چند روزی به تعطیلات خرداد مانده بود که تصمیم گرفتیم یه سفر دو نفره دیگه ای با همسرم(مصی) رو تجربه کنیم. اول به سراغ گزینه های داخلی رفتیم و انتخابمون با توجه به تعداد روزهای خوب تعطیلات کردستان و منطقه اورامانات بود. ازونجایی که از قبل یه سری اقامتگاه های بومگردی رو تو اون مناطق برای خودم نشون کرده بودم و وقتی باهاشون برای رزرو تماس گرفتم اکثرشون یا جا نداشتن یا با توجه به شلوغی اون تاریخ قیمتهای چند برابری دادن و همین موضوع باعث شد سفر به اون مناطق رو به یه وقت خلوت ترِ دیگه موکول کنیم. گزینه های دیگه رو هم بررسی کردیم ولی یا تکراری بودن یا همین مشکل شلوغی و پر بودن اقامتگاه هارو داشتن.
کم کم داشتیم قید تعطیلات رو میزدیم که یهو گزینه ایروان به ذهنم رسید و وقتی با مصی مطرحش کردم اونم بی درنگ استقبال کرد. بعد از نهایی شدن گزینمون صبح روز چهارشنبه 11 خرداد برای گرفتن بلیط هواپیما اقدام کردم، متاسفانه برای اون روز رفتمون پرواز مستقیمی از تهران به ایروان نبود و فقط یه پرواز قطر بود که از تهران به دوحه و ازونجا به ایروان میرفت که قیمتش بسیار بسیار بالا درمیومد پس تنها گزینمون شد اتوبوس. با یه گشت تو قسمت خرید بلیط اتوبوس برای جمعه 13 خرداد ساعت 11 و ترمینال غرب رو نهایی کردم. برای برگشت هم با توجه به محدودیت مرخصی مصی قرار بود سه شنبه 17 خرداد تهران باشیم و باز هم برای اون تاریخ اول به سراغ بلیط هواپیما رفتم که مجدد با همون مشکل رفت مواجه شدم و به ناچار برای برگشت هم با توجه به اینکه 30 ساعتی مسیر طول میکشه برای دوشنبه 16 خرداد بلیط رزرو کردم و به این صورت از 4 شبی که قرار بود توی سفر باشیم 2 شبش رو توی اتوبوس گذروندیم که اونم برای تجربه لطف خودش رو داشت.
اقامت رو هم ازونجایی که فقط دو شب قرار بود ایروان باشیم تصمیم گرفتم یه هتل خوب رزرو کنم که خستگی راه رو جبران کنه و با یه گشت توی قسمت نظرات هتل های ایروان لست سکند به هتل DoubleTree by Hilton که یه هتل چهار ستاره بسیار عالی و تمیز هست رسیدم و همه چیز به فاصله دو روز قبل سفر نهایی شد و ازونجایی که برای سفر به ارمنستان دیگه تست PCR برای اونایی که دو دوز واکسن رو زده بودن الزامی نداشت و ما هم جزء این دسته محسوب میشدیم دیگه کاری جز جمع کردن چمدون باقی نمونده بود.
روز اول
صبح جمعه بعد از خوردن صبحانه و حدود ساعت 10 از خونه راه افتادیم و ساعت 10:30 به ترمینال رسیدیم و به سراغ تعاونی آذر آهو که بلیط رو رزرو کرده بودیم برای گرفتن بلیط های فیزیکی رفتیم. بلیط هارو گرفتیم و یه گشتی توی غرفه شهروند ترمینال زدیم برای خرید تنقلات توی مسیر. بعد از خرید دوباره به سمت تعاونی اومدیم که دیدیم دارن اعلام میکنن که مسافرین ایروان برای سوار شدن به سمت سکوی اتوبوس برن. ما هم رفتیم که دیدیم کنار اتوبوس باقی همسفرا ایستادن ولی خبری از راننده و شاگردش نبود که بعد از حدود 10 دقیقه اونا هم اومدن و ساک و چمدونای مسافرارو تو قسمت بار گذاشتن و مسافرا هم یکی یکی سوار شدن، تو همین بین که کنار اتوبوس منتظر ایستاده بودیم با یه خانم و آقای جوونی که هم سن و سال خودمون بودن به اسم محمود و راحله که ازون آدم های با انرژی مثبت بودن آشنا شدیم و خیالمون یکم بابت مسافرای اتوبوس تو برخورد اول راحت شد.
صندلی ما کنار درب وسط اتوبوس بود و صندلی های پشت سر ما یه اکیپ 6و7 نفره ای بودن که همگی تو رنج حدود 30 سال بودن و خیلی زود بعد از سوار شدن با اونها هم آشنا شدیم. اتوبوس با یه تاخیر حدودا 20 دقیقه ای راه افتاد و خیلی زود حدودای ساعت 12:30 و قبل از اینکه به قزوین برسه تو یه رستوران برای ناهار نگه داشت و ما هم چون صبحانه سنگینی خورده بودیم و معمولا تو این ساعت عادت ناهار خوردن نداشتیم یکم دور محوطه رستوران گشتیم و خودمون رو سرگرم کردیم تا اتوبوس مجدد راه بیفته. بعد از توقف چهل دقیقه ای دوباره سوار شدیم و اتوبوس حرکت کرد. دم عوارضی قزوین که رسیدیم یه توقف کوچیک کنار عوارضی داشت و یه مامور نیروی انتظامی هم به داخل اتوبوس برای بررسی مسافرا اومد و به چند تا سوال از اکیپ پشت سرما بسنده کرد و رفت و اتوبوس هم به مسیر خودش ادامه داد.
تقریبا تا بعد از تبریز که برای شام نگه داشت جز دم پلیس راه توقف خاصی نداشت. بعد از قزوین هم تقریبا با توجه به اون ساعت ظهر اکثر مسافرا در حال چرت بودن و بعضی ها هم مشغول دیدن فیلم های مانیتور اتوبوس و یه فضای کاملا ساکت داخل اتوبوس بود.
ما هم بعد از چرت کوتاهی اطراف زنجان با احساس گرسنگی بیدار شدیم و لقمه های ساندویچی که از خونه تهیه کرده بودیم رو بعد از تعارف به دوستان کناری مشغول خوردن شدیم و در همون حین هم در حال گذر از کنار کوههای رنگی زنجان بودیم. بعد از ناهار هم از بین فیلمهای مانیتور اتوبوس یه فیلم رو انتخاب کردیم و مشغول دیدن شدیم تا یه ساعتی از مسیر رو هم به این شکل گذرونده باشیم.
