میپرسم تنگه دَرزو مسیرش از کدوم سمته؟ مرد در حالی که داشت شیر کاکائو میخورد گفت با این ماشین که نمیتونید برید، بیایید با موتور من برید، ماشینونو بذارید تو خونه من. من که متعجب داشتم همسرجان رو نگاه میکردم که با کمال میل پیشنهاد مرد غریبه رو قبول کرده بود و داشتیم میرفتیم سمت خونه طرف ...میگم چطور اطمینان میکنی، با خنده میگه اینجا جنوبه مگه تهران؟ اما من استرس داشتم که آخرش چی میشه.
از چند هفته قبل تو ذهنمون اومده بود یه بار دیگه بریم بوشهر و هرمزگان اما این بار فقط بریم تنگه گردی ، لیستی از تنگه های بوشهر و هرمزگان تهیه کردم از بینشون تنگه اودبه، شوتاریکو ، تنگه بوچیر و تنگه دَرزو رو انتخاب کردم. تو سرچها و خوندن سفرنامه ها متوجه شدم که تنگه شوتاریکو و اودبه یا آب دبه هر دو در نزدیکی روستای چک چک در فاصله 25 کیلومتری شرق شهرستان پارسیان یا گاوبندی قرار دارن اما داخل دره از یه مسیری دو راهی میشه و سمت چپ میشه اودبه و سمت راست میشه شوتاریکو که شوتاریکو رو باید با یه بلد یا آدم محلی بری ، اما از اودبه تا خود روستا یه لوله آب هست که اگه اونو بگیری میرسی به چشمه اودبه، با این اوصاف تصمیم گرفتیم بریم اودبه اگه کسی رو پیدا کردیم از محلیا، باهاش شوتاریکو رو هم میریم و گرنه که هیچ.
در مورد تنگه بوچیر(حدود 50 یا 60 کیلومتری شرق پارسیان نزدیک روستایی به همین نام) که درجه سختیش از بقیه بیشتره، اونطوری که متوجه شدم نیاز به تجهیزات داره ، هر چی سرچ کردم که ببینم اون تاریخی که ما مدنظرمونه توری اون سمت میره یا نه، چیزی پیدا نکردم ، بیشتر تورها تو دی ماه برنامه داشتن، پس اونم از لیست حذف شد، تنگه آخر یعنی دَرزو که در 15 کیلومتری عسلویه به سمت پارسیان بود هم میشد با کمک راهنمای محلی رفت، پس اینم تو لیست قرار دادم.
دیگه وسایل رو جمع و جور کردیم و شب 21 آذر راه افتادیم سمت پارسیان، تو مسیر چند ساعتی تو شهرضا استراحت کردیم و حوالی ظهر رسیدیم شیراز ، ناهار رفتیم رستوران رودکی ، رستورانی که هر بار میایم شیراز یه سری بهش میزنیم چون یکی از بهترین رستوران های شیراز هست،بعد از شیراز راه افتادیم سمت مقصد ، هوا کم کم داشت به سمت بهاری شدن میرفت و کلی حض و کیف میکردم ازین هوا. چهل کیلومتر مونده به پارسیان فکر کنم از کوههای جم رد میشدیم، بشدت پیچ داشت ، دیگه واقعا حالم داشت بد میشد از شدت پیچ های تندش که خداروشکر بالاخره رسیدیم پارسیان اونجا پرس و جو کردیم و یه خونه تمیز گیر اوردیم و مستقر شدیم تا خستگی این مسیر طولانی را از تنمون بدر کنیم. این قدر خسته بودیم که اصلا حوصله گشتن تو شهر رو نداشتیم و فقط میخواستیم دوش بگیریم و بخوابیم.
