*دورترین سفرها از نخستین گامها شروع میشود(کنفسیوس)
سفر به هند از زمانی برای من آغاز شد که خیال سفر به هند در ذهنم آمد و شروع به برنامه ریزی کردم یعنی آذر ماه ۱۴۰۱ به دنبال سفری متفاوت خارج از تور بودم ،قبل از سفر هوایی به ترکیه ارمنستان و دبی با تور تجربه کرده بودم.
در این سفر خبری از هتل و رستوران های گران ،ترانسفر فرودگاهی،تاکسی و راهنما نیست و در واقع میخواستم توانایی خودم را در سفر محک بزنم وشاید به شهرهایی که رفتم بعضی از مکانهای دیدنی مهم را بخاطر مسافت، هزینه یا کمبود وقت موفق به بازدید از همه آنها نشدم اما نقطه عطف این سفر برای من ارتباط نزدیک با مردم این سرزمین بود.
در بین سفرنامه های سایت وزین لست سکند سفرنامه جناب مجید میرزادی عزیز و خانم نسیم کمپانی به جنوب هند نظرم را جلب کردو شیفته عکسهای سفرنامه شون شدم شروع به تحقیقات بیشتری کردم.ناگفته نماند وقتی که سفرنامه دوستان به هند را میخوندم در ذهنم تصور و همزاد پنداری ایجاد میشد که این احساس داشتم که من یکبار با این سفرنامه ها سفر کردم
در سفر به شبه قاره هند مقصد دیگری هم که بسیار وسوسه انگیز بود دهلی و آگرا و دیدن تاج محل بود اما در نهایت چون همسفری نیافتم و بماند که اطرافیان با شنیدن نام هند لب و لوچه را آویزون میکردند و میگفتند جای بهتری پیدا نکردی پولهات را دور بریزی! تنها چیزی هم که از هند میدونستند بهداشت پایین و غذای تند فقط همین .آخه تو این زمانه پیشرفته با این همه وسایل ارتباطی سواد و درک ما چرا باید آنقدر کم باشه .بماند همون بهتر که تنها سفر کنم و این دوستان در جهل خودشون بمونن.از طرفی چندجا درمورد سفر تنهایی و مزایایی که داره مطالبی خونده بودم و میخواستم تنها سفر کنم و توانایی خودم به چالش بکشم
در نهایت جنوب هند را ترجیح دادم ،سفرنامه های ایرانی و خارجی زیادی خواندن با توجه به اینکه یک خانم تنها بودم و این اولین تجربه سفر تنهایی بکپکری و بدون استفاده از تور هند بود چند نکته یا به عبارتی ترس در دلم ایجاد شده بود اولین و مهمترین نکته امنیت بود در جایی خوانده بودم که در هند باند قاچاق اعضا هست و پلیس دولت هند هشدارهایی به گردشگران داده بود دومین ترس از دزدیده شدن پول و وسایلم و سومین مسئله بیمار شدن بود که در نهایت در ذهنم راهکارهایی برای مواجهه به این ترس ها پیدا کردم و همه این افکار بیخود را دور ریختم.
شروع به جستجو در سایتهای مختلف برای پیدا کردن بلیط با قیمت مناسب کردم و در نهایت چون من ساکن شیراز هستم اوایل دیماه بلیط شیراز- شارجه- کوچی را برای تاریخ ۴ اسفند و بلیط برگشت تاریخ ۱۸ اسفند را از بمبئی- شارجه - شیراز با ایرلاین ایر عربیا بدون بار به مبلغ ۱۵ میلیون و ششصد تقریبا معادل ۴۲۰ دلار خریدم (در زمان خرید بلیط دلار در بازار آزاد ۳۷۰۰۰ تومان بود )حالا نوبت ویزا بود در زمان سفر من ویزا نیاز به انگشت نگاری داشت انگشت نگاری هم فقط به صورت حضوری در تهران و اصفهان و بندرعباس مشهد انجام میشد که با آژانس پرندیس که در اصفهان مورد تایید سفارت هند بود هماهنگ کردم و مدارک شامل عکس پاسپورت و کارت ملی و شناسنامه را از طریق واتساپ ارسال کردم و اوایل بهمن جهت انگشت نگاری به اصفهان مراجعه کردم و اصل پاسپورت را تحویل گرفتند حدود ۱۰ روز بعد پاسپورت به همراه ویزا که به صورت برچسب( لیبل) ضمیمه شده بود برایم ارسال کردند.
در هنگام پرکردن فرم آدرس، شماره تلفن شخص یا جایی در هند ازم خواستند که همان شماره تلفن و آدرس و مشخصات هاستل اول را براشون نوشتم که مورد قبول بود.مبلغ ویزا ۱۰۰ دلار به اضافه ۸۰۰ تومن نقد دریافت کردند. حالا نوبت انتخاب کوله پشتی بود که بودجه بیشتری برای این مورد در نظر گرفتم تا کوله استانداردی داشته باشم .به دلیل اینکه پرواز بدون بار انتخاب کرده بودم فقط اجازه داشتم کوله را به داخل کابین ببرم این مواردی باید حذف میشدند شامل پاوربانک و چاقو ،ناخنگیر داخل کابین ممنوع هست و مایعات مثل شامپو و عطر تا حجم ۵۰ سی سی اجازه دارند .
برای نظم دهی داخل کوله هم سه کیسه پارچه ای تهیه کردم یکی از کیسه ها جهت لباس( شامل چند دست لباس نخی و خنک ) یک کیسه جهت( دارو وسایل بهداشتی شامل داروهای گوارشی پماد قبل و بعد از گزش حشرات،داروی مسکن بدون کدئین ،پودر صابون و لباسشویی، شامپوی خنک کننده ، لیوان درب دار، ملافه، پتو مسافرتی، حوله سبک ،دمپایی،دستمال کاغذی ) کیسه سوم جهت (خوراکیها شامل مغزیجات، عسل و مربای تک نفره ،حلوای کنجدی ،چاقو قاشق چنگال پلاستیکی، خودکار) که این طبقه بندی برای نظم داخل کوله بسیار اهمیت داشت و به هر چیزی به راحتی دسترسی داشتم.همه وسایل ذکر شده در طول این سفر برام کاربردی بودند. نهایت وزن کوله حدود ۶ تا ۷ کیلو شد که برای شروع بد نبود
رزرو محل اقامت هم از سایت بوکینگ انجام دادم .هاستلهای که بدون نیاز به پرداخت بودند انتخاب کردم و از همه هاستلها درخواست میکردم که واچر را برایم بفرستند. علاوه بر اینکه پی دی اف مدارک در تلفن همراهم ذخیره کردم ؛کپی این مدارک شامل کارت ملی و شناسنامه،واچر هتلها ،ویزا ،پاسپورت،بلیط رفت و برگشت، به اضافه دوقطعه عکس ۵×۵ همراه بردم. درمورد بیمه هم از سایت های ایرانی سوال کردم و جواب دادند که برای هند بیمه سفر اجباری نیست بنابراین بیمه نخریدم.فقط کارت واکسن را برای احتیاط از سایت دانلود کردم اما در هیچ جا از من درخواست کارت واکسن نشد
روز ۴ اسفند ساعت یک بعد از ظهر از شیراز به شارجه رفتم و پس از یک توقف ۵ ساعته در سالن ترانزیت فرودگاه شارجه، به مقصد کوچی پرواز کردم در پروازهای ایرعربیا هیچ نوع پذیرایی حتی آب وجود ندارد و برای هر خوراکی که بخواهید باید پول بپردازید و مهمانداران در مدت پرواز مشغول فروختن خوراکی بودند. ساعت ۳ نیمه شب بود به فرودگاه کوچی رسیدم در بدو ورود دو صف تشکیل شد یکی شهروندان هندی و یکی صف افراد غیر هندی به جلو گیت که رسیدم مسئول کنترل پاسپورت از من درخواست فرم کرد که مجبور شدم دوباره به سالن اصلی برگردم و از باجه ایرعربیا فرم تهیه و پر کنم و دوباره در صف کنترل پاسپورت ایستادم به جلو صف رسیدم و بالاخره نوبتم شد .
مامور گیت بازرسی آقایی سیبیلو با پوست تیره خوشرو و مهربان ازم پرسید برای چی آمدی و آمدنت بهر چیست ؟ چرا تنهایی؟ وخلاصه توضیح دادم که توریستی اومدم و واچر هتل های محل اقامت و برنامه این دو هفته را بهش نشون دادم دوباره انگشت نگاری، اسکن چشم انجام دادندو در مورد اوضاع ایران پرسید و گفت اخبار ایران را دنبال میکنم. گفتم همه چیز بر وفق مراد هست مهر بزن بریم دنبال کارمون .مهر تاریخ ورود روی ویزا زد ؛ گشتی در فری شاپ زدم.پرسنل خانم و آقا لباس سنتی هندی به رنگ زرد و فیروزه ای به تن داشتند که بسیار چشم نواز بود.حالا ساعت نزدیک به ۴ شده بود و هوا تاریک بود در یک سالن خالی پر از صندلی نشستم
و منتظر روشن شدن هوا ماندم ساعت ۷ صبح بود نیاز به چنج کردن پول داشتن اسکناس ۵ دلاری را در صرافی فرودگاه به ۳۰۰ روپیه چنج کردم، قبل از سفر هرچه تلاش کردم از شیراز روپیه بخرم پیدا نکردم.از سالن فرودگاه بیرون زدم .
اطراف محوطه خروجی پراز گلها و درختان سرسبز زیبا بود محوطه بسیار تمیز و هوای خنک و مطبوع صبحگاهی شرجی ملایم.صدای آواز پرندگان و پارکینگی که پر از موتور سیکلت بود اینها اولین تصاویر از هند بود که دیدم
فورت کوچی
فورت کوچی یکی از جاذبههای کوچی است. این شهر ساحلی در بخش جنوب غربی شهر کوچی است که بهخاطر جذابیت استعماری دنیای قدیم شهرت دارد. این مکان هنوز هم تکتک تغییرات فرهنگی را که در طول قرنها پشتسر گذاشته است، حفظ کرده است. شما میتوانید بقایای حکومت بریتانیا را در سراسر کشور ببینید. از جاذبههای کوچی هند این است که این شهر مملو از ساختارهای اروپایی است و فضایی کلی دارد که مدام شما را بهیاد قدرتهای استعماری میاندازد که زمانی بر آن حکومت میکردند. خیابانها، ساختمانهای رنگارنگ و جذاب و منظره زیبای ساحل این شهر بسیار شبیه شهرهای کوچک اروپای جنوبی است. قبل از خروج از درب فرودگاه از نگهبان آدرس فورت کوچی را پرسیدم گفت باید اتوبوس پارک شده اون سمت خیابان را سوار بشی و ایستگاه مترو پیاده شوی.