حالا دیگه تمام مسافرا هم غذاشونو خورده بودن و هم استراحت کرده بودن و همه پر از انرژی و بچه های اکیپ هم که حسابی شارژ بودن هی درخواست پخش آهنگ از راننده رو داشتن ولی راننده بدون هیچ توجهی به خواستشون همچنان پر قدرت به مسیرش ادامه میداد که آخر سر وقتی دیدن درخواستشون به جایی نمیرسه یکی از مسافرا گفت من اسپیکر دارم و میتونیم خودمون موزیک پخش کنیم و بعد از پخش موزیک هم توی اتوبوس فضای جالبی بود و یه ساعتی هر کی به روش خودش در حال خوشگذرونی بود تا اینکه اتوبوس یه جایی بعد از تبریز و حدودای ساعت 7 برای شام نگه داشت. ما هم پیاده شدیم و با توجه به اینکه احساس گرسنگی نداشتیم از سوپرمارکت کنار رستوران دو تا چایی گرفتیم و اومدیم کنار تخت های جلوی رستوران مشغول خوردن شدیم و بعدش میوه هایی که از تهران با خودمون آورده بودیم رو در کنار چند تا از همسفرامون با هم مشغول خوردن و گپ و گفتگو شدیم تا تایم شام هم تموم شه و راه بیفتیم.
بعد از حدود یک ساعتی با اعلام شاگرد اتوبوس مسافرا به سمت اتوبوس برای سوار شدن رفتن و بعد از چند دقیقه اتوبوس حرکت کرد. بعد از شام هم مجدد دوستان اکیپ دقایقی رو مشغول پخش موزیک و خوندن دست جمعی بودن و بعضی دیگه مشغول خوردن شام داخل اتوبوس و بعضی هم سرگرم فیلم دیدن بودن تا اینکه اکثر مسافرا انگار که همگی با هم انرژیشون تخلیه شده باشه به چرت رفتن. منم چشامو رو هم گذاشته بودم که نفهمیدم چجوری خوابم برده بود و وقتی بیدار شدم دیدم دوستان میگن نزدیک مرز نوردوز هستیم و اتوبوس هم آخرین جایی که تو ایران میتونست گازوییل بزنه رو زد و بعد از کمتر از نیم ساعت به ورودی مرز رسیدیم و اتوبوس دقایقی بعد جلوی ترمینال مسافری نگه داشت و بعد از تحویل چمدونها بهمون اعلام کرد که بعد از انجام کارهای خروج کنار درب خروجی منتظر بمونید تا سوار شیم برای ادامه مسیر اینبار داخل خاک ارمنستان.
وارد سالن که شدیم محلی ها برای فروش درام به سراغ مسافرا میومدن، قیمت که گرفتم هر درام رو 71 تومن قیمت داد که به نسبت قیمت تهران که 68 تومن بود منطقی بود. همزمان با ما یه اتوبوس دیگه هم رسیده بود و ما با مسافرای اون یکی اتوبوس همگی منتظر باز شدن گیت بودیم که چمدونانونو بزاریم تو دستگاه ایکس ری و بریم برای مهر پاسپورت. تو صف بودیم که به مصی گفتم بهتره یکم درام اینجا چنج کنیم برای صبحانه و کرایه تاکسی فردا که وقتی رفتم پیش همون پسری که قیمت گرفته بودم ازش گفت 72 تومن و نمیدونم چرا ولی انگار یه حس زورگیری بهم دست داد و برگشتم تو صف. بعد از چند دقیقه بالاخره دستگاه روشن شد و گیت رو باز کردن و ماهم یکی یکی چمدونهارو توی دستگاه گذاشتیم و بعدشم مهر خروج رو پاسپورتمون ثبت شد و به اتفاق باقی مسافرای اتوبوس خودمون به سمت خروج از سالن رفتیم.
از سالن که خارج شدیم فاصله بین گیت خروج از ایران و گیت ورود به ارمنستان یه پلِ که روی رود ارس هست و نیمه این پل خط مرزی ایران و ارمنستان محسوب میشه. تا قسمتی که برای ایران هست رو با چراغ های نواری به رنگ پرچم ایران چراغ کشیدن که تو شب یه زیبایی خاصی داره که اکثر مسافرا هم هنگام رسیدن به انتهای اون چراغها و به هنگام ورود به خاک ارمنستان روی خط مرزی عکس یادگاری میگیرن که ما هم از این قایده مستثنی نبودیم و یه عکس دست جمعی کنار هم گرفتیم و بعدش رسما وارد خاک ارمنستان شدیم.
یکی از قشنگی های سفر زمینی به نظرم همین قسمتش میتونه باشه که شما با تمام وجود میتونی این لحظه خروج و ورود به یه کشور دیگه رو حس کنی. بعد از گذشتن از پل به یه باجه ای تو محوطه رسیدیم که گیت ورودی ارمنستان حساب میشد و اونجا پاسپورتامونو چک و بعدش مهر ورود رو میزدن. یکم جلوتر و قبل از ورود به سالن مسافری ارمنستان ماشین ها تو صف انتظار بودن تا وارد سالن مخصوص ایکس ری ماشین ها بشن و ما هم با گذر از کنار ماشین ها وارد سالن مسافری ارمنستان شدیم و کارهای مربوط به ورود به خاک ارمنستان هم انجام شد و هنگام خروج از سالن هم از صرافی ارمنی که اونجا بود 70 یورو خورده که همراهمون بود رو چنج کردیم که شد حدود 33000 درام که با حسابی که کردم همون مقدار 70 تومن میشد و در نهایت تو محوطه خروجی سالن منتظر موندیم تا کارهای مربوط به چک و خروج اتوبوس هم تموم بشه و ما هم سوار شیم.
متاسفانه راننده ها تعداد زیادی دبه 20 لیتری سوخت تو صندوق داشتن که همین موضوع باعث حساسیت بیشتر مامورای گمرک ارمنستان شده بود و باعث شد 5 ساعتی ما اونجا معطل بشیم. ما هم تو این چند ساعت مشغول گپ زنی و صحبت با محمود و راحله بودیم و کلی با هم آشنا شدیم ولی بعد از چند ساعتی احساس خستگی و کلافگی سراغ تک تک مسافرا اومد و هر کسی هر جایی میدید برای نشستن و استراحت انتخاب میکرد. گروهی هم که با خودشون زیرانداز داشتن زیراندازشون رو پهن کردن و خوابیدن. ساعت حدودای 4 صبح بود که بالاخره مامورای گمرک رضایت دادن و اتوبوس به سمت درب خروج اومد و ماهم سوار شدیم و تو مرحله آخر هم هنگام خروج از گیت نگهبانی مامور ارمنی برای چک نهایی پاسپورت مسافرا وارد اتوبوس شد و بعد از چک پاسپورت تمام مسافرا وارد جاده اصلی شدیم و به سمت ایروان راه افتادیم. انقد این چند ساعت انتظار تمام مسافرارو خسته کرده بود که فقط لحظاتی بعد از حرکت اتوبوس همه به خواب عمیقی رفتن.
