بسیار سفر باید تا پخته شود خاامی...
قطعا سفر بزرگترین عشق همسرمه و چند وقتی میشد به علت بچه دار شدن و مشغله زیاد از این محبوب دل انگیزش دور شده بود و گاهی که مچشو موقع زیر و رو کردن سفرنامه های لست سکند و تورهای ویژه اش میگرفتم متوجه اشتیاقش میشدم اما سختی سفر با بچه و اذیت شدنش مانع از پذیرش سفر طولانی از سمت من میشد تا در نهایت تسلیم نظرش شدم و با توکل بر خدا و تکیه به مثبت اندیشی در مورد رفتارهای پیش بینی نشده آرسام پسر یکسالم تو سفری که پدرش منتظرشه تسلیم همسرم شدم...مقصد سفر ازمیر بود اونم به علت دمای مناسب هوا تو اواخر آبان جاذبه های طبیعی و تاریخیش و صد البته اقتصادی بودنش...سفر ما با توری صورت میگرفت که پرواز رفت و برگشت هواپیمایی sun experess ترکیه بود و هتل انتخابی ما هتل کاراجا بود. علت انتخاب این هتل موقعیت و نزدیکیش به اسکله و ایستگاه ترموا و مترو و مرکز شهر بودن و صد البته تعاریف و امتیاز در بوکینگ بود. قیمت تور ازمیر نفری ۳۷۲۰ شد و ۴۰۰ تومن برای کودک زیر دوسال .پس از اوکی کردن بلیط و هتل نوبت پرداخت عوارض خروج بود. قیمت عوارض خروج نفری ۲۲۰ تومن بود که لازم بود عین 220 تومن رو برای آرسام هم پرداخت کنیم و صد البته میشد بصورت اینترنتی پرداخت کرد. شایان ذکر است از اونجا که ترکیه هم مثل ایران نرخ تورم بالا دارد هزینه ها بر اساس آبان ۹۸ میباشد که دلار ۱۱ تومن بود محاسبه گردید. هواپیما در ساعت ۳:۵۰صبح جمعه بدون تاخیر پرواز کرد. هواپیما یه بویینگ بود و متاسفانه نقطه ضعفی که داشت صبحانه ضعیف و عدم امکان خم کردن صندلی بود و از اونجا که مسیر حدودا سه ساعت ربع طول کشید و پسرم در کل مسیر در بغل من خواب بود و یک مقدار آزار دهنده بود. نکته دومی که وجود داشت اغلب همسفران ما در هواپیمایی رفت مسافران کوشی آداسی بودند که هنگام فرود در فرودگاه نه چندان بزرگ و خلوت عدنان مندرس ازمیر با اتوبوس راهی مقصد خود شدند.
پس ازفرود و چک پاسپورت تیم استقبال تور مارا به سمت ون هدایت میکنن. خنکای دلچسب و مرطوب اول صبح و درخشش چشمای همسرم خستگی راه رو مرتفع میکنه...شهر پشت شیشه های ون یه شهر کاملا متفاوت از استانبول بنظر میرسید...یه شهر ساده و خونه های کوچیک و کوچیک زاغه نشینی و در مرکز شهر آپارتمان قدیمی که خبری از نمای لوکس و لاکچری نیست...طبق گفته تور لیدر ازمیر سومین شهر مهم ترکیه بعد از آنکارا و استانبول میباشد و در گذشته جز قلمرو یونانی بود و بعدها به ترکیه بازگردانیده میشود و بارها شهر نمونه اروپایی شناخته شده...هتل کاراجا آخرین مقصد ون حامل مسافراست و هتل یه لابی بسیار زیبا دارد که تا آماده شدن اتاق ها اونجا منتظر میشویم. گرسنگی و خستگی راه مارو به سمت نزدیکترین کافه به هتل هدایت میکنه که برحسب اتفاق وارد کافه آ سی آر میشیم و با دیدن ویترین متنوع از انواع شیرینی و دسر و نون و پنیر و زیتون و خوردن صبحانه عالی مشتری هر روزه اش میشیم... چیزی که تو قدم زدن در اطراف هتل برام جالب بود یکی وجود سگ و گربه فراوون تو سطح شهر بود که در کمال آرامش یک همزیستی مسالمت آمیز با آدم ها داشتن و دیگری وجود فراواانی کافه و زن و مردان پیر و جوونی که بی وقفه سیگار میکشیدن، قهوه میخوردند و آرامشی که تو سطح شهر و مردمش جاری بود.
