بالاخره پس از مدتها که رویای دیدن ییلاقات ماسال به آرزویی برایم تبدیل شده بود، فرصتی پیش آمد که میانه پاییز، فصل تماشای این بهشت گمشده باشد. روزهای پایانی آبان 1402 در سفری سه روزه به گیلان، به دیدن اولسبلنگاه، معروفترین روستای ییلاقی ماسال رفتیم و کمی هم ییلاقات اطرافش را تماشا کردیم. این، برداشتی از اولین سفر به اولسبلنگاه است که همزمان شده بود با پوشیدن لباس رنگین پاییزی بر تن ییلاقات ماسال. دو نفری، با همسر جان، به دل جاده زدیم و به گیلان رسیدیم. یک روز در ماسال، یک روز در انزلی و یک روز در رضوانشهر بودیم و بهیادماندنیترین اوقات این سفر تور شمال، همین دیدن اولسبلنگاه بود و این دلیلی شد که از روزمرگیهای دو روز دیگر عبور کردم و کل این سفرنامه را فقط به اولسبلنگاه اختصاص دادم.
اولسبلنگاه برای من، تصویر جدیدی از زندگی روستایی بود؛ خانههایی در بالاترین نقاط جنگلهای کوهستانی، در منطقهای کوچک در دامنه سبز کوه، بدون ارتباط با زندگی روزمره شهری و حتی روستاهای اطراف شهر. شاید در یک جمله، بتوانم اولسبلنگاه را به آدمی بسیار زیبا و خوش بر و رو تشبیه کنم که ترجیح میدهد از جمعیت و از چشم دیگران به دور باشد و در خلوت خودش به سر ببرد، وقتش را صرف دلخوشی خودش کند و از دیگران به سادگی عبور کند. آن موقع سال که ما قصد دیدن اولسبلنگاه را کردیم -اواسط پاییز- باد سرد و سوزداری در ارتفاعات میوزید که اشک چشم را درمیآورد و اگر کلاه بر سر نمیگذاشتی، بعید نبود که به سردرد مبتلا شوی. باد گاهی آدمها و ماشینها و درختها را یکباره تکان میداد و تقریبا یکدم از وزیدن نمیایستاد. طبیعی است که در این فصل سرد، ییلاق خالی از سکنه باشد و فرصت تماشای زندگی ییلاقنشینان دست ندهد، اما زیبایی اولسبلنگاه در پاییز هم دیدنیست و ما هم سعی کردیم از این فرصت که شاید کمتر تکرار شود، استفاده کنیم.
شرح تماشای اولسبلنگاه در این فصل سال را از همینجا آغاز میکنیم: از جاده ماسال-گیلوان به سمت ییلاقات ماسال میرویم. ماسال شهر جنگلی و منطقه ییلاقی استان گیلان و گیلوان روستای کوهستانی و منطقه قشلاقی استان اردبیل است که با جاده ماسال-گیلوان به یکدیگر متصل میشوند. مسیر اتصال این دو، انبوهی از روستاهای ییلاقی کمنظیر گیلان، از تالارگاه و خریدول تا اولسبلنگاه و سوته چاله است که به دلایلی ازجمله بکربودن منطقه، به منظرههای کارتپستالی معروف شدهاند.
جاده در عین زیبایی، اما پر شیب، در برخی قسمتها ناهموار و پرچاله و در چهار-پنج قسمت دارای پیچهای تند و خطرناک با شیب زیاد است و نیاز به رانندگی با دقت بالا و سرعت مطمئن دارد. از اینها که بگذریم، مسیر رسیدن به اولسبلنگاه، در فصل پاییز عجیب تماشاییست؛ تقریبا درختانی به همه رنگهای زرد و نارنجی و قرمز و قهوهای در طول مسیر دیده میشود و چشم را به خود خیره میکند. اولسبلنگاه را به درختهای بلند و پر شاخ و برگش میشناسند. درختهای ممرز، بلوط و توسکا مهمترین پوشش گیاهی و از مشخصههای این منطقه است که اهمیت آن در نامگذاری منطقه نیز مشخص است.
اولسبلنگاه ترکیبی از دو کلمه "اولس" و "بلنگاه" است که اولی نام تالشی درختان ممرز است و با کلمه دوم، در مجموع بهمعنای جای بلندیست که در آن درختان ممرز میرویند. ممرز مثل بلوط و راش، در بلندیهای بالاتر از 500 متر و حتی بالاتر از 1000 متر رشد میکند و اولسبلنگاه یکی از مهمترین ییلاقات کوهستانی گیلان است که این نوع پوشش گیاهی در آن رشد میکند و از این رو نام خود را وامدار آن است. در این فصل از سال، رنگهای زرد و نارنجی و قرمز بر روی درختان پر شاخ و برگ ممرز در اولسبلنگاه، تصاویر کمنظیری پیش چشم قرار میدهد.
مسیر را تا رسیدن به روستای اولسبلنگاه و خانههای ییلاقی ادامه میدهیم و به جایی میرسیم که یک خودروی معمولی به زحمت و با سرعت آهسته و تکانهای شدید میتواند از چالههای متعدد و بعضا عمیق آن عبور کند. ماشین را کنار معدود ماشینهایی که تا اینجا آمدهاند متوقف میکنیم و من برای دیدن خانههای ییلاقی اولسبلنگاه از نزدیک، پیاده میشوم. باد شدید است و مجبورم کلاه کاپشنم را محکم دور سرم سفت کنم و گره بزنم. باد هم تند است و هم سرد و پر سوز؛ چنین بادهای سرد و تندی را احتمالا فقط در ییلاقهای کوهستانی میتوان تجربه کرد. حتی راه رفتن هم از شدت باد گاهی سخت میشود. گاهی مجبور میشوم چشمهایم را ببندم و چند دقیقهای یکجا بدون حرکت، متوقف و منتظر بمانم تا باد فرصت بازکردن چشمها را به من بدهد. در دامنه کوه، خانههایی از چوب و در اندازههای نهچندان بزرگ به صورت پراکنده ساخته شده است.
بعضی خانهها به هم نزدیکتر و بعضیها دورتر و تکافتادهتر بهنظر میرسند. چوبیبودن خانهها یکی از ویژگیهای این منطقه است که در کنار نبود شبکه آب و برق، اصالت خاصی در میان ییلاقات گیلان به آن بخشیده است. آب موردنیاز این منطقه از چشمههای طبیعی اطراف و برق آن از موتور برقها و پنلهای خورشیدی تأمین میشود؛ البته که تأمین برق برای این منطقه –شاید به جز خانههایی که به عنوان مهمانسرا و اقامتگاه اجارهای برای مسافران تور داخلی محسوب میشوند- چندان معنا ندارد و روستا شبها با تاریکشدن هوا در تاریکی و سکوت فرو میرود و صبحها با طلوع خورشید، بیدار میشود. فصل پاییز است و بهطور طبیعی، روستایی به سردی اولسبلنگاه، تقریبا خالی از سکنه است و سر و صدایی از روستا بلند نمیشود.
این خودش بخش زیادی از جذابیت اولسبلنگاه را از این فصل زیبا دریغ میکند. شاید بهتر باشد که برای درک عمیقتر از زندگی و گذران روزگار در اولسبلنگاه، یک بهار یا تابستان که زندگی در اینجا جریان دارد، دوباره به اینجا سفر و تکمیل این سفرنامه را به آن زمان موکول کنم.
دیدن خانههای اینجا هم برایم جالب است. به دلیل شرایط آب و هوایی و بارشهای مداوم، سقف خانهها شیروانی است و برخی از آنها رنگی هستند که جلوه و نمای زیباتری به چشمانداز پیش رو میدهد.خانهها عموما در ابعاد مستطیلی و با طول بلند و برخی هم به صورت مربعی ساخته شدهاند. خانههای مستطیلی معمولا کمعرض و طولی هستند و در قسمتهای مختلف در منطقه اولسبلنگاه، بهصورت دستهجمعی پراکنده شدهاند. اطراف خانهها از بیرون هم معمولا شیر آب یا کندههای استوایی درختان برای نشستن دیده میشود.
سوار ماشین میشویم و حدود 5 دقیقه رانندگی میکنیم تا به جایی میرسیم که یکی از زیباترین و معروفترین منظرههای ثبتشده از اولسبلنگاه است و معمولا در جستجوهای اینترنتی اسم اولسبلنگاه و تور ماسال هم جزو اولین نتایجیست که روی صفحه میآید: خانههای ییلاقی با شیروانیهای رنگی، طوری کج و راست در کنار هم و بر روی دامنه سبز و در کنار درختان زرد و نارنجی پراکنده شدهاند، انگار که یک نقاش زبردست و باذوق، رنگهای مختلف را با دقت، اما بدون نظم و در هم، روی تابلو پاشیده باشد.
کمی توقف میکنیم و چندتایی عکس میگیریم و من کمی در تصویر زیبای پیش رویم غرق میشوم. همانطور که گفته بودم، اولسبلنگاه تصویر جدیدی از زندگی را نشانم داد که شاید نمیتوانستم هرجایی چنین تصویری را ببینم. این، آخرین لحظات حضور ما در اولسبلنگاه است و کم کم به سمت پایین و بازگشت به شهر روانه میشویم.
در مسیر برگشت، پیرمردی که در ارتفاعات از کنار جاده به سمت پایین حرکت میکند، دست تکان میدهد و میخواهد با ما به پایین کوه بیاید. بغچه سفیدرنگی با خودش دارد که بر سر تکه چوبی گذاشته و تکه چوب را روی شانه قرار میدهد و راه میرود. اول به دلیل آن که میخواهیم جا به جا در مسیر توقف کنیم، از او عبور میکنم، اما در اولین توقف به ما میرسد و هر جوری هست، ما را راضی میکند که او را تا پایین ببریم و میگوید هر جا خواستید "گیر کنید" و عکس بگیرید.
هر جا میخواهد بگوید بایستید یا متوقف شوید، میگوید "اینجا گیر کنید، با این درختها عکس بگیرید"، "هرجا خواستید گیر کنید، هر چقدر دلتون خواست عکس بگیرید"، ... یک جا هم از ما میخواهد که کنار جاده گیر کنیم تا او از یکی از مغازههای کلبهایشکل مسیر، سیگاری بخرد و یک نخ هم بکشد تا ما با درختان پاییزی که جلوه و شکوه جالبی دارند، عکس بگیریم و کمی گردش کنیم.
در طول مسیر به سمت پایین، مردان روستایی را میبینیم که مثل پیرمرد همراه ما، بغچههایی را برای حمل راحتتر به سر چوبهای کلفتی آویزان کرده و چوب را روی شانه، با یک دست نگهداشتهاند و در حین راهرفتن، ناخودآگاه به پایین و بالا تکان میدهند. پیرمرد همراه ما در طول مسیر گاهی صحبت میکند و از خودش و زندگیاش و آن منطقه میگوید و فرصت نمیشود بپرسم که چه چیزی از بالای کوهها به مناطق پایینی میبرند. به احتمال زیاد باید گیاهان وحشی کوهستانی یا محصولات غذایی و خوراکی محلی باشد.
همسفر مسیر ما، میگوید که پایین جاده ییلاقات ماسال مغازهای دارد و ما را به چای و شیرینی دعوت میکند. اما زمان محدود است و باید سریع به جاهای دیگری برای تماشای گیلان پاییزی برویم و به همین خاطر با تشکر، اصرار او بر دعوت از ما برای رفتن به مغازهاش را رد میکنیم. ابتدای جاده ییلاقات ماسال و روبروی مغازهاش که خانمی –که به نظر میرسد همسرش باشد- با لباس محلی جلوی در آن ایستاده، پیاده میشود و ما به این ترتیب کم کم به سمت خروج از ییلاقات میرویم.
ابتدای جاده ییلاقات، مقابل ورودی رستورانی با فضای بزرگ و طراحی سنتی توقف میکنیم برای صرف ناهار. بالای ورودی رستوران، نام "گلبهار ماسال نوشته شده که یکی از رستورانهای معروف این منطقه است. اینجا به دلیل فعالیتهای زیاد صفحه اختصاصیاش در مجازی، رستورانی شناختهشده برای کسانیست که موضوعات مربوط به غذا و رستوران را دنبال میکنند. رستوران از سه قسمت داخلی، حیاط و بالکن تشکیل شده و ما یکی از میزهای قسمت بالکن را که مشرف به فضای حیاط و چشماندازی از محیط بیرون است، ترجیح میدهیم.
انتخاب ما برای غذا، یک پرس چلو فسنجان گیلانی و یک پرس ماهی شکمپر با انواع مخلفات مثل بورانی بادمجان و زیتون پرورده و دوغ محلی است. داخل آشپرخانه کلبهمانند رستوران، از جایی که ما نشستهایم پیداست. دو-سه خانم جاافتاده با لباسهای شمالی با جدیت و در حالی که آستین لباسهایشان را چندلایه به بالا تا زدهاند، مشغول آمادهکردن سفارش مشتریها هستند. حدود 20 دقیقه بعد غذای ما هم آماده شده و میتوانیم شروع کنیم.
فسنجان غلیظ است و از ظاهر و طعمش پیداست که مقدار قابلتوجهی رب انار در آن استفاده شده؛ البته که طعم ملس و ملایم رب اناری که تازه هم به نظر میرسد، فسنجان را خیلی ترش نکرده است. شکم ماهی قزلآلای سرخشده هم با حجم زیادی سبزیجات، گردو و رب انار پر شده و طعم لذیذی دارد. هر چند متصدی رستوران با دیدن ابعاد نهچندان بزرگ جثه ما، از همان ابتدا به ما توصیه کرده بود که ماهی شکمپر ابعاد و حجم مخلفات زیادی دارد و به تنهایی میتواند غذای دونفره محسوب شود، اما ما هم به قدری انرژی برای حداکثر استفاده از این فرصت کوتاه سفر به ییلاقات صرف کرده بودیم، که هم فسنجان و هم ماهی شکمپر و هم مخلفات کنار غذا را خوردیم و از تصور قیافه متعجب متصدی رستوران، خندهمان گرفت.
حتی انتخاب دوغ و بورانی بادمجان همراه با ماهی را هم با تذکر سردی بالای سینی غذا از ما پذیرفت و ما هم گفتیم که مشکلی نیست. مخلفات را هم مثل غذاها تقریبا تا آخر خوردیم و رفتیم تا در محوطه زیبای رستوران در هوای خنک و آفتاب ملایم عصر پاییزی که در حیاط افتاده بود، جندتایی عکس بگیریم. از نظر قیمتی، این رستوران را میتوان بهنوعی متوسط رو به بالا محسوب کرد و برای صرف یک وعده غذای اقتصادی چندان مناسب نیست. کیفیت غذاها قابلتوجه است و ما هم برای ثبت یک خاطره خوب از خوردن یک ناهار به سبک گیلانی اینجا را انتخاب کردیم. سفارشی که شرح دادم، برای 2 نفر تقریبا 900 هزار تومان (با لحاظ هزینه ماهی قزلآلا به قیمت روز) تمام شد که بالاتر از متوسط است.
آخرین لحظات سفر ییلاقی ما به ماسال، به لذتبردن از هوای عصرگاهی جاده ماسال-گیلوان میگذرد. در این اوایل فصل پاییز، باد خنکی که ظهرها با یک آفتاب نهچندان گرم همراه میشود، حال خوشی به دلمان میدهد. کمکم وارد جاده بینشهری میشویم و مسیر را به سمت اقامتگاهمان در رضوانشهر ادامه میدهیم. تمام چیزی که در مسیر برگشت در ذهنم میگذرد، برنامهای برای دیدن ییلاقات ماسال در فصل تابستان است و به این امید، از این بهشت زیبا دور میشویم.