روز دوم
ساعت حدود 7 صبح بود که با حس آفتاب تیزی که روی صورتم بود بیدار شدم و وقتی چشامو باز کردم که پرده پنچره رو بکشم یهو با یه صحنه فوق العاده مواجه شدم و دیگه خواب از سرم پرید. یه دره عمیق و سرسبز و هرجارو که نگاه میکردی فقط سرسبزی بود. یاد جاده گردنه حیران خودمون افتادم. تو سفرنامه ها از زیبایی این جاده خیلی شنیده بودم و حالا داشتم به چشم میدیدم.
دیگه کم کم بقیه مسافرا هم در حال بیدار شدن بودن و هر کسی که بیدار میشد و این صحنه هارو میدید دیگه دلش نمیومد بخوابه.
بعد از حدود یک ساعت اتوبوس جلوی یه کافه با صفای با معماری خاص ارمنی برای صرف صبحانه توقف کرد و وقتی پیاده شدیم هوای فوق العاده مطبوع منطقه با یه ویوی عالی رو حس میکردیم.
صبحانه هم سوسیس تخم مرغ به همراه کره و عسل و دوتا چای گرفتیم که به همراه نون حدود 6500 درام شد.(هزینه نون همراه صبحانه رو هم جدا حساب میکردن). بعد از صرف صبحانه مجدد سوار اتوبوس شدیم و به سمت ایروان به راه افتادیم. در بین راه هم کنار یه سری غرفه نگه داشت و اونجا مسافرا برای خودشون آب و نوشیدنی و تنقلات خریدن و این آخرین توقف ما قبل از ایروان بود. به نزدیکیای ایروان که رسیدیم و از حاشیه شهر که داشتیم وارد شهر میشدیم خونه های قدیمی و به جا مونده از دوران کمونیستی شوروی هنوز قابل مشاهده بود ولی هرچی به مرکز شهر که نزدیک میشدیم چهره شهر هم در حال تغییر و زیباتر میشد. بالاخره بعد از حدود 26 ساعت و در ساعت 13:30 به ترمینال ایروان رسیدیم.
موقع پیاده شدن از اتوبوس متاسفانه بین یکی از مسافرین و یکی از راننده ها یه تنش کوچیکی پیش اومد که همین باعث شد جو منفی فضارو بگیره و منم برای اینکه بخوام زودتر ازون فضا دور بشم خیلی سریع چمدونمونو تحویل گرفتم و به همراه مصی به سمت تاکسیای کنار ترمینال اومدیم که بریم سمت هتل. بعد از یه معطلی کوچیک و به سختی یه تاکسی پیدا کردیم که بهش متوجه کنیم کجا میخوایم بریم(متاسفانه یکی از مشکلات گردشگری تو ایروان عدم آشنایی مردمان این شهر با زیان انگلیسیه) و بعد ازینکه تاکسی حرکت کرد همون لحظه محمود و راحله رو دیدیم که دارن از ترمینال میان بیرون که سوار تاکسی بشن و با اشاره دست از هم خداحافظی کردیم و بعد از طی یه مسیری که یکم آروم گرفتیم تازه یادمون افتاد که هیچ شماره و نشونی از هم نداریم و چقد تاسف خوردیم که شاید دیگه هیچوقت نبینیمشون. معمولا تو سفر خیلی کم پیش میاد با آدمهایی آشنا بشین که خصوصیات اخلاقی شبیه خودتون داشته باشن و بخواین تو مدت کوتاهی اینطور ازشون انرژی بگیرین که تو همین مدت کوتاه هم دلتنگشون بشین.
به دم هتل که رسیدیم با پرداخت کرایه 2500 درامی به راننده وارد هتل شدیم، هتل اون روز میزبان یه مراسمی بود که باعث شده بود لابی هتل خیلی شلوغ باشه و ما بعد از چکین ده دقیقه ای تو لابی نشستیم و منتظر آماده شدن اتاق شدیم. هتل دابل تری یه هتل چهارستاره لوکس محسوب میشه که در بدو ورود لابی بزرگ و زیباش به چشم میاد. یه هتل 15 طبقه که اتاق ما طبقه هشتم و رو به خیابون بود. اتاق هاش به نسبت بزرگ و سرویس بهداشتی و حمام بسیار تمیزی داشت. آب معدنی و چای و نسکافه هم که هر روز شارژ میشد و مهمترین قسمت که مربوط به صبحانه بود هم بسیار صبحانه های متنوعی داشت و در کل از همه لحاظ چه موقعیتی و چه رفاهی مناسب بود. تنها ایرادی که میشد بهش گرفت نداشتن استخر بود.
بعد از تحویل اتاق که حسابی هم گرسنه بودیم با توجه به اینکه نزدیک هتل رستورانی توی مپ پیدا نکردم به رستوران هتل رفتیم و یه پیتزا با سالاد و نوشیدنی خوردیم که شد حدود 12000 درام و بعد از ناهار به هتل برگشتیم تا استراحت کنیم و دوش بگیریم و آماده شیم برای غروب. بعد از دوش و یه استراحت آماده شدیم و رفتیم به سمت میدون جمهوری که میدون مرکزی شهره و شبهای فوق العاده ای داره. از هتل تا میدون جمهوری حدودا 15 دقیقه پیاده روی بود که بعد از 5 دقیقه از هتل به سمت خیابون ایتالیا که منتهی میشه به میدون رو میومدیم میرسیدیم به یه بلوار پهن و خیلی زیبا که پر از فواره و حوض آب برای آب بازی بود که اون روز هم کلی از بچه ها و جوونهای شهر در حال آب بازی تو بلوار بودن و فضای خیلی شادی تو فضا حاکم بود.
ما هم از کنار همین بلوار مسیرمون رو مستقیم به سمت میدون رفتیم تا رسیدیم به میدون جمهوری، یه میدون که دورتادورش ساختمونهای مهم از جمله ریاست جمهوری و موزه تاریخ با معماری های منحصر به فردشون هست و در مرکز میدون هم فواره های موزیکال و جمعیتی که دور و داخل میدون حس خوشایندی به آدم میدادن.
بعد از یه دور و گشت کوچیک کنار میدون وقتی میخواستیم به خیابون شمالی بریم دیدیم کنار خیابون یه ون پارک کرده که روش هم کلی عکس و پوستر جاهای دیدنی ارمنستان آویزون بود، نزدیک که شدیم یه پسر حدود 30 ساله به اسم هایک سراغمون اومد و وقتی فهمید ایرانی هستیم سعی کرد اول با مهارت نصف و نیمه فارسی که داشت باهامون فارسی صحبت کنه و وقتی فهمید میتونیم انگیلیسی صحبت کنیم راحت شد و شروع کرد به توضیح دادن در مورد نرخ تورهاشون. در نهایت قرار شد یه ماشین برای دو نفر و جاهای دیدنی خارج از شهر رو برای فردا با قیمت 28000 درام بفرسته دم هتل تا اینطوری ماهم بتونیم از یه روزمون مفید استفاده کنیم و همه جاهایی که میشه رو ببینیم.
بعد از توافق با هایک و فیکس کردن ساعت و محل قرار به سمت خیابون شمالی برای خوردن شام رفتیم، خیابون شمالی یکی از معروفترین خیابونهای ایروان برای گشت و گذار و پیاده روی و در نهایت پر از رستورانه، ما هم یه رستورانی که فضای قشنگی رو جلوی مغازه درست کرده بود رو انتخاب کردیم نشستیم و وقتی گارسون رستوران برای سفارش پیشمون اومد ازش خواستیم غذای معروف خودشون رو پیشنهاد بده و اونم یه غذایی رو پیشنهاد داد که الان اسمش یادم نیست ولی چیزی شبیه پیتزا بود، به جای خمیر از نون استفاده شده بود و لای اون مثل سمبوسه از خوراک مرغ و سبزیجات به همراه ادویه های خوش طعمی استفاده شده بود رو به همراه یه سالاد سزار و یه موهیتو و کوکا برامون آورد. قیمت شام شب دوم هم 10000 درام شد.
بعد از صرف شام قدم زنان از کنار کافه ها و رستورانهای خوش رنگ و لعاب و باصفا که همشون میز و صندلی هایی کنار پیاده رو چیده بودن و انواع موسیقی های شاد ارمنی ازشون شنیده میشد و یه فضای شاد و قشنگِ خاصی به فضا میداد رد شدیم تا به هزار پله یا کاسکاد رسیدیم، یه مجموعه عظیم با پله های بیشمار که وقتی ازشون بالا میری نمای شهر کامل زیر پاهاته.
در کنار پله ها و درون مجموعه پله برقی هایی هم بود برای کسایی که توانایی بالا رفتن از پله هارو نداشتن و البته اون ساعت که بسته بود، ما هم بعد از یه مکث کوچیک روبروی این مجموعه زیبا و یه نگاه از پایین به بالای مجموعه خودمون رو آماده بالا رفتن کردیم. بعد از بالا رفتن از چند تا پله اول کم کم نمای شهر پیدا میشد.
بعد از طی چندین پله مجموعه سکوی صافی برای استراحت و نشستن و خلوت کردن با ویوی شهر داشت و جوانان ارمنی و گردشگرانی که هر کدوم گوشه ای مشغول بودن و ما هم هر از گاهی کنار این سکوها نفسی چاق میکردیم و ادامه مسیرو میرفتیم تا به بالاترین قسمت پله ها رسیدیم. حالا ازینجا نمای بیشتری از شهر رو میشد دید.
در بالای پله ها فضایی به شکل موزه تجهیزات نظامی درست کرده بودن و چند تا ادوات نظامی هم برای بازدید گذاشته بودن و بالاتر ازین فضا مسیر انحرافی به خیابان کناری پله ها بود که ازونجا دوباره مسیر پیاده رو و پله ای تا بنای یاد بود داشت که ماهم به سمت بنا رفتیم و با طی کردن پله هایی اینبار کمتر از قبل به این بنای زیبا رسیدیم.(فضای بین این دوتا مجموعه در حال ساخت بود و قراره که پله ها تا بنای یادبود ادامه پیدا کنه). محوطه اطراف بنا هم بسیار وسیع و بزرگ بود و نیمکت هایی برای نشستن و استراحت کردن قرار داشت. اون بالا و اون ساعت شب هوا بسیار خنک و دلپذیر بود و باد خنکی هم تو فضا میپیچید و گردشگران تقریبا زیادی که مشغول عکس گرفتن و لذت بردن ازین هوا و فضا بودن. ما هم چند دقیقه ای اونجا نشستیم و گپی زدیم و انگار که جفتمون دلمون نمیومد ازون فضا دل بکنیم.
بعد از چند دقیقه با تمام حس و انرژی خوبی که از محیط گرفته بودیم قصد بازگشت کردیم و پله هارو اینبار به پایین طی کردیم تا رسیدیم به پایین پله ها و دوباره کافه های رنگ و وارنگ و همون اول بلوار پارک چشممون خورد به یه کافه دونات و بی درنگ دوتا چای و دونات جهت رفع خستگی و تشنگی سفارش دادیم. بعد از خوردن چای و دونات با توجه به اینکه ساعت از 12 شب هم گذشته بود به سمت هتل راه افتادیم و دوباره از کنار خیابونهای با کافه های زیبا که تا اون موقع شب هم همچنان شلوغ و زنده بودن خودمون رو به میدون جمهوری رسوندیم.
به میدون که رسیدیم تصمیم گرفتیم ادامه مسیرو با تاکسی بریم ولی متاسفانه اون ساعت شب انگار تاکسی بد گیرمیومد و در نهایت بعد از چند دقیقه انتظار کنار خیابون دوباره پیاده به سمت هتل ادامه دادیم. خستگی راه توی اتوبوس و پیاده روی چند ساعته انقدر خستمون کرده بود که نفهمیدیم چجوری خودمون رو به هتل رسوندیم و تا رسیدیم خوابیدیم و به این ترتیب روز دوم هم به پایان بردیم.
روز سوم
امروز قراره ساعت 10 صبح ماشین تور بیاد دنبالمون، ما هم از ساعت 8 صبح بیدار شدیم و بعد از دوش خودمون رو به طبقه دوم هتل که سالن صبحانه بود رسوندیم. سالن صبحانه هتل دابل تری یکی از مفصل ترین صبحانه هایی بود از بین تمام هتل هایی که تاحالا رفته بودم ، از صبحانه گرم تا سرد و انواع میوه ها در کنار نان و شیرینی های خوشمزه و با پرسنلی به شدت خوش برخورد که فضای بسیار دلنشینی رو برای صرف صبحانه مهیا میکردن.
