تابستان امسال چند رویداد پیش بینی شده و نشده همه برنامه های ما را مثل تجدیدی های قدیم به شهریور ماه موکول کرد.چند سالی بود که قصد تجربه یک سفر خارج از کشور را داشتیم ولی ای دل غافل که دست ما کوتاه و خرما بر نخیل! بله با چشم خویش دیدیم که چگونه بودجه عزیز لاغر و لاغرتر می شود درست مثل بستنی های یخی اوج تابستان که اگر به موقع گازش نزنی در حسرت آن خواهی ماند! القصه منتظر رفتن کرونا بودیم که در تیر ماه دامنان را بدجوری گرفت و تا امدیم به کار و بارهای بعدی برسیم شهریورماه شد و بالارفتن ناجوانمردانه قیمتها !
و من که همه نرخها را از ابتدای سال دنبال می کردم حالا دیگر زورم می آمد که تورهای گرانتر استانبول و انتالیا را برای روزهای کمتر رزرو کنم و از طرفی بعد از سه سال نحسی کرونا در حسرت سفر مانده بودیم که ناگهان در یک اقدام غیر منتظره نمی دانم چه شد که در یک لحظه سفر به کیش به ذهنم خطور کرد و به کل فراموش کردم که بار آخری که به کیش رفته بودم پشت دستم را داغ کرده بودم که دیگر هرگز به کیش نخواهم امد و اصلا نمی ارزد، البته بماند که از سالهای دور دوست داشتم که اقامت در هتل داریوش را امتحان کنم. خلاصه کار ما به کیش رسید و همسرم هم استقبال کرد و اتفاقا مستقیم وارد سایت خود هتل داریوش شدیم که می توانستیم بلیط و اتاق را به عنوان یک بسته مسافرتی مانند تور کیش رزرو کنیم.
آن شب، هتل برای تاریخ مورد نظر ما جا داشت ولی هواپیمایی زاگرس صندلی خالی نداشت. کار ما برای پیدا کردن پرواز شروع شد و به طرز بسیار عجیبی کل پروازهای کیش پر بودند و این موضوع آن هم در تابستان بسیار عجیب بود البته بماند که چند روز بعد فهمیدیم که پروازها به سمت نجف به خاطر مراسم راهپیمایی و استانبول به خاطر تراکم کنسرتها و افزایش فراوان تقاضاها روانه شده اند و جزیره زیبای مرجانیمان ناجوانمردانه مورد بی مهری قرار گرفته است. خلاصه چند اژانس مسافرتی پیشنهادهای گزافی دادند و درست زمانیکه داشتیم ناامید می شدیم با خود شرکت هواپیمایی زاگرس تماس گرفتم و موفق به رزرو پکیج با قیمتی پایین تر از سایر آژانس ها شدم.
تازه فردای آن روز بود که یادم افتاد که هنوز تابستان است و هر بار که افتاب به مغز سرم می خورد مثل سیلی بود که بخواهد من را از خوش خیالی بیرون بکشد و بگوید شما ها در کیش از گرما ذوب خواهید شد! و حسی سراسر از حماقت وجودم را فرا می گرفت. طفلک پسرم که از چهارسالگی وارد کرونا شده بود حالا مشتاق سوار شدن به هواپیما بود و به قول خودش اخر کارمان به کیش اداسی رسیده بود و از شما چه پنهان که ان قدر پشیمان بودم که اگر می توانستم کنسل کنم اصلا کوتاهی نمی کردم و حتی مایل نبودم به کسی بگویم که کجا دارم می روم. بالاخره روز موعود رسید و این بار بر خلاف همه سفر های قدیمی همسرم بود که برنامه ریزی کرده بود.
پرواز ما قرار بود ساعت 7 صبح انجام شود که با وجود پیامکی که شب قبل بابت تاخیر فرستاده بودند و ما متوجه ان نشده بودیم ساعت 5 صبح به فرودگاه رفتیم. هیچ وقت فکر نمی کردم از رفتن دوباره به فرودگاه و سفر این قدر هیجان زده بشوم و حالا دارم فکر می کنم که کرونا با همه پیامدهای فاجعه بارش این پیام را داشت که زندگی بی دغدغه قبلی چقدر لذتبخش و اسان بود وهمین چیزهای دم دستی هستند که ما به خاطر عادت از درک لذت ان عاجز شده ایم. هیجان سالن انتظار که به اخر رسید غر زدن های پسرم شروع شد که کی سوار هواپیما می شویم. پرواز با یک ساعت تاخیر انجام شد.
در طی پرواز با صبحانه مختصری پذیرایی شدیم. پسرم کلافه بود و به سرعت خوابش برد. ظاهرا مه صبحگاهی غلیظی در جزیره وجود داشت که مانع پرواز به موقع شده بود . به ارامی به کیش رسیدیم و به محض پایین امدن از هواپیما مه غلیظی ما را احاطه کرد و آن قدر زیاد بود که چند متری روبه رویمان را نمی دیدیم و شیشه های عینک را بخار گرفته بود. من تجربه ای از مه گرم نداشتم و برایم بسیار تازگی داشت اتفاقا این مه مانع تابش مستقیم افتاب شده بود و هوا را با وجود گرما تحمل پذیر می کرد.
یک ون از سمت هتل منتظر مهمان ها بود که چمدانها را هم داخل اوردند و کنار مسافرین قراردادند. ما حدود ساعت 11 به هتل رسیدیم و تحویل اتاقها ساعت 15 بود. با پرس و جویی که کردیم فهمیدیم که می توانیم از استخر هتل استفاده کنیم و چون از قبل وسایل شنا را در کوله پشتی جدا قرار داده بودیم به استخر روباز هتل رفتیم. این استخر بسیار زیبا در حیاط پشتی هتل و در مجاورت دریا با محوطه سازی بسیار عالی قررار گرفته است و من در ان لحظه کم مانده بود که خودم هم وارد اب شوم و این حسرت بازی با پسر هفت ساله ام در دریا یا استخر به دلم ماند.
ای کاش مسوولین بابت محدودیتهای موجود حداقل حقی را برای خانواده ها برای استفاده ازادانه از دریا قائل می شدند تا ما مجبور نباشیم صرفا یک تماشاگر ساکت صبور با کوله باری از لباس باشیم یا حجم زیادی از ارز را به خارج ببریم چون تنها می خواهیم با یک بچه هفت ساله اب بازی کنیم!
البته که در نهایت من هم بی نصیب نماندم و بعد از عبور از گیتهای فراوان امنیتی توانستم از استخر روباز بانوان که در محوطه باغ اصلی هتل بود و به زیبایی پوشیده شده بود استفاده کنم. استخری بسیار تمیز و استاندارد که حس ارامش را به مسافر خسته تزریق می کرد. برای ساعت یک قرار گذاشته بودیم که برای صرف ناهار بیرون برویم. با گرفتن یک تاکسی از دم درب هتل به سمت مرکز خرید مرجان رفتیم و در فودکورت آن ناهار خوردیم. ظاهرا این فودکورت ها اخیرا در مراکز خرید کیش ساخته شده اند و تا حدی مشکل غذا را رفع کرده اند ولی هنوز معتقدم برنامه ریزی برای غذا در کیش ضعیف است و کیفیت غذاها با قیمت ها هیچ تناسبی ندارند.
بعد از صرف غذا و کمی پاساژ گردی به هتل برگشتیم حالا نوبت تحویل اتاق بود. به خاطر قراردادن تخت اضافه ناچار شده بودیم اتاق لوکس رو به باغ را رزرو کنیم و به نظرم این نام واقعا شایسته اش بود. اتاق بزرگ، دلباز و بسیار زیبا طراحی شده بود. خلاصه همه چیز این اتاق از دگمه های لمسی باز و بسته کردن پرده و زیر پرده گرفته تا شیر الات حمام که در فواصل مختلفی نصب شده بودند و صد البته جکوزی مورد پسند پسرم قرار گرفتند و من هم با دیدم اتو و میز اتو نفس راحتی کشیدم. هر اتاق بالکن باریکی هم داشت که یک صندلی یکطرفه در امتداد ان بود. و به نظرم اگر تعداد بیشتری صندلی در بالکن قرار می گرفت بهتر بود. خلاصه به مدد انتهای دیگر بالکن که یک جالباسی جمع شو هم داشت و افتاب داغ، مشکلی برای خشک کردن لباس ها نبود. مینی بار هتل هم خلاصه و مفید بود و قیمت های منصفانه ای هم داشت.
بعد از کمی استراحت و صرف چای یکی از مهمانداران هتل سینی شامل انواع شیرینی به اتاق ما اورد و ذکر کرد که برای خوش امد گویی است و ما خودمان را مجددا به صرف شیرینی و چای دعوت کردیم. نزدیک غروب اماده شدیم و ابتدا گشتی در لابی هتل زدیم. به علت مصادف بودن با ایام اربعین، پیانیست هتل اهنگ های ارام و عاشقانه ای می نواخت که خالی از لطف نبود. لابی تمیز، بزرگ و شیک بود. البته من در سال 84 که هتل تازه تاسیس بود لابی را دیده بودم و هتل افت محسوسی را تجربه کرده بود.
البته ظاهرا با وجود رطوبت بالا استهلاک در کیش بالا است ولی خاطرم هست ان روزها میز وسط لابی به زیبایی گل ارایی شده بود و حالا گلدان های خیلی کوچکی که تناسبی با قطر و ارتفاع میز نداشتند روی ان قرار گرفته بودند که از نظر بصری کمی توی ذوق می زدند. پس از گرفتن چند عکس وارد محوطه باغ شدیم و باغ همان بود که باید باشد بسیار دل انگیز و زیبا. سرستون های هخامنشی و مجسمه هایی که بسیار هنرمندانه تراش خورده بودند و نورپردازی که شکوه و زیبایی ان ها را صد چندان کرده بود ادم را غرق در سکوت و ارامش و زیبایی می کرد. الحق و الانصاف که این طراحی و اجرای زیبا شایسته جزیره زیبایمان است و برای بنیانگزار و گردانندگان ارزوی توفیق روز افزون دارم.
پس از دریافت تاکسی از لابی هتل به سمت بولینگ مریم رفتیم. بولینگ مریم یک مجموعه کوچک تفریحی در نزدیکی اسکله تفریحی است که شامل سالن بولینگ دو فست فود و یک شهربازی مختصر است. پدر و پسر مشغول شدند و جهت خالی نبودن عریضه من هم چند توپ پرتاب کردم و هیچ امتیازی هم کسب نکردم. بعد از ان به سمت ساحل رفتیم و پسرم بدون توجه به صحبت های ما وارد دریا شد و مدت نسبتا طولانی در اب باقی ماند و در نهایت به سختی بیرون امد. اسکله تفریحی متاسفانه دچار زنگ زدگی شدیدی شده بود و مشخص بود که رسیدگی چندانی صورت نمی گیرد. در مسیر برگشت درست کنار کشتی تفریحی رستوران کوچکی بود به نام هتل می که هم غذای باکیفیتی داشت و هم قیمت های منصفانه ای، شام را در آنجا صرف کردیم. در مسیر برگشت راننده سعی داشت تورهای گردشگری را به ما بفروشد که اتفاقا مسیر برگشت را دو برابر بیشتر از رفت حساب کرد.
روز دوم برای صرف صبحانه به رستوران هتل رفتیم صبحانه بسیار مفصل بود هم غذاهای گرم هم غذاهای سرد. علاوه بر تنوع بسیار زیاد مرتبا شارژ هم می شدند. نکته جالب برای من آب هویج و پرتغال طبیعی بود که توسط متصدی ان سرو می شد و صد البته میز زیبا و دل انگیز دسر هم دقیقا جایی بود که نمی شد به راحتی از ان چشم پوشی کرد و متاسفانه مثل همیشه ظرف هایی کاملا دست نخورده که توسط کارکنان هتل روانه سطل های زباله می شدند و من هرگز نتوانستم درک کنم که مسافران محترم با چه انگیزه ای چیزی را که قرار نیست میل کنند برمی دارند و این حیف و میل شدید ان هم در این اوضاع و احوال اقتصادی چه مفهومی می تواند داشته باشد.
بعد از پایان صبحانه قرار بود که عکاسی داشته باشیم و این وقت از روز قبل رزرو شده بود و با توجه به انچه که در اینترنت خوانده بودم و اصرار عکاس ها چندان مایل به گرفتن عکس نبودیم خصوصا که همسر و پسرم هم از عکس فراری هستند خلاصه به اصرار من اقایان رضایت دادند و تاکید کردند که بسیار کوتاه باشد. خانم عکاس که به نظرم ادم شناس خوبی بود سریع موضوع را فهمید و با چند شات سریع کار را فیصله داد. موقع انتخاب از نتیجه مات و مبهوت شدم کارها بسیار زیبا و حرفه ای بودند و علاوه بر یک عکس رایگان واقعا نمی شد از سایرین صرفنظر کرد. حتی همسرم هم اعتراف کرد که عکس ها بسیار زیبا و طبیعی هستند . حکمت سرعت بالای عکاس را انجا فهمیدم که بندگان خدا با سشوار سعی می کردند رطوبت لنز را از بین ببرند و به نظرم در فضای مجازی نسبت به این قشر بی انصافی صورت گرفته است. قیمت های پیشنهادی هم کاملا منصفانه بودند.
بعد از کار عکاسی، ما به متصدی فروش خدمات گردشگری مراجعه کردیم و با بررسی های قبلی تصمیم گرفتیم شاتل پاراسل و پارک ابی اوشن که از تفریحات آبی کیش هستند را انتخاب کنیم. هتل تخفیف نسبتا مناسبی داشت و شاتل را به قیمت نفری 80،000 پاراسل سه نفر 750،000 و اوشن پارک را نفری 510،000 تومان خریداری کردیم و به سمت کلوپ تفریحی رفتیم. در کلوپ تفریحی قیامتی برپا بود. کوله باری از لباس های خیس رطوبت بسیار بالا هوای گرم و بحث بر سر بیرون نبودن موها و احتمال پلمپ کار و کاسبی مردم متقاضیان را دور هم جمع کرده بود و خلاصه برگشتگان از تجربیاتشان می گفتند و دیگران با هیجان منتظر تجربه جدیدشان بودند تا اینکه نوبت به ما رسید تا پس از پوشیدن جلیقه های نجات سوار شاتل شویم که عملا خودمان باید خودمان را نگه می داشتیم.
من نگران پسرم بودم و هر سه همدیگر را سفت نگه داشته بودیم که با اولین حرکت به پایین سر خوردیم و خیس آب شدیم. بسیار جیغ زدیم و ان قدر هیجانش بالا بود که الان هم دارم حسابی کیف می کنم. وقتی به ساحل برگشتیم من و پسرم چنان هیجان زده بودیم که خودمان را به دست امواج لب ساحل سپردیم و در ان چند دقیقه هم حسابی بهمان خوش گذشت و شن و ماسه فراوانی هم وارد لباس هایم شد و سرتا پا خیس مثل این می مانست که چند کیلو بار اضافی را با خودم می کشم و خلاصه صحنه جالب و در عین حال اسفباری بود. بندگان خدا صاحبان این کسب و کار ملتمسانه از مردم می خواستند که حسابی پوشیده باشند تا پلمپ نشوند و حجم بزرگی از دلشوره همیشه همراهشان خواهد بود. در پایان فایل عکس و فیلم کوتاهی که توسط عکاس کلوپ تهیه شده بود را به قیمت 120 هزار تومان تهیه کردیم که انصافا کار حرفه ای و خوبی از اب درامده بود.
به ناچار به هتل برگشتیم و پس از خلاصی از لباس های خیس و صرف کمی تنقلات تصمیم گرفتیم که به پلاژ برویم. به نظرم پلاژ بانوان افت کیفیت پیدا کرده بود و مثل سابق تمیز نبود. عبور از گیت های امنیتی هم که صبر ایوب می خواهد بالاخره پس از کلی معطلی بالاخره توانستم نسیم زیبای دریا را با فراغ خاطر و در شرایطی نرمال به مشام بکشم. آن همه آبی،صدای موزون امواج و ماسه های داغ ساحل چیزی نبودند که بشود به راحتی از خیرش گذشت و این همه ارامش را اصلا حاضر نبودم ترک کنم اما چه می شود کرد که فرصت کوتاه است و زمان در گذر. پس از بازگشت به هتل و کمی استراحت و گوش کردن به تجربیات جدید پسرم که با هیجان و یک نفس می خواست همه را با هم تعریف کند به سمت محوطه باغ پشتی هتل رفتیم.
خورشید در حال غروب بود و انچنان منظره زیبایی را به تصویر کشیده بود که دوست داشتم تا ابد در همان مکان و همان زمان قرار بگیرم. پس از عبور از باغ به سمت محل کرایه موتور رفتیم و برای یک ساعت مبلغ 100 هزار تومان موتور را کرایه کردیم و سه تایی در حاشیه جاده ساحلی با سرعتی ملایم به سمت جلو حرکت کردیم. ساحل مرجان بسیار زیباست و حرکت در خط ساحلی و وزش نسیم خنکی با بوی دریا این زیبایی را دو چندان می کرد.
به نظرم چهره کیش تغییر کرده بود و برج سازی ها بیش از پیش به چشم می آمد. برای صرف شام مجددا به فود کورت مرجان رفتیم. غذا چه سنتی و چه فست فود نسبتا باکیفیت و نسبت به کیش خوش قیمت بود. دو همبرگر ویژه که البته حسابی پر و پیمان بودند به همراه یک ته چین مرغ و بادمجان در حدود 600 هزار تومان شد. بعد از صرف شام و پیاده روی به هتل برگشتیم و تا پاسی از شب پسرم با جکوزی و انواع و اقسام شیرالاتی که در ارتفاع های مختلفی نصب بودند حسابی سرگرم بود و فکر کنم اگر به حال خودش رهایش می کردیم شب را تا صبح همان جا سر می کرد تا مبادا چیزی را از قلم انداخته باشد.
صبح روز سوم بعد از صرف صبحانه که البته لازم است تاکید کنم که بسیار متنوع بود و غذاهای گرم تغییر می کردند و تکراری در کار نبود پدر و پسر عزم پارک ابی کردند و بنده هم با فراغ خاطر به سمت مراکز خرید رفتم به توصیه یکی از کارکنان هتل اول مرکز خرید دامون را تجربه کردم که ظاهرا اجناس باکیفیت تری دارد. و در برابر سوال من که مگر غیر از تهران از جای دیگیری هم جنسی می اید و با وجود تحریم ها اینجا چه فرقی با شهرهای دیگر دارد؟ پاسخ دادند که بسیاری از اقوام ما با تلاشی شبانه روزی از کشورهای حاشیه خلیج فارس در حال حمل کالای قاچاق هستند و خلاصه ما مطمئن هستیم که بالاخره جنس اصل هم می رسد.
حالا الله و اعلم! به هر جهت در مرکز خرید دامون به قدری قیمت ها بالا بود که من به خرید چند بسته نسکافه ان هم جهت سوغات بسنده کردم و پس از گشتی کوتاه به یاد ایام قدیم به سمت مرکز تجاری کیش رفتم. اجناس در هم و برهم، کوچک و بزرگ تفکیک نشده، ازدحام و بی نظمی و قیمت هایی به مراتب بالاتر از تهران شاید تنها توصیفی باشد که به ذهنم می رسد. خلاصه از انجا به مرکز خرید زیتون کیش رفتم که مرکز خرید کوچک و قدیمی و جمع و جوری است و توانستم چند سری ملافه و پتو با قیمت مناسب تهیه کنم. سری هم به مرکز خرید پانیذ زدم و چه می شود کرد که ما را جان به جانمان هم بکنند باز هم دوست داریم سر از یک مرکز خرید در بیاوریم و انگار اگر نرویم عیشمان منقص می شود حتی اگر خرید هم نکنیم، البته روی سخن با خودم است، شما جدی نگیرید!
خلاصه بازارگردی تمام شد و به هتل برگشتم و پسرم را دیدم که هیجان زده بالا و پایین می پرید و انگار که هنوز داخل سرسره های اوشن پارک باشد یک نفس حرف می زد و خلاصه آدرنالین از سر و رویش پایین می ریخت. ظاهرا گروه پدر و پسر تجربه خوبی داشتند و کاملا راضی بودند. من هم به سمت اوشن پارک رفتم و با وجود تکمیل و تجهیز بودن این پارک آبی تنهایی به من مزه ای نداد و در حسرت تجربه دیدن هیجانات پسرم ماندم. اوشن پارک بزرگ، زیبا و مدرن بود و شنیده ام که یکی از طراحان دیزنی لند این تم پارک آبی را طراحی کرده است. بی شباهت به واید ودی دبی نبود. و ظاهرا برج خورشید یکی از بلند ترین سرسره های آبی دنیا است.
من که به چند بازی ساده اکتفا کردم و ترجیح دادم از قسمت های زیبا و ارامش فضاهای خلوت تر استفاده کنم. ولی در کل ایراد چندانی به این پارک ابی وارد نبود و قطعا بودنش بسیار بعض نبودنش است! نکته جالب برای برای من بچه هایی بودند که بی محابا از سرسره های ترسناک پارک بالا و پایین می رفتند و البته ظاهرا مرز تقسیم بندی قد 120 سانتی متر بود. شب که به هتل برگشتم کاشف به عمل آمد که پسر من هم دقیقا 120 سانتی متر بوده و دستبند بزرگسال دریافت کرده و خلاصه غیر از برج خورشید از خیر هیچ بازی نگذشته است. خلاصه ان شب با وجود ان همه اب بازی باز هم از خیر وان و جکوزی هتل نگذشت و این سفر را با ان شیرالات طلایی در خاطرات خود جاودانه کرد!
جمعه روز آخر بود و ما با کرختی فراوان بار و بندیلمان را جمع کردیم و بعد از صرف صبحانه دور های آخرمان را در هتل زدیم و دست آخر کمی بعد از تحویل اتاق به سمت فرودگاه حرکت کردیم. ساعت بازگشت دو بعد از ظهر بود و من از غرفه ای در فرودگاه که کارهای دست ساز با انواعی از صدف ها را می فروخت یک اسب دریایی بسیار زیبا خریدم . ان را کنار درب اتاقم نصب کرده ام و هر از گاهی که نگاهش می کنم، هم از دیدنش لذت می برم هم عذاب وجدان می گیرم که چرا این همه صدف را در به در کرده و از محل زندگیشان به ناکجا آباد آورده ام. دیگر چه می شود کرد ادمی زاد است دیگر، خودخواه است و همه چیز را برای خودش می خواهد!
خلاصه پرواز به موقع انجام شد و پذیرایی عصرانه مختصری هم صورت گرفت و ما به خانه برگشتیم. جدا از اسب آبی، عکسها و ملافه های تازه، هنوز که هنوز است اسم سرسره های اوشن پارک که پسرم با هیجان از انها یاد می کند ما را یاد این سفر می اندازد و خوشحالم که دوباره با کیش آشتی کردم. دوستان، دیدن کشتی یونانی در زمان غروب آفتاب و دوچرخه سواری در خط ساحلی خالی از لطف نیست. بازدید از شهر زیرزمینی کاریز و پارک دلفین ها و پرندگان هم حتما به تجربه کردنشان می ارزند که در سفرهای قبلی این جاهای دیدنی کیش را دیده بودم و در این سفر دیگر مجالی نشد. ما قبل از رفتن قصد داشتیم که از تاکسی های اینترنتی استفاده کنیم که وقتی در شرایطش قرار گرفتم اصلا فرصتی نشد و به نظرم چندان هم ارزش معطلی نداشت. و در پایان اینکه شما هم کیش را هر چند قبلا تجربه کرده باشید یا خیر، از قلم نیندازید و دیگر چه می شود کرد بهتر است آدمی نقد را به نسیه ترجیح دهد و با این وضعیت قیمت ارز حداقل فعلا پایش را اندازه گلیمش دراز کند!