تقریبا آبان ماه بود که گزینه های ممکن برای سفر در نوروز 1401 را بررسی کردیم و در نهایت نپال انتخاب شد. میپرسید چرا؟ نپال همیشه با توجه به جاذبه های تاریخی-طبیعی و فرهنگ خاصش در لیست سفرهای من قرار داشت. محدود بودن کشورهایی که در شرایط کرونا میتوان به آنها سفر کرد دوباره مرا به یاد نپال انداخت. یکی دیگر از مهمترین دلایل، آب و هوا بود که با توجه به سرمایی بودن من، گزینه ها برای نوروز بسیار محدود بود. مورد مهم دیگر، بحث هزینه و معقول بودن قیمت بلیط بود. در نهایت نپال تمام این موارد را پوشش میداد.
یکی دو ماهی را به جمع آوری اطلاعات در مورد شهرهای مختلف، جستجوی بلیط هواپیما و هتل، چک کردن قوانین مربوط به کرونا و ... میپردازم. متاسفانه با کاهش ارزش پول ملی، بلیط هواپیما به معضل اصلی سفر رفتن تبدیل شده است. در نهایت متوجه میشوم که فلای دوبی بهترین نرخ را برای این مسیر دارد البته به شرطی که مبدا شما اصفهان باشد! با خرید بلیط اصفهان به کاتماندو به مبلغ 13میلیون و500هزار تومان برای هر نفر، سفر ما در بازه 2 الی 13 فروردین 1401 قطعی می شود(قیمت بلیط بدون بار و کنسلی نیز 2میلیون ارزانتر بود).
انگار مدتها سفر نرفتن، توان و شجاعت انسان را در برنامه ریزی کم میکند. تقریبا تا آخرین لحظه مشغول سرچ و برنامه ریزی ام و بیشتر از هر سفر دیگری دچار استرس شده ام! برای خیلی از ابهامات و سوالاتم در اینترنت پاسخی نیست و حس میکنم از مبهم بودن مقصد و سفر کردن میترسم. در نهایت دوستانی که قبلا به تور نپال رفته اند به من دلگرمی میدهند که مردم نپال اینقدر مهربان و خوب هستند که مشکلی پیش نخواهد آمد. هفته دوم اسفند برای ویزا به مبلغ 50 دلار اقدام میکنیم که سریع و راحت صادر میشود. امکان گرفتن ویزای فرودگاهی هم وجود دارد اما بدلیل دریافت ارز مسافرتی و همچنین اعتبار کم پاسپورت عزیزمان تصمیم میگیریم قبل از سفر ویزا را از سفارت تهیه کنیم.
روز اول
بالاخره روز سفر فرا میرسد. صبح زود چمدانها را در ماشین میگذاریم و از تهران عازم اصفهان میشویم. قبل از ظهر به فرودگاه اصفهان میرسیم. خوشبختانه فرودگاه اصفهان پارکینگ بزرگ و قابل قبولی دارد. سالن خلوت فرودگاه به ما خوش آمد میگوید. خوشحالیم که مجبور نیستیم شلوغی و بی نظمی فرودگاه امام را تحمل کنیم!
پرواز به مقصد دوبی به موقع است، اولین تجربه من از فلای دوبی. هواپیما امکانات خاصی ندارد، فاصله صندلیها نسبتا کم و پذیرایی بسیار ساده است. طول پرواز کوتاه است و در چشم بر هم زدنی به فرودگاه دوبی میرسیم.
حالا باید برای 12 ساعت ترانزیت آماده شویم. گشتی در محوطه میزنیم و امکانات را شناسایی میکنیم! سالن ترانزیت ترمینال 2 خیلی بزرگ نیست و امکانات رفاهی خاصی ندارد. کلا یک ردیف صندلی راحتی وجود دارد! حتی برای شارژ موبایل مجبوریم زمان زیادی منتظر شویم تا پورت خالی پیدا شود. انتظار من از فرودگاه دوبی خیلی بیشتر است. تنها خوبی فرودگاه اینترنت رایگان و نامحدود آن است. کمی در فری شاپ میگردیم، کمی فیلم میبینیم، کمی برنامه روز اولمان را مرور و مرتب میکنیم اما زمان به این سادگی نمیگذرد!
چندین رستوران در سالن تراتزیت وجود دارد. برای شام KFC را انتخاب میکنیم. رستوران را زیرنظر داریم و وقتی نسبتا خلوت شد میز دورافتاده ای را انتخاب میکنیم! بعضی وقتها فکر میکنیم که شرایط از این بدتر نخواهد شد اما در زندگی چیزی قابل پیش بینی نیست. سفر کردن انفرادی با پاسپورت ایرانی و بدون کارت اعتباری همیشه دغدغه های خاصی دارد که استرس مثبت شدن تست در کشور مقصد و قرنطینه شدن هم به آن اضافه شده است! هیچ وقت فکر نمیکردم که روزی مهمترین دغدغه من برای انتخاب رستوران خلوت بودنش باشد!
این نیز بگذرد. یک پکیج مرغ سه تکه سفارش میدهیم که بد نیست اما چندان هم خاص نیست. در مورد کیفیت و قیمت رستورانها و همچنین هتلها میتوانید به بخش نقد و بررسی در سایت لست سکند مراجعه کنید. بعد از شام سعی میکنیم کمی بخوابیم اما با وجود صندلیهای ناراحت فرودگاه و سرمای بیش از حد سالن، خیلی تلاش موفقیت آمیزی نیست. بالاخره ساعت 3 نیمه شب فرا میرسد و در صف مسافران کاتماندو قرار میگیریم.
پرواز دوم نسبتا طولانی است. پذیرایی ساده و نوعی برنج مخلوط تند و تیز است که شباهتی با وعده صبحانه ندارد.
سرفه های گاه و بیگاه مسافران و سرمای کابین کلافه ام کرده است و برای رسیدن لحظه شماری میکنم. نمیدانم شاید این چیزها را فراموش کرده بودم یا ظرفیت من در تحمل سختیهای سفر پایین آمده است! شب سپری میشود و بالاخره نور زیبای صبحگاهی از پنجره کوچک هواپیما نوید رسیدن به مقصد را میدهد.
فرودگاه کاتماندو نسبتا کوچک است. به سرعت و بدون مشکل خاصی از گیت عبور میکنیم. کمی پول چنج میکنیم. نرخ تبدیل ارز در فرودگاه با صرافیهای شهر چندان فرقی ندارد و جالب اینکه طبق تجربه ما هتلها با نرخ بهتری پول چنج میکنند! واحد پول نپال روپیه است. هر دلار معادل 120 روپیه و هر روپیه با نرخ دلار در زمان سفر ما(25هزار تومان) تقریبا معادل 200 تومان است.
با دیدن چمدانهایمان روی نقاله خیالمان از رسیدن بارمان راحت میشود و عازم کشف نپال میشویم. برای رسیدن به مرکز توریستی شهر اتوبوس مستقیمی وجود ندارد. همچنین شلوغی اتوبوسهای کاتماندو عملا به شما اجازه نمیدهد با چمدان سوار اتوبوس شوید! به مبلغ 800 روپیه تاکسی میگیریم و در طول مسیر با چشمان کنجکاو از پنجره، خیابانها، مردم و خانه ها و نحوه رانندگی مردم را نظاره میکنیم. نپال کشوری با درآمد و رفاه نسبتا پایین است. تجربه روزهای بعد نشان میدهد قیمت غذا ارزانتر از تهران است اما نرخ تاکسی و حمل و نقل بدلیل گران بودن قیمت بنزین بیشتر است. ظاهر خانه ها، ماشینها و خیابانها در پایتخت نشان میدهد که چالشهای زیادی در نپال انتظار ما را میکشد.
