عنوان سفرنامه: فیلبند(سفر به بالای ابرها )
نام و نام خانوادگی : عاطفه حاجی آبادی
تاریخ : 24مرداد 1399
مقصد : فیلبند
آژانس :-
نام هتل : بدون اقامت در شب
سلامی به نرمی عطر چمن زارها به دوستان عزیز لست سکندی، سفرنامه را با جمله (ایرانم زیباست) شروع میکنم. ایران دوست داشتنی ما بسیار جاهایی بکر و زیبایی دارد . که دیدن هر قسمت از آن خالی از لطف نیست. با تشکر از سایت لست سکند عزیز که من تمامی تجربه های قبل از سفر را از این سایت خوب کسب کردم و با خواندن هر سفرنامه در انتهایش همیشه فکر میکنم که گویا من در این سفرها بوده ام با سفرنامه نویس در کوچه ها راه رفتم و از کوه ها بالا رفتن در اون رستوران طمع غذاهای محلی رو چشیده ام. امیدوارم سفرنامه کوتاه بنده هم بتونه حس خوبی در خوانندگان ایجاد کنه .
این قسمت: فیلبند دوست داشتنی
سفر ما در روز جمعه مورخ 24 مرداد 1399 شروع شد .در ساعت 7 صبح من با خانواده ام و نیلی عزیز ( سگ ایرانگرد من ) به سمت فیلبند حرکت کردیم .
- لوازم مورد نیاز سفر
لباس راحت و مناسب فصل (نسبت به هوای تهران همیشه چند درجه سرد تر است)
پول نقد (به دلیل نبودن کارت خوان در بالای کوه بسیار مهم است )
کفش و لباس بارانی (احتمال یک روز بارانی رو همیشه دارید )
کرم ضد آفتاب
کلاه آفتابی
دوربین عکاسی
زیر انداز
لوازم و داروهای شخصی
- درجه سختی سفر
سبک
- زمان مورد نیاز
یک روز کامل 8 ساعت
- مسافت تهران تا فیلبند
مسافت از تهران تا فیلبند 187 کیلومتر است که زمان تقریبی 3:30 طول میکشد .
- دسترسی به فیلبند
ابتدا مسیر جاده هراز را در پیش بگیرید . 25کیلومتری شهر آمل به یک سه راهی میرسید به سمت چلاو حرکت کنید 18 کیلومتر تا روستای سنگ چال و بعد از آن 12 کیلومتر تا فیلبند راه دارید
- بهترین فصل سفر به فیلبند
بهترین فصل بهار و اوایل پاییز است
چند مدتی بود که میخواستم سفری به فیلبند داشته باشم. کلی عکس هاش رو در سایت های مختلف دیده بودم و عاشق این محیط دوست داشتنی شده بودم . با پیشنهاد برادرم سریع به خواهرهام هم زنگ زدم تا یه سفر دیگه رو با خانواده رغم بزنیم و هم از این طبیعت دوست داشتنی دیدن کنیم.
صبح زود از خواب بلند شدم و شروع به جمع اوری وسایل کردم . مقداری کتلت پختم غذای سالم و خونگی هم همراهم داشته باشم . لباس راحتی پوشیدم و ساک به دست منتظر بودم . همیشه صبح سفر برای من حال و هوای دیگه ای داره. شوقی در من وجود داره که گویا سال هاست سفر نرفتم . منتظر تماس بقیه همسفرهای عزیز شدم تا حرکت را آغاز کنیم.
خوشبختانه کسی خواب نموند و ما طبق ساعت راس ساعت 7 صبح حرکت کردیم . برادرم که همیشه سحر خیز تر از بقیه است نون داغ سنگگ هم خرید برای صبحانه و قرار ما شد امام زاده هاشم که همدیگرو ببینیم. در ابتدا بعد از حرکت از تهران به امام زاده هاشم رسیدیم، مگر میشود بدون ایستادن در کنار امام زاده هاشم و نخوردن چای اصلا از این جاده گذر کرد .
امام زاده هاشم برای همه اهالی اهل سفر البته کسانی که مبدا آن ها تهران هست پر از خاطره است .شروع هر سفری که به سمت آمل است از اینجا استارت میخورد . خاطرات شیرین سفرهای قبل را همین جا در کنار امام زاده هاشم میگذاریم تا یه خاطره خوب از سفر جدید شروع کنیم تا در سفرهای آتی در این مکان به یادش باشیم. خوب توی ماشین ها تقسیم میشیم و در وسط راه جا به جایی داریم که همه هم صحبتی با هم رو داشته باشیم تا وقتی به مقصد میرسیم بیشتر سکوت در طبیعت را داشته باشیم.
