سفر ایرانگردی ماجراجویی زمینی 16 نفره

3.3
از 13 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
سفر ایرانگردی ماجراجویی زمینی 16 نفره

سلام خدمت همه لست سکندی های عزیزم، اگه بخوام خیلی صادقانه بگم که هدف از نوشتن این سفرنامه چیه، قطعا اصلی ترینش اینه یاد و خاطره این نوروز تو ذهن خودم و همه همسفری ها بمونه و دلیل بعدیش اینه که بتونیم خاطرات و تجارب خودمو با شما خوانندگان عزیز در میون بزارم لذا امیدوارم با نوشتن این سفرنامه بتونم کمک کوچیکی به شما دوستان عزیزم جهت سفرهای داخلی زمینی طولانی پیش روتون داشته باشم و پیشپاپیش ممنونم که وقت میزارید و سفرنامه من رو میخونید .

قبل از هرچیزی به عادت همیشه بگم که این پنجمین سفرنامه ایه که من مینویسم و شاید دوستانی که من ومیشناسن میدونن با توجه به شخصیت من و همسرم فرشید بازدید از جاهای تاریخی جزو لذت های سفر ما نیست  پس اول از همه بهتره بگم دوستانی که دنبال اطلاعات در مورد جاهای تاریخی هستن با سفرنامه من متاسفانه هیچ اطلاعاتی بهشون اضافه نخواهد شد. 

مقدمه :

شاید بهتره بگم برنامه این سفر بر میگرده به آخر سفر عید پارسال.همونجا بود که تصمیم گرفتم آن قسمت سفر رو به امسال موکول کنیم. بقیه برنامه ریزی ها هم تو مهمونی های خونوادگی مطرح میشد و تصمیمات سفر هم همونجا به نتیجه رسید، طبق روال همیشه و قول و قراری که پس از فوت پدرم و عموم با خونواده گذاشتیم تصمیم گرفتیم مثل بچه گی هامون که با بابا و عمواینا همیشه سفر خانوادگی نوروزی میرفتیم ، هر سال نوروز طبق روال گذاشته برنامه رو بچینیم و سال بعد رو حتما با خونواده یه سفر مهیج دیگه تجریه کنم.از پاییز کما بیش صحبت از سفر طولانی بود تا اینکه بهمن جدی تر شد و کمکم شکل گرفت .ازونجایی که شاید این اولین باره که بعضی از دوستان سفرنامه من رو میخونن پس لازمه بعضی از نکات رو مجدد توضیح بدم.

خب بریم سر اصل داستان، همونطور که گفتم سفر ما  طبق روال گذشته با  خواهرم و دخترعموها وپسرعمو و دختر عمه هام و برادر شوهر و پسرعموی همسر(  14 نفر بزرگسال  و 1 نوجوان 13 ساله و کودک 7 ساله ) به جریان افتاد. ازونجا که پارسال یه جاهایی از سفر حس کرده بودیم بهتره بعضی شهرها بیشتر بمونیم تا خستگی هامون در بره ، این سفر تصمیم گرفتیم از پارسال بیشتر بدونه برنامه باشیم. منم که همیشه تو آرزوهام اینه که یه سفری برم که تا حدودی خیلی برنامه نداشته باشه ، منظورم اینه هر جا خسته شدیم بخوابیم ، هرجا دوست داشتیم بمونیم، با مردم بومی هر شهر صحبت کنیم و از بودن کنار اون آدما و راه رفتن تو خیابوناشون لذت ببریم به قول خودمون یه جلسه خانوادگی گذاشتیم و تمام مباحث رو توش مطرح کردیم تا به یه اجماعی برسیم ، خوشبختانه ازونجا که هه فامیل به برنامه ریزی های من و فرشید اطمینان داشتن با نظرهای ما موافقت شد و برنامه ها تقریبا چیده شد.

من تمام تلاشمو میکنم تمام اتفاقایی که شاید ارزش خوندن داره رو شاید مفید باشه رو بنویسم و اگه چیزی جا مونده و ننوشته شده پیشاپیش ببخشید، همچنین سعی میکنم کارای درست و اشتباهی که به ضرر و یا سودمون هم بود خدمتتون بگم که حداقل شما دوستان عزیز اشتباه نکنید. یه توصیفی هم از همسفرها و همسرم میکنم چون به نظرم مهمترین بخش سفر انتخاب همسفره بخصوص اگه سفر زمینی باشه اونم 10 روز و بدون برنامه دقیق و ازین به بعد با اسم تو این سفرنامه ازشون یاد میکنم.

بهترین و پایه ترین همسفر من همسرم فرشید که مثل همیشه صبور و پایه تو همه ماجراجویی های من، همه فامیل های عزیزم و بچه های شیرین و قشنگ خواهرم  روشا و رهام که واقعا همسفر خوبی بودن و همه جوره خداروشکر با هم راحت بودیم و هیچ نارضایتی ای بینمون نبود.نکته مثبت دیگه همسفرهامون این بود که هم انرژی بودیم و خوشبختانه نیازی به استراحت ظهر و خواب طولانی نداشتیم به همین جهت حتماااا حتمااااا اگه خواستید گروهی سفر کنید حتما دنیال همسفرهای هم انرژی باشید.