فردا صبح با کلی انرژی از خواب بیدار شدیم و سرحال و شاد وسایلمونو جمع کردیم و رفتیم به سمت برنامه اول یعنی تنگه اودبه ، به روستای چک چک که رسیدیم من از یه خانم مسیر رو پرسیدیم اونم راهنمایی کرد و گفت مسیر لوله آب رو بگیرید می رسید به اونجا ، بهش گفتم کسی تو روستا هست ما را تا شوتاریکو راهنمایی کنه گفت نه، دیگه ما هم به همون اودبه بسنده کردیم، مسیر کاملا سنگلاخی بود و اصلا توصیه نمیکنم کسی که کمردرد یا پا درد داره این مسیر رو بره حالا سنگلاخی بودن یه طرف مگسهایی که از خود روستا ما رو با مزاحمتهاشون مشایعت میکردن یه طرف ، حسابی کلافه مون کرده بودن، فک کنم حدود یک ساعت یا یک ساعت و نیم پیمایش داره تا میرسی به حوضچه بسیار زیبایی که تو عمیق ترین قسمتش آب تا کمر بود، حوضچه پر بود از ماهی های کوچیکی که ضربه میردن به پاها، حس باحالی عین قلقلک داشت ،آب کمی سرد بود اما خیلی حال میداد شنا کردن و رفتن زیر آبشار کوچولویی که داشت، کلی کیف کردیم اونجا، همراه مون کمی موادغذایی هم برده بودیم ، همون جا یه چیزی خوردیم و بعد از کلی استراحت، آماده شدیم برگردیم.
موقع رفتن هیچ کس تو دره نبود فقط تو بودی و صدای پاهات که روی سنگها میذاشتی و اگه وایمستادی حتی صدای نسیم هم نبود سکوت مطلق ، واقعا حس بی نظیری بود، تو راه برگشت صدای چند نفر رو که داشتن حرف میزندن و میخندیدن شنیدیم و قتی بهشون رسیدیم گفتن ما میخوایم بریم شوتاریکو ، شش تا آقا بودن که اهل کنگان بودن، ما هم همراه شون رفتیم، شوتوتاریکو در واقع دره ای که به دلیل ریزش صخره ها از سمت بالا مسدود شده و بعضی جاها بسیار صعب العبور و بدون راهنما اصلا نمیشه رفت و امکان گم شدن داره، خیلی مسیر مهیج و البته پیمایش بسیار سختی بود بعضی جاها باید از یه مسیر کوچیک که ازش آب میامد میکشی بالا اونم به سختی ،از روی صخره های بزرگ میپردی، از داخل یه کانال آب رد میشدی، کلا مسیرش با وجود سختی بسیار مهیج بود، انتهای تنگه یه دیواره بلند که نیاز به تجهیزات داشت برای بالا رفتن، ما هم تا همین جا اکتفا کردیم و با بچه ها کنگان که بسیار خوش مشرب و بذله گو بودن برگشتیم ، اونا مسیر اودبه رفتن و ما هم رفتیم سمت روستا، دیگه واقعا داغون شده بودیم، لباس مونم خیس و کثیف شده بود، تو مسجد روستا یه گوشه ای پیدا کردیم یه آبی به سر و صورتمون زدیم و لباسمونو عوض کردیم.
عکسایی از تنگه اودبه، دو تا عکس آخر مربوط به شوتاریکو ، اونجا نشد زیاد عکس بگیریم
هوا هم کم کم داشت تاریک میشد، چون برنامه بعدی مون جزیره لاوان و مارو بود، رفتیم سمت بندر مقام، تو مسیر از روستای زیارت و گردنه عشاق و ساحل بسیار زیبای مکسر دیدن کردیم، وقت خوبی برای عکاسی بود تو ساحل مکسر کلی عکس انداختیم، اتفاقا چند عروس و داماد هم اومده بودن برای عکاسی واقعا لوکیشن خوبیه.
رسیدیم به بندر مقام یه شام دم دستی خوردیم، و کنار ساحل گرفتیم خوابیدیم،هوا عالی بود، اینقدر خسته بودیم که ساعت نه خوابیدیم. فردا صبح به عشق جزیره مارو یا شیدو سریع وسایل رو جمع کردیم و چند تا تخم مرغ از مغازه ای گرفتیم ، یه نیمرو کنار ساحلی خوردیم و رفتیم سمت ساحلی که قایق ها بودن، اونجا با یه آقایی بنام نوید آشنا شدیم که قایق داشت، خیلی آدم باحالی بود، بابت قیمت توافق کردیم رفتیم سمت جزیره مارو ، لاوان رو حذف کردیم چون بهمون گفتن مارو قشنگ تره، هر چی به جزیره نزدیک تر میشدیم آب بشدت شفاف و زلال میشد ، منم که کلی ذوق مرگ شده بودم بخاطره این همه زیبایی دیگه سر از پا نمیشناختم، یه ساحل با شنهای سفید ، جزیره ای بکر و بدون سکنه.
البته یه عده ای دراونجا از شب قبل کمپ زده بودن که بنظرم خیلی باحاله،ظاهرا قبلا بابت کمپ خیلی گیر میدادن و اجازه نمیدادن اما اخیرا کاری ندارن ، اگه دفعه بعد بیایم حتما یه شب کمپ میزنیم، دیگه چی بگم از زیبایی این جزیره که نه توجمله میشه گفت و نه عکس قادر به بیانشه. در حالت کاملا نارضا و در حالی که از شدت شنا کردن زیاد خیلی خسته بودیم برگشتیم سمت بندر مقام، تو مسیر برگشت نوید به همسرم گفت تو قایق رو برون، کلا آدم با حال و با معرفتی بود. تو مارو که بودیم یه قایق ماهی گیری بهمون نزدیک شد، همسرم یه ماهی ازشون خرید تا برای ناهار درستش کنیم.
بعد از جزیره مارو رفتیم سمت ساحل تبن ، ناهار رو اونجا آمده کردیم و خوردیم، چون داشت روز تموم میشد ، بسرعت رفتیم سمت ساحل بُنود که لوکیشن فیلم محمد رسول الله بود و همین به این خاطر هم بخاطره غارش معروف بود، وقت خوبی رسیدیم اونجا، نزدیک غروب، با چند نفر که اونا هم میخواستم برن سمت غار همراه شدیم و مسیر رو پیدا کردیم انتها مسیر باید از یه طناب مگرفتیم میرفتیم پایین تا به غار برسیم ، واقعا ساحل قشنگی بود ، اینکه چطوری این ساحل به این زیبایی شکل گرفته واقعا عجیب بود، اونجا با مسافرهای مهربونی آشنا شدیم که ازمون عکسای واقعا خوبی گرفتن.
بعد از خداحافظی ازشون ، سوار ماشین شدیم که بریم سمت کنگان، اینجا یه اشتباهی رخ داد و ما فکر کردیم تنگه درزو نزدیک کنگانه در حالی که نزیدکه عسلویه ست و ما وسط مسیر متوجه شدیم برای همین تو سیراف توقف کردیم، یه خونه اجاره کردیم و حمام کردیم و باز مثل شب قبل خیلی زود به خواب رفتیم، سیراف فقط یه شب موندیم چون تو سفر قبل سیراف رو گشته بودیم ، توصیه میکنم اگه سیراف نرفتید حتما برید واقعا بندر بی نظیریه، اولین بندر ایران. فردا صبح رفتیم سمت مقصد بعدی، تنگه یا آبشار درزو که در 15 کیلومتری عسلویه به سمت پارسیانه ، نزدیکه روستایی بنام اخند و از جاهای دیدنی عسلویه.
وقتی رسیدیم اخند نمیدونستیم کدوم سمت بریم گوگل مپ هم اصلا هیچی نشون نمیداد،برای همین به طور کاملا اتفاقی از یه آقایی پرسیدیم مسیرش کجاست؟ اون بنده خدا گفت نمیتونید پیداش کنید من می افتم جلو شما پشت من بیاید بهتون مسیر رو بگم، دو دقیقه بعد گفت با این ماشین نمیشه رفت بیا ماشین تو بذار خونه من ، من بهت موتور میدم با هم بریم،منم همینطوری شوکه به شوهرم هی میگفتم بگو بی خیال شدیم، چرا باید ماشین رو بذاریم خونه اون، ما که نمیشناسیمش و هزارتا ازین افکار منفی و سرشار از بی اعتمادی، همسرم گفت نه من حس خوبی ازش گرفتم، مطمئنم چیزی نمیشه، رفتیم ماشین رو خونه ش پارک کردیم حتی حسن آقا ماشین خودشو جابجا کرد تا ماشین ما زیر سایه باشه، بهمون یه موتور داد خودشم سوار یه موتور دیگه شد و راه افتادیم ، تو مسیر موتور ما خراب شد ، بازم به طور کاملا اتفاقی حسن آقا پسر دایی شو دید و ما رو به اون سپرد.
موتورها رو جابجا کردیم ، حسن آقا برگشت و ما با پسر داییش آقا اسماعیل رفتیم، واقعا اگه کمک این دو نفر نبود ما اصلا نمیتونستیم بریم، چون هیچ علامت یا تابلویی نداره ، چند کیلومتری از مسیر دیگه ای رفتیم رسیدیم به یه جاده خاکی آقا اسماعیل از اونجا به ما گفت شکلاف اون دو تا کوه رو بگیرید و برید، سوار موتور یه مسافت خاکی رو رفتیم تا رسیدیم به یه سری باغ، داخل که شدیم دیدیم پر از بوته گوجه فرنگی، واقعا هوس انگیز بود، بکنی و بخوری، اونجا بهمون گفتن برگردین سر باغ، موتور رو پارک کنید و مسیر رودخانه خشک رو پیش بگیرید،واقعا و واقعا مسسیر سختی بود مسیری پر از سنگ های رودخانه ای که حدود دوساعت باید پیمایش میکردیم،واقعا هیچ علامتی نبود ما همون شکلاف دو تا کوه رو در نظر گرفتیم و کاملا حسی پیش رفتیم و واقعا میگم کاملا حسی چون چند تا کوه دیگه هم بود و اسماعیل به ما گفت چند ساعت دیگه بهتون زنگ میزنم اگه گوشی تون آنتن نداد میام دنبالتون ، احتمالا گم شدین، حدود یک ساعت و نیم رفتیم تا رسیدیم به چند تا حوضچه آب ، شاید عمق بعضی شون تا ده متر هم میرسید بسیار بسیار زیبا بود و خیلی میطلبید بپری توشون، اما من ترسیدم چیزی بشه ،هیچ کس هم تو دره نبود به دادمون برسه،ازین جا به بعد کف دره با سنگهای بسیار بزرگ پر شده بود و باید از کوه میرفتی بالا تا رد بشی.
دقیقا 2.15 پیاده روی کردیم تا رسیدیم به آبشار بی بدیل درزو واقعا ارزش این پیمایش رو داشت، بی انداره قشنگ بود، و باز هم پر بود از ماهی های کوچولو، عمق آب نسبتا زیاد بود اما نمیدونم چقدر چون کفش جلبک گرفته بود دیده نمیشه، اما حوضچه های دیگه ی تو مسیر بسیار شفاف و زلال بودن، البته کمی هم ترسناک برای من حداقل، اینم بگم از یه جای مسیر یه لوله آب بود که تا حوضچه اول میرفت اینم نشونه ی خوبی بود که مسیرمون درسته،از داخل دره سر و صدای چند نفر میمود که داشتن از یه جایی به پایین میپریدن اما کنار آبشار کسی نبود فکر کنم تورها، از مسیر دیگه ای نفرات خودشونو میبردن،خلاصه که خیلی دره زیباییه و بهتره بنظرم به کسی یا کسایی برید، و اگه مقدوره همونجا کمپ بزنید، ما امکانات نداشتیم بعد از چند ساعت برگشتیم تا به تاریکی نخوریم، واقعا نابود شدیم این دره از بقیه بیشتر ما رو داغون کرد اما به تجربه اش می ارزید.
