شروع سفر
فائزه... فائزه... با توام زودباش پیاده شو!!
با صدای حامد از فکر و خیال بیرون اومدم بدو بدو وسایل رو از ماشین (اسنپ) برداشتم و دوباره توی کیفم پاسپورت رو چک کردم که بعد از ده بار چک کردن سرجاش باشه. رفتیم و خودمونو به تور لیدر معرفی کردیم و یه گوشه وایسادیم تا بقیه هم بیان. ما خودمونم ده دقیقه تاخیر داشتیم(البته لیدر محترم دیشب ساعت 12:30 تماس گرفتن و گفتن مرز ارمنستان احتمال داره ببنده باید ساعت 10 حرکت کنیم نه 12). باز همون فکر و خیالا...یاد تمام این یک سال و خورده ای و استرساش افتادم. حساسیتها و عوارض یهویی حامد که روز و شب برام نذاشته و تمام فکرم رو مشغول کرده. یاد استرسای اقتصادی و مالی، استرس کرونا و همه ی این مسائل افتاده بودم.
آخرین مسافرتم مال آبان 98 بود (البته به جز یکباری که به دیار مادریم تبریز سفر کرده بودم و مهمون خاله هام بودم) این سفر رو به اصرار حامد قبول کرده بودم. تقریبا از زمان شروع کرونا دلم راضی به سفر نمیشد اما این بار حامد گفت واقعا ذهنمون خسته شده تویی که هیچوقت تو خونه بند نمیشدی الان طوری شدی که از خونه بیرون نمیری، نیاز به این سفر داری (حامد همسرم خیلی خوب منو میشناسه میدونه هر دقیقه توی ذهنم برای سفر و گشتن دارم برنامه ریزی میکنم. هیچوقت طلا و وسیله منو خوشحال نمیکرد، برعکس فقط سفر و کتاب منو شاد میکنه. اونقدر این یک سال و خورده ای از سفر ناامید بودم که کمتر به لست سکند هم سر میزدم!).
تو دلم هم نیاز به این سفر داشتم و هم نگران بودم، درسته تست کرونا داده بودیم و همه ی اعضای تور مطمئن بودیم که کرونا نداریم اما اگه تو راه منتقل بشه چی؟ اگه از مرز رد بشیم و مریض شیم چی؟ اگه برگشتنی جواب تست کرونامون مثبت باشه چی؟ دیگه کم کم میخواستم گریه کنم از اینهمه فکر و خیالی و دو راهی که تو ذهنم بود و در آخر به زبون آوردم. حامد گفت دیگه بس کن و فکرای بد رو بزار کنار. به سفری که میخوایم بریم فکر کن. اونقدر تصمیممون یهویی بود که اصلا وقت نکرده بودم سفرنامه بخونم یا جاهای دیدنی و رستورانای خوبشو پیدا کنم!!! سعی کردم دیگه بهش فکر نکنم، دیگه تقریبا همه اومده بودن و طبق چیزی که از قبل لیدر مشخص کرده بود ما صندلی آخر بودیم.
ساعت 10:30 صبح روز 10 خرداد بود و هنوز صبحانه نخورده بودیم تا نشستیم شروع کردم دستامو الکل زدن و لقمه گرفتن (نمیدونم اصلا این الکل زدنام که دیگه مثل تیک عصبی شده تاثیری داره یا نه!؟)، جلومون یه دختر و پسر بودن به حامد گفتم برای اونا هم لقمه بگیرم؟ آروم گفت کروناس شاید بدشون بیاد اما از اونجایی که من دلم هیچوقت طاقت نمیاره، اخر نون و پنیر و گوجه رو بدون اینکه لقمه بگیرم (سعی کردم با کمترین برخورد دست باشه) بهشون گفتم بفرمایید. دختر و پسر با لهجه ی شیرین اصفهانی ازم تشکر کردن و گفتن صبحانه خوردن. پسر با اون لهجه ی شیرینش به شوخی گفت ما دیشب مهمون فامیلای خانوم بودیم شام و صبحانه ی مجانی خوردیم و پول یکی از عوارض خروجمونم در آوردیم (فهمیدم تازه عروس و دومادن). کلی ازشون خوشم اومد مطمئن بودم دوستای خوبی برای هم میشیم.
بعد از حرکت اتوبوس کم کم لیدر گفت تک تک پاشید و خودتونو معرفی کنید. ما دوتا اتوبوس وی آی پی تور ارمنستان داشتیم به سمت ارمنستان حرکت میکردیم که لیدر اتوبوس متاهل ها رو سعی کرده بود جدا کنه که به نظرم این کار باعث میشد جو بهتری باشه و اذیت نشیم (دوستان لست سکندی اگه سفرنامه ی کویر ابوزیدآباد من رو خونده باشین من و همسرم یکبار به تور گروهی رفته بودیم که زیاد به مذاقمون خوش نیومده بود). من تجربه ی سفر با اتوبوس رو خیلی وقت بود نداشتم اما واقعا برام سخت بود، مایی که از تهران تا تبریز رو با ماشین خودمون 6 ساعته راحت میرسیدیم با سرگرم کردن خودمون از طریق فیلم دیدن و صحبت با همسفرامون و چک کردن اینستاگرام ساعت حدودا 10 شب بود که به مرز رسیدیم.