بعد از یک ساعت رانندگی در جاده گشنگی کم کم به سراغمون اومد و شروع کردیم به پیدا کردن یه جای مناسب برای صبحانه، برادرم پیشنهاد صبحانه در کنار رودخانه رو داد که همگی قبول کردیم و دنبال جاده ای بودیم که به سمت رودخانه ما رو میبرد . که متاسفانه بعد از تلاش های زیاد جاده رو پیدا نکردیم و از همان دور رودخانه را فقط تماشا کردیم و به خودمون قول دادیم که حتما در سفر بعد صبحانه رو کنار رودخونه بخوریم .
پس شروع کردیم به دنبال یک مکان خلوت برای صبحانه، یک رستوران خلوت و تمیز در کنار جاده پیدا کردیم و یک میز توی یک رستوران گرفتیم (20هزارتومن هزینه تخت و استفاده از سرویس بهداشتی داخل رستوران) که قیمت بسیار مناسبی بود چون هم تخت و هم سرویس بهداشتی ها تمیز و ضد عفونی شده بود و صبحانه که خودمون از تهران آورده بودیم که شامل چای – پنیر – کره – خامه – مربا – کالباس – کتلت (در حد صبحانه یک رستوران چهار ستاره ) بود را خوردیم.
من به شخصه چون تمامی آخر هفته ها رو در سفر هستم همیشه غذا رو از منزل میبرم، علاوه به بحث بهداشت میتونم سفر هام رو با مخارج کمتری برنامه ریزی کنم و سفرهای بیشتری رو برم . البته که لذت صبحانه در کنار خوانواده که جای خود را داره .
بعد از صبحانه دوباره با انرژی بیشتر به دل جاده زدیم. در 25 کیلومتری آمل باید از جاده اصلی خارج و به سمت روستای سنگچال حرکت کنید.
بافت روستاها در بعضی خیابان ها دست نخورده باقی مانده بود . مادرم عزیزم هم که به هر روستا میرسیدیم هی میگفت رد نکنیم فیلبند رو و ما حسابی می خندیدیم. بعد از گذر از چند روستا (گنگرج کلا -چم بن -سنگ چال .... )وارد جنگلی زیبا میشوید. جاده ای که در بعضی قسمت انبوه درختان شما را در برگرفته است و در بعضی قسمت ها شما دشت پهناوری رو می بینید . در مسیر ما به گله گاو ها بر می خوریم که جاده رو بستن کامل و به آرامی در حال حرکت بودن. البته نه ما از این ترافیک خسته بلکه بسیار هم لذت بردیم و کلی عکس گرفتیم .گاوها بسیار بزرگ بودن و با یک غرور خاصی در حال عبور از جاده بعد از ترافیک گاوها رسیدیم به ترافیک بزها!
گله ای از بزها در حال رد شدن از جاده بودند. زنگوله داخل گردن بزها در فضای آرام جنگل صوت دلنوازی ایجاد کرده کرد . و جذابیت سفر را چند برابر میکرد . که ناگهان بز ها از کوه کناری بالا رفتن و جاده باز شد .
عکس شماره 01
به نظر من بیشترین استفاده را از مسیر ببرید، همانطور که هنری میلر میگه (مقصد نهایی در سفر رسیدن مکان خاصی نیست ، بلکه سفر راهی برای لذت بردن از مسیر محسوب میشود ).. در میانه راه خانواده های زیادی را دیدیم که بساط پیک نیک پهن کردن و در حال آماده کردن ناهار بودن . دشت ها بسیار پهناور بود . یاد کارتون هایدی افتادم یک دشت سبز با درختان با فاصله و گل های ریز بر روی زمین .
عکس شماره 02
برای رسیدن به بلندای فیلبند نگران پیاده روری نباشد چون شما تا بالاترین نقطه با ماشین میتونید برید . پس با هر سنی که دارید و با هر شرایط جسمی میتونید از این سفر لذت ببرید. در این سفر من مادرم هم همراهمون بود . مادرم فقط با عصا میتونه راه بره . پس ما تا اخرین قسمت با ماشین بالا رفتیم و در اونجا زیر انداز انداختیم و یک چادر مسافرتی هم زدیم تا افتاب مادرم رو اذیت نکنه در زمانی که ما در قسمت بالایی هستیم .