به نزدیکی هتل میرسیم اما راننده نمیتواند موقعیت دقیق هتل را پیدا کند! Maps.me همراه همیشگی ما در سفر کوچه نسبتا باریکی را نشان میدهد. در نهایت بی خیال راننده شده و در خیابان اصلی پیاده میشویم و با صدای خوش چرخ چمدانها بر روی آسفالت به سمت هتل میرویم. اقامت در نپال ارزان است از شبی 5 دلار میتوانید در هاستلها اتاق پیدا کنید. اما موضوعاتی مانند داشتن آب گرم، کولر مناسب در دوران گرم سال و ... میتواند مشکل ساز باشد پس حتما قبل از انتخاب هتل، نظرات مسافران قبلی را بخوانید. هتلهای انتخابی ما در این سفر همگی از نوع اقتصادی بود که در بوکینگ دارای امتیاز 8.5 به بالا و در موقعیت خوبی بودند. هزینه هر شب اقامت برای اتاق دونفره با صبحانه بین 9 الی 13 دلار است که میتوانید اطلاعات بیشتر را در نقد و بررسی ها ببینید.
بعد از کرونا گردشگری در نپال مانند سایر کشورها افت شدیدی کرده است. در این سفر اکثر اتاقهای هتلها خالی بود. حتی گاهی حس میکردیم ما تنها مسافران هتلیم! پرسنل هتلها اکثرا کمک رسان و مهمان نواز بودند و مواردی مثل خرید بلیط اتوبوس و ... را به قیمت آژانسهای بیرون انجام میدادند و این باعث سهولت در برنامه ریزی و صرفه جویی در وقت میشد. به هتل میرسیم و پس از گپ و گفتی با مسئول پذیرش، بلیط اتوبوس به چیتوان را برای روز بعد به مبلغ 800 روپیه میخریم. مقداری دلار هم در هتل چنج میکنیم. جالب اینکه هتلها نرخ بهتری نسبت به صرافیها دارند! در طول سفر چندباری پیش آمد که بعضی صرافیها دلار قدیمی و همچنین مهردار قبول نکردند اما در اکثر مواقع مشکلی نبود. پس حتما چند عدد اسکناس تمیز و جدید برای مواقع خاص به همراه داشته باشید. گرچه هنوز چند ساعتی تا ظهر مانده اما اتاقها خالی است و اتاقی در بالاترین طبقه با ویویی بیکران از شهر کاتماندو تحویل میگیریم. البته که کاتماندو در این فصل هوای صافی ندارد و گرد و غبار مانع از داشتن تصویری شفاف از شهر است.
بیخوابی روز گذشته خودش را نشان میدهد چند ساعتی بیهوش میشویم تا انرژی از دست رفته را بازیابی کنیم. ساعت حدود 2 است که برای کشف شهر از هتل بیرون میزنیم. هتل در منطقه توریستی تامیل قرار دارد. قلب تپنده شهر که مملوء از رستورانها و مغازه هاست. توریستها زیاد نیستند اما خیابانها همچنان شلوغ و پرترافیک است. کمی طول میکشد تا به حال و هوای پیاده روهای خاکی، سیم های درهم برق و تعدد موتورسیکلتها عادت کنیم.
گرسنگی به سراغمان آمده است. در تامیل میچرخیم و رستورانها را نگاهی می اندازیم. خوشبختانه هوا خوب و دلپذیر و تعداد رستورانهای با فضای باز زیاد است. پس نگرانی از این بابت تا آخر سفر وجود ندارد. اما مفهوم بهداشت و تمیزی در اینجا متفاوت است. سعی میکنیم وسواس چند وقت اخیر ناشی از کرونا را فراموش کنیم و در نهایت رستورانی که ظاهر قابل قبولی دارد را انتخاب میکنیم. در سفارش اول محتاط هستیم؛ دو عدد ساندویچ سفارش میدهیم و تاکید میکنیم که تند نباشد و با اولین لقمه کاملا سوپرایز میشویم. طعم غذاها، ادویه ها و سس ها خیلی خوب است. نوشیدنی به اسم لاسی هم در منوی رستورانها وجود دارد که تقریبا شبیه دوغ اما کمی شیرین است که خبر خوبی برای من است.
پس از نهار به گشت و گذار در تامیل مشغول میشویم. به بازار شلوغ "آسان" میرسیم جایی که از شیرمرغ تا جون آدمیزاد در آن پیدا میشود! خیابانها شلوغ و تردد سخت است. کسی راه را برای عبور شما باز نمیکند، مردم از چند سانتیمتری شما رد میشوند، ممکن است کسی به شما تنه بزند و خیلی عادی رد شود و برود. در واقع فاصله و حریم شخصی خیلی در بین نپالی ها معنایی ندارد که در ابتدا ممکن است شما را معذب کند اما کم کم عادی تر میشود.
یک ساعتی بدون مقصد مشخصی در بازار و محله قدیمی میچرخیم. سپس تصمیم میگیریم به دیدن یکی از جاذبه های کاتماندو برویم: معبد میمونها. تاکسی میگیریم و عازم معبد میشویم. نرخ تاکسی در داخل شهرها برای مسیرهای خیلی کوتاه 200 روپیه و برای مسیرهای متداول 500 روپیه است. البته در زمان ترافیک نرخها افزایش پیدا میکند که بسته به استعداد شما در چانه زنی میتوانید کمتر بپردازید که البته ما چندان در این امر موفق نیستیم. اتوبوسهای محلی هم هستند که میتوانید با پرس و جو از مردم ایستگاه ها را پیدا کنید. اتوبوسها شلوغ و ارزان هستند و اتوبوس سواری در نپال تجربه خاص و جالبی است. تاکسی بوق میزند و مسیر خود را از بین عابران در کوچه پسکوچه های شلوغ و باریک، پر از چاله و آسفالتهای از هم پاشیده باز میکند و در نهایت پس از دقایقی به معبد میمونها میرسیم.
تعداد زیادی پله در انتظار ماست. کم کم بالا میرویم در بین مسیر کودکان و زنانی را میبینیم که مشغول تکدی گری هستند اما خوشبختانه با شنیدن جواب نه میروند و مزاحمت بیشتری برای توریستها ایجاد نمیکنند گرچه رفتارشان در قبال خود نپالی ها متفاوت است و خلاص شدن از دستشان کار آسانی نیست. فقر چهره زیبای معبد را مکدر کرده است و حتی روکشهای طلای بکار برده شده در بخشهایی از معبد هم نمیتواند زشتی فقر را بپوشاند!
در طول مسیر میمونها مشغول بازیگوشی هستند البته بیشتر توجه شان به جمع خودشان است تا رهگذران! با ترس و لرز از بین آنها عبور میکنیم و به معبد میرسیم. تاریخچه معبد سوایامبونات مربوط به 2000 سال قبل است که یک مجموعه مذهبی تاریخی بوده است و به معبد میمون ها معروف می باشد. دلیل این امر تنها به خاطر میمون هایی است که مردم آن ها را مقدس می دانند.