بین راه چندین بار اتوبوس توقف طولانی داشت و حسابی کلافه شده بودیم. قبلا از لیدر پرسیده بودیم که دم مرز نوردوز میشه پول چنج کرد که گفته بود اونجا هستن نگران نباشید. ما یه جا توی جلفا توقف داشتیم که اونجا یه صرافی کوچیک داشت درام رو 45 تومن میفروخت اما به خاطر حرف لیدر نخریدیم و گفتیم حتما دم مرز ارزونتره که ای دل غافل توی مرز 50 تومن قیمت میدادن.
آخر سر با کلی چونه و ترکی حرف زدن همسرم به 47 تومن راضی شدن. همونجا چند نفرم رجیستر گوشی میخریدن که بچه های تور شمارشون رو گرفتن برای برگشت به اونا بفروشن. من تا به حال از این مرز رد نشده بودم، با وجود چمدون و وسیله هامون حس کردم این مرز از بقیه ی مرزهای زمینی که تا به حال رفتم طولانی تره. طرف ارمنستان برگه های آزمایش تست کرونا رو میگرفت و با تب سنج دمای بدن رو چک میکردن و در آخر یه برگه رو که احتمالاً تعهد بود رو بهمون دادن تا امضا کنیم. اون راه طولانی مرز رو تا برسیم به اتوبوس سمت ارمنستان با وجود بچه های تور ایروان که دیگه با هم آشنا شده بودیم با خنده و شوخی گذشت.
بعد از اینکه به اتوبوس سمت ارمنستان رسیدیم دیدیم هر دو اتوبوس رو یه اتوبوس کردن و اتوبوس قدیمی، تنگ و جای نفس کشیدنم نیس و متاسفانه توی راه هم یکی دوبار خاموش شد!!! با وجود بد بودن صندلیها و تنگ بودن جا تقریبا ساعت 8 برای صبحانه یکی از رستوران ها نگه داشت و توی رستوران هم صبحانه گرم داشت مثل سوسیس و تخم مرغ و ... کیک، شکلات، انواع چای و نسکافه. ما نون بسته بندی شده و پنیر و کیک داشتیم فقط دوتا چایی و 2 تا کاپوچینو خریدیم که شد 1000 درام.
مسیر توی روشنایی خیلی زیبا و سرسبز بود. ساعت حدودا 11 وارد شهر ایروان شدیم و بعد از گذاشتن مسافران هتل آنی سنترال و تحویل اتاقها بهشون ما رو به هتل هرازدان بردن. هتل هرازدان درسته دورتر از هتل آنی سنترال به مرکز شهر بود اما چیزی که توی فیلم ها و عکسها دیده بودم و نظراتی که توی سایت بوکینگ خونده بودم از این هتل بیشتر خوشم اومده بود که از روز اول تا آخر متوجه شدم توی انتخابم اصلا اشتباه نکردم و اصلا پشیمون نیستم.
اتاق ما طبقه ی سوم بود که پنجره هاش رو به استخر بود من خودم به شخصه عاشق اتاقمون شده بودم. از نحوه ی برخورد پرسنل اگه بخوام بگم به طور اعجاب انگیزی مهربون و دوست داشتنی بودن، من با همه ی پرسنل دوست شده بودم. من چون عاشق وعده ی صبحانه ام باید بگم وعده ی صبحانه ی این هتل واقعا خوب بود. از لحاظ دسترسی هم که با تاکسی (همیشه هم تعداد نفراتمون توی تاکسی چهار یا پنج نفر بود) اگه رسیپشن هتل برامون اینترنتی میگرفت 650 درام و تاکسی های معمولی گذری 1000 درام میگرفتن و به اکثر جاها میبردن (البته آخر شبها 2000 درام هم میشد) اما چند باری ما پیاده با گوگل مپ به مرکز شهر رفتیم بیست دقیقه ای تا اونجا راه بود که به نظرم اگه خیابون گردی دوس دارید جالبه. توی اتاق سیف باکس داشتن و روزی دو تا آب معدنی شارژ میکردن که اگه فراموش هم میکردن بهشون میگفتید براتون میاوردن، لوازم شست و شو و بهداشتی هم شارژ میشد.
چیزی که از بچه های تور توی روزهای بعد شنیدم در مورد هتل آنی سنترال با اینکه خیلی موقعیت خوبی داره و مرکز شهره اما برای استفاده از استخر نفری 3000 درام میگرفتن و اتاقهای کوچیکی داشت، صبحانه اش هم مثل هتل ما تنوع نداشت، موقع تسویه و تحویل هتل هم اتاقهاشون چک شده بود و یکی از بچه ها ظاهرا توی اتاق قلیون کشیده بود!!! و کمی ذغال ریخته بود که فک کنم 10000 درام ازشون گرفته شد و یکی از اتاقها هم حوله اش رو اشتباهی استخر برده بود و پیدا نمیشد که 8000 درام هم از اونها گرفتن در حالی که اصلا توی هتل ما موقع خروج اتاقها رو چک نکردن. در کل من از هتل هرازدان خیلی راضی بودم و اگر باز به ارمنستان سفر کنم این هتل رو انتخاب میکنم.