نیم ساعت بعد راننده اتوبوس آمد وسوار شدم در طول مسیر جنگلهای سرسبز و درختهای بلند نارگیل به چشم میخورد و به شهر مدرن با ساختمانهای بلند رسیدم و در اخرین ايستگاه جلو ورودی مترو پیاده شدم و مبلغ ۶۵ روپیه پرداختم.ساختمان مترو نوساز بود و در ورودی ان باید وسایل از ریل بازرسی عبور میدادیم مثل فرودگاه.و در روزهای اینده هم وضع به همین منوال بود در ورودی مترو و مراکز خرید ایستگاه بازرسی و امنیتی داشت.به ایستگاه مترو رفتم درب ورود بلیط به مبلغ سی روپیه خریدم و سپس در ایستگاه کالج پیاده شدم و دوباره پرسان پرسان به سمت اتوبوسی که به فورت کوچی میرفت سوار شدم، چشمتان روز بد نبیند اتوبوس سبز رنگ قراضه به نظر میرسید مربوط به جنگ جهانی اول باشد،و البته در بقیه روزها فهمیدم کلا همه اتوبوسها همین وضعیت داغون را دارند، بوقهای ممتد و ویراژ رفتن از صفات بارز رانندگان هندی هست و صدای بلند موزیک هندی که شاگرد راننده مسئول کنترل و عوض کردن موزیک هست و به نوعی دیجی هم بود .
موتور های فراوانی در پشت چراغ قرمز که با سبز شدن چراغ راهنمایی صدها موتور با هم به حرکت در می امدند که فقط در فیلم ها دیده بودم ، جنگل و درختان نارگیل و استوایی سرسبز ،پلهای پی در پی که از روی رودخانه های زیبا اتوبوس از روی آنها عبور میکرد.اتوبوسهای لبریز از مسافر در لاین مخالف و واگنهای قطار به همان شلوغی به موازات جاده ها در حال حرکت بر روی ریلها بودند.خلاصه در چشم من همه چیز زیبا و عجیب بود
هرچه اتوبوس به فورت کوچی نزدیک تر میشد بافت قدیمی نمایان میشد و خیابانها تنگ تر بود که البته رانندگان هندی با مهارت خارق العاده ای در این ترافیک و فضای تنگ این غول آهنی را هدایت میکرد از معجزات هست. شاگرد راننده با یک دسته بلیط به سراغم آمد و ۴۰ روپیه پرداختم و یکی از اون بلیطهای کوچک که مبلغ روش نوشته بود به عنوان رسید دستم داد.بهش آدرس را نشان دادم و من را در نزدیکی هاستل که رزرو کرده بودم پیاده کرد از یک راننده ریکشا سوال کردم گفت نیم ساعتی راه هست از قبل نرمافزار maps me را دانلود کرده بودم که به صورت آفلاین کار میکند و شهرهایی از هند را که میخواستم سفر کنم را دانلود کرده بودم که برای من خیلی کاربردی و دقیق بود به نقشه آفلاین نگاه کردم دیدم حدود ۷۰۰ متر بیشتر فاصله نیست بنابراین پیاده رفتم هنوز هوا خنک بود . به هاستل bunk house رسیدم
.هاستل در محله قدیمی و تاریخی قرار داشت و دیواره بیرون ان سرسبز و پوشیده از گیاه بوده .در و دیوار لابی با نقاشی های زیبایی تزیین شده بود و یک کتابخانه زیبا و فرشهای سنتی رنگارنگ و مکانی سنتی برای نشستن داشت،و یه آشپزخانه اشتراکی با همه وسایل آشپزی .رسپشن هاستل رفتار بسیار مهربان و دوستانه ای داشت و اسامی مکانهای دیدنی را برروی کاغذی نوشته بود و راهنمایی کرد. تختم را تحویل گرفتم دو دختر هندی هم اتاقم بودند، وقتی من رسیدم حاضر شده بودند و کمی خوش و بش کردیم و رفتند.مبلغ ۵۰۰ روپیه برای یک شب پرداختم البته اتاق فقط پنکه داشت که در زمانی که من آنجا بودم جوابگو بود. اتاق اسپلیت دار حدود ۱۵۰ روپیه گرانتر بود .