عزیمت مجدد ما به هتل با آماده شدن اتاق همراه بود. اتاق نسبتا بزرگ با تخت کودک بود و اتاق های جلوی خیابان تراس های مشرف به نمای شهر داشت. پرسنل هتل بسیار مودب و اتاق ها بسیار تمیز بود...برنامه روز اول گشتن در سطح شهر و رفتن به میدان ساعت و بازار کمرآلتی بود. فاصله هتل تا میدان ساعت حدودا ۲۰ دقیقه پیاده است اما راه های دسترسی از طریق تراموا وجود دارد. در اون صبح دل انگیز قدم زدن در کنار اسکله و خنکای بادی که به تنو بدنمون یه رطوبت مطلوبی میبخشید بسیار دلچسب بود...میدان ساعت در کنار مسجد کناک و بازار کمرآلتی درست در مرکز میدان کناک قرار گرفته و نماد شهر ازمیر به حساب می آید. این ساعت هدیه ی سلطان عبدالحمید در سال 1901 به سبک عثمانی بوده و از تزیینات زیبایی ساخته شده است. دور ساعت پر بود از کبوترای چاق و چله ای که منتظر چیدن دانه های بودن که رهگذران مهربان براشون میپاچیدن و پر از کودکانی که با شوق دنبال پرندگان میدویدن...پسرم تازه تازه راه رفتن یاد گرفته بود و دیدن صحنه های دویدن با ذوق و افتادن و باز بلند شدنش بهترین صحنه های سفر بود که این بهانه ای بود که برای چندین بار در طی سفر دوباره به این میدان مراجعه کنیم... با فاصله کمی از همسرم و آرسام کنار خانمی مینشینم لبخندی مهربانانه نثارم میکند و از کیسه ای که در دست دارد یک مشت گندم به دستم میدهد و به ترکی بهم میفهماند که گندم های را روی زمین بریزم تا پسرم با کبوترها سرگرم شود. و این اولین لطف از مهربانی های شهری بود که پر بود از مردم خونگرمی که از درک ایرانی بودن ما خوشحالتر و مهربانتر میشدند...
روز دوم باغ وحش و ماوی باغچه
صبح زود از خواب بیدار میشویم که تا قبل ساعت ۱۰ از هتل خارج شویم. صبحانه هتل دارای تنوع خوبی است و تمامی مواد تازه است...طبق تحقیقات و مراجعه به گوگل مپ و سفرنامه های قبلی لست سکند برای مراجعه از هتل ما به باغ وحش ازمیر که بزرگترین باغ وحش اروپاست. ابتدا باید ازمیرکارت تهیه کرد که هر ازمیرکارت ۶ لیر است و هر جابجایی در بازه زمانی ۹۰ دقیقه نیاز به یکبار استفاده از اینکارت دارد یعنی درصورت استفاده از این کارت در اسکله تا ۹۰ دقیقه استفاده در تراموا یا اتوبوس یا مترو رایگان میباشد. برای مراجعه به باغ وحش ابتدا به اسکله پاسپورت رفتیم و از آنجا کشتی های کارشیاکا را سوار و از آنجا سوار اتوبوس های شماره ۷۷۷ شدیم که ایستگاه پایانی پیاده شدیم. بلیط ورودی باغ وحش ۸ لیر بود و درب ورودی گاری های وجود داشت برای حمل کودکان که واقعا والدین را خسته میکرد. در شروع نقشه ای در اختیار بازدید کنندگان قرار میدهند که در آن جایگاه تمامی حیوانات و مکان های استراحت و اتاق مادر و کودک نمایش داده شده است.