بعد از خوردن صبحانه به اتاق برگشتیم تا کم کم آماده رفتن بشیم، ساعت حدود 9:50 بود که هایک توی واتساپ پیام داد که راننده رسیده و توی لابی منتظر ماست، ما هم بلافاصله راهی شدیم و بعد از سلام و علیک ابتدایی سوار ماشین شدیم.راننده یه آقای حدود 47،8 ساله با یه ماشین ون بنز بود که بعد از آشنایی فهمیدیم عموی هایک هستش و متاسفانه الان اسمشون یادم نمونده. با توجه به قوانینی که اون موقع بود و مسافرینی که از تور ارمنستان به ایران برمیگشتن حتما باید تست PCR داشته باشن قرار بود قبل از شروع برنامه مارو به یه مرکز تست PCR ببره و ازونجا به ادامه مسیر بریم و ما هم چون روز قبل تمام درام هامونو خرج کرده بودیم ازش خواستیم اول به یه صرافی بریم که ایشونم مارو به سوپر مارکت ساس(که داخل سوپر مارکت یه باجه صرافی داشت) و کنار مرکز تست بود برد و اونجا هم ما 200 یورو دیگه که شد حدود 93000 درام چنج کردیم و بعدش به سمت مرکز تست رفتیم.
خوشبختانه مرکز هم خلوت بود و خیلی سریع کارمون راه افتاد و با پرداخت 20000 درام هزینه تست رسما برنامه اون روز ما هم شروع شد. با توصیه عموی هایک هم قرار شد جواب تست رو غروب همون روز بهمون بدن. اولین مقصدی که رفتیم معبد گارنی بود، در طول مسیر وقتی که از شهر خارج شدیم اولین چیزی که پیدا بود و از همه جا میشد دیدش کوه آرارات بود.
مسیر بسیار سرسبز و زیبایی بود و تا هرکجا که چشم کار میکرد فقط سرسبزی بود و زیبایی. در بین راه هم عموی هایک که مرد بسیار خوش صحبتی بود حسابی درمورد ارمنستان و تاریخچه ارمنستان و مردمانش برامون صحبت میکرد، از جمعیت 3 میلیونی ارمنستان و جمعیت حدود 8 میلیونی ارمنی زبانان خارج از ارمنستان تا جنگ اخیر قره باغ که بین ارمنستان و آذربایجان بود و اینکه خودش به همراه چند تا از دوستانش تو این جنگ شرکت کرده بودن و یکی از دوستانش هم تو جنگ کشته شده بود و وقتی که صحبت از دوستش شد و عکسشو بهمون نشون داد بغض گلوشو گرفت و تا چند دقیقه ای نتونست صحبتی کنه و... و لعنت بر جنگ...بعد از حدود یک ساعت که از ایروان خارج شدیم به معبد گارنی رسیدیم،
ورودی محله یه خیابون تقریبا باریک با خونه باغهایی بود که ابتدای مسیر قرار داشت و هرچی جلوتر مرفتیم و به معبد نزدیک میشدیم رستورانها و مغازه های فروش سوغاتی بیشتری میدیدیم، ازونجایی که روز یکشنبه بود و روز تعطیلی اونها بود جمعیت بسیار زیادی داشتن به سمت معبد میرفتن، اینقدی که دیگه جا برای ماشین نبود و ماهم تصمیم گرفتیم ادامه مسیر رو پیاده بریم و در حین اینکه مغازه هارو میدیدیم خودمون رو به ورودی معبد رسوندیم و اونجا جمعیتی که جلوی گیشه بلیط فروشی بودن بسیار بیشتر از حد انتظار بود. ماهم به جمعیت توی صف خرید بلیط ملحق شدیم و بعد از چند دقیقه بالاخره موفق شدیم بلیط بگیریم و خودمون رو به محوطه داخلی معبد رسوندیم، متاسفانه جمعیت گردشگران تور ایروان که داخل بودن جند برابر جمعیت بیرون بودن طوری که اصلا نمیشد نزدیک معبد بشیم و ماهم که وقتی این صحنه رو دیدیم و ازونجایی که داخل معبد هم امکان ورود نداشت بدون اینکه حتی عکسی از معبد بندازیم به همین مقدار از بازدید کفایت کردیم و برگشتیم بیرون.
هنگام برگشت هم دوباره چند تا از مغازه های سوغاتی فروشی رو به هوای خرید مگنت سر زدیم و در نهایت طرح مورد توافق جفتمونو به قیمت 1000 درام خریدیم و به سمت ماشین برگشتیم تا به مقصد بعدی بریم. مکان بعدی که عموی هایک مارو برد یه دره بسیار زیبا و باصفا به اسم سمفونی سنگ ها(Symphony of Stons).
فاصله دره از معبد با ماشین حدود 5 دقیقه بود و یه جاده کوچیک سنگفرش شده که دیواره های صخره را از رودخونه جدا کرده بود، به محض ورود اینقد محو صخره و سنگ های صخره شدیم که از عموی هایک خواستیم ماشین رو نگه داره تا زودتر پیاده شیم و این صخره های جذاب رو از نزدیک ببینیم. سنگ های صخره به شکل ستونهای 6 و 8 ضلعی مثل خونه های کندوهای عسل با نظم خاصی کنار همدیگه قرار گرفته بودن.
یه دیواره بزرگی هم بود که سنگ ها تا فاصله تقریبا 15و20 متری زمین اومده بودن و یه تورفتگی و سایه بون قشنگی درست شده بود و آب هم از لای این سنگ ها میومد که یه نیمچه آبشار قشنگی رو درست کرده بود و وقتی تو اون هوای گرم زیر این سایه و کنار آب قرار میگرفتی حس خنکی خیلی خوبی بهتون میداد.
یکم جاده رو که جلوتر رفتیم معبد گارنی رو بالای کوه مقابلمون میشد دید و جلوتر ازون و در انتهای جاده سنگفرش مسیر خاکی باریکی بود که به معبد میرسید.
سمت چپ دره هم یه رود خونه بسیار پرآبی قرار داشت که با توجه به خلوتی محیط صدای قشنگ آبش توی فضا پیچیده بود، دو طرف رودخونه هم انبوه درختانی بودن که حسابی کنار رودخونه رو سایه انداخته بودن و مناسب کمپ کردن و پیک نیک شده بود. طرف دیگه رودخونه هم صخره های عظیم بودن.
