از آن فضای توریستی کمی خارج میشویم و یک غذاخوری محلی پیدا میکنیم. اوش و سموسا و سالاد و میوه و مربا و چای ۸۰۰۰۰سوم، صاحبش ۲۳ سال قبل مشهد بوده بازار روسها کار کرده. اوش در بخارا مقداری فرق دارد، نوع برنجش و کشمشی که استفاده میشود متفاوت است. ضمنا همیشه با سالاد و چای سبز سرو میشود.
پس از صرف ناهار متنوع و مفصلمان از همان کوچه پس کوچه ها وارد محوطه بناهای تاریخی میشویم. زیارتگاه بخالدین نقشبندی، مدرسه الغ بیگ، مسجد بالا حوض، مقبره چشم ایوب، اینها در جوار هم قرار گرفته اند. مسجد کلان و میرعرب روبروی هم و هردو حدود ۵۰۰ ساله اند. در مسجد کلان نماز جمعه و همینطور نمازهای جماعت پنجگانه به طور منظم برقرار است.
در ادامه میرویم طرف آرامگاه اسماعیل سامانی. دم غروب است و مقبره مهجور و حتی بدون ورودی. داخلش چند جوان آمدند و قرآن خواندند و رفتند. حس غریبی دارد.
داخل محله(شهر) قدیم هم آشفته بازاری است است موسیقیهای فروشندگان و رستورانها، یک گوش عربی میشنود، یکی فارسی یکی ترکی چه در تاجیکستان، چه بخارا، چه سمرقند، وضعیت کوچه پس کوچه ها مثل ۳۰ سال پیش خودمان است. بچه ها در کوچه بازی میکنند. بزرگترها هم بیرون هستند، تقریبا هیچ دختری با موی کوتاه وجود ندارد. آنچه دیده میشود اینست که یک حریمی است بین خانم و آقا تقریبا زوج دیده نمیشود مگر با بچه. دختران با هم و پسران با هم. خانمها به ندرت مو رنگ میکنند و اگر کنند مشکی پر کلاغی. رنگ و لعاب لباس بانوان در ازبکستان بسیار کمتر است.
روز ششم- ازبکستان
تنها مهمان "مهمانخانه عمو" ما هستیم. با عمو شماره رد و بدل میکنیم. چای کبود را در قوری دم میکند و کناری میگذارد تا دم بکشد، بعد از حدود ده دقیقه آماده نوشیدن است. صبحانه در کنار مربا و سایر ملزومات، میوه هم داریم. میوههای بخارا خوش طعم است شاید از این بابت که کمتر سم و کود میزنند، به هر حال مزه میدهد و میچسبد. زبان فارسی شان هم از روسی تاثیر پذیرفته و عداوت خاصی با تلفظ "ه" دارند. شخروز (شهروز)، مخمونخونه (مهمانخانه) ، مخدی (مهدی) و... از "آ" هم انچنان استفاده ای نمیکنند چور (4) منار و...
مجددا میرویم داخل بافت قدیمی و با دقت بیشتری صنایع دستی این اقلیم را مورد بررسی قرار میدهیم. سوزندوزی با طرح انار بخارا و فلفل که اعتقاد دارند نظر بد را دور میکند، قلمزنی، ظروف سفالی نقاشی شده، فرش و گلیم با نقوش خاص خودشان و انواع خلعت و لباس. امروز با توجه به ساعت حرکت قطار که تقریبا اواخر شب است فرصت گشت و گذار دوباره در شهر را داریم. مجوز اقامت و استراحت برای چند ساعت بیشتر را از عمو گرفتیم که بتوانیم هنگام ظهر استراحت کنیم. نسیم ظهرگاهی مطبوعی می وزد.
برای نماز در مسجد کلان جمع میشوند در واقع این مسجد هنوز مسجد جامع شهر است. مخاطبان و علاقمندان اقامه نماز هم کم نیستند و از هر طیف و سنی در این خیل حضور دارند. در آن مواقع بازدید کننده را در مسجد نمیپذیرند.
راستی گردشگران روس تور بخارا هم جمعیت قابل توجهی دارند. خیلی هایشان برای گشت و گذار هم این سمت میآیند. این خطه هم به مانند بقیه کشورهای آسیای میانه به واسطه دامپروری دارای محصولات متنوع و جذابی است، از جمله پنیرهای متنوع، همینطور فرآوردههای گوشتی و سوسیس و کالباس دست ساز جذاب. دامنه سنی گردشگران هم جالب است برخلاف تصور جوانهای زیادی برای دیدن سمرقند و بخارا میآیند. به علیشیر نوایی هم بسیار احترام میگذارند و برایش تندیس و سردیس ساخته اند پارکی در سمرقند به نامش است. قبل رفتن عمو برای ما راه صافی آرزو کرد که در اینجا دعای خیر و تشکر هم مرحمت است.
قطار بخارا به تاشکند:
برخلاف قطار قبلی این قطار اصلا مسافر خارجی ندارد. یک قطار قدیمی خفه پر از مسافر محلی که به تاشکند میرود. گرم و متراکم و بدون تهویه. تنها راه گردش هوا پنجره های کوچکی است که کنار تخت مسافران طبقه بالا سمت راست قطار تعبیه شده، آن هم به محض راه افتادن به علت کوران هوا توسط همان مسافر بسته میشود. ارتفاع تخت طبقه دوم تا محل بار بالاسری بیشتر از 50 سانت نیست. خلاصه حدود 8-9 ساعت قرار است داخل این فر سیار تا مقصد برویم.
(پانویس: یک مدل قطار خوب در این مسیر وجود دارد اما همیشه پر است و احتمالا از چند ماه قبل باید بلیط تهیه کرد)
روز هفتم- ازبکستان
از جهنم قطار خلاص شدیم. فکر کنم نصف آب بدنم در اثر تعریق از بین رفته باشد. شب با شرایط سختی گذشت و البته روی کیفیت خواب اثر گذاشته است. نم نم باران هم آغاز شده است. اتوبوس به قیمت هر نفر ۱۴۰۰ سوم را سوار میشویم. از بس که همه چیز را رند به بالا کردند و از ما پول گرفتند، فکر کردیم ازبکستان سکه ندارد. اما پس از سوار شدن به این اتوبوس شرکت واحد تاشکند فهمیدیم که دارند! تا اینجا که خیابانها عریض است و شهر بسیار مرتب، در کل به نسبت دوشنبه اینجا کلانشهر است.
هتل پاختاکور اتلتیک محل اقامت ما است. موقعیت آن وسط مجموعه باشگاهی پاختاکور است. فرض کنید جایی مثل هتل المپیک خودمان. وارد سالن پذیرش میشویم یک سالن بسیار ساده و البته بدون هیچ جنبنده. بیهوش روی کاناپههای سالن انتظار میافتیم، چون در آن موقع پذیرش هم خواب است. نمیدانم چقدر طول کشید، شاید حدود یک ساعت، چشم که باز کردیم متصدی پذیرش سرجایش نشسته بود. اول بابت تحویل اتاق قیمت نصف یک روز را درخواست میکند، با چانه به شرط عدم پرداخت پول، اتاق را میگیریم.
اتاقی در طبقه همکف که پنجرهاش رو به زمین ورزش دومیدانی و پرتاب دیسک و اینها است و دختران و پسران جوان به صورت حرفهای مشغول تمرین هستند. به محض رسیدن کسری خواب را جبران میکنیم که انرژی کافی برای وجب کردن شهر داشته باشیم.
با اتوبوس به سمت میدان امیرتیمور میرویم، که به نظر محل معروفی است. این منطقه شامل موزه و هتل و ساختمان تالار و پارک است. در کل اکثریت خیابانهای تاشکند عریض هستند و درخت فراوان دارند. مرکز خرید پایتخت در کنار پارک واقع شده. برای کنجکاوی داخل میشویم. لباس گران است خوراکی هم ارزان نیست البته باید متوسط درآمد را سنجید. مرکز خرید هم فاقد هرگونه جذابیت است. اصولا ساختمان ها ی تجاری انچنانی(مال) در شهر دیده نمیشود.
در تاشکند، روس به تعداد قابل توجهی دیده میشود. ضمنا اینجا همه چیز شهری است، از پوشش تا مدل روابط. در هنگام تماشای خیابانها پوستر فستیوال اپن ایر جلب توجه میکند و با پرس و جوی بیشتر متوجه میشویم که پشت ساختمان سالن تئاتر علیشیر نوایی قرار است کنسرتی برگزار شود. عوامل و دست اندرکاران به شدت مشغول استقرار تجهیزات و ادوات بودند و نوازندگان برای چک کردن صدا یک پیش اجرا انجام میدادند. اندکی بعد با غروب آفتاب مراسم اصلی آغاز شد و ما هم کنار حصارها جای مناسبی برای نشستن و تماشا پیدا کردیم. این فرصت هیچگاه برای ما در مملکت خودمان دست نخواهد داد که بتوانیم مجموعه ای از موسیقیهای فاخر را در یک پارک بشنویم و تماشا کنیم، آنهم با نورپردازی حرفهای و سیستمهای صوتی بسیار باکیفیت. برنامه انقدر جذاب بود که ما را 150 دقیقه سرجایمان بنشاند. مجموعهای از موسیقی کلاسیک، نمایش والس و باله با حضور هنرمندان ملی و بین المللی. خلاصه که جای همگی خالی.
در حین مراوده و گوش کردن محاورات میفهمیم زبان ازبکها آمیختگی زیادی دارد با زبان فارسی و کلمات فارسی در آن بسیار است، ضمنا اگر قرار است در میان مردم بگردید انگلیسی تقریبا ابزار بیفایده ای است چه در ازبکستان چه در تاجیکستان.
روز هشتم- ازبکستان
میرویم به بازار چارسو که همان بازار مرکزی و اصلی شهر است و پس از آن آرامگاه حضرت امام و محله قدیم تاشکند.
محض کنجکاوی سری هم به ایستگاه مترویشان میزنیم. شبیه آنچه در بقیه کشورهای این سرزمین (شوروی سابق) دیدهایم، بعضیها را دستی کشیدهاند، اگر نه تقریبا همان است.
عصر با دوست ایرانی شاغل در تاشکند قرار داریم. با هم میرویم داخل پارک، آنجا هم برنامه موسیقی برپاست، فستیوال موسیقی با حمایت پپسی با عنوان pepsi music fest ، حضور که رایگان است و استقبال هم خوب است. پر از جوان. در واقع جشنواره ای موسیقی پاپ و عامه پسند است با کلی جلوه های بصری و نور و سیستمهای صوتی بسیار مناسب. عکس العمل اینها در برابر این موسیقی تهییج کننده هم مثال زدنی است، همه فقط میایستند و نگاه میکنند. همچین برنامهای با این سطح کیفی و امکانات صوتی و تصویری احتمالا در ایران چیز جالبی میشد.
از آنجا پس از صرف شام به دعوت دوستمان، پیاده به مجیک پارک رفتیم، تفرجگاه جدیدی مملو از فروشگاههای بزرگ و یک دریاچه و فضای سبز وسیع. به نظر میآید که محل محبوبی است برای شهروندان تاشکند، ضمنا باغ ملی هم در همین محل قرار دارد.
موضوعی که بسیار جلب توجه میکند امنیت کامل در شب است. زنان و مردان و نوجوانان بی دغدغه در ساعات پایانی شب تردد و پیاده روی و دوچرخه سواری میکنند.
طبق اطلاعات اخذ شده متوسط درآمد ۲۰۰-۳۰۰ دلار در ماه است، مهندس ۷۰۰ دلار، قیمت اجاره در جای متوسط همین اطراف ۲۰۰ دلار، لباس گران است و خوراک هم ارزان نیست. جوانها زود ازدواج میکنند، خیلی زود و همینطور زود بچهدار میشوند. این اطلاعات را از دوست ساکن اینجا میگیریم. در ساعات پایانی شب از ایشان بابت مهمان نوازی تشکر کرده خداحافظی میکنیم.
روز نهم-ترک ازبکستان زیبا و ورود به قرقیزستان
از زمان باقیمانده تا پرواز استفاده کرده اطراف محل اقامت را خوب سیاحت میکنیم. آنچه که تاکنون دیدهایم را راستی آزمایی کرده که بتوانیم تصویر درستی از شهر ارائه کنیم. تا اولوی بازار که یک بازار در حوالی ورزشگاه است میرویم. مشاهدات تکمیلی به شرح ذیل است:
- شهر مملو از درخت بلوط، درخت بسیار در شهر وجود دارد، ضمنا اینها به شدت به حفظ درخت پایبندند. در همه جای شهر، پارکهای بزرگ و زمین بازی وجود دارد.
- هنگام توقف پشت خط عابر پیاده فلاشرهایشان را روشن میکنند و می ایستند تا عابر رد شود.
- در تاشکند هنگام خداحافظی به جای مرحمت، رحمت میگویند
- نادیده گرفتن سهم تاجیکها از جمعیت ازبکستان عجیب است
- سموسا و نانهای پیراشکی مانند فراوان دارند
- یک رودخانه وسط تاشکند میگذرد اگر اشتباه نکنم اسمش بوجار است
- آب شهر به نظر آشامیدنی نیست
- شهر سیستم اتوبوسرانی با خطوط فراوان و منظم دارد و میتوان روی آن حساب کرد.
آنچه از مشاهده این دوکشور برمیاید اینست که پپسی و کوکا این کشورها را کنترات برداشتهاند، اثرشان همه جا دیده میشود از رویدادها گرفته تا سازه ایستگاه اتوبوسها و...
حوالی ساعت 12 برمیگردیم و با یاندکس راهی فرودگاه تاشکند میشویم. فرودگاه تاشکند به لحاظ وسعت در حد یک سالن فرودگاه مهرآباد خودمان است، اما فریشاپ مرتبی دارد. نکته عجیب اینکه داخل فرودگاه صرافی ندارند پس هرچه پول داری دستت میماند، قیمتها هم فضایی است، همه به یورو. در کل خرید سخت است. طیارهمان یک ایرباس ۳۲۰ neo هواپیمایی ازبکی است.
در هواپیمایی ازبکی، پروتکلهای هواپیما در قالب فیلم بسیار بامزهای ساخته و از مانیتورها نمایش میدهد، پس از مراسم پانتومیم مهمانداران خبری نیست. فیلمش انقدر جذاب است که به هر دو زبان ازبکی و انگلیسی تماشایش میکنیم. مسیر کوتاه است طی دو ساعت و کمی کمتر خواهیم رسید. پذیرایی در حد آب یا آبمیوه لیوانی یا نوشابه است، خیلی مختصر.
بیشکک
روال فرودگاه عادی است، فرودگاهش هم نه چندان بزرگ است. نامش فرودگاه ماناس است. ماناس نام یک پهلوان اساطیری است چیزی شبیه رستم خودمان. در سالن فرودگاه یک نفر آمد جلو و پرسید ایرانی هستیم؟ دیدم چهره اش آشناست. یادم آمد عکسش را در یک سفرنامه قرقیزستان دیده ام. خوش و بشی کردیم و رفت. تتمه سوم ازبک به سوم قرقیز را تبدیل کردیم که تا داخل شهر بتوانیم برویم.
اینجا زبان رسما روسی است، اما مردم به نوعی زبان محلی با ریشه ترکی تکلم میکنند. مارشوتکا خط380 فرودگاه تا اوش بازار را سوار میشویم. نفری ۶۰ سوم کرایه گرفت و ما را به مرکز شهر رساند. یک جوان نسبتا انگلیسی بلد همسفر ما بود که برای رفتن به مهمانخانه و همینطور دیدنیهای اطراف ازش راهنمایی مختصری گرفتیم از جمله اینکه به آلاآرچا هم مارشوتکا هست.
دوطرف جاده از فرودگاه تا شهر مملو از درخت است و زمینهای زراعی. به فرمان ماشینها دقت میکنیم یکی چپ است یکی راست، هرچه دستشان آمده وارد کردهاند. ترافیک ورودی شهر هم زیاد است. اینجا دیگر به تاشکند شباهتی ندارد. جوان ما را تا ایستگاه اتوبوسی که به هتل میرود راهنمایی کرد، ، وسط اوش بازار یک نفر با لهجه مشهدی از ما پرسید داداش آشنایه؟ خیالش را راحت کردیم که گولمان نمیزند .
شهر به مراتب توسعه یافتگی کمتری از همسایه ازبکی دارد، حتی در حد تاجیکستان هم حفظ ظاهر نکرده. صفهای دراز برای مارشروتکا و آفتابوس، شلوغ و پرترافیک و بی نظم، بوق هم که اولین وسیله رانندگی است. با همه این اوصاف حقوق عابرپیاده کماکان به خوبی رعایت میشود.
دو ساعت طول کشید تا به مهمانخانه که نزدیک یک چهارراه پررفت و آمد که وفا سنتر در آن است برسیم. مهمانخانه امتیاز بالای 9.4 دارد، اما دلگیر است و با امتیاز بالا همخوانی ندارد، بعد از سفر دلیل آن را متوجه میشویم (پس از دادن امتیاز واقعی به مهمانخانه، مدیر آنجا پیام داد که امتیازتان را اگر اصلاح کنید و بالای 9 کنید کل مبلغ اقامت رو برمیگردانیم، که انجام ندادیم. در کل از معدود دفعاتی است که امتیاز با واقعیت همخوانی ندارد).
نهضت نوشابه خوری اینجا هم باقدرت ادامه دارد، به نظر اینجا چهرهها بیشتر شبیه چینیهاست. البته مرز زمینی قابل توجهی هم با چین دارد، غذاهای چینی هم زیاد میفروشند. خانمها لباس محلی تن نمیکنند. شهری میگردند و بسیار خوشپوش هستند، همه چیز به نظر وارداتی است، باز هم درخت بلوط در شهر فراوان است.
شام را در فست فود نزدیک میخوریم، یک پیتزای ۳۰ سانتی حدود ۶۵۰ سوم تمام میشود، کف دست سیب زمینی ۱۱۰ سوم و نوشابه نیم لیتر هم ۷۵ سوم، مالیات زیر فاکتور ندیدم. عصر باد و بارانی شد و به مدت یک ساعت ادامه داشت. به نظر تغییر فصل از راه رسیده، نیمه شب هم باران بارید.
روز دهم- قرقیزستان
حساسیت فصلی ما عود کرده، هوا به نسبت مشابه دیروز حدود ده درجه خنکتر شده، خط اتوبوس و مارشروتکا فراوان است، اما ایستگاهها شلوغ است و پر از جمعیت. اتوبوسهای برقیشان قطعا از زمان شوروی تا به حال تغییر نکرده، اتوبوسها کارتی و پولی هستند. نفری ۶سوم، تا خرخره هم پر هستند.
سوار میشویم به سمت اوش بازار. بازار اوش یکی از بزرگترین بازارهای بیشکک به شمار میرود که در بخش غربی شهر قرار گرفته است. در بازار اوش میتوان مواد غذایی و خوراکی، انواع سوغاتی، کالاهای خانه و حتی ابزار آلات موسیقی خرید. در بخش کالاهای ملی نیز، بازدیدکنندگان میتوانند هر آنچه را که معرف فرهنگ مردم قرقیزستان است، تهیه کنند؛ به عنوان مثال لباسهای بومی قرقیزیها، صندوقهای چوبی و گهوارههای محلی. بازار زرگرها را میبینیم و از رنگ طلاهای ویترینها اینطور مشخص است که خیلی طلای زرد دوست ندارند.
البته موضوع دندان طلا علیحده است چون هنوز داخل دهان خیلی ها از پیر و جوان و زن و مرد زردی دندان طلا معلوم است. گوشت به ازای هر کیلو حدود ۶۰۰ سوم فروخته میشود و میوه و تره بار قیمت زیادی ندارد. فراوری گوشت گاو، گوسفند و اسب و فروش آن در سالن پروتئین، مانند بقیه کشورهای این حوزه است و از قدیم رونق داشته است. حجم و قیمت پوشاک عرضه شده در بازار نشان از یک توانمندی در این حوزه دارد و بعدها که با دوستی در این رابطه گفتگو کردیم صحت آن مشخص شد.
یکی از نوشیدنیهای متداول در اینجا چالاپ است. نوعی نوشیدنی پایه لبنی که در کشورهای آسیای میانه رواج دارد اما در قرقیزستان به نحو پررنگتری عرضه میشود به عبارت بهتر، خاستگاه اصلی آن است. یک کارخانه معروف هم مدل جالبی برای عرضه آن در پیش گرفته چند مدل از این نوع نوشیدنیها را در محفظههایی با روکش رنگی در جای جای شهر مستقر کرده و فروشندگان (عموما خانمها) آن را لیوانی به خریداران عرضه میکنند.
در بیشکک تعداد قابل توجهی صرافی فعالیت میکنند . همه جای شهر دکه و دکانهای کوچکی به صرافی مشغولاند. حتما دلیلی دارد وجودشان، یا بازی با ارز منفعت بالا دارد یا تعداد گردشگر زیاد است (این یکی بعید به نظر میرسد مگر از کشورهای همجوار). اینها ترکی خودشان را به زبان روسی مینویسند، نرم افزار گوگل ترنسلیت هم دردی دوا نمیکند.
وارد پارک پامفیلوف میشویم که از جاهای دیدنی شهر است. وارد که میشوی حس پارکهای دهه هفتاد ایران را دارد (با سرگرمیهای همان دوران و همچنان برایشان جالب و پر طرفدار است).
در ادامه وارد یک مرکز خرید شیک در جوار هتل شرایتون میشویم، که امتیاز بالایی را در گوگل مپ دارد. به نظرم خیلی فراتر از بیشکک است، نوع معماری، برندهای داخلش و حتی تیپ آدمهای داخل مال تفاوت مشهودی با داخل شهر دارد. در کافهاش قهوه امریکایی و کاپوچینو سفارش میدهیم سرجمع ۳۷۰ سوم. مختصر گردشی میکنیم و چون قرار نیست آورده خاصی برایمان داشته باشد میرویم برای پیدا کردن غذافروشی مناسب جهت صرف شام. شام یک عدد دونر مخلوط بزرگ از یک غذافروش نسبتا شلوغ که اکثر مشتریانش دختران و پسران جوان بودند به قیمت ۲۲۰سوم میخریم و با آرامش خاطر حاصل از پرشدن معده به سمت اقامتگاهمان حرکت میکنیم. مارشوتکایی سوار میشویم و با پرداخت 15سوم به ازای هر نفر میرسیم به چهارراه خودمان. از فروشگاه بزرگ داخل مرکز خرید وفا آذوقه میخریم و خود را برای برنامه هیجان انگیز فردا آماده میکنیم.
روز یازدهم- قرقیزستان
پارک ملی آلا آرچا، که نامش از رودخانهی آلا آرچا گرفته شده، ، یکی از زیباترین و دیدنیترین پارکهای ملی قرقیزستان است که در کوههای تیانشان و در فاصلهی ۴۰ کیلومتری جنوب شهر بیشکک قرار دارد. این پارک که در سال ۱۹۷۶ تأسیس شده، محلی عالی برای پیکنیک، صخرهنوردی، اسبسواری، اسکی و کوهنوردی است و با داشتن بیش از ۲۰ یخچال طبیعی و حدود ۵۰ قله کوهستانی، مناظری خیرهکننده را به نمایش میگذارد. بازدید از این پارک در تمام طول سال امکانپذیر است، اما بهترین زمان برای بازدید، اواخر تابستان و اوایل پاییز میباشد که طبیعت در اوج زیبایی خود قرار دارد.
صبح زود به مقصد آلاآرچا به سمت اوش بازار باید برویم. ازدحام مسافر و شلوغی وسایل نقلیه عمومی زیاد است. بعد از نیم ساعت توانستیم سوار یک وسیله شویم که ببردمان به اوش بازار. در ضلع جنوب شرقی اوش بازار، سر چهارراه سمت شرق خیابان، باید خط ۲۶۵ را سوار شویم ، البته همه تا آلارآچا نمیروند و تا روستای کشکهسو میروند. از بخت ما دونفر مسافر روس که یکیشان هم انگلیسی بلد بود از کمک راننده پرسیدند و اون گفت این مارشرونکا نمیرود و بعدی قرار است برود، این فرصت را بر اثر سهل انگاری از دست میدهیم و مجبور میشویم با ماشین بعدی تا کشکه سو برویم.
انتهای خط و پس از پیاده شدن مسافران به راننده میگوییم ما را تا آن بالا ببرد. از سر شکم سیری قیمتی می پراند و معامله مان نمیشود. کنار جاده پیاده راه میفتیم و برای ماشینهای عبوری دست تکان می دهیم، یک کامیونت سوارمان می کند. نام راننده بلال است و همین حوالی ساکن است. تا دم در ورودی پارک میرساند و ۱۰۰ سامانی میگیرد.. بلال مسیر ما را خیلی کوتاه کرد، پول زیادی هم نگرفت. در واقع آن خط ۲۶۵ که از دست دادیم هم چیز خاصی عابدمان نمیکرد، چه بسا بهتر هم شد. وگرنه به این راحتی نمیرسیدیم، چون آنها ورودی اول که دستکم ۶-۷ کیلومتر از در ورودی اصلی فاصله داشت پیاده میکنند.
ورودی پارک ملی امکانات اولیه را دارد، رستوران، کافه سیار، تابلوهای راهنما، یورت وسطل زباله. هنگام ورود کسی از ما ورودی نگرفت. در بسیاری منابع نوشته شده بود نفری ۸۰ سوم ورودی میگیرند. اینجا برای گردشگران فرنگی مقصد بسیار محبوبی است. بعضیهایشان میآیند و چندین روز اینجا میمانند.
حوالی ساعت ۱۱ سرما به وضوح حس میشود. از ۷۰۰-۸0۰ متر جلوتر به دوراهی میرسیم و آسفالت اولیه هم تمام میشود. مسیر چپ به سمت قله و مسیر راست از کف دره به سمت آبشار میرود. مسیر دوم را انتخاب میکنیم. رودخانه خروشان و پر آب است. از جای جای زمینهای حاشیه رود، چشمه آب روان است. مسیر پاکوب بسیار باریکی دارد که با کمی دقت باید آنرا یافت. حدود دوساعت میرویم و به کاجهای انبوه میرسیم.
به سبب حجم ابر و سرما خطر نمیکنیم و بازمیگردیم، نکته جالب و لذت بخش اینکه در طول مسیر زباله ای دیده نمیشود و اثری از حضور انسان در طبیعت دیده نمیشود (برخلاف ایران). حجم روان آبهای آلارآچا در این تاریخ نیمه دوم شهریور تقریبا معادل حجم روان آبهای مناطق پر آب ما در اردیبهشت است. آب فراوان و با کیفیت به سمت بیشکک و مناطق اطراف سرازیر میشوند، از این بابت تمام راه سرسبز و پر درخت و حاصلخیز است، در خروجی دقایقی خستگی درمیکنیم و آماده چالش بعدی میشویم، بازگشت!
حدود۳ کیلومتر از مسیر ۱۳_۱۴ کیلومتری را ناگزیر پیاده میرویم، به هر خودروی عبوری دست تکان میدهیم بلکه سوارمان کند هیچکدام نمیایستند که هیچ، فاصله هم میگیرند. اوایل مسیر یک نفر میپرسد تاکسی نمیخواهید؟ قیمت میپرسیم و برق از کله مان میپرد، میگوید ۷۰۰سوم! به مسیر ادامه میدهیم یک کیلومتر پایینتر، یکی دیگر نگه میدارد، داخلش دونفر هم نشسته اند، میگوید ۵۰۰ سوم. ترجیح میدهیم پیاده برویم تا سوار ماشین این دندان گرد بشویم، بعد از سه کیلومتر یک ائودی قدیمی میایستد و قیمت میدهد با ۲۰۰ سوم توافق میکنیم. در طول مسیر تا روستا استخر پرورش ماهی و بافت نسبتا شیک چند دهکده ویلایی و همینطور مزارع پرورش اسب و گاو جلب توجه میکند، ماشین با اینکه قدیمی است، اما بسیار کم صداست، و خیلی تند هم میرود و در حین رفتن از کنار چندین خودرو که به ما توجه نکردند سبقت میگیریم و بدینوسیله مشت محکمی بر دهان مستکبران میکوبیم.
دوتا روستا پایینتر از کشکهسو کنار به نام بایتیک ما را پیاده میکند ، خط۲۶۶ از اینجا میگذرد، با کرایه هر نفر ۲۵ سوم، ضمنا تمام مینی بوس یا همان مارشروتکاها در اینجا از نوع اسپرینتر مرسدس بنز هستند که در نسلهای مختلف در خطوط تردد دارند.
اصولا همه راهها در بیشکک به اوش بازار ختم میشود. جاده جنوبی شهر هم در حال ساخت و ساز است، چیزی شبیه منطقه۲۲ خودمان، منتها با شدت کمتر. یک پارک هم انتهای همین جاده است. داخل این زمینها هم مقادیر زیادی زمین زراعی وجود دارد که دارند تغییر کاربری میدهند.
در هنگام بازگشت مجددا از کنار مجسمه مناس گذر میکنیم. فکر کنم فراموش کردهام راجع به این شخصیت توضیح بدهم، مَناس نام قهرمان حماسه ملی مردم قرقیز است. حماسه مناس، داستانهای قهرمانی مناس و پیروانش را در برابر دشمنان قومی ختا و قالموق روایت میکند. این حماسه، که بخشی از میراث فرهنگی قرقیزستان است، نمادی از هویت ملی و ارزشهای تاریخی این کشور به شمار میرود. در قرقیزستان آیینی همانند شاهنامهخوانی ایران برای مناسخوانی وجود دارد. قرقیزها مادر مناس قهرمان ملی خود را دختر امیر بخارا میدانند.
در اوقات پایانی روز هستیم و فردا صبح قرار است از قرقیزستان خارج شویم. از این فرصت برای گشت و گذار بیشتر در شهر استفاده میکنیم، تا درک بهتری از وضعیت ارائه دهیم. ساختمانهای شهر عموما قدیمی، کثیف و وصله پینه شدهاند. به لحاظ بصری برنامهای برای آنها از جمله ساماندهی، بهسازی یا نوسازی دیده نمیشود. مذهبی ها از افراد عادی کاملا متمایزند. روسها هم که سرقفلی دارند. در شهر تقریبا هیچ چراغ چشمک زنی ندارد، فاصله بین چهارراهها کوتاه است و همگی چراغ دارند. برای من قدری کلافه کننده است. سرراه رفت و برگشت به ترمینال کلیسای پامفیلوف هم مشاهده شد که البته معمولی به نظر میآید. در کل شهر مجموعا ۵ تا موتور هم ندیدیم و مشخص است این وسیله در حمل و نقل جایگاهی ندارد. قیمت بنزین هم بسته به کیفیت بین 60 تا 70 سوم در نوسان است. احترام و حق تقدم در وسایل عمومی فرهنگ غالب است، اگر خانمی یا فرد سن و سال داری سرپا باشد جوان ها درنگ نمیکنند.
روز دوازدهم- ترک قرقیزستان و ورود به قزاقستان
هفت صبح بیدار باش است. متصدی به نظر از دیشب همه چیز را تنظیم کرده، چون به محض دیدن من صفحه یاندکس را نشان میدهد و دکمه را میزند، مقصد ترمینال اتوبوس غربی، کرایه ۲۰۰سوم.
حیاط جلویی ترمینال تاکسیها و مارشروتکاها دیده میشوند و بعد از آن سالن ترمینال، یک سالن قدیمی خسته. پرس و جو میکنم، گیشه ۲ فروش بلیت را نشان میدهند. خانم مسنی که کمی انگلیسی بلد است بلیت را صادر میکند، هر نفر ۵۰۰ سوم. اطلاعات گذرنامه را وارد میکند و بلیتی که شماره صندلی روی آن نوشته میدهد. اتوبوس شماره ۷۰۱ به مقصد آلماتی حرکت از روی سکوی۱۱.(حرکت اتوبوس شماره ۷۰۱ ساعت۸ صبح دائمی است.)
کنار راه پلههای اصلی ترمینال یک صرافی است،که نرخهای منصفانهای برای تبدیل دارد مخصوصا تبدیل سوم به تنگه. از داخل شهر کمی بهتر، تتمه پول قرقیز را همینجا تبدیل میکنیم، نسبت ارزش پولشان تقریبا ۱ به ۵ است.
پس از کنترل بلیتها، اتوبوس با نصف ظرفیت حرکت میکند. به نظر خود قرقیزها با مارشروتکا راحتترند، مثل خطهای داخل شهری سوار میشوند و میروند لب مرز. آنجا هم تعداد زیادی وسیله هست برای بردنشان به بیشکک. زود به مرز میرسیم، حدود یک ساعت ازبیشکک. ورود به قزاقستان به سهولت انجام میشود. پاس را میگیرد مهر میزند و تمام. به محض ورود به خاک قزاقها آنتن همراه اول کامل پر میشود، اینطرف مرز تابلوهای انگلیسی بیشتر دیده میشود، برعکس قرقیزستان که خواندن و فهمیدن تابلوها مصیبت بود، انگار اینجا بهتر است.
بنزین اکتان ۹۵ را نوشته بود ۲۷۵ تنگه، اکتان ۹۶ هم ۲۴۵ تنگه چقدر تنوع کیفی دارند. در دوطرف جاده دشتهای وسیع و مراتع فراوان همراه با تپه ها، به چشم میخورد به همین دلیل دامهای بسیار زیاد از جمله اسب و گاو و گوسفند در این زمینها مشغول چرا هستند. فضای مسیر شبیه ترکمن صحرای خودمان است، پاکسازی جاده از پلاستیک توسط ارگانی در حال انجام است. خانههای تمام این سرزمینها سقف شیروانی دارند، در راه چند قبرستان که در آن سنگ مزار و مقبره پرتکلف ساختهاند جلب توجه میکند.
وارد کلانشهر آلماتی میشویم با ساختمانهای بلند، وسعت زیاد، انبوه خودروها و بزرگراه ها. اینجا تقریبا پاییز شده است. اتوبوس65 به مقصد هتل، هر نفر ۲۰۰ تنگه، را سوار میشویم، هتل آستانا اینترنشنال چهارستاره که از سایت داخلی ایران رزرو کردهایم، ۴۵۰0 تنگه جدا از بابت مالیات داخل صورتحساب میآید. رفع خستگی میکنیم. قرار است به خاطر اینترنت اتاق را عوض کنند، کلا در این کشورها اوضاع اینترنت بد است حداقل وای فایها که اینطور بوده،
گرسنگی فشار میاورد و باید فکر ناهار باشیم حوالی هتل یک دونر فروشی پر مشتری پیدا میکنیم، یک دنر گوشت و یک مرغ، ۱۴۹۵ و ۱۴۹۶ تنگه سفارش داده و از خوردنش لذت میبریم، چون بسیار مطبوع است.
از قرار معلوم تبدیل ارز در اینجا تشریفات بیشتری دارد و صرافی فقط با پاسپورت تبدیل میکند. چون همراهمان نیست و باران هم میآید و تا برویم برگردیم صرافی خواهد بست، سعی میکنیم با ته مانده جیبمان تا فردا صبح بسازیم. سوار اتوبوسی میشویم که ما را به مناطق محبوب و پرتردد شهر میبرد. نزدیک یک پارک پیاده میشویم و از کلیسای ارتدوکس اسنسیون بازدید میکنیم.
در پارک تعدادی نوجوان تمرین میکنند. روشنایی پارک اصلا کافی نیست، اما با همان وضعیت و با جدیت کار را ادامه میدهند.. پس از آن به خیابان آرباط میرسیم که همین الانش جذابیتهای بسیار دارد، احتمالا آخر هفته بسیار جذابتری خواهد داشت. انبوه جوانها که در رفت و آمدند، فروشگاههای متنوع، چند جوان که معرکه گرفته و ساز میزنند و آواز میخوانند، عدهای هم مشغول بناکردن خیمه و غرفه هستند، یحتمل برای آخر هفته.
یک مرکز خرید نصفه نیمهای وسط این خیابان قرار دارد که یک غرفه جالب داشت. داخل ویترینش پر از کشک بود با رنگها و فرمهای متنوع و همینطور بسته بندیهای جذاب.
مورد مهم در همه این کشورها این است که وقتی از خط عابر گذر کنید کاملا حاشیه امن دارید. در هر شرایطی که باشند، میایستند.
داخل یک فروشگاه هایپر مارکت میشویم، دو تا سموسا و یک نان پنیر مانندی از فروشگاه میگیریم، چون پول به قدر کافی نداریم باید تا فردا صبح قناعت کنیم. نزدیک هتل با ته مانده پولمان هم یک سیب زمینی به قیمت ۵۵۰ تنگه خریدیم از salam broکه ته دلمان را بگیرد. از حجم و تنوع چای سرد هم اینگونه برمیاید که اینها علاقمند به این نوع نوشیدنی هستند.
روز سیزدهم-قزاقستان
هوا کاملا ابری است، دیشب هم باران باریده، دما ۱۱ درجه، تقریبا ۱۵ درجه از الان تهران خنکتر. راهی بازار باراخولکا میشویم. برای رفتن به بازار، باید خط 120 را شویم. موقع بیرون رفتن باران خوبی میبارد.
بازار باراخولکا در آلماتی، یکی از بزرگترین و پرجنب و جوشترین بازارهای محلی در آسیای مرکزی است، که به دلیل تنوع بینظیر کالاها و فرصتهای خرید، شهرت دارد. این بازار، که در مسیر تجاری جاده ابریشم قرار دارد، مکانی است که هم مردم محلی و هم گردشگران برای خرید محصولات کشاورزی، صنایع دستی و خوراکیهای محلی به آن مراجعه میکنند. بازار باراخولکا نه تنها یک مرکز خرید است، بلکه به عنوان دروازهای به فرهنگ و آداب و رسوم منطقه نیز شناخته میشود. چانهزنی در این بازار، بخش جداییناپذیری از تجربه خرید است و بازدیدکنندگان را به تعامل با فروشندگان و آشنایی با سبک زندگی قزاقها دعوت میکند. باراخولکا، با حفظ سنتهای تجاری قدیمی، همچنان به عنوان یکی از مهمترین مراکز اقتصادی و فرهنگی آلماتی مطرح است و بازدید از آن، فرصتی منحصر به فرد برای تجربه حس واقعی بازار سنتی را فراهم میآورد.
در رفتارهای اجتماعی تمام منطقه آسیای میانه آنچه که توی ذوق میزند، اینست که بیرون انداختن آب دهان طبیعی و چه بسا پسندیده است.
ترولی باسهای داخل شهر(همان اتوبوس برقیهایی که با یک اهرم به کابلهای بالای سرشان وصل میشوند) همه از برند نئوپلان چین هستند. قاعدتا اینها که دیوار به دیوار اژدهای زرد هستند، قطعا سرویسهای بیشتری ازشان میگیرند. با وجود بارندگی نظم ترافیکی بسیار خوب است. بازارها حوالی شمال شهر هستند، عمده و خرده. قیمت عمده و خرده را جدا نوشتهاند. همه مدل بازار کانتینری و پاساژی دارند، مغازههای کوچک شبیه بازار شوش. جلوتر که رفتیم متوجه شدیم عملا اصل بازار همینجا است. بعد از هر راهرو راسته عوض میشود، تنوع اقلام شکار و ماهیگیری و پیک نیکی هم جالب بود. این کشورها به طرز جالبی نور سفید دوست دارند. موقع غذا از خوردن کباب صرفنظر کردیم، تا غذای معروفشان یعنی بش بارماک بخوریم. خوراکی که از گوشت اسب تهیه میشود و با نان خورده میشود.
سرراه برگشت از یک مسجد جامع دیدن کردیم و پس از آن به بازار زلتنی رفتیم که مرکز میوه و تره بار و خشکبار اصلی شهر است. مدل بازار هم مثل همه آسیای میانهایها. در قسمت خشکبار انواع و اقسام خشکبار فروخته میشود. چند فروشنده هم تاجیک هستند و با آن ها به زبان فارسی معاشرتی میکنیم. فروشنده از فندق آذری و خرمای فلسطینی و برگه فلان و بادام بهمان شرح و توضیح میدهد و من با خود فکر میکنم چگونه است ما هیچ سهمی از بازار خشکبار اینها نداریم قسمت پروتئینی بازار هم که راسته های عرضه محصولات به تفکیک حیوان دارد. در کنار گاو و گوسفند انواع فراورده های گوشت اسب هم به وفور وجود دارد.
پیاده تا یادمان پامفیلوف میرویم و بعد از آن استراحت در یک کافه بسیار جذاب به نام "ندلکا" در خیابان دوستیک استراحت میکنیم و با دو جوان هم صحبت میشویم چکیده گفت و گو ما با اینها :حقوق حداقلی آن ها با ایران یکی است عین بقیه کشورها، اما اینها امکان سفارش خرده به چین را دارند که خیلی ارزان است، ضمنا برای چین رفتن هم ویزا نیاز ندارند. جوانک اویغورتبار بود در کار دیجیتال مارکتینگ بود و نوشت افزار میفروخت از دولتشان راضی بود اما میگفت تا چند سال قبل فضا خیلی بد بوده .
در جلوی کاخ جمهوری اسباب برگزاری کنسرت فضای باز برپا ست اما نمی دانم با وضع فعلی هوا چطور اجرا بشود یا جمعیت به قدر کافی بیاید یا نه. دم غروب و در ادامه مسیر به مرکز خرید دوستیک پلازا میرویم، که بسیار شیک است و برندهای گران و قاعدتا محلی برای پرکردن اوقات قشر متوسط به بالاست.
باز میگردیم به کاخ جمهوری و از بخت خوش ما راس ۸ یعنی به محض رسیدن برنامه آغاز میشود. almaty international contest افتتاحیه یک ترانه پاپ با مضمون ملی به همراه نمایش ستهجمعی زیبای قزاقستان است، یک نیمکت بسیار مناسب نزدیک صحنه نمایش پیدا کرده مینشینیم. اجرای فضای باز واقعا ایده خوبی است، مجریان بعد از خوشامد گویی به سه زبان قزاقی، روسی و انگلیسی فهرست برنامهها را اعلام کردند به دوزبان (قزاق و روسی)! برنامه مسابقه خوانندگی است که از کشورهای مختلف آمدهاند و پس از هر اجرا، داوران به عملکردشان امتیاز میدهند، القصه در این شب نماینده بلاروس و ارمنی و یکی از قزاقها اول شدند. در کل اجراها خوب بود.
شب در یک رستوران کرهای نزدیک هتل که از قضا طرفدار زیاد دارد از خودمان پذیرایی میکنیم، رامن و کیمپاب یا همان سوشی و ترشی های کنار غذا ، سرجمع ۴۲۰۰ تنگه.
روز چهاردهم- قزاقستان
هوا مه آلود است, با اتوبوس خط ۱۲۸ تا انتهای خیابان آبای میرویم و بعد از آن با خط ۱۲ به سمت پارک آلاتاو حرکت میکنیم. این پارک طبیعی واقع شده در جنوب آلماتی چیزی شبیه توچال خودمان است، منتها بسیار سرسبز، با جنگلهای انبوه و درختان سردسیری و دست نخورده، آب روان فراوان و بسیار تمیز و بدون پلاستیک و زباله.
پس از طی چیزی حدود ۱۰۰۰ پله به یک چشم انداز زیبا میرسیم اثرات کم تحرکی بعضی مواقع به چشم میآید، در بالای کوه دهکده کوهستانی دیده میشود که علی الظاهر نقطه پایان تله کابین همانجاست، یک تعداد ماشینهای هیبریدی و برقی هم اول میدان، علاقمندان را تا آن دهکده میبرند
استراحت اندکی کرده به پایین حرکت میکنیم. چون اول خط است و ازدحام برای برگشت نیست صندلی مناسبی پیدا میکنیم و از مسیر عکس و فیلم میگیریم. تصور کنید با اتوبوس شرکت واحد از داخل شهر راه بیفتید و پس از ۱۰ دقیقه وارد یک جاده جنگلی شوید مثلا عباس آباد به کلاردشت یا جاده سه هزار، اما بدون زباله، بدون آن همه کافه و رستوران بین راهی و پر از مسیرهای پیادهروی.
آلماتی شهرسازی بسیار مرتبی دارد، فضاها مناسب، پیاده روها عریض، خیابانها پهن، خط کشیها درست، سرسبز و مرتب. اکثر خیابان ها مسیر رفت و برگشت دوچرخه دارند. روروئک (اسکوتر) برقی در شهر خیلی زیاد است همهاش هم به صورت اینترنتی در دسترس است. . امنیت بسیار مطلوبی در شهر برای گردشگران تور آلماتی وجود دارد این را از میزان بالای ترددها در اواخر شب میشود فهمید. فروشگاههای ۲۴ ساعته هم بسیار زیادند، اینجا روسی را بیشتر از زبان خودشان میشنویم. در کل زنان قزاق خوشپوش هستند، مردان هم نسبتا.
در شهر زیر ۱۰۰۰ تنگه غذا پیدا نمیشود. قزاقستان برخلاف کشورهای قبل نان خور نیستند و تنوع نان در سطح شهر دیده نمیشود، در بازار روز یکشنبه گوشت و میوه را خیلی ارزان میفروشد. فکر کنم یارانه ای است! گوشت شقه ۲۴۰۰ تنگه، سیب ۲۵۰ تنگه. اتوبوس و مترو با کارت قیمتش نصف میشود.
مترو الماتی هم از مواردی است که از زمان شوروی تاسیس شده و توسعه هم نیافته. هنگام ورود ایستگاه بایکونور باید از ایکس ری عبور کنیم. بلیت نفری ۱۰۰ تنگه است و کلا یک خط مترو دارند. نزدیک خیابان آرباط پیاده میشویم.
برای ارتباط گرفتن تقریبا باید انگلیسی را فراموش کرد. در رستوران "دگیرمن" موقع سفارش مصیبت داشتیم. خوشبختانه طرف تاجیک بود و باعث شد کمی کارمان راحت شود، راستی تاجیکها هم اینجا میایند برای کار و بعضا پناهندگی.
خیابان پامفیلوف -خیابان گوگول اجرای کنسرت موسیقی جلوی دانشگاه بریتیش تکنیک آلماتی almaty cover show خواننده هایش هم از حیث استقبال مردم و عکس العملهایشان به نظر معروف میآمدند. این بساط را چند روزه علم میکنند و برگزار میکنند و جمع میکنند. فکرکنم ۱۵-۲۰ هزار نفری حداقل اینجا باشند. نکته جالب اینکه با حضور این همه جمعیت برای کنسرت خیابانهای اطراف اصلا ترافیک ندارد و زندگی عادی جریان دارد. پس از اتمام کنسرت جمعیت زیادی پیاده راهی منازل میشوند جمعیت جوان پیاده در خیابان ها ساعت۱۲ شب جالب است و نشان از امنیت بالاست.
روز پانزدهم-ترک قزاقستان و برگشت به تهران
صبح کمی زودتر بیدار میشویم که آخرین صبحانه را هم صرف کرده از اوقات باقیمانده برای تماشای شهر بهره ببریم. در کل صبحانه اش تعریف آنچنانی نداشت. برای تصفیه مالیات پیش متصدی پذیرش میرویم، چهره متفاوتی از قزاقها دارد. جویا میشوم پاسخ میدهد اصالتا کرد است و جدش زمان رضاشاه از ایران به شوروی مهاجرت (شاید هم فرار) کرده است. پس از انجام تشریفات پیاده میرویم به فوروم سنتر که نزدیکمان است. داخل این مجموعه تجاری بزرگ که تنوع خوبی از کالا دارد یک فروشگاه بزرگ مواد غذایی هم هست به نام گال مارت. گرانتر از بقیه فروشگاههاست، اما شیکتر است و کالاهای خاصتری هم دارد. بعضی از سوغاتیها را از همینجا میخریم و پیاده از خیابانهای دیگری به سمت هتل راه میفتیم. آخرین دونر را هم برای ناهار از دونر فروش سر خیابان میگیریم.
با یاندکس راهی فرودگاه میشویم به قیمت ۲۷۰۰ تنگه، تقریبا ۲۰ کیلومتر فاصله به سمت شمال شرق. قسمتهای مدرنتر شهر را هم طی مسیر تماشا میکنیم، شبکه اتوبانی و بلند مرتبه و معماری جدید. تماشای اسبهای در حال چریدن کنار اتوبان شهری هم بامزه است. به سمت شمال هم که میروی باز دار و درخت و جنگل است، فرودگاه بزرگ نیست. نهایتا در حد مهرآباد خودمان.کارهای معمول انجام میشود و وارد سالن ترانزیت میشویم که بسیار کوچک و کم رونق است. مسافرین پرواز کمتر ایرانی و بیشتر قزاق یا چیزی شبیه این هستند.
از همسفرانی که صندلی نزدیک ما دارند با یک مادر و پسر ساکن بیشکک آشنا میشویم. پسر جوانی است 23ساله در کار قهوه و ۱۰سال است که اینجاست و طی این مدت اصلا ایران نیامده به روسیه و انگلستان صادرات دارند. گویا تعرفه تجاری صادرات به انگلستان از قرقیز صفر است. به قول خودش قرقیزها گرمتر از قزاقها هستند. جوان قزاقی هم کنار دست من در حال مطالعه است. ۶ سال است در ایران کار میکند حسابدار است و زبان فارسی را خیلی خوب صحبت میکند اهل آستانه است.
از پنجره هواپیما دریاچه بالخاش دیده میشود و زمینهای کشاورزی اطراف و بعد تا چشم کار میکند بیابان است. بیخود نبوده که آلماتی شهر اولشان است. چون شهری است آباد و پرآب و بالطبع پررونق. آستانه در شمال کشور را چندسالی است از جهت سیاسی و در واقع از دست ندادن، کردهاند پایتخت، وگرنه آب و هوای خوبی هم ندارد. حوالی عصر به تهران می رسیم و به محض روشن کردن گوشی و مشاهده تماسها و پیامها خیلی زود حال و هوای سفر طولانی از سر می گذرد و امورات جاری و روزانه آغاز می گردد.