سفرنامه خیارشور!

4
از 102 رای
سفرنامه نویسی لست‌سکند - جایگاه K دسکتاپ
سفرنامه خیارشور!
آموزش سفرنامه‌ نویسی
09 بهمن 1401 12:00
31
16.2K

درود بر سفردوستان، سفرنامه بنده دارای 9 بخش است و به دلیل حوادث غیر قابل پیش بینی برای موبایلم، عکسهای با ارزش این سفر، مفقودالاثر شدند و چند تصویر را از اینترنت استخراج کردم.

جَرَقه سفر

من و دوستم شیرین بعد از مدتها وقت گذاشتیم باهم فیلم ببینم. شخصیت اصلی داستان فیلم یه ویژگی منحصر به فردی داشت. در تمام حالتهای روحیش چه غمگین، خوشحال و مضطرب، شروع به خوردن خیارشور می کرد. حتی دوستانش به او خیارشور هدیه می دادند. آن روز پی بردیم که هردو به خیارشور ارادت فراوان داریم.کنجکاو شدم و در مورد خیارشور تحقیق کردم. متوجه شدم به دلیل محبوبیت زیادی که در سراسر دنیا دارد 14 نوامبر روز جهانی خیارشور نامگذاری و مردم در این روز جمع می شوند و انواع خیارشور و ترشیجات به نمایش میگذارند و میل می کنند.

با دیدن تقویم معلوم شد 5 روز دیگر 14 نوامبر (23 آبان) است و تصمیم گرفتیم با چند تن از دوستان به مناسبت این روز و با آوردن خیارشورهای محبوبشان، دور هم جمع شویم. روز موعود رسید.من خیارشورهای ریز با طعم ترخون، تهیه کردم. شیرین خیارشور مامان ساز، مهسا یک مدل خیارشو شکم پر، اما علیرضا با آوردن خیارشور سوخاری، ما را سوپرایز کرد و از سفرش در هند و آشنا شدن با طعم خیارشور سوخاری گفت و کل روز در موردش صحبت کردیم، تحقیق کردیم وآنقدر خوردیم که شوری خونمان بالا زد. پایان آن روز همه، نوع نگاهمان به این خوراکی عوض شده بود.

1 (2).jpg
خیارشور سوخاری

دانستنی ها

دور از تصورمان بود که قدمت خیارشور به چهار هزار سال پیش برگردد. اولین بار توسط هندی ها، خیار تولید شد و در هند وبین النهرین خیارها، ترشی شدند و این خوراکی توسعه و شهرت خود را مدیون به دریانوردانی که با نگه داشتن مواد غذایشان در محلول آبنمک و سرکه، توانستند به سرزمینهای دور دست سفر کنند و به تمام قاره ها معرفی شود. محبوبیت و توجه انسان از دیرباز به خیارشور، می توان در کتاب انجیل که دو بار در مورد آن ذکر شده، ارسطو اثرات شفا بخش آن را ستوده و ملکه مشهور مصر (کلئوپاترا) راز زیبایش را از خوردن خیارشو می دانست و اینگونه شد که خیارشور نزد تمام جوامع، اَرج و قُربش بالا رفت.

ژولیوس سزار و ناپلئون به سربازان خود خیارشور می دادند تا آنها را قوی کنند. مصرف خیارشو حتی پایش به جنگ جهانی دوم کشیده شد. در طول این جنگ آمریکا 40% از تولیدات خیارشور برای استفاده سربازان، به خط مقدم می فرستاد. هلندی ها اولین افرادی بودند که تولید خیارشور را صنعتی کردند و در حال حاضر آلمان بزرگترین تولید کننده خیارشور در اروپاست و آمریکای ها پر مصرف کننده ترین مردم دنیا محسوب می شوند.

سرزمین ایران هم ازین خوراکی غافل نبود. قدمت خیارشور به دوران پیش از اسلام بر می گردد و قدیمی ترین منبع مکتوبی که به چاشنی های ترشی کنار غذا اشاره کرده در یک رساله،  مربوط به دوران ساسانیان است. همچنین در تاریخ بیهقی از هدایای کوزه های خیارشور و ترشی به سلطان محمود نوشته شده و مشخص است دادن هدیه ترشیجات، نشان از خوراکی محبوب و طبقه مرفه بوده. در سفرنامه نویسانی چون کمپفر و شاردان، در دربار صفوی، شغلی به نام ترشیچی باشی وجود داشت که بر تولید انواع ترشی های آن دوران نظارت می کرده و به جای واژه ترشی از "آچار" به کار می بردند. در دوران قاجار هم در کتابی که توسط آشپزباشی ناصرالدین شاه، نزدیک به 30 مدل ترشی معرفی و دستور تهیه اش در آن نوشته شده است.