در کنار درب ورودی همسرم برای تهیه بلیط از ما جدا میشود. مسئول گیت ورودی باغ وحش وقتی کالسکه و من را میبیند دعوت میکند تا قبل از آوردن بلیط داخل باغ وحش شویم و در سایه بیاستیم. انتظار برای بازگشت همسرم به طول انجامید و در نهایت مجبور شدم به محل خرید بلیط سر بزنم و همسرم رو در حال بحث با مسئولین باجه ببینم. ظاهرا سعید ۱۰۰ لیر برای گرقتن بلیط داده بود و تنها ۳۴ لیر پس گرفته بود و مسئول باجه ۵۰ لیر را نداده بود. اما با تهدید ویدئو چک مسئول مربوطه ۵۰ لیر را پس داد. باغ وحش محیط سربازی داشت و با وجود دمای مناسب در آن زمان باز در انتهای مسیر بسیار تشنه بودیم و مجبور به خرید یه بطری آب از کافه آنجا شدیم. روی نیمکت نشسته بودم و منتظر همسرم که خانواده ترکی که پسر سه سالشان را برای بازدید آورده بودند و چند جا در مسیر از ما عکس گرفتند آمده اند و کنار ما نشستند. پسر کوچولو خسته شده بود و بهانه میگرفت و من کاملا حالش را درک میکردم. صحبت هایش را میشنیدم و از غر زدن های بچگانه اش خنده ام گرفته بود. از داخل کوله ام ظرف آجیل را در آوردم و مویز دست پسرم دادم و باقی اش را تعارف خانواده ترک کردم و پسر کوچولو چند تا پسته و بادام هندی برداشت. بادام هندی هارو خورد و رضایتمند شد اما ظاهرا از پس خوردن پسته برنیامد و پسته هارا برای من پس آورد من پوست پسته ها را برایش گرفتم و توضیح دادم چطوری خورده میشود. پدر خانواده از راه میرسد و در دستش شیرینی است و با اصرار به ما تعارف میکند. همسرم از راه میرسد و متعحب است از اصرار پدر خانواده برای شیرینی برداشتن و من شرح ماوقع میدهمو از او میپرسم که یعنی ترکیه پسته ندارد.
پس از اتمام تماشای باغ وحش با اتوبوس های ۷۷۷ به ماوی باغچه مراجعه کردیم. ماوی باغچه مرکز تجاری تازه التاسیسی میباشد که داخلش محوطه طبیعی و فضای سبزی وجود دارد و داخلش فرق چندانی با سایر مراکز خرید ندارد. پس از بازدید دوباره سوار اتوبوس های ۷۷۷ شده و در اسکله کارشیاکا پیاده و سوار کشتی شده و در اسکله کوناک پیاده تا کمی در کافه های و غذاخوری های میدان ساعت استراحت کنیم.