یه نکته دیگه در مورد سفرنامه خدمتتون بگم که البته میدونم بسیاری از دوستانی که اهل سفر و تور داخلی هستند خودشون اطلاع دارند، کارکردن با گوگل مپه، اینکه مثلامن الان خدمتتون بگم فاصله بین این شهر تا اون شهر چند کیلومتره و چقدر راهه بنظرم ارزش افزوده ای نداره تو این سفرنامه ، چون بسته به سرعت هر ماشین مدت راه متفاوته و نکته بعدی رستوران ها و مراکزی که باید بازدید بشه، خوشبختانه ازونجایی که هممون یه دوستی داشتیم که قبلا اون شهر رو تجربه کرده از تجربیات اون آدما استفاده کردیم و خداروشکر از همه رستورانهایی که رفتم راضی بودیم.گهگاهی هم نیم نگاهی به رستوران هایی که تو لست سکند معرفی شده بود میکردیم و ازشون استفاده میکردیم، لذا من تو سفرنامم تا اونجا که حافظم یاری کنه اسم رستوران هارو میزارم.

با توجه به اینکه ممکنه بعضی دوستان فرصت خوندن کل سفرنامه رو نداشته باشن من خلاصه ای از برنامه سفر و اقامت و خورد وخوراکام رو در ابتدای سفرنامه میزارم و هر جایی که دوست داشتید میتونید به صورت جزئی ترشو بخونید .

برنامه سفر

undefined

 

خوشبختانه یا متاسفانه با توجه به اینکه ما خیلی مطمین نبودیم که حتما تو شهرهایی که برنامه ریزی کردیم اقامت میکنیم هیچ مکانی رو از قبل رزرو نکردیم،  پیشنهادم هم به دوستانی که سفر زمینی و تعدد مقصد دارن همینه، چون واقعا هیچ چیزی تو اینجور سفرها قابل پیش بینی نیست.البته شاید خیلی از دوستان بگن تو عید محدودیت جا وجود داره و ممکنه جا پیدا نشه حرفشون متین ، اما خوب ما حاضر بودیم ریسک بی جایی رو بپذیریم اما جایی رو از قبل رزرو نکنیم؛ کل هزینه من و همسرم تو این سفر حدودا 18 ملیون تومن شد.

و نکته ای که مستقیما رو هزینه سفر ما بسیار بسیار تاثیر داشت و به سفر اقتصادی تبدیلش کرد هزینه بسیار کم اقامتمون بود، قطعا همه دوستانی که اهل سفرن از سایت هایی که امکان رزرو جا هست میتونن استفاده کنن و بسته به بودجشون بهترین مکان رو در زمان مد نظرشون انتخاب کنند .ما باز قبل تصمیم گرفتنیم کمترین هزینه اما با بالاترین کیفیت رو در کنار همسفرهامون تجربه کنید که خداروشکر محقق شد.

 

شروع سفر : 

شب اول تا سوم – شهر شیراز :    شهر عشق

بعد از روز شماری های بسیار زیاد بالاخره روز موعود دوشنبه 28 اسفند فرا رسید، با توجه به اتفاقای غیر قابل پیش بینی که افتاده بود اول قرار بود ما 27 حرکت کنیم و یکشب اصفهان بخوابیم ولی شرایط اکی نبود و تصمیم گرفتیم مستقیم شیراز بریم، از شب قبلش هم باهم تصمیم گرفتیم ساعت 10 صبح جلوی عوارضی خروجی تهران باشیم و ازونجا که پسرعمومینا یه کاری واسشون پیش اومد و باید دیرتر حرکت میکردن قرار شد ما خیلی آروم آروم بریم تا اونا به ما ملحق بشن. جهت جلوگیری از خستگی برای راننده ها تصمیم گرفتیم هر 2 ساعت یکبار حداقل 1 ربع استراحت کنیم و از طول مسیر هم لذت ببریم.

ابتدای سفربا توجه به اینکه میخواستیم یکم طولش بدیم یه سربه مجموعه تقریحی مهر و ماه زدیم و حسابی گشت و گزار کردیم و بعدش مجتمع مارال برای غذا توقف کردیم تا همه به هم برسیم ، با توجه به اینکه باید 10 روز در سفر میبودیم تصمیم گرفتیم بجای کباب،  غذاهای سنتی هر شهر رو بخوریم و همونجا نهارو خوردیم و خلاصه ما پس از خوردن نهار به دو ماشین دیگه ملحق شدیم و تصمیم گرفتیم از این به بعد دقیقا ماشین ها پشت به پشت هم ادامه مسیر و داشته باشیم و در نهایت حدودا ساعت 12 شب به شیراز رسیدیم و ازونجا که یکی از دوستامون یه خونه رو در اختیارمون گذاشته بودن و شام هم نخورده بودیم  و برادرشوهرم هم زودتر از ما از ماهشهر به شیراز رسیده بود یه رستورانی نزدیک اونجا انتخاب کرد و همگی همونجا شاورما رو خوردیم.