با جستجوی بیشتر متوجه شدیم در حال حاضر چند منطقه به عنوان بزرگترین مراکز تولید خیارشور در ایران فعالیت دارند. یکی ازین مناطق، روستای وَنایی در نزدیکی بروجرد در استان لرستان به عنوان قطب خیارشور در غرب ایران، سالانه حدود پنج هزار تن خیارشور تولید می کند. و ما هم به دلیل نزدیکی به تهران و داشتن پتانسیل های گردشگری منطقه، تصمیم گرفتیم به لرستان برای دیدن کارگاه های خیارشور سفر کنیم.

سَر و تَهِ سفر

26 آبان 1400 من و شیرین، راهی جاده هایی شدیم که به مانند شریان های گردش خون، در بافت و اندام این کره خاکی، ما را به مقصدمان، سرزمین خیارشور می رساند. از تهران تا روستای وَنایی حدودا 420 کیلومتر است. در طول مسیر از شهرهای دیدنی ملایر و بروجرد گذر می کنیم تا به ونایی برسیم. از آنجایی که چند سال پیش صِله رحم، تمام و کمال برای ملایر و بروجرد به جا آوردیم تصمیم داشتیم دیگر در این شهرها، دید و بازدید را کنار بگذاریم و به مقصد اصلی فکر کنیم.

برای رفتن به ونایی با ماشین سواری 6 ساعت و با اتوبوس ابتدا از تهران به بروجرد 8 ساعت و از بروجرد تا ونایی با سواری حدودا یک ساعت می باشد. از راه هوایی، نزدیکترین فرودگاه، خرم آباد است که با روستای ونایی دو ساعت و نیم فاصله دارد.

2 (2).jpg
نقشه راه

خواندنی ها

همسفرم شیرین یک ویژگی خوبی دارد. در تمام سفرهایمان کتابی با محوریت آن سفر، پیدا می کند. یک ساعت از حرکتمان نگذشته بود، دست انداخت درکیفش، کتابی با عنوان ( تَهِ خیــار) نشان داد. همانطور که من در حال رانندگی بودم ایشان با صدای بلند شروع به خواندن کتاب کرد.

3 (1).jpg
کتاب ته خیار

کتابی طنز که شامل چند داستان بود. داستان اولش در مورد پیرمردی که تابلوی بر دیوار خانه اش با این مضمون  " زندگی به خیــار می ماند، تَه اش تلخ است " اما دوستش با او مخالف بود و بنظر او، آنجا سر خیارِ است پس سرش تلخ است، مردم سَر و ته خیار را اشتباه گرفتند.

سر خیار آن جایی است که زندگی خیار آغاز میشود و از میان گلی و از ساقه اش به دنیا می آید و رشد می کند و آنقدر پیش می رود تا جایی، دیگر قدرت قد کشیدن ندارد. می ایستد ودیگر هیـــــــچ، پایان زندگی خیار، یعنی ته خیار. آن گل پژمرده ای که همیشه با خیار است همان گلیست که روز آخر برایمان روی سنگ قبر می گذارند. زندگی از گل درآمد و با گل تمام می شود. پس قبول کن آنجا ته خیار است نه آنجای که به بوته متصل است و به میوه حقیقت می بخشد. پیرمرد دید حق با دوستش است. یک عمر، مردم اشتباه می کردند. همه از روی عادت سر خیار را ته خیار می پنداشتند ...

بعد از پایان داستان، در مورد  سرو ته خیار، و اشتباهاتی که از روی عادت همچنان ادامه می دهیم، صحبت کردیم و یکدفعه سکوت عمیقی بینمان فرا گرفت. داشتم فکر می کردم زندگی خیلی از افراد به مانند خیار، همان سرش تلخ است. نهارمان بین راه، با کوکوسبزی مادرجان شیرین در سکوت خوردیم. بعد از دو ساعت شیرین سکوت را شکست و گفت: چرا خیارها مثل قدیما، دیگر تلخ نیست.به یاد دارم بچه بودیم از هر سه خیار، یکیش از شانست تلخ می شد. مادربزرگم همیشه می گفت اگر اول، ته خیار را بخورید دیگر تلخیش را حس نمی کنی ولی قبول نمی کردم. ناگزیر، ته خیار را می برید، رویش نمک می پاشید و می گفت: بفرما زهر خیار را گرفتم.