روز سوم: رفتن به چشمه و آلاچاتی
ایستادن به احترام آتاتورک
از بدو ورودمون به هتل متوجه یه گروه سه نفره از خانم های سن و سال داره بامزه ای شدیم که تنهای مسافرت میکردنو از ما خواستن اگه چشمه رفتیم به اونام خبر بدیم و به این ترتیب یکشنبه صبح قرارمون لابی هتل ساعت ۱۰.۵ شد. برای رسیدن به قرار لازم بود صبح یه مقدار زودتر از خواب بیدار و محیا شویم و بنابراین قبل از ۹ تو رستوران هتل مشغول صبحانه بودیم. پسر خونگرم من باز مشغول دلبری بود و چند نفری مسافر ترک زبان رو دور خودش جمع کرده بود مشغول ترکی سوال کردن در مورد سن و جنسیت و راه رفتن پسرم بودیم که یهو ساعت ۹ ضربه ساعت خورد و صدای ضربه چنگال و کارد رو بشقاب قطع شد و همه بلند شدن و سکوت برقرار شد. از پنجره های هتل میشد دید که کل رهگذر های خیابونم یکجا ایستاده و سکوت کرده اند. جو سنگین فضا و احترام به میزبان مارو هم مجاب کرد بیاستیمو سکوت کنیم. پس از یک دقیقه با پرس و جو متوجه شدیم اونروز روز مرگ آتاتورک بود و ساعت ۹ مردم ترکیه به احترام رهبر محبوبشون این کار رو انجام میدن و پس از خروج از هتل میشد دید که شهر پر از گل یادبود زیر عکسهای آتاتورک است و خیلی خانه ها پرچم ترکیه را از تراس پایین انداخته بودند. یکی از نکات مهمی که در ازمیر باید توجه داشت اینکه روزای شنبه و یکشنبه اغلب صرافی ها بستن و ممکنه تو تبدیل دلار کمی دچار مشکل بشید پس حتما این مسئله رو تو سفر به ازمیر مد نظر بگیرید.
راه رسیدن به چشمه و آلاچاتی
سوار مترو کناک بعد ایستگاه اف آلتای پیاده میشویم و بسمت اتوگار حرکت میکنیم. ظاهرا یکساعت و نیم راه در پیش است. بلیط اتوبوس تا چشمه ۲۰ لیر میباشد. مسیر ازمیر تا چشمه راه بسیار زیبا و سرسبزی بود و وجود باغ های مختلف با عطر های زیتون و مرکبات و توربین های متعدد بادی توجه مارا به خود جلب کرد. کل مسیر را با لذت به پنجره اتوبوس خیره شده بودم و از دیدن اینهمه زیبایی مسحور شده بودم. این مسیر فرصت خوبی برای استراحت پسرم در آغوشم بود. در آلاچاتی پیاده شدیم و از خانمی که خودش از صربستان آمده بود مسیر آسیاب بادی که بسیار نزدیک بود جویا شدیم. آسیاب های بادی نماد آلاچاتی میباشند و از آنجا که در ارتفاع قرار دارند و نمای کلی از روستا به ما میدهد. خانه های شهر همه یک شکل با سقف های سوفالی و دیوارهای سفید و طبیعتا این منظره تماشایی حیف است ثبت نشود و قاعدتا زمانی صرف عکاسی از این منظره میشود، بی خبر از اینکه آنچه در داخل خود آلاچاتی است فراتر از این چیزاهاست. پس از اون از راه سرازیری وارد خود شهر میشویم.
در نگاه اول تعدادی کافه رنگ و وارنگ وجود دارد و چندین مغازه خرید سوغات که سر درشان آویزهای آسیاب بادی نصب شده و کافه هایی که مشغول آماده سازی فضا برای بزمی هستن که ظاهرا شب های آخر هفته برپاست. جلو تر که میرویم گویی وارد گوشه ای از بهشت شده ای.کافه های تزیین شده کوچه پس کوچه های خلوتی که دختری با لوندی جلوی دوربین پسری قرار گرفته و چهره هایشان فریاد میزند که از شرق آسیا آمده اند. پیرزنی چشم بادامی آرام از پشت ما روان است و ما هر لحظه محو زیبایی های این روستا و مشغول عکس گرفتن با تمام قشنگی های این ده و گویی این نقطه از جغرافیا با سخاوت زیبایی های خود را به معرض ظهور رسانده و ما وا مانده و پسرم که چشمانش خیره در و دیوار و رنگهای این شهر شده به ذوق آمده و خوشحالی میکند. گاه متوجه سگی میشود که آرام در گوشه ای نشسته گاه محو کوزه زیبای سر در مغازه و گاه گلهای صورتی آویزان در کوچه ای را نشان میدهد و می ایستد جلوی در آبی رنگ منتظر ما و من خسته نمیشوم از این همه منظره زیبا که با لبخندهای شیرین پسرم تماشایی تر میشود و گویی این پیرزن چشم بادامی پشت سر ما نیز با من هم عقیده است و از این روست که دوربین حرفه ای اش را دنبال پسرم میگرداند و به زبان اشاره ای که نشان از ضعف یادگیری زبانش دارد به ما اشاره میکند کودک را رها کنید و بگذارید بدود تا من خالق عکسی باشم با نشاط به لطف او.
نم نمک باران شروع میشود و دلم لک زده واسه پیاده روی در زیر باران و چه جای بهتر از اینجا اما حیف که سیاحت بهشتی ما نصفه میماند و با سرعت سمت ایستگاهی که پیاده شدیم میرویم. دوباره میدانی بنام آتاتورک و عکس آتاتورک و گلهای سرخ زیر عکس به یاد آتاتورک. پس از آن با ون های که به سمت جشمه میرفت راهی چشمه شدیم. تقریبا حوالی ظهر به چشمه میرسیم. گرسنگی زیاد ما را به کافه ای نزدیک اسکله میرساند ناهار را صرف میکنیم هرچند دلم میخاست ماهی بخورم. رستوران های صرف ماهی اش کاملا مجزا بود از غذاهای ترکیه اش اما همسفران هوس کباب ترکی داشتند و کباب ترکیه بسیار زیاد و خوش طعم و البته مقرون بصرفه صرف شد. بعد راهی اسکله شدیم. واقعا اسکله فوق العاده ای بود آب خنک در حالی که مردمی فارغ از گذر زمان قلاب ماهیگیریشان را درآب انداخته بودند و دریای پر از برکت که فوج فوج ماهی را به اسکله هدایت میکرد طوری که ما ناظرین به راحتی رژه رفتن ماهی ها در سطح آب و گاها بازیگوشی هایشان را روی آب میدیدم و شهر پر از توریست های غریبه ای بود که اگر میپرسیدی میگفتند ما هم توریستیم و بعد در کنار اسکله نشستن و همراه ماهیگیران تماشای غروب دلچسب و دل انگیز پاییزی. روبرو اسکله قلعه ای بود که در کنار درب ورودیش تندیسی از قاضی حسن پاشا در حالی که در کنار شیری با غرور قدم برمیداشت وجود داشت و در کنارش ادوات جنگی باقی از دوره عثمانی. قلعه در ارتفاع قرار داشت و چون ساعت کاریش رو به اتمام بود متاسفانه فرصت ورود برای ما نبود و در نهایت با مراجعه به ترمینال چشمه که در فاصله ۳۰ دقیقه ای تاقلعه قرار دارد به ازمیر مراجعت کردیم اما بی شک بخشی از وجودم در یاد آن روز قشنگ و آرام در غروب پاییزی شهر چشمه باقی ماند وااقعا زیبا بود...
اتوبوس مارا در همان اتوگار پیاده کرد و از آنجا مترو اف آلتای و ایستگاه آلسانجاک و بعد پیاده تا هتل.
روز چهارم
خستگی راه دیروز و بارندگی موجب شد که برنامه رفتن به افسوس و مریم آنا و شیرینجه ما بیفته واسه روز پنجم سفر. یک گروه از همسفران هم هتل ما یه زوجی بودن که یه نوه همسن پسرم داشتند و نگاه های آقا حاکی از دلتنگیش واسه نوه اش بود و هر موقع که آرسام رو میدید بشدت علاقمند به صحبت یا بغل کردنش بود و همین امر باب آشنایی بیشتر ما باهم شد و سر صحبت باز شد که گویا برای خرید ملک در ترکیه اقدام کردند و استانبول رو گشتن اما بعلت گرونی نتونستن اونجا مورد باب میلشونو پیدا کنن و حالا اومدن ازمیر که یه مقدار قیمتا متعادلتره و چند جا رفتن و دیدن و در نهایت یه مورد ۹۰ متری با ۷۰۰ میلیون پیدا کردن. وقتی از برنامه اشون میپرسم میگن که قراره با دامادا و دخترامون و نوه ام فعلا تو خونه ۹۰ متری زندگی کنیم و یه ماشین بخریم و بدیمش واسه کار و خودمونم از اجاره ای که از تهران واسمون میفرستن و حقوق بازنشستگی همسرم بچرخیم تا بچه ها کار پیدا کنن.