مادرم هم دفتر نقاشی اش رو در اورد و شروع به کشیدن طبیعت کرد . نقاشی های مادرم از نظر من در حین سادگی با بزرگترین نقاش های دنیا رقابت میکند . البته از نظر من ، چون مادرم با عشق نقاشی میکشد . بساط پیک نیک پهن شد و همه شروع به پیاده روی کردن .
عکس شماره 03
بهترین زمان برای دیدن اقیانوس ابرها در ابتدا صبح یا غروب است . که ابرها کاملا روی تپه رو می پوشونند البته که در اواخر پاییز و زمستان کامل این فضا رو مه در برمی گیرد . (روستای فیلبند از سطح دریا حدود ۲۳۰۰ متر ارتفاع دارد و همین فاصله موجب شده تا پدیدهای طبیعی به نام اقیانوس ابر در آن شکل بگیرد. پدیدههای آب و هوایی این منطقه آن قدر در حال تغییر بوده که در اکثر مواقع هواشناسان نمیتوانند آب و هوا و وضعیت جوی این منطقه را به درستی تشخیص دهند؛ زیرا ممکن است در طول روز چندین نوع پدیده جوی در آن به وجود بیاید).
بعد از رسیدن به انتهای جاده شما با صحنه ای عجیب روبرو میشید، دشتی که شما روی آن ایستاده اید بر روی اقیانوسی از ابرها، شناور است گویا دشت مثال قایقی است و شما مسافران قایق بر روی ابرهای مواج ، از خوش شانسی ما از میان این اقیانوس زیبا گله ای گوسفند پدیدار میشوند و به سمت ما در حرکت هستند. که کلی این قسمت سفر برای ما خاطره خوبی رغم زد . گوسفند ها از کنار ما عبور کردن و از سمت دیگر تپه همانطور که از میان ابرها ظاهر شدن، در میان ابرها محو شدن .
ما هم شروع کردیم به استفاده از فضا؛ ابتدا نیلی (سگم ) رو با یک طناب بلند به ماشین بستم تا هم خودش لذت از محیط ببره و هم ناراحتی برای بقیه مسافرانی که در کنار ما چادر زده بودن نشه . در همین موقع تعدادی سگ هم به خاطر مقدار غذایی که ریخته بودیم برای نیلی جمع شدن و شروع به بازی کردن با هم شدن که من هم خیالم راحت شد . و با خیال اسوده شروع کردن به تماشا بدون هیچ کلامی .
عکس شماره 04
خدایا اینجا این بنده ناچیز به عظمت و بزرگی تو بیشتر و بیشتر پی میبرد . این همه شگفتی و عظمت یکجا به جز داشتن خالقی مدبر مگر میشود .
تا میتوانید نفس بکشید بگذارید ریه های ما کمی از این همه پاکی تعجب کنند. در بالای تپه کلبه ای چوبی قرار دارد که دو خانم انواع غذاهای محلی و آش محلی با سبزی های بومی درست میکنند و میفروشند ( قیمت کاسه ها 7 هزارتومان است ) مواد داخل آش سیب زمینی – سبزی محلی -چغندرو ... است البته مزه منحصر به فرد این آش مخصوص اون سبزی محلی ها هست.. ما به سمت کلبه ها رفتیم و برای ناهار آش محلی خریدیم. که مزه آش هنوز که دارم سفرنامه رو می نویسم زیر دندون هام است.
بسیار خانم ها مهربان بودن و کلی از حس غروب که ابرها بالا میان برای ما تعریف کردن و اجازه دادن که از سرویس بهداشتی که داخل محوطه داشتن استفاده کنیم (هزینه استفاده از سرویس بهداشتی نفری 1000 تومان بود که رویش نوشته شده بود که البته از ما پول نگرفتن ) الیته من هم پول نقد همراهم نبود و مقداری از برادرم پول نقد گرفتم. برادرم از اون مرهای قدیم هست که خدا رو شکر همیشه پول نقد همراهش هست و همیشه در جاهایی که کارت خوان نیست به داد ما میرسه .