شیرین درست فکر می کرد. دیگر خیارها مثل سابق تلخ نیستند.کنجکاو شدیم و به بارگاه ملکوت اینترنت پناه بردیم و متوجه شدیم سالهاست در بازار، دیگر خیارِ تلخ نیست. انسان با پیشرفت تکنولوژی وعلوم توانستند شرایط مناسبتری برای پرورش خیار فراهم کنند و تلخ نشود. شاید برایتان جالب باشد بدانید در حال حاضر نزدیک به صد گونه خیار در جهان وجود دارد و با  توسعه علوم و ایجاد تغییرات درگونه ها، خیارهایی با ویژگی های مختلفی پرورش می دهند.همچنین 80 درصد خیار جهان توسط کشور چین تولید می شود.

یه حساب سرانگشت با هم کردیم فهمیدیم از این صد نوع خیار بیشتر از هیجده مدل، تا حالا نخوردیم. اواخر قرن 17 میلادی اروپایی ها تعصب خاصی برای استفاده نکردن خیار خام داشتند بلکه تمامی صیفیجات، پخته می شد و خیار خام را برای مصرف گاو مناسب می دانستند. همچنین در مکتب بودیسم (شینگون)در تابستان، مراسم شُکرگزاری به نام (بَرکت خیار) انجام می شود. مردم دعا می کنند تا بتوانند فصل تابستان گرم را مانند خیار تازه با سلامتی پشت سر بگذراند.

95% خیار از آب تشکیل شده اما آن 5% باقیش هر چی است، بویش طراوت می دهد، پوست و گوشتش هم، خون بدن را خنک می کند. نقش خیار در فرهنگ ایران در ادبیات، ضرب المثلها، مصارف داروی، غذا و نوشیدنیها و حتی رایحه ی مطبوع آن جایگاه ویژه ای دارد. برخلاف گوجه که بیشتر از 200 سال نیست در سبد غذای ایرانیان قرار گرفته اما خیار از هزاران سال با ما بوده و با تبدیل به خیارشور، همیشه ماندگار ماند.

درسته در همه این سالها نتوانست، شیخِ میوه ها شود. اما زاهِد، میوه ایی بی شیله پِیلهِ بود که آزارش به کسی نرسید و پایه ی ثابت زنبیل میوه ی هر خانه ای شد. البته از نگاه شیرین او دیگر زاهد نماند، زمانی که چهل شبانه روز در آب و نمک، ریاضت کشید تا زندگانی کمتر از یک هفته اش، با آبنمک جاودانه کرد و به مقام شیخ خیارشور نائل شد.

سَندروم شیشه خیارشور

آنقدر گفتیم و خیار خوردیم و کل مسیر، آهنگ ترشی از جلال همتی گوش دادیم و همخوانی کردیم، تا به شهر ملایر رسیدم.

آاااای ترشی وای ترشی

چقد شیرین و ترشی

ترشی خوبه یا لیته؟

البته لیته لیته

هوایی تمیز،خنک، با غروب زیبای پاییزیی، ملایر از مسافرانش میزبانی می کرد. بعد از اندکی استراحت، به سمت شهر سامن که با ملایر 12 کیلومتر فاصله داشت حرکت کردیم. حدودا ساعت 18 رسیدیم به اقامتگاه سنتی شهر پنهان ،که از قبل رزرو کرده بودیم .اقامتگاه، بزرگ و با امکانات در مرکز شهر قرار داشت. این اقامتگاه از اقامتگاه‌ های‌ جدید و خاص در ایران هست که تقریبا 4 سال پیش با سبک معماری قدیمی ساخته شده و مدیر خوش ذوقش داخل اقامتگاه موزه خانه ای از اشیای قدیمی شهر سامن جمع آوری کرده بود. هزینه اتاق ما  که دارای سرویس بهداشتی مستقل،همراه باصبحانه  450 تومان می شد.

4 (2).jpg
نمای کلی اقامتگاه

طبق پروتکلهای بهداشتی درآن دوران، ابتدا هر آنچه که فکر میکردیم احتمال اتصال به ما داشت ضدعفونی کردیم و بعد با آرامش به استراحت پرداختیم. همسایه های اتاق بغلی ما مسافران پرانرژی و معاشرتی، و دو کودکشان در حیاط در حال دوچرخه سواری بودند که ناگهان، شاخ به شاخ شدند و اُفتادند و همانا گریه شروع شد. بعد ازچند لحظه متوجه شدند گوشواره یکی از کودکان در شیاری با عمق بیست سانتی افتاده، کل شب همه یکی یکی، با ادعای آنکه من می توانم بیرونش بیاورم، برای لحظاتی تلاششان را می کردند اما بعد از چندبار شکست، نفر بعدی مدعی توانستن می شد و اینگونه بود که همگی دچار سَندروم شیشهِ خیارشور شدیم.

این سندروم در واقع از فاصله دور به مشکلات و گرفتاری دیگران نگاه کردن است همه فکر می کنند توان رفع مشکل دارند مثل باز کردن دَرِ شیشهِ خیارشور که بعد از زور زدن پی به سختی کار می برند. سرانجام یکی از کارکنان مجموعه آستین بالا زد و کار را تمام کرد. فردا با خوردن صبحانه مفصل محلی و خریدن شیره انگور از محصولات فروشی اقامتگاه، آنجا را ترک کردیم.

از جاذبه های شهر سامن، مراسم شیره پزی انگور و دیدن فرشهای انگور که منظره بی بدیل را برایت ارمغان می آورد.البته اوج مراسم، در اوایل مهرماه است. همچنین شهر زیرزمینی سامن که قدمت آن بالای پانصد سال است ، در مرکز شهر و نزدیک به اقامتگاه ما قرار داشت. آن روز بازدید رایگان بود و ما داخل تونلهای تاریک شدیم و با شنیدن داستانهای شهر زیرزمینی، سامن را ترک کردیم و به سمت بروجرد ادامه دادیم.

16669975_952.jpg
فرش انگور( عکس از اینترنت)
10 (1).jpg
شهر زیرزمینی سامن 

خاطره سفر

در آن ایام بخاطر حضور شاه ویروس ها، کوید 19 تردد بین استانی ممنوع بود و ماشینهای غیر بومی جریمه می شدند. این جریمه گریبان ما هم شد. افسر راهنما و رانندگی در حالی که یکی از ابروهایش رو به بالا بود، شروع به پر کردن برگه جریمه  کرد. برگه را تحویل داد و گفت: خانم ها اطلاع دارید که تردد بین شهری ممنوع است!! شیرین با تبسم گفت: بله البته، ولی چاره ای نداشتیم. متوجه شدیم در نزدیکی بروجرد، مردمان روستایی، یک خوراکی که متعلق به چهار هزار سال پیش، حتی قدمتش از تخت جمشید هم بیشتر است در حال تولید و فروش به سراسر ایران هستند و طاقت نیاوردیم و رهسپار جاده شدیم تا از نزدیک ببینیم.

 با بالا رفتن ابروی دیگر افسر، صورتش خبر از حالت تعجب می داد و با لحن کنجکاوانه و مهربان پرسید خوووب این خوردنی شگفت انگیز چی است؟!! تبسم شیرین قوسش بیشتر شد و گفت: اتفاااقا ماهم از روی همین غریزه کنجکاوی، در جاده های که شما در کمین جریمه کردنید، وارد شدیم. قطعا برای رسیدن به علم باید هزینه داد.آن هم پانصد هزار تومان جریمه ناقابل. با پایین آمدن یکی از ابروهای افسر مشخص بود منظور شیرین را متوجه شد و گفت با مامور قانون می خواهید معامله کنید!!! شیرین با قاطعیت گفت: خیــــــــــــر تبادل دانش می کنیم...

نگران بودم جریمه ما دوبلکس شود. اما نیکبختانه روحیه دانشدوست افسر، تبادل دانش با نصف شدن جریمه صورت گرفت، وشیرین هم از خوردنی هزارساله و هرآنچه که از خیارشور می دانست گفت. از میمیک صورت افسرجان، مشخص بود بیشتر انتظار داشت آن خوراکی، یک معجون اَسرارآمیز باشد اما زندگینامه خیارشور فراتر از تصورش بود و برای ما سفری پر از شوری و نمک آرزو کرد. آن روز پی بردم شیرین جانمان اگه ترشی نخوره یه چیزی میشه.

زیارت شیخ خیارشور

تقریبا نزدیک ظهر بود بعد از یک ساعت رانندگی به بروجرد رسیدیم و بدون توقف در بروجرد به سمت ونایی ادامه دادیم. جاده (بروجرد- ونایی) نهایت شکوه پاییزی و پر از باغات سیب و برگ درختان،ترکیبی از رنگ سبز، زرد و قرمز بود. نیسان پشت نیسان بار سیب جابه جا می کرد. انباری از کوههای سیب در رنگها و گونه های مختلف دیدیم. انگار اینجا بهشت سیب است. به هر طرف می نگریستیم فقط سیب و درخت سیب بود. یاد آدم و حوا افتادم. براستی حوا از عطر سیب مست شد یا ظاهرش گولش زد؟ هرچی بود قانون شکنی در ذاتش نهاده بودند.گاز از سیب، سرنوشت بشر را دگرگون کرد و حالا ما در باغهای سیب بروجرد، جولان می دادیم وعجیب است که چرا هیچگاه سیب حرام نشد.

قیمت هر کیلو سیب قرمز قندی، 11 هزار تومان بود و آنقد قیمتش نسبت به پایتخت اَرزااان که چه عرض کنم، در حد مُفت به حساب می آمد. مثل جویندگان گنج، وَلَع کنان یک گونی سیب درجه یک خریدیم.

بعد از یک ساعت رانندگی در مسیر کوهستانی وسربالای ما را به چشم انداز دلنشین و متفاوت رساند. از همان ورودی روستای ونایی، ترافیک شروع شد ماشینها یک طرف پارک کرده بودند و طرف دیگر دست فروشهای محلی مشغول به فروش خیارشور بودند.انتظار همچین جمعیتی از گردشگران نداشتیم.کل روستا یک خیابان بیشتر نبود. خیابان سنگ فرشی که چپ و راست، مغازه ها با ترشی های رنگاورنگ تزئین شده بود. به هر طرف می نگریستیم، بُشکه های بزرگ آبی رنگ خیارشور در مغازه ها، حیاط و پشت بام خانه ها می دیدیم. بالای 200 کارگاه خیارشور در روستا مشغول به کار بودند. تنها بازاری بود که فروشنده ها نیاز نبود به زور مشتری را به داخل مغازه دعوت کنند، همانا بوی ترشی و سرکه و صدای خیارشورهای زیر دندان مسافرانی که مشغول تست کردن بودند، مشتری مداری می کردند. ماهم ناخواسته آب دهان قورت می دادیم وهنوز گاز نزده، اسید معده شروع به فَحاشی می کرد. حُضار، چنان مشغول به خوردن خیارشور بودند که گمان میکردی دوای درمان کرونا در آبنمک خیارشور کشف شده.

11 (2).jpg
خیارشور
12 (2).jpg
مغازه ونایی (عکس از اینترنت)

سرانجام با خریدن چند بطری خیارشور برای خودمان، سوغاتی برای دوستان و تست کردن از انواع مدلهای خیارشور نمکی، شیرین، شِویدی و....آنقدر خوردیم که شوری خونمان بالا زد و در بارگاه شیخ خیارشور، دست به دامان لیموترش شدیم و اینگونه زیارت خود را به پایان رساندیم. نهارمان را در سفره خانه سنتی داخل روستا خوردیم.کیفیت غذا معمولی بود. دیگر خبری از لباس محلی و غذای محلی هم نبود حتی نانشان هم از نانوای ماشینی می خریدند.در سفره خانه با مردم محلی و با آن لهجه زیبای لُری بسی معاشرت کردیم و با آقای رضا گودرزی یکی از تولید کننده های بزرگ خیارشور همصحبت شدیم و برایمان از تاریخچه شروع مردم ونایی در تولید خیارشور گفت:

قبل از سال1364 بیشتر مردم به کشاورزی و دامداری مشغول بودند .خیار های مرغوب ونایی در منطقه غرب شهرت داشت و مردم به کاشت خیار روی آوردند. بعد از مدتی متوجه شدند درآمد فروش خیار خام نسبت به خیارشور کمتر است. ابتدا زنان روستا شروع به تولید خیارشور کردند. با افزایش فروش و سود بیشتر از خیارخام به مرور اکثر جمعیت روستا دیگر، خیار خودرا به مناطق اطراف نفروختند و شروع به ساخت کارگاه های خیارشور کردند. درنتیجه با داشتن خیار مرغوب و آب فراوان، منطقه ونایی  توانست به مَهد تولید خیارشور در غرب ایران تبدیل شود و به سراسر کشور ارسال کنند.

