روزی روزگاری در شامبالا!

4.6
از 56 رای
سفرنامه نویسی لست‌سکند - جایگاه K دسکتاپ
روزی روزگاری در شامبالا!

روز هفتم کاتماندو:

امروز روز دیدن معابد بود! برنامه ریزی کرده بودیم که بعد از خوردن صبحانه از سه نقطه مهم دیدن کنیم ، صبحانه هتل عالی بود و تنوع زیادی داشت ، علاوه بر سلف سرویس ، منویی هم برای انتخاب انواع املت ها، پن کیک ، نودل ها و خوراک های متنوع دیگر به طور رایگان گذاشته بودند.

IMG_0978.jpg

صبحانه ی هتل بابر محل کامل و با کیفیت بود

 اولین مقصد امروز دوربار بختاپور ( baktapur durbar ) بود، دوربار دقیقا از کلمه دربار در زبان فارسی گرفته شده است. در نپال سه میدان دوربار ثبت جهانی یونسکو وجود دارد که مهمترین آن ها دوربار کاتماندوست که قرار بود فردا به آن سر بزنیم و همینطور دوربار پاتان که به دلیل کمبود وقت از رفتنش صرف نظر کردیم.  بختاپور شهری تاریخی در ۱۵ کیلومتری شرق کاتماندو بود برای رفتن به بختاپور با راننده تاکسی ای به مبلغ ۱۵۰۰ روپی به توافق رسیدیم ، مسیر طولانی بود و این بیشترین مبلغی بود که برای کرایه تاکسی در این سفر پرداخت می کردیم.

بعد از ۴۵ دقیقه به بختاپور رسیدیم ، ورودی بختاپور برای هر نفر مبلغ ۱۵۰۰ روپی بود ، بعد از گرفتن بلیط و بروشور نقاط مهم دوربار وارد این شهر تاریخی شدیم ، چندین محلی در بدو ورود میخواستند راهنمای ما شوند و در ازای آن پولی دریافت کنند ولی تنهایی رفتن را ترجیح میدادیم چون دل خوشی هم از راهنماهای محلی نداشتیم ، دوربار بختاپور زمانی محل زندگی پادشاهان مالا در قرن چهاردهم و پانزدهم میلادی و پادشاهان بختاپور از قرن پانزده تا هجدهم میلادی بوده است ، دوربار بختاپور پر بود از ساختمان های سلطتنتی ، معابد ، آب نماها ، مجسمه ها و ساختمان های مهم قدیمی که هر کدامشان زیبایی خاص خودشان را داشتند . در گذشته دوربار بختاپور شامل ۹۹ حیاط بوده که در حال حاضر ۱۵ عدد از آنها باقی مانده اند.

 

IMG_0906.jpg

مجسمه های زیبای معبد الهه لاکشمی که در قرن هفدهم میلادی ساخته شده است

IMG_0913.jpg

مادر و پسری که در حال ترک عبادتگاه بودند

IMG_1066.jpg

IMG_0911.jpg

معبد زیبای Nyatapola که به معنیه ۵ داستان است نمادی از ۵ عنصر اساسی ، میگویند تکمیل این معبد سه نسل طول کشیده است

IMG_0912.jpg

ماسک فروشی در میدانی در بختاپور!

IMG_0915.jpg

معبد vatsala که به معبد زنگ پارس سگان شهرت داشته!

یکی از مهمترین ساختمان های میدان ، قصر ۵۵ پنجره بود که توسط پادشاه مالا به اسم bhupetindra malla ساخته شده بود که داخل آن حمام زیبایی قرار داشت و همینطور معبدی که مختص هندو ها بود و پیروان دیگر ادیان اجازه ورود به آن را نداشتند، در زلزله ای که در سال ۲۰۱۵ رخ داده بود بسیاری از آثار این میدان آسیب های جدی ای دیده بودند و در حال حاضر یعنی سال ۲۰۲۲ هنوز قسمت هایی از میدان در حال بازسازی بودند. روبروی قصر ۵۵ پنجره معبدی به نام vatsala وجود داشت که توسط پادشاه jitamitra malla در سال ۱۶۹۶ ساخته شده بود این معبد به معبد زنگ پارس سگان شهرت داشته چون وقتی زنگ نقره ای جلوی معبد به صدا در می آمد سگ های میدان جلوی آن پارس میکردند و زوزه میکشیدند!! 

IMG_0980.jpg

قصر ۵۵ پنجره که یکی از مهمترین ساختمان های دوربار محسوب میشد

IMG_0908.jpg

شیر حمام به سبک نپالی!

IMG_1093.JPG

حمام به سبک نپالی!

بعد از عبور کردن از میدان قدیمی بختاپور وارد بافت شهری شدیم ، شهر پر از هیاهو و زندگی بود، البته نه به شلوغی کاتماندو ، از نظر من بختاپور فضای زیباتر و دوست داشتنی تر از کاتمادو داشت ، بعد از پیاده روی در کوچه پس کوچه های مختلف شهر به منطقه ای رسیدیم که پر از ظروف سفالی بود ،یاد لاله جین افتادم ، خانم های مسنی در حال ساختن و رنگ کردن سفال های جورواجور بودند و همه ی آن هارو روی زمین چیده بودند .

IMG_0965.jpg

IMG_1065.jpg

خانم های مسن در حال درست کردن ظروف سفالی

تقریبا از همه جای شهر دیدن کرده بودیم و برای رفتن به مقصد بعدی آماده شدیم ، از شهر که خارج شدیم تاکسی ها برای بردن ما دعوایشان شد! و بالاخره با یک ون اختصاصی به سمت مقصد بعدی یعنی معبد Boudhanath stupa رفتیم ، برایم جالب بود که راننده های نپالی خیلی اهل تخفیف دادن نیستند و حتی با اینکه سر بردن ما دعوا شده بود زیر ۱۲۰۰ روپیه هیچ کس حاضر به بردن ما نشد که نشد! 

IMG_0989.jpg

معبد بوداهانات با چشمان بودا در هر چهار طرف مزین شده بود

معبد بوداهانات یکی از بزرگ ترین و مهمترین معابد بودایی در جهان است ، همینطور یکی از مهم ترین و پر بازدید ترین نقاط دیدنی در کاتماندو برای توریست ها به شمار میرود. بنای معبد سفید رنگ و زیبا بود ، روی گنبد سفید رنگ معبد ،  مخروطی طلایی رنگ  قرار داشت که هر چهار طرف آن با چشمان بودا مزین شده بود ، دورتادور معبد پر بود از مغازه هایی که تسبیح میفروختند! بله تسبیح ، البته از نوع بودایی ! از فروشنده تعداد دانه های تسبیح را پرسیدم و فهمیدم هر تسبیح بودایی ۱۰۸ دانه دارد. مقداری جلوتر از درب ورودی اتاقی بود برای روشن کردن شمع و پرداخت نذورات ! برایم  دیدن این همه شباهت جالب شده بود که ناگهان چشمم به مردی افتاد که برای مغازه اش اسپند دود میکرد! و از آن جالب تر کبوترانی که روی معبد بودا بودند! کبوتران معبد که مقدس شمرده میشدند در قسمتی از مسیر در حال خوردن دانه بودند! مگر میشود آنقدر شباهت!؟

 

IMG_0899.jpg

تسبیح های بودایی که ۱۰۸ مهره داشتند!

IMG_0898.jpg

افرادی در حال روشن کردن شمع و پرداخت نذورات

IMG_0896.jpg

آقای نپالی برای مغازه اش اسپند دود میکرد!

IMG_0897.jpg

IMG_0900.jpg

کبوتران معبد بودا! 

بودایی های معبد به راحتی قابل تشخیص بودند. آن ها لباس قرمز رنگی به تن داشتند و موهای خود را از ته تراشیده بودند و دور معبد طواف میکردند. البته آدم های زیادی دورتادور معبد حضور داشتند و از اینکه دین آنها چه بود اطلاعی ندارم. ما هم یک دور دور معبد زده بودیم و چیزه دیگری برای دیدن نداشتیم ، از معبد خارج شدیم و برای ناهار به رستورانی که رو بروی معبد بود رفتیم ، رستوران برگر کینگ البته از نوع نپالی! برگرکینک فقط اسم فرانچایز معروف آمریکایی رو یدک میکشید و هیچ گونه شباهتی با اون نداشت و جالب اینکه شعبه های زیادی از این رستوران رو در شهر های مختلف نپال دیدم ، برای ناهار دوباره چیکن بریانی سفارش دادم تا با رستورانی که راجو در پخارا مارو برده بود تجدید خاطره ای کنم ولی غذای برگر کینگ اصلا به خوبی رستوان راجو نبود ، با این که خیلی گرسنه بودم به زور توانستم نصف غذامو بخورم. 

و اما مقصد سوم امروز معبد پاشوپاتینات (pashupatinath temple) بود. معبدی بسیار مهم برای پیروان دین هندو ، با تاکسی به مبلغ ۳۰۰ روپی به معبد پاشوپاتینات رفتیم ، محوطه معبد بسیار بزرگ بود و از جایی که پیاده شدیم تا ورودی معبد چند دقیقه ای پیاده راه بود ، در طول مسیر تا معبد ، میمون های زیادی در حال بازیگوشی بودند و هر جا که دلشان میخواست میرفتند ، کلا میمون ها حیوانات پر رویی هستند و اصلا از انسان ها نمیترسند!

IMG_0877.jpg

شما هم مثل من فکر میکنید که غلط کردم خاصی در نگاهش موج میزند!؟

IMG_0890.jpg

به نظرم نقشه ی شومی در سر داشت!

در مواجهه با میمون ها مواظب باشید که علاوه بر پر رویی ، دزد های ماهری هم هستند و اگر چیزی از شما دزدیدند باید آن را برای همیشه فراموش کنید! بعد از دیدن میمون های پر شمار به ورودی معبد رسیدیم. ورودی برای هر نفر ۱۰۰۰ روپی بود ، دوباره همان اتفاق غار افتاد و مردی خودش را راهنمای ما خطاب کرد! منکه این بار حواسم بود که رکب نخورم گفتم ما راهنما لازم نداریم ولی راهنما چیزی نگفت و شروع کرد به توضیح دادن.

بعد از چند دقیقه گفت که اگر میخواهید توضیحات کامل تری دهم به من مبلغ ۳۰ دلار پرداخت کنید!! از او تشکر کردم و دوباره گفتم راهنما نیاز نداریم ولی بیخیال نمیشد که نمیشد! میگفت ۳۰ دلار که برای شما خارجی ها چیزی نیست و من نمیدانستم که چگونه بگویم ۳۰ دلار برای ما ایرانی ها چیزی هست!‌ خیلی هم چیزی هست! آن هم برای چند دقیقه توضیح راجع به مراسم کفن و دفن هندوها! دارند جسدها رو میسوزانند حالا چه فرقی دارد که چگونه! ولی بی انصافی نکنیم اطلاعات خوبی از حرف های اول او فهمیدیم.

IMG_0886.jpg

ساختمان های معبد زیبا و اسرار آمیز بودند

معبدپاشوپاتینات یا راحت تر است بگویم معبد مرده سوزی جای بسیار عجیبی بود ، به گفته راهنما این معبد از لحاظ اهمیت مشابه خانه خدا برای مسلمانان است و هر هندویی که در زمان زندگی خود به این معبد سفر کند دیگر تناسخ را تجربه نمیکند و به گفته ی راهنما به نیروانا میرسد. مرده ها تنها چند ساعت پس از مرگشان به این مکان آورده میشوند تا سوزانده شوند و خاکسترشان را داخل رودخانه باگماتی که کنار معبد قرار داشت بریزند ، بعدا در گوگل مپ دیدم که باگماتی در آخر به رودخانه گنگ در هند میرسد ، از همان اول میدانستم همه چیز زیر سر گنگ است!! رودخانه گنگ رودخانه ای در هند است که برای تمامی هندو های سراسر دنیا مقدس است ، در رود گنگ هم مراسم مرده سوزی انجام میشود و این ، داستان مرده سوزی کنار رود باگماتی در نپال را توجیح میکند. 

 

IMG_0881.jpg

اگر از من بپرسید کدام عکسم را از همه بیشتر دوست دارم ، میگویم این عکس ، با اینکه دردناک است ولی به شدت واقعیست

IMG_0883.jpg

رودخانه مقدس باگماتی که در انتها به رود گنگ در هند میریزد

خانواده های متوفی ابتدا مرده های خود را کنار آب میاوردند و صورت و پای آنان را غسل میدادند سپس آنها را برای بردن روی سکوهای مرده سوزی بدرقه میکردند ، صحنه ای عجیب و دردناکی بود ، هر کس در آن جمعیت برای خودش کاری انجام میداد بعضی ها در معبد دعا و آواز میخواندند عده ای در معبد ساز میزدند ، برخی مشغول تماشای سوختن مردگان بودند و بعضی ها انگار که به پیک نیک آمده اند!! عده ای هم در آن دود و کثیفی چهره ی خود را شبیه مرتاضان هندی کرده بودند که از توریست ها پول بگیرند! میمون های معبد از سرو کول دیوار ها و جمعیت بالا میرفتند و خلاصه بگویم مکانی عجیب و غریبی بود برای خودش ! 

IMG_0885.jpg

خانواده متوفی جسد را برای سوزانده شدن به سکوهای مخصوص میبردند

IMG_0884.jpg

میمون هایی که از سرو کول مردم و دیوارهای معبد بالا میرفتند!

IMG_0888.jpg

دود زیاد اجساد در حال سوزانده شدن 

بوی دود اجساد داشت کلافه مان میکرد که تصمیم گرفتیم بقیه جاهای معبد را ببینیم و مراسم مرده سوزی را ترک کنیم . به سمت راه خروج معبد راه افتادیم که بقیه نقاط معبد را هم ببینیم ، برای منکه عاشق بازی های ویدیویی هستم این قسمت از معبد من را به شدت هیجان زده کرده بود چون یاد یکی از معروف ترین بازی های ویدیویی یعنی آنچارتد (uncharted) افتادم ، آنچارتد ۲ در تبت و نپال اتفاق میفتد و ساختمان های بازی کاملا شبیه جایی بودند که من در آن قرار داشتم ، تصور میکردم که در شامبالا (shambhala) شهر افسانه ای تبتی قرار دارم و حس اساطیر تبتی را داشتم! این قسمت از معبد برعکس قسمت مرده سوزی آرام و پر از آرامش بود ، سگ های ولگردی برای خودشان بازی میکردند و کاهن معبد به آنها غذا میداد.

 IMG_0969.jpg

IMG_0882.jpg

شامبالا بهشت گمشده!

IMG_0878.jpg

ز غوغای جهان فارغ!

بعد از گرفتن عکس های زیاد از دری که به نظر نمی آمد که توریستی از آن خارج شود خارج شدیم ، با خودم فکر کردم اگر از این در وارد میشدیم لازم نبود نفری ۱۰۰۰ روپی برای ورودی پرداخت کنیم ، ولی اگر ۱۰ بار دیگر هم به این معبد بروم نمیتوانم دوباره این در را پیدا کنم! همسر جان که هنوز دلش از خرید دیروز سیر نشده بود از من خواست که دوباره به تامیل برگردیم تا بتوانیم سوغاتی های بیشتری بخریم ، من هم مطیع همسر تاکسی ای به سمت تامیل گرفتم ، بعد از رسیدن به تامیل همانطور که میشود حدس زد سوغاتی خریدیم و سوغاتی خریدیم و همینطور سوغاتی خریدیم!‌  بعد از خرید دیگر توانی برای راه رفتن نداشتیم ، حتی غذا هم نمیتوانستیم بخوریم ، و همینطور که قبلا گفتم حتی اگر ترافیک هم باشد عمرا اگر پیاده به هتل برگردیم! برای همین تاکسی به قیمت ۴۰۰ روپی به سمت هتل گرفتیم و راننده ی تفلکی کلی در ترافیک ماند و خوابیدن ما در ماشین را تماشا کرد. 

IMG_0973.jpg

کلا تامیل جای عجیبیست هر روز گروهی عجیب غریبی میدیدیم که در خیابان های تامیل قدم میزدند.

هزینه های روز هفتم: 

تاکسی تا دوربار: ۱۵۰۰ روپی

ورودی دوربار بختاپور: ۳۰۰۰ روپی دو نفر

تاکسی تا معبد بودا : ۱۲۰۰ روپی 

ورودی معبد بودا : ۸۰۰ روپی دو نفر

ناهار : ۷۰۰ روپی 

تاکسی تا معبد مرده سوزی : ۳۰۰ روپی

ورودی معبد مرده سوزی : ۲۰۰۰ روپی دو نفر

تاکسی تا تامل : ۶۰۰ روپی 

تاکسی برگشت تا هتل : ۴۰۰ روپی

روز هشتم کاتماندو

امروز روز آخر سفر ما بود و باید با نپال دوست داشتنی خداحافظی میکردیم ، پروازمان ساعت ۳ صبح بود و ما هنوز یک روز کامل برای گشت و گذار در کاتماندو زمان داشتیم ، مکانی که همه ی توریست ها روز اولی که به کاتماندو می رسند به آنجا می روند را ما گذاشته بودیم برای روز آخر! بله میدان دوربار کاتماندو. دوربار کاتماندو در همان بافت قدیمی کاتماندو واقع شده بود که ما هر روز تا نزدیکیه آن میرفتیم ولی به آن نمیرسیدیم ، حتی یکبار واقعا میخواستیم به دوربار برویم ولی سر از آسان بازار و تامیل در آوردیم  و انقدر دیر وقت شده بود  که دیدن دوربار را برای روز آخر گذاشتیم! قبل از رفتن به دوربار باید اتاق قشنگمان را تحویل میدادیم ، دل کندن از هتل سخت بود ، پس سعی کردیم تا آخرین ساعات ممکن از آرامش و حس خوب اتاق لذت ببریم و ساعت ۱۲ اتاق را تحویل دادیم و از رسپشن هتل خواهش کردم تا نیمه شب که برمیگردیم چمدان هایمان را برایمان نگه دارد.

بعد از خداحافظی با هتل به سمت دوربار تاکسی ای به مبلغ ۳۰۰ روپی گرفتم ، از یک جایی به بعد ورود ماشین امکان پذیر نبود و باید پیاده به سمت دوربار میرفتیم ، البته موتوری ها همانطور که گفتم از این قاعده مستثنی بودند و روی دیوار هم میتوانستند بروند! همسر جان به شدت هیجان زده بود و برای امروز لحظه شماری میکرد ، برای دیدن کوماری تنها الهه ی زنده ی جهان! 

IMG_0962.jpg

نپالی ها استاد جاخالی دادن هستند وگرنه در هیچ کجای دنیا موتور نمیتواند از میان این انبوه جمعیت عبور کند!

بالاخره به درب ورودی دوربار رسیدیم. ورودی برای هر نفر ۱۰۰۰ روپی بود ، خدارو شکر اینجا خبری از راهنماها نبود و با خیال راحت وارد دوربار شدیم ، دوربار کاتماندو مانند دوربار بختاپور پر بود از المان های مختلف ، از استوپاهای قرمز رنگ  و معبد درختی گرفته تا مجسمه ها و ساختمان های متنوع. همانطور که گفته بودم به دلیل زلزله سال ۲۰۱۵ نپال خیلی از ساختمان های دوربار کاتماندو هم در حال بازسازی بودند ، اول از همه پاگوداهای قرمز رنگ و ساختمان بسیار بلندی که روزی کاخ پادشاهی بود جلب توجه میکردند ، ساختمان های با شکوهی که بی توجه رها شده بودند ، به نظر من مردم نپال به آثار تاریخیه خود اصلا توجه نمیکردند ، مردم از سرو کول ساختمان های دوربار بالا میرفتند و هر کجا میخواستند مینشستند ، حتی به یک ساختمان میدان تعدادی گاومیش و بز بسته بودند! 

IMG_0880.jpg

خانم مسن نپالی که در یکی از ساختمان های دوربار در حال استراحت بود

IMG_0967.jpg

پاگودای های قرمز رنگ اولین ساختمان هایی در دوربار بودند که جلب توجه میکردند

IMG_0975.jpg

امان از دست این هندوها!

IMG_1091.JPG

معبد عجیب درختی! جالب اینجا بود که این درخت ترکیب چند درخت باهم بود! (به برگ های درخت توجه کنید!)

جلوتر مردمانی در حال پرستش مجسمه بزرگ مشکی رنگی بودند که حالت خشن و عصبانی ای داشت ، این مجسمه همان حالت نابودگر شیوا بود! مردم زیادی در صف انتظار دعا در نزدیکی مجسمه بودند ، دیدن عبادتشان برای من خیلی جالب بود ، اکثر آن ها دسته گلی نارنجی رنگ همراه داشتند و آن ها را روی مجسمه شیوای نابود گر میگذاشتند .

IMG_0391.jpg

عبادت کنندگانی که در انتظار عبادت با شیوای نابودگر بودند!

همسرم دیگر صبرش تمام شده بود و میخواست هر چه زودتر کوماری را ببینید.  قبل از اینکه داستان دیدن کوماری را بگوییم بهتر است توضیحاتی در مورد او به شما بدهم ، کوماری تنها الهه ی زنده ی دنیا محصوب میشود ، اما داستان او چیست؟ می گویند پادشاهی به نام جایاپراکاش مالا با یک الهه به نام تالجو مشغول انجام یک بازی با تاس بوده ، الهه هرشب برای بازی نزد پادشاه می آمد با این شرط که کسی از حضورش مطلع نشود تا اینکه یک شب همسر پادشاه متوجه حضور الهه میشود ، الهه خشمگین میشود و به پادشاه میگوید اگر میخواهد دوباره او را ببیند باید در طایفه شاکیا به دنبال او که به شکل دختری کوچک درآمده بگردد تا وجود مجسم او را بیابد ، پادشاه هم از قصر خارج میشود تا دنبال دختری بگردد که الهه تالجو در او حلول کرده! 

و اما چگونه کوماری انتخاب میشود ، به شما خواهم گفت ، کوماری باید مراحل خاصی را بگذراند که از هفت خوان رستم سخت تر است! دختران واجد شرایط باید از طایفه شاکیا باشند ، آن ها باید سالم بوده و هرگز خون ندیده و بیمار نشده باشند ، باکره باشند و دندان شیری شان نیفتاده باشد ، بعد از این مراحل قدم به مرحله بعدی میگذارند ، در این مرحله باید شامل سی دو شرط ظاهری باشند که به عنوان کوماری انتخاب شوند!! 

بعد از قبول شدن ۳۲ شرط از خانواده ی او هم برای وفادار بودن به پادشاه سوالاتی پرسیده میشود ، و داستان به اینجا ختم نمیشود ، هنگامی که کشیش ها نامزدی را انتخاب کردند او را در شبی که به شب سیاه معروف است امتحان سختی میکنند ، ۱۰۸ گاومیش و بز برای الهه کالی قربانی میشود و نامزد بخت برگشته را به معبد تالجو میبرند و در حیاط ، جایی که سرهای بریده حیوانات با نور شمع روشن میشود و مردان نقاب دار ترسناک در حال رقصیدن هستند می گذراند ، اگر کاندید واقعا ویژگی های تالجو را داشته باشد در طول این تجربه نباید هیچ ترسی از خود نشان دهد ، اگر او ترسید کاندید بخت برگشته ی دیگری را وارد حیاط معبد میکنند ، راستش را بخواهید من هم در این شرایط سکته میکنم و نمیتوانم تصور کنم که یک کودک در این شرایط چه حالی را دارد! 

تصور کنید کودکی تمام شرایط فوق را با موفقیت می گذارند که به عنوان کوماری انتخاب شود تا بتواند تنها ۱۳ بار در سال آن هم در مراسم مذهبی پا به بیرون از خانه بگذارد! آن هم نه روی پاهای خودش بلکه در کجاوه ای که توسط کاهنان حمل میشود! او حق رفتن به مدرسه را ندارد و حق ندارد با کودکان هم سن و سال خود بازی کند. 

IMG_1114.JPG

کوماری روی دوش کاهنان! (عکس از اینترنت)

او وقتی به سن بلوغ میرسد با اولین قاعدگی جایگاه خود را از دست میدهد و دیگر کوماری نیست! او پنج سال نجس شمرده میشود و باید در غار ها و کوهستان زندگی کند و شاید در این زمان کشته شود! روز برگشت در فرودگاه با هموطنانمون که موفق شده بودند با کوماری پیشین در شهر پاتان ملاقات کنند صحبت کردیم (۱۲ کوماری در نپال وجود دارد که کوماری کاتماندو از همه با اهمیت تر است) ، از او در مورد تجربه ی کوماری بودن سوال کرده بودند و او بسیار از تجربه کوماری بودن راضی بوده و گویا در حال حاضر زندگی نرمالی دارد!

کوماری در میانه میدان در جایی به اسم kumari ghar که فکر مکینم دقیقا منظور همان غار خودمان است زندگی میکرد ، نزدیک رفتیم تا وارد غار کوماری شویم ولی تا ساعت ۴ بعد از ظهر دیدن کوماری میسر نبود ، برای همین تصمیم گرفتیم در دو ساعت باقی مانده در دوربار چرخ بزنیم تا زمان دیدن کوماری فرا برسد ، در سمت چپ خانه ی کوماری محوطه ای بسیار بزرگ قرار داشت که پر بود از دست فروشانی که بساط خودشان را روی زمین پهن کرده بودند ، جای خوبی برای خرید نبود و من تامیل را ترجیح میدادم ، البته از دست فروشی سکه های خیلی قدیمیه نپال و همینطور سکه ای از بوتان را خریداری کردم ، این سکه ها به ندرت در خیابان منوچهری تهران پیدا میشود و من از خریدی که داشتم بسیار خوشحال بودم. 

IMG_1112.JPG

دست فروشان میدان دوربار

برای خوردن ناهار به رستورانی در همان محوطه ی دست فروشان رفتیم که ویوی خوبی به میدان داشت ، رستوران سه طبقه بود و ما انتخاب کردیم که در بالاترین طبقه بنشینیم ، داخل رستوران دختر کم سن و سالی به همراه مادرش نشسته بودند که توجهم را جلب کردند ، دخترک لباسی شبیه لباس کوماری پوشیده بود و آرایش صورتش دقیقا شبیه او بود ، با خودم فکر کردم نکند واقعا خود کوماری باشد؟ نکند وقتی که ساعات ملاقات او نرسیده یواشکی به کارهای روزمره اش میرسد و به ما در موردش دروغ گفته اند! به هر حال فکر میکنم که کوماری نبود! اگر بود که من پول بلیطم را میخواهم! 

IMG_0889.jpg

پنجره ی بیرونی خانه کوماری که تماما از چوب عود ساخته شده بود

IMG_0949.jpg

درب ورودی حیاط خانه کوماری

تقریبا نزدیک ۴ شده بود و ما پشت در خانه کوماری منتظر بودیم ، سر ساعت چهار درب خانه باز شد و توریست های زیادی به خانه سرازیر شدند ، حیاط خانه کوچک و کثیف بود و در گوشه ای چندین محلی نشسته بودند و بدون توجه به جمعیت حاضر در حیاط با هم گفتگو میکردند ، همه به پنجره ای که قرار بود از آن کوماری خودش را نشان دهد نگاه میکردند ، جمعیت هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد و تقریبا حیاط پر از جمعیت شده بود ، یکی از همان محلی های گوشه حیاط از جمعیت خواست که دوربین های خود را کنار بگذارند تا کوماری از غار خود به بیرون بیاید .

جمعیت تمامی حواس خود را به پنجره کوماری دادند چند ثانیه بعد کوماری پشت پنجره آمد و با بی میلی خاصی شروع به دیدن جمعیت کرد ، ۱۰ ثانیه ای او را دیدم و با خودم فکر کردم چرا دارم او را میبینم!؟ نکند واقعا فکر میکنم که او الهه است !؟ نگاهم را از او برداشتم و به جمعیت نگاه کردم ، این همه آدم بالغ هاج و واج داشتند یک بچه ی ۱۰ ساله را نگاه میکردند ، مگر او چه داشت که این چنین او را تماشا میکردند؟ من بیشتر دلم میخواست او را از این غاری که در آن گرفتار شده بود نجات دهم ، پدر و مادر او چه فکری با خود کرده اند که فرزند خود را برای کوماری شدن معرفی کرده اند؟ آیا دنبال این بودند که جگر گوشه شان تمام دوران شیرین بچگی اش را در غار تنهایی خود بشیند و جمعیت مردم هر روز بیایند و او را تماشا کنند؟؟ اگه هدفشان این بوده باید بگویم که به موفقیت رسیده اند! (برای دیدن تصویر کوماری حال حاضر کاتماندو به اول سفرنامه مراجعه کنید)

 

IMG_1063.jpg

 غار کوماری !

 

IMG_1095.JPG

پنجره ی وسطی پنجره ای بود که کوماری از آن بیرون می آمد

حتی یک دقیقه هم نشد که کوماری در مغرورانه ترین حالت ممکن به اتاق خودش بازگشت ، عده ای از همطونان عزیزمان در حیاط حضور داشتند و شنیدن حرفهایشان با مزه بود!‌ 

حالا فکر کرده کیه پرنسس خانوم!

این همه پول دادیم اینو ببینیم!؟

حالا دو دقیقه وایمیسادی ببینیمت همش تو آشپزخونه ای!!

تقریبا همه ی نقاط مهم دوربار را دیده بودیم و جایی برای دیدن نمانده بود ، کاری هم برای انجام دادن نداشتیم ، از نقاط دیدنی مهم کاتماندو فقط معبد میمون ها باقی مانده بود و زمان کافی برای رفتن داشتیم ولی راستش را بخواهید حوصله اش را نداشتیم!‌ در این سفر آنقدر معابد ریز و درشت دیده بودیم که ترجیح دادیم از رفتن به معبد میمون ها صرف نظر کنیم ، تصمیم گرفتیم که بی هدف در خیابان های اطراف میدان پیاده روی کنیم.

آنقدر در این خیابان ها راه رفته بودم که تقریبا تمام پیچ و خم های کوچه های آسان بازار و تامیل را حفظ شده بودم ، ساعت های آخری بود که در نپال بودیم. واقعا فکرش را نمیکردم آنقدر شیفته ی مردم نپال و مهربانیشان شوم این را میدانم که روزی دلم برای مردم مهمان نواز و نازنین نپال تنگ میشود ، در آخرین مغازه سوغاتی فروشی که به آن سر زدیم با مرد نازنینی به اسم سید فاضل آشنا شدیم ، سید فاضل اهل کشمیر بود و کمی زبان فارسی می دانست ، میگفت برادرش ۲۰ سال در ایران زندگی میکرده و به خوبی فارسی صحبت میکند . فاضل مسلمان هم بود و می گفت که ما مسلمانان با هم برادریم و باید هوای هم را داشته باشیم برای همین تخفیف خیلی خوبی به ما داد که از او سپاس گذارم.

شماره ام را به او دادم تا وقتی به ایران سفر کرد دوباره  با او ملاقات کنم ، با فاضل خداحافظی کردیم و برای برداشتن چمدان های مان به هتل برگشتیم ، نیمه شب بود و تاکسی ای در آن حوالی پیدا نمیشد ، از نگهبان هتل خواستم که برایمان تاکسی بگیرد و چاره ای نبود ۱۰۰۰ روپی برای رفتن به فرودگاه پرداخت کردیم . روپیه باقی مانده در کیف پولم  را در صرافی فرودگاه به دلار تبدیل کردم ، فرودگاه تقریبا شلوغ بود و اکثر مسافران نپالی هایی بودند که برای پیدا کردن کار به امارات متحده می رفتند ، به طرز عجیبی ایر عربیا دو پرواز پشت سر هم در فاصله ی نیم ساعت به مقصد شارجه داشت و شاید باور نکنید ما متوجه نشدیم کدام پرواز را سوار شدیم!!

انگار خیلی هم مهم نبود چون هواپیما تقریبا خالی از مسافر بود و دو هواپیما با فاصله پنج دقیقه از هم به سمت شارجه حرکت کردند. در تمام طول پرواز به خاطرات سفر فکر میکردم ، به نظرم به هدفم رسیده بودم ، روزهایی داشتم که  تک تک لحظه هاشو زندگی کرده بودم ، با مردمان جدیدی معاشرت کرده بودم، آدم هایی را دیده بودم که تا عمر دارم فراموششان نمکینم و آداب و رسوم ه و فرهنگ مردمان مهربانی را با پوست و خون خود لمس کرده بودم و این است جادوی سفر 

IMG_0895.jpg

هواپیمایی که در آسمان شکارش کرده بودم!

هزینه های روز هشتم

تاکسی تا میدان دوربار : ۳۰۰ روپی

ورودی دوربار : ۲۰۰۰ روپی برای دو نفر

ناهار در رستوران burger king از نوع نپالی : ۷۰۰ روپی

تاکسی تا هتل : ۴۰۰ روپی 

تاکسی تا فرودگاه : ۱۰۰۰ روپی

توضیحاتی راجع به هزینه های سفر:

مجموع هزینه های سفر ما به نپال به غیر از هزینه ی بلیط هواپیما ۱۹۰۰ دلار شد که به شرح زیر است:

هزینه ی هتل ها، ورودی ها و حمل نقل (تاکسی اتوبوس و هواپیمای داخلی) نفری ۶۰۰ دلار

هزینه ی غذا و تنقلات تقریبا نفری ۱۰۰ دلار

هزینه خرید سوغاتی۵۰۰ دلار 

هزینه ی هتل به انتخاب شما بستگی دارد و از شبی تقریبا ۱۰ دلار به بالا متغیر است ، پیشنهاد من به شما برای تجربه بهتر سفر انتخاب هتل های ۴ ستاره به بالاست. 

کمترین کرایه تاکسی در طول سفر ما ۳۰۰ روپی و بالا ترین آن ۱۵۰۰ روپی بود.

هزینه وعده ی غذایی در نپال منصفانه (از ۲ دلار به بالا) است و تنوع غذاها تقریبا شما را از آوردن غذای کنسروی بی نیاز میکند . (غذای حلال به راحتی پیدا میشود)

هزینه ی آب معدنی ۱ لیتری (بزرگ تر از قوطی آب معدنی کوچک در ایران) در نپال برای هر بطری بین ۲۰ تا ۳۵ روپی متغیر بود. و جز ارزان ترین کشورهایی بود که به آن سفر کرده بودم. 

نپال کشور خوبی برای خریدن صنایع دستی به شمار میرود و صنایع دستیه متنوعی دارد ، معروف ترین آن ها کاسه ی تبتی و چاقوی خوکوری میباشند ، کاسه تبتی از ۶۰۰ روپی به بالا قیمت دارند ( سایز متوسط ۱۵۰۰ تا ۲۰۰۰ روپی) و چاقوی خوکوری از ۵۰۰ روپی به بالا ( سایز متوسط از ۱۰۰۰ تا ۲۰۰۰ روپی البته از نوع معمولی) قیمت دارند.

IMG_1104.JPG

کاسه تبتی و چاقوی خوکوری معروف نپال 

نتیجه گیری : کشور نپال کشوری است که به راحتی میتوانید برای رفتن به آن برنامه ریزی کنید ، همینطور هزینه های کشور نپال به نسبت دیگر کشورها معقول و منصفانه است .

امیدوارم با نگارش این سفرنامه توانسته باشم اطلاعات مناسبی از سفر به نپال در اختیارتان گذاشته باشم و اگر به نپال سفر کردید سلام من رو به این کشور زیبا برسانید. در آخر از اینکه وقت گرانبهایتان را در اختیار من گذاشتید سپاس گزارم .

نویسنده: سید محمدرضا غفوری  

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر