س 28 اسفند 1372 امشب زودتر از شب های قبل پدرم به خونه برگشت تازه لادای زرشکی رنگش رو فروخته بود و یه پیکان صفر از اونها که سپر جوشن دار داشت خریده بود قرار بود فردا صبح زود به سمت مشهد بریم شوق عجیبی داشتیم
یکی از معدود جاهایی که میشه معجزه رو با چشم دید سفر هست. اینکه صحیح و سالم به مقصد برسی، اونجا با کلی چالش رو به رو بشی و در نهایت با کلی تجربه و یادگیری به مقصد برسی یعنی یک معجزه اتفاق افتاده. از
این سفر، هیچ قرار نبود سفر باشد: که ما، یعنی آصفه ی 32 ساله ی این روزها معلم زبان انگلیسی و همسرم مجید 36 ساله ی دانشجوی پی اچ دی و این روزها ساکن بروکسل، بعد از دو هفته ای گشت و گذار تو اطریش
سلام. تنها مرزی که مطمئنا همیشه بصورت 24 ساعته مرزش واسه عزیمت به ترکیه بازه همین شهره. شهری کوچک و آرام اما بزرگتر و بهتر از ماکو و پر از هتلهای جوراجور هستش. یه خیابان اصلی داره و یه پمپ بنزین که به دلیل گرانی بنزین در ترکیه بهتره که باک ماشینتونو همینجا پر کنید. این شهر خوش آب و هوا جاذبه آنچنانی نداره و تقریبا تمام مسافرین این شهر واسه عزیمت به ترکیه از آن عبور می کنند. پر از صرافی و دلال لیر و دلار اونجاست و البته قیمت تفاوت چندانی با جاهای دیگه ایران نداره. اگر قصد عزیمت به شمال یا غرب ترکیه را دارید بهترین راه عبور از این شهر مرزی است.