تصمیم داشتیم شب را در روستا بمانیم و صبح به سمت غار (مَردآزما) برویم و در طبیعت پاییزی پیاده روی کنیم اما به سبب آب و هوایی خنک، داشتن جاذبه های طبیعی همچون قله های مرفع و غار، مردابهای فراوان و تولید محصولات کشاورزی مرغوب،این منطقه توانسته هر ساله گردشگرانه زیاد را به خود جذب کند.و تبدیل به مرکز گردشگری خوراکی در لرستان شود. بهمین بابت، بیشتر خانه ها و اتاقها ظرفیتشان تکمیل بود واز آنجای که چادر مسافرتی با خود نیاورده بودیم. ناچارا برای اقامت شب تصمیم گرفتیم به بروجرد برگردیم. بعد از نهار به استراحت و گشت و گذار در دمای 12 درجه در طبیعت کوهستانی و در همجوار رودخانه پرآب و مردابی که به روستا نزدیک بود به سر بردیم و نزدیک غروب به سمت بروجرد حرکت کردیم .

 بعداز 60 دقیقه رانندگی به مرکز شهر رسیدم. ابتدا به سمت بازار سنتی بروجرد رفتیم با قدم زدن در داخل بازار تاریخی بروجرد و  دیدن مغازه های ورشو، و پُرسون پُرسون برای خرید بهترین سوغات بروجرد (حلوای ارده و حلوا شیره ) از فروشگاه رادمان خرید کردیم.هوا اندکی سرد بود اما زندگی در خیابانها جریان داشت و کوچه و بازار را گرم کرده بود. تنها افرادی بودیم که ماسکهای آبی رنگ ، روی صورتمان نقش بسته بود. فی الواقع درآنجا دیگری خبری از پروتکلها نبود.

13 (2).jpg
یادگار ایام کرونا

 برای صرف شام قطعا گزینه بهتر، جز کباب و جگروَرز بروجرد نداشتیم. جگرورز، ترکیبی از جگر نیمه پخته، در لایه ی چربی شکم گوسفند پیچیده شده. آن شب عهد و پیمان رژیم را شکستیم و در کبابی سیّد آقا، یکدلِ سیر خوردیم. جگرورز چهار سال پیش در فهرست آثار ملی ناملموس ثبت شد و برای همیشه اسم و طعمش را ماندگار کرد. بهترین هتل آنجا با چشم انداز زیبا ،هتل زاگرس در بام بروجرد است. قیمتها بسیار بالا بود.در نتیجه اقامتمان در هتل آرمان و قیمت تخت دو نفره، 350 تومان بود. هتل، سرویس صبحانه نداشت و از آنجای که مجبور نبودیم برای صرف صبحانه، زود بلند شویم تا ساعت موردنیاز فیزیولوژیک بدنمان خوابیدیم. فردا برای صرف صبحانه به بام بروجرد رفتیم و در ارتفاع بلند و هوای بسیار خنک و با چشم انداز دلنشین آخرین صبحانه و عکس یادگاری از شهر معروف به پاریس کوچولو گرفتیم و به سمت تهران بازگشتیم.

هزینه سفر

با احتساب دو شب اقامت، وعده های غذایی ،بنزین و جریمه ماشین، 1.800.000 تومان هزینه سفر دو روزه ما شد.

سَر سفر

 بعد از 7 ساعت رانندگی و 420 کیلومتر دور شدن از ونایی، با ترکیبی از بوی سیب تازه، خیارشور، شیره انگور و خیار پوست کنده در ماشین ، هنوز حال و هوای سفر زنده بود تا لحظه ی که وارد ترافیک های لاینفک تهران شدیم. شیرین در حالی که نگاهش به جاده های پر از چراغهای قرمز که به سان خون در رگ بود، نالان گفت:آخه چرا همیشه تهِ سفر با این ترافیکهای سنگین تمام می شود!!؟؟  با شیرین مخالف بودم، بنظرم اینجا ته سفرمان نیست. سَر سفر است چون پشت همین چراغهای قرمز است که سفر بعدی، تصویب می شد. عاشقان سفر هرگز ته سفر را نخواهند دید تا زمانیکه جاده ها پایدار باشند، سفر هرگز به انتها نخواهد رسید و پشت همان چراغ های قرمز، سفر بعدیمان به دبی و رفتن به نمایشگاه اکسپو گره خورد.

نویسنده: سلطان محمد نژاد

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر