قبل از سفر:
سفر به آسیای میانه حدود ۱۱ سال است که در مقاطعی به ذهن من خطور میکند و البته پس از اندک زمانی رد میشود! فکرکنم زمانبندی آن درست نبوده، چون یا از زمان آن گذشته یا سرد است یا گرم است یا دلار صعود کرده یا جیب ما سقوط کرده و قس علی هذا. فی الحال این دفعه به نظر زمان درستی به سر ما زده که برویم و پرونده اش را ببندیم. تیرماه ۱۴۰۲ برنامه ریزی برای سفر به آسیای میانه را آغاز میکنیم. براساس برآوردها زمان مناسبی است برای گرفتن ویزاها و همینطور بلیت ها و رزرو اقامتگاهها.
برنامه اولیه بازدید از ترکمنستان ،ازبکستان و تاجیکستان است. همان اول کار به سد محکم ترکمن ها برمیخوریم، با مشقت فراوان تماس تلفنی با کنسول میگیریم و به ما میفهماند گرفتن ویزای گردشگری تقریبا ممکن نیست مگر با تماس با شماره همراهی که به ما اعلام میکند!
با فرد مورد نظر تماس میگیریم و پس از اعلام خدمات موردنیاز و برنامه سفر منتظر اعلام قیمت میشویم. یاللعجب! دوست نادیده ما گمان کرده که قرار است با طیاره ببردمان فرنگ و در چند شهر ما را بچرخاند و برگرداند. دستکم موقع برآورد قیمت اینطوری فکرکرده. هزینه خدمات بابت ۳ شب اقامت در هتل و ترنسفر زمینی(با وسایل عمومی) از مرز باجگیران به فاراب نفری 650 دلار! زیباییهای ندیده ترکمنستان را نادیده باقی میگذاریم و تغییراتی در برنامه میدهیم.
- تاجیکستان: طی تماس با سفارت شماره ای در اختیار ما قرار میدهند که از قرار معلوم یکی از کارگزاران ویزاست. آژانس کارگزار مدارک اولیه را به صورت فایل از ما دریافت میکند به همراه نفری ۶۰۰ هزار تومان بابت خدمات و وقت سفارت.
پس از پرداخت پول و در فاصله زمانی یکی دوروزه شماره شناسه و جدول زمانی حضور در سفارت را ارسال میکند. بعدازظهر پنجشنبه ۱۲ مرداد راهی سفارت میشویم و پس از مدتی انتظار وارد اتاق کنسولی شده و تکمیل مدارک و انگشت نگاری را انجام میدهیم. مقصود از تکمیل مدارک همان اسکناس خوش رنگ ۵۰ دلاری به ازای هر نفر است و گرنه مدارک را که قبلا داده ایم. داخل کوچه پشت باجه مینشینیم که همان موقع ویزا را بچسبانند و تحویل بدهند.
نکته: تا زمان نگارش این متن ویزای الکترونیکی تاجیکستان یک شوخی محسوب میشود. بنابراین به سراغش نروید. راه سنتی را دنبال کنید خطرش کمتر است، چون طبق بررسی ها و خواندن نظرات متوجه میشویم که احتمال از دست دادن پول وجود دارد و قابل پیگیری نیست. ۵۰ دلار نقدی به همراه هزینه آژانس کارگزار و در مدت کمی ویزا را دریافت خواهید کرد.
- ازبکستان: دولت ازبکها چندسالی است اقداماتی در زمینه تسهیل ورود انجام داده و ویزای الکترونیکی صادر میکند. ما هم حساب کاربری تشکیل میدهیم و به واسطه چند کلاس سوادی که داریم فکر میکنیم که بتوانیم شخصا ویزا را بگیریم. اما زهی خیال باطل، به نظر میآید یک فوت کوزه گری در هنگام بارگزاری عکس پرسنلی وجود دارد که ما به همراه چندین نفر دیگر از عقلا هم از پسش برنیامدیم . به ناچار با کمک یکی دیگر از آژانسهای برگزار کننده تور ازبکستان برای ویزا اقدام کردیم. مدارک را ارسال کردیم و وجه را پرداختیم به ازای هرنفر ۱.۸۰۰.۰۰۰ تومان و ۵ روز کاری بعد فایل ویزا را دریافت کردیم.
نکته: هزینه ویزای لیبل ازبکستان به نسبت بالاتر است. از آژانسهایی که آنلاین اقدام میکنند کمک بگیرید یا اگر حوصله کلنجار رفتن با وبسایتشان را دارید خودتان انجام بدهید. اگر موفق شوید ۲۰ دلار هزینه پرداخت خواهید کرد.
- قرقیزستان: شرایط ویزای این کشور به مراتب سهل تر است. کلهم سرویس آنلاین که ندارند! تماس گرفتیم و خانم مسوول شماره ای داد جهت عضو شدن در کانال اطلاع رسانی سفارت. دو فقره فرم درخواست دارند جهت پرکردن و یک شماره حساب ارزی بانک پاسارگاد جهت واریز نقدی ۵۰ دلار وجه ویزا. اینها که انجام شد به همراه یک فقره عکس الصاق شده روی فرم مراجعه میکنیم به سفارت. آقای نظیم کنسول سفارت مدارک را تحویل میگیرد و خوش و بشی با ایشان میکنیم پاس را تحویلشان داده و درخواست میکنیم سه چهار روزه ویزا را صادر کنند که البته حرف ما را محترم شمردند و انجام دادند.
نکته: برای ویزای قرقیزستان مستقیم با سفارت در تماس باشید. راحت کار را راه میاندازند ضمنا خانم محترمی هم آنجا مشغول هستند جهت راهنمایی و انجام امور که متاسفانه اسمشان را نمیدانم.
- قزاقستان: این یک فقره از معدود موفقیتهای دیپلماتیک دولت است. برای ورود به قزاقستان ویزا نیازی نیست و دارنده گذرنامه میتواند ۱۴ روز در قزاقستان اقامت داشته باشد پس برای این یک مورد قرار نیست اقدام خاصی انجام دهیم.
درباره تاجیکستان
اخیرا این نام زیاد در بین ایرانیان مطرح میشود. قطعا طرح این موضوع از باب اشتراکات بسیار در تاریخ و فرهنگ و از همه مهمتر زبان است. در پارههایی از دوران پیش از اسلام، تاجیکستان جزئی از شاهنشاهی ایران بود. پس از اسلام، سرزمین خراسان و فرارود (از جمله تاجیکستان) زندهکننده فرهنگ ایرانی و به وجود آورنده زبان پارسی دری بوده که جانشین زبان پهلوی گشت. نخستین شاعران پارسیزبان از این ناحیه به پا خاستند، مانند رودکی، که پدر شعر پارسی شناخته میشود. در نخستین سدههای هجری، خراسان و فرارود مهد تمدن و علوم ایرانی بوده و بزرگانی مانند ابن سینا و فارابی در آنجا پرورش یافتهاند. محل استقرار حکومت سامانی نیز در این منطقه بوده است.
در زمان تسلط کمونیسم مبارزه با مذهب منجر به تعطیلی بیشتر مساجد و مدارس دینی گردید. از سال ۱۳۰۶ خورشیدی (۱۹۲۷ میلادی) تغییر تدریجی خط از فارسی به الفبای لاتینی آغاز شد تا اینکه در ۱۳۰۸ خورشیدی (۱۹۲۹ میلادی) خط لاتینی رسمیت یافت و در ۱۳۱۹ خورشیدی (۱۹۴۰ میلادی) الفبای سیریلیک جای آن را گرفت.
درباره ازبکستان
ازبکستان در آسیای میانه و در کنار جاده ابریشم، شامل شهرهای باستانی و تاریخی بسیاری است و سمرقند، بخارا، خیوه، ترمذ و شهرسبز از مهمترین و کهنترین شهرهای این سرزمین هستند. منطقه کنونی ازبکستان از مناطق باستانی ایرانیزبان بود که بعدها با کوچ فزاینده ترکتباران، زبانهای ترکی در آن رایج شد. دو شهر سمرقند و بخارا در این کشور همچنان پارسیگو هستند. ازبکستان پرجمعیتترین کشور در میان کشورهای آسیای میانه است. پایتخت و بزرگترین شهر این کشور تاشکَند است. واحد پول این کشور سوم ازبکستان نام دارد.
درباره قرقیزستان
تاریخ قرقیزستان به دههها و حتی قرون قبل از میلاد باز میگردد. این سرزمین شاهد تأثیرات فرهنگی اقوام مختلفی بوده است. در دوران باستان، این کشور قسمتی از امپراتوریهای گوناگونی همچون امپراتوریهای هخامنشیان، مغول، و تیموریان بوده است.
درباره قزاقستان
این سرزمین در گذشته، قبل از هخامنشیان, سکونتگاه اقوام ایرانیتبار به نام سکاها بوده است. در قرن ۱۵ میلادی تحت تصرف روسیه قرار گرفت و در سال ۱۹۳۶ عضوی از جماهیر متحده شوروی شد. اما در سال ۱۹۹۱، پس از فروپاشی شوروی، توانست استقلال خود را بازیابد. این کشور با جذب سرمایهگذاران داخلی و خارجی و بهرهبرداری از منابع نفتی، گازی و زغالسنگ، به یک کشور مدرن و ثروتمند در آسیای میانه تبدیل شده است.
برنامه ریزی سفر:
لذت برنامه ریزی برای سفر اگر به اندازه خودش لذتبخش نباشد، کمتر از آن هم نیست. طرح ریزی مسیر سفر به خصوص وقتی قرار است از چندین کشور مختلف باشد، بررسی راههای کاهش هزینه جابجایی ، پیداکردن بهترین محل اقامت با در نظر گرفتن بودجه و مقطع زمانی و همینطور اولویتها، همگی چالشهای شیرینی است که ساعتها زمان میبرد. چه بسا بعضی اوقات کلافه کننده هم بشود چرا که چندین متغیر همزمان و به صورت ذهنی باید لحاظ شود تا بهترین نتیجه ممکن به دست بیاید اما ماحصل کار تاکنون رضایت بخش بوده است (جا دارد خواننده سطور این شعر را زیرلب زمزمه کند که مشک آن است که خود ببوید...).
در حین برنامه ریزی، یک سفر ناخواسته به امارات هم به برنامه اضافه میشود. بنابراین ناچاریم از پرواز مستقیم هواپیمایی وارش که از تهران به دوشنبه میرود و قیمت یک سره اش ۱۰میلیون تومان است چشم پوشی کنیم.
ترتیب برنامه نهایی به اینصورت میشود:
امارات
تاجیکستان (دوشنبه)
ازبکستان (سمرقند، بخارا، تاشکند)
قرقیزستان (بیشکک)
قزاقستان (آلماتی)
در مورد سفر و ویزای امارات چیزی ننوشتم چون انقدر مسیر روان و مشخصی دارد و که توضیح واضحات میشود.
روز اول- تاجیکستان
سالن 2فرودگاه دبی به لحاظ وسعت در حد فرودگاه مهرآباد خودمان است. به محض باز شدن میز پذیرش تعدادی از مسافران در صف میایستند. ما هم برای خلاص شدن از چمدانها میرویم داخل صف و البته فرصت خوبی است برای بررسی همسفران. بیشتر به اطراف دقت میکنیم از بابت بررسی پوشش و گویش. با هم که صحبت میکنند 10درصد هم از مکالماتشان را نمیفهمم. پوششها معمولی است، آرایش زنان فرق دارد، گویا معیارهای زیبایی کمی متفاوت از ماست. زوج متشرعی جلوتر از ما در صف ایستاده اند. مرد ردای بلند و عرقچین دارد و همسرش هم لباس سفید بلندی پوشیده و مقنعه دارد. سه جوانک پولدار هم هستند که دبی را جارو کرده اند. از بس که خرید کرده اند چرخ دستی هایشان جا ندارد تازه چمدانها به کنار. همینها جلوی ما هستند و بابتشان کلی معطل میشویم.
وارد هواپیما میشویم. سرمهماندار از ما میخواهد تسمه بیخطری(کمربند ایمنی) را ببندیم، ضمنا از طرف خلبان فرخ ستارف به ما خوشآمد میگوید. پرواز آرامی است بامداد یکشنبه به دوشنبه میرسیم، حوالی 4.5 صبح. یک فرودگاه کمی بزرگتر از فرودگاه شهرکرد.
شلختگی عجیبی در صف کنترل گذرنامه وجود دارد. ازدحام و صف طولانی بدون کوچکترین تدبیر و اهمیت برای افسران. آدمها از همدیگر بینوبت پیشی میگرفتند و علی الظاهر برای خودشان موضوع ناراحت کننده ای هم نیست. چون فقط ما و چند روس داخل صف به این مدل رفتار اعتراض کردیم اما نه خودشان عکس العملی نشان دادند نه حتی تخلف کنندگان!
هنگام پیاده شدن از هواپیما پلاکاردی دیدیم که رویش عدد 30دلار نوشته شده بود و در کنار اتوبوس فرودگاه یک ون هم قرار داشت. خیلی متوجه موضوع نشدیم، اما در سالن کاملا موضوع دستمان آمد! اینجا مصداق عینی "پول بده سرسبیل شاه نقاره بزن" است. از شما 30دلار میگیرند و به صورت vip با شما برخورد میکنند. با ون میبرندتان داخل سالن و میتوانید با چای و قهوه گلویی تازه کنید. کارمندی پاسپورتهایتان را میگیرد و میبرد دم همان باجه مهر ورود میزند و میآورد تقدیم شما میکند!
دردسرتان ندهم هرچند برای ما سردرد آورد، ورود ۴:۳۰ صبح خروج ۷ صبح!
در هنگام خروج از سالن هم جمله ای روی پلاکاردی نوشته شده که حال آدم را خوش میکند: سال ۲۰۱۸ سال توسعه گردشگری. احتمالا فقط همان سال یک شعاری نوشته و رهایش کرده اند. قبل از خروج یک باجه مربوط به توحید بانک وجود دارد که اندکی پول را در آن تبدیل میکنیم. البته داخل شهر بهتر است. وسط همهمه تاکسی دارها با یکیشان سر قیمت 60 سومونی توافق میکنیم. یک بنز الگانس مدل 95. دوست راننده ما که فارسی خودمانی را بهتر صحبت میکند، از پلیسها و رشوه گیریشان مینالد و از قیمت سوخت و هزار چیز دیگر. دوستانش امروز از شیراز میآمدند. به نظر با ایرانیها کسب و کار قطعات یدکی و صنعتی داشت.
مسیر بسیار کوتاه است. خنکی اول صبح بسیار خوشایند است و کل مسیر خیابان مملو از درخت چنار است. یکشنبه در دوشنبه تعطیل است. سیمکارت هم یکشنبه ها در دوشنبه نمیفروشند. ضمنا از جوانی راجع به کیفیت سیمکارتها پرسیدیم، مگافون را پیشنهاد داد. رسیدیم به مهمانخانه مورد نظر،تقریبا همه خوابند. فرصتی است که ساختمان را بررسی کنیم.
آب سرد و گرمشان لوله جدا دارد یعنی برای هر منطقه موتورخانه مرکزی دارند. علاوه بر آن وجود یک بخاری-آبگرمکن هیزمی با لوله بلند هم جلب توجه میکند.
هاستل خانه سبز در نوع خود جالب است، پر از مسافران طبیعت گرد از اقصی نقاط دنیا برای سفر به بزرگراه پامیر. رفت و آمد زیاد دارد و به نظر ظرفیتش خالی نمیماند. یک ساختمان اصلی دو طبقه به علاوه زیرزمین که آشپزخانه و نشیمن دارد و اینطور که مشخص است، آن ها که تخت اجاره میکنند همگی در همین ساختمان مستقرند. در حیاط و در جوار آن اتاقهایی است که روی هم با هر مصالحی سرهم شده اند و یک ساختمان چهارطبقه را تشکیل دادهاند. مصالح هم همگی ایرانی به نظر میرسد. این قسمت مربوط به آنهایی است که اتاق اجاره کرده اند. اولین متصدی که از خواب بیدار میشود حضور ما را حس میکند. مراد 28ساله است. کارهای پذیرش سریع انجام میشود و میپرسد که با کارت پرداخت میکنیم یا نقدی که البته پاسخ ما مشخص است. اتاقمان در آخرین طبقه ساختمان است. پله های باریک و پرتعداد را طی میکنیم تا به طبقه چهارم برسیم. چند ساعتی خواب برای رفع خستگی لازم است. تا ظهر استراحت میکنیم و بعد راهی بیرون میشویم.
تاجیکها تقریبا همگی مسلمانند و تقریبا همگی سنی حنفی. داخل کوچه ها بوی هیزم به مشام میرسد و نشانگر استفاده چوب به عنوان تامین کننده انرژی است. کوچه و پس کوچه هم دارند. اما بنای همه ساختمانها تقریبا سقف شیروانی دارد. یک رستوران نسبتا پرطرفدار به نام نور در نزدیکیمان است. واردش که میشویم شبیه چلوکبابیهای 30سال پیش خودمان است.
لژ خانوادگی در سمت راست رستوران قرار داردکه با پرده جدا میشود. منوی رستوران خوشبختانه مصور است، هر پرس حدود ۳۰ تا ۳۵ سومونی و آب معدنی بزرگ2سومونی قیمت دارد و یک نوشابه هم دارند که چیز عجیبی است. پس از مشورت با پسرک سفارش گیرنده دو نوع غذا سفارش میدهیم: اوش که معروفترین غذای این مناطق است و کورتوب گوشت. سرویس را که میاورد خبری از چنگال نیست و فقط قاشق دارد. اینها به واسطه منابع آبی و بارش مناسب، مراتع خوب و در ادامه دامپروری خوبی دارند. لذا گوشت قرمز قوت غالبشان است و بیشتر غذاها گوشتی است.
پس از صرف غذا از کنار گورستان روسها و یهودیها گذر میکنیم و به سمت معروفترین بخش شهر پیاده روی میکنیم. بیش از هر چیز پوشش زنان تاجیک جلب توجه میکند. پیراهنهای بلند رنگارنگ، به واقع از همه رنگ، خانمها از عطر زیاد استفاده میکنند و بوی خوش هوای اطرافشان را پر میکند.
در هنگام گذر از مسیر حضور پررنگ زنان در عرصه کار و خدمات کاملا به چشم میآید و اینکه تمام باغبانها و نظافت کنندگان شهر ترکیبی از خانمهای میانسال و کمی پا به سن گذاشته هستند. به خیابان رودکی میرسیم که یک خیابان شیک است با انواع رستورانها و فروشگاهها. انتهای خیابان پارک رودکی که از جاهای دیدنی دوشنبه هست قرار دارد با آن مجسمه معروف اسماعیل سامانی که نماد شهر هم محسوب میشود. در ادامه، مجسمه رودکی و کاخ امامعلی و ساختمان دوما مشاهده میشوند. ساختمان جدید دوما را هم که دارند آنطرف خیابان میسازند. پیاده روی به سمت شمال را ادامه میدهیم و وارد خیابان اسماعیل سامانی میشویم که غرق در نور است.
چند پروژه ساختمانی بزرگ با مشارکت چینی ها در حال ساخته شدن است. راستی این را هم اضافه کنم که خیابانها عریض هستند. آرمان شهرسازیشان احتمالا شبیه مسکو شدن است. خیابانهای پهن با معماری خاص شوروی سابق، عکس امامعلی هم جابه جای شهر با فیگورهای مختلف، در حال تکان دادن دست،در حال افتتاح خط آهن،در حال بازی پینگ پنگ و...
پس از پیاده روی طولانی هنگام بازگشت به مهمانخانه است. خط۸ از خیابان سامانی سوار میشویم و خوشبختانه علاوه بر کارت پول هم قبول میکند هر نفر ۵ سومونی که بعدا فهمیدیم پیرمرد راننده عوارض هم رویش گرفته، چون نفری ۲.۵ سومونی کرایه اش است. کارت که میزنند خانم داخل دستگاه میگوید خوش آمدید.
نزدیک مهمانخانه در خیابان خیابان صدرالدین عینی پیاده میشویم. همان خیابانی که هتل هیلتون داخلش است و از قضا خیابان مدرن و مرتبی است. اما وارد کوچه ها که میشوی اختلاف زیادی با خیابان دارد، خیابان با ساختمان های بلند و تمیز و مرتب، اما کوچههای خاکی و سبک قدیمی.
