در خیابانهای زیبای جیپور چهار نفری داخل یک ریکشا نشسته بودیم. سه تا دختر روی صندلی پشت و تک پسر گروهمان به سختی کنار راننده نشسته بود. به خاطر جشن دیوالی شهر پر از گل و رنگ و نور بود. مثل جشن نوروز ما همه در تلاش بودند تا خانه تکانی کنند و جلوی مغازهها را با گل های طبیعی و مصنوعی تزیین کرده بودند. گلزار راننده ریکشا داشت از خانوادهاش تعریف میکرد، از برادرش که ازدواج کرده و آنها را تنها گذاشته و رفته بود پی زندگی خودش و مسئولیت خواهر و مادرش با او بود. پسرک 32 ساله ای که چهرهاش بیشتر از سنش نشان میداد، از عشق زندگیش گذشت کرده بود و فقط کار میکرد تا بتواند خواهرش را سروسامان دهد. پیش خودم گفتم: رسوم هند!!
در رسوم ازدواج هند این خانواده دختر است که پول و طلا را به خانواده پسر تزریق میکند و خانوادههای قشر فقیر برای ازدواج دخترانشان در سختی بسیاری هستند. یاد فیلمهای هندی افتادم. زمان نوجوانی من با فیلمهای هندی گذشت. شاهرخخان برای من مرد اول سینمای هند بود و اگر نخندید اعتراف میکنم که هنوز هم فیلمهایش را دانلود میکنم و میبینم. آن دوران با دیدن فیلمهای خوش آب و رنگ و پر از ساز و آواز سلمانخان، آبشیک باچان، امیرخان، رانی موکرجی، آیشوارای و خیلی از این دست بازیگران گذشته بود. در روی قشنگ هند، دختر یا پسر عاشق فقیر به معشوق پولدار خود میرسد، خانواده هندو به ازدواج و وصلت با دین دیگر رضایت میدهند و همه چیز به خیر و خوبی تمام میشود، ولی اینجا وسط هند واقعی خبری از این رنگ و لعاب نبود. در پس زندگی و چهره مردم غم دیده میشد، اما بنا به فرهنگشان همه آنچه بر زندگیشان جاری بود را به عنوان بخشی از سرنوشت پذیرفته بودند. من هند را وسط این همه نور و رنگ و جشن، نه تنها که رنگی ندیدم برای من هند خاکستری بود. گلزار در پایان تعریف قصه زندگی خود پوزخندی زد و گفت:There is one problem in India, that`s no problem و راهش را با بوق ممتد بین سایر ماشین ها باز کرد.
فکر سفر به هند چگونه به ذهنم خطور کرد؟
دو سال قبل از این سفر، یکی از دوستانم تصمیم گرفت تا به هند برود. من و یکی از دوستانم هم اعلام آمادگی کردیم که همراهش برویم. منتها با توجه به اینکه هیچ شناختی از جو و محیط هند نداشت قبول نکرد مسئولیت دو دختر را برعهده بگیرد و با وجود اصرار ما که خودمان تصمیم بر این سفر داریم و مسئولیتی به گردن نداری، عدم امنیت را بهانه کرد و خودش تنهایی به سفر رفت. بعدها هربار که عکسهای اینستاگرامش را میدیدم پیش خودم میگفتم من بلاخره به هند میروم. بعد از آنکه از سفر برگشت در مورد شرایط و جو هند پرسیدم که گفت برخلاف انتظارش هند امن است و به راحتی میتوانم برای این سفر برنامه ریزی کنم. اوایل سال 97 که تقویم را نگاه میکردم چشمم به تعطیلات اواسط آبان ماه خورد. برای برنامهریزی یک سفر 10 الی 12 روزه فرصت خوبی بود. جرقه هند به ذهنم خورده بود و از فکرش خارج نمیشدم. در اینستاگرام و چند تا ازگروههای دوستانه اعلام کردم که سفر هند را در پیش دارم و یکی از دوستانم داوطلب سفر شد. اوایل مرداد بلیط هواپیمای تهران به دهلی با پرواز ماهان به قیمت 1510000 تومان خریدیم. حدود چند هفته بعد نرخ بلیطها به طور سرسام آوری افزایش یافت و همین بلیط تا نرخ 4500000 تومان گران شد. شوک دوم هم قطع شدن ارز مسافرتی با نرخ دولتی بود که منجر به افزایش زیاد هزینههای سفرمان شد. به هرحال تصمیم گرفته بودیم که این سفر را برویم. بعد از قطعی شدن سفر، مطالعه سفرنامهها را شروع کردم. اولین سفرنامههایی که مطالعه کردم سفرنامههای سایت لست سکند بود. تمام نقاطی که تورها برده بودند و یا مسافران، شخصی سفر کرده بودند را یادداشت کردم. سفرنامههای فارسی دیگری را نیز در جستجوی گوگل پیدا کردم که اطلاعات خوبی را در اختیارم گذاشت و در نهایت سراغ رفرنسهای انگلیسی زبان رفتم و کلی از جاذبههای دیدنی سه شهر آگرا، جیپور و دهلی را شناسایی کردم و روی نقشه maps me علامت زدم و با توجه به نزدیکی سایت های بازدید به هم، برنامهای روزانه تهیه کردم. هتل و هاستلها را نیز از سایت بوکینگ رزرو کرده، برای سفر و دیدن هند واقعی خودم را آماده کردم.
دو هفته قبل از سفر هم در تصمیمی ناگهانی یکی از دوستانم به همراه نامزدش به ما ملحق شدند.
با همه این مقدمه چینی ها شاید باز هم برخی بپرسند چرا هند؟
جمهوی هندوستان کشوری در جنوب آسیا با مساحتی دو برابر ایران و جمعیت میلیاردی خود پس از چین دومین کشور پرجمعیت دنیاست. پایتخت هند دهلی نو است و زبان هندی و انگلیسی در قانون اساسی به عنوان زبان رسمی اعلام شده است. فرهنگ و تمدن هند به 3000 سال پیش از میلاد مسیح باز میگردد و طی 800 سال تسلط ایرانیان و ترکان فارسی زبان، از فرهنگ ایران تاثیر زیادی گرفت و حتی در دوره غزنویان تا مدتها زبان رسمی این کشور فارسی بوده است. اکثر مردمان هند به زبان انگلیسی مسلط هستند، فقط آنرا با لهجه بدی صحبت میکنند که برای فهمیدن آن باید سراپا گوش شوید.
نقشه جهان و جایابی کشور هند
هند سرزمین شگفتیها است. به حق به آن سرزمین نام هفتاد و دو ملت را دادهاند. حال که آغاز به نوشتن کردم دلم برایش تنگ شده است. هند با آن همه جاذبه گردشگری، معابد، خدایان، شلوغی، هرج و مرج، ترافیک و بوقهای ممتد ماشینها، رنگهای جیغ و تند لباسها همه و همه در کنار هم و تلفیق سنت و مدرنیته سرزمین عجایبی را درست کرده است که باید آنرا از نزدیک دید و لمس کرد. هند سرزمین تضادها است. هند به شدت شما را شگفتزده میکند. هند دنیای بین زشتی و زیبایی، شادی وغم، ثروت و فقر، هتل های لوکس و برجهای بلند در کنار زاغهها، تاریخ و تمدن و هنر است.
در هند ممکن است به راحتی برنامههایتان به هم بخورد. راهنماییهای اشتباه، اعتماد به رانندهها در گشت شهری، هزینههای اضافی هتلها و ماشینها همه و همه داستانهایی است که برای شما تعریف خواهم کرد.
اگر تمیزی برایتان خیلی مهم است یا ترجیح میدهید در خیابانهای لوکس قدم بزنید یا در سواحل زیبا استراحت کنید اصلا به مثلث طلایی فکر نکنید، مگر آنکه با تور بروید. در خیابانهای هند کارتن خوابی کاملا عادی است. دیدن صحنه قضای حاجت آقایان در گوشه و کنار خیابانها شما را شگفت زده خواهد کرد. همزیستی مسالمت آمیز هندیها با گاو و خوک، بز، سگ، میمون و سنجاب را شاهد خواهید بود. هند شما را له میکند، خورد میکند و شمایید که تصمیم میگیرید همانطور له شده برگردید یا این کشور را همانطور که هست بپذیرید و زشتی هایش را در کنار زیبایی هایش ببینید و از هر آنچه در اطرافتان اتفاق میافتد لذت ببرید.
کی برویم؟
بهترین زمان سفر به مثلث طلایی هند یعنی آگرا، جیپور و دهلی از ماه اکتبر تا مارچ است. چرا که در این فصول بارش کم و دما معتدل است. البته تنها ایراد آن این است که در صبحگاه در تاج محل مه صبحگاهی وجود دارد.
پول و هزینه ها:
واحد پول هند روپیه است. در زمان سفر ما هر روپیه به طور متوسط 200 تومان شد. در سطح شهر صرافیهایی برای تبدیل پول هست که جهت تبدیل پول مالیات میگیرند و توجه داشته باشید که معمولا نرخ تبدیل پول در هند از قیمت جهانی که در اینترنت سرچ میکنید 200 الی 300 روپیه کمتر است. در هتلها نیز میتوانید پول خود را تبدیل کنید و حتی با کمی چانه میشود 100-150 روپیه بیشتر از نرخی که اعلام میکنند روپیه بگیرید. در زمان سفر ما، بهترین نرخ تبدیل دلار به روپیه در دهلی 7.1 و یورو 8.1 بود که در آگرا و جیپور این نرخ بسیار کمتر بود.
سفرهای داخلی هند:
از آنجایی که خرید بلیط قطار به صورت اینترنتی پروسهای پیچیده است و از دوستانی هم شنیده بودم که حتی با داشتن مستر کارت قادر به خرید بلیط نبودند و از طرفی تعدد قطارها و تایم نامناسب خروج از شهر و دردسر تهیه بلیط از باجه مرا به فکر انداخت که آنجا ماشین کرایه کنیم. با مشورت یکی از دوستانم که چند سالی در هند زندگی کرده بود به این نتیجه رسیدیم که نرخ کرایه ماشین تفاوت زیادی با نرخ خرید بلیط قطار درجه یک یا دو در هند ندارد، پس تصمیمم برای کرایه ماشین بین شهری قطعی شد.
ویزا:
برای تهیه ویزای توریستی دو راه در پیش است. مراجعه به سفارت هند و یا مراجعه به آژانس کارگزاری مستقیم تهیه ویزای هند که متعلق به همسفران البرز است. جهت دریافت ویزا ابتدا باید وارد سایت سفارت شوید و فرم مربوطه را پر کنید. سپس با در دست داشتن کد پیگیری و مدارک زیر به آژانس مراجعه کنید. ویزا طی دو روز کاری آماده میشود.
اصل پاسپورت با حداقل 6 ماه اعتبار
بلیط رفت و برگشت(در خود آژانس در قبال 35 تومان یک رزرو 48 ساعته بلیط هواپیما صادر میکردند)
عکس 5×5 جدید(در صورت نداشتن عکس در همان آژانس عکس میاندازند)
کپی شناسنامه و کارت ملی
کپی از صفحه اول پاسپورت و صفحاتی که دارای ویزا است
مبلغ 480 تومان(نرخ سال 97) که البته اگر از طریق سفارت اقدام میکردیم 420 تومان میشد.
بیمه:
از واجبات سفرهای خارجی به نظر من بیمه حوادث است. از طریق سایت بیمه حوادث سفر سامان به مبلغ سی هزار تومان که حوادث تا سقف 20000 یورو را تعهد میکرد خریدیم.
عوارض خروج از کشور:
از طریق سایت سداد وابسته به بانک ملی(tollpayment.sadadpsp.ir) مبلغ 330000 تومان بابت سفر دوم، جریمه خروج از کشور را پرداخت کردم.