قبل از اینکه به شیراز برسیم نیت داشتیم 2 شب شیراز بمونیم ولی من در همون بدو ورود به همه گفتم با توجه به اینکه خیلی دیر رسیدیم بهتره یه شب بیشتر بمونیم تا بتونیم جاهای دیدنی شیراز رو با فراق بال دیدن کنیم، مثل همیشه موافقت شدو وهمونجا سفر ما اولین تغییرشو کرد.شب هم که همه بعد از خوردن شام همه به محل اقامت رفتن و استراحت مفصلی کردیم، تصمیم گرفتیم صبونه هارو خونه بخوریم و نهارهارو رستوران و شام هم تا جای امکان سبک برگزار کنیم.صبح که از خواب بیدار شدیم اول لیست جاهای دیدنی شیراز که باید میرفتیم و رو کاغذ اوردیم و تصمیم گرفتیم از فرصت هامون بیشترین استفاده رو ببریم.

سفر شیراز با سعدیه شروع شد، خیلی هم اونجور که تصورمون بود شلوغ نبود ، بعد از دیدن سعدیه تصمیم گرفتیم بریم سمت ارگ و مسجدنصیرالمک و بقیه جاهایی که تو لیستمون بود، نرم افزار بلد مارو تو یه کوچه ای برد که ناخواسته خیلی به نفعمون شد ، بقیه ماشین ها 20 دقیقه تو ترافیک موندن و ازونجا که منم عجولم و بیش فعال از ماشین پیاده شدم و تو کوچه پس کوچه ها داشتم قدم میزدم که یهو اسم یه کافه نظرمو جلب کرد، کافه زرنگار از کافه های شیراز، واقعا تکه ای از بهشت بود و هر گوشش یه زیبایی خاصی داشت ، اونجا بود که به همه گفتیم بیاین دورهم یه کافی تو این کافه بسیار زیبا دور هم بخوریم.

هر کی میومد شیفته اونجا میشد، خلاصه  1.5 ساعت اونجا وقتمونو سپری کردیم و راهی بازار وکیل ، حمام وکیل و ارگ شدیم، باران هم حد فاصل این زمان خودنمایی میکرد و در نهایت نهار رو هم در رستوران خوشمزه شرزه (غذای مطنجن که یکی از غذاهای سنتی شیرازه )میل کردیم.اینم حائز اهمیته که بگم خدمتتون غذاهای محلی این رستوران ازون چیزی که فکر میکنی زودتر تموم میشه ، تصمیم بعدی این بود که شب سال نو رو در یکی از رستوران های با موسیقی زنده شیراز سپری کنیم به پیشنهاد یکی از دوستان شیرازی رستوران خوشا شیراز رو از ساعت 9 تا 12 رزرو کردیم و اوقات شادی رو در اونجا سپری کردیم.

لحظه سال تحویل 1403 ، 6:36 صبح بود و اونجا که من هم رو بیدار بودن سال تحویل حساسیت خاصی دارم و شنیده بودم حافظیه حال و هوای جالبی داره،  از شبش با بچه ها صحبت کردم که من هر جوری هست میخوام بیدار باشم و لحظه سال تحویل نزد حافظیه، محل اقامت ما نزدیک حافظیه بود و بازهم دوستمون بهمون سفارش کرده بود که با ماشین نریم و بهتره پیاده روی کنیم وجا پارک نیست، من واقعا باورم نمیشد اینهمه آدم که بیشترشون هم شیرازی بودن و مسافر هم حتی نبودن، اعتقاد جالبشون هم این بود که برکت شیراز به حافظشه و ما برای اینکه برکت تو سفره هامون بیاد دوست داریم لحظه سال نو تو حافظیه باشیم، خیلی حس عجیب غریبی بود، همه با انرژی مثبت خودشونو برای سال جدید آماده میکردن و شاد بودن.

شاید یکی از تجربه های خاص من تو زندگی در لحظه سال نو بود، یه برنامه شاد حدودا 1.5 ساعته هم خود حافظیه داشت که کمابیش مقبول بود.بعد از برنامه سال نو هم ما به سمت محل اقامتمون رفتیم و کمی استراحت کردیم و پس از صرف صبونه خودمونو آماده کردیم و به سمت ارم شیراز روانه شدیم. با توجه به اینکه هممون نیت داشتیم غذاهای محلی شیراز رو تست کنیم و روز قبل هم تا رسیدیم رستوران اکثر غذاهاش تموم شده بود ، یجوری تنظیم کردیم که ساعت 1:15 رستوران هفت خوان باشیم تا کلم پلو شیرازی رو امتحان کنیم، چقدرم خوب شد که به موقع رسیدیم و بعد از خروج ما اونجا غلغله شد و جای سوزن انداختن نبود. بعدشم که با توجه به اینکه ما و خواهرم برای لحظه سال تحویل حافظیه بودیم و یجورایی خیلی هم خسته بودیم و حدودا کلا 3 ساعت خوابیده بودیم ، به بقیه همسفرا گفتیم ما میریم یه استراحت کوچولو میکنیم و شما هم تو این فاصله برید حافظیه و عکساتونو بگیرید و بعدش تصمیم داشتیم همگی باهم به تخت جمشید بریم.

یه استراحت خیلی کوچیکی کردیم و همگی روانه تخت جمشید شدیم. فرشید همیشه به من میگفت برنامه نور و صدای تخت جمشید حس و حال عجیبی داره و یکی از بهترین خاطراتش از دوران کودکی و دیدنی های شیراز همین برنامه نور و صدا بود و دوست داشتم با توجه به تبلیغات فرشید منم یکبار ببینم، به بخش فروش بلیط تخت جمشید رفتیم و پس از پرس و جو که نمیدونم چرا خیلی درست هم اطلاع نداشتن یا نمیخواستم جواب بدن در آخر گفتن بله امشب این برنامه بعد از مدت ها قراره برگزار شه  و ما هم تصمیم گرفتیم 2، 3 ساعت همونجا خودمونو سرگرم عکس گرفتن و فالوده شیراز خوردن و استراحت و گشت و گذار کنیم تا ساعت 7:30  بلیط بخریم و خودمونو آماده این برنامه کنیم.

برنامه مهیج و جالبی بود و ازینکه تاحدودی میتونستیم با داستان تخت جمشید آشنا بشم و ببینم چرا این بلای آسمانی بر سر این اثر معظم اومده شگفت زده شدم.بعد از برنامه تخت جمشید هم به سمت خونه روانه شدیم و در میانه راه از اسنپ فود فلافل و بندری سفارش دادیم و تا به خونه رسیدیم غذا هم دقایی بعد رسید.فردا صبح هم دخترا تصمیم داشتیم یه سر به مسجد نصیرالملک بریم و عکسای یادگاری رنگی رو زیر تشعشع آفتاب بگیریم و ازونور روانه بندر مقام بشیم.

بنظرم تو ایام عید زمان مناسبی برای عکاسی تو اون لوکیشن نبود چرا که باید نوبت میگرفتی و قطعا هم به خاطر عجله ای که داشتیم اونجوری عکسای خوبی از آب در نمیومد ولی بازم بین من و نگین و مونا و مهدیس که هر کاری کردیم ، عکسای مونا بهتر میشد و ما همش بهش حسودی میکردیم و سر این موضوع هم کلی خندیدیم.در آخر هم بیخیال شدیم و تصمیم گرفتیم برگردیم و صبونه رو کنار هم بخوریم و روانه جاده بشیم.ماشین برادرشوهرم حمید متاسفانه با مشکلاتی روبرو شد که خوشبختانه یه تعمیرکار خوب تو شیراز پیدا کرد و همگی هم تصمیم گرفتیم تا تعمیر کامل ماشین اون صبر کنیم وحدودا ساعت 1 روانه بندر مقام شدیم.

undefined
 لحظه سال تحویل در حافظیه
undefined
حافظیه
undefined
مسجد نصیرالملک
undefined
تخت جمشید درشب
undefined
هفت سین رستوران خوشا شیراز
undefined
حمام وکیل

شب چهارم – بندرمقام :

ورودی جزیره های لاوان و مارو 

تقریبا مسیر حدودا 6 ساعت از شیراز به بندر مقام بود و با توجه به شرایط پیش اومده تصمیم گرفتیم خیلی تفریحی حرکت کنیم.نزدیکای ظهر بود که دنبال یه جا برای نهار میگشتیم که به صورت اتفاقی من به فرشید گفتم تو یه مسیر بپیچه که خیلی هم مسیر سورپرایز کننده ا ی بود، ییلاق آتشکده واقع در شهر فیروزآباد ، پر از رستوران محلی که اصلی ترین غذاشون هم لای پلویی و بزقرمه بود.که ما اونجا یکی از اون رستوران هارو به همراه غذای محلیشون انتخاب کردیم و خیلی هم راضی بودیم .ازونجا هم به مسیر ادامه  دادیم، طی مسیر هم پر از دکه هایی بود که کمبزه و خیاز چمبل و ملون میفروختن که ما هم از همشون خرید کردیم و جلوتر برای استراحت ایستادیم و تستی زدیم.

مزه جالب و خاصی داشت.با توجه به اینکه یکی از دوستای گرگانمون به صورت اقماری در لاوان مشغول به کاره بسیاری از هماهنگی های لاوان توسط ایشون انجام میشد و کمی مسولیت های من و فرشید کم میشد.طبق صحبت با دوستمون هماهنگی ها برای قایق فردا صبح انجام شده بود و قرار بود من ساعت 7 برای فیکس کردن تایم دقیق بهشون زنگ بزنم و ببینم کی دقیقا اسکله باشیم.برای خورد وخوراک لاوان هم یه رستوران تو لاوان انتخاب شده بود که قرار بود تا ساعت 8 صبح سفارش نهار داده بشه که به محض رسیدن غذا رو بگیریم و پس از برپایی چادرها نهارو میل کنیم.خلاصه که به غیر 3 نفرمون هیچکسی تجربه کمپ نداشت و من و فرشید از قبل سفر سعی کردیم چیزایی که برا کمپ خودمون و بچه ها لازمه رو یاداوری و مهیا کنیم.

با توجه به توقف هایی که داشتیم حدودا ساعت 11 شب بود که به بندر مقام رسیدیم.در مسیر رفت با وجودیکه تاریک بود متوجه شدم که جاده بسیار زیبایی رو میتونیم تو روز تجربه کنیم و قطعا جاهای دیدنی زیادی رو باید باهم ببینیم.تنها جاییه که یکم نگران شدم ممکنه جا پیدا نکنیم همون بندر مقام بود ، همه خونه ها که زنگ میزدم پر بود، حتی به یه سوپری گفتم زنگ زد به مدیر یکی از مدرسه ها و اون خانم پشت خط که بسیار هم مهربون بودن گفتن بیاین تو خیاط مدرسه چادر بزنید و اونجا بود که من به همه گفتم صبر کنید من و فرشید میریم پیدا میکنیم.همه خسته همونجا صبر کردن و من و فرشید روانه خیابون ها شدیم هر چی شماره بود زنگ زدم بالاخره یکی گفت من یه اتاق دارم ولی جا نمیشید من گفتم اکیه خودمونو جا میدیم، رفتیم دیدیم و بنظر خیلی هم بد نبود 2 تا اتاق از یه خونه رو به ما داد و من هم به همه زنگ زدم که بیاین بالاخره پیدا کردیم.

خوبی اون خونه این بود که حیاط بزرگی داشت وفرصت خوبی بود که همه بتونن کوله های کمپشون رو  تو حیاط بریزن و بپاشن و آماده کنن و از طرفی دیگه هم تو اون 2 روز ماشیناشونو تو پارکینگ اون خونه با خیال راحت پارک کنن. هر کی وسیله هاشو یه گوشه پهن کرد و مشغول انتخاب لباس ها و وسیله های مناسب بود و بنا به گفته آقای قایقران  باید ساعت 8 تا 8:15 خودمونو به اسکله میرسوندیم. بالاخره تقریبا وسیله ها جمع و جور شد و همگی خوابیدن و با توجه به محدودیت زمان تصمیم گرفتیم صبونه رو تو لاوان سرپایی بخوریم.

شب پنجم و ششم – جزیره لاوان  :

مالدیو ایران

به هر سختی که بود ، صبح نسبتا زود از خواب بیدار شدیم و با توجه به اینکه برنامه بود صبونه رو تو لاوان بخوریم به سمت اسکله پیاده و سواره حرکت کردیم، به محض اینکه به اسکله رسیدیم قایقران گفت الان سرعت باد جوریه که امکان رفتن به لاوان نیست و بهتره یکم صبر کنیم ، ماهم یخورده صبر کردیم و همونجا یه کافه ای بود که چایی کرک و کیک و خوردیم و یه تایمی رو اونجا سپری کردیم.تو همون کافه هم با 3 تا پسر جوون آشنا شدیم که با روش hitch hike  خودشونو به اونجا به صورت جدا جدا رسونده بودن و برام خیلی جالب بود که تو ایران هم میشه ازین کارا کرد.

خلاصه ما هر چی صبر کردیم دیدیم دریا خوب نمیشه که نمیشه ،ازینجای داستان خیلی آموزنده نیست و یه خورده تصمیمات عجولانه و نامعقولانه گرفتیم که خداروشکر آخرش مشکل خاصی البته پیش نیومد،  آقای قایقران به ما گفت اگه بریم اسکله نخیلو اونجا میتونیم بدون مجوز قایق سوار شیم ، خلاصه ما با ماشین رفتیم نخیلو و قایقران بهمون گفت سریع السیر سوار قایق شیم ، داشتیم سوار میشدیم که نفر آخر یچیزی رفت بخره و یکم دیر رسید و شاید خیری توش بود، همه تو قایق بودیم که یهو پلیس مرزبانی به قایقران اخطار داد که تو دریا نرو الان سرعت باد 16 ناته و خیلی خطرناکه ، تو همین هفته 6 تا شیرازی با وجود اخطار رفتن تو آب و متاسفانه از دنیا رفتن.

ما هم ترسی وجودمونو فرا گرفت و گفتیم اگه پلیس میگه زمان مناسبی نیست حتما دلیل درستیه، خلاصه من خودم شخصا رفتن پیش آقای پلیس مهربون ، و برام خیلی دوستانه گفت که تو این شرایط اصلا صلاح نیست برید، دریا طوفانی و واقعا خطرناکه، اونجا بود که بهم گفت خودت چک کن هر وقت نهایتا سرعت باد 10 نات بود امکان رفتن هست و حالا درست یا نادرست میگفت قایقرانا به دلیل کرایه قایق تو هر شرایطی حاضرن مسافرهارو ببرن، که شاید تا حدودی هم درست میگفت ، در نهایت 1 ساعت بعد خود آقای پلیس با قایقران صحبت کرد و گفت اگه با سرعت 6 میری اکی برو ولی خیلی مراقبت کن، اونم قبول کرد و بالاخره ما وارد دریا شدیم، واقعاااا ترسناکترین قایقی بود که تو زندگیم سوار شدم، انگار موج ها میخواستن بیان داخل قایق، شاید اگه قایقران متبحری نداشتیم هر لحظه ممکن بود اتفاق بدی برامون بیفته.

به هر زور و زحمت بود خودمونو به لاوان رسوندیم و دوستمون هم با یه وانت دم اسکله منتظرمون بود، همه آقایون با وسیله ها سوار ماشین شدن و خودشون رو به ساحل گرت لاوان محل کمپمون رسوندن.من هم با دخترها رفتیم یه سوپر مارکت خیلی خوب که پشت اسکله بود و بر اساس لیستمون برای اون دو روز حسابی خرید کردیم، ساعت تقریبا 12 بود غذا هم آماده بود تحویل گرفتیم و قرار شد بریم لب ساحل کنار هم بخوریم ، خوشبختانه یخ هم از همونجا تهیه کردیم و تونستیم تو تایمی که لب ساحل هستیم به نوشیدنی های خنک دسترسی داشته باشیم.خلاصه تا ما به گرت رسیدیم فرشید و پسرها همه چادرها و سایبان رو بر پا کرده بودن و از قضا حسابی هم خسته شده بودن طفلی ها، آب هم متاسفانه همراهشون نبود و همون باعث شد یخورده گرما زده بشن و استارت سوختگی و شاید تب و لرز و سرماخوردگی بین بچه ها بخوره، خلاصه که به محض اینکه ما رسیدیم ، نهاری زدیم و لباس شنامونو پوشیدیم و شنا کردن و عشق و حال دریاییمون شروع شد.

تا شب حسابی گفتیم و شنیدیم و خوردیم و ورزش و شادی کردیم و شب هم فرشید و تهمینه همسر پسرعموم و معراج پسرعموم مشغول پخت وپز بندری شدن و در نهایت یه ساندویچ خوشمزه بهمون تحویل دادن.با وجودیکه من تجربه چندین شب کمپ کنار دریا و جنگل رو دارم، نمیدونم شانس کمپ اولی ها بود یا چیز دیگه؛ 3 بار طی شب بارون اومد، باد عجیب غربی اومد، خلاصه که من صبح پاشدم به همه گفتم خدایی قرار نیست کمپ اینجور باشه و اصولا نباید باد بیاد و شب رو باید خیلی راحت بخوابید.ولی خب اینم یه خاطره شد و خوشبختانه بچه ها خیلی هم ناراضی نبودن.نمیدونم همه اینجورین یا من با توجه به عکس و فیلمایی که از لاوان دیده بودم شاید توقعم از دریا بالارفته بود و بنظرم دریای خیلی متفاوتی از هنگام و هرمز و حتی دبی ندیدم.

خلاصه که برنامه این بود بعد از کمی شنا و آب بازی و نهار قبل از تاریکی هوا کمکم کمپ رو جمع کنیم و با توجه به یه خونه ای که تو خود جزیره گرفته بودیم اونجا خودمون رو بازسازی کنیم.این رو هم بگم نهار بسیار خوشمزه با آپشن های بسیار(میگو، انکاسه(کالاماری)، صدف و کباب و جوجه و هرچیزی که دوست داشتیم) در انتظارمون بود.خلاصه که حسابی کمپ بازی کردیم و با کمک همدیگه خودمونو به خونه ای که کرایه کرده بودیم رسوندیم و همگی تر تمیز و مرتب شدیم و گفتیم یه قدمی تو شهر بزنیم.بنظر من لاوان 2 سال دیگه قطعا با لاوانی که ما دیدیدم خیلی فرق داره، با پوست و استخون میتونستی حس کنی که شهر رو به رشده و شاید تازه توریست های تور جنوب کشفش کردن.

خلاصه که به چند تا فروشگاهی که داشت سر زدیم و در نهایت خودمون رو به صرف فلافل مهمون کردیم.همگی نهار رو خوردیم و با توجه به اینکه همسر خواهرم یخورده تب و لرز داشت به دکتر جزیره نشونش دادیم که اونم گفت مشکل خاصی خداروشکر نیست و اگه خیلی دوست دارید یه سرم بزنید که ازونجا که فرشید کیف کمک های اولیه مجهزی داشت و هر جا لازم بود از تو جعبه جادوییش یچیزی در میورد و به مصدوما میداد و اونارو سرحال  میکرد، یچیزایی از جعبه جادویی به محسن همسر خواهرم داد و تا حدودی سرپاش کرد.خوشبختانه یا متاسفانه همه به قدری خسته بودن که تقریبا ساعت 10 شب بود که تصمیم گرفتیم همگی بخوابیم ، 2، 3 نفر بودن که مقاومت میکردن اما باز همه جوری خسته بودن که به خواب فرو رفتنددددد.

undefined
کمپ در ساحل گرت جزیره لاوان
undefined
 کمپ در ساحل گرت جزیره لاوان
undefined
حمل وسیله ها با وانت در جزیره لاوان
undefined
ساحل گرت در جزیره لاوان

شب هفتم-هشتم – بوشهر  :

شهر شادی

صبح نسبتا زود از خواب بیدار شدیم و با توجه به برنامه ای که داشتیم مرتب و منظم به جزیره مارو که در فاصله بسیار نزدیکی ازونجا بود سر زدیم، باز هم اون چیزی که تو عکس و فیلم ها دیده بودم نبود، واقعا این عکس و فیلم های حرفه ای توقع آدم هارو از جاهایی که میخوای ببینی بالا میبره، دوستمون که لاوان کار میکرد هم این برداشت من رو از تصویر تایید کرد و میگفت با هلی شات و دوربین های خاص و زمان های خاص که خیلی خیلی خلوته جزیره مارو یه شکل دیگه هست.چند تا عکس گرفتیم و چند قدمی تو مارو زدیم که بخوام خیلی صادقانه بگم فرقی بین مارو و لاوان من حس نکردم و ازونجا خودمون رو به بندر مقام رسوندیم.

سوار ماشین ها شدیم و بر اساس لیستی از جاهای دیدنی  که تهیه کرده بودیم  راهی جاده شدیم. واقعا جاده بینظیری بود و چند ساعتی که توش بودیم واقعا لذت بردیم.اگه بخوام از جاهایی که دیدن کردیم لیست وار صحبت کنم تقریبا به ترتیب از مکان های گردنه مقام ، ساحل مکسر ، گردنه عشاق ، روستای مغدان ، جاده تبن ،خلیج تبن، پنجره خلیج فارس، پارک ملی نایبند و نخل تقی بازدید کردیم و راهی بوشهر شدیم. قطعا همه جاهایی که بازدید کردیم در صورت خلوتی حال و هوای دیگه ای داره و قطعا زیبایی متفاوتی ، ولی با اینجال هم هر کدام زیبایی خیره کننده ای داشت که بنظرم ارزش دوباره دیدن هم علی الخصوص در خلوتی داره ، در مورد خرید شهر مغدان هم اگه بخوام صحبت کنم برخلاف اون چیزی که تصورش رو میکردم خیلی هم جنس متنوع نداشت که البته فرشید همسرم که قبلا اومده بود میگفت جنس الان تو بازار نیست و قبلا خیلی کاملتر و متنوع تر بود.

نهار رو هم در یکی از دکه های خیابانی مغدان خوردیم و بعدشم برای تست،  شیرینی لگیمات که از شیرینی های سنتی اونجا بود رو امتحان کردیم.قطعا هممون اسم عسلویه و پالایشگاه و پتروشیمی بارها و بارها به گوشمون خورده ولی خالصانه دورزدن در خیابان هایی که در نزدیکیش مشعل های آتش و لوله های گاز و محیط صنعتی و بوی گازی که کل فضا رو احاطه کرده بود خالی از لطف نبود و من سرتاسر مسیر به این فکر میکردم که چجوری اینهمه کارمند شرایط اونجا رو پذیرفتن و دارن تو اون محل ها کار میکنند ، در نزدیکی عسلویه شهری به نام نخل تقی بود که قطعا با توجه به مصادف شدن با عید قیمتا به طرز عجیب غریبی بالا بود طوری که من هر قیمتی رو با تهران چک میکردم تهران ارزونتر بود و مزید بر علت شد که خریدی اونجا انجام نشه و اون منظقه رو زودتر ترک کنیم و در آخر هم روستای نایبند ، برخلاف تصورم این روستا کاملا توریستی بود و تاب معروف نایند که رو به شهر عسلویه بود رو از نزدیک دیدیم و چند تا پیراشکی هم همونجا سفارش دادیم و برای شام خوردیم.

متاسفانه پدر یکی از دوستان صمیمیم که متولد خورموج هم بودن قبل از عید فوت شده بود و فرصت مناسبی بود سری هم به او در میانه راه در شهر خورموج بزنیم، دید و بازدید و عرض تسلیتی به دوستم گفتیم و بالاخره نیمه های شب بود که به بوشهر زیبا رسیدیم.

undefined
ساحل مکسر
undefined
ساحل مکسر
undefined
گردنه عشاق
undefined
گردنه عشاق
undefined
خلیح تبن
undefined
 خلیج تبن
undefined
پنجره خلیج فارس

 

با توجه به اینکه پسر عموی فرشید هم همراه یکی از دوستاش بوشهر سکونت میکرد فرصت مناسبی مجددا برای ما فراهم شد که بوشهر رو هم به صورت رایگان اقامت و سپری کنیم.خلاصه که صبح بیدار شدیم و پس از صرف صبونه راهی کوچه پس کوچه های زیبا و خاص و بازار سنتی بوشهر شدیم.کمی در بازار بوشهر گشت و گزار کردیم و در نهایت تصمیم گرفتیم دقایقی را در خط ساحلی بوشهر سپری کنیم.مرغ های دریایی و خط ساحلی فوق العاده واقعا زیبایی خیره کننده ای داشت، انگار کوچه های بوشهر هم جان داشتند و خوشحال بودند و درنهایت بین چند رستوران ساحلی ، رستوران سیراف بوشهر را انتخاب کردیم ، رستورانی زیبا با غذاهای دریایی خوشمزه لحظات بسیار خاص و خوشی را برای ما فراهم کرد.

با توجه به اینکه به کمک یکی از دوستان بوشهری برای ساعت 9 خیام خوانی رو رزرو کرده بودیم، بعد از نهار یه سر خونه زدیم و یه استراحتی کردیم و مجددا همگی بیرون اومدیم و به سمت خیام خوانی روانه شدیم.حتما فستیوال کوچه بوشهر این روزها به گوش همه رسیده بود که به دلایلی متوقف شد ولی میتونم به جرات بگم همه جای بوشهر فستیوال کوچه بود و همه جا شاد و در حال آهنگ و رقص و پایکوبی بود و من از راه رفتن تو کوچه پس کوچه های بوشهر بسیار لذت بردم و بعد از گشت و گذار بنا به پیشنهاد پسرعموی فرشید یه سری به جفره(یه قسمتی از ساحل بوشهر که پر از فلافل فروشی است) زدیم و اونجا حسابی فلافل و بندری و خرچنگ و میگو و هرچیزی که فکرشو کنی که میتونه کنارخیابون پخته بشه خوردیم و به صورت رایگان تستش کنی .

واقعا میتونم به جرات بگم شلوغ ترین و کل کثیفترین فلافلی بود که تو زندگی دیدم و واقعا عجیب شلوغ بود.بعد از خوردن شام هم یکم تو ساحل قدیم زدیم و برای خواب خودمونو به خونه رسوندیم.با توجه به اینکه دخترعمم هم از اونجا یکم آلوده سرماخوردگی شده بود یجورایی خطر سرما خوردگی همرو تهدید میکرد و با توجه به شرایط موجود پسرعموم و همسرش و خواهرمینا دم از برگشت زدن که همونجا طی یه مشورت با فرشید پیشنهاد جدید روی میز بهشون دادم و گفتم سیر و سیاحت خوزستان رو به عید سال دیگه موکول میکنیم و با رفتن به دیلم و گناوه و ماهشهر سفر رو پایان میرسونیم.

undefined
 چلو گردن در رستوران سیراف

 

شب نهم – گناه-دیلم-ماهشهر  :

شهر خرید

با توجه به اینکه فرصت کمی داشتیم که تو بوشهر بچرخیم و بخشی از وجود من تو کوچه پس کوچه های بوشهر جا موند، تصمیم گرفتیم صبونه مفصلی رولب ساحل بخوریم و ازونجا به سمت گناوه بریم. شب قبلش که داشتیم تو کوچه پس کوچه ها قدم میزدیم به فرشید گفتم حتما باید با دوستامون هم پرسه زدن تو این شهر رو مفصل تجربه کنیم و همونجا یه برنامه ریزی کردیم.بعد از خوردن صبونه به سمت گناوه رفتیم و ازونجایی که تو اینستاگرام فقط خبر از شلوغی و ظرفیت بیش از 12 برابری گناوه بود با ترس و لرز کمی دورتر از بازار اصلی پارک کردیم و راهی بازار شدیم، متاسفانه همه قیمتا از تهران بالاتر بود.  به دلیل اینکه حسابی شلوغ بود و مردم عاشق خرید عیدن حسابی خرید میکردن، فرشید از قبل تو فکر خریدن قهوه ساز مباشی بود که از نخل تقی هر جا قیمت میکردیم باز منطقی وجود نداشت که از تهران نخریم و بجاش ازین شهرها خرید کنیم، طوری که من چند بار با مغازه دارها صحبت میکردم که چرا قیمت ها اینجوری عجیب غریبه ها و رسما متوجه شدم به دلیل مصادف شدن با عید همه در حال شمردن دندونای مردمن و هر قیمتی که دوست دارن میگن، لذا اونجا هم ما فقط دور زدیمو چند تا جوراب چیزای کوچولو پوچولو خریدیمو راهی ماشین شدیم.

با توجه به اینکه من و فرشید زودتر رسیدیم تصمیم گرفتیم یه سر به ساحل بزنیم که ببینیم اوضاع ساحل چجوره که اگه اکی بود به هم سفری ها بگیم که بیان یه گشتی هم در ساخل بزنن که به دلیل شلوغی زیاد پشیمون شدیم  و  راهی بندر گناوه شدیم، بنظرم گناوه همه جوره از همه جاهایی که برای خرید بود مناسب تر و خلوت تر و خوش قیمت تر بود، خداروشکر تونستیم دستگاه قهوه ساز مباشی هم ازونجا تهیه کنیم و چرخی هم تو بازار زدیم و بنظرم قیمت ته لنجی ها هم بهتر بود و با توجه به اینکه صبونه رو دیر خوردیم و راهی ماهشهر شدیم.اقامت ماهشهر هم که خونه برادر فرشید بود و از نظر خونه خیالمون راحت بود.شامی هم همونجا تو ماهشهر زدیم و آخرین شب سفر هم رقم خورد.

شب دهم – خونه  :  

 کلان شهر

صبح زود از خواب بیدار شدیم و راهی اهواز شدیم، با وجودیکه قرار بود اهواز چرخی بزنیم با توجه به اینکه همگی نگران جاده و مسافت بودن، و همچنین تصمیم گرفته بودیم خوزستان رو تو یه تایم دیگه بیایم، راهی جاده شدیم، با توجه به اینکه خانواده مادر شوهر عزیزم اراکی هستن ، توقفی در اراک داشتیم و شامی زدیم و راهی تهران شدیم.

کلام آخر : 

امیدوارم از خوندن سفرنامه من لذت برده باشید و ممنونم که وقتتون رو برای خوندنش گذاشتید، هدف از نوشتن این سفرنامه این بود که همیشه این سفر با جزییات نسبتا کامل یاد خودم  و همسفری هام بمونه و اینکه به همه سفردوستان عزیز بگم میشه با کیفیت بالا اما یه سفر با هزینه نه چندان کم (اونم به دلیل بالارفتن هزینه های خوردو خوراک) تجربه کرد، بازم هر وقت  هر سوالی و نکته مبهمی هم وجود داره خوشحال میشم بپرسید و اگه بتونم حتما بهش پاسخ خواهم داد. به امید سفرهای مهیج و ماجراجویانانه آتی برای هممممهههه کسایی که دوست دارن سفر کنن و ازش لذت میبرن و اعتقاد دارن روزهای در سفر جزو عمرشون محسوب نمیشههههههه. 

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر