، استوار می جنگید. او توانست ضربات سنگینی به دشمن وارد کند و مسئولان آن زمان، القاب بزرگی به وی داده بودند.دکتر مصطفی چمران او را به لقب «ستاره درخشان جنگ کردستان» نامید و تیمسار ولیالله فلاحی او را «ناجی غرب و فاتح گردنهها» خواند. در بخش هایی از وصیت نامۀ این شهید نوشته شده است:
بسمالله الرحمن الرحیم
هنگامیکه پرواز میکنم احساس میکنم همچون عاشق به سوی معشوق خود نزدیک میشوم و در بازگشت هرچند پروازم موفقتآمیز بوده باشد، مقداری غمگین هستم چون احساس میکنم هنوز خالص نشدهام تا به سوی خداوند برگردم. این کشاورززاده تنکابنی، سرباز ساده اسلام است و به هیچیک از حزبها و گروهها وابسته نیست. آرزو دارم که جنگ تمام شود و به زادگاهم بروم و به کار کشاورزی مشغول شوم.
عکس ضمیمه: شهید سرلشکر خلبان علی اکبر شیرودی (منبع: خبرگزاری دفاع مقدس)
این منطقه همین الآن هم ترسناک است. می دانید چرا؟ چون منطقه چنان کوهستانی است که شما نمی دانید آن طرف کوهی که در مقابل شما قرار دارد، چه خبر است. یعنی فقط چند متر دید دارید و هر لحظه ممکن است کسی از پشت کوه رو به روی شما بیرون بیاید و به سمت شما شلیک کند! یک لحظه تصور کنید! از طرفی دیگر هم از آسمان آتش و گلوله ببارد و صدای گلوله ها گوش تان را کر کند! این را بدون اغراق می گویم؛ واقعا این شهدا ابرقهرمان اند. همین.
بیایید... با هر اعتقاد و تیپ و استایلی که دارید بیایید و ببینید که قهرمانان مملکت تان چگونه ایثار و فداکاری کردند... چگونه تنشان را در برابر دشمن سپر کردند... با سن کم و جوانی شان از همه چیز تکرار می کنم همــه چیــز گذشتند تا ناموس، خاک،عقیده و شرف شان در امان باشد... یکبار هم که شده بیایید و ببینید آب و خاکتان چه شیرانی دارد...
شاید دلیل خیلی از مشکلاتی که ما در کشورمان داریم، وجدان های خاموش است. بازدید کردن از این مناطق، شاید این وجدان های خموش را دوباره روشن کند... برخی وجدان های خاموشی که حق مردم را می خورند، وجدان های خاموشی که به مردم خیانت می کنند، وجدان های خاموشی که گران فروشی می کنند، وجدان های خاموشی که ناامنی ایجاد می کنند، وجدان های خاموشی که طبیعت را نابود می کنند و وجدان های خاموشی که...
در این منطقه، یادمان شهدا ساخته شده است و شامل یک حسینیه و سنگر تعدادی از شهداست. دلم می خواهد ساعت ها درون حسینیه بنشینم و فکر کنم. دور تا دور حسینیه، تصاویر شهدای عملیات بازی دراز روی دیوار زده شده است. جو اینجا خیلی سنگین است و مطمئنا دل هر کسی را با هر اعتقادی به لرزه در می آورد... واقعا انسان های سوء استفاده گر با چه رویی به عکس این شهدا نگاه می کنند؟! آیا این تلنگری نیست که به خودمان بیاییم؟ به خودمان بیاییم. به خودمان بیاییم...
به این فکر می کنم که صدام ملعون واقعا چقدر پســت بود... یعنی یک انسان چطور دلش می آید همنوعش را تکه تکه کند؟ ببینید این آدم(!) چـنــد مادر ایرانی را گریانده است... چـنــد نفر را شهید، شیمیایی و جانباز کرده است؟ چـنــد کودک ایرانی را یتیم کرده است؟ چـنــد شهر را ویران کرده است؟ چـنــد... حتی همین الآن سال ها پس از پایان جنگ، هستند کسانی که پایشان روی مین می روند و شهید می شوند. هستند شهدای گمنامی که هنوز تفحص نشده اند... تصور کنید، در این خاک مادرانی زندگی می کنند که سی و اندی سال است چشم به راه فرزندشان هستند... سی و اندی سال است که پای تلفن نشسته اند تا کسی زنگ بزند و خبر پیدا شدن فرزندشان را بدهد! هستند کسانی که عزیزشان هنوز هم که هنوز است، مفقود الاثر است. عمق این فاجعه در جملات و واژگان نمی گنجد... واقعا که خدا از گناهان عظیمش نگذرد...
