ساعت تقریبا ۳ بعد از ظهر بود و داشتیم از گرسنگی طلف میشدیم!! از راجو خواستم که مارو به یک رستوران خوب ببره ، راجو گفت رستوران خوبی کنار مقصد بعدی هست که با یه تیر دو نشونه بزنیم و من هم قبول کردم ، رستوران دقیقا روبروی آبشار دیوا یعنی مقصد بعدیمون واقع شده بود ، محیط رستوران شبیه رستوران های بین راهی در دور افتاده ترین جاده های کشورمون بود! ولی انقدر گرسنه بودیم که برامون فرقی نداشت که کجا اومدیم ، و انتظاری برای خوب بودن غذا نداشتیم.
من چیکن بریونی سفارش داده بودم ، و زمان زیادی تا حاضر شدن غذا منتظر بودیم اما غذا عالی بود ، حتما راجو میدونست که مارو کجا اورده ، ما هم واقعا ازش ممنون بودیم. چیکن بریانی غذای معروف هندی بود شامل برنج طعم دار شده ، مرغ و فلفل به همراه مغز بادام هندی بود ، همینطور جزو غذاهای تند یا حتی خیلی تند محسوب میشد! ولی واقعا خیلی لذیذ و خوشمزه بود. هزینه ناهار برای دو نفر ۹۱۰ روپی شد.
تقریبا نصف بیشتر مکان های که میخواستیم ببینیم رو دیده بودیم و بعد از خوردن غذا وارد آبشار دیوا شدیم ، ورودی برای هر نفر ۳۰ روپی بود ، آبشار بزرگی نبود ولی در نوع خودش جالب بود ، دبی ورودی آب آبشار واقعا زیاد و عظیم بود ، برای ایمنی بیشتر سرتاسر محیط دیدن آبشار رو نرده کشیده بودن ، از جاهای جالب دیگه آبشار دیوا حوضی به اسم حوض آرزوها بود ، حوضی که در وسط اون مجسمه لاکشمی یا الهه شانس و ثروت قرار داشت ، با انداختن سکه در حوض و افتادن سکه روی لاکشمی به آرزوتون میرسیدین در غیر این صورت شانستونو با انداختن سکه های بیشتر امتحان میکردین!
روبروی آبشار دیوا نقطه بعدی بازدیمون یعنی غار gupteshwor mahadev بود ورودی نفری ۵۰ روپی بود ، ورودی غار مارپیچی بود و پر از مجسمه های خدایان هندو و همینطور اساتیر هندی و نپالی ، بعد از پایین رفتن از مارپیچ به غار میرسیدیم ، وقتی به غار رسیدیم تعداد خیلی خیلی زیادی پله به سمت پایین غار بود که اصلا توان پایین رفتنشو نداشتیم! تصور کردم که احتمالا چهره ی گانش یا شیوا را در جایی از غار پیدا کردن و در حال پرستش اون هستن! وقتمونو برای عکس گرفتن با مارپیچ گذاشتیم و پایین رفتن از غارو فراموش کردیم!
راجو باهامون تماس گرفت و گفت که زودتر برگردیم که برای دیدن غروب آفتاب تو معبد شیوا دیر میشه ، هنوز دو نقطه مهم بازدید امروزمون مونده بود ، استوپای بودایی صلح و مجسمه عظیم شیوا ، هر دوی این مکان ها در بلندی های پخارا ساخته شده بودند و باید مسیر زیادیرو برای رسیدن بهشون طی میکردیم. پس از عبور جاده های پر پیچ و خم و سربالایی ها وحشتناک به ورودی استوپا یا معبد صلح (shanti stupa) رسیدیم برای رسیدن به استوپا به گفته تابلوها راهنما باید ۱۰ دقیقه پیاده روی میکردیم ، دقیقا هم همینطور بود ۲۵ دقیقه کوهنوردی با شیب زیاد!!
اما توضیحات کوچکی راجع به استوپا ، استوپا نوعی بنای تپه مانند یا سازه ای نیم کره ای است که از آن به عنوان محلی برای مراقبه و مدیتشین استفاده میکنند، میگویند پس از مرگ بودا و سوزاندن آن بر سر محل دفن خاکستر او درگیری شکل گرفت تا اینکه راهبی سالخورده یاد آوری کرد که هدف بودا صلح و آرامش بوده و به همین دلیل درگیری رو کنار گذاشتند و خاکستر بودارو زیر ۸ استوپا در مکان های مختلفی دفن کردند.
استوپا عظیم و سفید رنگ صلح به معنای واقعیه کلمه صلح آمیز بود ، اگر بگویم صلح آمیز ترین مکانی که تا به حال دیده ام بیراه نگفته ام ، برای پیاده روی در محوطه باید کفش های خودمون رو در میوردیم ، همچنین رعایت سکوت الزامی بود ، مجسمه طلایی رنگی از بودا در چهار طرف استوپا ساخته شده بود، دورتادور استوپا چشم انداز بی نظیر پخارا قابل مشاهده بود ، انقدر آرامش و سکوت برقرار بود که نمیخواستیم استوپارو ترک کنیم ، ولی باید قبل از غروب آفتاب به مجسمه ی شیوا میرسیدیم.
و اما آخرین نقطه ی گردش پر ماجرای امروز یعنی مجسمه عظیم شیوا. مجسمه ی شیوا هم مانند معبد صلح در بالای تپیه ای بلند قرار گرفته بود تپه ای خیلی بلند تر از معبد صلح!! ارتفاع تپه ۱۵۰۰ متر بالاتر از سطح دریا بود و تقریبا ۵۰۰ متر بالاتر از معبد صلح بود ! برای رسیدن به مجسمه از راه های به مراتب سخت تر از معبد صلح عبور کردیم همان شیب ها و همان پیچ ها با این تفاوت که نصف مسیر جاده خاکی بود! پس از پیاده روی چند دقیقه ای بالاخره به مجسمه رسیدیم ، مجسمه ی عظیمی که سال ۲۰۲۱ به اتمام رسیده بود و به نظرم ساخته شده بود که از معبد صلح بالاتر باشد! در واقع ساخته شده بود که ارجع بودن دین هندو در نپال را به رخ بوداییان بکشد!! ارتفاع مجسمه به همراه استوپای زیر پای شیوا به ۱۷.۵ متر میرسید مناظر اطراف به دلیل ارتفاع بیشتر نفس گیر تر و زیباتر بودن ولی انصافا آرامش معبد صلح کجا و آرامش مجسمه شیوا کجا!