ما تقریبا تا ساعت 13:30 توی اتاق استراحت کردیم و دوش گرفتیم تا خستگی راه از تنمون بره که همسرم گفت بهتره بریم کمی استخر هتل ریلکس کنیم (برای رفتن به استخر وقتی طبقه ی پایین هتل میرید خودشون بهتون دستبند استفاده از استخر و حوله میدن). به دوستامون هم خبر دادیم همگی با هم رفتیم به سمت استخر رو باز هتل که مشغول شنا و عکس گرفتن شدیم کم کم هوا گرمتر میشد و ترجیح دادیم از کافه کنار استخر یه چیز خنک سفارش بدیم.با گرفتن منو از کافه هنوز مبالغ و قیمتها زیاد برامون جا نیفتاده بود و همچنان داشتیم حساب کتاب میکردیم که در نهایت من و دوستم بستنی و برای آقایون نفری یه آبمیوه ی خنک سفارش دادیم که بستنی ها هر کدوم 1500 درام و آبمیوه ها 1800 درام بودن (روز اول همیشه ما درگیر چنج پول به تومن هستیم اما توصیه میکنم اینکار رو نکنید و معیار سنجشتون همون پولی باشه که با خودتون آوردید چون با تبدیلش به تومن با این ارزش پولمون یه لیوان آب هم نمیشه خرید).
تور لیدر توی گروه پیام گذاشته بود که شب برنامه رستوران پروانا رو داره که پکیجش 12000 درام نفری بود. ما هم هر چی به تور لیدر گفتیم ما فقط شام میخوایم و از بقیه پکیج نمیخوایم استفاده کنیم گفت امکان نداره و همینه فقط. واقعا به نظرمون پول زور بود و نمیشه رفت برای همین از تورمون کسی این برنامه رو نرفت (بماند که بعدها از بچه ها شنیدیم که خودشون زن و شوهر با تاکسی دوتایی رفتن و برگشتن و شام خوردن و کلی خوش گذشته بود بهشون کلا شده بود 10000 درام دوتایی در حالی که لیدر تور به ما میگفت این پکیج توی رستوران اجباریه!). به شدت گشنمون شده بود قرار شد آقایون برن دنبال غذا و ما هم کمی استراحت کنیم. از نزدیک هتل، سر خیابون یه شاورما خریدن نفری 800 درام که واقعا خوشمزه بود.
بعد از خوردن غذا حاضر شدیم. دوستامونم که توی هتل آنی سنترال بودن اومده بودن برای نهار پیش ما و همگی با هم پیاده به خیابون نورث اونیو رفتیم. چقدر کافه ها و رستورانای بامزه و قشنگ توی راه دیدیم و چقدر با حسرت به مردمی که خیلی راحت و بدون ماسک توی خیابونا قدم میزدن، خرید میکردن، غذا میخوردن، با دوستاشون صحبت میکردن یا به راحتی همو بغل میکردن نگاه کردیم. اونجا واقعا احساس میکردیم زندگی جریان داره، از کرونا و استرساش دور شده بودیم. با اینکه سه شنبه بود و روز کاری خیابونها حسابی شلوغ بود، مخصوصا کافه ها.
بعد از کلی پیاده روی دیگه حسابی گرسنه بودیم و خسته، همینطور به خیابون نورث اونیو رو به سمت بالا اومده بودیم تا رسیدیم به یه پارک که اونجا هم پر از کافه و رستوران بود (اون شب متوجه نشدیم این پارک همون سالن اپراس چون از سمتی بود که دید زیاد به اون سمت پارک یعنی سالن اپرا نداشت!). یکی دو تا از کافه ها رو رفتیم و منوهاشون رو دیدیم که قیمت یه پاستا 8000 درام بود و همه سوت زنان توی افق محو شدیم. کمی از پارک پایینتر رستوران KFC رو از دور دیدیم و رفتیم داخل.
من واقعا دوس دارم رستورانای زنجیره ای مثل مک دونالد، کی اف سی، پیتزا هات و ... رو توی کشورای مختلف تست کنم تا ببینم چه تفاوتهایی با هم داره. ما یه پکیج رو برای دو نفر دو تا ساندویچ یکی دوبل و یکی ساده با یه سیب زمینی سرخ کرده و دو تا نوشابه ی کوچیک جمعاً با هم شد 2200 درام، سفارش دادیم که خیلی به صرفه بود البته ما تعدادمون زیاد بود و این پکیج رو دو نفره خوردیم و خودمونم نوشابه ی اضافه سفارش دادیم (البته آقایون باز سفارش دادن). مثل اکثر جاها سس توی این رستوران به قیمت جداگانه فروخته میشد که اینجا ما یاد گرفتیم از سس بهینه استفاده کنیم.
بعد از انرژی گرفتن و کمی استراحت توی کی اف سی پیاده برگشتیم هتل (البته چند تا از دوستانمون که هتلشون آنی سنترال بود بعد از یه مسیری راهشون از ما جدا شد).
روز دوم سفر
بازدید از کلیسای سنت گریگوری، پله های کاسکاد، مجسمه و موزه مادر، شهربازی ایروان، پاساژ تاشیر، گوم مارکت
ساعت 8:40 از خواب پریدم پا دردم هنوز خوب نشده بود اما من توی مسافرت همیشه به خستگیم غلبه میکنم، سریع حامد رو بیدار کردم و به دوستامونم که اتاق بغل بودن زنگ زدیم و راس 9 به رستوران رفتیم. امروز گشت شهری رایگان داشتیم پس یه صبحانه ی مفصل خوردیم، قرار بود 10 توی لابی باشیم اما 10:10 توی لابی بودیم که با لیدر طوفانی مواجه شدیم هر چند ده دقیقه دیگه هم منتظر چند تا دیگه از بچه ها بودیم و در نهایت 10:20 حرکت کردیم به سمت هتل آنی سنترال (خودم میدونم توی گشتای دسته جمعی نباید دیر کرد اما پیش میاد دیگه!).
