یک سال و چند ماهی می شود درگیر دو موضوع مالی شده ایم و این دو غول حریص(البته برای ما) تمام درآمدمان را می بلعند، همین باعث شده امور به ظاهر فرعی زندگی که سفر هم یکی از آنهاست برای ما محدود شود. چند وقتی بود مادرم اصرار داشت سفری به مشهد داشته باشند ما هم دوست داشتیم در این سفر همراهشان باشیم تا در این برهه حساس کنونی هم فال باشد هم تماشا. تور مشهد را مدتی رصد میکردم و در نهایت توری زمینی برای تاریخ 21 آبان 98 به مدت 2 شب و3 روز پیدا کرده و برای 5 نفر رزرو کردم(هزینه هر نفر 480000 تومان) . همسفرهای من در سفر مشهد محمد همسرم، پدر و مادر و خواهرم بودند. رفت و برگشت با قطار 4 تخته سپهر بود . سه شنبه 21 آبان ساعت 23 زمان حرکت ما از ایستگاه راه آهن تهران بود. با اسنپ ( به مبلغ 14000 تومان ) خودمان را به ایستگاه راه آهن رساندیم. جمعیت نسبتا زیادی در ایستگاه بود که اکثر آنها راهی مشهد بودند. قطار با کمی تاخیر به راه افتاد چهار نفر از ما در یک کوپه مستقر شد و نفر پنجم در کوپه کنارش. بلیط ما به همراه میان وعده بود که شامل چای کیسه ای و بیسکویت پتی بور بود که به قول خواهرم حتی نخود و طلا هم تمایلی به خوردن آن نداشتند (مرغ عشقهایمان را میگفت). در کوپه مونیتوری برای تماشای فیلم وجود داشت اما چون همگی خسته بودیم تختها را آماده کردیم و خوابیدیم تا فردا سفرمان را بدون خستگی آغاز کنیم.
روز اول – چهارشنبه
با روشن شدن هوا بیدار شدیم البته بین راه هر بار با توقفهای قطار و صداهای مختلف چند باری بیدار شده بودم اما خواب نسبتا راحتی داشتم. صبحانه مختصری با خود آورده بودیم و همان را در کوپه خوردیم. نزدیک مشهد بودیم و روستاهایی که در آنها زعفران کاشته شده بود و مردم در حال برداشت بودند را می دیدیم. در نهایت ساعت 10:30 به مشهد رسیدیم. و با تاکسی فرودگاه که قبول کرد 5 نفرمان را به مبلغ 18000 تومان ببرد به سمت هتل راه افتادیم. هتل آپارتمان مهتاب که قرار بود 2 شب را در آن سپری کنیم در خیابان امام رضا 5 ، کوچه چهنو 3 قرار دارد. یک هتل تازه ساز در انتهای کوچه ای بن بست که در بین هتلهای دیگر محصور شده بود.البته با توجه به نوع هتل توقع چندانی از آن نداشتیم. وقتی رسیدیم به ما گفته شد اتاق را ساعت 2 بعد از ظهر تحویل می دهند و می توانیم وسایل خود را در لابی گذاشته و در وقت مقرر چک این کنیم. لابی نه چندان بزرگ هتل پر از وسایل مسافرانی بود که یا قرار بود بروند یا چک این کنند و در واقع انباری برای نگهداری آنها وجود نداشت . ما هم مثل بقیه وسایلمان را گوشه ای به امان خدا گذاشتیم تا در وقتی که داشتیم سری به حرم بزنیم.
تصویر1و2 -هتل
فاصله تا حرم 7 دقیقه پیاده روی است. کوچه های قدیمی و پیچ در پیچ را طی کردیم . در این کوچه ها هر چهار دیواری که سقفی داشت تابلوی سوییت، هتل روی آن خورده بود. با دنبال کردن فلشهای به سمت حرم به باب الجواد رسیدیم. چادرها را پوشیده و داخل صحن شدیم. جمعیت نسبتا زیادی از قومیتها و ملیتهای مختلف در حال ورود و خروج بودند. مسیرمان برای رسیدن به حرم از رواق امام خمینی عبور میکرد. چهار سال پیش این رواق با گنبدهای جناقی و شبستان چهل ستونی گچی بود اما حالا تمام سقفها و قسمتی از ستون آیینه کاری شده بود ، از رواق پر زرق و برق عبور کردیم و در نهایت به جلوی حرم رسیدیم.
