شنبه 12 آبان
بعد از خوردن صبحانه و تحویل اتاق ساعت 9:30 طبق قرار ماشین دنبالمان آمد. وسایل را در صندوق عقب ماشین جا دادیم و به راه افتادیم. راننده برای حرکت مدام دست دست میکرد و کنار خیابان ایستاده بود و چند باری با تلفن صحبت کرد. ما هم مانده بودیم که چه اتفاقی افتاده است و از مکالمه دیروز هم ترسی به جانمان افتاده بود که نکند از حالا دبه کند. خلاصه بعد از نیم ساعت از راننده پرسیدیم که چه شده است و گفت دنبال آژانسی که ماشین را گرفتهایم میگردد تا پولش را نقد بدهند. نفسی کشیدیم و گفتیم پدربیامرز از اول بگو. آدرس آژانس را دادیم و بلاخره ساعت 10:30 به سمت جیپور به راه افتادیم. مسیر دهلی به جیپور اتوبان 4 بانده خوبی بود و تنها چیزی که ما را تا رسیدن به جیپور اذیت میکرد بوقهای ممتد و گاه و بیگاه راننده بود که به شدت روی اعصاب و روانمان میرفت. از طرفی هم نزدیکیهای جیپور راننده مدام درب ماشین را باز میکرد و سرش را میبرد بیرون و تف میکرد. نمیدانم راننده پان میجوید یا چه؟ نه یک بار، نه دوبار که ده بار این کار تکرار شد و حسابی حالمان را بد کرده بود و هرباری که درب ماشین را باز میکرد دسته جمعی فحشی نثارش میکردیم.
بین راه راننده برای استفاده از سرویس بهداشتی و صرف نهار در یک مجتمع بین راهی نگه داشت. سرویس بهداشتی تمیز بود و علاوه بر رستوران چند مغازه خرید لباس و سوغاتی هم بود. سرمان به مغازهها گرم شد تا راننده برگردد. نیم ساعت بعد به راه افتادیم. نزدیک جیپور اتوبان به جاده دو طرفه تبدیل شد. خارج شهر هتلهای فوقالعاده زیبا و بزرگی مثل قصر دیده میشد. به ایالت راجستان و شهر مهاراجهها رسیده بودیم. حومه شهر کاملا مشخص بود که متعلق قشر ضعیف و کپرنشین هند است. سگ و گاو و بز و خوک بود که در خیابان برای خودشان رفت و آمد میکردند اما اوضاع وسط شهر بهتر بود. از کنار دیوار شهر صورتی رد شدیم. شهر حال و هوای عید داشت و مردم مشغول چراغانی و تزیین با گل بودند. حدود ساعت 3 به هتل رسیدیم.
هتلی که رزرو کرده بودم هتل دو ستاره کایلان نزدیک به شهر صورتی بود که امتیاز 8.1 را داشت. اتاقها را تحویل گرفتیم. در اتاق امکانات چای ساز نبود و برای آب جوش یک فلاسک دادند و هر زمانی که میخواستیم فلاسکها را برایمان پر میکردند. برای نهار یکی دوتا کنسرو باز کردیم و بعد از خوردن چایی تصمیم گرفتیم گشتی اطراف هتل بزنیم.
Hotel Kalyan
از هتل که بیرون رفتیم یک راننده ریکشا به سمت ما آمد و پیشنهاد داد در ازای 100 روپیه ما را به معبد سفید ببرد و گفت نزدیک غروب منظره زیبایی را خواهیم دید. ما هم دیدیم که به قدرکافی دیر شده است و به هیچکدام از برنامهریزیهای امروزمان نمیرسیم پس همراه وی به سمت معبد رفتیم. پسرک نامش گلزار بود. جوان 32 ساله ای که زیر فشار زندگی قیافهاش بیش از سنش نشان میداد. گلزار بعد از اینکه حسابی دوستمان را که کنارش نشسته بود را تخلیه اطلاعاتی کرد که از کجا آمدهایم؟ شغلمان چیست؟ چه نسبتی با هم داریم و برنامه بعدیمان چیست وکلی سوال دیگر، از خودش گفت. از برادرش که ازدواج کرده و خانواده را ترک کرده بود. از مادر و خواهری گفت که باید خرج زندگی آنها را میداد و برای خواهرش پول جهیزیه جمع میکرد. از عشق از دست رفتهاش گفت و اینکه ترجیح میدهد الان در خدمت خانوادهاش باشد. من از علاقه دوران نوجوانیام به فیلمهای هندی و عشق به شاهرخ خان گفتم. او از عشق سلمان خان به آیشوارای گفت که هنوز هم خانواده باچان از او میترسند. در نهایت از من پرسید شاهرخ خان تو کجاست؟ خندیدم. بنده خدا خبر نداشت در شرایط اقتصادی پیش آمده در مملکتمان شاهرخ خان ها چگونه دمار از روزگارشان در میآید. امید به آینده خودشان که هیچ به تشکیل زندگی فکر هم نمیکنند. گلزار در پایان تعریف قصه زندگی خود پوزخندی زد و گفت:There is one problem in India, that`s no problem و راهش را با بوق ممتد بین سایر ماشینها باز کرد.
به معبد سفید یا Birla Mandir رسیدیم. اگر یادتان باشد در دهلی هم به دیدن یکی از این معابد رفته بودیم. با این تفاوت که در دهلی از سنگ کرم و قرمز استفاده کرده بودند و اینجا ساختمان یک دست مرمر سفید بود. گلزار گفت میایستد تا ما برگردیم. ما هم قبول کردیم و به سمت معبد رفتیم. خورشید در حال غروب بود و منظره زیبایی را خلق کرده بود. در کنار معبد قلعه ای هم به نام moti dungri fort دیده میشد که ظاهرا بازدیدی برای عموم نداشت.
قلعه moti dungri fort
moti dungri fort از حیاط معبد
معبد بیرلا ماندیر
در این معبد نیز خدای ویشنو(نارایان) و خدابانوی لاکشمی زیارت میشد. در داخل معبد دو مجسمه از این خدایان و روی در و دیوار هم نقاشی این خدایان دیده میشد. داخل معبد اجازه عکاسی نداشتیم کمی گشت و گذار کرده و در حیاط معبد عکاسی کردیم سپس از معبد خارج شدیم و به سمت ریکشای گلزار رفتیم.
معبد بیرلا ماندیر
داخل معبد عکاسی ممنوع بود و من نمیدانستم و همینکه این عکس را انداختم نگهبان اخطار داد که دوربینم را جمع کنم
گلزار گفت موزه آلبرت هال در شب نورپردازی زیبایی دارد و اگر مایل باشیم ما را آنجا میبرد. از پیشنهادش استقبال کردیم. موزه بزرگ و زیبایی که با نور هفت رنگ نورپردازی شده بود. از دور چند عکس انداختیم. دیدیم برنامه خاصی نداریم از گلزار خواستیم ما را به سمت یک بازار محلی ببرد تا کمی قدم بزنیم. به ما گفت مغازه پارچه فروشی خوبی سراغ دارد که که میتواند ما را به آنجا ببرد و گفت اصراری به خرید نیست و فقط میتوانید تماشا کنید و سپس ما را به پارچه فروشی Fair Deal Textile که نشان تریپ ادوایزر هم داشت برد.
نور پردازی زیبای آلبرت هال
مغازه پر از پارچههای زیبا و روتختی و رومیزی و لباس بود. یکی از دوستان میخواست روتختی انتخاب کند که مشغول دیدن روتختیها شدیم. چند روتختی را باز کردند تا درنهایت دوستمان از یکی خوشش آمد. تا دوستم برای خرید و قیمت دودوتا چهارتایش را انجام دهد برایمان چایی ماسالا آوردند و با دوست هم اتاقیم با صاحب مغازه کمی صحبت کردیم. مغازهدار و همکارانش مسلمان بودند و صحبتمان به مراسم و رسوم هند کشیده شد. برایش جالب بود که اینقدر راحت با او ارتباط برقرار کردهایم. یک ربعی بود که مشغول گپ و گفت بودیم. میگفت ایرانیهای زیادی را دیده است که برای خرید آمدهاند ولی هر بار که خواستند با آنها ارتباط برقرار کنند خودشان را عقب کشیدهاند و تمایلی به صحبت نداشتهاند. نمیدانم شاید ضعف زبان باشد شاید هم فکر میکنیم در پس هر سلام و نزدیکی آنها ممکن است بخواهند سرمان کلاه بگذارند. خلاصه مشغول صحبت بودیم که دوستمان بلاخره روتختی انتخابیاش را برداشت و بعد از کلی چانه زنی خریدیم و خارج شدیم.
پسرک فروشنده کلی روتختی برایمان باز کرد تا در نهایت یک روتختی مورد پسند دوستمان واقع شد.
از گلزار خواستم اگر مغازه صنایع دستی سراغ دارد ما را آنجا ببرد تا شاید بتوانم به عنوان سوغاتی مجسمهای از خدایان هند برای خودم یا مادرم بخرم، که البته جایی که برد مجسمه های قشنگی نداشت. به هتل برگشتیم و 250 روپیه پرداخت کردیم و قرار شد خود گلزار برای گشت روز بعد همراهمان باشد.
انواع مجسمه های گانش و هانومان
به هتل که برگشتیم بعد از کمی استراحت به پشت بام رفتیم. آن وقت شب پشت بام خیلی با صفا بود. توریستها همه در پشت بام جمع بودند و صدای موزیک و رنگ و نور و آتش بازی هر از چندی در آسمان به خاطر جشن دیوالی دیده میشد حسابی فضای خوبی ایجاد کرده بود. همانجا سفارش شام سبکی دادیم و یک ساعتی نشستیم و بعد آمدیم پایین تا بخوابیم.
نقشه گردشی روز اول جیپور
یکشنبه 13 آبان
ساعت 7 از خواب بیدار شدیم و رفتیم پشت بام تا صبحانه بخوریم. سرصبح هوا خنک بود و سوییشرت لازم بودیم. آن وقت صبح به جز یکی دوتا توریست کسی پشت بام نبود. یکی از پرسنل با منو آمد و گفت برای صبحانه رایگان چند انتخاب محدود داریم و بابت بقیه سفارشات بعدا زمان چک اوت میتوانیم تسویه حساب کنیم. همگی نیمرو و چایی انتخاب کردیم. انتخاب کردن ما همان و صبحانه آوردن همان. درست نیم ساعت طول کشید تا صبحانه را بیاورند. در این حین مدیر هاستل شهر آگرا برایم پیغام فرستاد و بعد از احوالپرسی از ساعت حرکتمان به سمت آگرا پرسید و پیشنهاد داد اگر میخواهیم یک ماشین بفرستد دنبالمان و مبلغ 6000 روپیه را پیشنهاد داد. قرار شد به او خبر بدهیم. صبحانه را که آوردند سریع خوردیم و آمدیم پایین تا گشت امروزمان را آغاز کنیم. از مدیر هتل در مورد کرایه ماشین تا آگرا پرسیدیم که نرخ 7000 روپیه را عنوان کردند. خیلی هم اهل چانه زنی و مذاکره نبودند. همانجا با اشیش مدیر هتل آگرا صحبت کردم و با کمی چانه زنی قرار شد با مبلغ 5000 روپیه برای ما به شرط بازدید از دو نقطه خارج از شهر ماشین بفرستد. گلزار جلوی هتل منتظرمان بود. برنامه گشتمان را از شهر صورتی آغاز کردیم.
بنیانگذار شهر، ماهاراجه سوای جای سینگ دوم پادشاهی دانشمند بود که با علم نجوم، ریاضیات و علوم تجربی آشنایی داشت و به دنبال این بود که شهری امن و پرآوازه بسازد. در این شهر از تئوری معماری باستانی هند نیز اقتباسهای زیادی شده است. شهر به ۹ بخش چهارگوش تقسیم شده که سمبل ۹ سیاره است. هر کدام از بلوکهای شهر دارای یک شبکه خیابانی است که بر اساس جهتهای اصلی تنظیم شده است. شهر هفت دروازه دارد که بیشتر آنها از روی اجسام آسمانی نامگذاری شدهاند. در این شهر به علم نجوم توجه زیادی شده و اجرام آسمانی در اسامی و جهت یابیها در نظر گرفته شده است.
دروازههای ورودی شهر صورتی
دروازههای ورودی شهر صورتی
زمانی که هند مستعمره بریتانیای کبیر بود، ولیعهد انگلیس به جیپور آمد و دستور داد همه ساختمانهای شهر به رنگ صورتی در بیاید. پادشاهان و حاکمان بعدی جیپور نیز دستور دادند رنگ صورتی شهر حفظ شود و همه مغازهدارها و خانهها از همین رنگ استفاده کنند. این سنت تا کنون ادامه یافته است. البته بماند که من بیشتر از صورتی شهر را آجری و کهربایی دیدم. آنجا هم به شوخی میگفتیم آقایون هستند دیگر طیف رنگی را نمیبینند. از یکی از دروازهها داخل شهر شدیم. خیلی خوب بود که نزدیک جشنهای دیوالی به هند آمده بودیم. همه جا رنگ و بوی عید داشت و همه سعی در تمیزی و تزیین مغازهها داشتند و همه جا پر از گل و روبان رنگی رنگی بود. گلزار ابتدا ما را به سمت برج ایزارلت برد. ورودی برج برای توریستها 200 روپیه بود و راستش اول به نظرمان زیاد بود که بخواهیم برج را بالا برویم. قید این بخش را زدیم و به سمت مرکز شهر رفتیم. گلزار کنار محوطه جنتر منتر پارک کرد و گفت برویم بگردیم و منتظر میماند تا برگردیم. در ورودی جنتر منتر و کیوسک خرید بلیط، بلیط چند منظوره برای بازدید از تعدادی از دیدنی های شهر را میفروختند که طی دو روز میتوانستیم از آنها بازدید کنیم و قیمتش 1000 روپیه بود. بلیط را خریدیم و داخل جنتر منتر شدیم.