ورودی معبد برای توریستها 200 روپیه است. در همان ابتدا بنای بلندی قرار دارد که شما را مجبور میکند سرتان را بالا بیاورید و عظمت آن را تحسین کنید. وارد فضای پیرامون معبد میشویم و به رسم بودایی ها در جهت عقربه های ساعت حرکت میکنیم. علاوه بر معبد اصلی که استوپا نامیده میشود، چندین معبد دیگر نیز وجود دارد. خود استوپای سوایامبونات نیز به گونه ای طراحی شده است که نقش چشمان بودا را مشاهده خواهید کرد. نمادی که بودایی ها در نظر گرفته اند وجود چشم هایی است که دور تا دور معبد نقاشی شده و برای آن ها بدین معناست که خداوند بر همه چیز ناظر است و هیچ چیز از دید او پنهان نمی ماند.
در محوطه میگردیم برخی در حال طواف استوپا و دعا کردن هستند. برخی در حال به صدا درآوردن زنگها، برخی در حال روشن کردن عود و توریستهای اندک مشغول تماشا و عکاسی.
فیلمی از گوشه و کنار معبد میمون ها
بساط رنگارنگ دستفروشی توجه مان را جلب میکند. مگنتهای زیبا و متنوعی دارد. به رسم همیشه دو عدد مگنت میخریم. مثل بقیه فروشنده های نپالی با روی خوش برایمان درباره محصولاتی که دارد توضیح میدهد. جالب است که اکثر مردم انگلیسی را به خوبی صحبت میکنند. داستان کاسه تبتی را توضیح میدهد و شیوه به صدا در آمدنش را نشانمان میدهد. کاسه ها سایزهای مختلفی دارند در دو مدل دست ساز و کارخانه ای هستند که کاملا صدای متفاوتی دارند. صدای ایجاد شده از کاسه عجیب و مرموز است و دلم میخواهد باز هم به آن گوش بدهم. ما هم امتحان میکنیم اما انگار ایجاد آن صدای خاص و ممتد نیاز به تمرین دارد.
ویدئویی از آوای دلنشین کاسه تبتی
یکی دیگر از چیزهای جالب بساط دستفروش، پارچه های رنگی است که که زیاد در نپال می بینید و حتما در عکسهای اورست نیز به چشمتان خورده است. این پارچههای رنگی که با نام پرچمهای دعا شناخته میشوند مربوط به بوداییان است و مردم نپال بر این باور هستند که این پرچمها میتواند صلح و سعادت را برای آنها و تمام اطرافیانشان به همراه بیاورد. روی پرچمها چیزهای مختلفی مانند دعاها، نمادها و یا مانتراها نوشته میشود تا هنگامیکه باد در آنها میپیچد، هیچچیز بهجز صلح و دوستی با خود به همراه نداشته باشد؛ بادی که در ادامهی راه به خانه و شهرهای مردم نپال میرسد.
ترتیب رنگ پارچهها همیشه باید بر این اساس باشد: زرد (نماد زمین)، سبز (نماد آب)، قرمز (نماد آتش)، سفید (نماد باد یا هوا) و آبی (نماد آسمان یا فضا). متاسفانه این پارچه ها برای ما کاربردی ندارد، از توضیحاتش تشکر می کنیم و به سوال رایج اهل کجا هستید پاسخ میدهیم. گویا در چند سال اخیر ایرانیهای زیادی به نپال رفته اند و اسم ایران و قیافه ایرانیها کاملا برایشان آشناست.
بازدید از معبد خیلی طول نمیکشد. البته اینجا هم مثل اکثر مناطق توریستی نپال لیدرهای محلی هستند که میتوانید با پرداخت مبلغی بین 500 تا 1000 روپیه از توضیحاتشان استفاده کنید. از معبد نمای خوبی از کاتماندو پیداست البته اگر آسمان غبارگرفته اجازه بدهد.
پس از دیدن معبد به هتل برمیگردیم. یکی دو ساعتی استراحت میکنیم و برای شام به رستورانی در کنار هتل میرویم. رستوران حیاط بزرگ و زیبایی دارد. خلوت است و دلنشین. دو سگ خیلی بزرگ سیاه و سفید گهگاه به ما نزدیک شده و بند دلمان را پاره میکنند؛ البته در روزهای بعد به دیدن سگهای بزرگ در نپال عادت میکنیم. سفارش ما دو غذای معروف نپال یعنی مومو و بشقاب نپالی(دال بات) است.
غذا جزئی جدایی ناپذیر از فرهنگ یک کشور است. آشپزی نپالی به آشپزی هندی و خاورمیانه نزدیک است و مواد غذایی برای ما آشنا و خوشایند است. بطور معمول مقدار ادویه ها در غذا زیاد است اما ما درخواست میکنیم که غذا تند نباشد و خوشبختانه همیشه این درخواست موفقیت آمیز و تندی غذاها مناسب است. مومو نوعی غذای خمیری است که به سه صورت سرخ شده، بخار پز و آب پز با موادی مانند گوشت و سبزیجات پر میشود. دال بات هم که غذای روزانه مردم نپال است شامل برنج، سبزیجات سرخ شده، ماست، سوپ عدس و خورشت کاری است. قیمت غذا در نپال در رستورانهای متوسط بین 2 تا 4 دلار است. این سفارش ما 530 روپیه تقریبا حدود 110 هزار تومان میشود.
در روزهای بعد متوجه میشویم که در نپال برای آماده شدن غذا باید صبور بود. شاید این موضوع بخاطر درخواست ما برای تند نبودن غذاها و یا بدلیل خلوت بودن رستورانهاست که حتی گاهی اوقات مواد اولیه غذا را هم ندارند و در همان زمان تهیه میکنند! بد هم نیست؛ برای ما که برنامه سفر فشرده ای داریم و در طول روز فرصت برگشت به هتل و استراحت را نداریم رستورانها به محلی برای استراحت خودمان و شارژ گوشیهای بی رمق مان تبدیل میشود.
بعد از شام به هتل برمیگردیم. صبح زود باید به چیتوان برویم. از پذیرش خوشرو هتل محل ایستگاه اتوبوس را میپرسیم؛ همراه ما می آید و ایستگاه را که در چند ده قدمی هتل است نشانمان میدهد. روز اول ما در کاتماندو تمام شده اما هنوز کشف این شهر خاص تمام نشده است. در انتهای سفر به کاتماندو بازخواهیم گشت. از آنجا که بالا رفتن از چهار طبقه بعد از یک روز پیاده روی کمی سخت است، از پذیرش میخواهیم در برگشت اتاقی در طبقه اول برایمان نگه دارد.
روز دوم
اتوبوس 7:30 صبح حرکت میکند. در نپال دو نوع اتوبوس وجود دارد: اتوبوسهای محلی و اتوبوسهای توریستی که توریست باس نام دارند. توریست باسها گرانتر هستند و معمولا توریستها و قشر مرفه تر نپالیها از آنها استفاده میکنند. اینجا خبری از اتوبوس VIP و صندلی تخت خوابشو نیست! توریست باسها شبیه اتوبوسهای معمولی قدیمی خودمان هستند با صندلیهایی سفت و روکشهایی رنگ و رو رفته. اکثرا پنکه های کوچکی دارند و برخی کولرهایی بی رمق.
هوا البته خوب است و با باز گذاشتن پنجره ها هم از شر گرما خلاص میشویم و هم از استرس مریض شدن از چند مسافری که گهگاه سرفه میکنند. مسیر طولانی نیست اما پرپیچ و خم و شلوغ است. صف طولانی از ماشینها بخصوص اتوبوسها و کامیونها در هر دو طرف وجود دارد. کیفیت جاده ها بسیار پایین است اکثر مسیرها خاکی و در حال ساخت و ساز است. انگار جاده سازی در نپال هیچ وقت تمام نمیشود!
گاهی مسیر باریک میشود و فقط جای عبور یک ماشین است، گاهی سنگ بزرگی وسط جاده است، گهگاه باید صبر کرد تا ماشین آلات راهسازی از سرراه کنار بروند، گاهی بی هوا داخل چاله ای میفتیم و از روی صندلی پرت میشویم، گهگاه در کنار دره و کوه اتوبوسها طوری از کنار هم رد میشوند که آینه هایشان به هم میخورد اما لبخند میزنند و به مسیرشان ادامه میدهند انگار اینجا همه اینها عادی است!
بعد از حدود 2 ساعت در بین راه توقفی میکنیم و کمی خوراکی و دو عدد قهوه میخوریم تا خواب از سرمان بپرد. جالب اینکه این قهوه بین راهی بهترین و خوش عطرترین قهوه ای بود که در نپال خوردیم! مشغول لذت بردن از قهوه مان و تماشای گذر کامیونهای رنگی هستیم که پیرمردی چیزی به نپالی میپرسد اشاره میکنیم که ما متوجه نمیشویم، در کمال تعجب ناگهان شروع به انگلیسی صحبت کردن میکند طوری که انگار زبان مادری اش است! نپال هر لحظه ما را بیشتر شگفت زده میکند.
دوباره سوار میشویم و آرام آرام پیش میرویم با نزدیک شدن به چیتوان مسیر خلوت تر و جاده جنگلی تر میشود. هوا رو به گرم شدن است. توقف بعدی برای نهار در یک رستوران سلف سرویس است. رستوران بزرگ و نسبتا تمیز است اما غذاها تند هستند، بنابراین از سفارش غذا منصرف میشویم و با کمی خوراکی خودمان را سیر میکنیم. حدود ساعت 2 به ترمینال چیتوان میرسیم. مسیری که حدود 180 کیلومتر است حدود 7 ساعت طول میکشد!
هتلهای چیتوان اکثرا ترنسفر رایگان دارند که میتوانید از قبل هماهنگ کنید. راننده ما را پیدا میکند و عازم هتل میشویم. بعدا متوجه میشویم که اینجا یک هتل خانوادگی است. در حیاط کوچک هتل پیاده میشویم. راننده سریع پشت میز پذیرش میرود! خودش را معرفی میکند و اسمهای ما را میپرسد البته که در طول سفر ما را خواهر و برادر صدا میزند که برایمان جالب و عجیب است. اتاق را تحویل میگیریم و قرار میشود بعد از نهار در مورد تور سافاری صحبت کنیم. شماره واتس اپش را جهت مواقع اضطراری به ما میدهد. وسایل را به اتاق میبریم. یک مارمولک بزرگ در اتاق جولان میدهد. از برادر میخواهیم مارمولک را بگیرد اما انگار از بزرگی آن خودش هم وحشت میکند و پیشنهاد میدهد اتاقمان را عوض کند. اتاق دوم دلبازتر است و ما با کمال میل قبول میکنیم.
منوی رستوران خیلی متنوع نیست اما کیفیت غذا بد نیست. رول سبزیجات و نودل مخلوط سفارش میدهیم. در حین خوردن غذا کاتالوگ تورها را هم نگاهی می اندازیم.
جاذبه اصلی چیتوان ، پارک ملی چیتوان و سافاری در جنگل است. تورهای سافاری در داخل شهر در آژانسها نیز فروخته میشوند و قیمتها تقریبا ثابت است. بعد از غذا، نیم ساعتی برایمان مسیرهای مختلف سافاری و پیاده روی در جنگل را توضیح میدهد. تورها بصورت یکروزه و چند روزه برگزار میشوند. انتخاب ما قایق سواری برای دیدن تمساحها و همچنین سافاری 4 ساعته در جنگل است. برای نیمه دیگر روز قصد داریم دوچرخه کرایه کنیم و به دیدن حمام فیلها در رودخانه و قبیله تارو برویم اما برادر به ما تور پیاده روی در جنگل را پیشنهاد میدهد. تجربه دیدن حیوانات از نزدیک وسوسه انگیز است، قبول میکنیم گرچه بعدا به دلایلی که خواهید دید از این انتخاب پشیمان میشویم!
بعد از خرید تورها، بلیط اتوبوس به مقصد بعدی مان را هم رزرو میکنیم و همچنین بلیط نمایش موسیقی محلی تارو و در مجموع نفری 63 دلار پرداخت میکنیم. برادر پیشنهاد میدهد استراحت کوتاهی بکنیم و سپس هنگام غروب آفتاب ما را به کنار رودخانه و گشت روستا ببرد. هزینه تورها در هتل کمی گرانتر از بیرون است اما با توجه به رفتار خیلی خوب و مهمان نوازی عالی و ترنسفرهای رایگانی که هتل دارد تصمیم میگیریم از خود هتل خرید کنیم.
در اتاق هستیم که هوا شدیدا طوفانی میشود و یک ساعتی طول میکشد. هوا تقریبا تاریک شده است که طوفان تمام میشود شانس دیدن غروب رودخانه را از دست داده ایم. بعد از طوفان برادر برای گشت شهری پیام میدهد و با جیپ ما را تا مرکز شهر و کنار رودخانه میبرد.
آنجا ترجیح میدهیم خودمان شهر را بگردیم، خداحافظی میکنیم و راهی مرکز شهر میشویم. شهر سوت و کور است. احتمالا در دوران قبل از کرونا اینجا حال و هوای دیگری داشته است. برق هم قطع شده است که در نپال چیزی عادی است. برق اضطراری برخی مغازه ها روشن است اما خلوتی و تاریکی فضا را دلگیر کرده است.
کمی قدم میزنیم و سری به مغازه های خالی از مشتری میزنیم. سوغاتی فروشی هایی که انگار مدتهاست چیزی نفروخته اند. حال و هوای شهر دلگیر است و حس خوبی از آمدن به اینجا ندارم. انگار با رفتن برق، نشاط و زندگی نیز از شهر رفته است!
برای شام رستورانها را رصد میکنیم و در نهایت یکی را انتخاب میکنیم. ساندویچ مرغ و پاکورای پیاز سفارش میدهیم. جالب اینکه برای پخت غذا خانم رستوران دار به میوه فروشی کناری مراجعه میکند تا هویج بخرد! طبق معمول پخت غذا طول میشکد که برایمان عادی شده است. رستوران خانوادگی است کمی با دختر کوچک خانواده که در پشت پیشخوان در زیر نور اندک چراغ مشغول درس خواندن است گپ میزنیم تا غذا آماده شود.
بعد از شام پیاده به سمت هتل میرویم. کوچه ها خلوت و سوت و کور و خاکی است اما هیچ حس ناامنی وجود ندارد. گهگاه عابری از کنارمان رد می شود و معمولا نماسته ای (سلام) میگوید. یاد کوچه های خاکی روستاهای دوران کودکی میفتم. اینجا انگار زمان در گذشته متوقف شده است. برادر به ما گفته بود هروقت هرجا بودید پیام بدهید بیایم دنبالتان! به نظر میرسد بیشتر اوقات در حال جابجایی مسافران هتل است! اما ما بیرون از هتل دسترسی به اینترنت نداریم و مسیر هم خیلی طولانی نیست. حدود ساعت 10 به هتل میرسیم، چای ماسالا سفارش میدهیم و در تراس هتل دقایقی می نشینیم. سپس با هیجان سافاری فردا به خواب میرویم. صبح ساعت 6:30 با صدای زیبای طبیعت بیدار میشویم. پنجره را باز میکنم تا از این هوای دلپذیر و منظره فراموش نشدنی لذت ببرم.
ویدئو سحرخیزی در چیتوان
بعد از خوردن صبحانه سوار بر وانت عازم قایق سواری میشویم.
با چند توریست دیگر سوار قایق ها میشویم. قایقهای چوبی و دم دراز خیلی راحت نیستند اما برای 45 دقیقه سواری خیلی هم بد نیستند. قایق سواری در هوای صبحگاهی و صدای پرندگان حال و هوای خوبی دارد.
گهگاه چند پرنده میبینیم و در نهایت دو عدد کروکودیل، که در کنار رودخانه در خواب و بی تحرک هستند. طبیعت زیبا و آرام جنگل، پرندگان زیبایی که در گوشه کنار دیده میشوند، گلهای نیلوفر آبی که برخلاف بقیه خاک را رها کرده و ریشه در آب دارند و در طول مسیر قایقها را همراهی میکنند؛ همه و همه حال آدم را خوب میکند، انگار که با طبیعت پیوند خورده ای.
قایق سواری حدود ساعت 8 تمام میشود و سپس با دو نفر راهنما عازم گشت جنگل میشویم. تور اختصاصی است و فقط ما 2 نفر هستیم! مسیر پیاده روی حدود 8 کیلومتر است. هوا کمی گرم شده است. راهنما دقایقی برایمان از روشهای دفاع در مقابل حمله احتمالی حیوانات صحبت میکند و ما هیجان زده میشویم. اما در ادامه پیاده روی این هیجان فروکش میکند چون به جز چند طاووس و یک آهو حیوانی نمی بینیم. نمیدانم از بدشانسی ماست یا کلا چیتوان خیلی غنی نیست. اوج گشت جنگلی ما دیدن چند کرگدن در رودخانه است که در حال حمام کردن هستند. البته فاصله نسبتا دور است و باید با دوربین آنها را تماشا کنیم.
در حین پیاده روی چند باری دو توریست دیگر را میبینیم که با لیدری مشغول جنگل نوردی هستند. در انتهای مسیر در استراحتگاهی که مشرف به منطقه است دقایقی استراحت میکنیم و سر صحبت با توریستها و لیدرها باز میشود. می فهمیم مصری هستند و من از حسرتی که برای دیدن مصر دارم میگویم.
در طول مسیر اطلاعاتی در مورد گیاهان مختلف و غذای حیوانات کسب میکنیم و در نهایت تور پیاده روی ما به پایان میرسد. به هتل برمیگردیم یک ساعتی تا شروع تور سافاری وقت داریم. نهار میخوریم و این بار برنج سرخ شده و مومو گوشت را امتحان میکنیم و به امید دیدن حیوانات مجددا عازم جنگل میشویم.
پس از عبور از رودخانه در گروه های ده نفره سوار جیپ ها میشویم. دو ساعتی از گشت و گذار در جنگل میگذرد و به جز طاووس و میمون حیوان دیگری ندیده ایم! وسط سافاری بدون حیوان هستیم و به دیدن درختها دلمان را خوش کرده ایم که ناگهان ماشین خراب میشود! نیم ساعتی باید منتظر بمانیم تا ماشین جدیدی بیاید. چند عکس وسط جاده ای میگیریم و بین درختها سرک میکشیم شاید پرنده ای موشی چیزی ببینیم اما دریغ از یک حشره!
ویدئو جیپ سواری در چیتوان بدون حیوان!
ماشین جدید میرسد و سوار میشویم. سافاری جذابی نیست، خواب آلود و خسته شده ایم. بالاخره در اواخر مسیر یک کرگدن میبینیم.
در مرکز نگهداری کروکودیلها توقف میکنیم. ورودی این پارک 100 روپیه است. وارد پارک میشویم. شامل چندین حوضچه است و کروکودیلها در سایزها و سن های مختلف در آن نگهداری میشوند. محل جذابی است نیم ساعتی در پارک کروکودیلها گشت میزنیم و سپس سافاری را ادامه میدهیم.
در انتهای مسیر یک خرس سیاه از فاصله خیلی دور میبینیم که به سختی قابل تشخیص است و اینگونه سافاری ما به پایان میرسد. تجربه من و یکی دو نفر از دوستانم از چیتوان این است که در چیتوان احتمال دیدن حیوانات واقعا کم است و حیات وحش غنی ندارد؛ شاید هم ما کم شانس بودیم. در نهایت به هتل برمیگردیم. دوش میگیریم و آماده رفتن به مراسم موسیقی محلی میشویم. نمایش هر شب ساعت 7 شروع میشود سالن نمایش در مرکز شهر است به نظر میرسد امکان خرید بلیط در محل نیز وجود دارد. جالب است که سالن تقریبا پر میشود که بیشتر افراد نیز محلیها هستند. انگار این نمایش نوعی تفریح در این شهر کوچک است. ابتدا سرود ملی نپال پخش میشود و سپس هنرمندان بر روی صحنه می آیند.
ویدئو سرود ملی نپال پیش از شروع نمایش
نمایش شامل مجموعه ای از رقص ها و نمایشهای محلی توسط افراد قبیله تارو است که در گروه های مردان و زنان برگزار میشود. سرگرمی بدی نیست. یک ساعتی با موسیقی و رقص نپالی آشنا میشویم. جالب اینکه در نمایش آخر، هنرمندان از مردم دعوت میکنند که روی صحنه بروند و سن نمایش تبدیل به صحنه رقص گروهی بزرگی میشود. پس از اتمام نمایش از سالن خارج میشویم. آخر هفته است و شهر نسبت به شب گذشته زنده تر است. توریستها و مردم محلی برای شام بیرون آمده اند. دلگیر بودن دیشب شهر را فراموش میکنیم و بدنبال رستورانی میگردیم.
غذای محلی چیتوان حلزون است. از آنجا که قبلا حلزون را در سفر به ویتنام تجربه کرده ایم علاقه ای به امتحان مجدد آن نداریم. بالاخره در رستورانی که مشتریهای محلی زیادی دارد می نشینیم و خوراک اردک و نان سیر سفارش میدهیم. جالب اینکه نان در نپال مانند هند بصورت تازه و در ماهی تابه آماده میشود.
پس از شام با چیتوان خداحافظی میکنیم و به هتل میرویم تا ببینیم روز بعد چه چیزی در انتظار ماست! روز پنجم سفر است. بعد از خوردن صبحانه ساعت 7 صبح با ترنسفر هتل تا ایستگاه اتوبوس میرویم و عازم مقصد بعدی میشویم: روستای تاریخی بندی پور.
اتوبوس مستقیمی به بندی پور وجود ندارد. پس سوار اتوبوس پخارا میشویم تا در میانه راه پیاده شویم. ترمینال چیتوان کوچک و خلوت است. نصف ظرفیت اتوبوس خالی است. نمیدانم بخاطر خلوتی اتوبوس است یا خستگی ما، اما بخش زیادی از مسیر را میخوابیم.