غروب آفتاب هم به زیبا شدن منظره کمک دو چندان کرده بود موسیقی مذهبی هندو در حال پخش بود و حال خوبیرو منتقل میکرد ، مجسمه شیوا نقطه ی خوبی برای حسن ختام گردش های امروز بود . دیگه آفتاب غروب کرده بود و هوا رو به تاریکی رفته بود که به پیش راجو برگشتیم راجو هم در اون حوالی بچه گربه ای رو به سرپرستی قبول کرده بود! و ما هم کل مسیر برگشتو با بچه گربه بازی میکردیم . قرار بود به شرکت بریم و بلیط هواپیما برای برگشت به کاتماندورو بگیریم ، بلیط هامون صادر شده بود و قرار بود با هواپیما کوچک ۷۰ نفره شرکت shree airline به کاتماندو برگردیم ، برای اینکه قرار بود فردا هتلمون رو عوض کنیم برنامه ی فردارو با پس فردا جا به جا کردم و با راجو برای پس فردا صبح قرار گذاشتم ، به هتل برگشتیم و بعد از کمی استراحت برای دیدن هتل white pearl راه افتادیم.
تاکسی درب هتلمون پیدا نمیشد برای همین تا نزدیکی مرکز شهر پیاده روی کردیم ، تاکسی تا هتل وایت پرل ۳۰۰ روپی شد راننده تاکسیه خوش ذوق اسکناس های کشور های مختلف رو که از مشتری هاش گرفته بود و به سقف ماشینش چسبانده بود ، اسکناس های ایرانی هم بین اسکناس های کشورهای مختلف خودنمایی میکردن ، بعد از گپ و گفت با راننده به هتل وایت پرل رسیدیم ، هتل وایت پرل موقعیت عالی ای داشت ، وقتی وارد هتل شدیم برخورد رسپشن هتل عالی بود ، ازشون درخواست کردم یه اتاق با تخت king رو بهمون نشون بدن ، اتاق ها تمیز و مرتب بود و از هتل قبلیمون خیلی بهتر بود تقریبا مصمم شده بودیم که همین هتلو انتخاب کنیم که با شنیدن قیمت مصمم تر هم شدیم ، برای هر شب و صبحانه تنها ۳۵ دلار برای دو نفر باید پرداخت میکردیم! سایت بوکینگ، همین اتاقو با تخفیف خیلی زیاد به قول خودش ، شبی ۵۰ دلار قیمت میداد!
از خانمی که در رسپشن هتل بود رزور فردارو قطعی کردم و به سمت مرکز شهر رفتیم که رستوران خوبی برای غذا خوردن پیدا کنیم ، فاصله هتل تا مرکز شهر کمتر از ۵ دقیقه پیاده روی بود. با جستجو در سایت تریپ ادوایزر (Tripadvisor) رستوران ROADHOUSE را برای رفتن انتخاب کردیم ، رستوران بزرگی بود و فضای مدرن و شیکی داشت. همچنین کارکنان رستوران بسیار مودب و حرفه ای بودند ، من برای شام پیتزای مرغ اسموکی سفارش دادم و همسرم استیک مرغ ، غذا خوشمزه و بسیار با کیفیت بود که با توجه به شرایط رستوران قابل پیش بینی بود ، حتما پیشنهاد میکنم که وقتی به پخارا سفر کردین این رستورانو از دست ندین ، فاکتور غذا به همراه دو نوشیدنی ۳۲۰۰ روپی شد که گرون ترین غذای کل این سفرمون بود ، با تاکسی به قیمت ۳۰۰ روپی به هتلمون برگشتیم و این روز طولانی و پرماجرامون به اتمام رسید.
هزینه های روز سوم
مجموع ورودی های روز سوم: ۱۲۶۰ روپی برای دو نفر (توضیح کامل برای ورودی ها داده شده)
انعام به راهنمای غار: ۵۰۰ روپی
ناهار: ۹۱۰ روپی
تاکسی تا هتل وایت پرل : ۳۰۰ روپی
شام : ۳۲۰۰ روپی (گرون ترین وعده غذایی در سفرمون)
تاکسی برگشت به هتل : ۳۰۰ روپی
روز چهارم پخارا
امروز برنامه خاصی نداشتیم و باید هتلمونو عوض میکردیم ، همینطور که میدونین ساعت تخلیه اتاق در اکثر هتل های دنیا ساعت ۱۲ بعد از ظهر و تحویل اتاق هم ساعت ۲ بعد از ظهره ، ما هم جوری برنامه ریزی کردیم که ۱۲ اتاق رو تخلیه کنیم و تقریبا ساعت ۲ هتل وایت پرل باشیم ، ساعت ۸ صبح برای صبحانه از اتاق بیرون اومدیم صبحانه دقیقا صبحانه دیروز بدون کوچکترین تغییری بود ، خدارو شکر میکردم که هتلمونو عوض کردیم! قبل از تحویل اتاق از تنها امکانات هتل یعنی استخر اون استفاده کردیم ، تنها نقطه مثبت این هتل همین استخر و منظره ی بی نظیرش بود ، شنا کردن با منظره دریاچه فیوا و کوه های بلند و سرسبز اطرافش فراموش نشدنی بود.
بعد از شنا چمدون هامون رو بستیم و سر ساعت ۱۲ اتاقمون رو تحویل دادیم ، یک ساعتی کاری برای انجام دادن نداشتیم پس تو حیاط هتل نشستیم و به مناظر اطرافمون نگاه میکردیم ، در حال صحبت با همسرم بودم که متوجه پرواز چترهای زیادی از ارتفاعات سارانگوت شدم ، چترها پشت سر هم در هوا نمایان میشدن ، آسمون پر شده بود از پرواز پاراگلایدر های رنگارنگ ، من هم با دوربینم دنبالشون میکردم و ازشون عکس میگرفتم ، البته کمی هم حسرت خوردم که من نتونستم با پاراگلایدر پرواز کنم.
همونطور که گفتم به خاطر محدودیت وزن ( بالای ۱۰۰ کیلوگرم) امکان پرواز برای من محیا نبود ، بعد از چند دقیقه فهمیدیم کنار هتل ما محلیه برای فرود اومدن گروهی از پاراگلایدر سواران!! صحنه جالبی بود ، بعد از گرفتن کلی عکس حس کردم که گروهی که با چتر به اینجا اومدن گروهی از هموطنامون هستن ، به نظر میومد که فارسی صحبت میکنن و چهره ها و طرز پوشش خیلی شبیه هموطنانمون بود ، من هم میخواستم عکسایی که ازشون گرفتم رو براشون بفرستم تا خوشحالشون کنم ، چند دقیقه ای صبر کردم که به سمت ما بیان تا براشون عکساشونو بفرستم ولی هرچه بیشتر سمت ما میومدن من بیشتر به اشتباهم پی میبردم! فهمیدم که عربی صحبت میکنند و جالب بود که ما تا اخرین روز سفرمون حتی یک نفر از کشورهای عربی ندیدیم!
از هتل خارج شدم که تاکسی برای رفتن به هتل بعدی بگیرم شاید بپرسین چرا از رسپشن هتل نخواستم که برام تاکسی بگیرن!؟ چون دیگه قیمت همون چیزیه که راننده میگه و نه اون قیمتیه که با هم به توافق میرسیم! تاکسی ها در نپال به دلیل بالا رفتن قیمت سوخت به دلیل کرونا و همینطور جنگ روسیه و اکراین قیمت های به نسبت بالایی داشتند، تاکسی ای پیدا کردم و با ۴۰۰ روپیه به سمت هتل جدیدمون حرکت کردیم.
پس از پرداخت هزینه ی اتاق ها (۷۰ دلار برای دو شب) کلید اتاقمون رو گرفتیم ، اتاقمون در بالاترین طبقه هتل یعنی طبقه هفتم بود آسانسور تا طبقه ششم میرفت و باید یک طبقه پیاده بالا میرفتیم ، اتاقمون دلباز و بزرگ و تمیز و مرتب بود ، اتاقمون بالکن هم داشت که معبد صلح و مجسمه شیوا از آن قابل رویت بودند ، از انتخابمون کاملا راضی بودیم ، ۱۳۰ دلار کمتر از هتل قبلی پرداخت کرده بودیم و به جز استخر این هتل هیچ چیزی کمتر از هتل قبلی نداشت.
بعد از کمی استراحت برای خوردن ناهار به سمت مرکز شهر رفتیم ، باز هم از تریپ ادوایزر کمک گرفتیم و رستوران r2rk را انتخاب کردیم ، سبک روستیک (rustic) و بوهمی (bohemian) یا همان سبک کولی وار خودمان در این رستوران استفاده شده بود و فضای خودمانی ای داشت ، ما هم برای بیشتر خودمانی شدن داستان انتخاب کردیم که روی زمین بنشینیم! استلا سگ ساحب رستوران تمامی میزها یا بهتر است بگویم زیلوهارو گشت میزد تا خیالش از رضایت مشتریان راحت شود! برای ناهار پاستا آلفردو سفارش دادم، پاستا مشابه پاستاهای وطنی بود با این تفاوت که مرغی در کار نبود ، رستوران r2rk تجربه ی جالب و متفاوتی بود و هزینه غذا ۱۵۰۰ روپی شد.
تقریبا ساعت ۳ بعد از ظهر بود و ما قصد داشتیم برای گشتن در دریاچه فیوا قایق اجاره کنیم ، ولی هوا بسیار گرم و شرجی بود ، تصمیم گرفتیم بعد از کمی استراحت ساعت ۵ بعد از ظهر به سمت دریاچه بریم ، ساعت ۵ هوا عالی شده بود ، گرمای هوا دیگر آزار دهنده نبود و خورشید پشت ابرها پنهان شده بود، به سمت ایستگاه اجاره قایق ها راه افتادیم ، ایستگاه به شدت شلوغ بود و دلیل این شلوغی وجود جزیره ای در میان دریاچه بود که معبدی هندو در آن وجود داشت! تمامی افراد حاضر در صف هندوهایی بودند که برای عبادت به سمت جزیره میرفتند ، من که از صف و شلوغی فراری هستم برای قایق سوار شدن به ایستگاه دیگه ای که در اون نزدیکی بود رفتم ، قیمت ها کمی بالاتر بود ولی به صف ایستگاه قبل میرزید!
دریاچه فیوا مهم ترین و بزرگ ترین دریاچه پخاراست ، پخارا علاوه بر فیوا ۶ دریاچه دیگر هم دارد و به همین دلیل پخارا به شهر هفت دریاچه هم شناخته میشود ، فیوا همچنین جز دریاچه های آب شیرین محصوب میشود. برای یک ساعت قایق پارویی ودیدن جزیره به همراه راننده مبلغ ۸۰۰ روپی پرداخت کردیم ، پس از پوشیدن جلیقه نجات و سوار شدن به قایق راننده به سمت جزیره حرکت کرد.
امان از دست این هندوها! هرجا توانسته بودند معبد ساخته بودند! معبد tal barahi معبدی بود که در تنها جزیره دریاچه فیوا ساخته بودند ، طبق معمول برای نزدیک شدن به معبد کفش های خودمان را در آوردیم ، به جز معبد چیزی خاصی در جزیره وجود نداشت پس از چند دقیقه گشت و گذار به قایق برگشتیم.
مناظر از داخل قایق وصف نشدنی بودند ، به راستی که پخارا یکی از زیباترین شهرهایی بود که تا به حالا به اون سفر کردم ، با خودم تصور میکردم که چی میشد من هم هر روز با این منظره از خواب بیدار میشدم و به سر کار میرفتم!؟ حتی رویاپردازیش هم زیباست ، زندگی در یکی از صلح آمیزترین شهرهایی که تا به حال دیدم . قایق سواری هم به اتمام رسید و کلی وقت داشتیم که هر کاری دوست داریم انجام بدیم ، خوردن بستنی یکی از کارهای مورد علاقمون در پخارا بود.
بستنی فروشی ای نزدیک دیزنی لند پخارا (دیزنی لند الکی نه واقعی!) بود که ما تقریبا هر روز در آنجا بستنی میخوردیم در حدی که روزهای آخر میگفتیم همون همیشگی! بستنیمونو سفارش دادیم و روی نیمکت رو به دریاچه نشستیم ، از دور مشخص بود که ابری در حال باریدن هست و منظره ی بسیار زیبایی به وجود اومده بود ، با خودم فکر میکردم که بارون ملایمی در اون منتطقه در حال باریدنه و این ابرها حالا حالا ها به ما نمیرسه! ولی زهی خیال باطل ، در کمتر از ۵ دقیقه چنان سیلی از آسمون میبارید که اگر شامپو داشتیم میتوانستیم دوش بگیریم!
ماکه قافل گیر شده بودیم وچتری نداشتیم به زیر سقف زمین اسکیت کنار بستنی فروشی پناه بردیم و منتظر ماندیم که باران بند بیاید ولی باز هم زهی خیال باطل! خدارو شکر می کردم که زمان قایق سواری ما این باران نبارید! از شروع باران یک ساعتی میگذشت ولی از شدت باران ذره ای هم کم نشده بود ، دیگه چاره ای نبود دوان دوان به سمت خیابان برای گرفتن تاکسی رفتیم و تمام لباس هایمان خیس آب شد، تاکسی گرفتیم و به سمت هتل رفتیم از تاکسی که پیاده شدیم تقریبا ۱۵ سانت آب کف زمین بود در حدی که میتوانستیم وسط خیابان قایق اجاره کنیم!
بعد از دو ساعتی استراحت برای شام بیرون آمدیم باران یک ساعتی بود که بند آمده بود. باورکردنی نبود ، تمام خیابان ها خشک شده بودند و کوچکترین آب گرفتگی در هیچ کجای شهر دیده نمیشد! انگار نه انگار ساعتی پیش از آسمان باران که نه سیل میامد! برای انتخاب رستوران امشب دست به دامن سایت لست سکند و سفرنامه های نپال شدیم در سفرنامه ی خانم جمشیدی در مورد رستوران بومرنگ خوانده بودم ، با سرچ کردن در گوگل مپ جای رستوران رو پیدا کردیم و به سمتش راه افتادیم ، به آدرس رستوران که رسیدیم متوجه شدم که اسم رستوران به fewa paradise تغییر پیدا کرده بود و البته که اشتباه میکردیم چون رستوران تغییر نام نداده بود و ما اشتباهی یک رستوران زودتر وارد شده بودیم !!
تمامی مشخصات رستوران با مشخصاتی که خانم جمشیدی در سفرنامه شان نوشته بودند هم خوانی داشت و ما هم شک نکردیم که رستوران اشتباهی را وارد شدیم! رستوران موسیقی زنده و رقص محلی داشت و بسیار سرزنده و شاد بود و به ما خیلی خوش گذشت ، برای شام خورشت مرغ کاری با برنج سفارش دادم و تاکید کردم که تند نباشه و اینطور هم شد ، هزینه غذا برای دو نفر ۱۲۵۰ روپی شد و در کل با اینکه رستوران اشتباهی را رفته بودیم ولی شب خیلی خوبی را داشتیم. مراسم رستوران ساعت ۱۰ شب به پایان رسید و ما هم با توجه به اینکه ساعت ۴:۳۰ صبح با راجو قرار داشتیم برای استراحت به هتل برگشتیم.
هزینه های روز چهارم
تاکسی از هتل قدیم به هتل جدید: ۴۰۰ روپی
هزینه دو روز هتل در وایت پرل: ۷۰ دلار
ناهار: ۱۵۰۰ روپی
قایق سواری روی دریاچه فیوا برای یک ساعت : ۸۰۰ روپی
بستنی برای دو نفر : ۴۰۰ روپی
شام : ۱۲۵۰ روپی
روز پنجم پخارا
برای ۴ صبح ساعت گذاشته بودیم که از خواب بیدار شویم ، دلم میخواست با چکش بزنم بر سر موبایلم و داغونش کنم! واقعا سخت ترین کار دنیا بعد از کار در معدن بیدار شدن از خواب آن هم صبح خیلی زود است! برنامه ی امروز دیدن طلوع آفتاب از ارتفاعات سارانگوت بود برای همین راجو ساعت ۴:۳۰ صبح به هتلمان آمد و به سمت سارانگوت حرکت کردیم ، تقریبا نیم ساعتی در راه بودیم و از سر بالایی های با شیب زیاد عبور کردیم ، هیچ کس حتی یک نفر هم نرسیده بود و ما اولین نفری بودیم که به سارانگوت رسیدیم.
مسیر ویو پوینت سارانگوت ۱۰ دقیقه پله نوردی بود ، میخواستیم پله هارو بالا بریم که خانمی مسنی که آن طرف خیابان رستوران داشت به ما فهماند که برای رفتن خیلی زوده و هنوز ویو پوینت باز نشده و مارو دعوت کرد که به رستورانش برویم ، ما هم قبول کردیم و چای ماسالا سفارش دادیم ، هوا کمی سرد بود و خوردن چایی خیلی چسبید ، کم کم آدم هایی از کشور های مختلف سر و کله ی شان پیدا شد ، و خانم مسن با چرب زبانی همه را به رستوران خودش میکشاند ، انصافا که خیلی کاسب بود!
از خانم مسن تشکر کردیم و تقریبا ساعت ۵:۳۰ دقیقه به سمت ویو پوینت راه افتادیم ، پله های سارانگوت خود مانند کوه نوردی بودند و تا بالای پله ها چند کیلویی وزن کم کردیم! تعداد جمعیت هر دقیقه بیشتر و بیشتر میشد ، بعد از پرداخت نفری ۶۰ روپی برای ورودی ویو پوینت جای مخصوصی رو برای فیلم برداری با دوربین از طلوع خورشید پیدا کردم و مشغول به عکس گرفتن از منظره بی نظیری که میدیدم شدم ، البته که عکس ها به هیچ عنوان شبیه آن چیزی که با چشم میبینید نمیشوند.
ویو پوینت سکویی بود که روی آن میشد منظره بی نظیر کوه های بلند رشته کوه هیملیا را دید ، معروف ترین این کوه ها کوه آناپورنا بود ، البته ۴ قله با اسم آناپورنا در رشته کوه هیملیا وجود دارد که با شماره ۱ تا ۴ مشخص میشوند ، روی تخته ای چوبی اسم کوه ها و موقعیتشان کشیده شده بود و دیدنشان خالی از لطف نبود ، تقریبا ساعت ۶ صبح بود که خورشید طلوع کرد و البته ما به دلیل کوه های سر به فلک کشیده ی روبرویمان خورشید را نمیدیدیم . ولی نور خورشید زیبایی خیره کننده ای به منظره ی روبرو داده بود.
اگر یادتان باشد اول سفرنامه گفته بودم که میخواستیم شبی در ارتفاعات سارانگوت اتاق بگیریم ولی خوشحال بودم که این کار را نکردم چون کل یک روز را از دست میدادیم ، به جز دیدن منظره هیچ کاری برای انجام دادن در سارانگوت نداشتیم حتی کسانی که در سارانگوت اقامت داشتند برای بهتر دیدن آناپورنا به ویو پوینت می آمدند ، برای همین از نظر من صرفا دیدن ویو پوینت برای سارانگوت کافی بود، تقریبا یک ساعتی رو به دیدن منظره و لذت بردن از طبیعت زیبای روبرویمان گذراندیم ، من با خودم هلی شات آورده بودم چون میدانستم گرفتن عکس در آن ارتفاع واقعا بی نظیر میشد اما درب ورودی ویو پوینت تابلویی بود که تمام امید من را نقش بر آب کرد.