اولین جایی که قرار بود ببینیم کلیسای سنت گریگوری بود و لیدر هیچ توضیحی در موردش نداد بعد هم ما رو از در پشت برد یعنی اصلا ورودی اصلی رو ندیدیم و بعدها تازه متوجه شدیم که ای دل غافل ما از در اصلی وارد نشدیم! (من به شخصه عاشق دیدن جاهای تاریخی و فرهنگی هستم اما واقعا با تور و دسته جمعی برام سخته) توی تور چند تا از پسرهای شیطون گروه با خنده و شوخی وارد کلیسا شدن و کلی سر و صدا کردن که به شدت کشیش و مسئولین مذهبی کلیسا رو ناراحت کردن طوری که ما که نفرات آخری بودیم که وارد کلیسا شدیم 5 دقیقه هم نتونستیم بازدید کنیم و مارو از کلیسا بیرون کردن (حتی تو داد و فریاد های خانومی که اونجا بود کلمه ی پلیس به طور واضح شنیده میشد که صد در صد حق با اون خانوم بود چون مکان مقدسی مثل کلیسا رو بچه ها کاملا به تفریحگاه تبدیل کرده بودن و داشتن مزاحم مناجات دیگران میشدن). من به شدت ناراحت شده بودم چون دوس داشتم بشینم روی نیمکتهای کلیسا، مناجات کنم، راحت بتونم اونجا رو ببینم اما متاسفانه نشد.
به سرعت لیدر مارو سوار اتوبوس کرد و به سمت کاسکاد یا هزار پله برد بعد از پیاده شدن هم گفت روبروی اینجا سالن اپراس یک ساعت زمان دارید هم کاسکاد و هم سالن اپرا رو ببینید و بعد از یک ساعت برگردید همینجا (یک ساعت؟ واقعا کم بود به حدی که گفتم اگر از اتوبوس هم جا موندم اصلا مهم نیس من باید اینجا رو درست حسابی بگردم که حامد قول داد اینجا رو خودمون به تنهایی بیایم و بگردیم). هر دو طرف کاسکاد کافه های خوشگلی بود که ما رو وسوسه میکرد بشینیم.
با بچه ها مشورت کردیم و توی اولین کافه سمت راست که به شدت بستنی های جذابی داشت رفتیم و 5 تا بستنی سفارش دادیم هر کدوم به قیمت 600 و 700 درام.
توی پروسه ی سفارش دادن بستنی دختری که داشت از ما سفارش رو میگرفت به شدت گوگولی و بامزه بود و من دوس داشتم لپاشو بکشم، برای همین تمام مدت بهش لبخند میزدم و در نهایت نتونستم جلوی خودمو بگیرم و بهش به انگلیسی گفتم خیلی دوست داشتنی و بامزه اس که کلی ازم تشکر کرد و اون هم به من گفت زیبا و مهربونم و همین باعث شد با ما عکس بگیره و کلی خوش و بش کنه. بعد از خوردن بستنی خوشمزه آقایون گفتن ما میشینیم همینجا شما برید کاسکاد رو ببینید، ما خانومها هم به سرعت رفتیم و بدو بدو هم عکسامونو گرفتیم و هم از بالا شهر رو تماشا کردیم که خیلی دیدنی و قشنگ بود.
کم کم به ساعت 1 داشتیم نزدیک میشدیم و به سرعت از پله برقی پایین اومدیم و راس ساعت خودمونو به اتوبوس رسوندیم که دیدیم هنوز بچه ها نیومدن (ما به دیدن سالن اپرا نرسیدیم که گذاشتیم برای روز دیگه ای). چیزی که اونجا نظر من رو جلب کرد آبخوری هاشون بود که آب به صورت فواره ی کوچیک همینطوری میومد و همه خیلی راحت با دهن ازش آب میخوردن و شیری برای بستن آب نداشت!
به سمت مجسمه ی مادر ارمنستان حرکت کردیم.
مجسمه مادر ارمنستان نمادی زنانه از ارمنستان است که از این کشور در مقابل هر دشمن و هر تهاجمی دفاع میکند. این مجسمه در پارک پیروزی واقع شده است و در پایه آن موزه نظامی قرار دارد. این مجسمه با ۲۲ متر بلندی یکی از بزرگترین مجسمههای ایروان است که درمجموع با ستون و پایه، ۵۱ متر ارتفاع دارد.
درون پایه این مجسمه عظیم یک موزه نظامی نیز وجود دارد که در سال ۱۹۵۰ ساخته شد و در سال ۱۹۷۰، بهعنوان موزه تاریخ جنگ بزرگ وطنپرستی (جنگ جهانی دوم) به معرض نمایش درآمد. یادبودهایی از جنگ جهانی دوم و نیز جنگ قرهباغ را در آن خواهید یافت. (اصلاً یک درصد هم فک نکنید این اطلاعات رو تور لیدر محترم به ما گفتن اینها اطلاعاتی بود که از سایت خودم گرفتم تا حداقل مثل چند جای قبلی که هیچ اطلاعاتی نداشتم از این مکان اطلاعاتی داشته باشم).
داخل موزه رو در عرض 10 دقیقه سریع بازدید کردیم و با مجسمه ی مادر عکس گرفتیم که یکی از بچه های تور گفت بریم داخل شهربازیش رو هم ببینیم، تور لیدر اول مخالفت کرد اما بعد که دید چند نفر دوس دارن برن گفت سریع ده دقیقه بازدید کنید و برگردید که رفتن بچه ها همانا و سوار شدن روی صندلی پرنده همانا، تور لیدر بنده خدا هی حرص میخورد، من و دوستم هم هی دلداری میدادیمش تا زمان بگذره (بلیط صندلی پرنده نفری 700 درام بود).