ما هم برای دقایقی یه جای مناسبی کنار رودخونه پیدا کردیم و پاهامونو توی آب گذاشتیم و بدون اینکه چیزی بهم بگیم فقط از صدای زیبای رودخونه و آرامشی که تو اون منطقه حاکم شده بود استفاده کردیم و بعد ازینکه آب یخ رودخونه دمای بدنمونو حسابی پایین آورده بود به سمت ماشین برگشتیم و از ازین دره زیبا و جذاب خارج شدیم. یه نکته ای که عموی هایک درمورد این منطقه گفت اینکه معمولا گروههای گردشگری که به همراه میدل باس یا اتوبوس برای معبد گارنی میان رو به اینجا نمیارن و تنها دلیلش هم اینکه مسیر برای اتوبوس ها سخته و مناسب نیست. دلیل خلوتی دره هم فقط همین نکته بود.
بعد از دره به سمت کلیسای گغارد رفتیم، کلیسایی کوچک ولی عجیب ازین نظر که در دل کوه ساخته شده و درواقع در آن زمان و با اون امکانات کوه را شکافته و این کلیسای زیبا رو ساخته بودن و همین دلیل هم باعث شده که این کلیسا جزء آثار میراث فرهنگی یونسکو هم ثبت بشه و از جاهای دیدنی ایروان به حساب بیاد. مسیر گارنی تا کلیسا هم همچنان زیبا و دلنشین بود، مسیری کوهستانی ولی سرسبز. به نزدیکیای کلیسا که رسیدیم حجم ماشینهای گردشگران ترافیک سنگینی رو تو اون منطقه درست کرده بود و ماهم دوباره یکم قبلتر از ماشین پیاده شدیم و قدم زنان به سمت کلیسا رفتیم، ورودی کلیسا از لب جاده یه سربالایی کوچیکی بود که دوطرفش دست فروش ها بساط پهن کرده بودن و انواع نون های محلی و گاتا و سوجوک های معروف خودشون به همراه صنایع دستی و مگنت های ارمنستان رو میفروختن.
ورودی کلیسا چند نفر رو دیدیم که سعی داشتن داخل تو رفتگی دیوار سنگ پرتاب کنن و با چنان هیجانی اینکارو میکردن که برامون جالب بود و وقتی قضیه رو پرسیدیم فهمیدیم که این یه باور بین بومیانه که میگن هرکسی اگر بتونه هفت تا سنگ به این تورفتگی پرتاب کنه و ازین هفت تا سه تاش داخل تو رفتگی بره هر آرزویی داشته باشه براورده میشه و همین قضیه باعث شده گردشگرانی که از قبل ازین موضوع اطلاع دارن شانس خودشون رو امتحان کنن. گغارد هم مثل گارنی بسیار شلوغ بود و اولین چیزی که تو بدو ورود میشد دید سیل جمعیتی بود که داخل حیاط محوطه بودن.
کلیسا در قسمت شمالی محوطه قرار داشت و اطراف محوطه هم ساختمانهای دیگه ای قرار داشت که داخل یکی از همین ساختمانها شمع برای روشن کردن داخل کلیسا میفروختن که جمعیت زیادی هم برای خرید شمعها توی صف ایستاده بودن و ماهم به درخواست مصی چند تایی گرفتیم و داخل شدیم.
داخل کلیسا هرکسی مشغول کاری بود، عده ای درحال عکاسی و عده ای در حال شمع روشن کردن و گروهی هم در حال عبادت ولی قسمت جذاب برای ما مراسم غسل تعمید یه نوزاد بود و کشیش در حال اجرای مراسم بود و ماهم دقایقی که از مراسم باقی مونده بود رو تونستیم شرکت کنیم.
بعد از مراسم ما هم اومدیم داخل کلیسا رو گشتیم و شمع هایی که خریده بودیم رو روشن کردیم و چن دقیقه ای هم روی نیمکت های داخل کلیسا نشستیم و بعدش دوباره برگشتیم سمت ماشین تا بریم به سمت دریاچه سوان.
مسیر دریاچه سوان از گغارد هم حدود یک ساعتی راه بود ولی همچنان مسیر زیبا و سرسبز بود و ما هم که همچنان با عموی هایک مشغول گپ زدن بودیم و دیگه کم کم احساس گرسنگی هم بهمون دست داده بود و به پیشنهاد عموی هایک قرار شد یه رستوران خوب کنار دریاچه ناهار بخوریم.
بعد از گذشت یک ساعت که راه افتاده بودیم کم کم دریاچه در حال پیدا شدن بود و میشد از دور دیدش، بزرگترین دریاچه منطقه قفقاز که هرچی نزدیکتر میشدیم زیباییش هم دوچندان میشد، کنار دریاچه پر بود از پلاژ ها و رستورانهای متنوع و بالاخره ماهم رسیدیم به رستورانی که قرار بود بریم، رستوران داخل یه مجتمع گردشگری ساحلی بود که یه قسمت رو به صورت آلاچیق کنار ساحل درست کرده بودن و صاحب رستوران هم از دوستان عموی هایک بود که به سفارش ایشون هم یه جای خوب کنار دریاچه بهمون دادن.
بعد از چند دقیقه منو آوردن و من یه خوراک ماهی کبابی به پیشنهاد خودشون که خیلی تعریف میکردن ازش و مصی هم خوراک مرغ باربیکیو که 3 تیکه ران مرغ کباب شده بود به همراه دوتا نوشیدنی برامون بیارن. تو این مدتی هم که غذا داشت آماده میشد هم ما داشتیم از منظره دریاچه و تفریحات آبی که درحال انجام شدن بود لذت میبردیم و اینجوری هم انتظار غذا کمتر میشد.
بالاخره غذا اومد و متاسفانه به جرات میتونم بگم بدمزه ترین ماهی و بعد ازون مرغ تمام عمرمون رو اونجا خوردیم، علاوه بر اینکه بد پخته بودن، بلکه به ذایقه خودشون هم پخته بودن که با ذایقه ما 180 درجه فرق داشت. روی ماهی رو فقط یه مقدار رب مالیده بودن و وسط ماهی به شدت خام و نپخته بود به طوری که بوی زهم ماهی بدجور توی ذوق میزد و جز یه تیکه از قسمت رویه گوشت که پخته بود دیگه نتونستم چیزی بخورم. مرغ کبابی هم بدتر از ماهی، جوری که بدون هیچ ادویه و مرینیتی رون مرغ رو گذاشته بودن روی شعله و گوشت رویه مرغ به شدت سفت شده بود ولی توی گوشت خام مونده بود که واقعا با ذایقه ما غیر قابل خوردن بود. با تیکه نون هایی که همراه غذا آورده بودن یه ته بندی کردیم خودمون رو تا به شهر برسیم و بتونیم چیزی بخوریم و با پرداخت 13000 درام پول ناهار سوار ماشین شدیم تا به کلیسای سواناوانک که در قسمت شمالی دریاچه بود بریم.
در بین راه هم وقتی عموی هایک درمورد غذا ازمون سوال کرد گفتیم خوب بود ولی نه مثل غذای ما ایرانیا و جالب اینکه گفت اینجا یکی از بهترین رستورانهای اطراف دریاچست. بعد از کمتر از ده دقیقه به محله کلیسا رسیدیم، کلیسا در ارتفاع قرار داشت و باید از پله هایی که توی مسیر بود بالا میرفتیم، هوا به شدت گرم شده بود و آفتاب تیزی هم اون موقع طهر مشغول تابیدن بود، موقع پیاده شدن از ماشین عموی هایک یه چتر برای در امان موندن از تیغ تیز آفتاب بهمون داد که خیلی کمک حالمون شد، مسیر قبل از پله ها هم مثل همه جای دیگه گردشگری یه سری مغازه فروش سوغاتی و دست فروش های محلی بودن. از پله ها بالا رفتیم و اینجا هم جمعیت زیادی برای بازدید اومده بودن، بعد از بالا رفتن از پله ها به یه دشت کوچیکی رسیدیم که محوطه کلیسا بود، دو تا کلیسای کوچیک به فاصله 50 متری از هم ولی با منظره بسیار جذاب و هیجان انگیز به دریاچه. طوری که تمام دریاچه و دشت های اطراف دریاچه زیرپاهات بودن.
آنطور که بعضی از گردشگران بومی منطقه بهمون گفتن این کلیساها اوایل برای کشیش هایی ساخته شده بود که مرتکب گناه شده بودن و به این منطقه تبعید میشدن به خاطر فاصله زیادی که از شهر داشت، داخل کلیساها هم خیلی کوچیک بود و گنجایش خیلی کمی داشت و گردشگرانی که مشغول روشن کردن شمع بودن و یه خانمی هم که مسؤل کلیسا بود و مدام در حال تذکر به گردشگران بود که عکس گرفتن ممنوعه و نباید عکس بگیرین. بعد از بازدید از این کلیساها یه جاده کوچیکی به سمت درختای پشت کلیسا کشیده شده بود که به چند تا تیکه سنگ دست نوشته شده میرسید که ظاهرا سنگ یادبود بودن.
بعد از یه گشت و گذار حسابی که تو این مکان خاص و زیبا داشتیم، راه پله هارو برای برگشت به پایین در پیش گرفتیم تا به سمت ماشین برگردیم. با توجه به تایمی که داشتیم هنوز یه جای دیگه رو هم میشد ببینیم که به پیشنهاد عموی هایک رفتیم یه منطقه ای که ظاهرا زمستون ها پیست اسکی هستش ولی تو این فصل با توجه به سرسبزی منطقه فوق العاده شده بود. به محوطه پارکینگ رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم، یه مجموعه ای بود مثل توچال خودمون، یه سری مغازه و کافه ابتدای مسیر بود و بعدش یه تله سیژ که با 8000 درام شما رو به ارتفاعات میبرد و سمت چپ مجموعه هم یه دشت سبز که به یه شیب میرسید که پیست اصلی اسکی بود و تا چشم کار میکرد همه جا رنگ سبز انگاری که تو تن دشت لباس سبز یه تیکه پوشونده بودن و یه چشمه آب هم کنار این دشت قرار داشت که آب پرفشار و خنکی هم بود.
بعد از گشت و گذار تو این دشت جذاب و گرفتن چند تا عکس یادگاری به سمت تله سیژ رفتیم به نیت سوار شدن، با توجه به تایم محدودی که داشتیم اول گفتیم بپرسیم ببینیم چقدی زمان میبره که مسولش گفت رفت و برگشت حدود 1 ساعت که برای ما زیاد بود و برگشتیم به سمت ماشین که برگردیم ایروان. ازونجا تا ایروان هم حدود یک و نیم ساعت تو راه بودیم و همچنان از زیبایی مسیر سعی میکردیم لذت ببریم و منی که داشتم فکر میکردم که چطور مجذوب این همه زیبایی و طبیعت زیبای ارمنستان شده بودم. طبیعت بکر و زیبا که گاها با معماری پر ذوق دست بشر ترکیب شده بود و دل هر گردشگری رو میبرد.
ساعت حدود 5 بود که به ایروان رسیدیم و طبق وعده به مرکز تست برای گرفتن جواب رفتیم و خوشبختانه جواب تست هامون هم آماده شده بود و بدون معطلی خاصی برگه هامونو گرفتیم و نزدیکای هتل از عموی هایک خواستیم مارو کنار یه سوپر مارکت پیاده کنه تا یکم آب و تنقلات برای هتل بگیریم و ببریم، بعد از پیاده شدن و برای اینکه دیگه معطل خرید ما نشه طبق توافقی که داشتیم مبلغ تور رو پرداخت کردیم و بعد از کلی تشکر و خداحافظی به سوپر مارکت رفتیم و یه بطری بزرگ آب معدنی و مقداری شکلات و تنقلات دیگه به سمت هتل برگشتیم. گردش امروز حسابی خستمون کرده بود و دلمون حسابی هوس چای کرده بود. به اتاق که رسیدیم سریعا بساط چای رو آماده کردیم و مقداری از تنقلاتی که خریده بودیم رو کنار چای خوردیم و بلافاصله دوش گرفتیم و آماده شدیم برای راند بعدی برنامه.
با توجه به نزدیکی مرکز خرید ایروان تا هتل قرار شد اول بریم اونجا و بعدش برگردیم تا آخر شب میدان جمهوری و خیابون شمالی باشیم. از هتل تا مرکز خرید ایروان 20 دقیقه پیاده روی بود و ما هم قدم زنان راهی شدیم. در بین راه چیزی که خیلی جلب توجه میکرد پمپ بنزین های کنار خیابون بود، پمپ بنزین های خصوصی که مثل ایستگاه اتوبوس کنار خیابون و به فواصل خیلی کم از همدیگه قرار داشتن. به ایروان مال که رسیدیم اولین کاری که کردیم رفتیم کافه و دوتا اسپرسو جهت تقویت انرژی خوردیم و بعدش شروع به گشتن کردیم. قیمت ها با توجه به برندهایی که بود بازهم مناسب خرید نبود و ما هم نیتی برای خرید نداشتیم مگر اینکه جنس یا مدل خاصی رو میدیدیم که ایران نبود یا ارزش خریدن رو داشت، همینطور که داشتیم بین مغازه ها میگشتیم در کمال ناباوری میتونم بگم که طلایی ترین اتفاق سفرمون هم رقم خورد و اون روزمون رو کامل ساخت.
دیدن ناگهانی محمود و راحله دوستانی که همسفرمون بودن و موقع خداحافظی یادمون رفته بود از هم شماره ای بگیریم رو یک آن جلوی خودمون دیدیم و کلی حال و احوال و ذوق کردیم کنار هم. بعد اینکه چند دقیقه ای رو توی راهرو و ایستاده از اتفاقات دیروز و امروز برای هم تعریف کردیم که چیشد و کجاها رفتیم به اتفاق هم مشغول گشتن شدیم و دیگه هم آخرای ساعت کاری فروشگاه بود و با اعلام نیروهای حراست که داشتن به بیرون هدایتمون میکردن ماهم از ایروان مال خارج شدیم و به همراه هم برگشتیم به سمت میدان جمهوری. به میدون که رسیدیم یه بستنی فروشی خوشمزه ای کنار میدون بود و حسابی هم جلوش صف کشیده بودن برای خرید بستنی و ما هم رفتیم تو صف و نفری یه بستنی گرفتیم و همچنان که در حال تعریف کردن اتفاقات بودیم خودمون رو به ساختمون اپرا رسوندیم.
روی نیمکت پارک مقابل ساختمون اپرا لحظاتی رو تو اون هوای خنک شب کنار هم نشستیم و کلی صحبت کردیم و گفتیم و خندیدیم و بعدش بچه ها که حسابی خسته تر از ما بودن خواستن برگردن خونه ای که گرفته بودن تا استراحت کنن برای برنامه های فرداشون. اونا قرار بود برخلاف ما یه روز دیگه بمونن، بعد از خداحافظی باهاشون و با اینکه ماهم خیلی خسته بودیم ولی چون شب آخرمون بود و من دلم نمیومد ازین شهر پرانرژی و قشنگ دل بکنم به اتفاق مصی یه بار دیگه به سمت خیابون شمالی رفتیم تا آخرین شام سفرمون رو هم بخوریم. به خیابون شمالی که رسیدیم با دیدن اولین مغازه که یه ساندویچی نقلی و خوشگل بود رفتیم داخل و با توجه به تجربه ناهار دیگه تصمیم گرفتیم یه غذای نرمال بخوریم و اینجوری شد که یه همبرگر به همراه ساندویچ مرغ گریل شده و دو تا دلستر که حدود فکر میکنم 3500 درام شد رو سفارش دادیم و بعد از خوردن به سمت هتل راه افتادیم.
تو راه برگشت به هتل توی مسیر یه فروشگاه 24 ساعته و بزرگی به اسم ایروان سیتی بود که تصمیم داشتیم موقع برگشت مقداری شکلات و بیسکوییت به عنوان سوغاتی ازش بخریم، فروشگاه اینقد بزرگ بود و محصولات متنوعی هم داشت که حدود یک ساعت و نیم رو نفهمیدیم چجوری اون تو گشتیم و بعد از خرید چیزهایی که میخاستیم و پرداخت هزینه خریدامون و با دستهای پر مسیر 10 دقیقه ای تا هتل رو پیش گرفتیم. وقتی از فروشگاه خارج شدیم ساعت از 1 بامداد هم گذشته بود و خیابونی که میرسید به هتل یکم تاریک بود و احساس خوبی اون لحظه نداشتم اما وقتی چند تا عابر از کنارمون رد شدن فهمیدم که میشه به امنیت اون موقع شب خیابوناشون اعتماد کرد. در نهایت به هتل رسیدیم و اینقد خسته بودیم هردومون که حتی توان جمع کردن چمدونامون رو هم نداشتیم و قرار شد فردا صبح زودتر بیدار شیم تا هم به صبحونه برسیم و هم وسایلامونو جمع کنیم.
روز چهارم
صبح ساعت 7 از خواب بیدار شدیم و با توجه به اینکه ساعت 11:00 بلیط داشتیم خیلی سریع دوش گرفتیم و آماده شدیم برای رفتن به سالن صبحانه، صبحانه های عالی هتل رو هم خیلی سریع خوردیم و به اتاق برگشتیم برای جمع کردن وسایل و ساعت حدود 10 بود که تو لابی بودیم و کارای چک آوت هتل رو انجام دادیم و از جلوی در هتل یه تاکسی گرفتیم برای ترمینال و وقتی به ترمینال رسیدیم هنوز اتوبوس نیومده بود و بعد از حدود یک ساعت و با تاخیر سی دقیقه ای بالاخره اتوبوس هم اومد و مسافرا یکی یکی سوار شدن و حرکت به سمت تهران. مسیر برگشت هم مثل رفت بود و ما هم اینقد خسته بودیم موقع برگشت که بیشتر مسیر رو خواب بودیم، تنها فرق برگشتمون نسبت به رفت معطلی کمتر هنگام خروج از ارمنستان و ورود به ایران بود که خیلی سریع اتوبوس کاراش انجام شد و ما هم بدون اینکه کسی بخواد برگه های تست PCR رو چک کنه سوار شدیم و ادامه مسیر و در نهایت ظهر روز سه شنبه 17 خرداد ساعت حدود 1:30 به ترمینال غرب رسیدیم و سفرمون رسما به پایان رسید.
چند تا نکته در مورد سفر ارمنستان:
اول اینکه امیدوارم سفر نامه حوصله سربری نبوده باشه و خوشتون اومده باشه و چون تو این سفر هم مثل سفر قبلیمون نیتی برای نوشتن سفر نامه هنگام سفر نداشتم عکسهای خیلی مرتبطی هم برای بعضی جاهایی که گفتم نداشتم بزارم، مثل معرفی هتل. قبل از سفرم به ارمنستان نظرات مختلفی در مورد این کشور شنیده بودم چه مثبت و چه منفی ولی برای منی که اهل طبیعتگردی و شهرگردی هستم این کشور فوق العاده انرژی خوبی بهم داد و جزء جاهاییه که دوست دارم دوباره ببینم و مردمان بسیار خونگرم و صادقی هم داره که برخورد بسیار مناسبی با گردشگراشون دارن.
ممنون از همه دوستان، پر سفر باشید.
نویسنده: امیر محرمی