شب در مهمانخانه داخل آشپزخانه معرکه ای برپاست. دور میز بزرگی مسافران از انواع ممالک نشستهاند. چینی، فرانسوی، آلمانی، استرالیایی، مالزیایی و.... و راجع به فرهنگ و تفاوتهای خاورمیانه و زنان منطقه گپ و گفت میکنند. ما هم به جمعشان میپیوندیم و یکی دوساعتی معاشرت میکنیم. اینها معمولا علاقمندان طبیعتند که آمده اند بروند بزرگراه "پامیر". بعضیها دوچرخه سوارند و بعضیها موتورسوار،بعضی ها هم تور با ماشین بیراهه نوردی رزرو کرده اند، اندکی هم به سبک و سیاق ما مسیر سمرقند و بخارا را در پیش خواهند گرفت.
روز دوم- تاجیکستان
تبدیل پول اصولا در بانکها انجام میشود، اما متصدی مهمانخانه با همان نرخ برایمان تبدیل می کند. طی صحبت با گروه گردشگر دریافتیم که یک قطار روزهای دوشنبه هر هفته از دوشنبه به تاشکند میرود. البته خیلی با برنامه ما سازگار نیست پس دنبالش نمی کنیم.
از بین گروه دیشب یک زوج فرانسوی آلمانی که فهمیده اند ما ایرانی هستیم با ما خیلی گرم میگیرند. ۶ ماه ایران بودند و عاشق آنجا شدند (معمولا به خاطر مهمان نوازی و علاقمندی ما به چشم آبیها و خدمات رایگانی که به اینها میدهیم) اسم پسر جوزف است که در ایران تلفظ دیگرش را یاد گرفته و خود را یوسف مینامد اسم دختر هم کدیاست که هموطنان خوش ذوق ما برای قرابت بیشتر به او نام خدیجه داده بودند و هنگام معرفی از اسم دوم (خدیجه) برای ما استفاده میکند.
خط۴ را سوار می شویم که ببردمان به سمت کاخ نوروز به بهای نفری ۲ سومونی که البته سر از جای دیگری درآورد. پیاده نمیشویم. از روی رودخانه ورزاب گذر می کنیم اما آب ندارد. می رسیم به بازار سخاوت که اتفاقا بازار مهم و پررفت و آمدی است. این قسمت شهر معمولی تر است و ترافیک و بوق و بینظمی در آن موج میزند. از رسم الخط فارسی چیزی نمیدانند. هر آنچه دیده میشود روسی است و بس.
در برگشت با اتوبوس به کاخ نوروز می رویم، یک بنای زیبا در همان خیابان اسماعیل سامانی که در سال 2014 ساخته شده است از بیرون تماشا میکنیم. از آنجا راهی بازار مهرگان می شویم که بازار معروفی است. از بخش پروتئینی از گلچهره خانم مخلفات ناهارمان رامی خریم و به سمت مهمانخانه بازمی گردیم.
چون روز وسط هفته است هنگام ظهر میشود مدارس و دانش آموزانش را همه جای شهر دید. مدرسه ها، همه بزرگ و احتمالا دولتی و زیبا، و دانش آموزان یونیفرم پوشیده اند.
عصر بعد از اندکی استراحت می رویم به مرکز خرید دوشنبه یا همان دوشنبه مال که به نظر جای معروفی در دوشنبه است. ولی انشالله به توالتش نیاز پیدا نکنید. اینها بر اساس زمان شوروی آب داخل مستراحشان ندارند. علی القاعده فرض بر اینست که خوب دستمال باید داشته باشند اما آن را هم ندارند! خلاصه که چیزی عایدمان نشد از چرخیدن در این مرکز خرید. به طور کلی مال و مرکز خرید اینچنینی اصلا در شهر وجود ندارد و چه بهتر که نیست.
حس خوب گپ زدن با ملیتهای مختلف در هاستل را از دست نمیدهیم و شب آخر هم سراغشان میرویم. با یک جوان مکانیک که آمده بود ماشین آفرود را برای تور بزرگراه پامیر تجهیز کند هم آشنا شدیم و از جزییات برنامه پرسیدیم یک برنامه ۷-۸ روزه با کلی مناظر جذاب از دوشنبه تا کاراکول. فارسی صحبت کردن من با جوان تاجیک برای دیگران جالب است.
روز سوم-ترک تاجیکستان و رفتن به ازبکستان
آقای خوشبخت متصدی مهمانخانه برای ما "راه سفید" آرزو می کند یعنی که سفرتان بخیر باشد و با تاکسی راهی ترمینال می شویم، برای رفتن به پنجکنت. رادیوی تاکسی مخلوطی از تاجیکی و روسی است. از راننده راجع به روسهای ساکن در آنجا می پرسیم کهمی گوید به کارهای مختلف مشغولند. ضمنا یک پادگان بزرگ نظامی روس در اینجا مستقر است که شهرک مسکونی هم دارند.
اسامی خیابانها بعد از استقلال به نامهای فارسی تغییر کرده است. نهم سپتامبر جشن روز استقلال دارند، سی و دومین سال استقلال و دارند آماده میشوند پوسترهایش هم جاهای مختلفی از شهر نصب شده است. حمل و نقل شهری با آفتابوس و مارشروتکا و تاکسی اشتراکی و البته سواری شخصی انجام میشود.
می رسیم به ترمینال چوربوغ و هجوم رانندگان به سمت تاکسی، هیاهو جهت راضی کردن راننده تاکسی ما، یک نفرشان وارد تاکسی میشود و قیمت را از نفری ۱۲۰ به ۱۰۰ میرساند. خلاصه معامله منعقد میشود و ما را سوار اپل قدیمیش میکند که 7نفر ظرفیت دارد. جای پای عقب خیلی مناسب نیست اما چاره ای هم نیست.
در حین مسیر اینها جلب توجه میکند. ویلاسازی کنار رودخانه ورزوب، افسرهای ابتدای جاده که از ماشینها علنی رشوه میگیرند، جاده کاملا کوهستانی، رود پرآب، یخچالهای فراوان، جاده بدون خط کشی یا شانه خاکی، تونل عجیب استقلال با حداقل ۵کیلومتر طول بدون هیچ چیزی، نه روشنایی، نه علامت و پر از خاک. توقف چند دقیقهای کنار جاده حالمان را جا میاورد. دارند پیراشکی گوشت درست میکنند. یک عدد محض امتحان میخریم. خوشمزه است.
حوالی ظهر میرسیم به پنجکنت. پیش یک موبایل فروش چمدانها را به امانت میگذاریم و میرویم گشت کوچکی در شهر بزنیم اول از همه وارد بازار سرپوشیده اصلی شهر میشویم. پر از جنب و جوش و زندگی که جریان دارد.
پیرمرد بلال فروشی روی چهارپایه نشسته و به محض دیدن ما میپرسد ازبکی(پول ازبکستان) میخواهید. از چهره خوانیش خوشمان میاید چون واقعا میخواهیم. نرخ میپرسیم میگوید نرخ یک به یک(به فتح یا) است.
ماشینی که سوار میشویم ما را تا مرز ببرد، یک همسفر پا به سن گذاشته هم دارد، پیرزن اهل سنت که چند بار آمده مشهد زیارت. این را موقعی میگوید که فهمید ما ایرانی هستیم. تا مرز نفری ۱۵ سامانی کرایه اش است. جاده از پنجکنت تا سرحد صاف است، دو طرف جاده هم کشت و زرع است از بس که آب فراوان است. وارد گمرک مرزی میشویم، هنگام انجام تشریفات خوش و بشی با ماموران مرزی میکنیم و در حین خروج عکس امامعلی را میبینیم که با رییس جمهور ازبک (شوکت میرزایف) دست دوستی دادهاند. تردد بین دوکشور بدون ویزاست. میروند و میآیند، ضمنا به جز کادر مرزی تقریبا هر دو طرف همزبانند. تریلیها لب مرز همه دوتکه هستند، به نظر جاده های تاجیکستان طوری است که مناسب وسایل نقلیه بلند نیست.
پس از اتمام تشریفات در قسمت ازبکی خارج میشویم تا وسیله ای پیدا کنیم که ببردمان سمرقند. دعواهای مسافرکشهای لب مرز سر مسافر هم که برای خودش داستانی دارد، بساط دبه کردن هم که به راه است. چانه زنی با ترکیبی از فارسی و ترکی و انگلیسی هم در جریان، تاکسی دربست ۱۵۰۰۰۰ ازبکی، فعلا رساندیمش به ۸۰۰۰۰ تا دم مهمانخانه . کلا نظم مفهوم غریبی است. همه دعوا دارند که برای خودشان مسافر بزنند، نه نرخ مصوبی نه رعایت اصولی. دندانهای طلایشان هم که به چشم ما میآید. حتی جوانهایشان هم دارند. جاده از مرز به سمرقند صاف اما ناهموار است.
رسم الخط انگلیسی به شدت رواج دارد و روسی در رده بعد است، البته "ازبکگلیش" است. ساعت با تاجیکستان یکی است. یک همسفر خانم با یک نوزاد هم همسفر ماست، عجیب است، نمیدانیم تاجیک است یا افغان، میگوید شوهرش ایرانی است اما واقعا راست نمیگوید. جایی را هم سراغ ندارد که برود بماند. میگوید شوهرش فردا میآید، اما کسی که به عنوان شوهرش از پشت گوشی به راننده صحبت میکند به زیان روسی با راننده صحبت میکند. از ما درباره مهمانخانه خودمان سوال میکند و هزینه اقامت را میپرسد. به راننده میگوید که با ما پیاده میشود که اگر مهمانخانه جا داشت، آنجا بماند. برای دورماندن از دردسرها احتمالی به متصدی هتل اعلام میکنیم که شناختی ازش نداریم و خودش هر چه صلاح میداند انجام بدهد، زیرا انتظار دارد ما بخشی از پول اقامتش را قرض بدهیم و ما قبول نمیکنیم.
اتاقمان را تحویل میگیریم، در کل مهمانخانه قشنگی است. جایی نزدیک به گور امیرتیمور واقع در محله های قدیمی سمرقند با حیاطی مصفا و در و پنجره های چوبی. داخل اتاق هم با پارچه های دستدوز و گلیم دستبافت تزیین شده. اطرافمان پر از بناهای قدیمی است.
سریعا خود را به مهمترین بنای سمرقند میرسانیم. یعنی ریگستان. در حین گشت و گذار درمیابیم که 80 درصد جمعیت به زبان تاجیکی تکلم میکنند. مرز را رد کردهایم اما فرهنگ و زبان تغییر خاصی نکرده. وارد محوطه که میشویم دوباره حسرت میخوریم. متاسفانه کار ما شده حسرت خوردن، حتی به همین نزدیکهای خودمان از درو دیوار گردشگر فرنگی و ینگه دنیایی و شرقی میبارد، ما که صد برابر بهترش را داریم .... بماند سالهاست که سهم ما هیچ سهم ما نگاه!
فعلا از بیرون محوطه ریگستان بناها را سیاحت کرده و از نور مناسب این مقطع روز بیشترین بهره را برای عکاسی میبریم. اطراف ریگستان پارک بزرگی است که در ادامه به بناهای معروف دیگری میرسد. یک درخت با میوه ای عجیب توجه ما را جلب نموده که نامش را از یک سمرقندی میپرسیم. اسمش کشتکه است که مثل بلوط باید پخته شود در واقع همان شاه بلوط است. هم اینجا زیاد است و هم در تاجیکستان. در ادامه مسجد بی بی خانم را از بیرون میبینیم و بازار را که البته در حال تعطیل شدن است. داخل پارک تندیس اسلام کریم اف، اولین رییس جمهور ازبکستان نصب شده است.
راستی این جماعت نوشابه خورهای قهاری هستند. حتی در قنادی و داروخانه هم نوشابه پیدا میشود. تصور کنید ۵ جوان در کافه نشسته باشند و همگی نوشابه سفارش بدهند، اگر برای شما تصورش سخت است اینجا واقعیت دارد. قهوه به طور کلی خواهان ندارد و بسیار کم دیده میشود.
چای(سیاه) در قاموسشان نیست، چای سبز یا کبود بسیار مینوشند ابزار نوشیدن هم قوری و پیاله است.
خیابانها عریض و تمیز است، کوچه پس کوچه ها به سبک و سیاق شهرهای قدیم خودمان زیاد است .درختان چند صدساله عرض اندام میکنند. عبور از این کوچه ها و تماشای درختان بلند کهنسال در عصر نیمه شهریور بسی دلنشین است. به نظر برای دیدن اینجا شهریور بهترین موقع است، عصرها خنکی مطبوعی دارد ظهر هم انقدری گرم نیست. تازه بسیاری از میوه ها هم رسیده اند.
شام در یک رستوران خوش امتیاز صرف میکنیم. چند سیخ کباب گوشت و نوشابه و نان به همراه ۱۰ درصد حق سرویس ۱۳۵۰۰۰ ازبکی. حلالش باشد، واقعا باکیفیت بود. در خنکی شب و در امنیت کامل تا پاسی از شب در بین بناهای قدیمی یادآور ایران قدیم، قدم میزنیم و لذت میبریم.
روز چهارم- ازبکستان
سمرقند شهر دوو ماتیز، شورولت لاستی، دوو سیلو یا نکسیا و ون دوو داماس است. انبوه این مدل ماشینها سوال برانگیز است. از متصدی هتل پرس و جو میکنم و پاسخ می دهد که کمپانی جنرال موتورز در ازبکستان کارخانه ای تاسیس کرده و یک سری مدل ها را همینجا تولید میکند. با صبحانه محلی جذابی پذیرایی میشویم و بعد از آن دوباره راهی منطقه ریگستان میشویم.
چون موجودیمان تمام شده، باید برویم جهت تبدیل پول. اینجا بهترین راه تبدیل بانک است، نرخ تبدیل را ۱۲۰۷۰ ازبکی میدهند به ازای هر دلار و 12190ازبکی هم هر دلار را میفروشند، یعنی یک درصد کارمزد بانکی دارد. بعد از تبدیل میرویم بازار سیوب که دیشب در هنگام بسته شدن دیده بودیم. سبک و سیاقش مانند همه بازارهای آسیای میانه است. از آنطرفش که خارج میشویم بازار بیرون حصار هم جالب بود. چه بسا پررونقتر از داخل حصار. ادامه میدهیم تا به منطقه افراسیاب برسیم. این محدوده شامل آرامگاه نورالدین بصیر و گورستان یهودیان و مسلمین در محدوده های جدا از هم و تپه های باستانی افراسیاب است. هنگام بازگشت گذر از کوچه پس کوچه های دیگری را امتحان میکنیم و میرویم جهت استراحت ظهرگاهی و فرار از گرما.
نکته قابل توجه اینست که احترام عابر را خوب نگه میدارند، پشت خط به طور کامل توقف میکنند، البته بوق هم زیاد میزنند، اما در هنگام گذر از خیابان از روی خط عابر حتما امنیت دارید.
ناهار دیرهنگامی در رستوران "ملی" صرف کردیم، پیشخدمت انگلیسی بلد نبود، ما که آمدیم و فهمید که ایرانی هستیم، گفت فارسی گپ بزنید. اوش و ماست چکیده سفارش دادیم و به افتخار ما کلیپ تصویری ایرانی گذاشت. جالب آنکه دیگر جوانک پیشخدمت با آهنگ گروه ایهام همخوانی هم میکرد.
محض کنجکاوری وارد یک مرکز خرید پر رفت و آمد شدیم، اما واقعا هیچ جذابیتی نداشت. جالب است اینها با این خیابانهای عریض و ساختمانهای بزرگ، چرا وارد مال سازی نشده اند. یاندکس هم که در شهر و احتمالا کشور جولان میدهد. از حمل و نقل مسافر گرفته تا بار. تصمیم گرفته ایم که برویم داخل مجموعه ریگستان را بازدید کنیم، ورودی مجموعه برای خارجی ها ۵۰۰۰۰ سومونی، اگر مسجد وسط نباشد رفتن به داخل یک باخت بزرگ است همه حجره های صحن مساجد شده بازار مکاره. از این خنزرپنزرها میفروشند.
برای کنجکاوی میرویم دورتر از محدوده توریستی جایی که غذاخوریهای محلی دیده میشود. یکی از آنها را انتخاب میکنیم که جگر و گوشت و کباب میفروشد. یک فضایی شبیه باغچه های فرحزاد که البته فقط مشتریان مرد دارد. همه چیز باب طبع است و صاحب دکان هم مهمان نوازی میکند. از همانجا محض تنوع مسیرمان را از کوچه ها و پس کوچه های شهر ادامه می دهیم و پس از تماشای مقبره امیرتیمور در شب راهی اقامتگاهمان می شویم.
روز پنجم- ازبکستان
از زمان باقیماندهمان تا حرکت قطار به بخارا استفاده میکنیم، برای آخرین بازدید از شهر. چند بنای جامانده داخل شهر است که بازدیدشان کردیم: شاه زنده و قبرستان مسلمین و یهودیان در جوار تپه های افراسیاب.
نوع نامگذاریها هم جالب است: اسامی فارسی با پسوند روسی و در ادامه اسامی عام ترکی: عمرف کوچه سی(کوچه عمروف)، چوربوق کوچه سی(کوچه چهارباغ). در مسیر راه آهن، راننده تاکسی یاندکس از ابتدا صم بکم رانندگی میکند. بی مقدمه ازش میپرسم تاجیک هستی؟ چشمانش گرد میشود و میپرسد شما از کجایید؟ میگوییم از ایران. شاد میشود و نطقش باز میشود و سوالها را با اشتیاق پاسخ میدهد و از شاهنامه و دیوان حافظ و سعدی یادگار پدرش برای ما میگوید. کرایه از هتل تا راه آهن ۱۵۰۰۰ سومونی. با اصرار فراوان میگفت که پادشاه شما آمده بوده ازبکستان.
به محض ورود از ایکس ری رد میشویم، بلیت را از روی گوشی اسکن میکند و نام و مشخصات قطار روی نمایشگر نقش میبندد، وارد سالن اصلی که میشویم بویی خوش شبیه عنبر به مشام میرسد.
نگاه کلی به سالن میاندازم، بالای هشتاد درصد مسافران این قطار ازبک نیستند و همه توریست اند. ما قرار است با قطار شرق به بخارا برویم. این قطارها برقی است و سالن اتوبوسی شکل و بسیار مرتب دارد. در مجموع دوشرکت معروف در ازبکستان هستند که قطارهای سریع و باکیفیتی دارند، یکی افراسیاب و دیگری شرقف معمولا هم بلیتشان زودتر از بقیه تمام می شود.
در راه آهن یک پیرمرد مغازه دار مهربان را پیدا میکنم، میگویم از ایران آمدهام به خاطر فارسی حرف زدنم لاته و کاپوچینو را به قیمت امریکانو حساب میکند، دانه ای ۱۵۰۰۰ سومونی ، تشکر میکنم و میگویم مرحمت، او پاسخ میدهد ساق باشید (ترکیب ترکی و فارسی به معنی زنده باشید).
نکته: بلیت قطار را قبل یا به محض ورود به ازبکستان تهیه کنید. چون خیلی زود تمام میشود و در کل به واسطه خوب بودن قطار در اینجا طرفدار هم زیاد دارد. از سمرقند به سمت شرق کوهها کمتر و دشتها بیشتر است هرچه هم که به ترکمنستان نزدیک میشود حاصلخیزی کمتر است. اینجا هم تقریبا همگی تاجیکاند.
بخارا
هوای بخارا به مرتب گرمتر است. تاکسی از ایستگاه قطار تا مهمانخانه عمو کولیا ۳۵۰۰۰، تقریبا پول ۴ لیتر بنزین، سوار میشویم.عمو آدم زرنگی است تجارت هم کرده، مشهد و نیشابور رفته ده سال هم مسکو کار کرده. اتاق را که میگیریم در خروج و رفتن به سمت شهر درنگ نمیکنیم. خوشبختانه محل اقامت داخل بافت قدیم است. از همان کوچه پس کوچه ها میرویم به سنگفرش. یک گذر که بازسازی و بعضا ساخته شده با همان مدل قدیم و انصافا جذاب است.