تابلویی بزرگ که زده بود هلی شات ممنوع! باز هم بیخیال نشدم و از مسئول ویو پوینت پرسیدم میشود از هلی شات استفاده کنم؟ او گفت ما مشکلی نداریم ولی پلیس نپال که در محل حضور دارد مشکل دارد! ولی میتوانی از اداره ای در کنار دریاچه فیوا مجوز برای کار با هلی شات بگیری! با خودم گفتم کاش میدونستم و دیروز مجوز لازم برای عکاسی از سارانگوت رو میگرفتم، حسرت گرفتن عکس با هلی شات روی دلم موند و تا به امروز فقط از پل long bridge توانسته بودم عکس بگیرم آن هم مگر عقاب ها گذاشتند با خیال راحت این کار را بکنم!
شاید بپرسید چرا در پخارا با هلی شات عکس نگرفتم؟ چون فرودگاه پخارا در دل شهر واقع شده و تا کیلومترها در اطراف فرودگاه پرواز با هلی شات ممنوع است ! در مناطقی که بسیار نزدیک فرودگاه هستید هلی شات به هیچ عنوان از زمین بلند نمیشود! حتی اگر هلی شات را در این مناطق پرواز دهید به طور خودکار به محل بلند شدن خودش برمیگردد و کنترلش دیگر دست شما نیست! پل لانگ بریدج اما از محوطه خطر فرودگاه پخارا دور بود برای همین توانسته بودم آنجا عکس هوایی بگیرم.
بعد از نا امید شدن برای عکس گرفتن به پیش راجو برگشتیم ، ساعت ۸ به هتل رسیدیم و با راجو برای ادامه تور امروز ساعت ۱۰ صبح قرار گذاشتیم ، بعد از چرتی کوتاه برای خوردن صبحانه به رستوران هتل رفتیم رستوران هتل کوچک بود ولی تنوع و کیفیت غذاها از هتل قبلیمون خیلی بهتر بود ، غذاها شامل چند نوع خوراک ، تخم مرغ ، مربا و چند مدل شیرینی میشدند و همینطور میتوانستین به رستوران هر مدل املتی که میخواهید سفارش دهید، بالاخره بعد از چند روز صبحانه ی خوبی خوردیم . راجو سر ساعت به هتل رسید مقصد بعدیمون دیدن دریاچه بگناس بود که کمی با پخارا فاصله داشت ، بگناس دومین دریاچه بزرگ شهر پخارا بود ، بعد از ۴۰ دقیقه به بگناس رسیدیم ، بگناس به زیبایی فیوا بود حتی زیباتر و به شدت بکر و دست نخورده .
به جز ما تقریبا توریستی در محل نبود و دریاچه فقط مال ما دو نفر بود! ورودی دریاچه پر بود از بچه هایی که کنارمون میومدن و مثل ضبط صوت میگفتن مانی مانی و بیخیال هم نمیشدن ! برای گرفتن قایق به باجه بلیط فروشی رفتم ، مانند فیوا قایق پدالی و قایق پارویی موجود بود. به نظرم الان بهترین فرصت برای گرفتن عکس با هلیشات بود ، نه فرودگاهی در کار بود و نه عقابی و نه پلیسی! برای همین قایق بزرگ پدالی به همراه راننده برای دو ساعت به قیمت ۲۵۰۰ روپی اجاره کردم. قایق بزرگ بود و برای پا زدن به کمک رانندمون که اسمش همراس بود رفتم.
دریاچه کاملا اختصاصی برای خودمون بود!! هیچ قایقی به جز ما در دریاچه به این بزرگی حرکت نمیکرد ، دیگر چی از این بهتر؟ بالاخره نوبت عکس و فیلم گرفتن با هلی شات بود ، وسایل را اماده کردم و هلی شاتمو به پرواز در آوردم ، استرس زیادی داشتم در مسافرت قبلیمان هلیشاتم در وسط جنگل های انبوه اوگاندا (سفرنامش در سایت لست سکند موجوده) سقوط کرد ولی به طرز معجزه آسایی پیدا شد و سالم ماند ، اما اینجا جایی برای اشتباه نبود و سقوط مساوی بود با خداحافظی همیشگی با هلی شاتم!
بعد از ۲۰ دقیقه هلی شاتم را کنار گذاشتم و دیگر وقتش بود تا از منظره بی نظیر دریاچه بگناس لذت ببریم ، دورتادور دریاچه پر از هتل ها و ریزورت های ریز و درشت بود ، همینطور خانه های رنگارنگ افراد محلی هم دیده میشد ، خانه ی همراس راننده ی خوش اخلاق قایق ما هم در همین حوالی ، کنار دریاچه بود ، راستش را بخواهید به او حسودیم میشد که هر روز با این منظره زیبا بیدار میشود به سر کار میرود و زندگی میکند ، البته شاید او هم در حسرت زندگی شهری و شلوغی هایش باشد کسی چه میداند؟ هر کس در حسرت چیزیست که آن را ندارد!
زمان آن بود که به ساحل برگردیم و بعد از دو ساعت قایق سواری در هوای گرم یه نوشیدنی خنک میچسبید از رستورانی در کنار دریاچه برای خودمان و راجو که در ماشین منتظرمان بود لیموناد به قیمت نفری ۱۵۰ روپی سفارش دادیم و آماده شدیم که به مقصد بعدی برویم . مقصد بعدی ریزورت یا تفرجگاهی بود که برای خوردن ناهار و دیدن منظره ی بی نظیرش از دریاچه بگناس و دریاچه روپا (rupa) به آنجا می رفتیم ، تمامی مسیر پر بود از مزرعه های برنج که مردم محلی در آن ها خانه هایشان را ساخته بودند . از راجو خواستم که هنگام برگشت کنار مزرعه های برنج برای گرفتن عکس توقف کند.
ریزورت Rupakot در منطقه ای به همین اسم در یکی از مرتفع ترین نقاط ممکن ساخته شده بود ، کیفیت هتل در همان بدو ورود مشخص بود ، نگهبان هتل با احترام زیادی مارو به سمت رستوران هتل راهنمایی کرد، رستوران چشم انداز فوق العاده ای داشت ، دو دریاچه بگناس و روپا از رستوران هتل خودنمایی میکردند همه کارکنان رستوران با احترام زیاد و ناماسته گویان ما رو به میزی که میخواستیم راهنمایی کردند ، هر میزی خدمتکار به خصوص خودش را داشت و اسم خدمتکار میز ما ساگار بود ، ساگار با صبر و حوصله خاصی در مورد غذاها و محیط هتل به ما توضیحاتی را میداد به ما گفت تمامی مواد اولیه غذاها در زمین های اطراف هتل تولید میشوند ، و همینطور تمام لبنیات مورد استفاده در غذاها از شیر بوفالو که در مزرعه هتل پرورش یافته بودن تهیه میشدند.
من برای ناهار chicken tali set سفارش دادم که شامل کاسه هایی با مزه های مختلف نپالی میشد ، غذا انقدر خوب بود که به عنوان بهترین غذای این سفرمون انتخابش کردیم! هزینه غذا ۳۰۰۰ روپی شد و من هم برای مهمون نوازی ساگار ۲۰۰ روپی انعام تقدیمش کردم ، فکر میکردیم که مهمان نوازیه ساگار اینجا تمام شد ولی اشتباه میکردیم ، بعد از غذا ساگار از من پرسید که آیا تا به حال از میوه گواوا (Guava) امتحان کردین؟ جوابمون خیر بود و قرار شد برامون از گواوا بیاره تا امتحان کنیم ، ما هم برای گرفتن عکس به بالای پشت بام رستوران رفتیم ، دیگر ترسم ریخته بود هلی شاتمو روشن کردم و شروع کردم به عکس گرفتن و در حین عکس گرفتن از خوردن گواوا لذت بردیم!
در مورد قیمت اتاق ها از رسپشن هتل پرسیدم ، قیمت ها از ۲۰۰ دلار برای یک شب شروع میشد! اگر روزی به نپال آمدید و به دنبال استراحت و هتلی در سطح بالا هستید ریزورت روپاکت (Rupakot) میتواند انتخاب مناسبی برایتان باشد! اگر یک روز بیشتر در پخارا بودم حتما شبی در این هتل میماندم! دیگه وقت برگشتن بود و باید از روپاکت دل میکندیم ، در مسیر برگشت همانطور که راجو قول داده بود برای گرفتن عکس با مزارع برنج توقف داشتیم ، آنقدر خسته بودیم که تمامی مسیر برگشت تا هتلو خوابیدیم ، از راجو راننده وظیفه شناسمون تشکر و خداحافظی کردیم و برای استراحت به هتل رفتیم.
شب آخری بود که در پخارا بودیم و با همسرم خاطرات پخارارو مرور میکردیم ، چه شهر زیبا و همینطور مردم نازنینی داشت این شهر ، من شیفته ی اخلاق و مهربانی مردم پخارا شدم ، میگویند مردمان هیمالیا به دلیل دیدن مداوم کوه های سر به فلک کشیده روح بلندی دارند ، من هم همینطور فکر میکنم ، به نظرم مردمان نپال مردمان مهربان ، آرام و صبوری هستند. آرامش در ذات این مردمان بود. خاطرات پخارا برایمان فراموش نشدنی بود و به همسرم قول دادم یکبار دیگر روزگاری به این شهر صلح آمیز برمیگردیم.
به دلیل اینکه ناهار را دیروقت خورده بودیم از خوردن شام صرفه نظر کردیم و به خوردن بستنی (همون جای همیشگی!) و بابل تی بسنده کردیم ، همینطور برای خریدن سوغاتی اقدام کردیم البته اینو میدونستم که قیمت اجناس در کاتماندو پایین تر است چون پخارا شهر توریستی ای بود و در شهر های توریستی که پر است از شهروندان اروپایی قیمت اجناس بالاتر هستند ، و جالب اینجا بود که برعکس کاتماندو فروشندگان پخارا اصلا اهل تخفیف دادن نبودند! برای همین به خرید چند یادگاری کوچک بسنده کردیم و خرید سوغاتی را گذاشتیم برای کاتماندو.دیگر دیر وقت شده بود و باید به هتل برمیگشتیم و برای پرواز فردا آماده میشدیم .
هزینه های روز پنجم
چای ماسالا : ۵۰ روپی
بلیط ورود به اناپورنا ویو پوینت : ۱۲۰ روپی برای دو نفر
اجاره قایق پدالی برای دو ساعت : ۲۵۰۰ روپی
خرید لیموناد: ۴۵۰ روپی سه نفر
ناهار : ۳۰۰۰ روپی
انعام به ساگار: ۲۰۰ روپی
بابل تی و بستنی : ۵۵۰ روپی
روز ششم پخارا به کاتماندو
امروز از صبح استرس داشتم! برای اولین بار بود که هواپیمایی به این کوچکی با موتور ملخی سوار میشدیم و راستش را بخواهید من میونه خوبی با هواپیماها ندارم ، آن هم در هوای ابری مثل هوای پخارا! پروازمون ساعت ۱۲ بود ، قبلا شنیده بودم پروازهای داخلی در نپال با تاخیر زیاد انجام میشوند ، برای اینکه مطمئن بشم که پرواز سر وقت انجام میشه به سایت ایرلاینمون یعنی shree airline سر زدم ، داخل سایت دو پرواز موجود بود یکی ساعت ۱۱و یکی ساعت ۱۲ هر دو از پخارا به کاتماندو و به گفته سایت هر دو به موقع انجام مشید. بعد از خوردن صبحانه وقت کمی برای آخرین گشت در شهر را داشتیم به سمت دریاچه رفتیم و آخرین لحظات حضورمان در پخارا در کنار دریاچه قدم زدیم ، و دلمان را در پخارا جا گذاشتیم!
برای رفتن به فرودگاه کوچک پخارا با تاکسی ای که درب هتل بود به سمت فرودگاه رفتیم و ساعت ۱۰:۳۰ دقیقه به فرودگاه رسیدیم ، فرودگاه پخارا (به قول خودشان فرودگاه جدید پخارا) فرودگاهی بسیار کوچک و ساده بود ، در حدی که چمدان هایمان را با چرخ دستی تا هواپیما بردند! بعد از صادر شدن بلیط به سمت سالن ترانزیت رفتیم تا هواپیماهای کوچک نپالی را تماشا کنیم! بزرگترین هواپیمای حاضر در فرودگاه ۷۰ نفره و کوچکترین آن ها ۱۵ نفره بود! باورم نمیشد که هواپیما به این کوچکی برای بردن مسافر استفاده میشود! Shree airline سومین ایرلاین بزرگ نپال بعد از buddha airline و yeti airline محسوب میشد ، ناوگان هوایی shree ailine شامل ۸ هواپیمای ۵۰ تا ۷۰ نفره و ۶ هواپیمای ۲۴ نفره میشد!
ساعت ۱۱ شده بود و ما مشغول دیدن هواپیما ها بودیم که آقایی شروع کرد به فریاد زدن : ((شری ایرلاین شری ایرلاین! )). به خیال من که با ما نبود ، پرواز ما ساعت ۱۲ بود و هنوز یک ساعت تا پرواز مانده بود ، آقای فریاد زن به سمت ما آمد و گفت مگر شما با شری ایرلاین پرواز ندارید؟ گفتم بله ولی پروازمان ما ساعت ۱۲ حرکت میکند ، اقای فریاد زن دوباره با اسرار گفت که پروازتون همین الانه! باز گفتم آقا اشتباه میکنین من مطمئنم پرواز ما ساعت ۱۲ حرکت میکنه! در همین حین به بلیط نگاهی کردم و رنگ از صورتم پرید!! ساعت پرواز روی بلیط ۱۱ بود!! به دلیل پر نبودن پرواز و به تصمیم خودشان پروازمان را با پرواز ساعت ۱۱ تعویض کرده بودند و حتی یک کلمه در این مورد به من نگفته بودند!!
دوان دوان به سمت هواپیما رفتیم و به عنوان آخرین مسافران سوار هواپیما شدیم ، از طرفی خوشحال بودم که زودتر به کاتماندو میرسیم و از طرفی برای اتفاقی که افتاده بود شکه شده بودم! هواپیما ۵ دقیقه بعد از سوار شدن ما به راه افتاد ، آنقدر همه چی ناگهانی اتفاق افتاد که استرس سوار شدن به هواپیمای ملخی را به کلی فراموش کردم! به نظر می آمد که هواپیما در ارتفاع پایین تر از هواپیماهای غول پیکر پرواز میکرد و خلبان برای رد کردن ابرهای پرشمار آسمان نپال جاخالی میداد و این کاملا ملموس بود! بعد از تنها ۲۰ دقیقه به کاتماندو رسیدیم مسیری که با اتوبوس ۱۰ ساعت طول کشیده بود! تازه یک ساعت هم جلو افتاده بودیم. خدارو شکر کردم که آقای فریاد زن مارا پیدا کرده بود وگرنه چمدان هایمان بدون ما به کاتماندو میرسید و معلوم نبود چه بلایی سرشان می آمد!
هتلی که قرار بود دو شب آخر سفر را در آن بگذرانیم هتل بابر محل (baber mahal ) بود ، هتل بابر محل یکی از منحصر به فرد ترین هتل هایی بود که تا به حال دیده بودم، هتل نقلی و کوچکی که تنها ۱۹ اتاق داشت ولی به تک تک جزییات دقت خاصی شده بود.بعد از استقبال با آبمیوه خنک نوبت خوشامدگویی به سبک نپالی بود ، شالی کرم رنگ را دور گردنمان انداختند و برایمان خال هندی گذاشتند! بعد از خوشامدگویی نوبت توضیح دادن بخش های مختلف هتل بود ، هتل شامل چند رستوران درجه یک و فروشگاه های رنگارنگ سوغاتی فروشی و اسپا میشد که به طرز پیچیده ای در راهروهای تو در تو قرار داشتند! یک استخر زیبا و نقلی و باشگاه بدن سازی در بالای پشت بام هتل وجود داشت و همینطور حوض کوچکی پر از ماهی های رنگارنگ در وسط هتل قرار داشت.
بابر محل بیشتر شبیه خانه های اشرافیه قدیم نپالی بود که تبدیل به هتل شده بود و با شنیدن تاریخچه هتل فهمیدیم که دقیقا همینطور است ، ساختمان قدیمی هتل برای محارجه چاندرا شومشر (maharaja chandra shumshere ) طولانی ترین نخست وزیر تاریخ نپال بود و نام هتل را به افتخار پسر کوچک نخست وزیر به اسم بابر که زمانی فرمانده و رییس نیروهای مسلح نپال بود بابر محل نامیده بودند، عکس بزرگ نخست وزیر به همراه همسرش لابی هتل را مزین کرده بود، همینطور مدرک دانشگاهی نخست وزیر که اولین مدرک دانشگاهی از دانشگاه اکسفورد برای یک فرد نپالی بود درقسمتی از لابی هتل آویزان شده بود، در حال حاضر هم مالکیت هتل دست نخست وزیر وقت نپال بود!
تمامی کارکنان هتل لباس محلی نپالی پوشیده بودند و با مهمان نوازی و احترام خاصی با مهمانان هتل برخورد میکردند ، هتل شامل سه بخش با سه معماری متفاوت بود بخش لابی به سبک گاردین ، اتاق های هتل به سبک نپالی قدیم و همینطور بخش جدیدی به سبک تبتی در حال ساخت بود. اما اتاق های هتل ، هرچه از زیبایی اتاق ها بگویم کم گفته ام! اتاق ها به سبک سنتی بودند و چندین نقاشی زیبا دیوارهای اتاق را مزین کرده بودند .برای خوشامدگویی نامه ای به اسم من روی میز گذاشته بودند و بابت سر و صدای احتمالی قسمت جدید هتل عذرخواهی کرده بودند البته که ما سر و صدایی را تا روز آخر احساس نکردیم ، امکانات اتاق کامل و بدون کوچکترین کم و کاستی بود و همینطور سبد میوه ای برایمان روی میز گذاشته بودند ، واقعا از انتخاب این هتل به شدت راضی بودیم.
بعد از گرفتن اتاق برای گشت و گذار در محله تامیل راه افتادیم ، به خیالم که راهی تا تامیل نیست و پیاده چند دقیقه ای میرسیم ولی اینطور نبود تقریبا ۴۰ دقیقه تا تامیل در راه بودیم ، تنها نقطه ضعف بابر محل همین بود ، برعکس هتل یاک اند یتی مسیر زیادی را باید پیاده میرفتیم تا به مرکز شهر برسیم ، و همینطور دسترسی هتل جوری بود که تاکسی هم به سختی پیدا میشد و برای گرفتن تاکسی باید راه زیادی را طی میکردیم ، به هر حال به تامل رسیدیم و شروع به گشت و گذار در این محله قدیمی کاتماندو کردیم ، خیابان ها تو در تو و پر از جمعیت بودند.