حدود ساعت 10 به شهر دومره میرسیم. از آنجا با اتوبوسهای محلی به بندی پور میرویم. مسیر کوتاه است و کوهستانی. چند دختر نوجوان در طول مسیر مشغول آواز خواندن هستند و کمک راننده هم آهنگهای درخواستی شان را پخش میکند. مثل اردوهای دوران بچگی است. متوجه گذر زمان نمیشویم و به بندی پور میرسیم. بندی پور روستایی کوهستانی است که پس از تسخیر دره کاتماندو، تاجران نیواری به این محل کوچ کردند و این روستا به یک ایستگاه مهم تجاری در مسیر هند-تبت تبدیل شد. در ابتدای روستا از اتوبوس پیاده میشویم، تا هتل حدود یک ربع پیاده روی است. فرصت خوبی برای کشف شهر است.
بندی پور تمیز و سنگفرش شده و چهره جدیدی از نپال است که یادآور معماری اروپایی است. ظهر است و شهر نسبتا خلوت است. صدای چرخ چمدانهای ما آرامش بازار را به هم میزند. کم بودن تعداد توریستها نیز باعث میشود مردم محلی توجه بیشتری به ما بکنند. اوایل سفر نگاه های مردم کمی ما را معذب میکرد اما کم کم به نگاه های کنجکاو مردم نپال عادت کرده ایم.
طول روستا را طی میکنیم، مجذوب ساختمانها و کافه ها شده ام، به هتلمان که در انتهای روستا است میرسیم و اتاق را تحویل میگیریم. کمی از مرکز روستا دور است اما چشم انداز زیبایی دارد. هدف ما از سفر به بندی پور شهرگردی است اما اکنون که اینجا هستیم حس میکنیم کمتر از چیزی که فکر میکردیم زمان ما را خواهد گرفت و بدنبال برنامه ای برای پر کردن زمان هستیم! با پرس و جو از یکی از دوستان که چند روز قبل در بندی پور بوده است متوجه میشویم که در نزدیکی شهر غاری قرار دارد که بزرگترین غار نپال است. مسیر غار 3 کیلومتر پیاده روی جنگلی دارد. روی نقشه پیدایش میکنیم و عازم میشویم. ابتدای مسیر کمی سربالایی است و ما را برای ادامه دادن مردد میکند.
کمی خوراکی از دکه ای میخریم و سعی میکنیم خودمان را سرگرم کنیم. غار در داخل جنگل قرار دارد. مسیر جنگلی سرپایینی و خلوت است.
سرعت حرکت ما خیلی کمتر از پیش بینی نقشه است هر چه میرویم کم نمیشود! از طرفی خیلی نمی توانیم توقف کنیم چون روشنایی روستا را از دست خواهیم داد. جنگل خلوت است و هیچ کس به جز ما نیست اما عجیب اینکه حس ناامنی وجود ندارد. بالاخره پس از 2 ساعت پیاده روی نشانه های غار و پله های ورودی آن آشکار میشود.
برای من که در حالت عادی زندگی ماشینی و بدون تحرکی دارم مسیر آسانی نیست. رمقی در پاهایم نمانده است. روی آخرین پله دقیقا جلوی غار زمین میخورم! طبق معمول وقتی زمین میخورم تنها عکس العمل من خندیدن بی اراده است که احتمالا از نظر بقیه خیلی عجیب است. در ورودی غار کمی استراحت میکنیم، خوشحال از اینکه در میانه راه تسلیم نشدیم اما تمام فکر من به برگشتن این مسیر است. بلیط 150 روپیه ای را میخریم و با چراغ قوه ای که همراه بلیط تحویل میگیریم وارد غار میشویم.
غار کاملا تاریک، خنک و ساکت است. مسیر غارنوردی خیلی راحت نیست شاید هم برای پاهای خسته من آسان به نظر نمیرسد. کم کم پیش میرویم کسی را نمیبینیم اما صداهایی از اعماق غار میاید. صدای پرواز ناگهانی چند خفاش هم گهگاه سکوت غار را میشکند.
به قسمتی میرسیم که سربالایی تیز و لیزی دارد. تا میانه مسیر میروم اما نمیتوانم جای مناسبی برای قدم بعدی م بردارم. نه تجربه غارنوردی دارم نه قدرت پرش و سنگ نوردی. ناگهان ترس بر من غلبه میکند و پاهایم میلرزد. نه میتوانم جلو بروم نه عقب. سعی میکنم به پایین نگاه نکنم. همسفر به من روحیه میدهد که "سخت نیست، من مواظبم برو بالا". کمی صبر میکنم و چند نفس عمیق میکشم و بالاخره جرات گام برداشتن را پیدا میکنم. وقتی به بالا میرسم میبینم طنابی برای بالا رفتن از این قسمت وجود دارد اما نفرات قبلی طناب را پایین نیانداخته اند و ما آن را ندیده ایم. حس عجیبی دارم هیجان و ترس توامی که باعث تپش قلبم شده است؛ اما خب سفر را همیشه بخاطر همین حس های جدیدش دوست دارم.
غار سیدا خیلی بزرگ نیست که در خور لقب بزرگترین غار یک کشور باشد، شاید هم دیدن غارهای بزرگی مثل علیصدر ما را پرتوقع کرده است. در انتهای مسیر چند نردبان وجود دارد که به قسمت انتهایی غار منتهی میشود. تا نیمه مسیر از نردبانها پایین میرویم اما مسیر خطرناک و لغزنده ایست. خستگی قدرت عکس العمل سریع را از ما گرفته است پس از ادامه دادن این مسیر خطرناک منصرف میشویم.
بازدید ما از غار حدود نیم ساعت طول میکشد. ساعت از 3 گذشته است. توان و زمانی برای برگشت از مسیر جنگلی نداریم. از بلیط فروشی مسیرهای برگشت به بندی پور را میپرسیم. برای رسیدن به اتوبوس باید مسافت زیادی تا کنار جاده اصلی پیاده روی کنیم و سپس یکبار اتوبوس عوض کنیم. راه آسانتر گرفتن تاکسی است که نرخ آن 1000 روپیه ست کمی چانه میزنیم اما فایده ای ندارد. البته با توجه به قیمت سوخت و مسافت طولانی منصفانه است. با تلفن تاکسی را هماهنگ میکند؛ تا تاکسی برسد ما هم پله های خروجی به پارکینگ را طی میکنیم که حدود یک ربع طول میکشد.
در نپال کمتر ماشینهای گران قیمت می بینید اکثر ماشینها ساده و بدون امکانات هستند. در طول مسیر در مورد عمر مفید ماشینها در نپال با توجه به کیفیت جاده ها صحبت میکنیم. بالاخره به روستا میرسیم و برای نهار دیرهنگام مان رستورانی انتخاب میکنیم. روستا نسبتا شلوغ شده است و مردم محلی برای گردش عصرگاهی بیرون آمده اند. تماشای عابران که مشغول عکاسی با گلهای صورتی جلوی رستوران هستند حس خوبی دارد.
دال بات و پاستا سفارش میدهیم و درخواست میکنیم تند نباشد. خانم خوشروی رستوراندار میگوید اگر میخواهید تند نباشد درست کردنش طول میکشد چون باید از ابتدا غذا را آماده کنم. انتظار در رستوران برای ما در نپال عادی شده است و قبول میکنیم. کمی با اینترنت رستوران سرگرم میشویم و استراحت میکنیم. بالاخره غذا آماده میشود. طبق معمول خوشمزه و قابل قبول است. از غذاهای نپال واقعا راضی م!
بعد از نهار عازم روستاگردی میشویم. بندی پور شامل چند خیابان اصلی است که با نیم ساعت پیاده روی میتوان کل روستا را دید. حال و هوای خوبی دارد. پنجره های کرکره ای، سنگفرشهای نقره ای، گلدانهای قرمز روی ایوانها، و مهمترین جاذبه تاریخی آن، کتابخانه تاریخی معروف بندی پور که هنوز پابرجاست.
نزدیک غروب است تصمیم میگیریم برای دیدن غروب آفتاب به چشم انداز معروف شهر برویم. مسیر پیاده روی طولانی و شامل تعداد زیادی پله است. کم کم متوجه میشویم که ماهیچه پاهایمان از جنگل نوردی صبح گرفته است که تا چند روز بعد هم ادامه دارد!
بخش زیادی از پله ها را طی میکنیم اما جایی که فکر میکنیم دیگر رسیده ایم، تپه آخر در جلوی چشم مان نمایان میشود. نگاهی به یکدیگر میاندازیم و همانجا بر روی سنگی می نشینیم و بی خیال دیدن غروب و مشغول تماشای روستا میشویم.
هوا کم کم تاریک میشود. توریستهایی که برای دیدن غروب به قله رفته بودند از بالای کوه پایین میایند و ما هم با آنها ادامه مسیر را پایین میاییم. در ظاهر ما با آنها فرقی نداریم و ما هم غروب را دیده ایم! به روستا میرسیم چراغها روشن شده است و هوا مطبوع و دلپذیر. در طول سفر ما به نپال خوشبختانه هوا بسیار خوب است نه بارانی دیدیم و نه گرما و سرمای آزاردهنده ای. هوا معمولا در مارچ بارانی و در شهرهایی مانند کاتماندو خنک است و ممکن است نیاز به لباس گرمتر باشد. ما هم با این فکر لباس گرم برداشته ایم اما به کارمان نمی آید. بطور معمول در طول روز دما بالای 25 درجه و در چیتوان و لومبینی هوا گرمتر و بالای 30 درجه است. البته انگار برای محلیها این هوا خیلی هم گرم نیست و در دمای 25 درجه خیلی ها سوئی شرت دارند که برای من سرمایی واقعا عجیب است!
از اطلاعات هواشناسی که بگذریم وقت خداحافظی با بندی پور است. گرسنه نیستیم و تصمیم میگیریم به جای شام، شیرینی معروف نپال که سل روتی نام دارد را امتحان کنیم. کافه ای که دکور جالبی دارد از ابتدا توجه ما را به خود جلب کرده است. در تراس کافه می نشینیم. عطر خوش شیرینی فضا را پر کرده است، تلویزیون در حال پخش یک سریال نپالی است که شباهت زیادی به سریالهای هندی دارد. چای ماسالا و قهوه سفارش میدهیم. آماده شدن سفارش ما خیلی طول نمیکشد.
چای ماسالا خوب است خیلی بهتر از چیزی که در کافه های ایران به این نام سرو میشود. مقدار ادویه ها متناسب است و برعکس ایران زیاد و آزاردهنده نیست. سل روتی شبیه دونات است کمی چرب با شیرینی کم. نمیدانم چرا همه چیز در سفر خوشمزه تر است!
شهر کم کم رو به خلوت شدن است. از میان چراغهای روشن اما کم نور عبور میکنیم و به هتل میرسیم. دوباره چمدانها را میبندیم تا صبح عازم مقصد بعدی شویم.
اتاق راحت است اما اینجا با معضل جدیدی مواجه میشویم که در شبهای بعد هم آنرا تجربه میکنیم. صدای شبانه سگهای نپال! صدای سگها تقریبا کل شب به گوش میرسد و تازه وقتی هوا روشن میشود زیر آفتاب لم میدهند و میخوابند. جالب اینکه وقتی از صدای سگ عاصی میشوم ناامیدانه به تراس میروم و چشم غره ای به حیوان میروم. انگار متوجه میشود و کمی دورتر میرود و صدا کمتر میشود و میتوانیم کمی بخوابیم. صبح بعد از صبحانه -که معمولا در تمامی هتلهای دوستاره نپال ترکیبی از تخم مرغ و سبزیجات است- از هتل میخواهیم برایمان تا ترمینال دومره تاکسی بگیرد. البته میتوانیم مثل مسیر رفت، پیاده تا ایستگاه برویم و با اتوبوس محلی به دومره برسیم اما برنامه ما در شهر بعدی یعنی پخارا فشرده و وقت محدود است پس تاکسی به قیمت 500 روپیه میگیریم.
راننده تاکسی در ایستگاه اتوبوس پرس و جو میکند و اتوبوس پخارا را برایمان پیدا میکند. مهربانی و توجهی که در نپال از مردم محلی زیاد می بینیم. اتوبوس تقریبا پر است. به ردیف آخر اتوبوس میرویم تا چمدانمان مزاحم بقیه نباشد. انتظار داریم اتوبوس حرکت کند، اما انگار معنی پر بودن اتوبوس برای ما و آنها متفاوت است. اتوبوس تا خرخره مسافر میزند. در طول مسیر هم به هیچ مسافری نه نمیگوید. کمک راننده پایین میپرد و مسافرها را سوار میکند و در حالیکه درب اتوبوس باز است به مسیرش ادامه میدهد. نگران کمک راننده و چند مسافر دم در هستم که در پیچ و خم جاده های عجیب نپال به بیرون پرت نشوند! اما انگار برای خودشان موضوع چندان عجیبی نیست.
پس از یک ساعت به ایستگاهی میرسیم و بیشتر مسافرها پیاده میشوند و ادامه مسیر تا پخارا خلوت تر میشود. در نهایت حدود ظهر به مقصد میرسیم. پخارا به نظر مدرنتر میرسد. تعداد توریستها هم بیشتر است. برخی به پخارا میایند تا در ادامه برای رفتن به بیس کمپ اورست آماده شوند، خیلیها هم برای شرکت در دوره های مدیتیشن به این شهر میایند. قسمت محبوب شهر دریاچه فیوا و اطراف آن است. دریاچه بزرگ و تمیز و زیباست. اما باز هم گردوغبار نمیگذارد سحرآمیز بودن آن به چشم بیاید.
به هاستلمان در پخارا میرسیم، پخارا بک پکرز هاستل، یکی از هاستلهای محبوب شهر. کاملا تمیز و مرتب و فراتر از انتظار است. اتاق را تحویل میگیریم که بزرگ و جادار است. پذیرش هاستل پسر خوشرویی است که توضیحاتی در مورد شهر میدهد.
عازم کنار دریاچه میشویم. در طول مسیر از چند آژانس توریستی قیمت تور پاراگلایدر را میپرسیم که همگی عدد ثابت 3500 روپیه را میدهند که حدود 30 دلار است و شامل عکسبرداری و فیلمبرداری هم میشود. البته قبلا قیمت آن در حدود 60 دلار بوده است اما بعد از کرونا بخاطر کم شدن توریستها قیمت ها کاهش پیدا کرده است. فرصت خوبی است تا پرواز را در یکی از زیباترین سایتهای جهان تجربه کنیم. گرچه کمی ترس و استرس داریم اما دل را به دریا میزنیم و برای صبح روز بعد رزرو میکنیم.
همچنین بلیط اتوبوس به مقصد بعدی یعنی لومبینی را به قیمت 1100 روپیه تهیه میکنیم. مسئول فروش تور پیرمرد خندانی است، میگوید این مدت توریست ایرانی زیاد داشته ایم و دیگر قیافه ایرانیها را تشخیص میدهد. میپرسد اوضاع مردم لابد در ایران خوب است که زیاد سفر میکنند. ترجیح میدهیم لبخندی بزنیم و زیر لب میگویم هم خوب هم بد! مثل همه جای دنیا.
قبل از سفر قصد داشتیم ابتدا برای دیدن طلوع آفتاب به ارتفاعات سارانگکوت برویم و سپس پاراگلایدر را امتحان کنیم اما خسته تر از آن هستیم که بتوانیم ساعت 4 صبح برای دیدن طلوع آفتاب بیدار شویم! در مجموع انگار سفر به نپال انرژی بیشتری میخواهد. جابجایی مداوم بین شهرها، جاده های ناهموار، قطع شدن مداوم برق و آب گرم، پیاده روی های طولانی، آفتاب سوزان و هوای گرد و خاکی که حس میکنید دائم کثیف و چسبناک هستید؛ همگی بیشتر از چیزی که فکر میکردم انرژی مان را گرفته است. شاید هم 2 سال بی سفری تحمل مان را کم کرده است.
پس از خرید تور فردا، در رستورانی مینشینیم و نهار میخوریم. همبرگر گیاهی در منو چشمک میزند که از ابتدای سفر دوست داشتم امتحانش کنم. کبابها هم بخشی از غذاهای نپالی هستند که معمولا بعنوان پیش غذا و در کنار غذای دیگری سفارش داده میشوند چون نسبتا حجم کمی دارند. کباب جوجه و همبرگرگیاهی سفارش میدهیم. همبرگر بیشتر از سیب زمینی تشکیل شده و شبیه کوکو سیب زمینی است؛ من انتظار طعم دیگری داشتم اما خوشمزه است. کباب هم خوشمزه و کمی تند است.
پس از نهار به کنار دریاچه میرویم. قصد قایق سواری و رفتن به معبد معروف صلح جهانی را داریم. یکی از محلیها میگوید معبد تا ساعت 5 باز است و الان به بازدید از معبد نمیرسید. از گیشه فروش بلیط هم میپرسیم تا مطمئن شویم. باید برنامه را عوض کنیم، تاکسی میگیریم و راهی غار و آبشار دویس میشویم.
کم کم که از کنار دریاچه دور میشویم نپال دوباره چهره خودش را نشان میدهد خیابانهای خاکی و در حال ساخت و ساز! انگار شیک بودن خیابان مجاور دریاچه برای ساعاتی این تصویر را در ذهنمان کمرنگ کرده بود.
ورودی غار در جنوب خیابان است و آبشار در شمال. در واقع این دو از زیر به هم ارتباط دارند. ابتدا به سمت آبشار میرویم. ورودی 200 روپیه است. در این محوطه علاوه بر آبشار پارک کوچکی هم قرار دارد. در قسمتی که شبیه موزه کوچک مردم شناسی است چند ماکت با لباس محلی قرار دارد که برای عکس گرفتن خوب هستند. نمونه ای از یک خانه محلی تابستانی هم وجود دارد. نزدیک شدن به آبشار ممکن نیست و مسیر با نرده مسدود شده است. غار در پشت آبشار قرار دارد که از این سمت قابل مشاهده نیست. در مجموع خیلی جذابیتی ندارد اما سعی میکنیم از صدای زیبای طبیعت لذت ببریم.
در کنار این محوطه، بازارچه کوچکی قرار دارد که قیمتهای مناسبی برای خرید سوغاتی دارد. گشتی در بازارچه میزنیم و به سمت دیگر خیابان میرویم.
ورودی غار دویس هم 200 روپیه است. غار ورودی مارپیچی دارد و مجسمه های زیادی در دیواره های ورودی آن دیده میشود. نسبتا شلوغ است؛ نمیدانم مردم محلی هستند که به قصد زیارت معبد داخل غار آمده اند، یا توریستهای هندی. غار فضای خاصی دارد ابهتش انسان را میگیرد. سرد و نمناک است. آرام آرام پایین میرویم در ابتدا عبادتگاهی وجود دارد که محلیها به هنگام ورود احترام میگذراند و پس از آن وارد فضای اصلی غار میشویم. غار خیلی بزرگ نیست و در انتهای آن شکافی در دل کوه دیده میشود که احتمالا پشت آن آبشاری است که در سمت شمالی خیابان دیده ایم. فضای جالبی دارد و از دیدن آن راضی هستیم.
پس از خروج از غار بدنبال کمپ تبتی ها میگردیم. محلی که در گذشته تبتی هایی که به نپال مهاجرت کرده بودند در اینجا ساکن بوده اند. طبق نقشه پیش میرویم اما در نهایت به یک زمین بازی و صومعه میرسیم! برای سر کشیدن داخل صومعه کنجکاو هستیم اما میترسیم مزاحم مانک ها -طلبه های بودایی- شویم. خانمی متوجه تردید ما میشود و ما را به داخل دعوت میکند. صومعه رنگی و زیباست. دارای یک معبد کوچک و تعدادی اتاق است که احتمالا محل سکونت و اتاقهای درس است.
سپس به خیابان اصلی برمیگردیم و مجددا با تاکسی به کنار بلوار ساحلی برمیگردیم. هوا در حال تاریک شدن است. در امتداد دریاچه پیاده روی میکنیم و زندگی شبانه مردم و توریستها را نظاره میکنیم.
در کنار دریاچه مراسم مذهبی در حال اجراست. دقایقی به تماشای مراسم مینشینیم و سپس به پیاده روی مان ادامه میدهیم.
فیلم مراسم مذهبی
در مسیر برگشت رستورانی ژاپنی توجه مان را به خود جلب میکند و برای امتحان کردن غذای ژاپنی وسوسه میشویم. وارد رستوران میشویم که فضای خوبی هم دارد. ابتدا با یک نوشیدنی گرم و معطر از ما پذیرایی میشود که طعم جالبی دارد. رستوران منوی رنگارنگی دارد سفارش ما ماهی با سس تریاکی و همچنین غذایی است که ترکیبی از برنج، میگو سوخاری و تخم مرغ است. هزینه غذا حدود 1000 روپیه میشود.
طعم سوپ و ترشی ترب کنار غذا ما را شگفت زده میکند. طعم غذاها خوب است و از انتخابمان خشنود هستیم. حالا حتی اگر آرزوی سفر به ژاپن محقق نشود حداقل طعم غذاهایشان را چشیده ایم.
بعد از شام پیاده تا هتل میرویم و بدین ترتیب روز اول در پخارا به پایان میرسد. صبح برای صرف صبحانه به رستوران هاستل میرویم. از ابتدای سفر اولین بار است که در هتل تعداد قابل توجهی مسافر می بینیم که احتمالا بدلیل محبوب بودن این هاستل است و انصافا بهترین اقامت ما در نپال نیز در همین هاستل در شهر پخارا بود.