جنتر منتر فضای بزرگی است که شامل 19 ابزار نجومی که در زمان ماهاراجه سوای جای سینگ دوم ساخته شده و امروزه به عنوان میراث جهانی یونسکو ثبت شده است. کنار هر کدام از ابزارها نحوه استفاده و هدف از ساخت آن نوشته شده بود و آنقدر پیچیده بود که باید به دانشمندان آن زمان بابت این همه نبوغ آفرین گفت. ابزارهایی جهت پیدا کردن موقعیت ستاره قطبی و سایر اجرام آسمانی، اندازهگیری طول و عرض جغرافیایی، اندازهگیری زمان و پیدا کردن زاویه و ارتفاع خورشید و خلاصه کلی لوازم تخصصی دیگر در مجموعه بود.
انواع ابزارهای نجوم شناسی داخل محوطه جنتر منتر
انواع ابزارهای نجوم شناسی داخل محوطه جنتر منتر
انواع ابزارهای نجوم شناسی داخل محوطه جنتر منتر
انواع ابزارهای نجوم شناسی داخل محوطه جنتر منتر
از جنتر منتر خارج شدیم و به سمت قصر پادشاهی رفتیم. بازدید از بخشی از قصر 500 روپیه بود و بازدید کامل 3000 روپیه قیمت داشت. با چشمانی گرد شده برگشتیم. دوستان خیلی تمایلی به موزه و دیدن همان بخش کوچک قصر نداشتند که البته شاید اشتباه بود و ندیده از قصری زیبا چشم پوشی کردیم. پیاده به سمت هوامحل رفتیم. مسیر رسیدن به هوامحل پر از مغازههای فروش سوغاتی و ظروف مسی و فلزی بود. فقط کافی بود با یکی از فروشندگان چشم تو چشم میشدیم، آنگاه اصرار و اصرار که از داخل مغازه هم دیدن کنیم. به هر ترتیبی بود به هوا محل رسیدیم. قشنگترین زندانی که میشد دید. حالا چرا میگویم زندان؟
دیواره پشتی قصر هوامحل
هوا محل در سال 1799 توسط مهاراجه ساوای پراتاب سینگ ساخته شد. در آن زمان بانوان قصر و مهارانی ها اجازه حضور آزاد در بین مردم را نداشتند و این بخش از قصر با 953 ساختار پنجرهای شکل ساخته شد تا مهارانیها در زندان طلایی خود رفت و آمد مردم و همچنین جشنها و فستیوالها را به نظاره بنشینند. بسیاری از مردم فکر میکنند دیواره هوا محل جلوی قصر است در صورتی که با توجه به نقشه در واقع ساختار پشت این قصر میباشد.
دیواره پشتی قصر هوامحل
حیاط داخلی هوامحل
ساختمانهای داخل هوامحل با ارسیهای زیبا
خودمان را جای مهارانیها گذاشتیم و لابلای پنجرههای کوچک قصر رفت و آمد مردم را به نظاره نشستیم.
ارتباط با بیرون به وسعت یک پنجره
بعد از بازدید از پنجرههای رو به خیابان و انداختن چند عکس به سمت روبروی خیابان رفتیم. روبروی هوا محل با پله هایی میشد رفت بالا و از تراس چند مغازه و فروشگاه با دید بهتری عکاسی کرد. کمی ایستادیم وعکاسی کردیم و مجدد به سمت قصر رفتیم. ورودی 200 روپیه و روی بلیط کمپلکسمان بود. داخل قصر شدیم. وسط قصر حیاط کوچکی بود که حوضی بزرگ داشت و در تابستان جهت تعدیل دما از آن استفاده میکردند. طبقه طبقه از پلهها بالا میرفتیم. زنان قصر را تصور میکردم که از بین پنجرهها رفت و آمد مردم را به تماشا نشسته بودند. مدام از خودم میپرسیدم حاضر بودی زن پادشاه باشی و محبوس دیوارها؟ واقعا زندگی زنانه در قصرها و مواجهه با حربهها و حیلههای زنانه و زنده ماندن در آن شرایط کار سختی بوده که حداقل من از پسش بر نمیآمدم. در آخرین طبقه قصر منظره زیبایی از کل شهر دیده میشد که بسیار زیبا بود. از قصر خارج شدیم. تا برج ایزارلت راهی نبود و بلیط هم که داشتیم به آن سمت رفتیم و بلیط را نشان دادیم و داخل برج شدیم.
برج ایزارلت
برج ایزارلت در واقع برج پیروزی مانند قطب منار بود که توسط ساوای ایشواری سینگ در سال 1749 ساخته شد. پلهها با عرض کم و حالت شیبدار بودند. چرخیدیم و چرخیدیم و نفس زنان به بالای برج رسیدیم. بالا رسیدنمان همانا و پخش شدن صدای اذان از مساجد شهر همان. دقت میکردی صدای بوقهای ممتد ماشینها که اصلا قطع هم نمیشد را میشنیدی. از بالا منظره شهر فوق العاده زیبا بود. هم منظره شهر و هم دیدن قصر بزرگ، جنترمنتر، هوامحل و شهر صورتی از بالا بسیار دیدنی بود. چند دقیقه ای همان بالا نشستیم و نفسی تازه کردیم و برگشتیم پایین.
منظره قصر شهر جیپور از بالا
منظره جنترمنتر و هوا محل
شهر جیپور پرهیاهو
سراغ ریکشای گلزار رفتیم. خودش نبود و همکارانش گفتند 5 دقیقه دیگر میآید. نشان به آن نشان که پنج دقیقه تبدیل به نیم ساعت شد و از گلزار خبری نبود. بچهها رفتند یکی دوتا از مغازههای اطراف را ببینند و من هم منتظر گلزار ماندم. بلاخره بعد از نیم ساعت آمد. دوستان را پیدا کردیم و از گلزار خواستیم ما را به یک رستوران ببرد.
مغازههای فروش سوغاتی
همه جای شهر صورتی پر بود از دخترکانی که نقش حنا میزدند
سوغاتیهای هیجانانگیز
تمام مدتی که منتظر گلزار بودم داشتم فکر میکردم یعنی از این آب آناناسها بخرم مسموم میشوم یا نه
ریکشا نوشته
تنقلات فروشی
در رستوران دوستمان خواهش کرد غذای بدون ادویه بیاورند. گارسن گفت غذا را میآورد و اگر تند بود برمیگرداند. غذا بسیار تند بود و با اعتراض دوستم مجدد برایش خورش آوردند ولی ما تغییری در تندی غذا ندیدیم. بعد از نهار هم اصرار داشتند که همانجا برایشان در تریپ ادوایزر نقد بنویسیم که خوب نت رستوران یاری نکرد و قول دادیم شب این کار را میکنیم. حسابی دیرمان شده بود. به سمت موزه آلبرت هال رفتیم. قرار شد فقط یک ساعت داخل موزه را ببینیم و خارج شویم.
چیکن تیکا و باتر چیکن دو نوع غذای هندی تند ولی خوشمزه
ساختمان موزه توسط مهاراجه ساوای رام سینگ دوم ساخته شد و سنگ بنای آن در طی بازدید شاهزاده ولز، آلبرت ادوارد در سال 1876 بنا نهاده شد. این ساختمان را سر ساموئل سینتون ژاکوب طراحی کرد که ابتدا قرار بود به عنون تالار شهرداری از آن استفاده شود ولی جانشین ساوای سینگ آن را به موزه تغییر کاربری داد.
