پیش درآمد :
من ، بهنام ، متولد ۲۰ سپتامبر ۱۹۹۰ بعد از حدود ۱۳ سال کار بی وقفه ، یکسال به احترام زندگی ، به خودم آف دادم که بتونم به آرزوهای سفری خودم برسم. آرزوهایی که توش از دوران نوجوانی ، سفر به آسیای میانه قرار داشت و من رو ساعت ها محو تماشای نقشه ها روی اطلس جغرافیایی ( قبل از گوگل مپ ) و گوگل مپ در نیمه های شب های خسته برگشت از کار میکرد. این آرزو با برنامه ریزی چند هفته ای و برآورد هزینه ی اولیه در تاریخ ۸ شهریور ۱۴۰۱ استارت برآورده شدن خورد. من و همسفر نازنین زندگیم ، قدم در کشف آسیای میانه گذاشتیم و شما رو هم با خودمون تو این سفرنامه همراه میکنیم.
۱. پیش از سفر :
طبیعتا برنامه ریزی برای سفر اولین و به نظر من دومین کار مهم یه سفر هست . برنامه ریزی زمانی بر حسب پرواز های در دسترس و نحوه ی جابجایی بین شهر ها و کشور ها و محل اسکان در شهر ها و مهمترین جنبه ، برآورد مالی ، کاری بود که حدود ۲۰ شب منو به خودش مشغول کرد. از همینجا همین اول کار لازمه از هواپیمایی خصوصی وارش تشکر کنم که با افتتاح خطوط پروازی به آسیای میانه ( بیشکک ، آلماتا ، تاشکند ، دوشنبه ) ارتباط ایران رو با اون کشورها بیشتر کردند. بلیط هواپیما رفت رو از شهر مشهد به بیشکک پایتخت قرقیزستان و برگشت رو بخاطر اینکه همسفرم قبل از ۱ مهر ایران باشن از دوشنبه پایتخت تاجیکستان به تهران برای ۲۶ شهریور برنامه ریزی کردیم و چون مبدا ما تهران بود ، باید یه راه دسترسی سریع ، ارزون ، امن و خصوصی از تهران به مشهد پیدا میکردیم.
گزینه در دسترس ماشین شخصی و حمل و نقل عمومی بود که ارزون تربن اتوبوس ، از تهران به مشهد نفری ۲۵۰.۰۰۰ تومن بود که نشد جمعا ۵۰۰ هزار تومن و ما هم با خودرو شخصی سمند دوگانه سوز اون مسیر رو با گفت و گو و استراحت رفتیم که جمعا ۷۴ هزار تومن هزینه بنزین و گاز برای مسیر هزینه برداشت. فقط یه مشکل برای بازگشت خودرو بود که اونم با خرید بلیط خودرو از مشهد به تهران به قیمت ۵۷۰ هزار تومن ، حل میشد. مسئله دوم ویزا های این چهار کشور بود که به لطف همکاری دیپلماتیک بین ایران و قزاقستان ، ویزا برای ایرانی ها در طول بازه ۹۰ روزه حداکثر ۱۴ روز امکان حضور بدون ویزا برای مقاصد توریستی رو فراهم کرده بود .
پس ما باید برای اخذ ویزا قرقیزستان به صورت لیبل به سفارت اون کشور تو آجودانیه میرفتیم و در کنارش بالای کاخ نیاوران به سفارت تاجیکستان و برای ویزا ازبکستان هم به صورت الکترونیک اقدام میکردیم. سفارت قرقیزستان که کل کار ما با یه خانوم خوش برخورد به نام لاجوردی به صورت تمام و کمال انجام شد سفارت تاجیکستان هم قبلش یه ائیجنت زحمت تکمیلش رو کشید و ما فقط رفتیم کنسول محترمشون با نهایت احترام برامون ویزا رو لیبل زد. ازبکستان هم که با همکاری دوست خوبم تو آلمان پرداختی رو انجام دادیم و سه روز بعد ویزا الکترونیکی ایمیل شد
موند خرید بلیط های رفت مون از مشهد به بیشکک برای ۷ سپتامبر ۱۶ شهریور روز پنجشنبه و خرید غذا های آماده برای سفر مون با این برنامه که هر روز یک وعده غذایی رو از غذاهای آماده میخوریم و یک وعده از غذاهای محلی اون کشور و خنزر پنزر های سفر که تو جاهای خاص و لحظات خاصی از سفر به کمک آدم میاد .پس روز قبل از سفر رفتیم هایپرسان و خرید ها رو انجام دادیم.
مجموع هزینه های این قسمت:
( نفری )
ثبت درخواست تاجیک ۳۰۰.۰۰۰
ویزا ازبک الکترونیک ۲۱.۵ دلار
ویزا لیبل قرقیز ۵۰ دلار
ویزا لیبل تاجیک ۸۰ دلار
بلیط رفت ۵.۸۰۰.۰۰۰ تومن
عوارض خروجی ۸۰۰.۰۰۰ تومن
بلیط قطار ماشین ۵۷۸.۲۰۰ تومن
تاکسی فرودگاه ۶۰.۰۰۰ تومن
شیرینی برای تحویل گرفتن ماشین ۵۰.۰۰۰ تومن
پرینت بلیط ماشین و خرده ریز ۲۰.۰۰۰ تومن
۲ . سفر به بیشکک ( قرقیزستان ) :
وقتی با عجله ماشین رو تحویل رجا دادیم و از ایستگاه قطار با تاکسی خودمون رو به فرودگاه شهید هاشمینژاد مشهد رسوندیم که متوجه شدیم پرواز کمی تاخیر داره و با خیال راحت بعد از گرفتن کارت پرواز رو صندلی های ریلکسی قدیمی سالن ترانزیت استراحت کردیم و بروبچه های پر تلاش و خوش استایل تیم ملی جوانان فوتبال ایران رو دیدیم که با ما همسفر بودند برای بازی در مسابقات چهارجانبه انتخابی جام جهانی جوانان تو کشور قرقیزستان. با یه هواپیمای نیمه خالی ایرباس شرکت هواپیمایی وارش از مشهد به بیشکک پرواز کردیم و از روی کوهای خشن و پر از برف بدخشان و تیانشان رد شدیم و دقیقا غروب آفتاب بیشکک رو دیدیم. باتوجه به اینکه امکان صدور ویزا لیبل فرودگاهی تو بیشکک وجود داشت ، چند نفر از مسافرا همونجا فرم پر کردند و ویزا هاشون رو گرفتن و ما تا چمدون هامون برسه با بچه های تیم ملی کلی شوخی و بگو بخند کردیم.