اگر این فداکاری ها و از خودگذشتگی ها نبودند، این سفرنامه را باید در بخش سفرنامه های کشور عراق می خواندید.
همان طور که عرض کردم، دوست داشتم مدت زیادی را در اینجا سپری کنم اما با توجه با اینکه وقت تنگ است، مجبور هستیم که راه بیفتیم. باز دوباره به سمت کرمانشاه حرکت می کنیم. بین راه می ایستیم تا چای و خوراکی بخوریم. پدرم چای و کلوچه سفارش می دهد و من هم دلستر لیمویی می خرم. در اینجا با صاحب مغازه که مرد کرد میهمان نواز و مهربانی است هم صحبت می شویم. او می گوید که به مدت شش سال در جبهه حضور داشته است و در آن زمان، تاریخ شناسنامۀ خود را عوض کرده بود تا بتواند به جبهه برود. او کمی از فجیع بودن دوران جنگ به ما توضیح می دهد و در خاطره ای از شهید صیاد شیرازی می گوید که" روزی دردوران جنگ در کوهستان ژ-3 ام را روی سرم گرفته بودم و شهید صیاد شیرازی آمد سراغم. او از من پرسید که آیا غذا خورده ام و من می گویم نه. سپس او با پای پیاده و دستان خودش، برای من غذا می آورد." تواضع و فروتنی شهید سپهبد صیاد شیرازی با آن درجۀ بلندمرتبۀ سرهنگی(در آن زمان) مثال زدنی است. در مغازه، تعدادی از اتباع کشور عراق نیز برای خرید می آیند.
در میان راه، سری به یادمان شهدای عملیات مرصاد می زنیم. عملیات مرصاد، در واقع پس از قطع نامۀ آتش بس میان ایران و عراق بود که در آن، اعضای سازمان منافقین قصد داشتند تهران را فتح کنند و توانسته بودند تا نزدیکی کرمانشاه بیایند که با مقاومت نیرو های ایرانی رو به رو شدند و شکست خوردند.
عکس98: یادمان شهدای عملیات مرصاد و چهارلول به غنیمت گرفته شده
عکس99: غنائم عملیات مرصاد و تانک های جنگی
عکس100: غنائم عملیات مرصاد (کامیون ها و وسائل حمل ادوات نظامی)
عکس101: غنائم عملیات مرصاد (کامیون و جرثقیل)
عکس102: غنائم جنگی عملیات مرصاد(جرثقیل برای برداشتن موانع سر راه)
آفتاب کم کم دارد غروب می کند. .وارد یادمان شهدای مرصاد می شویم. در محوطۀ اینجا، تعدادی تانک و غنائم به دست آمده از عملیات مرصاد به نمایش گذاشته شده است. حسینیه ای نیز ساخته شده است که درون آن، آرامگاه سه تن از شهدای این عملیات، وسایل و ادوات جنگی شهدای عملیات مرصاد و تصاویر و پوستر های مربوط به این عملیات موجود می باشد. دور تا دور حسینیه، تصویر شهدای این عملیات چسبانده شده است. همچنین در ویترین های شیشه ای، وسایل شخصی برخی از شهدا به نمایش گذاشته شده است. در یکی از ویترین ها، یک استخوان به نمایش گذاشته شده بود که در قسمت پایین آن، یک جوراب سیاه وجود داشت و دور تا دور آن خاکی بود. دیدن این استخوان برای من تکان دهنده بود.
عکس103:درون حسینیۀ عملیات مرصاد و تصاویر شهدا
عکس104: درون حسینیۀ عملیات مرصاد که تصاویر شهدا دور تا دور حسینیه دیده می شوند.
عکس105: درون حسینیۀ عملیات مرصاد و قاب عکس هایی از شهدا
عکس106: تصویری دیگر از درون حسینیه و قبور سه برادر شهید
عکس107: قبر های سه برادر که در سه عملیات متفاوت به شهادت رسیدند.
در این هنگام، با توجه به فرارسیدن اذان مغرب، تعدادی برای خواندن نماز به این حسینیه آمدند. من هم عکاسی کردم و پس از مطالعۀ پوستر های روی دیوار، حسینیه را ترک کردیم و به سمت کرمانشاه حرکت کردیم. آسمان در ظلمت شب فرو رفته است.
به شهر کرمانشاه رسیدیم. خیلی خیلی گرسنه هستیم چون ناهار نخورده ایم. برای شام، در یک غذاخوری متوسط جوجه کباب خوردیم. شب عاشوراست و صدای دسته های عزاداری به گوش می رسد. با استفاده از اینترنت، هتل چهار ستارۀ آزادگان را برای امشب انتخاب می کنیم و یک اتاق رزرو می کنیم.
به هتل می رویم و در هتل مستقر می شویم. هتل محوطۀ بسیار بسیار زیبایی دارد و هتل شیک و تمیزی است. دیگر دیروقت است و می گیریم و می خوابیم. باد کولر درون اتاق بعد از یک روز پرکار، خیلی می چسبد. من اصلا نمی دانم امروز چگونه گذشت! از بس برنامه مان فشرده بود که همه چیز مثل یک رویا به نظرم می آید.
- فصل چهارم: روز سوم
امروز روز پایانی سفر ماست. امروز قصد داریم به بیستون برویم و از طاق بیستون بازدید کنیم. صبحانه مان را می خوریم. صبحانۀ هتل مفصل بود و واقعا خیلی چسبید. پس از صبحانه به پدرم پیشنهاد می کنم که به محوطۀ هتل برویم و با گل های رنگارنگ آنجا، عکس بیندازیم.
عکس108: اتاق ما در هتل آزادگان
عکس109: راهروی هتل آزادگان
عکس110: لابی هتل آزادگان
عکس111: سالن هتل آزادگان
عکس112: صبحانۀ من در هتل آزادگان
عکس113: عکسی دیگر از صبحانۀ من در هتل آزادگان
عکس114: نمای بیرونی هتل آزادگان
عکس115:عکاسی در محوطۀ هتل و عکس گرفتن از یک پروانۀ زیبا
عکس116: عکاسی من در محوطۀ هتل و گل های حیرت انگیز
عکس ضمیمه: گل های زیبا در محوطۀ هتل
عکس ضمیمه: گل های رنگارنگ در محوطۀ هتل
در بین راه، دسته های عزاداری دیده می شوند که مشغول زنجیرزنی هستند و عدۀ زیادی آنان را تماشا می کنند. کم کم به طاق بیستون نزدیک می شویم.
عکس117: در راه بیستون
سنگ نبشته و میراث جهانی بیستون، متعلق به دوران هخامنشیان است و قدمت بسیاری دارد. در این کتیبه، به موضوعاتی دربارۀ داریوش اشاره شده است. امروز اینجا بسته است در نتیجه تصمیم می گیریم فقط از بیرون عکس بیندازیم که نتوانستیم به خوبی حکاکی ها را ببینیم. در این هنگام، ماشین های کاروانی را دیدیم که از هلند تا اینجا با ماشین آمده بودند! از اینکه توریست های خارجی را دیدم خیلی خوشحال شدم. از خودروی آنها عکس گرفتم. دیگر بی خیال طاق بیستون شدیم و از همان بیرون چند عکس نه چندان واضح گرفتیم. طاق بیستون، عظمت تمدن ایرانیان را به رخ جهانیان می کشد. مطمئنا اگر زمینه سازی و برنامه ریزی مناسب انجام شود، می توان گردشگران خارجی زیادی را به کشورمان جذب کرد که این رویداد موجب ارزآوری و اشتغال زایی در مناطق مختلف کشور می شود.
عکس118: میراث جهانی بیستون
عکس119: کوه طاق بیستون از دور
عکس120: خودرویی با پلاک هلندی(Netherlands)
عکس121: خودرویی با پلاک هلندی
حالا دیگر به سمت تهران حرکت می کنیم. در میان راه، به شهرستان کنگاور می رسیم که معبد آناهیتا در آن قرار دارد. معبد آناهیتا متعلق به دوران اشکانیان است که البته چیزی به جز چند ستون از آن باقی نمانده است که البته همین چند ستون هم خیلی ارزشمندند. این معبد نیز امروز بسته است و به گرفتن عکس از بیرون مجموعه، اکتفا می کنیم. معبد آناهیتا نشان دهندۀ نبوغ ایرانی ها در معماری و ساختمان سازی است.
عکس122: ورود به شهرستان کنگاور
عکس 123: میدانی در شهرستان کنگاور
عکس124: میدانی دیگر در شهرستان کنگاور
عکس125: معبد آناهیتا از دور
عکس126: میدانی در شهرستان کنگاور
خب دیگر، کم کم دارد سفر پرهیجان ما به پایان می رسد. وارد جادۀ کنگاور-همدان می شویم. جهت حرکت ما به سمت شمال شرق می باشد. ما وقت نکردیم که از خود کرمانشاه سوغاتی بگیریم. در نتیجه از فروشگاه های بین راهی، تعدادی کوزۀ سفالی و یک قوری قرمز رنگ به عنوان سوغاتی می خریم. مغازه های بین راهی نسبتا شلوغ هستند و عده ای برای خریدن سوغانی، مشغول بازدید از این فروشگاه ها هستند. البته خود کرمانشاه هم برای سوغاتی، چیز های خیلی جذابی دارد. از جملۀ این سوغاتی ها، روغن کرمانشاهی، نان برنجی، نان خرمایی کرمانشاهی، گیوۀ کرمانشاهی، شیرینی کاک، جاجیم و ... می باشند. در واقع این کوزه های سفالی سوغات همدان محسوب می شوند. در کنار جاده همچنین ترشی سیر همدانی و انواع کدو تنبل به فروش می رسد.
وارد جادۀ همدان-تهران می شویم و در نزدیکی همدان، در یک مجتمع رفاهی بین راهی توقف می کنیم و برای ناهار جوجه کبابی به بدن می زنیم. مجتمع بین راهی نسبتا شلوغ است و در رستوران نیز عده ای مشغول ناهار خوردن هستند.
هر قدر به تهران نزدیک می شویم، جاده شلوغ تر می شود. سعی می کنم از آخرین لحظات سفرمان لذت ببرم و به مناظر اطراف جاده خیره می شوم. آسمان بی کران و دشت ساکت... کم کم می توانم برج میلاد را ببینم. همیشه وقتی چشمم به برج میلاد می افتد؛ خاطرات دقیقه هایی را که در تهران سپری کرده ام در ذهنم تداعی می شوند.
خدا را شکر که به سلامت رفتیم و برگشتیم. به این فکر می کنم که در سفرنامه ام چه چیز هایی بنویسم. افسوس که خیلی زود گذشت. یک بار دیگر سفرمان را در ذهنم مرور می کنم.
نمی دانم چرا همیشه بعد از پایان سفر، دلم برای ثانیه های سفرم تنگ می شود. انگار این سفر تنها یک خواب بود... خوابی پر از خاطرات خوش. به خاطر همین است که می بزرگان می گویند که باید "در لحظه" زندگی کرد و لذت هر لحظه را در خود آن لحظه چشید.
هرگز المی چو فرقت جانان نیست
دردی بتر از واقعه هجران نیست
گر ترک وداع کردهام معذورم
تو جان منی وداع جان آسان نیست
((ابوسعید ابوالخیر))
عکس127: رسیدن به تهران و دیده شدن برج میلاد
((پایان))
***********************ً****************************************************************************
پی نوشت:
1- از اینکه وقت گذاشتید و سفرنامۀ مرا مطالعه کردید، خیلی خیلی متشکرم. منتظر انتقادات و پیشنهاد های شما عزیزان هستم.
2- همچنین از سایت لست سکند سپاسگزارم که این فرصت را فراهم کرد که بتوانیم تجربه هایمان را به اشتراک بگذاریم.
3- اگر سفرنامۀ مرا پسندیدید، لطفا آن را به دوستان تان معرفی فرمایید.
4- در مورد هزینه ها هم باید بگویم که بیش تر هزینۀ ما برای رزرو هتل بود. هزینۀ بنزین، خورد و خوراک و ... را هم باید در نظر بگیرید.