این خاطره مربوط به روز آخر اقامت من و همسفرم در آنتالیا هتل باروت لارا میشود که صبح کارهای چک اوت را انجام دادیم و ساک و چمدانهایمان را تحویل دادیم و چون تا پروازمان که ساعت ۸ شب بود فرصت زیادی داشتیم. تصمیم گرفتیم
توی هتل چراغان استانبول یک جلسه داشتم. پس از اتمام جلسه دیدم یک خانم سانتی مانتال داره بلند بلند فارسی غر میزنه و به ترکها توهین میکنه. ازش پرسیدم چی شده خانم دید ایرانی هستم کلی ذوق کرد گفت هتل به این گرونی توالتش یک
من و دخترخاله ام قراربود باهم بریم یکی از بازارای محلی استانبول و بعد سر یه ساعتی شوهرش زنگ بزنه تا ما راس ساعت مشخص بریم ایستگاه اتوبوس تا همگی باهم بریم خیابون تکسیم استانبول. ما کمی توی بازار دیر کرده بودیم برای همین تا بخوایم
چند روزی به عید سال ۹۵ مانده است و من و همسرجان تصمیم گرفته ایم استانبول مقصد سفر نوروزیمان باشد تا با یک تیر دو نشان زده باشیم، خریدهای عروسی و گشت و گذار نوروزی. صبح روز ۲۶ اسفند قدم به خاک پاک استانبول گذاشتیم
قبل از ظهر یکی از روزهای تابستان سال 89 بود. من و همسرم بعد از صرف صبحانه در هتلی در منطقه فندیک زاده استانبول، برای گشت و دیدن سوراخ سنبه های استانبول ،پیاده به محله فاتح رفته بودیم. تو یکی از کوچه های فرعی، ساختمان
موقعیت: استانبول روز آخر سفر ما به استانبول بوده و ما تصمیم گرفتیم ایاصوفیه رو ببینیم. با پرس وجو از رسپشن هتل متوجه شدیم چجوری باید با تاکسی بریم. بالاخره بعد چونه زدن سر قیمت با چند تا تاکسی مختلف یکیشون قبول کرد با 20لیر مارو تا
تابستان گرم سال 85، اولین سفر زمینیِ من و همسرم به استانبول بود. آفتاب تازه داشت غروب می کرد که به هتلمان در منطقه آکسارای رسیدیم. اتاق را تحویل گرفتیم و کمی استراحت کردیم. هیچ اطلاعاتی در مورد استانبول نداشتم. چون دو روز بیشتر در