یکی از کنسروهای که همراه آورده بودم خوردم و بیرون زدم ظهر شده بود و هوا گرم بود اما میخواستم از زمان حداکثر استفاده ببرم میخواستم به کاخ ماتانچری که از جاهای دیدنی هند هست، دوباره از روی نقشه چک کردم و مسیر را پیدا کردم و پیاده به راه افتادم در طول مسیر کلیساهای زیادی دیدم از هر دو خانه ای که رد میشدم یکی کلیسا بود،اکثر مغازه ها مجسمه و تابلوهای نقاشی و صنایع دستی چوبی زیبایی داشتند.صاحبان این مغازه ها به زور من را دعوت به دیدن اجناسشون میکردند و میگفتن حالا بیا ببین.الحق هم صنایع دستی و سنتی زیبا و چشم نوازی داشتند اما تازه شروع سفرم بود و باید سبک سفر میکردم و فعلا قصد خرید نداشتم تا روز آخر .در طول مسیر به کلیسای بانوی ما our lady رسیدم نیم ساعتی را وارد کلیسا شدم و خورشید در اوج گرمای خودش بود نیم ساعتی را در کلیسا استراحت کردم و بر روی صندلیها نشستم و دوباره به راه افتادم
بالاخره کاخ به ماتانچری رسیدنم و در نهایت ناباوری تعطیل بود گفتند جمعه ها بسته هست.این کاخ در واقع نوعی باغ موزه قدیمی هست که توسط هلندی ها در قرن ۱۶ میلادی ساخته شده و آثار نقاشی در آن به نمایش گذاشتند و جز یکی از مهمترین آثار تاریخی منطقه فورت کوچی به حساب میاد به هر حال قسمت نشد گفتم ایشالا سفر بعدی اگر عمری باقی بود (خود دلداری)
با چند دقیقه پیاده روی به محله یهودی ها یا jew town رسیدم اکثر خانه های قدیمی این منطقه یک موزه زنده و منطقه تاریخی بسیار زیبایی بود و تمام موزه ها بدون هزینه ورودی بود.مغازه ها همه عتیقه فروشی و کالاهای آنتیک داشتند و پر از توریست بود.
از محله یهودیان سوار اتوبوس شدم و به منطقه ساحلی و کنار دریا رسیدم . یکی دیگر از جاذبه های فورت کوچی fishing Chinese net نوعی تور ماهیگیری به روش چینی ها هست که بسیار جالب و دیدنی هست تورها از لحاظ طراحی و ساختار با سایر تورهای ماهیگیری تفاوت دارند. به علاوه، در میان عکاسانی که سعی دارند از غروب آفتاب از میان این تورهای زیبا عکس بیندازند بسیار محبوب هستند. این تورها با ۱۰ متر ارتفاع، افقی هستند و توسط ابزارهای مکانیکی بزرگی نگه داشته می شوند. تور به یکباره وارد آب میشود و بوسیله اهرمی دوباره بالا میکشند صبح ها و موقع غروب ماهیگیری انجام میشود و ماهی های صید شده همان لحظه به فروش میرسد.
کمی در اطراف قدم زدم ناگهان حالت تهوع و دل درد شدیدی احساس کردم، از صبح غیر از آب معدنی چیزی از غذاهای هندی تست نکرده بودم یک نوشابه خنک هم خوردم اما حالم داشت بدتر میشد که اولین قرص گوارشی که قبلاً با پزشک مشورت کرده بودم خوردم و در طول این دو هفته هر روز استفاده کردم که خوشبختانه درطول سفر دیگر به این حالت هم دچار نشدم . خسته و گرمازده شده بودم هاستل نزدیک ساحل بود.
به اتاقم برگشتم ۲ ساعتی استراحت کردم .عصر دوباره به راه افتادم نزدیک محل اقامتم، سالن محل نمایش کاتاکالی بود نمایش کاتاکالی یک رقص سنتی هندی هست که زیر مجموعه نمایشهای سنتی هندی هست، وقتی رسیدم گفتند امشب اجرا نداریم و اجرای موسیقی زنده برگزار میشد یک ساعتی هم در سالن نمایش نشستم و خانومی خواننده به همراه دو نوازنده با سازهای کوبه ای برنامه زیبای اجرا کردند یک ساعت بعد چون دیر وقت شده بود در خیابان های اطراف هاستل چرخی زدم همه خانه های این محله قدیمی پر از کافه و هتل و توریستهای زیادی بودند مقداری نان شیرین گردویی جهت صبحانه خریدم و به هاستل برگشتم.
به میرزا رسپشن هتل گفتم تختم در طبقه بالا هست اگر ممکنه به تخت پایین جابجا کنم با کمال خوشروئی قبول کرد و از برنامه فردا بهش گفتم که میخواهم به شهر مونار بروم و باید به کدام ترمینال بروم او هم گفت خانم هم اتاقیت به نام الین فردا برنامه مونار داره با هم هماهنگ شوید به اتاق که رفتم و الین که دختری اهل انگلستان بود دیدم و سبک سفر الین هم مثل من بود کوله گردی تنها.یک هفته قبل به هند سفر کرده بود و دهلی و آگرا را گشته بود و با پرواز داخلی به جنوب هند و تور کوچی آمده بود.
بهش گفتم فردا باهم مونار برویم او هم خیلی خوشحال شد.پرسیدم چه هاستل در مونار رزرو کردی ؟ در کمال ناباوری همان هاستل بود که من رزرو کرده بودم پس مقصدمان با هم یکی بود .صبح ساعت ۸ از هاستل بیرون زدیم و الین همسفر من شد.اول به یک رستوران رفتیم و صبحانه ای شامل چیزی شبیه عدسی پرادویه و تند خوشمزه با نان سفارش دادیم به مبلغ ۷۰ روپیه.