ارز مسافرتی
از طریق بانک سامان 1000 یورو حواله ارز مسافرتی به مبلغ 12790000 تومان تهیه کردم.
با توجه به شرایط خاص سفر و شیوع مسمومیت و دل درد در هند از یکی از همکاران پزشکم درخواست کردم چند داروی ضد اسهال و تهوع و آنتیبیوتیک و کرم سوختگی و ضد حساسیت برایم نسخه کند تا تهیه کنم. چند مدل ژل ضد عفونی کننده دست و مقداری کنسرو، نودل، نان و تنقلات هم تهیه کردیم تا اگر از پس غذاهای تند هند برنیامدیم حداقل گرسنه نمانیم. از دوستان خواستم مقداری خاک شیر و لیموی تازه هم همراهشان باشد.
سهشنبه 8 آبان
ساعت 4:30 بعد از ظهر همراه با دوستم یک اسنپ دو مسیره گرفتیم و به سمت فرودگاه حرکت کردیم. برعکس آنچه که فکر میکردیم با وجود تعطیلی، خیابانها خلوت بودند و یک ساعته به فرودگاه رسیدیم. فرودگاه هم خلوت بود و پرنده پر نمیزد و گیت باز نشده بود. منتظر ماندیم تا دوست دیگرمان هم به همراه نامزدش به ما ملحق شوند تا کارت پرواز بگیریم. بعد از تحویل چمدانها و گرفتن کارت پرواز بدون معطلی به سمت گیت خروج و بانک رفتیم و ارزهایمان را تحویل گرفتیم. بدون دردسر از گیت سپاه هم رد شدیم و یک ساعتی منتظر ماندیم تا سوار هواپیما شویم. هواپیما بدون تاخیر پرواز کرد و خوب در هواپیما که هیچ وسیله سرگرمی نبود(هواپیمایی ماهان)، سرمان به صحبت با هم گرم بود تا شام دادند و بعد از آن هم مهمانداران فرمهای مهاجرت را پخش کردند.
این عکس را که میگرفتم دوستم با تعجب پرسید دقیقا منظورت از انداختن عکس چیست و با لبخندی گفتم برای سفرنامه میخواهم.
چهارشنبه 9 آبان
ساعت 1:45 به وقت محلی به هند رسیدیم. از هواپیما که خارج شدیم به گمانم ما را در آخرین باند در انتهایی ترین قسمت فرودگاه پیاده کرده بودند، هرچه میرفتیم به بخش چک پاسپورتها نمیرسیدیم. بلاخره بعد از کلی پیاده روی به آخرین پله برقی که ما را به سمت گیتهای چک پاسپورت راهی میکرد رسیدیم. فرودگاه بسیار تمیز بود و روی دیوار شماره گیت ها را با نمادهای دست و انگشت مشخص کرده بودند.
فرودگاه زیبا و تمیز ایندیرا گاندی شهر دهلی
بدون مشکلی رد شدیم و بارهایمان را تحویل گرفتیم. هتلی که رزرو کرده بودم هتلی سه ستاره در محله old Delhi نزدیک ایستگاه راه آهن بود و ترنسفر رایگان از فرودگاه داشت. از درب سالن که خارج شدیم، از هتلها و آژانسهای مختلفی دنبال مسافرین آمده بودند و روی برگههایی اسامی مسافران و یا آژانسها را نوشته بودند. هرچه گشتیم اسامی خودمان یا هتل را پیدا نکردیم. حدود نیم ساعتی در محوطه گشتیم. متاسفانه اینترنت فرودگاه هم وصل نمیشد. در کنار همان گیتها تلفن عمومی پیدا کردیم و من به هتل زنگ زدم و گفتم که راننده را پیدا نکردهایم. آن طرف خط یک چیزهایی میگفت ولی من اصلا متوجه نمیشدم چه میگوید. دو بار پرسیدم و متوجه نشدم و در نهایت از آقایی که آنجا ایستاده بود خواستم ببیند آن طرف خط چه میگویند. گفتند راننده خارج فرودگاه جلوی گیت 6 ایستاده است و جالب بود که ما هم داخل فرودگاه جلوی گیت 6 بودیم ولی از فرودگاه خارج نشده بودیم. بابت همین تماسی که یک دقیقه هم نشد اول کار 100 روپیه پرداخت کردم. به محض اینکه از درب خارج شدیم من اسمم را روی یک برگه که دست رانندهمان بود دیدم. راننده روی یکی از این چرخ دستیهای فرودگاه به طرز خندهداری خوابش برده بود و هر لحظه امکان افتادنش روی زمین بود. چهارتایی خندهمان گرفت و گفتیم سفری که اینطوری شروع بشود از رانندهاش پیداست.
خلاصه راننده را بیدار کردیم و سوار ماشین شدیم. کل شهر در خنکای صبحگاهی در مه فرو رفته بود که راننده گفت غبار و آلودگی است. چند باری نفس عمیق کشیدم. همه میگفتند هند بو میدهد ولی خوب بینی من که خیلی به بو حساس نبود بوی بدی حس نمیکردم. نیم ساعت بعد به هتل رسیدیم. نام هتلمان The Prime Balaji Deluxe @ New Delhi Railway Station سه ستاره و در محدوده ایستگاه راه آهن در دهلی قدیم بود. امتیاز هتل در سایت بوکینگ هشت بود و به بودجه ما میخورد. اگر بخواهم موقعیت هتلمان را در ایران تصور کنم باید بگویم انگار حوالی میدان شوش تا راه آهن هتل گرفته باشیم. سوای لوکیشن هتل که اصلا جای باکلاسی نبود خود هتل تمیز بود. در لابی با شربت و آب از ما پذیرایی کردند و اتاقها را تحویل گرفتیم و قرار شد ساعت 8:30 برای خوردن صبحانه و آغاز گشتها در رستوران جمع شویم. اتاقها بزرگ بودند و به عنوان پذیرایی ورود در یک سبد روی یخچال برایمان موز و چند نوع کیک و اسنک هندی قرار داده بودند. هر روز هم دو بطری آب معدنی و چای و نسکافه برایمان شارژ میشد. برای اینترنت هم رمز یکبار مصرف 24 یا 48 ساعته میدادند که پس از اتمام میتوانستیم مجدد تمدید کنیم و سرعت خوبی هم داشت. فقط در رزرو هتل توجه کنید که پرداخت نهایی شما با احتساب مالیات است. با وجودیکه سایت بوکینگ در ووچری که به ما داده بود هزینه نهایی را برای هر اتاق با احتساب مالیات 9060 روپیه برآورد کرد، برای هر اتاق تقریبا 12000 روپیه پرداختیم که بعد از سفر متوجه موضوع شدم!
هتل The Prime Balaji Deluxe @ New Delhi Railway Station(عکس از سایت booking)
رستوران هتل در طبقه آخر و بخشی از پشت بام بود. صبحانه شامل چایی ماسالا، شیر، آبمیوه، نان، مربا و چندین مدل غذای هندی بود که در روزهای بعدی تعدادی از آنها تغییر میکرد. به هرنفر هم روزی یک کیک و موز میدادند و نیمرو یا املت یا پنکیک را جداگانه سفارش میگرفتند. در کل به عنوان یک هتل سه ستاره صبحانه راضی کننده بود. صبحانه خوردیم و به لابی آمدیم.
صبحانه روز اول
ترجیح خودم این بود که برای گشت روز اول خودمان بیرون برویم و ماشین بگیریم ولی دوستانم که نگران جو و فضای شلوغ هند بودند خواستند روز اول ماشین دربست کنیم. از طرفی دیدم طبق برنامهریزی من روز دوم روز شلوغ و پرگردشی است و حتما نیاز به ماشین داریم پس دربست گرفتن ماشین را به دو روز افزایش دادم. از مدیر هتل خواستیم یک ماشین در اختیار ما بگذارد که برای دو روز با چانهزنی 3600 روپیه پرداختیم. همانجا مقداری دلار هم چنج کردیم. جالب بود که نرخ جهانی گوگل برای چنج 7350 روپیه بود که با ما 7100 روپیه حساب کردند. خلاصه بعد از کلی معطلی بابت چانه زدنها و تبدیل پول سوار ماشین شدیم. من طبق نقشه برای تمام روزها برنامه ریزی کرده بودم و اسم مکانهایی که باید روز اول بازدید میکردیم به راننده دادم. راننده پیشنهاد داد با توجه به شلوغی خیابانها و به انتخاب خودش ما را بگرداند. اولین جایی که رفتیم مسجد جامع دهلی بود. همانطور که انتظار میرفت خیابانها شلوغ بود و رانندهها مدام بوق میزدند. وقتی در هند از بوق صحبت میکنم منظورم بوق کشداری است که چند ثانیهای به طول میانجامد و از گوش ها تا مغز استخوانت سوت میکشد.
جلوی مسجد پیاده شدیم و راننده به پارکینگ رفت. برای داخل شدن باید کفشهایمان را در میآوردیم و خودشان در مقابل مبلغی از کفش ها نگهداری میکردند ولی اعتماد نکرده و کفشها را به زور داخل کوله پشتیهایمان قرار دادیم که با خودمان داخل ببریم. در مرحله دوم برای هر موبایل یا دوربین مبلغ 300 روپیه درخواست کردند که بسیار زیاد بود. (در زمان سفرما هر روپیه 200 الی 220 تومان شده بود). ناچار همه گوشیها به جز دوربینم را به راننده سپرده و برگشتیم. در مرحله سوم برای وارد شدن به مسجد باید شنل تنمان میکردیم و جالب بود که خود هندی ها بدون حجاب در مسجد در رفت و آمد بودند ولی توریست ها مجبور به پوشیدن شنل بودند.
پلن مسجد جامع دهلی
پلههای ورودی مسجد جامع
در مورد خصوصیات مسجد باید بگویم که مسجد جامع دهلی یکی از مهمترین مساجد دنیای اسلام و بزرگترین مسجد هندوستان است که در سال 1656 به دستور شاه جهان پنجمین امپراطور گورکانی هند و سازنده تاج محل ساخته شده است. این مسجد روبروی قلعه سرخ، در قسمت دهلی قدیم قرار دارد و یکی از مراکز مهم مسلمانان درهند به شمار میرود. برای ساخت این مسجد 5000 کارگر به مدت بیش از 6 سال کار کردهاند. دو مناره این مسجد نیز دارای 40 متر ارتفاع هستند.
مسجد جامع دهلی
یکی از دروازههای خروجی مسجد
مسجد جامع دهلی
داخل مسجد و شبستان کمی چرخیدیم و با دوربینم عکاسی کردیم. به سمت در روبروی ساختمان مسجد رفتم. خیابان روبرویی حسابی شلوغ بود. سیم کشی های درهم رفته برق و بوغ ممتد ماشینها حسابی مرا به فکر انداخته بود که در این شهر با چه چیزهایی قرار است مواجه شویم. خودم کاملا برای هرآنچه که قرار است ببینم آماده بودم ولی نگران دوستانم بودم و اینکه دلم میخواست در این سفر به آنها هم خوش بگذرد.
شلوغی و ازدحام بافت دهلی قدیم
از مسجد که خارج شدیم روبروی مسجد یک مغازه صنایع دستی بود. داخل مغازه هم گشتی زدیم و بدون اینکه خریدی انجام دهیم سریع به سمت ماشین برگشتیم. مقصد بعدی ما قلعه سرخ(Red fort) بود. به پارکینگ قلعه که رسیدیم راننده گفت باید ساختمان قلعه را دور بزنیم تا به در ورودی برسیم. همینطور کنار دیواره قرمز رنگ قلعه قدم میزدیم. سمت راستمان خندق و دیواره قلعه و سمت چپ یک زمین خالی اندازه زمین فوتبال پر از آشغال و زباله قرار داشت.