موزه آلبرت هال
موزه آلبرت هال
در موزه آلبرت هال علاوه بر آثار بسیار زیبای هندی یک اتاق به طور کامل به کتب و نسخههای کتابهای قدیمی فارسی به خصوص شاهنامه اختصاص داشت
دور تا دور دیوار حیاط موزه به اشعاری فارسی مزین شده شود
داخل موزه پر از مجسمههای باستانی از خدایان هند، اسلحه، سکه، ظروف چینی، لباسهای قبیله ای، آلات موسیقی بود. در بخش کتاب نسخ زیادی از شاهنامه فارسی با نقاشیهای زیبا داشت و در بخشی هم آثار ایرانی-اسلامی به نمایش گذارده شده بود. ظاهرا در این موزه معروفترین فرش طلایی ایران را که توسط راج جی سینگ از شاه عباس خریداری شده و از ایران به هند آورده شده است، نگهداری میشود که ما ندیدیم. خروجی موزه هم بخش کوچکی در رابطه با مصر بود که به نمایش چندین مجسمه و یک مومیایی از مصر اختصاص داشت. از موزه خارج شدیم و از گلزار خواستیم ما را به سمت معبد میمونها یا KHOLE KE HANUMAN JI TEMPLE ببرد.
گلزار ما را به سمت دروازه ای برد که منتهی به معبد میمونها بود. دیر آمدن گلزار و معطلی برای نهار باعث شد نزدیک غروب به معبد برسیم و هوا داشت کم کم تاریک میشد. از همانجا که پیاده شدیم تعداد زیادی میمون در محوطه بودند و مردم برایشان موز و شکلات میانداختند. گاهی هم میمونها سر تکهای میوه با هم نزاع میکردند و حسابی جیغ و داد به راه انداخته بودند.
میمونهای بازیگوش مسیر معبد
شهر زیبای جیپور بر فراز کوههای منتهی به معبد و هوایی که رو به تاریکی میرفت
مسیر را باید تا معبد پیاده میرفتیم. ابتدای مسیر جدای از میمونها که حسابی سر و صدا راه انداخته بودند کلی خانواده کارتن خواب هم ساکن بودند. بچهها بی توجه به ما بازی میکردند و در گوشه و کنار، مادران خانواده مشغول پخت و پز بودند. شاید کل وسیله زندگیشان چند دست رختخواب و چند وسیله پخت و پز بود. البته به جز چند بچه هم کسی برای گدایی جلو نیامد. من داشتم جلوتر میرفتم و دوستانم پشت سر آرام میآمدند. یک لحظه برگشتم و دیدم که کسی نیست. دوباره مسیری را برگشتم ولی از دوستانم خبری نبود. گفتم شاید همان ابتدای مسیر پشیمان شده و برگشتهاند ولی چرا حرفی به من نزدند. هوا داشت تاریکتر میشد. در مسیرم یکی دو توریست در حال رفتن به معبد بودند. دیدم فرصتی برای دوباره آمدن نیست پس به سمت معبد رفتم.
مسیر منتهی به معبد میان دره دو کوه
مسیری سراشیبی را حدود ده دقیقه رفتم و مدام فکر میکردم که در تاریکی چگونه این مسیر را برگردم. در آخرین پیچ، معبد بین دره دو کوه نمایان شد. در ورودی معبد دو استخر بود که پلکانی زیر هم قرار گرفته بودند و هندوها جهت تبرک در این آب غسل میکنند. هوا کامل تاریک شده بود. مانده بودم بین رفتن و ماندن که صدای دوستم و نامزدش را شنیدم. ظاهرا سر یک پیچ اشتباه به سمت معبد دیگری رفته بودند. یکی از دوستان هم به دلیل پا درد از ادامه مسیر انصراف داده بود و همان بالا مانده بود تا برگردیم. دوستان کلی شماتت کردند که چرا تنها آمدم و فکر نکردم ممکن است تنهایی بلایی سرم بیاید. ولی من به جز نگرانی از تاریکی و ناراحتی اینکه هوا تاریک شد و نتوانستم از معبد درست بازدید کنم حس بدی نداشتم. حضور چند توریست و دخترانی که تنهایی به سمت معبد میرفتند نیز برایم قوت قلبی بود که اتفاقی نخواهد افتاد.
ورودی معبد و استخرهای آب مقدس
ورودی معبد و استخرهای آب مقدس
باهم وارد معبد شدیم. در گوشهای از حیاط مجسمهای از هانومان معروف دیده میشد و چندین معبد مختلف دورتادور محوطه بود. خیلی سریع نگاهی به گوشه و اطراف انداختیم و تصمیم گرفتیم زودتر برگردیم. موقع خروج از معبد هم مقارن شد با بازگشت به معبد میمونهایی که اول مسیر دیده بودیم. دسته دسته میمونها با سرو صدای زیاد از در و دیوار بالا میرفتند و حسابی معبد را روی سرشان گذاشته بودند.
داخل معبد مجموعه ای از معابد مختلفی بود که در هرکدام یک خدا را عبادت میکردند
چند کاهن ما را دعوت به بازدید از داخل معابد کردند ولی تاریک شدن هوا و تنها ماندن دوستمان هم باعث شد که سریع برگردیم
نمایی از ساختمانهای معبد میمونها
پیش گلزار برگشتیم. تایم کاری گلزار رو به اتمام بود. از وی خواستیم ما را کنار یک بازار محلی پیاده کند و برود که ابتدای خیابان باپو بازار پیاده شدیم. راسته باپوبازار پر از مغازه فروش لباس و روتختی و سوغاتی های هندی بود. با اعصابی پولادین شروع به گشتن کردیم. فقط کافی بود قیمت چیزی را بخواهیم بدانیم، به مغازه دعوت میشدیم، مینشستیم و شاید ده مدل لباس مختلف را باز میکردند، چانه میزدیم، گاهی خریدی میکردیم و گاهی با اخم و تخم خارج میشدیم. خلاصه که باقی مانده انرژیمان را در بازار صرف کردیم.
خیابان باپوبازار
رنگارنگ لباسها و ساریها
رنگهای تند و جیغ در هند حرف اول را میزند
در طی این سفر خیلی دوست داشتم از غذاهای خیابانی تست کنم ولی دلهره مسمومیت غذایی اجازه نمیداد. داخل راسته باپو بازار مغازه سمبوسه فروشی دیدم که جلویش صف مشتری بود. پیش خودم گفتم این غذای بد نمیفروشد. با یکی از بچهها دوتا پیراشکی خریدیم که داخلش مثل دلمه، سبزیجات و حبوبات و برنج داشت. جایتان خالی خود پیراشکی که داغ بود با همان گاز اول من قرمز شدم. از غذای هندی چه انتظاری دارید؟ تند تند. تا یک ربع هم دور لبهایم گزگز میکرد که یک جورایی برایم خوشایند بود. این شد تنها تجربه من از غذای خیابانی و خدا رو شکر مسموم هم نشدم. به انتهای خیابان که رسیدیم یک ریکشا گرفتیم و به هتل برگشتیم. بچه ها شام خوردند و من که سیر بودم تا چشمانم را بستم به خواب عمیقی فرو رفتم.