با اتوبوس به ترمینال ernakulam رفتیم و اتوبوس داغون دیگری به مقصد مونار سوار شدیم فاصله تا مونار حدود ۱۷۰ کیلومتر بود.بعد از یک ساعت در ترافیک از فضای شهری کوچی خارج شد و در ابتدای مسیر به سمت مونار کارگاهها و نمایشگاهای صنایع چوبی و بامبو مثل مبل و صندلی از چوب جنگلهای اطرف بود که محصولات زیبایی را طراحی و تولید کرده بودند.اتوبوس بعد از دوساعت در ایستگاه بین راهی توقف کرد جایی شبیه ایستگاهای بین راهی قم .یک سیب و موز خریدم که سیب آبدار و خوشمزه بود اما موز بافت سفت و رنگ نارنجی داشت و کلا در روزهای دیگه امتحان کردم طعم جالبی نداشت . بدلیل کوهستانی و پیچ در پیچ بودن مسیر و توقفهای زیاد اتوبوس حدود ۴ ساعت طول کشید تا به مونار رسیدیم
مونار(سرزمین زیبا با مزارع چای)
اتوبوس قراضه با بوقهای های ممتد ساعت حدود ۱۰ صبح از ترمینال ارناکولام حرکت کرد و مسیر کوهستانی ، سرسبز و پیچ در پیچ که شبیه جاده های شمال بود در پیش گرفت و هوا هم رو به خنکی و سردی رفت.
همسفرم الین در حال چک کردن نقشه بود و من هم خاطرم جمع بود کمی که گذشت خودم نقشه آفلاین را نگاه کردم و دیدم از هاستل گذشتیم تصمیم گرفتیم تا آخرین ایستگاه به شهر مونار برویم دوباره با اتوبوس دیگری مسیر را برگردیم تا به هاستل برسیم چقدر هم این تصمیم عالی بود حدود ۵ کیلومتر که از هاستل دور شدیم تازه تپهها و مزارع سرسبز زیبای چای پدیدار شد و دیدن این مناظر حسابی حالمان را خوب کرد.
در شهر مونار ناهار برنج بریانی خوردیم و حدود ۱۰۰ روپیه شد و دوباره با اتوبوس برگشتیم به مسیر هاستل ،چشمتان روز بد نبیند هاستل 3R recidency بالای کوه با شیب بسیار تند که بالا رفتن با این کوله پشتی خیلی اذیت شدم وقتی به داخل هاستل رسیدم ضربان قلبم به شدت میزد .اما هاستل فوق العاده تمیز و نوساز بود و چشم انداز زیبایی به جنگل داشت در اتاق با دو تا خانم دیگر اهل اسپانیا که هم اتاقی بودن آشنا شدیم و تا آخر شب با هم در مورد مکانهای دیدنی و سفرهامون با هم گفتگو کردیم خوبی هاستل به این هست که اصلا احساس تنهایی نمیکنی حتی جایی که متوجه صحبتهایشان نمیشدم با حوصله برام موضوع را توضیح میدادند و این تجربه برام واقعا شیرین و دلپذیر بود
روز بعد تصمیم گرفتم هاستل را در ساعت ۱۱ تحویل دهم و مبلغ ۴۰۰ روپیه پرداختم و مکان دیگری نزدیک به مونار یعنی حدود ۱۰ کیلومتر جلوتر از سایت بوکینگ رزرو کردم و بهشون پیام دادم و برام لوکیشن فرستادند، اما تا قبل از ساعت ۱۱ گشتی زدم چون در اطراف منطقه جنگلی بسیار سرسبز و زیبایی بود .از هم اتاقیها و الین خداحافظی کردم .
دوباره با اتوبوس از هاستل اول به دوم رفتم در مسیر با آقای هندی بنام راجا که او هم از همان هاستل چک اوت کرده بود آشنا شدم و برایش توضیح دادم که می خواهم به هاستل monak tree بروم باهم سوار یک اتوبوس شدیم و در مسیر با هم صحبت کردیم و از شهرهای بعدی که میخواستم بروم باهاش صحبت کردم برام از شهر میسور تعریف کرد و عکسهایی از دیدنیهای میسور نشانم داد که همون لحظه تصمیم گرفتم این شهر هم به لیستم اضافه کنم.موقع پیاده شدن متوجه شدم که راجا کرایه من را حساب کرده .ازش تشکر و خداحافظی کردم و سر جاده ای که به محل اقامتم میرسید پیاده شدم.آنقدر مسیر رسیدن به هاستل بعدی زیبا و بینظیر بود، سر تا سر مزار چای و جنگل بود که مسیر ۱۰ دقیقهای را یکی دو ساعت طول کشید تا به انجا رسیدم .
هاستل ساختمان قدیمی اما مکان بسیار عالی در دل جنگل داشت، اما رستوران و مغازه در نزدیکی نداشت. یک اتاق دو تخته که با یک خانم هندی هم اتاق بودم تحویل گرفتم.یک آقایی که خدمه آنجا بود به محض رسیدنم بهم گفت : ناهار خوردی ، گفتم رستوران کجاست گفتم خودشون میارن شما فقط سفارش بدیم و من فکر کردم که رستوران نزدیک هست و گفت.بز اگر برنج و مرغ میخواهی برایت سفارش دهم .من هم گفتم اوکی.نیم ساعت بعد صدایم کرد وگفت غذا رسید
پرسیدم قیمت چقدر است گفت ۴۰۰ روپیه با هزینه آوردن، گفتم کنسل کنم اما گفت نمیشه این اولین تجربه بود که با قیمت ۲۰۰ روپیه میتوانستم بهترین غذا را در رستوران سفارش بدم. این هم یک تجربه شد که در هرجایی به خصوص هاستلها هرچیزی که پیشنهاد میدادند یا اول قیمت میپرسیدم یا بدون معطلی میگفتم لازم ندارم .راستی کیفیت غذا فوق العاده افتضاح بود.
استراحتی کردم و عصر هنگام غروب آفتاب در بین مزارع چای رفتم و غروب خورشید را تماشا کردم و کلی عکاسی کردم اما به محض اینکه آفتاب غروب کرد چون مسیر خلوت و جنگلی بود سریع به هاستل برگشتم .موقع خواب در بالای تختم مارمولکی دیدم در گوشه ای دیگر هم قورباغه کوچکی داخل اتاق امده بود اما اجبارا بر ترسم غلبه کردم هرچه باشد این جنگل محل زندگی آنها بود و ما مهمان بودیم!
شب را زود خوابیدم صبح فردا می خواستم دوباره به کوچی برگردم و به کولام بروم صبح روز بعد چک اوت کردم و مبلغ ۴۰۰ روپیه کرایه هاستل پرداختم همین که بیرون زدم از شانس خوب توبین مسئول هاستل را دیدم و گفتم چک اوت کردم و می خواهم به مونار بروم و من را با موتور تا سر جاده اصلی رساند بابت این مهربانی و لطفی که در حقم کرد کلی تشکر کردم. به شهرمونار رسیدم برای صبحانه شیرچای و موز سرخ شده از یکی از دکه های خیابانی خوردم.
وارکالا
اتوبوس مونار به کوچی سوار شدم کرایه هر نفر ۱۷۰ روپیه بود ساعت یک ظهر به ترمینال Ernakulam کوچی رسیدم و اتوبوس kollam ایستاده بود بلافاصله سوار شدم فاصله تا انجا حدود ۲۳۰ کیلومتر است و باید حدود ۶ تا ۷ عصر میرسیدم اما در مسیر ترافیک شده بود یک ساعتی معطل شدیم حدود هشت و نیم شب بود که به کولام رسیدم باید اتوبوس دیگری سوار میشدم تا به ساحل وارکالا و هاستل برسم آخرین اتوبوس ساعت ۹ شب بود سوار شدم یک ساعت بعد دوباره با توقف های طولانی راننده، تنها مسافری که در آخرین ایستگاه پیاده شد من بودم.در جنوب هند به خصوص روستاها و شهرهای کوچک به نظر میآمد از طلوع تا غروب فقط تردد و شلوغی وجود دارد از غروب آفتاب تقریباً رفت و آمد بسیار کم شده و در شب به حداقل میرسید.
از جایی که پیاده شدم بالاخره یک ریکشا پیدا کردم و با مبلغ ۱۵۰ روپیه به هاستل رسیدم یک اتاق چهار تخته تحویل گرفتم که خودم تنها مسافر این اتاق بودم .فرصتی پیدا کردم و لباس هایم را شستم.در این سفر پماد قبل از گزش حشرات هم کمک فراوانی کرد و چون جاهایی که اقامت داشتم در دل جنگل و نزدیک دریا هست و پشه های زیادی داشت. صبح زود از خواب بیدار شدم و به سمت دریا رفتم فاصله تا دریا پیاده حدود سه دقیقه بود.وارکالا معروفترین ساحل صخره ای در جنوب ایالت کرالا هست که صخره ها در مجاورت دریا قرار دارند به محض اینکه ساحل از بالای صخرهها یا به عبارتی کلیف وارکالا دیدم مو به تنم راست شد.
از این همه زیبایی دریا و ساحل به وجد آمده بودم. تا ظهر شروع به راه رفتن در مسیر ساحل کردم هر چه بیشتر میرفتم مناظر جالبتری پدیدار می شد و ریزورت های و رستورانهای لاکچری و قطعاً گران قیمت در ساحل بود. مقداری پول چنج کردم و در مورد بلیط اتوبوس اسلیپری به مقصد بعدی یعنی میسور پرسیدم به قیمت ۱۶۰۰ بود و ۳۰۰ روپیه کارمزد اضافه کرد و ۱۹۰۰ روپیه دریافت کرد.از روزهای بعد به هرترمینالی که میرسیدم بلیط مقصد بعدی را میخریدم و اینطور بود که این کارمزد حذف میشد.
در وارکالا نوعی ماساژ مخصوص به نام آیوردا یا آیوردتیک ماساژ منحصر به فرد هست که با روغن گرم انجام میشود .به اینصورت که بر روی تخت دراز میکشی و یک چیز قوری مانند بالای سر روغن داغ روی پیشانی میریزید داغی مطبوعی که نمیسوزاند بعد از سر تا نوک پا را ماساژ میدهند و سپس محلی برای شستشو و حمام دارد که روغن اضافی را از بدن پاک میکنیم البته توصیه خودشان به این هست که یک شبانه روز روغن بر روی سر بماند و شسته نشود کلا این نوع ماساژ خیلی آرامش بخش هست .مبلغ آن برای یک ساعت ۱۲۰۰ روپیه بود که با چانه زنی هزار روپیه گرفت .غروب افتاب دوباره به سواحل نزدیک رفتم .از تماشای غروب و این ساحل دریا سیر نمیشدم.به لطف مسافران خارجی رستورانهای ساحلی تا اخرین ساعات شب شلوغ و زنده بود.خوشحال بودم از اینکه فردا هم هنوز این مناظر را میبینم
صبح سه شنبه بود ساعت ۸صبح از هاستل به سمت معبد janardhana به راه افتادم. در مسیر معبد، از کنار ساحل عبور میکردم و در قسمتی از انجا تعداد زیادی گروههای پراکنده جمع شده بودند و عده ای در یک صف چیزهایی میخواندند و به سمت دریا میرفتند. عده ای بر روی شنها برای خود سکویی درست کرده بودند و مشغول دعا خوندن بودند و مراسم مذهبی به جا می آورند و دیدن این مراسم در کنار ساحل برایم عجیب و جالب بود.یک ساعتی محو تماشای یکی از گروهه شدم اول فکر میکردم فیلم گرفتن ممنوع هست اما بعد که اجازه گرفتم و با روی گشاده از من دعوت کردند که جلو بروم و عکس و فیلمهای واضح تری بگیرم.
در این مراسم به وسیله شنهای ساحلی سطح بلندتری درست میکردند و یک شخصی که به عنوان عالم و دعا خوان بود بر بالای سکوی شنی مینشست و افرادی که میخواستند روضه خوان براشون دعا بخونه روبرویش مینشستند. ابتدا برگ موز را جلو هر فردی میگذاشت و مقداری برج کته شده و برگ گل و عود و ادویه ها به دستشان میداد که بر روی این برگ قرار دهند و در همان حال ورد میخواند. در قسمتی از دعا ازشون میخواست که بایستند و دور خود بچرخند .سپس برگ با همه محتویات به دستشان میداد و به سمت دریا میبردند و دوباره برمیگشتند و برگ را بر روی شنهای ساحل میگذاشتند در کسری از ثانیه کلاغها که در آسمان پرواز میکردند به سوی این برگها می امدند و برنج روی برگها را میخوردند در آخر هم مبلغی پول به دعاخوان تقدیم میکردند.نکته جالب اینکه هر دعاخوان دارای تابلو یا بنر تبلیغاتی مخصوص به خود داشتند که در کنار سکویی که بر روی شنها درست میکردند قرار میدادند.
به راه افتادم و بالاخره به معبد رسیدم. معبد جاناردانا که قدمتی حدود ۲۰۰۰ سال دارد.روبروی معبد استخر بسیار بزرگی بود که قبل از داخل شدن به معبد در آن غسل میکردند، درب ورودی مبلغ ۱۰ روپیه گرفتند و کفش را تحویل دادم و حدود ۳۰ تا پله به سمت بالا داشت.معبد در مکان جنگلی قرار داشت افراد زیادی مشغول عبادت بودند.اقایی را دیدم که درحال راز و نیاز با مجسمه سنگی گاو بود. پیرزنی در گوشه ای از معبد ایستاده بود و مرا به سمت خود خواند.جلو رفتم کمی زردچوبه به صورت خطی روی پیشانی ام کشید و با یک ویولون کهنه شروع به نواختن کرد و شعری هم می خواند بعد از یک دقیقه گفت پول بده از کیفم ۱۰ روپیه بیرون آوردم رویش را درهم کشید و صورتش را چرخاند گفت ۲۰تا بده... از آن به بعد در هر معبدی که بهم میگفتند جلو بیا ،دستی تکان میدادم و میگفتم خیلی ممنون !!
تا ساعت ۱۱ صبح به هاستل برگشتم چک اوت کردم و مبلغ ۸۰۰ روپیه برای دو شب پرداختم و کوله ام به پذیرش سپردم. به سمت مسیری که محلیها زندگی میکردند رفتم تا ناهار بخورم .رستورانی پیدا کردم برنج و خورشت دال خوردم ۷۰ روپیه شد یک ساعتی نشستم مراحل پخت سمبوسه و پیراشکی که در جلوی چشم مشتری انجام میشد تماشا کردم.
سپس به آکواریومی در نزدیکی آن محل بود .ساختمان جالبی داشت و راهرویی به طور حلزونی و مارپیچ داشت که به سمت بالاو پشت بام میرسید و در طول این مسیر مارپیچ اکواریومها قرار گرفته بود. آقایی که مسئول آکواریوم بود با گشاده رویی احوالپرسی کرد و در مورد ماهیها توضیحاتی داد که محل زندگی این ابزیان دریای هند هست.عروس دریایی های خیلی قشنگی که نور یو وی به انها میتابید تماشا کردم ،در آخر موقع خداحافظی کارمند مسئول انجا بستنی تعارف کرد که قبول نکردم .بلیط ۴۰ روپیه شد.
عصر شده بود دوباره به هاستل برگشتم. مسیرم به اینصورت بود که با اتوبوس شهری به ایستگاه قطار به کولام بروم و بعدش با ریکشا به محل سوار شدن اتوبوس میسور برسم.مسیر رسیدن به قطار از هاستل فاصله حدود ۳ کیلومتر بود. به آقایی که در لابی نشسته بود گفتم آیا اتوبوسی به ایستگاه قطار هست ؟جواب داد اتوبوس ندارد و فقط باید ریکشا سوار شوی چون خودش صاحب ریکشا بود .هزینه ریکشا در جنوب هند از تاکسی هم گرانتر بود و یک مسیر کوتاه کمتر از ۲۰۰ روپیه نمیشد.
خداحافظی کردم و پیاده به راه افتادم. حدود ۵ دقیقه بعد به ایستگاه اتوبوس رسیدم چند نفره ایستاده بودند.سوال کردم ، چند دقیقه بعد سوار اتوبوس شدم و بعد از ۵ دقیقه جلوی ایستگاه قطار پیاده شدم و مبلغ ۱۰ روپیه پرداختم. نکته مهم افرادی که در هاستل ها هستند به هرطریقی میخوان از توریست درامد داشته باشند و همیشه میگن هیچ راهی وجود نداره .
وارد ایستگاه قطار شدم و بلیط به مبلغ ۲۵ روپیه به کولام خریدم و حدود ۱۰ دقیقه بعد به محلی که قرار بود اتوبوس میسور سوار شوم، رسیدم .به موقع یعنی ساعت ۹:۳۰شب اتوبوس اسلیپری رسید .در این اتوبوس به جای صندلی سرتاسر تختخواب هست دورتادور هر تخت پرده دارد کاملا از فضای بیرون مجزا میشود بالای هر تخت کولر ، پریز جهت شارژ تلفن ،بالش و پتو دارد.تخت های تک نفره و دو نفره دارد .من هم برای ایمنی بیشتر موقع خرید بلیط تخت یک نفره و طبقه بالا انتخاب کردم
میسور
میسور ایالت کارناتاکا
شب ساعت ۹ اتوبوس اسلیپری سوار شدم صبح حدود ساعت ۷:۳۰ به پایانه میسور رسیدم از اتوبوس که پیاده شدم با استفاده از مپ مسیر به هاستل را چک کردم حدود یک کیلومتر بود و بعد از ۱۰ ساعت خوابیدن در اتوبوس خسته نبودم و پیاده به راه افتادم در مسیر خانمهایی را دیدم که در حال بافت ریسههای گلهای طبیعی بودند و همه جا پر از این گلهای بافته شده بود.
به هاستل رسیدم. فقط اتاق هاستلی مختلط داشتند و مجبور شدم اتاق مجزا به مبلغ ۶۰۰ روپیه انتخاب کنم .از رسپشن خواستم که مکانهای دیدنی و معروف را معرفی کند و مسیرها به این ترتیب شد :چاماندلی هیل، سپس باغ وحش و میسور پالاس و آرت گالری .پایانه اتوبوس نزدیک بود با اتوبوس شماره ۶۶ به تپه چاماندلی حرکت کردم.
در میسور رنگ پوست افراد روشنتر لباسها آراسته و شیکتر و تضاد طبقاتی نسبت به مردم جنوب مشهود بود حتی اتوبوسهای درون شهری کولردار و مدرن بودند. اتوبوس شماره ۶۶ از یک مسیر مارپیچ و بسیار سرسبز و زیبا بالا رفت تا به بالای یک تپه رسید طوری که تمام شهر از بالا چشم انداز بسیار زیبایی داشت آخرین ایستگاه پیاده شدم و به سمت معبد معروف به راه افتادم روز سهشنبه بود و فوج فوج مردان با لباسهای سنتی هندی و زنان با ساری های رنگارنگ و زیبا و گلهای طبیعی بافته در گیس های بلندشان به سمت معبد میرفتند در ابتدای ورودی سبدهایی شامل نارگیل گل و موز میخریدند و کفشها هم به کفشداری میسپردند
سپس به سمت درب ورودی معبد میرفتند بازار عکاسی هم بسیار داغ بود و عکاسان زیادی عکس فوری با مبلغ ۵۰ روپیه میگرفتند داخل معبد سبد را به قسمتی میبردند و نارگیل را میشکستند و پوسته نارگیل را داخل سبد میگذاشتند و بعد به قسمتی تحویل میدادند به نوعی هدیه برای معبد بود .با وجود ازدحام شدید جمعیت ، نظم دیده میشد و همه به سمت جلو حرکت میکردند هیچ خبری از هل دادن و تو صف جلو زدن و همهمه نبود و ارامش و سکوت برقرار بود همه در حال اجرای مراسم معبد بودند داخل معبد دیوارها کنده کاریهای زیبایی داشت و هنگام خروج از معبد هم راهبی نشسته بود و مایعی در کف دست افراد میریخت و مقداری از آب را میخوردند و بقیه را بر سر و صورت خود میپاشیدند،از آن مایع هم خوردم مزه پماد سالسیلات میداد و عطر تندی داشت .از معبد که خارج شدم نارگیلهای سبز توجهم را جلب کردند به مبلغ ۸۰ روپیه خریدم وشیر داخل آن با نی نوشیدم خنک و شیرین بود حتما توصیه میشه.
در مسیری که میخواستم به سمت اتوبوس برگردم نمایشگاه بهشت و جهنم بود اون هم با عروسکهایی تصویرسازی کرده بودند و جالب بود و آقایی هم در مورد این تابلوها توضیحاتی داد.