در پشت دکه آش، چند کلبه چوبی قرار داشت برای کسانی که می خواهند شب را در فیلبند استراحت کنند جای مناسبی بود .یک کلبه چوبی که بالاتر از سطح زمین قرار داشت که سرویس بهداشتی به صورت عمومی داخل حیاط بود و حمام نداشت. در قسمت پایین تر هم خانه های روستایی برای اجاره زیاد است، که به نظر بنده یک روز کامل برای این سفر کفایت میکند و نیازی نیست قیمت های فضایی برای اجاره کلبه ها رو پرداخت کنید. مخصوصا در فصل های سرد سال این کلبه ها وسایل گرمایش مناسبی ندارند.
عکس شماره 05
زحمت چای آتیشی هم به خودتون ندید شما میتونید خودتون رو مهمان یک چای محلی با قیمت مناسب کنید. البته ما قبل از اینکه بدونیم چای اتیشی هست کلی خودمون رو تو درد سر انداختیم تا یه چایی با پیک نیک بتونیم درست کنیم .یادمون باشه در همه قسمت های طبیعت ما مجاز به روشن کردن آتیش نیستیم چون علاوه بر امکان آتیش سوزی در این مناطق بادخیر و مهار نکردن آتش زیر قسمتی که ما اتیش روشن میکنیم قسمتی از سبزه زار زیبا رو طبیعت از دست میده و منظره بدی هم به جا میزاره .
بعد از کلی تلاش خواهرم رو دیدم چای به دست به سمت ما داره حرکت میکنه و با خنده شیطنت امیز میگه حالا کی چایی میخواد و ما هم با خوشحالی دست از روشن کردن پیک نیک میکشیم و یک صدا میگیم من ....
به سمت چای دغالی میریم و خودمون مهمان چای میکنیم نه یکی بلکه نفری دو تا لیوان چایی میخوریم و بعد از سیر چایی شدن برمیگردیم به سمت چادر . و اما .. حالا نوبت میرسه به بادبادک هوا کردن اون هم بالای ابرها. شروع کردیم به آماده کردن بادبادک. باد خوبی هم در حال وزیدن بود و مشغول بازی شدیم. بادبادک هم که روی هوا در حال حرکت بود دست به دست میشد تا همه یک عکس یادگاری بتونیم با بادبادک داشته باشیم و البته که زحمت بلند کردن بادبادک با برادرم بود .
عکس شماره 06
بعد از چند ساعت سکوت و آرامش که خودمون رو حسابی بهش دعوت کرده بودیم عصرونه مختصری که از منزل اورده بودیم و خوردیم البته هوا عالی بود و ما علاوه بر عصرونه هر چیزی که از بساط صبحانه مونده بود و خوردیم. حسابی با اینکه کم بود بهمون چسبید. تو طبیعت آدم نون خالی هم بخوره بهش میچسبه چه برسه به کتلت آتی پز (البته این تعریف از خود بود ).
کنار چادر ما یک گروه کوچیکی چادر زده بودن که شروع به خواندن موسیقی بودن و شروع به دعوت همه برای همخوانی میکردن ما هم از دور حسابی همخوانی کردیم و براشون دست زدیم. کم کم نزدیک غروب شده بود. هوا مقداری به سرما زده بود و ما هم کم کم شروع به جمع آوری وسایل میکنیم و حالا نوبت به جمع کردن چادر میشه این چادر مسافرتی های سه شماره همیشه راحت باز میشه ولی موقع جمع کردن راه و روش خاص خودش رو داره که هیچ زمان ما یاد نگرفتیم.
بلاخره بعد از کلی تلاش که مردان خانواده انجام دادن چادر بسته شد و در صندوق عقب جای گرفت .و مهمترین قسمت با طبیعت مهربان باشیم و زبالههای خود را در آن رها نکنیم، همراه داشتن چند عدد کیسه زباله برای جمع آوری زبالههایک راهکار مناسب است. اون ها رو به پایین بیارید و در سطل زباله بیندازید. بعد از به سختی جدا کردن نیلی از دوستاش مسیر زیبای جنگل رو به سمت پایین میریم. ما ماشین اول هستیم در پیچ دوم متوجه میشویم که بقیه ماشین ها پشت سر ما نیستن.
ما هم کنار میزنیم و منتظر بقیه میشیم کلی عکس میگیریم و وقت میگذرونیم ولی خبری از بقیه اعضای خانواده نیست. در مسیر گوشی ها به سختی انتن میده و ما نمیتونیم که تماسی برقرار کنیم کم کم نگران میشیم و میخواهیم مسیر رو برگردیم که ماشین ها رو از دور میبینیم ما هم با کلی نگرانی علت رو جویا میشیم که متوجه میشیم که در راه جای خوبی برای عکاسی پیدا کردن و عکس گرفتن . آخه چراااااااااا . خوب بگذریم در مسیر کلی کلبه های چوبی است که انواع غذاهای محلی . آش و چای ذغالی و .... انتظارتون رو میکشه (البته یادتون نره که حتما پول نقد همراهتون باشه چون هیچ کجا دستگاه کارت خوان نداره) در مسیر برگشت هم هنوز دلمان انگار از سفر سیر نشده بود و هر کجا که میشد می ایستادیم و از هوا لذت میبردیم.
عکس شماره 07
عکس شماره 08
عکس شماره 09
عکس شماره 10
کلبه ها بسیار زیبا بودن و انتخاب یکی برای خوردن چای آخر بسیار سخت شده بود . بلاخره یک کلبه رو به اتفاق انتخاب کردیم و سفارش چای آتیشی با نبات دادیم . (قند نمیدادن با چایی ) شاید تموم کرده بودن . به هر حال ما روی یک تخت نشستیم و مقداری استراحت کردیم. در داخل حیاط کلبه یک سگ با کلی اردک و غاز بودن که برای خودشون کلی در حال خوش گذروندن اون هم توی این هوای ناب بودن .
البته مادرم ما رو در چای آخر همراهی نکرد و داخل ماشین نشست ،چون پاهاش یاری نمیدادن . من هم براش یه چایی بردم دم ماشین تا بخوره ، این سفر چون مادرم همراهم بود برای من یک سفر خاصی بود . خورشید خانم دوست داشتنی همانطور که درحال غروب کردن است ما هم کم کم از جنگل خارج میشیم و بعد از گذر از روستاها وارد جاده اصلی میشیم و به سمت تهران حرکت میکنیم و ..در مسیر برگشت هم که مثل همیشه ترافیک که یار همیشگی سفر ها هست رو پشت سر میگذاریم.
تو مسیر برگشت بستنی لار هم که جزیی از قوانین هست . جلوی بستنی فروشی میریم و به یک صف بلند میرسیم . البته طول صف بیشتر به خاطر فاصله اجتماعی است که مردم در حال رعایت کردنش هستن . نفری یک بستنی سفارش میدیم . من بستنی وانیلی سفارش میدم. مزه اش هم که نگم براتون. حتما امتحان کنید . چون از شیر تازه درست میشه تازه هست.
همسفران به دنبال سرویس بهداشتی میگردن . برای استفاده از سرویس باید از جاده عبور کنیم سرویس ها در روبروی بستنی فروشی ها در اون سمت جاده است که به نظر من اصلا مکان مناسبی ندارد، چون رد شدن از جاده بسیار خطرناک است . کاش تدبیری بشه و در همین قسمت جاده چند عدد سرویس بهداشتی اجرا شود که مناسب این جمعیت زیاد هم باشد .
بله ............... یه نیم ساعتی طول کشید تا گروه دوباره دم ماشین ها جلوی بستنی فروشی جمع بشن . دوباره سفارش بستنی . اصلا فکر کنم دوری سرویس بهداشتی ها ی فلسفه ای تو خودش داره . این بار من بستنی وانیلی و شکلاتی سفارش دارم . ترکیبی بود بستنی من .( وانیلی تنهاش خوشمزه تر بود ) و شروع به حرکت به سمت تهران کردیم . نیلی حسابی خسته شده بود و مسیر برگشت رو کلا خوابیده بود . و مثل تمام سفرها در عوارضی پردیس از همدیگه خداحافظی کردیم .
خدا رو شاکرم یک روز عالی رو برای دیدن ایران عزیزم به من هدیه داد .
دوستان عزیزم امیدوارم تونسته باشم در این سفرنامه حال خوب یک روز را با شما در میان گذاشته باشم . ممنونم که وقت گذاشتید و همراه من بودید با خواندن این سفر نامه . لازم به ذکر است که تمامی مطالب که در سفرنامه نوشته شده است تجربه من از سفر بوده است و هر کسی میتواند تجربه خودش را داشته باشد.
نویسنده: عاطفه حاجی آبادی