تصویر 3 –رواق امام خمینی
غلغله ای بود. صدای فریاد شنیده میشد، اطراف ضریح هر کس به شیوه و زبان خود در حال نیایش بود. به نظر می رسید بعضی از آنها تمام پس انداز خود را گذاشته اند تا به پابوس امام رضا برسند و حاجتشان را بگیرند. حالا به دور از سیاست و خودنمایی یکی گریه میکرد یکی نماز می خواند و یکی قرآن. خادمان با چوبهای پر دار معروفشان در حال نظم دادن به جمعیت بودند. ترجیح دادیم از دور زیارت کنیم، چشمم به سقف افتاد به مقرنسها و کاشیها با طرحهای پر از ظرافت و جزییات بسیار که می توان مدتها نقش و رنگ را دنبال کرد و لذت برد. همه جای دنیا برای مکانهای مقدس دینی سنگ تمام می گذارند اینجا هم همین بود.
تصویر4تا7- حرم امام رضا
بعد از مدتی از حرم خارج شدیم صدای لااله الی الله می آمد. تابوتی را می آوردند. در گوشه ای تابوت را زمین گذاشتند و غبار یکی از فرشها را روی ترمه تابوت تکان دادند و دوباره لااله الی الله گویان جسد را بردند. کمی آن طرف تر چشمم به پیرمرد افغانی افتاد که هراسان و نگران از کسی سوالی پرسید. حدس زدم همراهانش را گم کرده. در حیاط جلوتر هم دوباره دیدمش که با همان حال نگران و سراسیمه از کسی دیگر سوال می پرسید. دلم طاقت نیاورد نزدیکش رفتم گفت کفشداری 7 را می خواهد هر چه گشتم ندیدم اما کفشداری 8 جلوتر بود گفتم به آنجا برود کمکش می کنند. به سمت هتل به راه افتادیم. ناهار را در هتل خوردیم و سرانجام اتاق را تحویل دادند. با توجه به ظاهر هتل خدا خدا میکردم اتاق پنجره داشته باشد. داخل اتاق که رفتم پرده ای که روی پنجره بود را کنار زدم آنطرف پنجره آجرها روی هم چیده شده بودند به مسوول پذیرش گفتم ما اتاقی با پنجره می خواهیم. گفت فقط اتاق 4 تخته با سرویس اضافه وجود دارد. همگی ترجیح دادیم به اتاق 4 تخته برویم.
تصویر 8- اتاق
بعد از جاگیر شدن و استراحت، تصمیم داشتیم به خانه تاریخی داروغه سری بزنیم. پدر و مادر نیامدند و دوباره به حرم رفتند . ما سه نفر هم با اسنپی به مبلغ 7000 تومان به خیابان نواب صفوی، راسته حوض مسگران ، کوچه داروغه رفتیم. کوچه داروغه یک کوچه قدیمی است که جوی آبی از وسط آن رد میشود در سمت چپ غرفه هایی به شکل مغازه های قدیمی ساخته اند. شبیه دکور اجرای تیاتر یا فیلمی قدیمی است و در هرکدام شغل مرتبط با وسایل توضیح داده شده. مجسمه های مومی هم به عنوان اشخاص انجام دهنده کار در غرفه ها هستند که به شکلی ناشیانه ساخته شدند. همگی سر در گریبانند. انگار که سردشان شده و سرشان را توی یقه برده اند یا سوالی از آنها پرسیده شده و شانه بالا انداخته اند و در همان حال باقی مانده اند.