بیتل ، اپراتور قرقیزستان اینترنت رایگان داشت که به اون وصل شدیم و قیمت ۸۰ سوم (som) سیم کارت رو گرفتیم و خود سیم کارت رو نخریدیم ، چون ۲ روز بیشتر تو قرقیز نمیموندیم . تو فرودگاه ماناس بیشکک همه میگفتند که از اونجا تا مرکز شهر باید ۱۰ دلار به تاکسی بدید که باز هم با کمک زبون تورکی استانبولی از صرافی که از همه قیمت بالاتری برای خرید دلار میداد فهمیدیم که با حدود نفری ۱۵۰ سوم میتونیم از فرودگاه به داخل شهر که همون نزدیک وفا سنتر ، یه مال که اطرافش هتل هست برسیم.
یه مارتورشکا ( مینی بوس به روسی که تو کل آسیا میانه به این اسم صدا میکنن) تو این کشور ها اکثرا یه بنز اسپرینتر مدل بالا هست که در حدود ۱۵ نفر ظرفیت داره و تو قرقیزستان وای فای داره و یه ال سی دی ۳۲ اینچ تبلیغات میزاره و کلی آهنگ پخش میکنه تو مسیر. در هر حال ما پیاده شدیم و همون دقیقه چهارم یکی اومد گفت مهمون هستید و کمک نیاز داشته باشید من کمک میکنم و واقعا هم کمکمون کرد و برامون تاکسی گرفت تا هاستل « توندوک » و خودش هم باهامون اومد تا اونجا و با هاستل صحبت کرد که جا نداشت و دوباره برامون تاکسی گرفت و به خانومش زنگ زد که امشب مهمون داریم و ما رو خواست ببره خونه شون .
حالا ما کلا ۳ ساعته که رسیدیم این کشور و هیچ اطلاعی از فرهنگ این مردم نداریم و حس خوب نگرفتیم و وسط راه پیاده شدیم و ازش تشکر کردیم و گفتیم برای راندوو فردا باهاش هماهنگ میشیم و نزدیک « اوش بازار » دنبال هاستل گشتیم و با شبی ۱۵۰۰ سوم یه اتاق تمیز با دوش و تلویزیون گرفتیم و فقط خوابیدیم . فردای اون روز با توجه به پیاده روی تو شهر و ده ها نفری که باهامون به هر زبونی که میتونستن سلام و خوش آمد گویی کردند فهمیدیم که این مردم واقعا از صمیم قلب مهمون نواز هستند و دیشب همون آقا اندرو با دلش ما رو مهمون میکردن.
شهر بیشکک در بود از خیابون های عریض و بلوار هایی که وسط شون یه پارک بزرگه جا میشه عملا ، کلی پارک دست چپ و راست هر خیابون که حداقل عمر درختاشون بیش از ۱۰۰ سال بود ، یعنی از یادگاری حکومت شوروی سابق ، شهری که هنوز جای جایش نشانه های سووت ها پیدا میشه ، از ساختمون های بزرگ و زیبا که کلا همه چیز رو ماکرو میدیدن و اصلا علاقه به هیچ چیز کوچیکی نداشتن ، از خیابون عریض گرفته تا ساختمانهایی با حداقل ارتفاع طبقات ۵ متر چند طبقه ...
میدان آلاتو و مجسمه ماناس ( قهرمان ملی قرقیز ها که در مقابل اقوام شمالی مردم این محدوده رو متحد کرد و اونا رو بیرون روند ، چهل قوم که اسم این کشور رو ساختن ، به زبون تورکی چهل میشه قیرخ ، اینا هم میگن ما همون چهل تا قوم هستیم ، بیز قیرخیز که با لهجه خودشون میشه قیرقیز ) ، پارک مرکزی شهر که تو ماه سپتامبر واقعا زیباتره ، از گلهایی که زیبایی به زمین میدن و درختایی که اجازه نمیدن رو زمین سایه بیوفته ! تو مرکز شهر همون جایی که استادیوم بیشکک هم قرار داشت و ۲۸ شهریورماه قرار بود ایران با قرقیزستان بازی کنه ، یه مجموعه پارکهایی بودن که ساختمون های اصلی و تئاتر و بانک مرکزی و کتابخونه ملی و... تو اون پارکها واقع شده بودند. یه پارکی بود که در حدود ۴۰ تا مجسمه از مشاهیر خودشون تا پلنگ برفی که حیوان ملی قرقیزها بود داخلش قرار داده بودند .
ما برای بازدید بهتر از شهر قصد داشتیم یه دوچرخه کرایه کنیم به مبلغ ساعتی ۱۵۰ سوم که با توجه تایم کم ، بیخیال شدیم و مسیر مون رو به سمت مال مرکزی بیشکک که یه ساختمون خوشگل با کلی برند مختلف بود ادامه دادیم . با توجه به وای فای رایگان اپراتور بیتل ، از فرصت استفاده کردیم و توریست اترکشنزها رو سرچ کردیم و دیدیم نزدیکترین و مشهور ترین شوند همون اوش بازار هستش که باهامون ۳۰ دقیقه پیاده فاصله داره به سمت اوش بازار از کنار کانال زیبای آب حرکت کردیم و قبل از تعطیلی بازار بزرگ اوش ، خودمون رو بهش رسوندیم و بعد از خرید سوغاتی از کوچه پس کوچه ها ، به قصد خوردن غذا محلی وارد یه رستوران کنار خیابونی شدیم که ششیلیگ میپخت.
از قبل میدونستم که هر چقدر گوشت تازه تو آسیای میانه بخوری بازم کمه. پس کلی غذای گوشتی سفارش دادیم و با یه سرکه جالب که داخلش هویج و سیر و فلفل و ... خوردیم .چون فردا باید خودمون رو به قزاقستان میرسوندیم ، نزدیک به آوتاواگزال بودیم و قیمت و ساعت اتوبوس آلماآتا رو پرسیدیم . شب شد و پیاده روی های شبونه تو بیشکک. یکی از مراکز خرید قدیمی و مشهور که نزدیک واگزال بیشکک بود وفا مال ، کنارش کلی رستوران حلال و تورکی بود که ذائقه های ما خیلی شبیه شون بود. رستوران نبات هم از فست فودیهای خوب بیشکک بود که رئیت گوگل ش بالا بود. رستوران باکو تو بلوار مسکووسکی هم از شلوغترین رستوران های شبهای اون شهر بود.
ما واقعا چیزای جالبی تو این کشور دیدیم ، اینکه تو شهر مردم درخت گردو تو حیاط و جلو خونه شون میکارن و وقتی میوه ش رسید نمیچینن ، میوفته زمین ، خشک میشه و ما میخوریم و جالبتر اینکه خودشون میرن از بازار مغز گردو میخرن به قیمت کیلویی ۳۰۰ سوم ! یا از جالبترین چیزایی که من هیچ جایی ندیدم ، تنبله آب آشامیدنی کنار پیاده رو بود که تلمبه دستی میزدی و آب آشامیدنی میومد و میخوردی ! یا اینکه یه محله خیلی با کلاس با کلی ماشین لوکس با یه دیوار به یه محله خیلی معمولی و سطح پایین وصل میشد.
سال ۲۰۲۲ که ما رفتیم اثرات خیلی کمی از توسعه حداقل تو مبحث راه و شهرسازی میشد دید ، با این تفسیر که تقریبا برج سازی معنی نداشت ، ساختمون های جدیدی هم تو بافت شهری زیاد به چشم نمیخورد و اطراف شهر هم خیلی کمتر و در مورد راه که دیگه واقعا ضعیف بودند ، نشون به نشون اینکه ما میخواستیم از جاده شگفت انگیز پامیر بگزریم و خودمون رو به شهر اوش برسونیم که متاسفانه هیچ سرویس اتوبوسی برای اونجا فراهم نبود ،حتی مارتورشکا هم نبود و فقط باید با تاکسی ها نفری ۲۵۰۰ سوم توافق میکردی که ۴ یا ۵ نفری ببرتتون شهر اوش . حتی گوگل مپ هم مسیر رو مینداخت کشور قزاقستان و کشور ازبکستان و از اونجا میگفت مجدد وارد قرقیزستان و شعر اوش بشو! ولی از همه چیز که بگزریم ، مردم مهربون ، ساده و خون گرم به قصد کمک به ما یه خاطره خوب از یک روز کامل پیاده روی تو بیشکک که هم شب قشنگی داشت و هم روز زیبایی برای ما ساخت .
ما یه شب کذایی رو تو بیشکک گزروندیم و فردا ظهر رفتیم در حالی که عجله داشتیم و یه راننده مارتورشکا به ما لطف کرد و بعد از پیاده کردن همه مسافرا ما رو تا دم در اتوبوس به صورت مجانی رسوند ، با یه بلیط ۵۰۰ سومی خودمون رو از بیشکک به آلماآتا ،بزرگترین شهر قزاقستان رسوندیم
مجموع هزینه ما تو این دو روز بیشکک موندن در حدود ۴۴۲۷ سوم بود . ما ذاتا کوماندویی سفر کردیم و شما متناسب با هزینه کرد خودتون میتونین یه سفر جذاب به این کشور آسیای میانه داشته باشین.
سفر به آلماآتا قزاقستان
پیرمردی که متوجه این جریان شد ، بلیط تخت پایین خودش رو با بلیط تخت بالای کوپه بغلی من جابجا کرد تا من و همسفر زیبام تو یه کوپه باشیم. کنار ما هم دوتا مرغ عشق ۷۰ ساله حضور داشتند که از همون اول به ما خوراکی تعارف کردند و به واسطه ی زبون روسی ضعیف من ، خیلی نتونستیم باهم ارتباط بگیریم. حس خوبی که با تعارف غذا بهمون دادن ما رو به اون واداشت که ما هم از فسنجونی که با خودمون برده بودیم و آجیل بهشون تعارف کنیم و اونا هم مزه غذا های مارو تست کنم .
ازبکستان زیبا ( تاشکند - بخارا )
ما که به صورت زمینی از شهر ساری آغاج کشور قزاقستان به صورت زمینی وارد خاک ازبکستان شدیم، همون اول ، قبل از رسیدن به مرز با کمک دوستمون رفتیم تنگه ها قزاقی رو تبدیل کردیم به سوم som ازبکستان و بهمون گفت که از مرز یه خودرو هایی به نام داماس هستند که ما رو از مرز تا مرکز شهر تاشکند میرسونن و اسمشون داماس هستش. تشریفات مرزی رو باز هم با رویی گشاده و با زبون تورکی ازبکستانی بسیار شبیه به زبون تورکی آزربایجانی خودمون انجام دادیم و با کلید واژه `` قارداش `` همه جا به استقبال مامورینشون میرفتیم و اونا هم با شنیدن لهجه متفاوت ما با خنده پاسخمون رو میدادن.
یاد جمله مشهور نترس و تخفیف بگیر افتادم و راننده تاکسی لب مرز با دیدن اصرار من به چونه زدن قیمت رو از نفری ۱۰۰ هزار سوم ازبکستان به ۲۰.۰۰۰ سوم کاهش داد و باز ما سوار نشدیم و رفتیم سوار مینی ون های داماس شدیم که ۱۰ نفر ظرفیت داشت و نفری ۵.۰۰۰ سوم ازبکستان بود. حدود ۵ عصر بود که ما تا مرکز شهر که اسمش chorsu یا همون چارسو یا چارشی بود رسوندیم و وارد بازار قدیمی شدیم
همون اول کار یه محدوده سر پوشیده بزرگ که محل طبخ غذاهای محلی شون بود ما رو جذب خودش کرد. نشستیم غذایی به نام خصیب که جیزویز ما تورکها رو توی روده میپختن و میریختن توی آب و مثل شوربا سرو میکردن خوردیم و کللللللییییی کوبیده و شیشلیک و چایی تو کاسه و قوری که واقعا جز بهترین خاطرات سفرمون شد.
بعد از این داستان اسکان پیدا کردن ما شروع شد که از این محل به اون محل که به ما به عنوان یه خارجی جا بدن ! مثل اینکه اینا قانونی داشتن که هر هتل و هاستلی نمیتونه به اتباع غیر از اتحادیه کشورهای مشترک المنافع جا بده و همه ما رو پاس میدادن به هتلی به نام لابزاک یا لبزک تو محله ای به همین نام. شب بود و ما هم بیخیال گشتن نمیشدیم ، چون اصلا تو قاموس ما نبود بخوایم تا خودمون مطمئن نشدیم ، بریم یه جایی که بهمون پیشنهاد بشه!
تا اینکه بلاخره یه پسری به زبون تورکی استانبولی بهمون توضیح داد که جز هتل لابزاک کسی شما رو نمیتونه پذیرش کنه و ما هم خسته و کوفته به سمت لابزاک حرکت کردیم. سوار مارتورشکا شهری شدیم و همون اول کار یه خانوم مسن به ما ۴ چهارتا قوروت یا همون کشک داد که شما مهمون ما هستید و اینا هدیه من به شماست. ما بعد از پیاده روی رسیدم هتل لابزاک و شب رو اونجا اسکان پیدا کردیم یه اتاق دو تخته با یه حموم دستشویی مشترک با یه اتاق مشابه دیوار به دیوار اتاق ما که اتفاقا جالب بود که تو تموم محل های اسکان این کشور از ما میپرسیدن که شما زن و شوهر هستید یا نه!!
درسته مث ایران یا پاکستان ازمون مدرکی دال بر این موضوع نمیخواستند و من هم با زبون ریختن که زنم چیه ، تاج سرمه و پادشاه ماست و من ازش میترسم و ... قضیه رو به شوخی میگرفتم ،ولی مطمئنا تو قوانین شون موضوعی بود که همه جا برای اسکان از ما این سوال پرسیده میشد! صبح زود بیدار شدیم و طبق معمول اول رفتیم به ایستگاه قطار که آخرین بلیط شهر بخارا رو بگیریم. اتوبوس گردی که واقعا جذاب بود. شهر پر از خیابون های عریض ، برج های بلند نوساز ، ساختمون های نوساز مسکونی و تجاری و کلی مراکز خرید شیک و مدرن
بعداز تهیه بلیط قطار برای ساعت ۱۱ شب به مقصد بخارا که دیگه تاکید داشتیم که تو یک کوپه باشه ، اول رفتیم به میدان خالقلار دوستلیقی یا همون دوستی اقوام تاشکند
بعد از بازدید از اون میدون که تئاتر ملی ازبکستان هم وسطش قرار داشت در مسیر باغ ملی ازبکستان دقیقا پشت ساختمان پارلمان ، مدرسه ابوالقاسم خان قرار داشت ، مدرسه علمیه ای که به قرن ۱۳ میلادی برمیگشت و تو طبقه همکف فروشگاه های صنایع دستی قرار داشت و تو طبقه بالا حجره های طلاب که توش تحصیل میکردند.
از اونجا وارد باغ ملی ازبکستان شدیم که از زیباترین پارکهای سفرمون رو بود ، پارکی با مجسمه های زیبا ، رودخونه های کوچیکی که داخلش جریان داشت و مجموعه مجیک سیتی که واقعا از بهترین توریست اترکشنزهای آسیای میانه و تفریحات ازبکستان می تونه باشه. مجموعه مجیک سیتی یه مرکز تفریحی با کلی ساختمون های جالب دو سه طبقه هستش که کلی برند پوشاک و لوازم آرایشی و رستوران تو یه محیط باز از مردم پذیرایی میکنن.
ولی چون نه من و نه همسفر زندگیم علاقه ای به فست فود نداشتیم تایم ناهار خودمون رو رسوندیم به نشنال فودز چارسو و تا تونستیم از غذا های محلی شون خوردیم
خصیب ، کوبیده ،شیشلیک ، پالوو ( پلو خودمون با گوشت رشته ای که تو ساج میپزن ) خانوم ( غذایی که با خمیری شبیه به لواش پخته میشه و داخلش رب گوجه فرنگی و پیاز و سیب زمینی بود و اصلا هم حال نداد ) و نارین که از پیاز رنده شده و چیزی شبیه به رشته پخته شده بود خوردیم. وقتی این حجم از غذا رو میخوری باید دوباره پیاده روی کنی تا هضم بشه ، ما هم که عاشق پیاده روی و دیدن مردم و محله های مختلف و کوچه پس کوچه های شهر هایی که همه مراکز دیدنیش رو میشناسن ، ما پس کوچه هایی که مردم عادی توش زندگی میکنن.
از همون بازار چارسو که همه چیز توش بود از لباس تا قطعات یدکی خودرو مسیر مون رو ادامه دادیم تا مسجد حضرت امام (اسمش مسجد حضرت امام هستش، یا مسجد مرکزی شهر ) که دقیقا در کنار مصلی تاشکند که به نصف بزرگی مصلی تهران میشد قرار داشت رو بازدید کنیم
مسجد حضرت امام داخل یه مجموعه تاریخی شامل ۳تا ساختمون که یکی مسجد دومی خانقاه و سومی مدرسه بود در ضلع شمالی شهر تاشکند واقع شده بود . مسجدی که به مثابه تمامی مساجد ازبکستان با ستونها و درب و پنجره های چوبی معرق کاری شده آراسته شده بود و پر از آثار هنری تو سقف و محراب بود. چون خانقاه بلیط میخواست ما یک راست رفتیم سراغ مدرسه و بعد از بازدید اونجا پیاده حرکت کردیم داخل محله های قدیمی شهر تاشکند و معماری های جالبی دیدیم
مثلا تو محله یه کانال آب بزرگ هست که از وسط محل رد میشه ، یکی اومده حیاط خونه خودش رو توسعه داده و با سرپوشیده کردن کانال ، ملک خودش رو بزرگتر کرده ! بعد از بازدید محله ها ، با پیشنهاد همسفر زندگیم تو مسیر بازدید از برج مخابراتی تاشکند ، یه سری به باغ زیبای ژاپنی تاشکند زدیم که واقعا تو اون شلوغی مرکز شهر یه بهشت ساکت و آروم با دریاچه ای بزرگ و کلی ساختمون چوبی با معماری ژاپنی بود که حداقل ۵ تا عروس دوماد لوکیشن عروسی خودشون رو اونجا انتخاب کرده بودن .
بعد از استراحت حرکت کردیم و نزدیکای غروب شدن ، خودمون رو به زیر برج که امکان بازدید نداشت رسوندیم و از نورپردازی زیبای برج کلی عکس گرفتیم. رفتیم تا هتل که کوله پشتی ها رو برداریم و خودمون رو به مجیک سیتی که شب واقعا جذاب بود برسونیم و از اونجا به سمت ایستگاه قطار بریم. ولی چون خسته شده بودیم ، مجیک سیتی رو بیخیال شدیم و یک راست رفتیم ایستگاه قطار که هم گوشی ها شارژ بشه هم استراحت کرده باشیم. روزی در حدود ۳۰ تا ۳۵ کیلومتر پیاده روی ، گاهی به استراحت یک ساعته تو ایستگاه قطار نیاز داشت.
بخارا شریف
بعد از سوار شدن به قطار ، هم کوپه ای مون که میر شاهد نام داشت و نمایندگی شورولت ( شرکت کرهای دوو که قبل از فروش سهام خودش به شورولت ، کارخونه ای رو تو شرق ازبکستان تو منطقه فرغانه ایجاد کرده بود و تقریبا تمامی خودروهای این کشور محصول اون کارخونه ولی با مارک شورولت هست ) رو داشت ، بهمون از ازبکستان ، پر جمعیت ترین کشور آسیای میانه با حدود ۳۵ میلیون نفر جمعیت گفت و بهمون توضیح داد که چرا اینقدر ساخت و ساز زیاده و اکثرا شرکت های تورکیه ای اینجا حضور دارند و بازار بسیار بزرگی در مقایسه به کشور های همسایه دارن که جمعیتی به مراتب کمتر از ازبکستان دارند.
قرقیز با حدود ۵ م ، قزاق با حدود ۹ م ، تاجیک با حدود ۱۵ م ، هیچ کدوم به اندازه ازبکستان پیشرفته تر و فاصله گرفته تر از دنیای بلوک شرق سابق نبودند . میدونستم که بخارا آخرین سنگر مسلمانهایی بود که تو دوره حکومت شوروی میخواستن اسلام رو یاد بگیرن و در اصل مروج اسلامی بشن تو شوروی، چون ذاتا حکومت های مارکسیستی موانع بسیاری برای تبلیغات دینی داشتند و سووت های کمونیست از این قافله عقب نمیموندن. بخارا ششمین شهر بزرگ ازبکستان و نگین فیروزه ی جهان اسلام و سالها سال و قرون متمادی محل عبور کاروان های راه ابریشم و مرکز اشاعه فرهنگ اسلامی آسیای میانه بود ، شهری که در کنار سمرقند ، تو شعر مشهور لسان الغیب حضرت حافظ :
اگر آن تورک شیرازی بدست آرد دل ما را / به خال هندویش ببخشم سمرقند و بخارا را
شهری که منو دقیقا یاد یزد خودمون میندازه. شهری با مردمی تاجیک که با زبون تاجیکی با تو ارتباط میگیرند و در موارد لزوم از زبون تورکی ازبکستانی برای رسوندن مفهوم شون بهت کمک میکنن ، مردمی که با فرهنگ اسلامی و حجاب عجین شدن و با نهایت احترام با توریست های روسی که با پوشش های خاص خودشون تو شهر میگردن رفتار میکنن ، شهری که تو بافت قدیمیش بیش از ۱۸۰ اثر تاریخی ثبت شده قرار داره ، از ارگ بزرگ امیر تیمور سامانی گرفته تا مقبره های کوچیکی که برای بزرگان دینی دوران خودشون ساخته شده و برای ما یادآور خاطرات شیرینی بودند! از نظر اسکان هم بخارا شهر پر آپشنی هستش. از هتل های چند ستاره تا جاهایی که ما به اسم بومگردی میشناسیم.
ما یه اتاق از یه خونه رو به مبلغ ۱۰ دلار که این اولین تجربه هتل گرفتن همسفر زندگیم بود گرفتیم و بعد از گذاشتن وسیله ها ، رفتیم که شهر رو بگردیم.از مدرسه عبدالعزیز خان و که نشون دهنده شکوه دوران خودش تو قرن ۱۳ ب.م بود شروع کردیم و مسجد زیبای بولو هاووز ( بولو رو نمیدونم یعنی چی ولی هاووز همون حوض هستش که روبروی مسجد یه حوض عمیق حداقل ۴ متری قرار داشت ) با معماری همیشگی مساجد آسیای میانه یعنی ستون ها و در و پنجره های چوبی معرق کاری شده و ارتفاع حداقل ۶ متر برای سقف ها که چون هنوز زمان اذان نشده بود ، امکان بازدید رو نداشت گذشتیم و از برج آبی شکوه که یه سازه حدود ۲۰ متری ساخته از آهن گذشتیم و به ارگ امیر تیمور سامانی رسیدیم.
چون من و همسفر زندگیم علاقه ای به بازدید از اون مجموعه نداشتیم ، از کنار ارگ به سمت زندانی رفتیم که حدود ۳۰۰متر با ارگ فاصله داشت و تا قبل از سووت ها مورد استفاده قرار میگرفت.. بعد از اون به سمت فخر معماری اسلامی یعنی مدرسه مدرسه کُلان و مدرسه میر عرب و برج ۴۶ متری کُلان رسیدیم.
مجموعه ای که ازبکستان رو با اون میشناسند ، با برجی که قبلا بزرگترین برج آسیای میانه بود و بعنوان یه فانوس زمینی برای کاروان های راه ابریشم بکار میرفت . درب ورودی اون دوتا مدرسه هوش از سر آدم میپروند از عظمتش و کاشی کاری هایی که توش استفاده شده بود . در ادامه مسیر به مجموعه زیبای لابی هاووز ( لب حوض ) رسیدیم . یه حوض حدود ۳۵ متر در ۳۵ متر با ارتفاع حدود ۶ متر که با کلی فواره و ماکت های از شهر داخل حوض و رستوران و کافی شاپ های اطرافش یه محیط عالی برای استراحت روزانه فراهم کرده بود نشستیم در کنار بسیاری از توریست های تور ازبکستان دیگه با ملیت های مختلف.
بعد از استراحت و دیدن مدرسه اولوغ بیک ( از پادشاهان دانشمند تاریخ که در کنار پادشاهی ، منجمی و ریاضی دانی میکرد ) و مجسمه ملا نصرالدین به سمت مدرسه چهار منار ، از نمادهای دیگه این شهر بازدید کردیم و کلییییی انگور از درختهای انگوری که تو باغچه های جلو در خونه ها کاشته بودند خوردیم و برامون جای سوال بود که چرا هیچ کسی این انگور های رسیده و شیرین و نمیکنه و نمیخوره ؟
تا اینکه تو مسیر برگشت از ترمینال بخارا که میخواستیم برای سمرقند ، دیگر شهر مشهور ازبکستان بلیط اتوبوس بگیریم و نشد ،چون شهر بخاطر کنفرانس شانگهای قرنطینه شده بود ، از درب خونه یه خانوم پرسیدیم و بهمون جواب داد : ما انگور ها رو بعد از رسیدن نمیکنیم و میزاریم رو درخت میمونه تا خشک بشه و کشمش بشه و قبل از زمستون برداشت میکنیم و تو زمستون کشمش میخوریم و اصرار و اصرار که باید بهتون یه خوشه بدم .
بعد از گرفتن بلیط فردا صبح به مقصد تاشکند ، خودمون رو به مغازه های ساختمانی رسوندیم و بعد از صحبت با چنتا مغازه دار فهمیدیم که واقعا بازار ساخت و ساز تو این کشور شیرینه . تو اطراف شهر بخارا تا چشم کار میکرد ساختمون های ۶ تا ۸ طبقه مسکونی در حال ساخت بود و کلی مجتمع های مسکونی با نام های شرکت های تورکیه ای. بعد از استحمام و صحبت با اقوام و ناراحت از اینکه بخاطر اجلاس سران شانگهای نتونستیم از سمرقند بازدید کنیم و از مسیر پنجکنت خودمون رو به تاجیکستان برسونیم خوابیدیم .
صبح به سمت ترمینال رفتیم و فهمیدیم اتوبوس مون به سمت تاشکند یک ساعت تاخیر داره و میخواد یه مسیر حدود ۴۰۰ کیلومتری رو در حدود ۸ ساعت طی کنه . یعنی عملا اون روز ما کلا تو جاده میگذشت و ما بالاجبار باید از مسیر زیبای بخارا تاشکند که در بود از مزارع پنبه ، لذت میبردیم اتوبوس راحتی که حداقل ۴ تا کلیپ از خواننده های ایرانی توش پخش کرد و کلی به ما انرژی داد. از کنار سمرقند گذشتیم و با حسرت بهش دست تکون دادیم و با فهمیدن این موضوع که ما باید به شهر خیو یا همون خوارزم که جز سه گانه آسیای میانه بود میرفتیم و اصلا هیچوقت اسم همچین شهری به گوشمون هم نخورده بود و حالا که سمرقند رو هم از دست داده بودیم ، بیشتر منتظر بودیم تا به تاشکند برسیم و بعد از دیدن دوستم ، مقدس خانوم ، سریعتر ازبکستان رو به مقصد تاجیکستان ترک کنیم.
حدود ساعت ۶ غروب رسیدیم تاشکند و به استقبال ما ، دوستم خانوم مقدس و همسرشون اومدند . من و ایشون بیش از ۸ سال تو یه گروه تلگرامی دوست بودیم که من حدود ۷ سال پیش طبق آرزویی که داشتم قول دادم که میام ازبکستان و ایشون رو میبینم . به قولم عمل کردم و خواهر بزرگ گروه مون مقدس خانوم رو به همراه همسرشون اونجا دیدم و بهمون کلاه سنتی ازبک ها رو هدیه دادند و با ما خداحافظی کردند تا من به قولی که به همسفر زندگیم داده بودم که شب مجیک سیتی رو هم ببینیم عمل کنم و بریم اون مجتمع جذاب رو تو شب ببینیم و کلی عکس ازش بگیریم و شام مون رو هم تو کی اف سی بخوریم.
چون دیر وقت بود تاکسی گرفتیم به هتل لابزاک با این اطمینان که جا داره دیگه! رسیدیم هتل و با رویی خندان گفت جا نداریم. حالا نصف شب تو بوکینگ دنبال جا بگرد. بعد از کلی گشتن ، همین که یکی رو داشتم ارتباط میگرفتم که بریم ، ریسپشن هتل که بسیار هم شبیه به ملکه فرح دیبا بود بهمون گفت یه اتاق دارم ، نباید ثبت کنم ، پاشید برید اونجا بخوابید. فقط تا قبل از ۱۰ تخلیه کنید. ما هم با خوشحالی رفتیم و شب رو صبح کردیم تا خودمون رو به مرز زمینی تاجیکستان برسونیم. دبا توجه به اینکه ما دیشب به حرف آدمهایی که تو ترمینال تاشکند به همسر مقدس آبلا گفته بودند که شب نرید مرز که عبور براتون سخت میشه ، و اولین و تنها ترین اتوبوس از شهر تاشکند به شهر خجند تاجیکستان ساعت ۱۶ عصر میبود ، ما یک روز دیگه مون هم تلف اتوبوس میشد و شب دیروقت میرسیدیم خجند و کلا برنامه ها به هم میریخت ، تصمیم گرفتیم پرسون پرسون خودمون رو به محل ایستگاه ماشین های روستاهای اطراف مرز برسونیم که از اون طریق خارج بشیم
شهر بیک آباد که تو فاصله حدود ۲۰ کیلومتری مرز بود رو نشون کردیم و رفتیم به محله ای که تاکسی برای بیک آباد داشت قبل از رسیدن به مرز ، از روی تاج یه سد عبور کردیم که روی رودخونه آمودریا بود ، دقیقا از روی سد که واقعا جالب بود ،جاده روی تاج سد بود
یه تاکسی گرفتیم و خودمون رو رسوندیم به مرز زمینی تاجیکستان و ازبکستان
دوشنبه ، تاجیکستان
پرده اول : بعد از عبور زمینی از مرز ۲۴ ساعته بین ازبکستان و تاجیکستان که به راحتی و بدون مشکل خاصی انجام شد ،در بدو ورود ما ، افسران تاجیکی با توجه به ایرانی بودن ما و همزبانی با فارسی با یه خوشحالی خاصی کارامون رو بدون نوبت رانندگان انجام میدادن و تقریبا هیچ ایکس ریی از کوله های ما بازدید نکرد و ما وارد خاک تاجیکستان شدیم مرز تا اولین شهر تاجیکستان که خجند نام داره ، حدود ۳۰ کیلومتر فاصله داشت که با توجه به نبود مارتورشکا و اتوبوس بالاجبار تاکسی باید میگرفتیم که بازم طبق معمول چونه زدیم و متاسفانه چونه مون درد گرفت. چون اصلا تخفیف نمیدادن ولی خوشبختانه اونجا یه همسفر پیدا کردیم که با ما یکی شد و همه سوار شدن و رفتن و ما سه نفر موندیم تو مرز که بلاخره چونه مون گرفت و نفری با ۳۳ سامانی از مرز تا ترمینال خجند که راه ابریشم نام داشت رفتیم.
راننده بهمون گفت که از راه ابریشم ممکنه گرونتر ببرن ، شما بیاید به شهر چسبیده به خجند که از اونجا هم برای دوشنبه تاکسی هست برید و نفری ۱۰ سامانی تا اونجا بدید تا شما رو ببرم
منم قبول نکردم و همون راه ابریشم پیاده شدیم و از مردم پرسیدیم دیدیم نفری ۱۵۰ سامانی باید بدیم تا دوشنبه ، از رانندگان مارتورشکا های شهری که به فارسی صحبت کردیم بهمون گفتن اون شهر نزدیک ارزونتر هم میبرن که فقط ۱.۵ سامانی از راه ابریشم تا محل تاکسی های اونجا بود سوار شدیم و پیاده شدنی اونا هم گفتن نفری ۱۵۰ که یهو یکی با اپل کورسا مدل ۱۹۹۶ گفت بیاین ۳ نفری ببرمتون ۳۰۰ سامانی و این شد آغاز دوستی ما و فخر الدین که کلی توی راه باهم گفتیم و خندیدیم و بهمون خوش گذشت.
پرده دوم: از مرز بسیار خلوت زمینی ازبکستان وارد تاجیکستان شدیم ، جوری که هیچ اتوبوس یا ماشین سواری داخل مرز نبود و فقط شاید ۱۰ تا ماشین ترانزیت داخل محوطه مرز تاجیکستان بود ، در حالی که کلی ماشین ترانزیت بیرون مرز ازبکستان تو صف بودن . از محوطه مرز خارج شدیم و تو خاک تاجیکستان نهایتا ۹ تا ماشین منتظر ورود به محوطه مرزی بودن . چند تا راننده تاکسی دور و برمون رو گرفتن که تا خجند ما رو برسونن ، یه مادر دختر روس هم درخواست تاکسی اینترنتی دادن که با کلی معطلی اومد .
برای ما جالب بود این حجم از خلوت بودن مرز ! چونه زدیم و یه دوست تاجیکی هم پیدا کردیم و یه تیم ۳ نفره تشکیل دادیم که ما برای ۳ نفر بیش از ۹۰ سامانی نمیدیم ، در حالی که اونا میگفتن نفری ۴۰ سامانی و منتظر موندیم تا بلاخره با یکی توافق کردیم و رفتیم به سمت خجند . یه جاده خلوت که در بود از عکس های امامعلی رحمانف که با رییس جمهور ازبکستان داشت دست میداد و میگفت ما دوتا دولت دوست هستیم. ولی خلوتی جاده برامون جالب بود که وقتی به ترمینال راه ابریشم شهر خجند رسیدیم ، جالب تر هم شد.
از دومین شهر پر جمعیت تاجیکستان ، هیچ اتوبوس یا مینی بوسی به مقصد پایتخت وجود نداشت و باید با رانندگان شخصی توافق میکردی برای رفتن به دوشنبه که جالب تر این بود که فقط یه ماشین بود که بره دوشنبه با نفری ۱۵۰ سامانی راننده تاکسی مرز تا شهر به ما گفته بود که تو شهر چسبیده به خجند هم قیمت مناسب تر و هم تعداد ماشین بیشتری برای دوشنبه میتونیم پیدا کنیم و نفری ۱۰ سامانی ازمون خواست تا ما رو ببره اونجا و من قبول نکردم و حقیقت ماجرا هم اون بود. ما هم با مارتورشکا های شهری نفری ۱.۵ سامانی دادیم و خودمون رو به اون شهر رسوندیم و تو این فاصله هم قسمت شد از خجند بازدید کنیم و هم خلوتی شهر بازهم برامون جالبتر بشه.
رسیدیم به اون شهر و سومین ماشین توافق کرد که نفری ۱۰۰ سامانی ما رو تا دوشنبه ببره. تو ماشین که نشستیم راننده گفت دیشب اینجا جنگ بین قرقیزستان و تاجیکستان رخ داده و از ساعت ۳ شب تا ۱۰ صبح صدای راکت و تیر تو شهر میومد، ما الان ساعت ۱۲ بود که از شهر بیرون میرفتیم . من یه لحظه نقشه رو نگاه کردم و با مئژر دیستنس دیدم فقط ۶ کیلومتر با مرز قرقیز و تاجیک فاصله داریم! چشمم به جاده بود که دیدم از بغل ماشین مون یه دود سیاهی زد تو اتاق و وقتی چشمامون باز شد دیدیم یه تانک جنگی ازمون سبقت گرفت!!! و این اولین مواجهه من با یه تانک در حال حرکت تو عمرم بود.
در مسیر تا دوشنبه بیش از ۵۰ تا خودرو نفربر و حمل نیروی نظامی به سمت مرز از روبرومون رد شدن و ما فقط دوس داشتیم به دوشنبه برسیم و از مرز فاصله بگیریم. چون بقول تاجیکی ها،قرقیز ها دیوونه بودن و موشک ممکن بود بزنن از دره شهرستان که واقعا جالب بود عبور کردیم و از تونلی به همین نام به طول حدود ۳.۶ کیلومتر و تونل ورزآب به طول ۵.۲ کیلومتر که هیچ سیستم تهویه ای نداشت و اونقدر دود تو تونل گیر کرده بود که واقعا هیچ چیزی قابل مشاهده نبود .
ذاتا چون تو تاجیکستان هیچ قانونی برای رعایت کردن نبود ، فقط راننده های خودشون بودن که تو تونل سبقت میگرفتن که مبادا ما تو تونل با اون حجم از دود خفه نشیم از کنار شهر اسکندریه که از ۵ یادگار اسکندر مقدونی در سراسر جهان بود عبور کردیم که هنوز توش زندگی جریان داشت و از روی رود زرافشانی عبور کردیم که هنوز مردم با الک کردن ماسه های اون تیکه های طلا پیدا میکنن. قبل از رسیدن به دوشنبه از کنار ییلاق ورزآب رد شدیم که امامعلی رحمانف اونجا یه کاخ بزرگ داشت و کارخونه سیمانی که با افتخار میگفتن این کارخونه سیمانی دوشنبه س ، یه کارخونه سیمان خیلی معمولی که کلی از اونا تو ایران بود ، ولی همین یه چیز صنعتی یه افتخار بزرگ برای اونا محسوب میشد.
چون با فخر الدین دوست شدیم ، خودش ما رو برد به محل اقامتمون و قبل از اون مارو تو شهر چرخوند که بتونیم شب دوشنبه زیبا رو ببینیم. به راحتی و با کمی چونه زدن تو دوشنبه مستقر شدیم و خودمون رو برای فردا و گشت تو دوشنبه آماده کردیم صبح شنبه اول وقت رفتیم تو ترمینال پول چنج کردیم که دستمون برای تسویه اتاق و خرید ها آزاد باشه بعد از تسویه برای ۲ شب ، خودمون رو پیاده تا کاخ زیبای نوروز رسوندیم و از عظمت و شکوه یک سازه جدید الاحداث کلی متعجب شدیم و عکس گرفتیم و فیلم برای شمایی که شاید دوست داشته باشی اونجا رو ببینید!
چون روز شنبه بود ، امکان بازدید فراهم نبود و ما بعد از بازدید از اطراف کاخ نوروز به میدان و پارک پرچم تاجیکستان رسوندیم که یه زمانی بزرگترین پرچم محتزز دنیا بود و کلی مجسمه و هیکل افراد مختلف تاریخی از کوروش تا ابوعلیسینا و از ابومسلم تا اسماعیل سامانی توش قرار داشت و موزه تاریخ تاجیکستان هم تو اون پارک قرار داشت.
در کنار پارلمان تاجیکستان که یه تیکه از چهار تیکه باغ رودکی رو به خودش اختصاص داده بود ، باغ زیبای رودکی قرار داشت که در وسط پارک مجسمه رودکی و نمای زیبایی از پرچم محصور در درختان بلوط که میوه هاش منو یاد اون حیوون بدبخت آیس ائیج مینداخت که دنبال بلوط بود همیشه.
تو گوشه جنوب شرقی باغ مجسمه طلایی اسماعیل سامانی با یه آرک زیبا قرار داشت که نماد این کشور محسوب میشه .
در مسیر پیاده روی تو شهر برای پیدا کردن یه بازار که هم توش غذا بخوریم و هم خرید کنیم ، بازار مهرگان رو پرسیدیم که پر بود از میوه ها و لباس هایی که همسفر زندگیم حتی یه نگاه هم بهشون ننداخت بس که از دید ایشون متفاوت بود! ما اونجا غذا پیدا کردیم و آش ( ما میگیم پلو و گوشت ، اینا میگن آش ) و مانتو ( همون خانوم ازبکستان با این تفاوت که داخلش خصیب هم بود) خوردیم و خانومه زحمت کشید تا شکری هم که برای چایی بهمون داد نفری ۳ سامانی حساب کرد و ما هم با خنده که باشه بزا اینم یه خاطره از تاجیکستان باشه گذشتیم و پیاده به سمت میدون استقلال رفتیم .
با عبور از کوچه های که عرضشون قطعا به ۵۰ سانت نمیرسید و با یه خیابون فاصله به خیابون هایی رسیدیم که احتمالا حکومتی ها داخلش زندگی میکردند و عطر گلهای کاشته شده شون آدم رو مست میکرد! تو خیابون اصلی از کنار یه چایخونه که حدود ۱۰۰ سال قدمت داشت گذشتیم و از کنار تالار وحدت شون که ساختمون تئاتر شون محسوب میشد عبور کردیم و رسیدیم به یکی از زیباترین میدون هایی که من به عمرم دیده بودم ، میدون استقلال دوشنبه یه میدون با دو طرف آبنما به طول حدود ۲۰۰ متر و یه برج واقعا زیبا که بالاسرش تاجی زیبا نشونه ای از تاجیکستان بود قرار داشت.
عکس و فیلم گرفتیم و مسیر رو به سمت مال های شهر ادامه دادیم که بلکی همسفر زندگیم بتونه اونجا چیزی برای خرید پیدا کنه! مال اول نیمه تعطیل مال دوم فقط ۳تا مغازه باز بود مال سوم کلا کرکره رو کشیده بود پایین با پا درمیونی من یه مسیر حدود ۴۵ دقیقه ای رو رفتیم تا از کنار برج ایفل کوچولو دوشنبه گذشتیم و رسیدیم به دوشنبه مال که شبیه یه مرکز خرید معمولی تو فلکه دوم تهرانپارس باشه .ولی شلووووغ ما یکراست رفتیم تو فروشگاه خرده فروشی و یکم خنزر پنزر و سوغاتی خریدیم و با نهایت آرامش و کنترل اعصاب به سمت محل اسکان حرکت کردیم
تو مارتورشکا از یه پسر جوون آدرس پرسیدم که ایشون دقیقا با لهجه ایرانی جوابمون رو دادن من هنگ کردم و به همسفر زندگیم گفتم چقدر ایرانی حرف زد ! گفت من ۳ سال تو دانشگاه امام خمینی قزوین درس خواندم و کلی خاطره خوب از ایران دارم ما هم با خوشحالی و خداحافظی به سمت محل اسکان حرکت کردیم و تو مسیر دؤنر و سوجوک برای شام خوردیم که واقعا خیلی چسبید و شب رو صبح کردیم و خودمون رو آماده برگشت با بلیط دوشنبه تهران کردیم.
با توجه به پرواز ساعت ۲۳ از فرودگاه دوشنبه ما یک روز کامل برای گشت داشتیم که برنامه سفر به شهر و قلعه حصار گذاشتیم که تو حدود ۲۶ کیلومتری غرب دوشنبه قرار داشت . خیلی دوست داشتیم به سد نورک بریم و از مناظر اونجا دیدن کنیم .چون به گفته منابع دومین سد بلند دنیا بود و مناظر طبیعی بسیاری داشت چیزی که ما هم دنبالش بودیم. ولی نتیجه قابل اعتنایی نگرفتیم با مارتورشکا خودمون به شهر حصار رسوندیم و از اونجا نفری ۴ سامانی رو نفری ۳سامانی تاکسی گرفتیم تا قلعه حصار قلعه حصار به شهر بود که تا همین یکصد سال پیش هم زندگی توش جریان داشته
ما هم تا رسیدیم دیدیم مردم دارن خودشون رو تو محوطه قلعه آماده برگزاری عروسی میکنن ساز و دهل و کیبورد من و همسفر زندگیم رو بر اون داشت که ماهم به جمع اونا بپیوندیم و باهاشون برقصیم با کلییییی تشکر ازمون که با رقص مون محفلشون رو گرم کردیم ، ما رو ناهار دعوت کردند و ما بازدید از قلعه رو ارجح تر دیدیم و بعد از بازدید ، همه اهالی روستا بهمون میگفتن شما زور زیبا رقصیدید. دوباره با تاکسی تا شهر حصار رفتیم و من تو بازارش چشمم به تنور نونوایی خورد و در حین فیلم برداری از تنور ،نونوا بهمون یه نون اکرام کرد و گفت مهمون ما هستید ، مثل کلی نونوایی دیگه که میگفتن شما مهمون هستید و ما از شما پول نمیگیریم به پیشنهاد همسفر زندگیم یه ماست چکیده از خانوم دستفروش اون بازار گرفتیم و یا نون تازه خوردیم و خیلی هم حال داد تو مسیر برگشت از حصار تا دوشنبه رفتیم به بازار سخاوت و اونجا هم با مردم کلی گرم گرفتیم و بهمون دوغ محلی که چندین تا چرخی کنار خیابون بساط کرده بودند دادن و بلال آب پز گرم و سمبوسه خوردیم و با یه اتوبوس خودمون رو به چهارراه فرودگاه رسوندیم.
فرودگاه بین المللی دوشنبه که یه فرودگاه میگم یه فرودگاه میشنوید! یه فرودگاه با یک ترمینال و در حدود ۱۰ تا پرواز بین المللی که برای پرواز های دامستیک از یه سالن معمولی وی آی پی با کلییی دفتر فروش بلیط ، مثل ترمینال های ما . نه دستشویی ها دستمال داشتن ،نه تمیز بودن و نه سیفون ها کار میکردن! خبری هم از سیستم پیجینگ نبود داد میزدن که فلان پرواز داره گیت رو میبنده ، پاشین بیاین دم گیت! این موارد رو در کنار این قرار بدید که من در حدود ۱۵ دلار ، پول سامانی تاجیکستان داشتم که هیچ ایکسچنجی روز یکشنبه تو فرودگاه برای چنج باز نبود و هیچ کسی جز بانک ها چنج نمیکردند!
یعنی من بایستی اونهمه سامانی رو با خودم به ایران برمیگردوندم یکم شانس و یکم ارتباط خوب همسفر زندگیم با خانوم ها کمک کرد تا پول هامون رو با یه خانوم ایرانی که منتظر اومدن پرواز وارش از تهران و دیدن اقوامش بود ، بهشون سامانی بدیم و ازشون دلار بگیریم و مابقی پول مون رو وقتی اومدن ایران برامون کارت به کارت کنند. پرواز برگشت مون که برای هواپیمایی وارش بود با یه هواپیما سالم و با یه لندینگ تیک آف عالی همراه بود که ما رو ساعت ۳ صبح به فرودگاه امام خمینی تهران رسوند و سفر آسیای میانه ما رو تموم کرد