سوار بر اتوبوس ۶۶ شدم و از راننده خواستم که درب باغ وحش من را پیاده کند، روبروی باغ وحش پیاده شدم مبلغ ۲۰۰ روپیه ورودی باغ وحش پرداختم این باغ وحش از قدیمیترین و مدرنترین باغ وحش هندوستان وسال ۱۸۹۳ تاسیس شده ودرمساحت ۶۴ هکتار و دارای ۱۶۸ گونه جانوری و پوشش گیاهی منحصر به فرد دارد که به نوعی باغ گیاه شناسی هم بود انواع حیوانات آسیایی آفریقایی ،فضاسازی عالی و مدرن برای هر گونه جانوری بود ،در موقع خرید بلیط هم میتوانستیم ون های روباز که در کل باغ درحال گردش بودند با پرداخت هزینه اضافه تر انتخاب کرد اما من پیاده روی را برگزیدم حدود دوساعتی گردش کردم سپس به مجموعه فود کورت رفتم برای نهار ماسالادوسهای خوشمزه به مبلغ ۱۵۰ روپیه انتخاب کردم و حدود یک ساعت دیگر گردش کردم و دل کندن از این فضا سخت بود
ظهر شده بود و هوا هم گرم بود از پیادهروی زیاد خسته شده بودم از باغ وحش بیرون زدم و به سمت مرکز شهر برگشتم مقصد بعدی موزه هنر بود به ورودی موزه که رسیدم سالنی در کنار آن بود و بچههای زیادی با لباسهای سنتی رنگی و زیورآلات ورودی درب سالن توجهم جلب کرد ، اجازه گرفتم و داخل سالن شدم جشن بچههای یک مدرسه بود که با والدینشان آمده بودند و با لباسهای سنتی وهمراه با نورپردازی اجرای رقص گروهی هندی داشتند حدود دو ساعتی نشستم برنامه جالبی بود ساعت ۵ عصر بود از سالن خارج شدم و متاسفانه آرت گالری تعطیل شده بود و اما جشن دانش آموزان آنقدر جالب بود که پشیمان نبودم
سپس به سمت کاخ میسور پالاس که در آن نزدیکی بود پیاده راه افتادم غروب بود و هوا کم کم تاریک شد در محوطه جلو کاخ سنجابها از درختها پایین امده بودند و به این طرف و انطرف میرفتند .بلیط به مبلغ۲۷۰ روپیه خریدم و وارد محوطه شدم ابتدای درب ورودی یک معبد عجیب با معماری جالبی بود و دوباره معبد گردی کردم .به سمت بنای اصلی میسورپالاس رفتم اما تعطیل بود و فقط برنامه نورپردازی در شب اجرا میشد.در محوطه روبروی کاخ صندلی چیده بودند و با نورپردازی منحصر به فردی داستان تاریخی ساخت این بنا را روایت میکردند حدود یک ساعت طول کشید.جالب این که در طول روز دربهای ورودی این اثر تاریخی باز هست و ورودی ندارد.
خسته و کوفته به سمت هاستل راه افتادم در مسیر سمبوسه خوشمزه و تند خوردم و کلی بازار و دست فروش دیدم و قیمتها هم عالی بود اما من باید کوله ام را سبک نگه میداشتم هنوز زمان خرید نرسیده بود .
به هاستل رسیدم و سراغ صرافی را گرفتم و دوباره مسیر را برگشتم و پرسان پرسان به صرافی در حال تعطیل شدن رسیدم پول را به نرخ بهتری نسبت به ایالت کرالا چنج کردم.میسور مثل شهرهای جنوبی نبود و شبها تا دیر هنگام خیابانها شلوع و پر رفت و آمد بود .همه جا غذاهای خیابانی بود و انگار تمام آشپزخانه ها تعطیل بود و مردم شام و نهار را در خیابان میخوردند و به خانه میرفتند .خبری از غذای آب پز و سالم هم نبود فقط همه چیز غرق در روغن آن هم روغنی که ده هزار کیلومتر باهاش رفته بودند و عوض نمیشد رنگ روغن سیاه سیاه بود اما با جادوی ادویه های هندی بوی روغن حس نمیشد و همه خوشمزه اما ناسالم بودند.در مسیر آناناس تکه شده به مبلغ ۱۰ روپیه امتحان کردم که مزه بهشت میداد .تا اینجا سیب و آناناس آب نارگیل خوشمزه ترین ها بودند
خسته و کوفته به هاستل برگشتم امشب اتاق خصوصی داشتم لباسهایم را شستم و فردا صبح زود میخواستم به بنگلور بروم.
شهر بزرگ بنگلور از ایالت کارناتاکا
صبح زود از خواب بیدار شدم و اتاق هتل را تحویل دادم و بعد از ۵ دقیقه پیاده روی به ترمینال رفتم و اتوبوس بنگلور سوار شدم حدود ساعت ۱۱ به این شهر بزرگ دانشگاهی صنعتی رسیدم تصمیم نداشتم که در این شهر اقامت کنم و هاستل بگیرم بنابراین اولین کاری که کردم بلیط اتوبوس اسلیپریvip به مقصد گوا شهر پانجی به مبلغ ۱۲۰۰ روپیه خریدم و به قسمت نگهداری چمدانها مبلغ ۴۰ روپیه پرداختم و کوله پشتی را بهشون سپردم تا بتونم سبک بار برم چند جا از دیدنیهای بنگلور را ببینم .با یه اتوبوس شهری به سمت کوبانی پارک رفتم که یه پارک قدمت بالای ۱۰۰سال دارد و فضایی حدود سیصد هکتار با درختان خیلی کهن و زیبا و فضاسازی جالبی داشت حدود یکساعتی گشتم زدم و تو مسیر یه سالاد میوه استوایی گرفتم به مبلغ ۶۰ روپیه
بعد هم مترو سوار شدم و به سمت گاندی بازار رفتم که بازار جالبی از کالاهای هندی از شیرمرغ تا جون آدمیزاد با قیمتهای خیلی مناسب و رستورانها و بازار گل بود .رستورانهای تمیز و بزرگی به سبک شهرهای پیشرفته و مدرن داشت و غذاهای خیلی خوشمزه هم سرو میکردند که نهاری خوردم
دوباره با مترو و اتوبوس به سمت ترمینال برگشتم و ساعت ۹شب اتوبوس اسلیپری سوار شدم اکثر مسافران اتوبوس دانشجوهایی بودند که در این شهر تحصیل میکردند و در طول مسیر با یک خانم دانشجوی هندی بنام بهیتا اشنا شدم و در مورد خانواده و تحصیلاتش با هم صحبت کردیم .اتوبوس به مقصد گوا و شهر panji حرکت کرد
گوا شبیه یک رویا
حدود ۶صبح بود که با تکانهای اتوبوس و جاده پیچ در پیچ در تخت طبقه دوم اتوبوس بیدار شدم و جنگلهایی متراکم و شسته شده با باران شب گذشته اولین تصاویری که از گوا پشت شیشه اتوبوس دیدم و پلهای پی در پی که از روی رودخانه های زیبا و همه جا سبز سبز ... حدود ساعت ۷ به ترمینال پانجی رسیدم طبق روال اول بلیط مقصد بعدی یعنی بمبئی را خریدم به مبلغ ۶۰۰ روپیه با این تفاوت که اتوبوس معمولی وی آی پی بود و حتی باجه خرید بلیط از روی عکس صندلیها به من این امکان را داد که صندلی را خودم انتخاب کنم و بهش سپردم با یک خانم در صندلی کنارم همسفر باشم سپس آدرس هاستل را بهش نشون دادم و گفت باید اول برم به شهر ماپوسا و بعد از ماپوسا به مرجیم که محل هاستل بود برم .
همان مکانی که از اتوبوس پیاده شدم و بلیط خریدم اتوبوس به ماپوسا ایستاده بود و بعداز نیم ساعت به ماپوسا رسیدم و اتوبوس بعدی به مورجیم در همان ایستگاه آخر ایستاده بود و سوار شدم و حدود ۲۰ دقیقه بعد جلو درب هاستل پیاده شدم به همین راحتی .اگر میخواستم این مسیر با تاکسی یا ریکشا برم حدود ۷۰۰ روپیه میشد اما به راحتی و تنها با مبلغ ۵۰ روپیه این مسیر را طی کردم .حدود ساعت ۹ صبح بود که هاستل بسیار زیبای puppies chulo رسیدم که دارای استخر و فضای بسیار زیبا و سرسبز و پرازگل بود و انتهای حیاطش هم رودخانه زیبایی بود که از این فضا برای رستوران استفاده شده بود.
رسپشن گفت ساعت یک تحویل اتاق هست وسایلم گذاشتم و براه افتادم در چند قدمی صرافی بود و پول چنج کردم اما غافل از اینکه روپیه که چنج کرد در همانجا جاگذاشتم و دیدم صاحب مغازه به دنبالم میدوید و پول را برایم آورد گرسنه بودم کمی پیاده روی کردم .سبک این روستا توریستی بود و قدم به قدم هتل های شیک و ریزورت بود و در همه جا توریستهای تور گوا با موتورهای اجاره ای در حال گردش بودند و کلابهای شبانه در همه جا به وفور یافت میشد واز صبح گرسنه بودم یک رستوران محلی یافتم چیزی شبیه خورشت عدس و سیب زمینی با برنج سفارش دادم و طبق معمول خوشمزه و پرادویه بود سمبوسه هم که طبق معمول پای ثابت بود نمیشد ازش دل کند .
مبلغ نهار ۸۰ روپیه پرداختم .ساعت حدود ۱۲ شده بود و هوا بس ناجوانمردانه گرم و شرجی بود اتاق را زودتر از موعد تحویل گرفتم البته شامل یک تخت در اتاق بانوان بود این ساعت ظهر همه در اتاق خواب بودند و چمدانهای بزرگ و وسایل بسیار زیادی در همه جای اتاق به چشم میخورد که مشخص بود سبک سفر هم اتاقیها با من متفاوت بود تا عصر استراحت کردم چون گرمای هوا زیاد بود و از ترس گرمازدگی ترجیح دادم که بخوابم تا عصر.عصر دوباره به راه افتادم به سمت دریا که تقریبا در فاصله یک کیلومتری هاستل بود رفتم و در طول مسیر انبه و موز و سیب به مبلغ ۷۰ روپیه خریدم همه مسیر فقط هتل بود و امکاناتی که برای توریستها ساخته شده بود و خبری از زندگی محلی دیده نمیشد .
به ساحل زیبایی رسیدم که با همه ساحلهای قبلی فرق داشت و در دوردست یه کوه سرسبز به چشم میخورد و خلاصه که با بقیه جاها فرق داشت حتی پوشش گیاهی و درختان در مسیر هم متفاوت و زیبا بود .شب شد و کار کلابهای شبانه با صداهای گوشخراش شروع شد و کلا مورد علاقه و سبک سفر من نبود پس خوابیدم اما سروصای آنها تا صبح به گوش میرسید.
روز دوم گوا :
صبح زود از خواب بیدار شدم و میخواستم طلوع خورشید را تماشا کنم پس به راه افتادم از هاستل تا دریا حدود ۲۰ دقیقه پیاده روی داشت و مسیر جنگلی و زیبایی داشت .سگهای زیادی تو مسیر بودند البته هیچ کاری نداشتند و دو سه تا از اونا دنبالم راه افتادند و گاهی جلو یا عقب می افتادند تا با هم به دریا رسیدیم نگو برای شنا آمده بودند و همگی تنی به آب زدند
شنهای ساحل نقره ای بودند و در نور خورشید میدرخشید. جلو رفتم و مکانی بنام لانه لاکپشتها بود که محل تخم گذاری لاکپشتها بود و اطلاعات جالبی در مورد آنها جمع آوری کرده بودند و به نمایش گذاشته بودند .در ساحل ریزورتهای بزرگی بود که مهمانان در حال شنا بودند و چیزی شبیه به هتلهای انتالیا بود در راه خانمی دیده که با چرخ دستی بلال میفروخت قبلا تعریف این بلالها را شنیده بودم بنابراین امتحان کردم ابتدا ذرت بلال را روی زغال گذاشت و سپس ادویه و فلفل زد .بسیار شیرین و نرم و طعم ادویه ها هم خوشمزگی را دو صد چندان کرد و لذت بردم .امتیاز ۵ از ۵
به سمت هاستل برگشتم ساعت حدود ۱۱ صبح شده بود و باید اتاق را تحویل میدادم کوله را برداشتم و به پذیرش تحویل دادم.از محلی ها سوال کردم گفتند امروز بازار محلی تشکیل میشه و به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم و از آنجا با مبلغ ۲۰روپیه به سمت مرجیم رفتم آخرین ایستگاه شروع بازار هفتگی بود .انواع میوه و سبزیجات تازه .انواع جانوران دریایی خشک شده و تازه .ریسه های گل .شیرینجات و خلاصه همه چیز اینجا هم پیدا میشد ظهر شد و هوا رو به گرمی زیادی میرفت اتوبوس بی امکانات سوار شدم و مدت نیم ساعت زیر آفتاب سوزان اتوبوس پر از مسافر شد و یک ذره فضای خالی برای ایستادن هم وجود نداشت اما راننده حرکت نمیکرد.
نکته جالب اینکه این مردم آنقدر صبور هستند که هیچ اعتراضی نمیکردند و حقی برای خود قائل نبودند.حتی اگر یکساعت دیگه هم معطل میشدند اعتراضی نداشتند و همه مشکلات را با صبر و حوصله میپذیرند. بالاخره بعد از نیم ساعت راننده آمد و به سمت مورجیم حرکت کرد. به سمت هاستل برگشتم و به سراغ رستوران دیروزی رفتم و ماسالا دوسا و طبق معمول سمبوسه سفارش دادم
ساعت حدود ۴ بود و ۶ بلیط اتوبوس داشتم .کوله را برداشتم و باید دوباره با اتوبوس برمیگشتم مورجیم و سپس ... .اما و اما امروز یکشنبه بود و بعدازظهر اتوبوسها کار نمیکردند و یکساعتی که تو ایستگاه ایستادم تازه موضوع متوجه شدم حالا ساعت ۵ شده بود و این کوله بعداز این مدت غیرقابل تحمل شده بود و استرس شدید شد که به اتوبوس نمیرسم .از مغازه دار نزدیک ایستگاه پرسیدم گفت ریکشا هم اینجا نمیاد تاکسی هم ۲۰۰۰روپیه میگیره تا ترمینال.گفتم خیلی زیاده اگر ۱۰۰۰ روپیه بشه میپردازم به راننده ای زنگ زد و اونم گفت نمیتونم بیام ساعت از ۵ گذشته بود .اون سمت خیابان یه موتور در حال رد شدن بود .انگار آشنای مغازه دار بود صداش کرد و جریان براش توضیح داد اونم گفت من میبرمت .گفتم چقدر کرایه میگیری .جواب داد حالا بشین بریم .این دو روزه مسیر مورجیم رفته بودم و راه را میشناختم یکدفعه دیدم موتور رفت از یه مسیر فرعی پیچید خون در رگهام یخ زده بود و خیلی ترسیدم این مسیر کوهستانی و جنگلی بود اما بر ترسم غلبه کردم و گفتم نگرانیم بی مورده .
آقای موتور سوار ازم در مورد سفرم پرسید و حتی پرسید غذا خوردم یا نه.انگار این مسیر جنگلی تمام شدنی نبود و مدام در ذهنم فکرهای بد آزارم میداد.که دیدم به ترمینال مورجیم رسیدم از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم . در ترمینال فکر کرد که بلیط نخریدم و باجه به باجه برام دنبال بلیط بمبئی بود تا اینکه کاغذ بلیط را نشانش دادم و متوجه شد که از قبل خریدم و من را در جایگاه مربوطه گذاشت.وقت خداحافظی گفتم چقدر پول بدم گفت هیچ . ۱۰۰۰ روپیه به سمتش بردم و هرچه اصرار کردم فقط گفت نه.از این همه مهربانی و لطف در تعجب بودم .هر جا هست خدا نگهدارش باشد که همچین لطفی در حقم کرد .راستی این جوانمرد اسمش Amey بود.
بمبئی آخرین مقصد
حوالی ساعت ۷صبح به شهر بزرگ بمبئی و آخرین مقصد رسیدم و سه روز اقامت برای این شهر در نظر داشتم .طبق معمول آدرس هاستل به راننده نشان دادم و نزدیکترین ایستگاه به مترو پیاده شدم.از روی نقشه که چک کردم حدود یک کیلومتر تا ایستگاه مترو فاصله داشتم سرم که از گوشی بیرون آوردم دیدم اطرافم ۲۰تا ریکشا ایستاده و همه اصرار داشتند که من را به مقصد برسانند با توجه به اینکه تا ساعت تحویل اتاق زمان زیادی داشتم و خسته نبودم تصمیم گرفتم پیاده روی کنم .در طول مسیر خانواده هایی با بچه های کوچک و بزرگ دیدم که در پیاده رو خواب بودند همان جا زندگی میکردند و اولین صحنه های فقر در اوج خودش توجهم را جلب کرد بهت زده و ناراحت از دیدن این صحنه ها
به ورودی مترو رسیدم به سمت هاستل رفتم خیابانها شلوغ و ترافیک شده بود و کارمندان به محل کارشان میرفتند دیگر خبری از ساریهای رنگارنگ و شلوارک و دمپایی نبود و اکثر افراد لباسهای رسمی و اداری پوشیده بودند و مترو بسیار شلوغ بود.به هاستل رسیدم و وارد شدم گفتند فقط در هاستل اتاق مختلط داریم برای مسافران تور بمبئی و اتاق مختص بانوان پر شده تاییده را نشان دادم و گفتم رزرو کردم اما گفتند در اتاق بانوان جا نداریم .به چند هتل دیگر که همان نزدیکی ها بود سر زدم اما قیمت هر شب از ۲۰۰۰ روپیه به بالا بود و برای سه شب میخواستم کمتر هزینه کنم .
از آنجا که در هر شهری دو هاستل همزمان رزرو میکردم به سراغ گزینه دوم رفتم و مجبور شدم دوباره به ایستگاه مترو برگردم و بالاخره بعداز یکساعت هاستل بعدی بنام stay villa را پیدا کردم و خوشبختانه همان موقع تخت در اتاق بانوان تحویل گرفتم.فضای هاستل تمیز و مرتب بود برای هرشب ۶۰۰ روپیه پرداختم .به محض ورودم با تارونیکا دختری اهل حیدرآباد آشنا شدم که در دانشگاه بمبئی رشته داروسازی میخواند و در مورد جاهای دیدنی و مسیرها بهم توضیح داد و راهنمایی کرد
دوشی گرفتم و لباسهایم را شستم استراحتی کردم و هاستل در جای خوبی قرار داشت و کلی مراکز خرید لوکس و برندهای با کیفیت هندی و بازارچه های کوچک و بزرگ و غذاهای خیابانی با تنوع بسیار زیاد دور و برش بود .تفاوتی که با شهرهای قبلی داشت اینکه تا دیر وقت پرجنب جوش و شلوغ بود .تا شب گشتم و لباس و کفش خریدم قیمتها بالا بود اما کیفیت خیلی عالی داشت .
در طول مسیر چشمم به رنگهای پودری که برای جشن هولی بود افتاد که جلو دستفروشان بود خیلی توجه نکردم یه پوستر به دیوار دیدم که زمان و مکان جشن هولی را نوشته بود فردا روز جشن رنگ بود من و اینهمه خوشبختی محاله .به هاستل برگشتم و خوابیدم .صبح یک لباس سفید پوشیدم و خوشحال به سمت مسیر جشن به راه افتادم .از شانس خوب محل برگزاری به دروازه هند و هتل تاج محل نزدیک بود.طبق معمول مترو سوار شدم و به ایستگاه قطار رفتم .
قطارها با درب باز حرکت میکردند و مسافرانی که از سر و روی قطار آویزان بودند .در ایستگاه قطار بلیط به ایستگاه چتراپاتی شیواجی گرفتم و از آن ایستگاه با ریکشا به دروازه هند رسیدم .کلی غرفه فروش غذا و بستنی بود. در بمبئی تعداد اغذیه فروشیهای سیار و تنوع خیلی زیاد بود و هرزمان اراده میکردید که چیزی بخورید در دسترس بود
به دروازه هند رسیدم.اول یه صبحانه خوشمزه در به اصطلاح فود کورت خوردم
همه مشغول عکس گرفتن بودند.قایقهای زیادی بود که تور الفانتا کیو یا غار فیلها میبردند اما من زمانی برای این کار در نظر نداشتم و فقط میخواستم خودم را به جشن رنگ برسانم .کمی جلو تر هتل تاج محل زیبا در کنار دریا و از دروازه هند قابل مشاهده بود.
کم کم دختر و پسرهایی با سرو صورت پر از رنگ و لباسهای رنگی دیدم و صدای موزیک و استیج جشن از دور پیدا بود به سمتشان رفتم و یکساعتی به تماشا ایستادم ازشون درخواست کردم که با صورتهای رنگی باهاشون عکس بگیرم در همون لحظه یکی از خانمها دستش را رنگی کرد و به صورت و پیشانی ام کشید و گفت هپی هولی.
زمانی را در جمعیت سپری کردم و خیلی خوش گذشت.میخواستم به هتل تاج محل برم لباسها و صورتم قرمز بود و خلاصه به هر طوری بود کمی صورتم را پاککردم و عجب رنگی بود که هرکار میکردم تمیز نمیشد .
تاریخچه هتل تاج محل:
در زمان سلطه بریتانیا در هند، جمشیدجی تاتا، از بازرگانان پارسی یا زرتشتی هندی که بعدها پدر صنعت هندوستان لقب گرفت، میخواست برای یکی دو روز در هتل واتسون، از بهترین هتلهای بمبئی بماند. به او اجازه نمیدهند، چون هتل مختص سفیدها یا فرنگیها بود. زخم این اهانت اجنبیها در سینه، جمشیدجی تاتا میماند تصمیم میگیرد هتلی بسازد که هتل واتسون را هم تحتالشعاع قرار دهد.
جمشیدجی تاتا که یک پارسی هند (زرتشتی) و از سرمایهدارن بنام هندوستان بود، با کمک دو معمار هندی و یک معمار انگلیسی هتل مجلل کاخ را ساخت که روز ۱۶ دسامبر ۱۹۰۳ میلادی، درهایش را به روی میهمانها باز کرد و اجازه داد که هندیها هم مانند انگلیسیها زیر یک سقف اقامت کنند و هیچ نوع تبعیض قومی و نژادی برای میهمانهایش قائل نبود.
در جریان جنگ جهانی اول، وارثان جمشیدجی تاتا، هتل تاج محل را به یک بیمارستان ۶۰۰ تخت خوابی تبدیل کردند. خود جمشیدجی تاتا در سال ۱۹۰۴، یک سال بعد از گشایش هتل تاج درگذشت.
بالاخره به هتل که رسیدم حفاظت درب ورود گفت اجازه ورود فقط برای مهمانان هتل هست مگر برای خرید از فروشگاهای داخل هتل بخواهید وارد شوید .منم سریع گفتم آره برای خرید میخوام وارد بشم.و بلافاصله وارد شدم از زیبایی و معماری هتل هرچه بگم کم کفتم و مغازه ها را دیدم و وارد راهروها و لابی و حیاط استخر دار هتل شدم .تمام پرسنل و مهمانان هتل هم به محض دیدن صورت قرمزم که باقیمانده رنگها روی لباسم ریخته بود میخندیدند و هپی هول میگفتند .خلاصه که از دیدن هتل زیبا سیر نمیشدم. از هتل بیرون زدم در مسیر به قنادی رسیدم و گلاب جامون خریدم مزه ای شبیه بامیه داشت البته با شیرینی خیلی بیشتر. میخواستم به محله کولابا برم برای خرید ادویه و سوغاتی.
به راه افتادم و بعداز نیم ساعت پیاده روی به این محله زیبا رسیدم زیبا از این جهت که تمام اهالی خانه ها بر سر هرکوچه موزیک و اسپیکر گذاشته بودند و با صورتهای رنگی در وسط کوچه ها مشغول شادی و پایکوبی بودند و کافی بود یه لبخند میزدم و دستم را میکشیدند و به داخل جمعیت میبردند و مقداری رنگ به صورتم میکشیدند
در کوچه پس کوچه های کولابا که میگشتم وارد زاغه ها و محله فقیر نشین شدم که وضعیت اسفناکی داشتند اما با همین فقر چهره شاداب و خندانی داشتند و جشنی هر چند کوچک برپا کرده بودند. به خیابان اصلی برگشتم و از مغازه های اطراف خرید ادویه و سوغاتی را تمام کردم وحوالی ساعت ۴ بعدازظهر با صورت و لباس رنگی به هاستل برگشتم. استراحتی کردم
غروب دوباره به خیابان بازگشتم مسجد بزرگی در مسیر دیدم که مشغول اذین بندی و اماده شدن برای جشنی بود فردا نیمه شعبان بود و حدس زدم که این تدارکات برای برگزاری جشن نیمه شعبان هست .اما چیزی که توجهم را جلب کرد اینکه عصر ان روز خیابانها بسیار خلوت بود و حتی دکه های غذای خیابانی هم تعطیل بودند به مرکز خرید اینفینیتی مال که نزدیک محل اقامتم بود رفتم و مال زیبا و همه مارکهای معروف در آن فعال بودند چندین طبقه داشت زمانی را سپری کردم و مقداری خرید کردم دوباره به هاستل برگشتم فردا آخرین روز اقامتم در هند زیبا بود
صبح زود بیدار شدم و از تارونیکا هم اتاقیم در مورد بازار و خرید ارزان سوال کردم آدرس linking road را بهم داد.وسایلم را جمع کردم و به رسپشن هاستل را تحویل دادم .تصمیم داشتم تا شب که زمان رفتن به فرودگاه هست از آخرین روز سفر استفاده کنم .ابتدا با مترو به ایستگاه قطار رفتم و بلیط قطار خریدم به ایستگاه چاترپاتی شیواجی.زمانی که در قطار بودم در یکی از ایستگاهها خانمی با لباس فرم وارد کوپه شد و شروع کرد به چک کردن بلیطها.تو این مدتی که قطار سوار شدم هیچ ماموری بلیطها را چک نمیکرد .وقتی بلیطم را چک کرد گفت شما هزینه کوپه درجه دو پرداختید و به چه دلیلی در کوپه فرست کلاس یا درجه یک نشستید من هم متعجب به بلیط نگاه کردم و تا آن زمان به این موضوع توجه نکرده بودم درست میگفت. گفتم: ببخشید من توریستم و آشنا نبودم گفت باید جریمه پرداخت کنی و خلاصه سیصد روپیه قبض نوشت منم که نمیخواستم آخرین روز سفرم خراب بشه و خاطره بدی برام بجا بمونه سریع پول را پرداختم و از ماجرا خلاص شدم .حق با او بود .
در ایستگاه چاتراپاتی شیواجی پیاده شدم و با یه ریکشا به مبلغ ۲۰ روپیه به لینکیگ رود رسیدم .لباسهای کفشهای سنتی هندی در همه جا به چشم میخورد .لباسهای کتان و نخی با قیمتهای معقول و خوبی نسبت به قیمت لباس در هند داشتند .
در همان حوالی مغازه ای دیدم که ساقه نیشکر آب میگرفت و با تکه های یخ .فورا لیوانی آب نیشکر خنک خوردم شیرین بود به این نوشیدنی امتیاز ۵ از ۱۰ میدم برای یکبار به امتحانش می ارزید
تا حوالی ظهر کلی خرید کردم و دوباره با یه ریکشا به ایستگاه قطار برگشتم و بلیط گرفتم اما این دفعه حواسم بود که در کوپه درست مطابق با بلیط سوار شم .در ایستگاه فونیکس مال پیاده شدم .این مرکز تجاری زیبا و معماری مدرن و جالبی داشت و همه اجناس برند و لوکس بودند. که حدود چند ساعت وقت گذراندم و حوالی عصر بود که در فود کورت همان مرکز همبرگر مرغ خوردم .هوا رو به تاریکی میرفت و مسیر برگشت به هاستل را در پیش گرفتم حدود ساعت ۹شب بود که رسیدم و یکساعتی در لابی هاستل استراحت کردم.
فاصله هاستل تا فرودگاه زیاد نبود.کوله را برداشتم و قدم زنان به سمت ایستگاه مترو رفتم و تو مسیر چندتا غذای خیابانی برای حسن ختام سفر خریدم اخه پروازم بدون پذیرایی بود و از شام و نهار خبری نبود.در ایستگاهی نزدیگ فرودگاه پیاده شدم و دیدم یه اقای هندی که قصد رفتن به فرودگاه داشت و یک ریکشا به مبلغ ۱۰۰ روپیه سوار شدیم و کرایه را تقسیم کردیم و به فرودگاه رسیدم
فرودگاه چاتراپاتی شیواجی بعداز دهلی بزرگترین و پرترددترین فرودگاه بین المللی شبه قاره هند هست و معماری جدید و زیبایی داره .با صف بسیار طولانی کارت پرواز گرفتم و با یک توقف در شارجه به شیراز خوشحال و سلامت به خانه برگشتم اما و اما به قول آقای ضابطیان سفرنامه نویس عزیز کشورمون ،نوشتن در مورد هند هم خیلی سخته و هم خیلی اسون. هر وقت خاطرات ان روزها را به یاد می آورم ناخودآگاه لبخند میزنم و حتما دوباره و دوباره هند را برای سفر انتخاب میکنم و از بهترین سفرهای عمرم خواهد بود
تجربه ای از مشاهدات و برداشت من از این سفر:
برای خانم هایی که میخوان تنها سفر کنند یا حداقل بدون تور سفر کنند ،در هند خبری از موهای رنگی و آرایش صورت و کاشت ناخن و لباسهای باز دیده نمیشه و حتی خانمهای توریست اروپایی هم این نکات را رعایت میکردند و لباسهای کاملا پوشیده و ساده به تن داشتند و به نوعی همرنگ جامعه بودند. هیچ شخصی با نگاهش توریستها را دنبال نمیکرد و همه سرگرم کارخودشان بودند
خوراکی در قدم به قدم و به وفور در همه جا هست و کلا خوراکهای خوردم که در روغن داغ میجوشید یا آب پز بودند.سطح پایین بهداشت حتما بیماری گوارش ایجاد میکند در طول سفر هم اتاقیها را دیدم که دچار مشکل اسهال و استفراغ شده بودند و حتما قبل از سفر با پزشکی مشورت کنید و داروی مورد نیاز برای پیشگیری همراه داشته باشید.
این کشور انقدر توریست دارد که راهنمایی و کمک کردن به افراد خارجی کاملا براشون جا افتاده هست .زبان انگلیسی در حد ابتدایی هم میتونه شما را به مقصد برسونه نیازی به صحبت کردن در حد پیشرفته نیست.فقط ممکنه با سطح زبان پایین نتونید با هم اتاقیها در مورد مسائل و اخبار دنیا صحبت کنید که اون هم اهمیتی نداره!
از دورترین روستاها تا شهرها دارای وسیله نقلیه ارزان هست البته اگر به لاکچری بودن ماشینها اهمیت نمیدید اما راننده ها مهارت زیادی در ویراژ دادن و رانندگی پر خطر ،دارند و به نظرم این یکی از بهترین دیدنیهای هند هست.از طرفی در طول مسیر با مردم در ارتباط بودم و نوع رفتارشون را از نزدیک میدیدم و مسیرها هم بسیار زیبا بود و اصلا تکراری نبود
درمورد مکانهای دیدنی وارد هر هاستل که میشدم مسئول و پرسنل آنجا راهنمایی کامل در اینباره انجام میدادند و حتی من بهشون میگفتم فقط با اتوبوس یا مترو میخوام جابجا شم مسیر را نشان میدادند هرجا اجازه برای فیلم و عکس میگرفتم بهترین مکان را برایم درنظر میگرفتند حتی اگر کمی فضا تاریک بود تمام لامپها را روشن میکردند و میگفتند بیا از این زاویه فیلم و عکس بهتری میشه.
مورد دزدی و آزار اذیتی هم من تو این مدت جایی ندیدم حتی به محله های فقیر نشین رفتم، در خیلی موارد گوشی تلفن همراهم را برای اینکه ازم عکس بگیرند به دستشان میدادم .مشکلی پیش نیامد.البته شاید از خوش شانسی من بود نمیدانم
ببخشید که خیلی تعریف کردم خلاصه برداشتم ،مردمانی صبور با ظرفیت پذیرش هر سختی .بدون نگاه از بالا به پایین.انعطاف پذیر که هر درخواستی را با خوشروئی پاسخ میدادند و کمک میکردند.هیچ هزینه اضافی و چشم داشتی بابت خدمات به گردشگران نداشتند و مثل یک شهروند هندی هزینه ها حساب میشد.امیدوارم که توریستهای که به ایران سفر میکنند رفتار ما باهاشون طوری باشه که در دنیا از ما به نیکی یاد کنند همان طور که من امروز نظر مثبتی به هند و مردمش دارم.
از خوانندگان عزیز عذرخواهی میکنم ، این اولین سفرنامه ای بود که نوشتم و مهارتی در نویسندگی ندارم ممکنه جاهایی درست حق مطلب را بیان نکردم.
براتون آرزو میکنم همیشه در سفر باشید.