بعد از برگشت به سمت اتوبوس چند نفری شاکی بودن که بچه ها ازشون عذرخواهی کردن و بعد به سمت رستوران رفتیم برای خوردن ناهار. ناهارمون شاورما با سیب زمینی سرخ کرده، سس و نوشابه بود که مهمون تور بودیم.
بعد از اون هر کسی میخواست به سمت پاساژ و بازار میرفت و بقیه هم به هتل هاشون برمیگشتن. آقایون چون حسابی خسته شده بودن گفتن به هتل برگردیم و کمی استراحت کنیم. اتوبوس گشت ما رو دم هتل آنی سنترال پیدا کرد و رفت ما قبل از اینکه بخوایم برگردیم هتل سری به پاساژ روبروی هتل آنی سنترال و بازار روز و هایپر مارکت زدیم.
پاساژ تاشیر دقیقا روبروی هتل آنی سنترال بود که یک طبقه مختص طلا و جواهر و طبقات بعدی لباس و لوازم آرایشی بهداشتی داشت. همینطور قسمت وسط پاساژ کافه هم بود. پاساژ بزرگی نبود و چیز زیاد خاصی که مورد پسندمون باشه نداشت فقط برای اینکه کمی قیمتها دستمون بیاد یه ست ورزشی نخی قیمت کردیم که حدوداً یک میلیون تومن میشد که نه برند خاصی داشت و نه قشنگ بود، عطر هم قیمت کردیم و دیدیم قیمتهاش بد نیس تنها چیزی که به صرفه بود لوازم آرایش هاش بود و همونجا بود که کلا از خرید منصرف شدیم و روانه ی بازار محلی و هایپر مارکت بغل دست پاساژ شدیم.
از هایپر مارکت آب معدنی و شکلات خریدیم که آب معدنی کوچیک هر کدوم حدودا 0.35 درام بودن در حالی که ما از بعضی جاها حتی یک درام هم میخریدیم و اینجا بود که متوجه شدیم خرید از هایپر مارکتها به صرفه تره. وارد بازار محلی گوم شوکا شدیم که ظاهراً در حال تعطیلی بود خانوم ها سوغاتی ها، صنایع دستی و نوشیدنی های محلی رو برای فروش گذاشته بودن هر کدوم هم به اصرار چیزی میدادن برای خوردن و تست هر چقدرم که میگفتیم نه ممنون نمیخوریم اما اونا دنبالمون میومدن تا ازشون بگیریم و مارو شرمنده میکردن.
من چون یه خانومی حسابی شرمنده ام کرده بود و اونقدر خوراکی برای تست داده بود دیگه خجالت کشیدم و یک ردیف سوجوک ازش خریدم البته اصلا به تازگی و خوشمزگی سوجوک های ترکیه نبود و از خریدم پشیمون بودم همون رو 2000 درام خریدم. دوستامون هم برای سوغات یه سری شیرینیجات بسته بندی شده به مبلغ 2500 درام هر کدوم رو خریدن اما من برای سوغاتی شکلات خریده بودم.
از دم پاساژ یه تاکسی گرفتیم و شیش تایی سوار شدیم به قیمت 1000 درام (بنده خدا راننده تاکسی فقط میخواست سریع ما رو یه جا پیاده کنه البته 5 نفرمون عقب نشسته بودیم!!!) کمی در هتل استراحت کردیم و چای و عصرونه (از ایران تنقلات و کیک برده بودیم) خوردیم بعد هم کمی آب تنی کردیم و به خودمون استراحت دادیم.
قرار بود اون شب لیدر یه برنامه توی هتل ترتیب بده و گفته بود ساعت 8 دم استخر هتل باشید و حتی بچه های اون یکی هتلم گفته بود بیان هتل ما، هر چی وایسادیم ساعت شد 9:30 و در نهایت همه کلافه و عصبی بودن کلی وقتمون تلف شده بود کم کم داشتیم میرفتیم که تازه باند بزرگی رو آورد دم استخر. تا روشن کرد باند رو کل خدمه ی هتل اومدن و باهاش صحبت کردن که جمع کنه و ایشون هیچ اهمیتی نمیدادن تا اینکه مسئول هتل گفت اخطار میده که اگه این برنامه جمع نشه به پلیس زنگ میزنه چون این برنامه با هتل هماهنگ نشده بود و باعث اذیت شدن بقیه ی مسافرا میشه!!! (من توی هتلمون با پرسنل حسابی دوست شدم و چند تا دوست خوب پیدا کردم که اونها به من گفتن جای نگرانی نیس فقط میخوان که برنامه قطع بشه).
از همونجا بساطمون رو جمع کردیم تاکسی گرفتیم و به یه محل تفریح ایرانی رفتیم (همینجا بگم که تفریحگاههای ایرانی توی ارمنستان کمه و جای خوبی نیستن و زیاد خانوادگی نیست بهتره قبلش حتما بپرسید در موردش بعد برید، حتی به لیدر هم اعتماد نکنید مردم خودشون بهتر راهنماییتون میکنن که ما یک روز مونده برگردیم یه دوست خوب توی ایروان پیدا کردیم و اون بهمون گفت). ساعت حدوداً دو شب بود که به هتل برگشتیم و حسابی گشنه بودیم غذاهای آماده ای که از ایران برده بودیم رو باز کردیم و خوردیم و سریع خوابیدیم.