نقشه توریستی دیدنیهای داخل قلعه سرخ
دیواره و خندق قلعه سرخ
جلوی دروازه لاهوری رسیدیم. یکی از مهمترین دروازههای قلعه که چون رو به سمت شهر لاهور قرار گرفته بود این نام را بر روی آن گذاشته بودند. دروازه از بیرون قلعه منظره زیبایی داشت. چند عکس انداختیم و به سمت گیت فروش بلیط رفتیم. صف بلند و بالایی از هندی ها جلوی درب ورودی تشکیل شده بود. نرخ بلیط برای هندی ها 50 روپیه و برای توریست ها 600 روپیه بود و در صورت داشتن کارت اعتباری بلیط را 550 روپیه حساب میکردند. بلیط خریدیم و به سمت گیت ورودی رفتیم. خوبیش آن بود که با توجه به بازدید کننده های زیاد هندی، ورودی جداگانه ای برای توریستها قرار داده بودند و جالبتر اینکه در مکانهای زیادی ورودی خانمها از آقایان هم جدا بود.
دروازه لاهوری
دروازه لاهوری
این قلعه هم مانند مسجد جامع در زمان امپراطوری مغول و شاه جهان ساخته شده است. ابتدای قلعه بازارچه صنایع دستی هند بود که داشتند سر در بازار و مغازهها را تعمیر و نوسازی میکردند. به این بخش از قلعه چاتاچوک میگفتند. داخل مغازهها پر از شال و النگو و مجسمههای چوبی و برنزی و سایر صنایع دستی هند بود. نکته جالب اینکه چراغ داخل مغازهها خاموش بودند و به محض اینکه داخل میشدیم چراغها را روشن میکردند. یاد لوستر فروشیهای خودمان افتادم که چطور برای زرقوبرق بیشتر مغازههایشان را پر از نور میکنند.
ورودی قلعه که چاتاچوک نام داشت و پر از مغازههای فروش صنایع دستی بود
از بازار که رد شدیم وارد حیاط بسیار بزرگی شدیم که روبروی آن دروازه ای به نام نوبتخانه قرار گرفته بود. در این ساختمان توسط طبل و دهل ورود امپراطور و سایر مقامات ارشد را به دیوان عام اطلاع میدادند و ظاهرا مراجعان اسبهایشان را در این بخش میبستند. چقدر سنگ تراشی های روی دیوار زیبا بود. نقش گل روی سنگ های قرمز قلعه واقعا زیبا بود و از دیدنش سیر نمیشدیم.
نوبتخانه
حجاریهای زیبای روی دیوار نوبت خانه
بعد از عبور از دروازه و گذشتن از حیاطی بزرگ به دیوان عام رسیدیم، جایی که شاه جهان با مردم عادی ملاقات و به شکایات آنها رسیدگی میکرد. در این بخش ستونهای زیبایی کار شده بود و در میانه دیوان تختی مرمری قرار گرفته که محل نشستن شاه و وزیر جهت رسیدگی به امور بود.
دیوان عام
تخت مرمری محل نشستن پادشاه
ستونهای سنگی داخل دیوان عام
ساختمان نوبت خانه
ساختمان دیوان عام را دور زدیم و وارد بخشی به نام خاص محل شدیم. خاص محل در واقع محل اقامت و استراحت شاه جهان بوده است. ورودی بسته بود و فقط از بیرون نگاهی انداختیم. سمت راست خاص محل دو ساختمان دیگر به نام های رنگ محل و ممتاز محل نیز قرار داشت. رنگ محل بخشی از حرمسرای شاه به شمار میرفته که در زمان اشغال توسط انگلیسی ها به عنوان سالن غذاخوری از آن استفاده میکردند.
رنگ محل
ممتاز محل
ممتاز محل هم یکی دیگر از ساختمانهای مهم قلعه و مربوط به بخش زنانه قلعه بود که در زمان اشغال هند توسط انگلیسیها این ساختمان به زندان تبدیل شد. در آن زمان داخل قلعه نهری به نام نهر بهشت از داخل و کنار این ساختمانها عبور میکرد که در تابستانها به خنک کردن فضای داخلی ساختمانها کمک زیادی میکرد. به سمت ساختمان بعدی که دیوان خاص بود رفتیم. جایی که شاه جلسات حکومتی خود را برگزار میکرد و ظاهرا تخت طاووس که توسط نادر شاه به ایران آورده شد در این دیوان قرار داشت. فضای داخلی دیوان نیز بسته بود و نگاهی گذرا به ساختمان انداختیم. سمت چپ خاص محل نیز ساختمان حمام و روبروی آن هم موتی مسجد قرار گرفته بود که متاسفانه درب آنها بسته بود و بازدید نداشت. مسجد را اورنگ زیپ پسر شاه جهان بعدها جهت استفاده شخصی خود ساخته بود. بعد از گشت و گذار در این منطقه به جاهای دیگر قلعه هم سر زدیم.
ممتاز محل
موتی مسجد
قلعه بسیار بزرگ بود و در وسط آن باغی زیبا قرار داشت که تعداد زیادی سنجاب در گشت و گذار بودند، کمی از آجیلهایمان را به سنجابها دادیم. بعد از کمی استراحت به سمت حوضی که وسط باغ قرار داشت رفتیم. داخل حوض قصری کوچک و مخروبه به نام ظفر محل قرار گرفته بود و در قدیم آب آنچه که به عنوان نهر بهشت از آن نام بردم داخل این حوض میریخت. دوباره جلوی ظفر محل نشستیم. داشتم برای خودم این قلعه را با نهرهای پر از آب تصور میکردم و زندگی که در این قلعه جریان داشت. تعدادی بازدید کننده هندی از ما خواستند که همراهشان عکس بیندازیم. هندیها با وجود این همه توریست در کشورشان به شدت به عکس انداختن با آنها علاقهمند بودند و ما بارها در این سفر سوژه عکاسی این دوستان شدیم.
ظفرمحل
یکی از پاویلیونهای داخل حیاط قلعه
کم کم علاوه بر خستگی، گرسنگی هم به ما فشار آورده بود. حدود دو سه ساعتی در قلعه بودیم و ساعت از دو گذشته بود. تصمیم گرفتیم از قلعه خارج شویم. در حین خروج از قلعه از کنار ساختمانهایی با معماری اروپایی رد شدیم ولی آنقدر خسته بودیم که اصلا پیگیر نشدیم ببینیم این ساختمانها چه هستند.
ساختمانهایی با معماری اروپایی
از خروجی کنار دوازه لاهوری خارج شدیم. روی نرم افزار maps me نزدیکترین مک دونالد را چک کردم که روبروی قلعه و در خیابان چندی چوک قرار داشت. چندی چوک در دهلی قدیم یکی از خیابان های مهم و مرکز خرید دهلی است. توسط زیر گذر به آن سمت خیابان رفتیم. خیابان خیلی شلوغ بود و بوق ممتد ریکشاها و ماشینها به شدت روی اعصاب بود. رانندههای ریکشا کنارمان میآمدند و پیشنهاد سوار شدن به مسیرهای مختلف مثل بازار ادویه و مسجد و .. را میدادند. داخل پیاده رو هم دست کمی از خیابان نداشت و برای حرکت بین جمعیت میبایست راهمان را باز میکردیم. شلوغی و گرسنگی حسابی کلافهمان کرده بود. در این حین یک راننده ریکشا به سمت ما آمد و مسیرها را گفت ولی به او گفتیم که میخواهیم نهار بخوریم. دنبالمان آمد و گفت که مسیر را نشانمان میدهد. با وجود مخالفت ما میگفت شما مهمانید و وظیفه ما کمک است. راننده ول کن نبود، جلوتر رفت و ما هم به دنبالش حرکت کردیم. بعد از چند دقیقه درب مک دونالد را به ما نشان داد. داخل شدیم و خیلی سریع چهار چیکن برگر و سیب زمینی و نوشیدنی سفارش دادیم و چهار صندلی خالی پیدا کردیم و نشستیم. بعد از خوردن نهار که کمی جان گرفتیم از رستوران خارج شدیم. از در که بیرون آمدیم دیدیم همان فرد دم در ایستاده و به سمت ما آمد و اصرار ما هم برای اینکه ترجیح میدادیم راه خودمان را برویم بی فایده بود. برنامه بازدید بعدی ما معبدی رو به روی قلعه بود و از طرفی حالا که وارد خیابان چاتوچاک شده بودیم گفتیم از مغازهها هم دیدن کنیم ولی حضور راننده حسابی معذبمان کرده بود.
جلوی مغازهها کافی بود بایستیم تا ویترین را نگاه کنیم که با اصرار فروشندهها مواجه میشدیم که حتما داخل شویم و از اجناس داخل مغازه دیدن کنیم. اصلا جرات نمیکردیم جنسی را قیمت کنیم که دیگر اصرار و اصرار که وارد مغازه شوید. هم وقت نداشتیم و هم اصرار فروشندهها برای من که موقع خرید ترجیح میدهم کسی کاری به کارم نداشته باشد تا انتخابم را انجام دهم واقعا خسته کننده بود، عطای دیدن مغازهها را به لقایش بخشیدیم و به سمت معبد رفتیم. گوشه و کنار خیابان دستفروشها و بیخانمانها هم نشسته بودند. چشمم به پیرمردی افتاد که گوشه خیابان درازکش شده بود و رویش مگس نشسته بود و دو پلیس بالای سرش بودند. وای پیرمرد بیچاره مرده بود. فقط در دلم خدا خدا میکردم همراهانم این صحنه را نبینند که متاسفانه از چشم تیزبینشان در امان نمانده بود. قدمهایمان را تندتر کردیم تا به معبد Shri Digambar Jain Lal Mandir که متعلق به فرقه جین بود رسیدیم. درب معبد بسته بود و ساعت بازدید را 6 بعد از ظهر زده بودند. یک ساعتی به 6 مانده بود. از طرفی راننده ریکشا هم ول کن ما نبود. با وجودیکه به وی گفته بودیم ماشین دربست کردهایم همینطوری دنبال ما میآمد. در یک لحظه که دیدیم حواسش به ما نیست به سمت زیرگذر رفتیم تا گمش کنیم. آن سمت خیابان دیدیم که دنبال ما میگردد. تصمیم گرفتیم خلاف جهت مسیر به سمت پارکینگ قلعه برویم. کلی راهمان دور شد تا خودمان را به ماشینمان برسانیم.
معبد متعلق به فرقه جین که بسته بود
با مطالعاتی که قبل از سفر داشتم از لحاظ روانی کاملا آماده شلوغی و کثیفی هند به خصوص بخش دهلی قدیم بودم ولی دیدن کارتن خوابها و سگها که در گوشه و کنار لم داده بودند، غذاهای خیابانی که اصلا نمیشد با رغبت به آنها نگاه کرد، بوی تند ادراری که گاه و بی گاه به مشام میرسید و بدتر از همه جسد پیرمرد حسابی همراهانم را شوکه کرده بود. اگر با خودشان بود ترجیح میدادند همان شب برگردند ایران و تا چند روز در شوک همهمه امروز مانده بودند. خودم هم فکرش را نمیکردم اینگونه و درآن خیابان درگیر شلوغی بشویم ولی سعی میکردم مدام به بچه ها دلداری بدهم که جاهای دیگری که میرویم اینگونه نیست و اوضاع بهتر خواهد شد و با وجودیکه در برنامه روزهای بعدی بازدید از خیابان چاتوچاک را داشتم کلا قید این بخش را زدم.
به پارکینگ که رسیدیم راننده را دیدیم که حسابی آشفته و نگران است. از ما که شماره ای نداشت و بارها به هتل زنگ زده بود که ببیند ما برگشتهایم یا نه. گفت بازدید از قلعه بیشتر از یک ساعت زمان نمیبرد و ما چهار ساعتی بود که رفته بودیم و تقریبا نزدیک غروب شده بود. کلی بابت تاخیر عذرخواهی کردیم و از وی خواستیم ما را به سمت راج گات ببرد.
پارک زیبای راجگات
پارک زیبای راجگات
پارک فوق العاده بزرگ و زیبایی دور از هیاهوی شهر که محل گرامیداشت بزرگترین و محترمترین فرد هند یعنی مهاتما گاندی بود. در بخش ورودی مقبره کفشهایمان را در آوردیم و وارد محوطه شدیم. وسط باغچه سنگ مکعب سیاهرنگی بود که با گل تزیین شده و کنارش مشعلی در حال سوختن بود. همینقدر ساده!
فضای آرام وخوبی بود به خصوص که از آن شلوغی وارد این پارک شده بودیم، دلمان نمیآمد از پارک خارج شویم. آفتاب هم در حال غروب بود. به بلندترین نقطه پارک رفتیم و کمی نشستیم و بعد از غروب آفتاب مجدد به سمت ماشین برگشتیم و روانه هتل شدیم. از سوپری روبروی هتل کمی نان و نوشیدنی خریدیم و بردیم پشت بام هتل و با ژامپون و کنسروی که همراهمان بود شام مختصری خوردیم و بعد از خوردن چای در اتاق دوستمان و تحلیل وقایع امروز تصمیم گرفتیم بخوابیم غافل از اینکه روز بعد روز شلوغ تری برایمان خواهد بود.
بنای یادبود گاندی
معماری ساده بنای یادبود گاندی
نقشه گردشگری روز اول دهلی
پنجشنبه 10 آبان
با راننده طی کرده بودیم که از ساعت 9 صبح الی 5 بعد از ظهر امروز همراهمان باشد. یعنی ما طی نکردیم خودشان گفتند قانون کرایه ماشین همین است. صبح به رستوران رفتیم تا صبحانه بخوریم و من اولین بار با طعم بی نظیر چایی ماسالا آشنا شدم. یکی دوتا از غذاهای هندی تغییر کرده بود ولی من جرات نمیکردم از بخش سوپها یا خوراکهای تند چیزی بخورم. همینطوری هم کم کم صورتم داشت ملتهب میشد و نگران بودم بلایی که در تایلند سرم آمد اینجا هم گریبانم را بگیرد.
صبحانه روز دوم
بعد از خوردن صبحانه بدون اتلاف وقت سوار ماشین شدیم. لیست جاهایی که قرار بود امروز ببینیم را به راننده دادم. برنامه امروزمان بیشتر به سمت دهلی جدید بود. راننده باز حرف خودش را پیش برد که طبق صلاحدید تقدم و تاخر برنامههای من را خودش تعیین کند. ما هم گفتیم خوب به هرحال شاید بیشتر از ما به مسیر و نقشه ها وارد است و کار را به ایشان سپردیم، ولی در آخر باز هم به نظرم برنامه ریزی خودم بهتر از وی بود. به سمت حومه دهلی حرکت کردیم. هرچه از دهلی قدیم دور میشدیم ترافیک کمتر میشد و شهر جلوه تمیزتری به خود میگرفت. راننده اول از همه ما را به پارک حوض خاص برد. در برنامه ریزی خودم قرار بود نهار را در یکی از رستورانهای اینجا بخوریم ولی خوب چاره نبود به سمت پارک حرکت کردیم. در ابتدای پارک بخش کوچکی به عنوان پارک آهوها بود که به آن سمت رفتیم. جلوی قفس آهو ها پر بود از بچههای کودکستانی که با مربیانشان برای بازدید آمده بودند. از آهوها چند عکس انداختیم و به سمت دریاچه وسط پارک رفتیم.
نقشه توریستی دیدنیهای حوض خاص
دریاچه بزرگ و زیبایی که محصور بین درختان بود. هم دلمان میخواست بنشینیم کنار دریاچه و هم کلی جا برای بازدید داشتیم. روی نقشه در گوشه ای از پارک یک گنبد به نام munda بود که به آن سمت رفتیم. از گنبد مخروبهای بیش نمانده بود و ظاهرا در زمان لدی (از پادشاهان سلسله مغول) ساخته شده بود. چند عکس انداختیم و به سمت مقبره فیروز شاه رفتیم.
دریاچه وسط حوض خاص
موندا گنبد
ساختمانهای مجموعه تاریخی فیروزشاه در کنار دریاچه حوض خاص
جلوی مقبره ساختمانهای مخروبه زیبایی کنار دریاچه دیده میشد. دختر و پسری مشغول تمرین رقص بودند و اکیپ فیلم برداری در کناری نشسته بودند. از داخل پارک راهی برای ورود به مقبره پیدا نکردیم و مجبور شدیم از پارک خارج شویم و به سمت روستا برویم و با دور زدن روستا داخل محوطه شویم. وارد کوچه پس کوچههای روستا شدیم. یک روستا میگویم یک روستا میشنوید. در کوچه پس کوچه ها پر از رستوران و کافی و شاپ و مغازه های فروش لباس و صنایع دستی بود. جوانان هندی هم مشغول گشت و گذار بودند. برنامه ریختیم که اگر فرصت بود یک شب بیاییم اینجا ولی خوب در نهایت فرصت نشد دوباره برگردیم.
کوچه پس کوچههای روستای حوض خاص
کوچه پس کوچههای روستای حوض خاص
در گوشه و کنار خیابانهای شهر همیشه پر از مجسمههای خدایانی است که مردم به آنها احترام میگذارند و برایشان تبرک میآورند.
مغازههای فروش صنایع دستی در حوض خاص
به محوطه باستانی مقبره فیروز شاه رسیدیم. فیروز شاه یکی از پادشاهان سلسه تغلق شاهیان میان سالهای ۷۲۰ تا ۸۱۵ هجری قمری بوده است. ظاهرا فیروز شاه در آن زمان با مغولان جنگیده بود و کلی از معابد هندی را تخریب کرده و به جایش مسجد ساخته بود و پادشاه عادلی بوده (بعد از آن همه کشتار چگونه لقب عادل را گرفته نمیدانم) و در نهایت در کهنسالی حکومت را به پسرش واگذار کرده بود.
ورودی محوطه نگهبان داشت که جلوی ورود سه پایه و منوپاد را میگرفت و جالب که مجموعه ورودی نداشت و بازدید رایگان بود.
این محوطه باستانی در واقع بقایای یک مدرسه بود که مستقیم زیر نظر پادشاه اداره میشد. معماری محوطه به صورت شکل L و در کنار منظره زیبایی از دریاچه بود و مهمترین ساختمان آن هم احتمالا مقبره خود فیروزشاه باشد که در طلاقی دو ضلع مدرسه قرار گرفته و متعلق به سال 1350میلادی میباشد و بر روی کتیبهها نوشته بودند که سیکاندرا لودی آن را در سال 1508 میلادی ترمیم کرده است. مدرسه توسط چندین پله به سمت دریاچه راه داشت که این پله ها را کورکرده بودند تا بازدیدکنندگان با دور زدن روستا وارد محوطه شوند. در ضلع مقابل مدرسه بقایایی از مسجد هم وجود داشت و در کنار مسجد سه ساختمان آلاچیق سنگی قرار داشت و ظاهرا محل استراحت و تجمع دانش آموزان بوده است. روبروی مقبره هم باغ کوچک زیبایی بود که داخل آن سه ساختمان که ظاهرا مقبره معلمان این مدرسه بوده قرار داشت. فضا به شدت آرام و منظره مخروبه ها از دریاچه دیدنی بود. اینجا دومین جایی بود که بعد از راجگات آرامش را در دهلی تجربه کردیم.
محل تجمع و استراحت معلمان و شاگردان
محل دفن معلمان مدرسه
داخل مقبره فیروزشاه
مقبره فیروزشاه
مقبره فیروزشاه
مسجد کنار مقبره فیروزشاه
از طریق مسیر روستا به سمت پارکینگ ماشین رفتیم و به سمت مقصد بعدی که راننده تعیین کرده بود یعنی معبد Chattarpur Mandir رفتیم. قرار بود یکی از معابد زیبای هند را ببینیم. جلوی معبد که رسیدیم سمت مقابل خیابان چشممان به مجسمه بسیار بزرگی از هانومان افتاد. خودم هم در مطالعاتم این قسمت را ندیده بودم. گفتیم اول آن سمت خیابان را ببینیم و بعد از این یکی معبد بازدید کنیم. هانومان یا همان پادشاه میمونها که در حماسه خدای راما، زمانی که همسرش سیتا ربوده میشود با جنگ با اهریمنان او را نجات میدهد. هانومان نماد ایثار و فداکاری است، که وقتی از او پرسیدند «آیا راما را میشناسی؟» سینهاش را درید و قلبش را نشان داد که بر روی آن نام راما نوشته شده بود. کسانی که به مالزی سفرکرده اند هم در کنار باتوکیو باید مجسمه ای سبز رنگ از هانومان دیده باشند که سینه اش شکافته و راما و سیتا در آن جای دارند. از در معبد که داخل شدیم دیدیم که با مجموعه بزرگ و مفصلی طرفیم.
معبد Chattarpur Mandir که ابتدا قرار بود از آن بازدید کنیم
مجسمه زیبای هانومان که روبروی معبد Chattarpur Mandir دیدیم
در ابتدای حیاط حوضی بود که داخلش مجسمه بزرگ لاک پشت که یک تریشول را حمل میکرد قرار داشت. تریشول نیزهای سه شاخه است که توسط خدای شیوا حمل میشود. شول به معنی مشکلاتی است که مردم از آن رنج میبرند و آنچه که همه مشکلات و رنج ها را رهایی میبخشد، تریشول میباشد که در دست شیوا است.
لاک پشت حامل تریشول
در کنار مجسمه معبدی بود که کاهنی داخلش نشسته بود. میخواستیم داخل معبد را ببینیم که شروع کرد به دعا خواندن و ما را به داخل دعوت کرد. ما هم صبر کردیم تا دعایش تمام شود. یکی یک خال هم روی پیشانیمان گذاشت و مبلغی داخل سینی گذاشتیم و خارج شدیم. در گوشهای از حیاط هم ساختمانی با در آهنی بزرگی بود که قفل غول پیکری هم روی آن بسته بودند. به سمت مجسمه هانومان رفتیم. مجسمه بسیار بلند بود فقط حیف که آفتاب وسط آسمان آمده بود و عکاسی را کمی سخت کرده بود. مشغول عکاسی بودیم که خانواده هندی خواستند با ما عکس بیندازند که انواع و اقسام عکسهای تکی و دسته جمعی را با هم انداختیم و در نهایت به سمت معبد اصلی محوطه به نام Baba Nagpal Temple رفتیم.
کاهن معبدی که برایمان دعا خواند
از ساختمانهای داخل معبد
مجسمه هانومان
یکی از ساختمانهای داخل معبد با قفلی بسیار بزرگ
سنت نقبل راهبی بود که کل هند را سفر کرده و معابد زیادی هم ساخته بود. چندین معبد و مدرسه و حتی یک موزه نیز در این حوالی به نام بابا نقبل وجود داشت که ما به دیدن همین یک معبد بسنده کردیم. جلوی در ورودی مجسمه گاوی قرار داشت و داخل معبد هم انواع مجسمه های خدای شیوا، همسر و فرزندش گانش دیده میشد. عکاسی داخل معبد ممنوع بود ولی تا قبل از آنکه اخطار بدهند من چند عکس انداخته بودم. درحین گشت داخل معبد کاهنی که یک گوشه نشسته بود صدایمان زد و از ملیتمان پرسید و شروع به دعا خواندن کرد و دستبندی نخی دور دستمان بست. طبقه بالای معبد هم مانند طبقه پایین بود. سریع نگاهی انداختیم و از معبد خارج شدیم تا به معبد آن سمت خیابان برویم.
نمای بیرونی معبد Baba Nagpal
نمای داخلی معبد Baba Nagpal
طبقه دوم معبد Baba Nagpal
در عین عبور از خیابان یکی از بچهها که اصلا حواسش به جهت برعکس رانندگی هندیها نبود رفت وسط خیابان که صدای بوق ممتد و کشدار ماشینی را شنیدیم که به سمتش میآمد و نزدیک بود به وی بزند و ترمزی هم در کارش نبود. دوستم دوباره به سمت ما برگشت. خدا رحم کرد در مملکت غریب کار دست خودمان ندادیم. با احتیاط از خیابان رد شدیم تا وارد معبد شویم.
داخل معبد چاتارپور شدیم. معبد نمای سنگی فوق العاده زیبایی داشت ولی داخل معبد ساده و عاری از تزیینات بود. این معبد را به یکی از الهههای جنگاوری به نام کتییانی نسبت میدهند. این معبد نیز توسط بابا نقبل ساخته شده بود و آرامگاهش نیز در این معبد قرار داشت. در این معبد خدا بانوی دورگا که خدای شجاعت است پرستش میشود. روی در و دیوار معبد تعدادی نقاشی بود و در انتهای ساختمان معبد چندین مجسمه از خدایان قرار داشت و چند هندی مشغول دعا و نیایش بودند.
معبد چاتارپور
خدابانوی دورگا و گانش
نمای داخلی معبد چاتارپور
از ساختمانهای داخل معبد چاتارپور که داخلش نرفتیم
به سمت ماشین برگشتیم تا به مقصد بعدی که قطب منار بود برویم. از محوطه بیرون، مناره بلندی دیده میشد. ماشین به پارکینگ رفت. اول فکر میکردیم که این محوطه فقط شامل همان مناره بلند است و دو تا از بچه ها از بازدید انصراف دادند ولی من دوست داشتم حتما بنا را ببینم. دوستم همراهم آمد و بلیط به مبلغ 600 روپیه خریدیم و قرار شد یک ساعت بعد برگردیم. داخل که شدیم یک لحظه ابهت بنا مرا گرفت. در واقع میل قطب منار بخشی از مجموعه بزرگ قطب منار بود که جزء میراث جهانی یونسکو ثبت شده است. احساس میکردم این بنا را جایی دیدهام ولی یادم نمیآمد. بعدها که به تهران برگشتم با کمی سرچ دیدم که در فیلمی هندی به نام فنا با بازی امیرخان یک کلیپ را در این مجموعه ساخته اند. واقعا کشف بزرگی بود!!
نقشه توریستی دیدنیهای قطب منار
بقایای مسجد و میل فلزی جلوی آن در کنار قطب منار
تاریخ ساخت مجموعه قطب منار به زمان قطب الدین آیبک بنیانگذار نخستین دولت مسلمان در شمال هند برمیگردد. ساخت آن در سال ۱۱۹۹ میلادی آغاز شد، در سال ۱۲۳۰ تکمیل و در نهایت سال ها بعد توسط فیروزشاه به مرحله نهایی رسید. مجموعه قطب منار بر روی بقایای یک قلعه هندی ساخته شد و طی سالیان سال با معماری اسلامی ساختمانهای دیگری به آن اضافه شد.
چیزی که مرا حسابی مبهوت خود کرده بود حجاری روی ساختمانها بود. مدام به خودم میگفتم چگونه توانسته اند با کمترین امکانات چند صد سال قبل همچین بناهای زیبایی را خلق کنند؟
در بدو ورود به محوطه ساختمان مدور مخروبه ای قرار گرفته بود که ظاهرا علاءالدین خالجی در سال 1311میلادی تصمیم گرفته بود مسجدی بسازد که ارتفاعش دو برابر قطب منار باشد. بماند که ساخت این مسجد پس از مرگ وی در سال 1316 و پس از ساخت 24.5 متر ارتفاع رها شد.
مسجد نیمه کاره علاءالدین خالجی
مسجد بزرگ قوت الاسلام که فقط بخشی از دیواره های آن باقی مانده بود و سرستونهای بسیار زیبای حجاری شده داشت در گوشهای از محوطه بنا شده بود. این مسجد بر روی یک معبد هندی بزرگ و با استفاده از مصالح 27 معبد هندو و جین ساخته شده بود. این مسجد اولین مسجد ساخته شده پس از فتح هند توسط مسلمانان و یکی از قدیمیترین آثار به جا مانده از سلسله غوریان میباشد که توسط قطب الدین آیبک در سال 1192 ساخته شد.
بقایای مسجد قوت الاسلام
سرستونهای زیبای مسجد قوت الاسلام
بقایای دیواره مسجد قوت الاسلام
قطب منار به مناسبت پیروزی محمد غوری در جنگ با راج پوت در سال 1199 ساخته شد و توسط فیروزشاه به اتمام رسید و تا به امروز یکی از مهمترین برج های پیروزی مسلمانان محسوب میشود. در سال ۱۹۷۴ به عموم اجازه داده شد تا برای بازدید برج، از طریق راه پله موجود در مناره، به بالای آن بروند. در چهارم دسامبر ۱۹۸۱ راه پله برج فرو ریخت و حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر در خروجی مناره گیر کردند و ۴۵ نفر در فرو ریختن پلهها جان باختند و تعدادی نیز مجروح شدند که بیشتر آنها کودک بودند. در پی این حادثه، بازدید و دسترسی به داخل برج ممنوع شد.
قطب منار
قطب منار بر بلندای مسجد
در حیاط مسجد منارهای آهنی هم دیده میشد. این مناره تمام فلزی یکی از عجایب دنیای متالوژی محسوب میشود که شش تن وزن داشته و در سالهای 375 تا 414 پیش از میلاد برای یک معبد ویشنو ساخته شده بود و ظاهرا به عنوان میله پرچم از آن استفاده میشده است. طی سالیان زیاد این مناره بین معابد زیادی در گردش بوده و بعدها در قرن دهم میلادی به محل فعلی( معبد ویشنو سابق و مسجد فعلی) منتقل شد.
در محوطه، مقبره ایل توتمیش دومین پادشاه دهلی بعد از قطب الدین ایبک نیز قرار داشت. ساختمان مقبره فوق العاده زیبا و دارای حجار های بینظیری بود و در وسط ساختمان نیز مقبرهای با سنگ مرمر سفید دیده میشد.
مقبره ایل توتمیش
مقبره ایل توتمیش
حجاریهای زیبای مقبره ایل توتمیش
حجاریهای زیبای مقبره ایل توتمیش
در گوشه ای از محوطه هم بقایای مقبره و مدرسه علاءالدین خالجی دومین پادشاه از سلسله خیلجی قرار داشت. بر طبق نظر باستان شناسان این اولین مجموعهای بود که مقبره در کنار مدرسه ساخته شده بود. علاء الدین همان کسی بود که بلندپروازانه میخواست مسجدی بلندتر از قطب منار بسازد که متاسفانه تنها بعد از ساخت یک طبقه در سال 1316 بعد از میلاد مرد و ساخت مسجد نیز ناتمام ماند.
بقایای مقبره و مدرسه علاءالدین خالجی
در دلم افسوس خوردم که چرا بچه ها داخل نیامدند. یک ساعت فرصت کمی برای بازدید بود، دوست داشتیم بیشتر بمانیم. فضا آنقدر آرام و ساختمانهای نیمه مخروبه این بنای عظیم به قدری زیبا بود که دلمان نمیخواست به این زودی خارج شویم ولی چون قول داده بودیم و از طرفی برای دیدن جاهای دیگر وقت کم میآوردیم از محوطه خارج شدیم.
ساعت از ظهر گذشته بود و ما حسابی گرسنهمان بود. از راننده خواستیم ما را به یک رستوران خوب همین حوالی ببرد تا اولین غذای هندی را تجربه کنیم. منوی رستوران را که دستمان گرفتیم کلا گرسنگی من برطرف شد. قیمت غذاها با ارزش پولی ما بسیار گران و هر غذا حداقل 500 روپیه نرخ داشت. به هرحال چاره ای نبود. یک بریانی مرغ و بریانی گوشت و مرغ کرهای به همراه نان سفارش دادیم. غذاها فوق العاده خوشمزه بود ولی امان از تندی غذاها که آتش به جانمان میانداخت. به هر ترتیبی بود نهار خوردیم و از رستوران خارج شدیم.
بریانی مرغ و گوشت به همراه مرغ کرهای
در ادامه برنامه امروز میخواستیم به بازار دیلی هات برویم. من گمان میکردم راننده ما را به یک بازار محلی میبرد ولی ما را جلوی یک فروشگاه بزرگ صنایع دستی به نام دیلی هات برد. هرچقدر هم که توضیح میدادیم منظورمان اینجا نیست قبول نمیکرد. نمیدانم چرا تا روز آخر سفر که در مورد دیلی هات سوال کردیم همه سه شعبه فروشگاه دیلی هات را به ما معرفی کردند نه بازار محلی. به هر ترتیب چاره ای نبود گشتی داخل فروشگاه زدیم. قیمت ها بسیار بالا و برخی اجناس نجومی بود و نمیشد خیلی خرید کرد. هوا هم داشت رو به تاریکی میرفت، سریع خارج شدیم و از راننده خواستیم ما را به سمت مقصد بعدی ببرد. معبد بسیار شلوغ بود و از بیرون نمای زیبایی داشت. منتها چون کمی دیر شده بود و خوانده بودم که داخل معبد بسیار ساده است و به زیبایی نمای بیرون نیست از فاصله دور عکس انداختیم و خارج شدیم.
فروشگاه صنایع دستی دیلی هات
فروشگاه صنایع دستی دیلی هات
مقصد آخر امروزمان مقبره همایون بود. جناب همایون دومین پادشاه سلسه گورکانیان در هند بود که مقبرهاش یکی از بناهای تاریخی مهم در دهلی است. به محل خرید بلیط که رفتیم گفتند فقط 45 دقیقه تا بسته شدن دربها مانده است و از طرفی نور هم برای عکاسی مناسب نبود. تصمیم گرفتیم روز آخر سفر که به دهلی برمیگردیم از این بنا دیدن کنیم. از راننده خواستیم ما را جلوی مرکز خرید نزدیک هتل پیاده کند و برود که ما را جلوی شعبه دیگری از فروشگاه دیلی هات پیاده کرد. موقع خداحافظی راننده درخواست انعام کرد. راستش مبلغی که بابت اجاره ماشین در این دو روز داده بودیم کم نبود که بحث انعام هم پیش آمده بود. من 150 روپیه از کیفم در آوردم که به راننده بدهم چنان برافروخته شد که پول را قبول نکرد و رفت. همینطوری هاج و واج مانده بودیم که مجدد برگشت و گفت با مدیر هتل صحبت کرده و باید انعام بدهیم و همینطور هم یک ریز زیر لب حرف میزد و حرص میخورد. به گمانم کلی فحش خوردیم. به هر ترتیب نفری 100 روپیه گذاشتیم روی هم و کلا 400 روپیه به ایشان دادیم تا راضی شد و رفت.
اجناس این مغازه هم تقریبا مشابه شعبه قبلی بود. چرخی زدیم و به سمت هتل رفتیم. نرسیده به هتل یک خیابان پر از مغازه دیدیم که نوعی بازار قدیمی و محلی بود. کلی مغازه فروش لباس و روتختی و شیرینی بود. دستفروشها انواع میوه و سبزیجات و رنگ جهت جشن دیوالی میفروختند. با وجودیکه وارد محله سطح پایینی شده بودیم و مغازه ها کیفیتی نداشتند، بودن در این مکان و دیدن زندگی عادی این طبقه از مردم هند خالی از لطف نبود. در یک مغازه کمی چایی و ادویه و سوغاتی خریدیم و برگشتیم هتل تا استراحت کنیم و به برنامه های روز سوم برسیم.
مغازه های فروش صنایع دستی
گلهای طبیعی و مصنوعی بخش جدا نشدنی از زندگی مردم هستند. چه برای خوش آمدگویی با حلقه های گل و چه برای عبادت در معابدشان. حال که فصل جشن هم بود و قدم به قدم پر از گلهای نارنجی زیبا بود.
در روز جشن با این شنهای رنگی نقش و نگارهای زیبایی را دم خانهها و هتلها میشد دید.
و همچنان بساط گل فروشی
نقشه گردشی روز دوم دهلی
جمعه 11 آبان
امروز تصمیم گرفتیم خودمان مسیرهای گردشی را برویم. راستش از روز قبل و برخورد راننده ناراحت بودم و نمیخواستم از هتل ماشین بگیرم. بعد از خوردن صبحانه از هتل خارج شدیم. موقعیت هتلمان تقریبا روبروی ایستگاه قطار و راه آهن دهلی بود. از لحاظ مکانی در نقطه خوبی بودیم ولی خوب محله حسابی شلوغ و قدیمی بود. روبروی ایستگاه قطار پر بود از آژانسهای سفری که بلیط هواپیما، اتوبوس و قطار میفروختند و ماشین کرایه میدادند. از چند مغازه قیمت بلیط قطار گرفتیم که برای 4 نفر 4400 روپیه میشد. دیدم همان بهتر است که ماشین دربست کنیم تا ما را مستقیم به هتلمان در جیپور برساند. با چند آژانس صحبت کردیم و در نهایت با چانه زنی فراوان یکی موافقت کرد با نرخ 4000 روپیه ماشین در اختیارمان بگذارد. پول را پرداخت کردیم و قبض گرفتیم و قرار شد راننده روز بعد ساعت 9 جلوی درب هتل منتظر ما باشد.
صبحانه روز سوم
مقصد اولمان Laxmi Narayan Temple بود که به Birla Mandir معروف است. این معبد توسط خانواده ماندیر ساخته شده بود که چندین معبد در نقاط مختلف هند از جمله جیپور ساخته اند. با چند راننده صحبت کردیم، برخی معبد را نمیشناختند. یکی از راننده ها جوانکی را صدا زد که ما را به معبد ببرد. با کمی چانه زنی راننده جوان قبول کرد که ما را با مبلغ 120 روپیه به سمت معبد ببرد. هنوز آنقدر در چانه زنی حرفهای نشده بودیم. سه تا دختر به زور پشت ریکشا نشستیم و تک پسرمان را فرستادیم جلو بغل راننده بنشیند. دوستمان تا آخر سفر میخندید و میگفت در زمینه توک توکولوژی(همان ریکشا) به پیشرفتهای زیادی رسیده است. هنوز راه نیفتاده بودیم که راننده گفت میخواهید برایتان موزیک بگذارم که قبول کردیم. گوشه خیابان زد کنار و روکش زیر فرمان را بالا زد. عجب سیستمی به ریکشا بسته بود. پشت سرم را که نگاه کردم دیدم 4 عدد باند به چه بزرگی هم در فضای پشت ریکشا قرار داده است. خلاصه جوانک اهل دلی بود و تا برسیم به معبد با کلی آهنگ هندی و ایرانی هر ژانگولری که بلد بودیم در ریکشا درآوردیم و یاد تورهای شاد شاد مملکت خودمان کردیم. راننده در حیاط معبد نگه داشت و به همراه ما آمد. جلوی ساختمان اصلی معبد ساختمانی قدیمی و کمی مخروبه بود که یک حوض بزرگ روبرویش داشت. وسط حوض هم مجسمه خدای ویشنو و یک مار بود. پسرک میگفت این یکی از داستانهای حماسی ویشنو در جنگ با شر است که به صورت ماری تجلی کرده است و آب استخر هم نمادی از سم مار بوده که در محوطه پخش شده است.
جنگ ویشنو و مار که نماد شر است
از ساختمانهای داخل حیاط معبد
در گوشه دیگری از معبد ستونی بود که دور آن هفت مجسمه از خدایان قرار داشت و ظاهرا هر روز متعلق به یکی از خدایان بود و در روز مخصوص هر خدا برایش شمع و عود روشن و برایش دعا میکنند.
برای وارد شدن به معبد اصلی به در ورودی رفتیم. در اتاقی که مخصوص توریستها بود کیف و کفش و موبایلمان را تحویل دادیم و داخل شدیم. راننده هم پیشنهاد داد منتظرمان میماند تا ما را به مقصد بعدی ببرد.
نمای بیرونی معبد و اتاقهای امانات که کیف و لوازم هندوها را تحویل میگرفتند و اتاق مجزایی برای توریستها داشتند.
جنابان کاهن
نمای پشتی معبد
این معبد متعلق به خدابانوی لاکشمی، خدای پول و ثروت و همسرش ویشنو خدای نگهدارنده است. در هند به فردی که نگهداری میکند، بیشتر از فردی که ایجاد میکند بها میدهند و این امر کاملا سنتی و فرهنگی است و به همین خاطر خدای ویشنو که نگهدارنده آسمان و زمین است از تمام خدایان حتی برهما که خدای آفریننده است، در نزد مردم محبوبیت بیشتری دارد. هر زمانی که در زمین برای بشر مشکلاتی پیش آمده ویشنو برای رفع بحران به یک شکل یا آواتار به زمین آمده است. جالب اینکه ششمین تجلی ویشنو همان خدای راما است که گفتم هانومان پادشاه میمون ها ارادت خاصی به او داشته است. بر اساس آئین هندو، بودا نهمین تجلی ویشنو بوده و برای همین هندوها به بودا احترام خاص میگذارند. هرچند برعکس، بودایی ها(بودیسم) این اعتقاد هندو که بودا نهمین تجلی ویشنو باشد را قبول ندارند. بودا خود هیچ وقت ادعای پیامبری نکرده و این شاگردان هفتگانه او بودند که حرفهایش را به صورت کتاب در آورده و شاید همین امر، نظر هندوها را بیشتر تقویت نمود و جالبتر اینکه دهمین تجلی ویشنو که هنوز اتفاق نیفتاده و در آینده اتفاق خواهد افتاد، به نام کالکین میباشد. زمانی فرا خواهد رسید که ظلم و ستم تمام دنیا را در بر خواهد گرفت، در آن زمان کالکین از آسمان بر زمین میآید تا ظلم و تباهی را از زمین ریشه کن کند. او سوار بر اسبی سفید میآید و با شمشیرش عدالت را در جهان مستولی میکند و تباهی پایان مییابد. چه داستان آشنایی!
نمایی از معبد بیرلا ماندیر
بیرون معبد که نمای سنگی فوق العاده زیبایی داشت، دو گنبد مخروطی قرمز رنگ در کنار نمای کرم رنگ معبد زیبایی آن را چند برابر کرده بود ولی مثل بسیاری معابد دیگر که دیدیم، داخلش ساده و تقریبا عاری از تزیینات بود. در گوشه و کنار و اتاقهای داخل معبد انواع مجسمه از خدایان شامل لاکشمی، کریشنا، برهما و گانش قرار داشت که هندوها جلوی آنها مشغول دعا بودند. از معبد خارج شدیم و به سمت معبد بعدی که متعلق به سیکها به نام Sri Bangla Sahib Gurudwara بود رفتیم.
راننده هم باز همراهمان آمد. به اتاق مخصوص توریست ها رفتیم. کفش و جورابمان را در آوردیم. در این معبد و طبق آیین سیکها خانمها و آقایان باید سرشان را بپوشانند. ما که از هتل شال آورده بودیم و پسرها هم همانجا دستمال سری سه گوش روی سرشان بستند. خانم راهنما توضیحات مفصلی در مورد دین و آیین و کتابشان داد. سیک دینی یکتاپرستانه است و توسط گورو نانک پایه گذاری شد و توسط ده گوروی بعد از او تثبیت شد. مرکز سیک ایالت پنجاب است و اکثر پیروان این مذهب پنجابی هستند. در این آیین کوتاه کردن موی سر، مصرف مواد مخدر، خیانت به همسر، روزه گرفتن، تطهیر مذهبی، ختنه کردن، عبادت گور مردگان و بتپرستی، قربانی کردن جانوران و خوردن گوشت حیوانی که طی مراسم مذهبی کشته شده باشد و هرگونه رابطه جنسی قبل از ازدواج یا خارج از ازدواج برای پیروان دین سیک ممنوع است. سیک ها کلاه مخصوصی بر سر دارند که برای ما ایرانی ها بسیار آشناست به طوری که تصویری که از یک مرد هندی در ذهن داریم در حقیقت تصویر یک سیک است. سیک ها باید همیشه وسایلی مانند خنجر، شانه و النگو به همراه داشته باشند. طبقه راهبان یا روحانیون در دین سیک وجود ندارد. دربار صاحب (به معنی خانه خدا) یا معبد طلایی زیارتگاه اصلی پیروان آئین سیک است. این پرستشگاه در شهر آمریتسار در ایالت پنجاب هند واقع شدهاست. این پرستشگاه را چهارمین پیشوای مذهبی سیکها، گورو رام داس بنیان نهاد. خلاصه بعد از توضیحات این خانم به سمت معبد رفتیم. قشنگترین کاری که در ورودی معبد انجام داده بودند جوی آب روانی بود که قبل از ورود به معبد پاهایمان را در آن شستیم.
جوی شستشوی آب قبل از ورود به معبد
از پله ها بالا که رفتیم معبد سفیدی جلوی رویمان بود که گنبدهای طلایی رنگ داشت. داخل معبد چیزی شبیه به ضریح وجود داشت که سیکها کتاب مقدسشان را داخلش گذاشته بودند. بر روی سکویی سه نفر نشسته بودند و با آوازی آهنگین و همراه با موسیقی در حال خواندن آیات کتاب مقدسشان بودند. تعداد زیادی از مردم هم ساکت روبروی آنها نشسته بودند. ما هم کنارشان نشستیم و چند دقیقه ای به آیات گوش دادیم. نمیفهمیدیم چه می گویند ولی آنقدر زیبا و آهنگین میخواندند که دلمان نمیآمد بلند شویم. آخر سر هم با اشاره راننده به حیاط رفتیم. حیاط بزرگی که وسطش استخر بسیار بزرگی داشت. سیکها اعتقاد دارند با غسل کردن در این حوض مقدس به منافع دنیوی و معنوی نایل میشوند. در گوشهای از استخر با پارتیشن بخشی هم برای خانم ها درست کرده بودند که بتوانند در آنجا غسل کنند. صدای مناجات سیکها از بلندگوهای حیاط هم پخش میشد. همچنان که به خواندن آیات گوش میدادیم دور استخر قدم زدیم. حس خوب و آرامشی داشت. از سمت مقابل معبد هم عکسی انداختیم و به سمت در خروجی رفتیم. جلوی در دکه ای بود که به زوار چیزی شبیه به حلوا میدادند و باید حتما دستانت را مثل حالت قنوت به هم میچسباندی تا کمی حلوا داخلش بگذارند. با سلام و صلوات و خدایا مسموم نشویم حلوا را خوردیم که خوشمزه هم بود. فوبیای مسمومیت و دلی بلی تا آخر سفر دست از سرمان برنداشت و من آنطور که باید مثل سفر تایلند نتوانستم از غذاهای خیابانی آنها استفاده کنم و هرجا هم که دلم میخواست سمبوسهای یا آب نیشکری بخرم آنقدر همسفرانم چشم غره میرفتند که پشیمان میشدم.
معبد زیبای سیکها
استخر مقدس داخل معبد که سیکها در آن غسل میکنند
تقریبا سر ظهر شده بود و راننده جوان ما ظاهرا سرویس مدرسه هم بود و باید میرفت. من نام مقصد بعدی که یک آب انبار قدیمی بود را به وی گفتم و خواستم ما را تا نزدیکی آنجا ببرد ولی نمیدانم چه اصراری داشت ما را به کافه traveler ببرد و میگفت آنجا هر راهنمایی که لازم دارید در اختیارتان میگذارند و حتی به من گفت آب انبار کثیف است و ارزش دیدن ندارد و برای چه میخواهید به آنجا بروید. خلاصه ما را جلوی کافه پیاده کرد و ما هم مبلغ 220 روپیه به او دادیم و داخل کافه شدیم.
راننده شاد ریکشا
در آنجا یک نقشه شهر را در اختیارمان گذاشتند و جاهای دیدنی را به ما معرفی کردند که خوب قاعدتا همه آنها را پوینت زده بودم و چیزی به دانستههای من اضافه نشد و آنقدر در مورد برنامهریزی سفرم ایمان داشتم که فقط حس میکردم داریم وقتمان را تلف میکنیم ولی ترجیح دادم بچه ها خودشان به این نتیجه برسند که میخواهند برای ادامه سفر مستقل عمل کنیم یا از آژانس کمک بگیریم. در مورد سفر به شهر جیپور و اینکه اگر ماشین برای گشت کامل دربست کنیم پرسیدیم که نرخ بسیار نجومی را گفتند که میدانستم با یک سوم آن میتوانیم خودمان بگردیم. تنها مساله ای که فهمیدیم این بود که با هزینه 1000 روپیه میتوانستیم برای یک روز ماشین کرایه کنیم. جالب بود که ماشین هتل با احتساب مبلغ انعام راننده برایمان روزی 2000 روپیه آب خورد و رسما دوهزار روپیه در پاچه مان رفته بود. از طرفی وقتی به متصدی کافه گفتیم که با مبلغ 4000 روپیه قرار است به جیپور برویم گفت اشتباه کردید ماشین شخصی گرفته اید و با این نرخ ممکن است راننده بین راه نگه دارد و مبلغ عوارض و پارکینگ و مالیات از شما بخواهد و حسابی اذیت شوید. راستش را بخواهید کمی نگران شدم. از طرفی هم پیش خودم میگفتم ما از آژانس ماشین گرفتهایم، چه لزومی دارد اذیت شویم. خلاصه دیدم فقط داریم وقت تلف میکنیم از بچه ها خواستم به ادامه برنامه برسیم.
برای نهار دنبال یک مغازه KFC بودیم که روی نقشه دیدم با 5 دقیقه پیاده روی به آنجا میرسیم. به آن سمت رفتیم و سفارش غذا دادیم. فقط یکی نبود به ما بگوید در هند همه چیز تند است دیگر مرغ اسپایسی سفارش دادن چه صیغهای است. بخشی از غذایمان آنقدر تند بود که تا ده دقیقه بعد از خوردن آن دور لب هایم گزگز میکرد و کلا نفهمیدم چه خوردم. هزینه نهارمان 1002 روپیه شد. از رستوران خارج شدیم و به سمت مقصد بعدی رفتیم.
مجدد پیدا کردن یک ریکشا و چانه زنی و در نهایت قبول کرد که با 100 روپیه ما را به آب انبار agrasen ki baoli ببرد. مسیر آنقدر نزدیک بود که گفتیم 100 تا زیاد بود و باید برای مسیرهای بعدی بیشتر چانه بزنیم. راننده گفت که برایمان صبر میکند تا ما را به سمت مقصد بعدی ببرد. ولی ما گفتیم نمیدانیم بازدیدمان چقدر طول بکشد، اگر مسافری به تورش خورد برود.
به نظرم آب انبار خیلی قشنگتر از آنی بود که راننده میخواست ما را از دیدنش منصرف کند. ورودی رایگان بود. داخل که شدیم فضایی پلکانی جلوی رویمان بود. تعدادی دختر و پسر هندی هم سر پله ها نشسته بودند. دو تا از دخترها از پایین آمدن انصراف دادند و من و دوستم به سمت مخزن آب انبار رفتیم. آب انبار بسیار قدیمی که در قرن چهاردهم بازسازی شده بود حاوی 108 پله بوده و در کنارهها از سه طبقه تشکیل شده شده بود در هر طبقه هم تعدادی فرورفتگی طاقی شکل داشت. تا پایین پلهها رفتیم. صدای خفاش میآمد. زیر سقف طبقه پایین پر از خفاش بود و بوی بدی میداد. کنجکاو بودم منبع آب را ببینم. یک تونل کوچک بود که به سمتش رفتم، ارتفاع منبع آب همسطح با زمین بود و رویش را با دریچه فلزی پوشانده بودند و داخلش لجن بسته بود. ظاهرا در فصل پربارش آبهای جاری در این منبع جمع میشد و مردم محلی از این آب استفاده میکردند و هر کدام از این طبقات هم محل استراحت مردم بوده است. از تونل که داشتم خارج میشدم دیگر نتوانستم بوی تعفن را تحمل کنم. قدمهایم را تند کردم و خارج شدم و تا برسم به هوای تازه آنقدر عق زدم که نزدیک بود همه غذایم را بالا بیاورم. اشک در چشمانم جمع شده بود. چند نفس عمیق کشیدم و حالم که سرجایش آمد به سمت بالا برگشتیم.
آب انبار agrasen ki baoli
آب انبار agrasen ki baoli
آب انبار agrasen ki baoli
مقصد بعدی دروازه هند بود. با هم صحبتی کردیم که اینگونه نمیشود و داریم مبلغ زیادی به ریکشاها میدهیم و باید سعی کنیم بیشتر چانه بزنیم. خلاصه قرارمان بر این بود که دو نفرمان قیمت بگیرد و چانه بزند و بعد یکی از دوستان که عقبتر ایستاده بیاید و از قیمت بپرسد و اعتراض کند که قیمت زیاد است و ما را از سوار شدن منصرف کند تا خلاصه راننده را به مبلغ پایینتری راضی کنیم. این بازی چانه زدن تا آخر سفر برایمان تفریح خندهداری شده بود.
خلاصه بعد از چانهزنی با صد روپیه به سمت دروازه هند رفتیم. برای رفتن به سمت دروازه باید از خیابان رد میشدیم. من که رد شدم دوستان ماندند پشت چراغ قرمز و من این سمت خیابان ماندم. کلی دستفروش دوره ام کردند. دخترکان و زنانی که بدلیجات میفروختند و ملتماسه اصرار که ازشان خرید کنم. سرم را که سمت دیگری بر میگرداندم یک عده دوربین به دست جهت عکاسی پیشنهاد میدادند، دو قدم آن ورتر یکی تنقلات میفروخت. خلاصه بد مخمصهای بود و این یکی دو دقیقه مثل چند ساعت گذشت تا چراغ مجدد سبز شد و دوستانم به این سمت خیابان آمدند. همچنان که دستفروشهای سمج ول کن نبودند، قدم هایمان را تندتر کردیم تا به نزدیکی دروازه هند رسیدیم.
دروازه هند (India Gate) بنای یادبود ملی هند است که توسط سر ادوین لیتینز معمار بریتانیایی طراحی شده و در محوطهای باز و نزدیک به مجموعه زیبای کاخ ریاست جمهوری هند در سال ۱۹۳۱ ساخته شده است. این بنا بهعنوان یادبود تمامی جنگهای هند شناخته میشود و نشان برجستهای است برای یادآوری ۹۰ هزار سرباز هندی ارتش بریتانیا که در جنگ جان خود را از دست دادهاند و نام این سربازان بر دیوارهای این بنا حک شده است. در ابتدا، مجسمه جرج پنجم پادشاه بریتانیا در زیر سایهبان کنونی در آستانه دروازه هند ایستاده بود که پس از استقلال هند، این مجسمه با یادبودی از سرباز گمنام ارتش هند از جنس مرمر سیاه و به صورت یک مشعل فروزان تعویض شد که به نام «شعله جاویدان سرباز» نامگذاری شده است. هندیها برای روشن نگه داشتن شعلههای کوچک این یادبود تدابیر متعددی اندیشیدهاند اما سرانجام تصمیم گرفتند از گاز مایع یا همان الپیجی استفاده کنند.
دروازه هند
دروازه هند شلوغ و پر از دستفروش
اطراف دروازه شلوغتر هم بود. دورتادور دروازه هم با زنجیر بسته بود و نمیشد زیر دروازه رفت، سریع نگاهی انداختیم و به خیابان برگشتیم تا مجدد ریکشا بگیریم. مقصد بعدی لدی گاردن بود. راننده ریکشا قبول نمیکرد 4 نفرمان را سوار کند و میگفت ممنوع است. یک لحظه دیدم پشت سرمان در یک ریکشا 6-7 نفر دارند بزور سوار میشوند. این هندیها استعداد عجیبی در سوار شدن ریکشا در جمعیتهای بالا داشتند. حتی یکبار دیدیم کنار راننده دو نفر چپ و راستش نشستهاند. خلاصه گفتم چطور برای آنها ممنوع نیست که قبول کرد ما را به پارک ببرد.
لدی گاردن باغ بزرگ و زیبایی است. یکی دیگر از همان مکانهایی که اگر بخواهید از هیاهو و شلوغی دهلی فرار کنید جای مناسبی برای استراحت و ریلکس کردن است. در این پارک تاریخی هم تعدادی گنبد و مقبره از سلسله مغولها وجود دارد. وارد پارک که شدیم از کنار یک دروازه و مسجد کوچک گذر کردیم. گذر که چه عرض کنم، کلی عکس انداختیم و به سمت مرکز پارک رفتیم. داخل پارک هندیها مشغول پیاده روی و ورزش بودند. هرجایی در دهلی وارد فضایی آرام و تمیز میشدیم دیگر دلمان نمی آمد از آن خارج شویم. جلو رویمان یک مجموعه گنبد نمایان شد. از داخل یکی از گنبدها صدای گیتار زدن میآمد. داخل شدیم و در عین حال که از ساختمان دیدن کردیم چند دقیقهای هم کنار جوانان نشستیم و به صدای گیتار و آوازی که میخواندند گوش دادیم. گنبدی که داخلش رفتیم نامش شش گنبد بود که مقبره اولین پادشاه سلسله لدی به نام بهلول که در سال 1489 فوت کرده بود داخلش قرار داشت.
نقشه توریستی دیدنیها و ساختمانهای داخل پارک
ساختمان شش گنبد مقبره اولین پادشاه سلسله لدی
ساختمان شش گنبد مقبره اولین پادشاه سلسله لدی
ساختمان شش گنبد مقبره اولین پادشاه سلسله لدی
روبروی شش گنبد مجموعه دیگری به نام بادا گنبد قرار داشت. در فاصله بین این دو گنبد تعدادی جوان هندی مشغول عکاسی و فیلم برداری از چند دختر و پسر مدل بودند. به سمت بادا گنبد رفتیم. این مجموعه را سیکاندرا لدی پسر بهلول ساخته بود که شامل یک گنبد، مسجد و روبروی آن یک مهمانخانه است. ریزه کاری های معماری و حجاری های روی سنگ بنا بسیار زیبا بود. حیف که لنز دوربینم اجازه نمیداد با زوم بیشتری عکاسی کنم. حجاری های روی طاق و رواق های مسجد بسیار زیبا و شبیه مسجد قطب منار بود. روبروی مسجد ساختمان مهمانخانه معماری ساده تری داشت و داخلش تاریک بود و نور کمی داشت.
بادا گنبد
بادا گنبد و مجموعه مسجد و مهمانخانه مجاورش
مسجد بادا گنبد
ساختمانی شبیه برج نگهبانی که در خروجی پارک قرار داشت.
ساعت نزدیک 4 بعد از ظهر بود و طبق برنامه باید به سمت آکشاردهام میرفتیم. از آنجایی که ممکن بود به دیدن برنامههای جانبی معبد نرسیم دیگر قید بازدید از گنبد مقبره سیکاندرا و شاه سعید را زدیم و از پارک خارج شدیم. بیرون پارک انگار نه انگار که در هند هستیم. خانه های ویلایی بسیار بزرگ و شیک دو طرف خیابان بود که جلوی هرکدام یک نگهبان داشت و ارتفاع فواره استخر داخل حیاط برخی از پشت دیوار هم دیده میشد. معلوم بود که پشت پارک متعلق به یکی از اعیانیترین محلههای هند است. خوب قطعا در این محله ریکشا پیدا نمیشد. از یکی دونفر آدرس پرسیدیم که چگونه به معبد برویم و حتی یک نفر تلاش کرد که بر روی موبایلش اوبر نصب کند تا برایمان ماشین بگیرد ولی سرعت نت بسیار پایین بود و ما هم دیرمان شده بود. رهگذری بهمان گفت سر خیابان ایستگاه تاکسی دربست هست. به آن سمت رفتیم و با کمی چانه زنی قبول کرد که با مبلغ 300 روپیه ما را به معبد اکشاردهام برساند.
به معبد که رسیدیم قبل از وارد شدن باید همه وسایل از جمله دوربین و موبایلهایمان را تحویل میدادیم. در صفی قرار گرفتیم و فرم مشخصات پر کردیم. سعی کردیم همه وسایل را در کیفهای هم و در دو کوله پشتی جای دهیم. جالب بود که زمانی که وسایلمان را تحویل دادیم متصدی همه موبایلها و دوربینها و کیفمان را کنار هم چید و از ما خواست به دوربین نگاه کنیم و از ما و لوازممان یک عکس انداخت و یک ژتون فلزی هم دستمان داد و داخل شدیم. از یک گیت بازرسی هم که تفتیش بدنی میکردند و کیفهای کوچک را چک میکردند عبور کردیم. بردن کیف کوچک حاوی تنقلات و آب در بطری شفاف موردی نداشت و افسوس خوردیم که چرا کمی خوراکی بیشتر همراهمان داخل نبردیم.
آکشاردهام معبدی هندو و متعلق به یکی از پیامبران هندو به نام سوامی نارایان و یکی از بزرگترین معابد آنان است. این معبد بزرگ قدیمی هم نیست و در سال 1995 ساخت آن به انجام رسید و 3000 داوطلب هندی به 7000 هنرمند کمک کردند تا در مدت کوتاهی این معبد ساخته شود.
آخرین سانس نمایش در معبد شروع شده بود و تصمیم گرفتیم قبل از بازدید از خود معبد برویم و نمایش را ببینیم. بلیط ورودی نمایش نفری 250 روپیه بود. سریع بلیط گرفتیم و یکی از پرسنل بدو بدو ما را به در سالن رساند. وارد سالن تاریکی شدیم. وسط صحنه، نمایشی با تعدادی ربات عروسکی در حال اجرا بود. این قسمت از نمایشها به صورت اتاق اتاق بود و داخل هر اتاقی یک داستان تعریف میشد و مفاهیمی مثل عدم خشونت، پشتکار، عبادت، اخلاق و هماهنگی خانوادگی را با یک داستان به نمایش میگذاشتند و جالب بود که در آخر هم از لزوم گیاهخواری و منافع آن از زبان حیوانات صحبت کرده بودند.
سالنهای نمایش بخشی از زندگی سوامی نارایان(عکس از نت)
از این سالن که خارج شدیم وارد سالن دیگری شدیم. رودخانهای مصنوعی که زیر معبد ساخته بودند و در صف به نوبت سوار یک قایق و داخل تونلی زیبا شدیم و طی 12 دقیقه فهمیدیم که چگونه شروع علم و دانش در هند به گسترش علم در جهان کمک کرده است. فکرش را بکنید انواع علوم پزشکی از چشم پزشکی تا جنین شناسی، اولین و بزرگترین دانشگاهها، علوم حساب و هندسه و نجوم، علوم جنگ ورزی و حتی شطرنج و رقص و یوگا همه و همه اولین بار از هند آغاز شده و در سراسر جهان گسترش پیدا کرده است و یک هندی که از این تونل خارج شود با چه اعتماد به نفسی در دنیا قدم میزند. خلاصه که هندیها با زیرکی هرچه تمام توانسته بودند در کنار یکی از توریستی ترین جاذبههای دهلی کلی افتخارات را با اغراق هندی به خود نسبت دهند.
تونل زیرزمینی که همراه با قایق داخل دالانی شدیم و در آن به ما فهماندند کل علم و صنعت در دنیا ریشه در کشور هند دارد!(عکس از نت)
بعد از تمام شدن مسیر قایق سواری ما را به سمت سالن سینما هدایت کردند. سینمای بزرگی که یک پرده عظیم سرتاسری داشت. تا آخر سفر قسمت نشد سینما برویم ولی همینجا گوشهای از صنعت فیلم و کیفیت صدا و تصویر در سینماهای هند را به چشم دیدیم. صندلی ها گوش تا گوش پر بود. یکی از متصدیان سینما در حالیکه به ما گوشی مخصوص ترجمه فیلم میداد اشاره کرد که برویم بالا و روی زمین بنشینیم و فیلم را ببینیم.
سینما و صحنههایی از فیلم زندگینامه سوامینارایان(عکس از نت)
فیلم مربوط به زندگینامه سوامینارایان که یکی از عابدین و یا پیامبران هندو بود که از بچگی به دنبال کشف حقیقت و خداوند بوده و به مدت 3 سال به هیمالیا میرود و بدون آب و غذا در آنجا میماند و با خدای خود خلوت می کند( خدای آفریننده ) و زمانی که بر میگردد، طی 9 سال و 11 ماه سرتاسر هند را معبد به معبد سفر میکند و با مردم و کاهنین در مورد خدایش به صحبت مینشیند و درنهایت در ایالت گجرات ساکن میشود. خلاصه که وسط فیلم هم کلی جلوههای ویژه آبکی-هندی مبارزه خیر با شر به فیلم بسته بودند و در نهایت داستان زندگی این پیر فرزانه هندی تا زمان پیری را در 40 دقیقه نشانمان دادند. از خود فیلم که بگذریم دیدن مناظر زیبایی از هند و معابد قدیمی در سرتاسر هند و طبیعت زیبای کوهستان در آن پرده عظیم تجربهای بود که شاید هیچگاه در ایران تجربه نمیکردیم.
فیلم که تمام شد به سمت بخش بعدی برنامه که نمایش رقص آب بود رفتیم. دیواره پشتی معبد در واقع دیوار نمایش بود و جلوی آن حوضی بزرگ و دور تا دورش هم کلی سکوی پلکانی جهت نشستن تماشاچیان بود. نیم ساعتی طول کشید تا نمایش شروع شود. ما هم که حسابی از گرسنگی ضعف کرده بودیم با کمی آجیل که در کیف دوستمان بود مشغول شدیم تا نمایش شروع شود. نمایش نور و لیزر و آب و آتش به گونهای بسیار زیبا آغاز شد. رقص و بازی چند کودک با فوارههای آب حوض که منجر به رویش گلی در دریاچه میشود و از طرفی خشم خدایان متعلق به عناصر آب و باد و خاک و آتش با جلوه های ویژه بسیار زیبا به نمایش در آمد و در نهایت با امیدواری کودکان علیه نفس خدایان، گلشان از خشم خدایان در امان ماند. صدای فوقالعاده قوی که از استریوها پخش میشد و هماهنگی نور و لیزر و تصاویر متحرک روی دیوار تا آخرین لحظه میخکوبمان کرده بود. شاید در آن بیست دقیقه نمایش صدبار در دلم گفتم ما چرا امکان پخش همچین برنامههای جذابی را نداریم.
نمایش نور و لیزر پشت دیوارهای معبد آکشاردهام(عکس از نت)
خلاصه این نمایش با شکوه هم به اتمام رسید و از محوطه خارج شدیم تا داخل معبد را بگردیم. مسیر خروجمان هم به گونهای بود که یک دور کامل معبد را دور زدیم و در حین خروج چشممان فقط به حجاریهای زیبا و عظیم دیواره معبد بود. هر بخشی برای خودش داستانی داشت که باید سر فرصت میرفتیم و متن پای حجاریها را میخواندیم. فکر میکنم باید دوباره به هند بروم و فقط یک روز کامل را در اکشاردهام بمانم. خلاصه هوا تاریک شده بود و دیگر فرصتی نمانده بود تا ساعت کار معبد به پایان برسد. باید یک ساعتی زودتر میآمدیم تا در نور روز از زیباییهای معماری این بنا و باغ آن استفاده کنیم. البته در شب هم معبد نورپردازی زیبایی داشت ولی خوب فرصتی نشد تا به جاهای دیگر محوطه سر بزنیم. کفشهایمان را تحویل کفشداری دادیم و وارد معبد شدیم. معبدی که بدون استفاده از فلزات آهنی و تماما از سنگ ساخته شده بود. داخل معبد بر روی دیوارها و ستون ها 20000 مجسمه از خدایان هند ساخته شده است.
حجاریهای زیبای معبد(عکس از نت)
در گوشهای از معبد مجسمه طلایی سوامی نارایان و شش جانشین معنوی او قرار داشت و چندین مجسمه کوچکتر از کریشنا، رادها، شیوا و سیتا و هانومان و خدایان دیگر هند دیده میشد. از در و دیوار نمیشد دل کند به سقف که نگاه میکردیم دلمان نمیآمد در و دیوار را نگاه کنیم آنقدر که گردن درد گرفتیم. خلاصه که مغزم گنجایش دیدن این همه زیبایی و هنر را نداشت هر طرفی را نگاه کردم صدایی از تعجب از من درمیآمد که اهههههههههههه اینجارو!!
نورپردازی شب معبد(عکس از نت)
مجسمه طلایی سوامی نارایان(عکس از نت)
واقعا دلم نمیخواست از محوطه خارج شوم ولی خوب دیر شده بود. هوا تاریک بود و نگران بودیم ماشین پیدا نکنیم. محوطه هم کاملا خلوت شده بود. به سمت بیرون معبد به راه افتادیم. از شانسمان یک ریکشا بیرون ایستاده بود. با کلی چانه زنی از500 روپیه قبول کرد که ما را با مبلغ 300 روپیه به هتل برساند. سر خیابان هتل که رسیدیم به بچهها گفتم بابت حرفهای پسرک کافهدار سر ظهر نگرانم برویم یکبار دیگر سوال کنیم ببینیم مبلغی که امروز پرداخت کردیم کل هزینهمان بوده و یا باید باز هم چیزی بپردازیم. به سمت آژانس سفری رفتیم و مسئول آنجا به ما اطمینان داد که نگرانی وجود ندارد و همین مبلغ کافی است. به هتل برگشتیم و شامی خوردیم و وسایلمان را جمع و جورکردیم. فردا قرار بود به سمت جیپور برویم. قرار شد ساعت 8 در رستوران باشیم تا بعد از خوردن صبحانه و تحویل اتاق از هتل خارج شویم.
نقشه گردشی روز سوم دهلی
گشتی در دهلی کمتر از ده دقیقه