من که هنوز تو فکر ماشین مون و اطمینان مون به یه آدم غریبه بودم، موقع برگشت هزارتا فکر تو ذهنم میچرخید، زنگ زدیم به حسن آقا گفت همسرم غذا درست کرده ، من سر کارم برید خونه من بهش اطلاع میدم، واقعا کلی شرمنده شدیم، چقدر این مردم با صاف اند ، پاکی و خوبی تا چه حد؟ من به عمرم تا حالا اینجوری رو نه شنیده بودم و نه تجربه کرده بودم، کلی از خانواده حسن آقا تشکر کردیم و خداروشکر کردیم که این آدمای خوب رو سر راه ما قرار داده و شروع یه دوستی خوب شده، راستی اسماعیل هم تا رسیدیم به جایی که آنتن داشتیم بهمون زنگ گفت میخواستم مطمئن بشم که سالم رفتید و برگشتید، گفن حساب کردم اگه درست مسیر رو رفته باشید همین ساعتا باید برگردین دیگه، واقعا چقدر این مردم خوبن.
بعد از خداحافظی از خانواده حسن آقا رفتیم سمت بوشهر، سه روز هم بوشهر خونه یکی از دوستان همسرم بودیم که مثل بقیه مردم این خطه دلی دارن به اندازه دریا. اون چند روز در بوشهر مسیر ساحل تا خونه شده بود کارمون...اینقدر بهمون خوش گذشت که من دوست نداشتم برگردیم، هوای عالی ، مردم عالی تر چی ازین بهتر. وقتی داشتیم برمیگشتیم کلی احساس دلتنگی برای تک تک کسایی که باهاشون ملاقات کردیم ، حرف زدیم ، دلتنگی برای جاهای که رفتیم هر چند اون موقع زوارمون در رفته بود اما مرور لحظه لحظه خاطراتش حس خوبی به آدم میده.
در مورد هزینه ها:
یه شب اقامت در پارسیان 500 هزار تومان
کرایه قایق تا مارو یک میلیون و دویست هزار تومان که واقعا حلالش باشه، ارزشش بیشتر ازین حرفاست
یه شب اقامت در سیراف 300 هزار تومان
ما به اندازه کافی غذا آورده بودیم، رستوران نرفتیم البته بجز شیراز اونم فک کنم حدود 300 هزار تومان شد ،البته راه برگشت شام رفتیم نطنز یه رستورانی که غذاش بدک نبود اونم 300 هزار تومن. در انتها تنها نکته غم انگیز این سفر و شاید سفرهای دیگه مون، وجود آشغالهای فراوان در کنار تنگه ها بود، شاید قابل باور نباشه که کسی یا کسانی یک یا دو ساعت مسیرهای سخت تنگه رو پیمایش میکنن و کوهی از زباله رو اونجا از خودشون بجا میذارن، و این خیلی دردناک بود که بری یه جای بی نظیر و اطرافت پر باشه از زباله، من و همسرم تا جایی که میتونستیم بخشی از زباله های رو جمع کردیم اما تلاش ما برای پاکسازی، بدون اغراق شاید کمتر از 5 درصد از میزان زباله ی رها شده در این مکانهای بی بدیل بود، این رها کردن زباله در طبیعت نهایت بی معرفتی نسبت به خودمون در درجه اول ، به اطرافیان ، آیندگان و از همه مهمتر خوده طبیعته.
اینم از سفر ما امیدوارم کمکی هر چند کوچیک بهتون بکنه. اینم اضافه کنم من و همسرم همیشه تو مسافرت هامون کتاب صوتی دانلود میکنیم و گوش میکنیم، تو سفرنامه های قبل یادم رفت بگم. کتاب آبنبات هل دار ، آبنیات دارچینی و آخرین نشانه های مردی از مهرداد صدقی گوش دادنش تو مسیر خیلی کیف میده. این بار هم کتاب مرتاضی که در جالباسی آیکیا گیر افتاده بود رو گوش دادیم.