تصویر 9و10- کوچه داروغه
در سمت راست خانه داروغه قرار دارد از چند پله پایین می رویم و بعد از عبور از راهرویی بلیط ورودی را می گیریم هر نفر 3000 تومان. این خانه در دوره قاجار ساخته شده و با توجه به ستونها و پله های دو طرف، معماری روسی دارد. در قسمت جنوبی از پله ها بالا می رویم. اینجا پر از در و پنجره های چوبی است. غبطه می خورم به حال ساکنان این خانه که غرق نور و روشنایی زندگی میکرده اند. اما گرم کردن آن در زمستان سخت بوده. چشمم به بخاری بزرگی می افتد که کمی ناجور است ولی حتما چاره کار بوده. قسمتی از سقف و دیوار، گچهایش ریخته و به تعمیر نیاز دارد. اشیایی که در خانه هست کاملا نوشتالژیک است رنگ فرشها، تلویزیون قدیمی، چراغ علاالدین ، مرا یاد خانه پدربزرگ و مادربزرگ می اندازد.
در طبقه پایین مطبخ و تنور وجود دارد و باز هم مجسمه های شانه بالا انداخته و کج شده. در سمت راست خانه، انبار ومستراح و خزینه! هست . اولین بار است که در خانه قدیمی حمام خصوصی می بینم. درسمت شمالی خانه طبقه بالا به قسمت اداری و طبقه پایین هم به صنایع دستی و حجره فیروزه تراشی تبدیل شده. حوضی با رنگ آبی جیغ وسط حیاط قرار دارد. از کرین دوربینی که در حیاط است و آدمهایی که لباس سنتی پوشیده اند مشخص است قرار است فیلمی در آنجا درست شود. حتی با این همه شلوغی و ساختمان بلند کنارش، باز هم روح خانه قدیمی را در خانه داروغه حس می کنم.
تصویر11 تا 14-خانه داروغه
از خانه بیرون می آییم و از مرد باقالی فروش باقالی می خریم و در یکی از همان غرفه ها می خوریم. برایم لذتبخش بود حتی با اینکه کامل پخته نشده بود.
تصویر15- مرد باقالی فروش
به همراهانم می گویم به خانه توکلی برویم نزدیک است، کسی موافق نیست خودم هم از ساعت کاریش خبر ندارم (البته بعدا فهمیدم مثل خانه داروغه تا 9 شب باز است). پس به سمت مرکز خرید آرمان می رویم که در همان نزدیکی است. عکس مجسمه هایش را قبلا دیده بودم. پیاده ده دقیقه فاصله بود. این مرکز خرید تازه ساز که شاید به خاطر مجسمه های سنگی و رستوران سنگی اش معروف است چند طبقه دارد که در قسمتی از آن هم چنارهای مصنوعی قطوری وجود دارد. یکی از مجسمه ها به نام پیر خردمند که بیشتر شبیه به پیرزن ساخته شده در دستش شمعی دارد . می توان روی دستش سوار شد و تکان خورد. کمی بچگانه است. اما در کنار مجسمه ها کافه قشنگی وجود دارد.
تصویر16و17-مرکز خرید آرمان
ما قصد خرید نداشتیم پس زیاد نگشتیم و با گرفتن اسنپ با همان مبلغ 7000 تومان به هتل برگشتیم. شام را خوردیم و دوباره برای زیارت راهی حرم شدیم. صبح سرسری رفته بودیم و نتوانستیم مسجد گوهرشاد را ببینیم. مسجد در نزدیکی همان باب الجواد است. گنبد آبی و گلدسته هایش از دور مشخص است. داخل حیاط چهار ایوانی آن می شویم. تولد حضرت محمد نزدیک است و چراغهای روشن شده حیاط را زیباتر کرده. به سمت ایوان مقصوره که زیباترین قسمت مسجد است می رویم. نقش زیرگنبد، مقرنسهای زیبا و طاقی با کاشیکاری زیباتر مرا مجذوب خود می کند . مسجد گوهرشاد از قدیمی ترین اجزای نزدیک حرم است و به دوره تیموری برمی گردد. هرچند وقایع زیادی به خود دیده و مرمتهای اساسی در آن انجام گرفته. به حرم میرویم زیارتی می کنیم و به هتل برمیگردیم تا استراحت کنیم و آماده فردا شویم.
تصویر18تا 20-مسجد گوهرشاد
روز دوم –پنجشنبه
پنجشنبه، روزی بود که کامل در مشهد بودیم. از قبل تصمیم داشتیم این روز بیشتر سیاحت باشد تا زیارت. من پیشنهاد نیشابور را داده بودم اما همه گفتند نیشابوووررر؟؟ دووووررره، وسیله نداریم. امروز یکبار دیگر پیشنهادم را دادم که واکنش همان بود و بنابراین تصویب شد که به جاذبه معروف مشهد یعنی طرقبه و شاندیز برویم. صبحانه مختصر هتل را خوردیم. در رستوران هتل مشخص بود اکثر کسانی که به اینجا آمده اند مثل ما به همراه پدر و مادرشان هستند. بعد از آن برای طرقبه درخواست اسنپ کردیم که با 15000 تومان ثبت شد. راننده تماس گرفت و گفت من به شرطی قبول میکنم که آنجا باشم ساعتی هم حساب شود و با من برگردید. سفر را لغو کردیم و هنگام خروج از هتل از پذیرش در مورد چگونگی رفتن به آنجا پرسیدیم. دو راننده جلوی هتل را نشان داد. با یکی از آنها به اسم آقا حیدر به توافق رسیدیم که با مبلغ 80000 تومان ما را به چالیدره و شاندیز و مرکز خرید ببرد. خیلی مهربان در ماشین جا گرفتیم و به سمت طرقبه و چالیدره به راه افتادیم .
آقا حیدر خوش صحبت بود و در مسیر توضیحاتی در مورد جاهایی که می دیدیم می داد. متروی مشهد، پارک ملت، باغ ملک آباد، پارک کوه سنگی و... که همه در مسیرمان بودند. به چالیدره رسیدیم گویا جزء اولین نفرات بودیم. آقا حیدر میگفت اینجا تابستان صف تا کجا کشیده نمی شود. اما الان صفی نبود. برای رفتن به چالیدره که دریاچه سدی است که بین دو بلندی قرار گرفته، به جز پله، ترن و تله سیژ وجود دارد. ما چهار سال پیش با ترن رفته بودیم. حالا تله سیژ را انتخاب کردیم که هزینه آن نفری 25000 تومان برای رفت و برگشت بود. سوار شدیم و تله سیژ به آهستگی راه افتاد. راستش چهار سال پیش فکر میکردم چالیدره تازه افتتاح شده و حالا باید کلی توسعه و اجزاء جدید داشته باشد. همانطور که تله سیژ کشدار و خسته کننده بالا می رفت چشمم به محوطه افتاد به نظر هیچ تغییر خاصی صورت نگرفته بود نه طبیعت، نه تجهیزات. شاید قایقها کمی تغییر کرده بود . به آنطرف دریاچه رسیدیم چند مغازه و رستوران و کافه بود .
تصویر21 تا 23-چالیدره
کمی چرخیدیم واقعا چیزی نبود که بتوانی وقتت را بگذرانی. هر طرف هم کسی دوربین به دست، عکس میگرفت تا اگر خواستی بخری. تنها نکته مثبت، عکس پدر و مادر بود که پدر انگشت شصتش را با توصیه عکاس بالا برده بود و به اصطلاح لایک داده بود و مادر هم حسابی می خندید. عکس را گرفتیم(25000 تومان) و با همان تله سیژ برگشتیم. برایم جالب بود که اینجا با گردشگران زیادی که به آن می روند چرا تغییر بیشتری نکرده. به آقا حیدر زنگ زدیم تا ادامه تور مشهد را داشته باشیم. قرار بود ما را به مرکز خرید ببرد ما هم انتظار داشتیم به یک مجتمع خرید مدرن برویم. دم یک مغازه کفش فروشی به اسم پسران گل محمد ماشین را پارک کرد و گفت اینجا کفشهای خوب با قیمتهای خوب دارد، کارخانه شان هم همینجاست. داخل مغازه رفتیم. قیمتها خوب بود آنقدر خوب که ما که قصد خرید نداشتیم سه جفت کفش خریدیم و آقای راننده هم پورسانتش را گرفت تا بعد به مهیج ترین قسمت تور برسیم.
به سمت شاندیز حرکت کردیم تا به معروفترین جاذبه شاندیز یعنی رستورانهایش برویم. بین راه مراکز خرید و تفریحی ، پارک آبی و.. را دیدیم. آقا حیدر اسم چند رستوران را پیشنهاد داد ما شناخت خاصی نداشتیم. پس نزدیک باغ رستورانی به نام مینوسا ماشین را نگهداشت. مینوسا ، شبیه بهشت چه اسم قشنگی. فضای رستوران حالا نه به آن شدت اما زیبا بود. در ورودی سالن بزرگی قرار داشت با میز و صندلی و تخت. در بقیه قسمتهای باغ آلاچیقها در دو طبقه و اطراف حوضی که پر از مرغابی سفید بود قرار داشتند. ما در یکی از آلاچیقها نشستیم که با گلیمهایی که مادر به آنها گلیم پرونه میگفت فرش شده بود . گویا در گذشته این گلیمها را از پارچه های بی استفاده درست میکردند اما پارچه های این گلیمها رنگی و نو بودند، بخاری کوچکی هم وجود داشت که آلاچیق را گرم میکرد. و حالا نوبت واجب عینی شاندیز بود که باید ادا میشد یعنی خوردن شیشلیک .
تصویر 24 تا 27-رستوران مینوسا
غذا خیلی خوب بود اما در کنار آن محیط رستوران و رفتار خوب کارکنان از رییس مجموعه تا نانوا خوشایندتر بود. وقتی محمد میخواست از نانوایی عکس بگیرد آقای نانوا گفت در چه حالتی بایستم تا عکس بگیری؟ چونه بگیرم؟ یا نان از تنور بیرون بیاورم؟
تصویر 28- آقای نانوا
و اینطوری شد که ما سه ساعتی در رستوران بودیم. بعد از آن به همراه آقا حیدر به هتل برگشتیم بین راه حرفهای همیشگی اقتصادی و سیاسی زده می شد. به هتل که رسیدیم حساب کتابها را با آقا حیدر خوش اخلاق انجام دادیم و خداحافظی کردیم. کمی استراحت کردیم. از آنجاییکه از مشهد نباید دست خالی و بدون سوغات برگردی به بازار رضا رفتیم همان بازار نزدیک حرم. حتما در گذشته مهر و جانماز و تسبیح و عطر مشهدی را هم از همین بازار میگرفتند. بازار رضا یک بازار قدیمی است که حالا اقلام متنوع تری میفروشد از زرشک و زعفران و جانماز تا ادویه های رنگ به رنگ و کمی لباس با قیمت مناسب که همه بتوانند سوغاتی بخرند. اما جالبترین قسمت بازار آدمهای مختلفی هستند که هرکدام به شیوه خود در حال خریدند. بعد از خرید کمی سوغات به هتل برگشتیم شام را خوردیم و دوباره راهی حرم شدیم تا روز دوم هم به پایان برسد.
تصویر29 تا 31-بازار رضا
روز سوم _ جمعه
امروز میخواستیم به دیدن باغ موزه نادری برویم. غذای بی کیفیت هتل کار خودش را کرده بود. محمد مسموم شده بود و حالش خوش نبود. پدر هم تمایلی به آمدن نداشت پس سه نفری تصمیم گرفتیم به آرامگاه نادرشاه برویم. قصد گرفتن اسنپ داشتیم کسی قبول نمیکرد. با یک تاکسی که قبول کرد با مبلغ ۷۰۰۰ تومان ما را ببرد به سمت باغ موزه حرکت کردیم. راننده گفت نگذاشتند عید داشته باشیم چه عیدی به ما دادند. ما هم از همه جا بی خبر نه کانال خبری چک کرده بودیم نه اخبار تلویزیون دیده بودیم. پرسیدیم چه شده؟ گفت بنزین سه تومن شده. یعنی آزاد سه تومن و سهمیه یک و پانصد. سست شدم . حس نادیده گرفته شدن و سیاهی لشگر بودن را داشتم. جمله هایی در مورد اینکه چه اتفاقی می افتد رد و بدل شد. مسیر کوتاه بود و به باغ موزه که در خیابان شیرازی چهار راه شهدا قرار داشت رسیدیم.
برای گرفتن بلیط میخواستم از دستگاهی که کنار گیشه بلیط بود ورودی را بگیرم اما کارت که کشیدم اتفاقی نیفتاد. به مسوول فروش بلیط گفتم دستگاه کار نمیکند. خیلی عصبانی چند جمله گفت و بلند شد از باجه بیرون آمد. آنقدر عصبانی به سمتم می آمد که از ترس برخورد فیزیکی چند قدم عقب رفتم. نگاهی به دستگاه کرد و گفت هنوز کارت نکشیدی. خواستم برایش توضیح دهم چه شده که دوباره تشر زد تا من اینجا هستم چرا از دستگاه میگیری و برگشت. یکبار دیگر امتحان کردم دستگاه کار کرد و سه بلیط به مبلغ هر کدام ۵۰۰۰ تومان گرفتم. بلیط را به مامور کنترل دادم. نگاهی کرد و آن را مچاله کرد. نمی دانم گرانی بنزین همانقدر که مرا کرخت و ناامید به آینده کرده بود آقایان را هم عصبانی کرده بود یا همیشه رفتارشان به این شکل بود. چشمم به مجسمه های باشکوه سیاه رنگ سوار بر اسب افتاد و بنای کلی آرامگاه .
از شکل معماری و درختهای اطراف موزه می شد حدس زد مربوط به دهه سی یا چهل شمسی است. همان زمانهایی که معماریها بر اساس ایده های ابتکاری بود. تلفیق و الهام گرفتن از الگوهای سنتی. معمار نمای موزه هوشنگ سیحون است که معمار بناهای ابن سینا، فردوسی و خیام است و مجسمه ها کار ابولحسن خان صدیقی است. اینها را روی تابلوهای اطراف آرامگاه ساده نادر شاه نوشته بودند . چند مرد میانسال در حال خواندن آن به هم گفتند ژن خوبهای آن زمان چه یادگارهایی گذاشتند. در قسمتی تالار تصاویر قرار داشت و در قسمت دیگر موزه ای از ابزار جنگی .
تصویر 32تا 34- باغ موزه نادری
وقتمان کم بود و میخواستم قبل از تحویل دادن اتاق، موزه آستان قدس را هم ببینم. اسنپی گرفتیم و جلوی باب الجواد پیاده شدیم. زن و مردی به همراه پدر پیرشان که روی ویلچر بود جلوی در به مردم نخودچی کشمش می دادند. گفتند حاجت گرفته ایم. لیوانی هم نصیب من شد. دوربین را تحویل امانات دادیم و چادرهایمان را پوشیدیم. وقت نماز بود و درهای ورودی به سمت حرم را بسته بودند. مادر ناامید از رفتن به حرم با ما همراه شد. ورودی موزه برای هر نفر ایرانی 5000 تومان بود. این موزه در چهار طبقه است. گنجینه تمبر و اسکناس و سکه در زیرزمین که به خاطر نبود وقت ما موفق به دیدنش نشدیم. موزه تاریخ رضوی، هنرهای تجسمی و آبزیان و گنجینه نجوم، ساعت و... در طبقات همکف و اول و دوم. در قسمت تاریخ رضوی عکسهایی از سالهای دور حرم وجود داشت زمانی که خانه های مردم تا نزدیک حرم می رسید. زمان به توپ بسته شدن حرم و مسجد گوهرشاد. ضریحهایی از دوران صفوی و قاجار و پهلوی وجود داشت با درهای زرکوب، پایه های شمعدان، کتیبه های طلا و... گذر زمان را می شد در تک تک آنها دید.
تصویر 35 تا 37-موزه تاریخ رضوی
به طبقه اول رفتیم در یک قسمت آبزیانی قرار داشتند که تاکسیدرمی شده بودند و صاحبانشان آنها را به موزه داده بودند. موجوداتی که برای من عجیب غریب بودند و حالا بی ارتباط به تابلوهای نقاشی و هنرهای تجسمی در قسمت دیگر موزه قرار گرفته بودند. شاید وجه اشتراکشان ارادت دارندگان آنها به امام رضا بوده شاید هم مشهور شدن یا شاید...نمی دانم. اما گنجینه جالبی شده بود که ساعتها زمان لازم بود تا کل آن را دید.
تصویر38 تا 40-طبقه اول موزه
طبقه بالاتر هم در قسمتی نشانها و مدالهای ورزشی، علمی و فرهنگی وجود داشت که صاحبانش آنها را به موزه تقدیم کرده بودند یا خانواده شان بعد از مرگ آنها، مدالها را به موزه داده بودند. مدالهایی از المپیادهای فیزیک ، شیمی ، کامپیوتر. مدالهای ورزشی از نشانهای غلامرضا تختی و بیت الله عباسپورر تا حتی توپ آقای گلی مهدی طارمی. به جز اینها وسایل مرتبط به نجوم و ستاره شناسی ، ساعتها، اسلحه ها و.. هم در قسمت دیگر این طبقه قرار داشت.
تصویر 41 تا 45-طبقه دوم موزه
برای اینکه تمامی موزه را ببینیم بایستی 4 یا 5 ساعت را آنجا بگذرانیم. اما زمان کم بود و ما مجبور شدیم سریع آثار را ببینیم حتی به موزه فرش هم نرسیدیم. به هتل برگشتیم و اتاق را تحویل دادیم. ناهار را خوردیم و چون 4 و نیم بعد از ظهر بلیط برگشت داشتیم با یک تاکسی که تازه مسافران خود را پیاده میکرد و به مبلغ 15000 تومان به ایستگاه راه آهن رفتیم. آقای راننده هم مثل بقیه از قضیه گران شدن بنزین عصبانی بود. بعد گفت همین آقا را دیدید که پیاده کردم عراقی است سالی چند بار به مشهد می آید و با من هماهنگ می کند جاهای مختلف ببرمش. چند هفته می ماند کلی خرید می کند ، دکتر می رود و بعد کلمه زشتی در موردش گفت.
همان آقای محترمی که چند لحظه پیش دیده بودم و برایم جالب بود چقدر سعی داشت رضایت راننده را جلب کند. ناراحت شدم، حرفش را به حساب عصبانیتش از گرانی بنزین گذاشتم اما می دانستم به جز نبود زیرساختها ما هنوز ظرفیت پذیرش گردشگر به هر شکلش را نداریم. البته شاید هم گفتنش در این شرایط که حالا همیشگی شده، مناسب نباشد، نمی دانم. به راه آهن که رسیدیم یک ساعتی وقت داشتیم. جمعیت زیادی آنجا بود. کمی در فروشگاه نه چندان بزرگ آن چرخیدیم و برای شام چیزی گرفتیم. قطار به موقع حرکت کرد. محمد شب سختی را در قطار سپری کرد و در نهایت ساعت 4 یا 5 صبح بود که به تهران رسیدیم. چند ساعت بعد برف شروع به باریدن کرد و آنقدر بارید تا همه جا سفید شد و ما نمی دانستیم در آن ساعتها چه می گذرد و در روزهای پیش رو چه چیزی انتظارمان را می کشد.
نویسنده : خدیجه عربی