نقشه گردشی روز دوم جیپور
دوشنبه 14 آبان
برای گشتهای امروز هم قرار شد گلزار ساعت 9:30 دنبالمان بیاید. هوا از روز قبل خنکتر بود. سفارش صبحانه دادیم که شامل املت قارچ و گوجه و سالاد میوه و یک نوع سمبوسه بود. بیشتر از نیم ساعت طول کشید تا سفارشاتمان را بیاورند. شب قبل دوستم با مدیر هتل صحبت کرده بود و او گفته بود این هتل را خانوادگی میگردانند ولی ظاهرا آموزشی در زمینه هتلداری ندیده بودند و این همه خونسردی و معطلی کارکنان برای ما که عجله داشتیم کمی روی اعصاب بود. با عجله صبحانه خوردیم و پایین آمدیم. بابت دور بودن مسیرها گلزار مبلغ بیشتری درخواست کرد و از طرفی هم دیدیم برخی مسیرها کوهستانی است و رفتن با ریکشا کمی سخت است از گلزار عذرخواهی کردیم و از هتل درخواست تاکسی دادیم. با کلی چانه زنی با مبلغ 2300 روپیه توافق کردیم. البته با توجه به نرخ های دهلی میدانستیم که دارند گوشبری می کنند ولی خوب چاره ای نبود. دیر شده بود و فرصت هم نبود برویم سرخیابان ماشین دربست کنیم.
پشت بام با صفای هتل
پشت بام با صفای هتل
به سمت شهر آمبر که در 11 کیلومتری جیپور بود رفتیم. اولین محلی که بازدید کردیم آب انباری قدیمی متعلق به قرن شانزدهم به نام Panna Meena ka Kund بود. آب انبارها مکانهایی برای تجمع افراد محلی بوده است. وجود آب در کف گودال به خنک کردن این بخش در تابستان کمک میکرده و مردم برای حمام و شنا و شستن لباس و حتی قرار ملاقاتهایشان به این محل میآمدند. یک نمونه آب انبار را که در دهلی دیده بودیم ولی ساختار این یکی فرق داشت. سه ضلع آب انبار دارای پله های متقاطع بود و در کف گودال آب سبز رنگی داشت. متاسفانه امکان پایین رفتن از پله ها نبود. همان بالا چند عکس انداختیم و به سمت قلعه آمبر رفتیم.
آب انبار Panna Meena ka Kund
آب انبار Panna Meena ka Kund
معبدی قدیمی و سنگی در کنار معبد
برای رفتن به قلعه دو راه وجود دارد. استفاده از جیپ و فیل. مسیری که ماشینها بالا میآیند ظاهرا با مسیر فیلها فرق داشت. البته راننده از کوچه پس کوچه های شهر ما را تا جلوی درب قلعه برد و خودش به پارکینگ رفت. جلوی قلعه هم کلی دست فروش اصرار به خرید اجناسشان داشتند که بیتوجه به آنها راهی قلعه شدیم. قلعه آمبر بر روی ارتفاعات شهر آمبر قرار گرفته بود و دورتا دور بخشی از شهر قدیم را دیواری دژ مانند فرا گرفته بود. این دژ شبیه دیوار چین دورتا دور شهر را فراگرفته بود و جهت دفاع از شهر کاربرد داشت. این دژ در واقع مرکز اصلی فرمانروایی پدربزرگ شاه جهان و همه خاندانش بوده و از شروع ساخت تا تمام شدن آن بیش از 100 سال طول کشیده است. قلعه آمبر محل زندگی مهاراجه های جی سینگ و مان سینگ بود. مهاراجهها امپراطورهای محلی بودند که از طرف پادشاه و زیر نظر او بر یک ایالت حکومت میکردند.
نقشه توریستی قلعه آمبر
قلعه آمبر و بافت قدیم شهر و دیوار دورتا دور شهر و گسترش شهر تا به امروز
ورودی قلعه
بلیط قلعه 200 روپیه بود که از قبل خریده بودیم. وارد قلعه شدیم. در و دیوار قلعه کهربایی رنگ بود. ورودی قلعه، دروازه زیبایی داشت که برروی آن عکسی از خدای گانش دیده می شد و به دروازه گانش معروف بود. بعد از عبور از دروازه در حیاط دیوان عام قرار داشت که معماریش مشابه دیوان عام دهلی بود. سپس به حیاط دیگری رفتیم که در گوشه آن دیوان خاص قرار داشت. دیوان خاص جایی بود که مهاراجه، با مشاوران و امرا و وزرا مشورت میکرد. در بخشهایی از دیوار دیوان هم با عاج فیل طرح های برجسته زیبایی درست کرده بودند. در بخشی از دیوان اتاق آینه کاری شده بود که گویا تنها یک شمع کافی بوده تا انعکاس نورش همه جا را روشن کند که به آن شیشه محل (Sheesh Mahal) میگفتند که متاسفانه بازدید نداشت. حیاط روبروی ایوان زیبا بود و در طبقه بالا هم ایوانی بود که مهارانیها میتوانستند از طریق پنجره آن به تماشای بیرون بنشینند.
دروازه گانش
ایوان زیبای قلعه که مهارانیها از طریق پنجرههای کوچک آن بیرون را به نظاره مینشستند
باغچه زیبای وسط حرمسرا و خانمی که مشغول تمیز کردن محوطه بود
در حیاط قلعه قدم زدیم و به قسمت های مختلف آن سر زدیم. به حیاط حرمسرا رفتیم. جایی خوانده بودم که مهاراجه جیسینگ، ۱۲ همسر داشت و دور تا دور حیاط بزرگ، ۱۲ در وجود داشت که هر در مربوط به اقامتگاه یکی از همسران بوده و پشت هر در، یک حیاط خلوت، یک تالار و دو اتاق ( یکی از اتاق ها برای تابستان و یکی برای زمستان ) وجود دارد. این حیاط خلوت و تالار و دو اتاق سهم هر زن از این قلعهی عظیم بود. هیچ زنی حق رفتن به حیاط و اتاقهای زنهای دیگر را نداشته و آنها همدیگر را نمیدیدند. فقط در حیاط اصلی زنها میتوانستند یکدیگر را ملاقات کنند و چیزی شبیه سن نمایش در وسط حیاط قرار داشت که مکان رقص و نمایش بوده و یک بالکن مشرف به حیاط اصلی که مهاراجه از آنجا ناظر بر زن ها بوده است. در مسیر ورود به خانه هریک از این زنها، راهروی تاریک و مخفی وجود دارد و بدین ترتیب هیچ کسی آگاه نمیشود که مهاراجه کجا و نزد کدام همسرش رفته است. دنبال راهروی مخفی بودیم ولی خوب بدون راهنما پیدا کردن این بخش ها کمی سخت بود.
دیوان عام
آلاچیق وسط حرمسرا
البته در آیین هندوها چند همسری وجود ندارد، طلاق هم ندارند. ازدواج از نظر آنها یک قرار داد قابل تجدید یا فسخ نیست، بلکه یک روح بوده در دو جسم که بعد از ازدواج به هم میرسند و پیوندی دائمی است. اما در آن زمان چون پادشاهان مغول گورکانی که مهاراجه ها نیز حاکمان منسوب آنها در ایالات بودند، مسلمان بودند و متاسفانه در همه جای دنیا از قدیم تا کنون، فقط پادشاهان مسلمان اجازهی اختیار همسران متعدد و داشتن حرمسرا داشتند که اینجا هم از این قاعده مستثنی نبود.
داخل قلعه بخش قصر تابستانه و زمستانه داشت که سیستم گرمایش و سرمایش جالبی داشتند. در کاخ تابستانه آب راههایی بود که جریان آب درون آنها به خنک کردن اتاقها کمک میکرد. در قصر زمستانه نیز در دیوارها از شیشه کار شده بود که در اثر تابش نور آفتاب باعث نور و تولید گرما میشد و همچنین ضخامت دیوارهایش بیشتر بود که بتواند گرما را در خود نگه دارد .
باغ kesar kyari وسط دریاچه و جنب قلعه آمبر
به دروازه خروجی قلعه رسیدیم. بالای این قلعه، قلعه دیگری به نام Jaigarh Fort با کاربری نظامی و محافظت از آمبر فورت قرار داشت و از طرفی هم در گذشته این قلعه کارخانه تولید اسلحه و ادوات نظامی بود. از پشت قلعه مسیری جهت پیادهروی داشت که تصمیم گرفتیم به سمت قلعه بالا برویم. یکی از دوستان انصراف داد و قرار شد دو ساعت بعد حدود ساعت 2 کنار ماشین او را ببینیم. بین این دو قلعه راه زیرزمینی و مخفی بود که سربازان بین آن دو رفت و آمد میکردند. پیاده مسیر سنگفرش 2.5 کیلومتری به سمت قلعه را بالا رفتیم و حدود نیم ساعت بعد خسته و عرق ریزان به قلعه رسیدیم. بلیط قلعه به مبلغ 200 روپیه را خریدیم و داخل شدیم.
قلعه Jaigarh بر فراز قلعه آمبر با کاربری نظامی و محافظت از شهر
بالای کوه منظره زیبایی از شهر و قلعه دیده میشد. در هر ضلع دیوارهای قلعه هم برج نگهبانی مشرف به شهر و کوهها قرار داشت. داخل قلعه بخشهای مختلفی بود مثل قصر همسر فرمانده قلعه، اتاق رقص و بخشهای مربوط به نگهداری تجهیزات جنگی. در بخشی از قلعه هم حیاط زیبایی بود که در آن تجهیزات فیلمبرداری بود و ظاهرا مشغول تهیه فیلم بودند. از این حیاط جلوتر نرفتیم و چون خیلی به ساعت 2 نمانده بود به سمت ماشین حرکت کردیم و به سمت مقصد بعدی که جال محل بود رفتیم.
مسیر پیاده روی بین دو قلعه
بین دو قلعه راهی مخفی هم وجود داشته که از این تونلها فرماندهان و بانوان رفت و آمد میکردند
دیوار قلعه Jaigarh مشرف به شهر
معماری داخل قلعه Jaigarh
دیوارها و برج مراقبت داخل قلعه Jaigarh
ادوات جنگی باقیمانده از قدیم
ساختمانهای داخل قلعه Jaigarh
معماری داخل ساختمانهای قلعه Jaigarh
جال محل یا کاخ آبی جیپور، در سال 1799 میلادی در میان دریاچه زیبای مان ساگار (Man Sagar) توسط مادیو سینگ یکم مهاراجه جیپور ساخته شد. جال محل کاخی تابستانی و بنای زیبای پنج طبقه به شکل مربع است که در وسط دریاچه قرار دارد و جهت اقامت و گذران وقت در تابستان برای پادشاه و همسرش که در آن زمان به عنوان محل شکار نیز به کار میرفته کاربری داشت. امکان بازدید از جال محل نبود، چند عکس انداختیم و از راننده خواستیم ما را به یک رستوران ببرد.
جال محل
راننده ما را به رستورانی روبروی دریاچه به نام ناماسته برد. سه مدل غذای مختلف سفارش دادیم و دوستم از گارسون درخواست رمز وای فای کرد که گفتند وای فای ندارند. در گوشه ای از رستوران فردی با کمانچه آهنگی مینواخت و پسرکی هم که به پایش خلخال بسته بود و لباس محلی تنش بود مشغول رقص بود. پسرک میز به میز جلوی مشتریها میرفت و میرقصید. جلوی میز ما آمد و چند دقیقهای رقصید. در نگاه پسرک هیچ حسی دیده نمیشد، گویی این کار را از سر اجبار انجام میداد. نمیدانم چرا همهمان معذب بودیم. من که اصلا خوشم نیامد. انعامی به پسرک دادیم و رفت. گارسون برایمان یک ظرف ماست و قاشق چنگال آورد. دوستم تا از ماست خورد یهو گفت وای این قاشق کثیفه و پشت قاشق را که دیدیم یک تکه غذا به آن چسبیده بود. وای اشتهای همه مان کور شد. دوستم فردی را که ظاهرا سرپیش خدمت رستوران بود را صدا زد و قاشق را نشان داد. قاشق را عوض کردند و همان فرد موبایلش را آورد و به دوستم اصرار داشت که از طریق هات اسپات به اینترنت وصل شود. انگار که مثلا میخواستند دلجویی کنند. نهارمان را که آوردند با بی میلی خوردیم. هنوز یکی از سفارشاتمان نیامده بود. ده دقیقه، یک ربع گذشت که خبری نشد. دیگر داشت اعصابمان خورد میشد و هیچکدام از پرسنل هم جواب درست و حسابی نمی دادند که بلند شدیم برویم. رفتیم جلوی صندوق و اعتراض کردیم ولی انگار به کل فراموش کرده بودند که غذا را بیاورند. حساب کردیم و خارج شدیم. در طی سفرمان اینجا بدترین رستورانی بود که در هند رفتیم.
غذای نه چندان دلچسب رستوران ناماسته
از راننده خواستیم ما را به سمت رویال گیتور ببرد. رویال گیتور مکانی کمتر شناخته شده در جیپور و آرامگاه مهاراجههای پیشین شهر از جمله جای سینگ دوم میباشد. محوطه خلوت بود و خبری از توریستی در آنجا نبود. نفری سی روپیه دادیم و وارد شدیم. حدود نیم ساعتی را در بین ساختمان مقبره پادشاهان قدیم قدم زدیم. معماری مقبره ها بسیار زیبا بود. از راه پله روی بام یکی از مقبره ها رفتیم که منظره زیبایی را از بالا از قبرستان سلطنتی دیدیم.
مقبرههای سلطنتی
مقبرههای سلطنتی
مقبرههای سلطنتی
مقبرههای سلطنتی
مجدد سوار ماشین شدیم و به سمت آخرین مقصدمان که قلعه نهارگاه بود رفتیم. مسیر قلعه کوهستانی و پرپیچ و خم بود. در جایی از مسیر دو راهی میشد که یک سمت به طرف قلعه جایگراه و یک سمت به سمت نهارگاه میرفت. بعد از ده دقیقه به قلعه رسیدیم.
نزدیک غروب بود و با توجه به اینکه قلعه در بلندی واقع شده بود منظره قشنگی برای دیدن غروب آفتاب داشت. ورودی قلعه 200 روپیه بود که از قبل خریده بودیم. این قلعه توسط ساوای جای سینگ در سال 1734 ساخته شده بود. داخل قلعه اتاقهای بزرگ و تو در تویی داشت که در هر اتاق اثری از آثار هنر انتزاعی قرار داده بودند. ظاهرا این قلعه به جهت عزلت زنان سلطنتی ساخته شده بود. در اتاقها چرخیدیم و توسط یک راه پله به پشت بام قلعه رفتیم. به نظرم پشت بام قلعه زیباتر از خود قلعه بود.
حیاط داخل قلعه
آثار هنری که داخل اتاقهای قلعه قرار داده بودند
آثار هنری که داخل اتاقهای قلعه قرار داده بودند
پشتبام قلعه و میمون بازیگوش علاقهمند به نوشابه
منظره شهر از بالای قلعه
چندین میمون بازیگوش هم در پشت بام مشغول بازی بودند. در حیاط قلعه هم آب انبار قدیمی زیبایی وجود داشت. در کنار آب انبار یک میمون مشغول خوردن گندمهای روی زمین بود. آرام به سمتش رفتم نمیدانم چه شد به محض اینکه با هم چشم در چشم شدیم یک لحظه دیدم میمون به سمتم آمد و به طرف دوربینم که از گردنم آویزان بود یورش برد. من چنان فریادی از ته حنجرهام کشیدم که فکر کنم همه مردم داخل قلعه برگشتند و من را نگاه کردند. میمون بی نوا هم عقب کشید. قلبم تند تند میزد. دوستانم هم متعجب و خندان به من نگاه میکردند. کمی که حالم سرجایش آمد از قلعه خارج شدیم. از راننده خواستیم ما را به جای هتل به جلوی همان باپو بازار ببرد. کمی گشتیم و خرید کردیم و مجدد با ریکشا به هتل برگشتیم.
آب انبار قدیمی و زیبای داخل قلعه
نقشه گردشی روز سوم جیپور
گشت و گذاری در کوچه پس کوچه های صورتی جیپور
سهشنبه 15 آبان
برنامه امروز حرکت به سمت آگرا بود. طبق قرارمان ماشین ساعت ده جلوی هتل بود و ما هم که صبحانه خورده بودیم، اتاق را تحویل دادیم و خارج شدیم. از بلیط کمپلکسی که خریده بودیم دو نقطه باقی مانده بود که باید یکی را انتخاب میکردیم. از راننده خواهش کردیم ما را به باغ سیسودیا که در مسیرمان است ببرد. البته بلیطمان برای 48 ساعت اعتبار داشت و ممکن بود برای روز سوم قبول نکنند ولی گفتیم شانسمان را امتحان میکنیم. بلیط ورودی 200 روپیه بود، ایرادی به بلیطمان نگرفتند و وارد باغ شدیم.
باغ Sisodia Rani در سال 1720 توسط ساوای جای سینگ دوم برای ملکهاش سیسودیا ساخته شد. در بخش ورودی، قصر کوچکی وجود داشت که درب آن بسته بود و امکان بازدید از داخلش نبود ولی باغی فوق العاده زیبا با آلاچیقهای زیباتری در محوطه قرار داشت. تلفیق معماری هندی و مغول را میشد در نقطه نقطه آثار هند دید. در هند وارد باغات یا آثار تاریخی که میشدیم دلمان نمیخواست خارج شویم. هم زیبایی ساختمانها و هم تمیزی فوقالعاده آنها حیرت آور بود. به سختی از باغ دل کندیم و به سمت آگرا به راه افتادیم.
قصر زیبای داخل باغ سیسودیا
باغ زیبای سیسودیا
باغ زیبای سیسودیا
قصر کوچک و زیبای سیسودیا
قصر کوچک و زیبای سیسودیا
قصر کوچک و زیبای سیسودیا
در مسیرمان به آگرا و قبل از رسیدن به شهر دو اثر دیگر بود که برنامهریزی کرده بودم ببینیم یکی آب انبار بسیار قدیمی چندباوری و دیگری شهر فاتح پور سیکری.
مقصد اولمان روستای آبهانری در نود و پنج کیلومتری شهر جیپور بود. روستایی که به دلیل داشتن یک آب انبار باستانی به نام چند باوری و مخروبههایی از یک معبد قدیمی معروف بود. به آب انبار که رسیدیم دوستم گفت راهنما بگیریم تا توضیحاتی در رابطه با آب انبار به ما بدهد. با توجه به اینکه قبل از سفر لیست تمام نقاطی را که قرار بود ببینیم، معرفی کرده بودم و خواسته بودم در موردشان مطالعه کند ولی چون گرفتار بود فرصت مطالعه نداشت، میگفت حداقل بدانیم از چه داریم بازدید میکنیم، من و دو دوست دیگرمان مخالفتی نداشتیم ولی با چند باری که راهنما گرفتیم به این نتیجه رسیدم که اگر با مطالعه به دیدن این آثار برویم راهنماها هیچ نکته جدیدی به دانستههای ما اضافه نمیکنند. راهنما قبول کرد با مبلغ 150 روپیه در مورد آب انبار توضیحاتی دهد. قدیمی ترین بخشهای این آب انبار متعلق به قرن هشتم و بخشهای فوقانی آن در قرن هجدهم ساخته شده بود. این آب انبار شامل 3500 پله و با ارتفاع 30 متر یکی از بزرگترین آب انبارهای هند میباشد. ایالت راجستان ایالتی خشک در هند است و وجود این آب انبار یکی از نقاط مهم و استراتژیک منطقه بوده و همانطور که پیشتر هم گفتم این آب انبارها محل تجمع مردم واستحمام و شستشوی لباس و ... بوده است و به دلیل وجود آب در انتهای مخزن دمای هوا 4-6 درجه با بخش بالایی آن متفاوت میباشد. سه ضلع آب انبار شامل پله ها بود و در یک ضلع هم پاویلیون و اتاق استراحت سلطنتی قرار داشت. اینجا یکی از زیباترین آب انبارهایی بود که دیدیم و یکی از آب انبارهای معروفی که در محوطه آن چندین فیلم هم ساخته بودند.
کل توضیحات راهنما در مورد بنا به 5 دقیقه هم نکشید و در نهایت چند عکس از ما انداخت و تمام. دوستم گفت همین؟ ما هم گفتیم خوب همین!!.
آب انبار چندباوری
آب انبار چندباوری
روبروی چند باوری معبدی قدیمی قرار داشت. از راهنما خواستیم حداقل درمورد آن هم توضیحاتی بدهد و به سمت معبد رفتیم.
معبد Harshat Mata متعلق به قرن هفت و هشت میلادی بود که توسط محمود غزنوی تخریب شده است. بخشی از مجسمهها و سرستون ها را در اطراف معبد گردآوری کرده بودند. راهنما در مورد تعدادی از مجسمهها و نمادهای بکارگرفته شده در معبد توضیحات کوچکی داد و رفت. این معبد متعلق به هارشات ماتا خدابانوی شادی و سرور بود که درخشش و روشنایی خود (Abha) را در شهر پخش میکرد. به این دلیل نام این روستا Abhanagri (شهر روشنایی) نام داشت که بعدها به آبهانری تغییر یافت.
معبد Harshat Mata
از معبد خارج شدیم. برای توشه راهمان کمی نارنگی و یک پاپایا خریدیم و به سمت مقصد بعدی که شهر فاتح پور سیکری بود رفتیم.
بین راه راننده جلوی یک رستوران بین راهی نگه داشت. با وجودیکه همراهمان کنسرو داشتیم بیخیال شدیم و گفتیم غذا سفارش دهیم. دو نوع غذای هندی با نان و برنج سفارش دادیم. جایتان خالی خود نان ها فقط با حساب خودمان 100 هزار تومان شد. هزینه رستورانها برایمان واقعا شوکه کننده بود. اینکه میدیدیم تا هشت ماه قبل از سفرمان با یک چهارم این قیمت ها میتوانستیم بگردیم حسابی اعصابمان را خورد میکرد. به هر حال که چاره ای نبود و تا آنجا که ممکن بود سعی میکردیم هزینهها را به ریال تبدیل نکنیم. از رستوران خارج شدیم و به سمت فاتح پور رفتیم.
نهار رستوران بین راهی
راننده حدود یک کیلومتری مجموعه تاریخی وارد پارکینگ شد و گفت بقیه مسیر را با ریکشا باید برویم. یک آقایی هم آمد و اصرار داشت که راهنما در مورد بناها باشد. دوستم هم اصرار کرد که اینجا هم راهنما بگیریم. قرار شد با هزینه رفت و برگشت ریکشا سرجمع 650 روپیه بدهیم. به محوطه که نزدیک شدیم حال یکی از دوستانمان خیلی خوب نبود. تصمیم گرفتند با نامزدش در کناری بنشینند و من و دوستم همراه راهنما رفتیم.
فاتح پور پایتخت پادشاه مغول به نام اکبرشاه بوده که به دلیل کم آبی منطقه مجدد به آگرا نقل مکان میکنند. ظاهرا دلیل ساخت و ساز در این بخش حضور مقبره صوفی بزرگ سلیم چیشتی بود که اکبرشاه ارادت خاصی به وی داشت و کل بنا را به دور مقبره او ساخته بود.
بلند دروازه
جناب بزی هم روی پلهها مشغول استراحت بود
بلند دروازه محل ورود شاه و خانواده سلطنتی به فاتحپور
از بلند دروازا (Buland Darwaza) وارد شدیم. دروازه بزرگ و بسیار زیبایی که به دستور امپراتور اکبرشاه و برای بزرگداشت فتح گجرات توسط او بنا گشته بود. روی پلههای بنا چند بز با خیال راحت مشغول استراحت بودند و تعدادی دستفروش و گدا به سمتمان آمدند. بعد از دروازه هند و قلعه آمبر اینجا تنها جایی در ادامه سفر بود که با گداها و دستفروشهای سمج برخورد داشتیم و بچهها هم که ول کن نبودند و مدام تقاضای پول و شکلات میکردند و جالب بود که بخوبی چند کلمه فارسی هم صحبت میکردند. راهنما از ما خواست کفشهایمان را به پسرکی بسپریم و داخل حیاط شویم. سمت چپ حیاط مسجد مستطیل شکلی زیبایی وجود داشت که در سال 1571 توسط سلیم چیشتی و پسرانش ساخته شده بود و در مرکز حیاط ساختمان سفید رنگ مقبره سلیم چیشتی خود نمایی میکرد. در کنار مقبره سلیم نیز ساختمانی بود به نام جماعت خانه که به عنوان سالن اجتماعات سلیم و شاگردانش استفاده میشد. بعدها نیز به عنوان مقبره پیروان سلیم استفاده شد. بین این ساختمان و مقبره سلیم نیز ساختمان دیگری بود به نام روضه زنانه (Zanana Rauza) که مقبره زنان خاندان سلیم بوده و تعداد زیادی قبر هم جلوی این ساختمان دیده میشد.
ساختمان سفید رنگ مقبره سلیم چیشتی و ساختمان جماعت خانه مجاور آن
ورودی به سمت قلعه فاتحپور
مسجد فاتحپور
راهنما گفت زیارت سلیم چیشتی در اینجا آدابی دارد و از آنجایی که در گذشته اکبرشاه که بچهدار نمیشد در این محل دعا کرده و زن هندویش جودا باردار شده بود، هندیها به جهت حاجت به اینجا میآیند. قبل از ورود به مقبره ابتدا باید دستانمان را بشوییم و بعد از دستفروشهایی که به نفع کودکان و دختران نیازمند جهیزیه، شال و روسری میفروشند خرید کنیم و نخی میدهند که باید به نیت سه آرزو سه گره روی پنجره مقبره ببندیم ما هم که ساده قبول کردیم. دستمان را شستیم و به سمت دستفروشی که راهنما معرفی کرد رفتیم. دستفروش گفت برای کودکان 500، برای دختران بزرگتر 1000 و برای تامین جهیزیه 2000 روپیه میتوانیم بپردازیم و در ازایش یک شال به ما میدهند. مانده بودیم بر سر دوراهی. دوستم گفت ما این مبلغ همراهمان نیست که دستفروش گفت دلار بدهید برایتان تبدیل میکنم. گفتیم نمیخواهیم خرید کنیم ولی اگر امکانش باشد کمک کوچکی به آنها میکنیم. خلاصه با کلی چک و چانه 100 روپیه دادیم. دستفروش در یک کیسه گل ریخت و دوتا نخ به ما داد و داخل شدیم. داخل ساختمان تزیینات خاصی نداشت گلها را روی مقبره ریختیم و به نیت سه آرزو سه گره روی پنجره دیوار زدیم تا شاید حاجت روا شویم. خندهام گرفته بود که در مملکت خودم به این چیزها اعتقادی ندارم و اینجا دارم نخی گره میزنم. آدمیزاد است دیگر به امید زنده است. در ادامه راهنما ما را به سمت مردی برد که جاشمعی و گلدانهای سنگی میفروخت و ادعا داشت که از اقوامش است و اجناسش قیمت مناسبی دارد. من که قصد خرید نداشتم ولی دوستم گلدان کوچک سنگی به قیمت 200 روپیه خرید.
هرکس به امیدی به زیارت سلیم آمده است
به سمت دوستانمان که گوشه حیات نشسته بودند رفتیم. برای ورود به قلعه و قصر اصلی باید 650 روپیه میپرداختیم که راهنما گفت اگر در آگرا برنامه بازدید از قلعه سرخ را داریم از اینجا فاکتور بگیریم چون این دو تقریبا شبیه به هم هستند. حال دوستمان خیلی خوب نبود ما هم به سمت پسرکی که کفشمان را نگه داشته بود رفتیم و انعامی دادیم و به سمت ماشین برگشتیم.
یک ساعت بعد به آگرا رسیدیم. شهری قدیمیتر با محلههایی مخروبهتر از دوشهر قبلی. درخیابانها گاو و گاومیش بود که برای خودشان جولان میدادند. البته به خاطر جشن دیوالی چهره شهر به واسطه تزیینات خیابان ها و مغازه ها شاد بود.
مسیر گردشی از جیپور تا آگرا
دیدنی های بین جیپور تا آگرا