خانم خونواده میگه بچه ها خیلی وقته ساز مهاجرت کوک کردن و تحمل دوریشون واسم سخته و تصمیم گرفتیم با هم مهاجرت کنیم و در نهایت ازمون میخان واسشون دعا کنیم که معامله خوبی داشته باشن و سرشون کلاه نره. از هم جدا میشیم. تصمیم گرفتیم به آسانسور و سپس مرکز خرید اپتیما بریم. چون بارون قطع شده بود تصمیم گرفتیم پیاده تا آسانسور بریم که هم شهر رو از نزدیک ببینیم و هم اینکه تو راه به یه کافه سر بزنیم. شهر ازمیر روی ارتفاع و سراشیب بسیار تندی قرارگرفته و برای راحتی تردد آسانسوری از گذشته نصب گردیده است که رایگان شما را بالا و پایین میبرند. در بالای آسانسور کل شهر زیر پای شماست که چشم انداز جالبی بود و دو طرف دو دوربین قرارگرفته که با انداختن یک لیر داخل آن میتوان شهر را تماشا کرد. در بالای آسانسور هنوز خانه های زاغه نشینی وجود دارند و ساخت و ساز نیز در جریان. گوشه ای آرایشگاه زنانه ای وجود داشت و زنی در حال فرنچ ناخن های خود و سختی تردد مردم این قسمت از ازمیر را از تک و تا نینداخته و کاملا مشخص است مردم از شرایط زندگی خود راضی هستن. محل توقف آسانسور کافه ای است که ملت پس از پیاده شدن یا بعد از گشت زنی در محیط بالای آن به آنجا مراجعه میکنند. پس از تماشا به تراموا مراجعه و کوناک سوار مترو شدیم و از ایستگاه هیلال ایزبان و از آنجا ایستگاه اسپاش پیاده شدیم. اپتیما مرکز خرید بزرگی بود و اغلب برندها در آنجا شعبه دارند و باز هم نکته ای که وجود داشت اتاق مادر و کودک بزرگ و مجهزی بود که بدو ورود پدر و مادر در آنجا بودند که مشغول رسیدگی به نوزادشان بودند و من داخل اتاق شیردهی صدای مکالمات مهربانانشان را با دختر کوچکشان میشندیدم..
روز پنجم
راه های رسیدن به خدا بسیار است و دقیقا این جمله در مورد راه های رسیدن از ازمیر به سلجوق هم صدق میکند. سلجوق شهری در ۷۰ کیلومتری ازمیر است که بسیار نزدیک به افسوس و شیرینجه میباشد. ما اون روز دورترین راه ممکن را انتخاب کردیم و اونم رفتن به ترمینال افآلتای و رفتن به شهر صفاری حصار و از اونجا سوار ون های کوشی آداسی شدن و توقف تو جای جای مختلف و بعد در وسط راه (۲۰ کیلومتری کوشی آداسی) پیاده شدن و در اتوبان منتظر دلموش بودن. واقعیت وسط یه اتوبان خلوت با سه تا خانم مسن و یه بچه در حالی که خبری از دلموش و اتوبوس نیست یه مقداری موقعیت استرس زایی بود تا در نهایت دو تا خانم و آقای رو دیدیم که با ما هم مسیر بودند و اطمینان دادن حتما دلموش میاد و آمد و مارو دم افسوس پیاده کرد. افسوس یه بنای تاریخی است که بناهای قدیمی همچون آمفی تِئاتر کتابخانه و کلیسایی که بنابه روایت محل خفتن اصحاب کهف میباشد از جاذبه های این محل میباشد.
تاریخ احداث این شهر به پنج هزار سال قبل از میلاد مسیح میباشد. بلیط ورودی اش ۷۰ لیر بود و داخل پر از توریست هایی که از تمام دنیا به اینجا روانه شده بودند. دیدن کاملش ۲ ساعتی طول میکشد و بعد از بازدید به محل پیاده شدنمان میرویم و با دلموش ها به سلجوک و بعد شیرینجه. همسفر ما تا شیرینجه یه پسر بچه شیطونی بود که ظاهرا پدرش مغازه داشت. مکالمات بامزه پسر با پدربزرگش که برای دیدن پدرش میبردتش باعث شد مسیر کوتاه ما کوتاه تر شود. در شیرینجه قهوه به سبک جالبی صرف میشد و خوشمزه ترین قهوه زندگیمو خوردم. غروب میشود و فرصت بازدید از این روستای زیبا رو به اتمام است و باز سوار دلموش میشویم و به سلجوک برمیگردیم. ظاهرا یک قلعه هم در سلجوک بود که بعلت ضیق وقت نتونستیم ببینیم. در اتوگار سوار دلموشهای ازمیر میشویم و از راننده تایم رسیدن را چندین بار میپرسیم تا باز زمان از دست ندهیم. راننده بوعده خود عمل میکند و یکساعت و بیست دقیقه بعد در ازمیر هستیم و خستگی راه مارا وادار به گرفتن تاکسی دربست با 5 نفر مسافر میکند!!!
روز ششم
تقریبا به غیر از کاموکاله که خیلی دوست داشتیم بریم اما بنا به ملاحظات بچه داری و دوری مسیر نشد ببینیم ما به برنامه هامون رسیده بودیم و این روز رو فقط به دیدن بازار سنتی چهارشنبه اشون گذراندیم که دیدن مواد خوراکی مختلف ترک ها بسیار جالب بود و برای رسیدن به چهارشنبه بازار به اسکله پاسپورت و از آنجا بستانلی و قدم زدن در خط ساحلی تا رسیدن به چهارشنبه بازار. بازار چهارشنبه یه چادر بسیار بزرگی بود که دستفروشانی را داخلش جای داده بود که وسایل فروشی خود را برای عرضه آورده بودند و هرجور کالای جهت فروش وجود داشت و جالبترین قسمت این بازار قسمت فروش ماهی ها و سبزی جات بود. ماهی ها در تنوع فوق العاده بالا و وفور میگو و صدف و هشت پا با قیمت های معقول. سبزیجات و صیفی جات و میوه های درشت و زیبا که نگاه بیننده را به خودش خیره میکرد. بعد از آن باز پیاده تا ماوی باغچه رفتیم و در فودکورد بهترین پیتزا زندگیمو خوردم...
روز هفتم
آخرین روز سفر بعد از تحویل اتاق به گشت زنی در پارک اطراف هتل و کافه گردی و گشت زدن در کمرآلتی گذشت. من قبل از سفر با خودم و همسرم اتمام حجت کرده بودم که کمترین خرید رو انجام بدم و در مورد مشابه بین کالا ایرانی و ترکیه ای اگر حتی کالای ایرانی مقداری ناچیزی گرانتر از کالای ترکیه بود باز نیز خرید را موکول به ایران کنم خوشبختانه توانستم موفق باشم و خرید های بسیار محدودی انجام دادم که از مغازه های miss pile amber adax tena بود .
امیدوارم روزی برسه که هیچ تولید کننده ایرانی که روزی رسان چندین هموطن است از کار بازنمونه و اینکه ما به این درک برسیم که نخریدن از کالای ترک و جاش خرید کالای هموطن کمک به یه پدر کارگریه که شرمنده خانواده اش نباشه...
نویسنده: فرزانه موسوی