روز سوم سفر
بازدید از میدان هراپاراگ، خیابان نورث اونیو
امروز تور لیدر قرار بود بچه ها رو به دریاچه ی سوان ببره. من از اول این برنامه رو نمیخواستم شرکت کنم. سبک سفر هر کسی فرق میکنه. من هم عاشق خیابون گردی، کافه گردی و دیدن جاهای مهم و تاریخی هر شهری هستم. همسرم هم زیاد علاقه ای به طبیعت گردی نداره. برای همین موافق نرفتن بود. قرار شد با هم از این فرصت استفاده کنیم و شهر رو بگردیم.
دیروز تور لیدر اعلام کرده بود هزینه ی این تور 6000 درامه اما امروز صبح سر صبحانه گفتن نفری 10000 یا 12000 درام بدون هزینه ی قایق و تله کابین، که بچه ها ناراحت بودن از این قضیه و چند نفری هم از رفتن منصرف شدن (شب از دو تا دوستانی که نرفته بودن شنیدیم که دوتایی با تاکسی به دریاچه ی سوان رفتن، هرجا که خواستن وایسادن و عکس گرفتن و نصف اون هزینه کردن!!!!).
بعد از صبحانه که بچه های تور به دریاچه ی سوان رفتن ما هم آماده شدیم و پیاده به سمت میدان هراپراک رفتیم. توی میدان هراپراک پر از نیروهای امنیتی پلیس بود که نظرمونو جلب کرد. از دیدن آدمها، کافه ها، مغازه ها داشتم لذت میبردم.
من توی ارمنستان مردمی رو شناختم که به لبخندت با لبخند و مهربونی جواب میدن. براشون مهربونی ارزشمند بود. من تجربیات دوستان دیگه رو از ارمنستان نمیدونم حتی چند نفر از هم توری های ما میگفتن مردم بداخلاق و عصبانی هستن اما من به شخصه جلوی میوه فروشی وقتی داشتیم کمی تمشک میخریدیم پیرزنی مهربون که با نوه اش اومده بود من و حامد رو دید بهمون لبخند زد و دست منو حامد رو گرفت و ازمون پرسید اهل کجا هستیم؟ (نوه اش به زبان انگلیسی برامون ترجمه میکرد) ما هم با لبخند بهش گفتیم ایران و اون شروع کرد تند تند از جنگ ارمنستان و آذربایجان گفتن. از اینکه ایران دوستشونه و بهشون کمک میکنه و در آخر لپمونو کشید.
یا پیرمرد توی خیابون نورث اونیو که وقتی دید ایرانی هستیم کلی ادای احترام کرد و برامون قلب فرستاد یا پیرمردی کنار آب خوری دستامو گرفته بود و با مهربونی لبخندی بهم زد و که روزمو ساخت، یا آنای مهربون غریق نجات هتل هرازدان که هر روز دقایقی رو میرفتم کنارش مینشستم و باهاش دست و پاشکسته صحبت میکردم. اون چهره ی مهربون و مثبتش منو جذب خودش کرده بود. سودا زنی که فقط دو روز برای نظافت اتاق اومده بود اما لبخند و انرژی مثبت بینمون اون صحبت های دست و پاشکسته بینمون یه محبت عمیق شکل داد که با وجود نگرانی از کرونا در نهایت منو بغل کرد و من چیزی به اینهمه لطف و مهربونیش نتونستم بگم جز لبخند. تیگران مهربون و دوست داشتنی با لهجه ی شیرینش که سعی میکرد فارسی حرف بزنه تا بهتر راهنماییمون کنه و خیلی های دیگه که باعث شدن من به جرات بگم ارمنستان کشوری با مردم مهربون، مهمون نواز و دوست داشتنیه و وقتی یادشون بیوفتم حسابی دلتنگشون بشم.
عکسهامون رو گرفتیم و قدم زنان به سمت خیابان نورث اونیو میرفتیم که فکری به حال ناهار کنیم. همینطور که رستورانها و کافه ها رو نگاه میکردیم من هوس بستنی کردم از یکی از کافه های توی خیابون نورث اونیو بستنی خریدیم به قیمت 600 درام.
بستنی خوران به سمت خیابون پوشکین رفتیم که یه رستوران کوچولو به اسم B.B.Q نظرمونو جلب کرد. توی منو فقط 3 مدل ساندویچ مرغ، گوشت، خوک، لاهمجون و سیب زمینی سرخ کرده داشت. ما هم 2 تا ساندویچ سفارش دادیم هر کدوم به قیمت 1200 درام و نوشابه 300 درام، یکی از خوشمزه ترین ساندویچهایی بود که تا به حال خورده بودم به حامد گفتم با بچه ها هم یه بار بیایم اونا هم تست کنن(نقد و بررسی این رستوران رو به همراه عکس هاش کامل گذاشتم).
دیگه حسابی خسته شده بودیم. پیاده داشتیم برمیگشتیم هتل که از سمت دیگه ی خیابون یکی برامون سوت زد. برگشتیم نگاه کردیم. دیدیم یه پلیسه اول فکر کردم شاید خط عابر پیاده ای بود و باید از اون رد میشدیم وقتی رفتیم سمتش بهمون لبخند زد با حامد دست داد و به انگلیسی گفت از کجا اومدید؟ وقتی گفتیم ایران به زبون فارسی با لهجه ی ارمنی احوال پرسی کرد و خودش رو تیگران معرفی کرد. گفت تا به حال کجاها رفتید؟ چندجارو هم خودش معرفی کرد، چه تفریحاتی انجام دادید؟ پرسید که ارمنستان رو دوس داشتیم یا نه و ما بهش گفتیم خیلی دوس داشتیم مخصوصا با وجود مردم مهمان نوازش، بعد ازش پرسیدیم که دلیل اینهمه پلیس امنیتی توی خیابونا چیه و اون گفت قراره رئیس جمهورشون رو عوض کنن ازش ناراضین و تا ده روز دیگه باید مشخص بشه به همین دلیل توی میدونای اصلی پلیس های امنیتی گذاشتن و در نهایت شمارش رو بهمون داد اگر جایی خواستیم بریم با اون هماهنگ کنیم و بعد از شیفت کاریش میتونه ما رو ببره به جاهایی که خودش گفته بود.
البته ما فرصت نکردیم باهاش بریم اما به چند تا از بچه های تور شماره اش رو دادیم و بچه ها باهاش چند جا رفته بودن که میگفتن هم از تورهای دیگه قیمتش مناسبتر بود و هم یکی دو جا میخواستن ازشون پول بیشتر بگیرن اومده بود و نذاشته بود. ما بعد از برگشتن از ارمنستان هم همسرم توی واتس آپ هر از گاهی با تیگران در ارتباطه و همیشه میگه اگر باز بریم ارمنستان قطعا با تیگران هماهنگ میکنم. استخر خلوت بود و سریع وسایل شنا رو برداشتیم تا کمی آب تنی کنیم. هنوز دوستانمون از دریاچه ی سوان برنگشته بودن برای همین بعد از آب تنی کمی خوابیدیم. ساعت 8:30 بود که از خواب بیدار شدیم و دیدیم دوستانمون پیام دادن که کجایید؟ گفتیم تازه بیدار شدیم. اونها چون میدان هراپراک رو ندیده بودن و منم دوس داشتم شبش رو ببینیم قرار شد بریم اونجا رو هم ببینیم هم بریم شام بخوریم. این سری 5 نفره سوار یه تاکسی شدیم که راننده اش کمی عصبی بود و با تندترین سرعت و بدترین حالت رانندگی میکرد طوری که گریه ی مارو در آورد. میدان هراپراک توی شب هم زیبایی خاص خودش رو داره اما ما رقص آب رو ندیدیم.
بعد از کلی عکس گرفتن به سمت همون رستوران B.B.Q رفتیم. این سری پکیج 4 نفره رو سفارش دادیم برای 6 نفرمون که شامل چهار تا لاهمجون، چهار تا ساندویچ که به انتخاب خودمون بود و چهار تا سیب زمینی سرخ کرده و نوشابه جمعا 9900 درام قیمتش بود که اگه تک تک میخریدیم فک کنم 12000 درام میشد، ما دو تا نوشابه ی دیگه هم اضافه گرفتیم و اون پکیج رو خوردیم و همگی سیر شدیم. دوستامون هم از طعمش خوششون اومد، بعد از خوردن شام چون دوستامون خسته بودن پیاده به سمت هتل برگشتیم (من عاشق گشت های شبانه و دیدن کافه ها و آدما توی این ساعتا شده بودم).
روز چهارم سفر
بازدید از سالن اپرا، کلیسا و خیابان گردی
امروز صبح زود حاضر شدیم و صبحانه خوردیم که باید به خیلی جاها میرفتیم. باورم نمیشد فقط امروز رو وقت دارم. حس میکردم خیلی کم بود مدت زمان موندنمون و هنوز جاهایی بود که نرفته بودم و دوست داشتم برم.
با دوستامون پیاده به سمت سالن اپرا میرفتیم که سر راه دیدیم یه عالمه آدم در حال کار و برقراری چادر هستن، به بنر هایی که در حال نصب بود نگاه کردیم و دیدیم که برای جشنواره ی آب انگور و امشب افتتاحیه س، پس برنامه ی شبمون مشخص بود. چقدر خوشحال بودم که الان میتونستیم این جشنواره رو از نزدیک ببینیم. سالن اپرای ایروان از یک سمت دقیقا روبروری کاسکادا و از سمت دیگه روبروی ورودی نورث اونیو هستش مثل میدانی در وسط یک چهارراهه که دور تا دور فضای باز، پارک و کافه هستش.
در سال 1930 طرح اولیه ی سالن اپرا ایروان شروع و سه سال بعد ساخت اون به پایان رسید.
این سالن اپرا نقش خیلی مهمی در پیشرفت اپرا و باله داشته که این سبک فاخر هنری در ارمنستان از جایگاه ویژه ای برخورداره که باعث شده حتی هنرمندانی از کشورهای دیگه هم در این سالن هنرنمایی کنند.
ما از بیرون فقط عکس و فیلم گرفتیم. بعد همینطور که داشتیم پیاده دنبال خیابان آزادی میگشتیم، موتورهای شارژی رو دیدیم که پسری اونها رو کرایه میداد ازش قیمت گرفتیم که گفت هر یه ربع 2500 درام. البته اصلا آشنایی با زبان انگلیسی نداشت و واقعا با کلی زحمت با اون پسر ارتباط برقرار کردیم، گفت فقط توی همون محوطه ی پارک موتور شارژی رو برونیم اما ما با موتور شارژی از پارک خارج شدیم و به خیابونای اطراف رفتیم و کمی دور زدیم، همه بهمون دست تکون میدادن و سوت میزدن واقعا تجربه ی خیلی جالبی بود فقط وقتی برگشتیم 5 دقیقه دیر کرده بودیم که بهمون گفت باید 1500 درام بیشتر بدیم که کمی چونه زدیم و به 1000 درام رسوندیم.