دیگر از آن آرامش پخارا خبری نبود ، همه چیز در شلوغ ترین حالت ممکن بود موتورها و ماشین ها به زور و به سختی از لابه لای جمعیت عبور میکردند و من تا روز آخر نفهمیدم چرا موتور سواران اجازه داشتند که از هر کجا که دلشان میخواهد بروند ، موتور سواران حتی در آسان بازار هم اجازه تردد داشتند ! حتی برای من که در شهر شلوغی مثل تهران زندگی میکنم عبور موتور سواران و بوق زدن ممتد آنها گهگداری روی اعصابم میرفت! جاهایی خدارو شکر میکردم که آنها فارسی بلد نیستند و نمیتوانند بفهمند که به آنها چه میگویم!! ولی همانطور که گفتم نپالی ها ادم های صبوری هستند و انگار نه انگار موتوری ها با سرعت زیاد هر لحظه جلوی رویشان ظاهر میشوند و باید به کنار بروند تا موتوری به راهش ادامه دهد!
بگذریم ، همانطور که گفتم قیمت سوغاتی فروشی ها در کاتماندو پایین تر از پخارا بود و الان بهترین فرصت برای خرید سوغاتی بود ، تامل بهترین جا برای خرید سوغاتی های مختلف نپالی است، همینطور بهشتی برای طبیعت گردان و کوه نوردان ، محله تامیل پر است از مغازه های فروش لوازم کوه نوردی و طبیعت گردی. البته که اکثر اجناس این فروشگاه ها تولیدات ارجینال نیستند ولی قیمت های آن ها بسیار مناسب است و کیفیت قابل قبولی دارند. ما هم از این فروشگاه ها بی نصیب نماندیم و برای سفرهای آینده پانچو خریدیم. هر پانچو ۱۲۰۰ روپی (تقریبا ۱۰ دلار) قیمت داشت که به نظرم قیمت منصفانه ای بود.
کاسه ی تبتی در تمامی سوغاتی فروش های نپالی پیدا میشد و من دنبال فروشگاه مناسبی بودم که یکجا چندین کاسه ی تبتی خریداری کنم ، قیمت کاسه ها از ۶۰۰ روپی تا ۱۰۰۰۰ روپی و حتی بیشتر، بسته به سایز و جنس و دست ساز بودن آن ها متفاوت بود ، پیشنهاد من به شما این است که چانه زدن را فراموش نکنید! البته باید دنبال فروشندگانی بگردید که کاسب باشند! میپرسید کاسب یعنی چی؟ فروشندگانی که اسرار میکنند تا چیزی به شما بفروشند فروشندگان کاسب هستند!! البته این اسمی است که من روی آنان گذاشته ام ! فروشندگانی که میل فروش کالا را ندارند یا صاحب مغازه نیستند یا اخلاق فروشندگی ندارند! از فروشندگانی که دوست دارند به شما کالا بفروشند خرید کنید چون میتوانید تخفیف خوبی از آن ها بگیرید!
بعد از گشت و گذار در سوغاتی فروشی ها به پیشنهاد همسرم برای ناهار دیروقت به رستوران میترا (mitra) در همان محله ی تامیل رفتیم ، رستوران میترا یک حیات طویل و همینطور پشت بامی مشرف به یک معبد هندوی متروکه داشت!! ما هم پشت بام را برای نشستن انتخاب کردیم ، برای ناهار استیک مرغ لیمویی و همسرم استیک مرغ با سس ریحان سفارش دادیم ، هر دو غذا لذیذ و خوشمزه بود و هزینه غذا ۲۰۰۰ روپی شد ، شاید برایتان سوال پیش امده باشد که چرا در هر رستورانی فقط مرغ انتخاب میکردیم؟ چون در هیچ رستورانی گوشت گاو و گوسفند پیدا نمیشد!! تنها گوشت قرمز در همه ی رستوران های نپالی گوشت بوفالو و گوشت بز بود! و ما هم علاقه ی خاصی به امتحان کردن آن ها نداشتیم!
بعد از ناهار برنامه ی خاصی نداشتیم و به گشت و گذار در محله های تامیل ادامه دادیم ، چند روزی بود که می خواستیم نوشیدنی معروف نپالی یعنی لاسی (lassi) را امتحان کنیم ولی نمیشد ، یک مغازه آب میوه فروشی که بدون شک لاسی هم داشت پیدا کردیم ، بابت هر لاسی ۲۵۰ روپیه پرداخت کردیم و در صندلی های سفت آبمیوه فروشی نشستیم تا لاسی مان آماده شود! لاسی همان شیر موز خودمان بود با این تفاوت که به جای شیر از ماست و آب استفاده شده بود ، ما اسمش را گذاشته بودیم ماست موز! به نظرم ماست موز خوشمزه نبود ، ولی به امتحان کردنش میرزید.
خسته بودیم و وقت برگشتن به هتل بود ، خیابان ها انقدر ترافیک بودند که تصمیم گرفتیم که پیاده به هتل برگردیم ، ولی راه بسیار طولانی بود و تصمیم گرفتیم از این به بعد حتی در ترافیک سنگین هم از تاکسی استفاده کنیم! بعد از پیاده روی طولانی تنها چیزی که میتوانست حالم را جا بیاورد آب تنی در استخر هتل بود ، ولی آب استخر به شدت سرد بود و چند دقیقه ای بیشتر در آن دوام نیاوردم! بعد از کمی استراحت برای خوردن شام تصمیم گرفتیم به رستورانی به اسم هارد راک (hard rock) که در نزدیکیه هتل قبلیمان یعنی یاک اند یتی بود برویم ،
رستوران هارد راک رستورانی آمریکاییست که در خیلی از کشور های دنیا شعبه دارد ولی از لحاظ سبک پذیرایی و غذا با رستوران های فرانچایز معروف آمریکایی تفاوت زیادی دارد ، تا امروز همبرگر امتحان نکرده بودم و میدانستم که هارد راک همبرگرهای معروفی دارد و همانطور که گفتم گوشت گاو و گوسفند در رستوران های نپال پیدا نمیشد پس چاره ای نبود همبرگر بوفالو سفارش دادم ! رستوران هارد راک رستوران بزرگ و شیکی بود و مانند دیگر شعباتش موسیقی زنده داشت ، هزینه غذا ۲۳۰۰ روپی شد و غذای رستوران با کیفیت و خوشمزه بود و ما هم بالاخره بوفالو امتحان کرده بودیم! برای برگشت به هتل تاکسی به مبلغ ۴۰۰ روپی گرفتیم و اینگونه ششمین روز از سفرمان به پایان رسید.
هزینه های روز ششم
تاکسی تا فرودگاه پخارا: ۴۰۰ روپی
تاکسی از فرودگاه به هتل کاتماندو: ۸۰۰ روپی (قیمت مصوب)
هزینه ناهار: ۲۰۰۰ روپی
ماست موز (لاسی) برای دو نفر: ۵۰۰ روپی
تاکسی رفت و برگشت به رستوران : ۷۰۰ روپی
هزینه شام : ۳۰۰۰ روپی