دوباره پیاده داشتیم خیابون گردی میکردیم که یه بستنی فروشی دیدیم هر بستنی به قیمت 150 و 250 درام بود که بستنیاشم حسابی خوشمزه بود.
به مغازه ها و فروشگاه سر میزدیم تا بتونیم سوغاتی بخریم و یادگاری برای خودمون.
بعد از کلی گشتن و کمی خرید به سمت هتل رفتیم و یه چیز دم دستی خوردیم و کمی خوابیدیم عصر ساعت 6:30 بیدار شدیم و سریع حاضر شدیم و به محل برگزاری فستیوال آب انگور با تاکسی رفتیم (حسابی ترافیک بود و نزدیکیای فستیوال دیگه پیاده شدیم). جمعیت زیادی اومده بودن و واقعا خیلی جالب بود البته ما برای اول برنامه یعنی افتتاحیه اش نرسیده بودیم اما تا ساعت 2 صبح اونجا بودیم شام رو هم از یه شاورما نزدیک محل فستیوال خوردیم نفری 800 درام. برای تست هم باید از چادرهایی که تیکت میفروختن تیکت تست خریداری میکردید و لیوان مخصوص میدادن که به اندازه ی هر چند بار تست قیمت تیکتتون فرق میکرد و هر بار تست توی تیکت توسط غرفه دار علامت زده میشد که بدونن ازش استفاده شده. اون شب واقعا خیلی خوش گذشت و جز یکی از خاطرات خوبی بود که شاید دیگه تکرار نشه. دیگه نصف شب واقعا خسته بودیم و با کمک یکی از دوستان ارامنه که دیدن حسابی خسته شدیم یه تاکسی اینترنتی برامون گرفت و به هتلمون برگشتیم.
امروز قرار بود بعد از صبحانه برگردیم اما از اونجایی که من دوس داشتم کلیسا برم و چند روزی بود صبحها صدای ناقوس کلیسا رو از اطراف هتل میشنیدم امروز از 7 بیدار شدم و با شنیدن صدای ناقوس به کلیسای نزدیک هتل رفتم. دیدن مراسم دعا و مناجاتشون و دیدن آدمهایی که قبل از کار روزانه اومده بودن به کلیسا برام خیلی جالب بود. نه متوجه میشدم چی میگن نه از مراسمشون چیزی میدونستم فقط روی یکی از نیمکتها نشستم و نگاه کردم. اونقدر غرق نگاه کردن به آدمها شده بودم که به ساعت نگاه کردم و دیدم 8:30 هم گذشته برای همین سریع برگشتم به هتل تا نگران نشن.
بعضی از دوستان تزریق واکسن رو برای روز آخر گذاشته بودن که باعث شد تا 12 معطل بشیم بعضی دوستان هم دیشب واکسن رو زده بودن که اون روز حالشون بد بود و لرز داشتن.
خلاصه ما از ایروان ساعت 12 حرکت کردیم و ساعت 11 به مرز ایران رسیدیم که در مرز زمینی ایران کانکس تست کرونا بود و باید قبل از ورود تست کرونا میدادیم که تا فردا جوابش بهمون اس ام اس میشد ( ظاهرا دانشگاه پزشکی تبریزی تست رو میگرفتن) و مبلغش 320 تومن بود که اونجا تقریبا 1 ساعت و نیم معطل شدیم که با وجود خستگی واقعاً سخت بود. بعد از اون حرکت کردیم و ساعت 7 صبح دم یکی از رستورانهای بین راهی نگه داشت و هر دو نفر یه املت و یه چایی سفارش دادیم. مسیر خیلی طولانی بود و تا رسیدن فقط با وجود همسفرای خوبمون قابل تحمل بود. اما اگه به من بگن ارمنستان رو توصیف کن میگم فقط یه لبخند بزرگ با انرژی خوب.
چند نکته در رابطه با ارمنستان:
ما تورمون رو به مبلغ هر نفر 3.640 هزار تومن خریداری کردیم + 320 هزار تومن هزینه ی تست کرونا رفت + 400 هزار تومان عوارض خروج + 320 هزار تومن تست کرونای بازگشت.
ما جز اولین تورهایی بودیم که به ایروان رفتیم و زمان خلوت و خوبی بود بعد از ما دوستانی که میرفتن از شلوغیها گله میکردن.
به نظر من ارمنستان نه از لحاظ قیمتی و نه کیفیتی برای خرید مناسب نیست.
ارمنستان شهر کوچیکیه که با برنامه ریزی درست میشه توی سه روز اکثر جاهاش رو دید و گشت.
افرادی که کمی مذهبی هستن یا از بعضی تفریحات لذت نمیبرن اصلا بهشون توصیه نمیکنم به ارمنستان سفر کنن چند تا از همسفرهای ما واقعا توی این سفر بهشون خوش نگذشت و در آخر گفتن اومدنشون بیهوده بود.
من فکر میکنم هر جای دنیا به بقیه لبخند بزنید و به عقایدشون احترام بزارید قطعاً میتونید با مردمش هم ارتباط خوبی برقرار کنید پس لطفاً لبخند بزنید.
نویسنده: فائزه لطیفی یقین