این سفرنامه حسن ختام سفرهای ما در سال 1401 هستش ،سال 401 با تموم سختی ها و تلخی هاش سفرهای خیلی شیرین و لذت بخشی رو برامون به همراه داشت . بعد از سفر به همدان و قزوین که سفرنامه ش در لست سکند موجود هست، تعطیلات 22 بهمن برامون چشمک میزد .در زندگی کارمندی باید تک تک تعطیلات رو قدر دونست ،تعطیلات بهمن تصمیم گرفتیم به یه شهری بریم که هم نزدیک باشه و هم زیبا،بین گزینه های مختلف انتخابمون گیلان همیشه جذاب بود که تموم فصل ها انرژی خاص خودشو داره و هم مسیر دسترسی راحتی برای ما داشت .
علیرضا برای 3 شب و 4 روز ( 22،21،20،19 بهمن ) در لاهیجان سوئیت اکی کرد. هر چقدر اوایل بهمن هوای شمال خوب بود ،به موعد سفر نزدیک میشدیم هوا سرد و سردتر میشد و نگرانی من بیشتر که با وحود بچه ی کوچیک با سرمای شدید هوا چیکار کنیم . ولی بد به دلم راه ندادم و گفتم درست میشه و فقط مراقبت بیشتر میخواد . خلاصه اینکه 18 بهمن در حالیکه تموم وسایل سفر رو داخل ماشین چیده بودیم به محل کارم رفتم ؛حوالی ظهر بود که خواهرم تماس گرفت و گفت آرهان حالش خوب نیست و تب کرده،حسابی بهم شوک وارد شده بود، فورا بعد از ساعت کاری به مطب دکتر رفتیم که خداروشکر عفونت نبود و ویروس بود و دکتر گفت با داروهاش کنترل و خوب میشه .
روز اول
حرکت ما ساعت 4 صبح 19 بهمن از گلوگاه(خونه مادری) شروع شد ،همون ابتدای خروجی شهر بارون شروع به باریدن کرد و تا رامسر بی وقفه بارید . ما حسابی ازین هوا و جاده ی شسته لذت بردیم . مسیرهای گلوگاه به لاهیجان تموم شهرهای ساحلی و کناره بود که برای من دیدن اون شهرهای و گذر از اون همیشه جذابیت داره . شهرهایی که ما در طی مسیر داشتیم : گلوگاه ، بهشهر ،نکا ، ساری ،قائمشهر ،بابلسر ، محمودآباد ، نور ، نوشهر ،چالوس ، تنکابن ، رامسر ، چابکسر ، لنگرود و بالاخره لاهیجان .
به خاطر بارون شدید صبحونه رو داخل ماشین و در حال حرکت خوردیم اینم تجربه شیرینی بود لقمه های نون و پنیر به دست علیرضا میدادم که در حال رانندگی بود، و تموم مسیر آرهان جانمون هم کاملا خواب بود ، نزدیک ساحل رامسر بودیم که بیدار شد، براش شیشه شیرش رو آماده کردم تا سرحال بشه و بتونم داروهاش رو بهش بدم . مادری در کنار این ویو هم لذت خاص خودشو داشت .
تقریبا حوالی ساعت 1 ظهر بود که به لاهیجان زیبا و بارونی رسیدیم . خیابون هاش خیلی شلوغ بود ، عابرهای پیاده با چترهای رنگی زیادی به چشم میخوردند ،اکثرا چهره افراد شاد بود و بی اضطراب ، فکر میکنم بارون دراین منطقه خیلی عادی محسوب میشد. چون معمولا هوای بارونی همه رو به عجله میندازه که انگار میخوایم از زیر بارون فرار کنیم و خیس نشیم اما این حالات در چهره و رفتار این مردم دیده نمیشد . بعد از اینکه وسایل رو داخل خونه جابجا کردیم ، رفتیم که داخل شهر یه دوری بزنیم تا رستوران برای ناهار پیدا کنیم.
دریاچه لاهیجان که مثل نگینی در شهر هستش پر از پرنده های دریایی زیبا بود که منظره جذابی ایجاد کرده بود و مارو مجذوب خودش کرد و قبل ناهار حسابی از منظره لذت بردیم . از ماشین پیاده شدیم و کمی قدم زدیم ، هوا هم خیلی سوز و سرما داشت . دیدن پرنده های زیبای روی دریاچه و شنیدن صداشون اون سوز هوا رو از یادمون برده بود . چقدر آرامش خاصی در دریاچه حاکم بود . پرنده ها هم از سرما حس شیطنت نداشتند و سکون رو ترجیح میدادند.
به کمک گوگل سرچی راجع به رستوران های خوب لاهیجان انجام دادم که اسم رستوران زیبا اومد که لوکیشینش هم نزدیکمون بود ؛ بنابراین رستوران زیبا دور دریاچه رو برای ناهار انتخاب کردیم . فضای سنتی و قدیمی که پر از عکسای قدیمی دریاچه و صاحب رستوران زیبا با افراد معروف بود .ظروف و وسایل گیلانی سنتی هم در جای جای این رستوران قرار داده شده بود، دکور جالبی داشت .از نظر کیفیت و حجم غذا خیلی معمولی بود یعنی طعم خاصی نداشت که توی ذهن مون بمونه . در آخر هم یک عکس خیلی قدیمی از رستوران و صاحبش بهمون یادگاری دادند .
بعد از ناهار تصمیم گرفتیم به سمت موزه چای و آرامگاه کاشف السلطنه (پدر چای ایران ) بریم ، که متاسفانه موزه تعطیل بود و گفتند در ایام نوروز باز میشه (که واقعا درک نکردم چرا اجازه بازدید از موزه چای رو نمیدادند ) و به دیدن بنای آرامگاه از داخل ماشین اکتفا کردیم .
لاهیجان ، ساندویچ کتلت های بسیار معروفی داره و از قبل تعریفش رو زیاد شنیده بودم ،در اکثر ساندویچی هاش هم روی شیشه نوشته ی ساندویچ کتلت موجود هست به چشم میخورد ، برای شام ساندویچ کتلت سفارش دادیم ،و واقعا خوشمزه بود (علیرضا با اینکه اصلا علاقه ای به کتلت نداشت هم استقبال کرد) و با یک طعم عالی روز اول ما در لاهیجان تموم شد .
روز دوم
صبح وقتی چشمم به پنجره ی اتاق افتاد با دیدن بارش برف زیاد، ذوق زده علیرضا رو بیدار کردم که داره برف میباره ، صبح برفی مون بخیر باشه ! خیلی دیدن بارش برف برای من جالب بود و از تماشاش سیر نمیشدم . آرهان هم با تعجب به بارش برف نگاه میکرد و میپرسید این چیه ؟ بهش توضیح میدادیم که اینا برف هست و دوباره میپرسید این چیهههه ....
بعد از صرف صبحونه راهی انزلی شدیم . تقریبا یک ساعت و نیم توی راه بودیم ،مستقیم به منطقه آزاد کاسپین انزلی رفتیم ، با اینکه قبلا آکواریوم انزلی رفته بودیم این باربه خاطر آرهان و از نگاه پسرمون بلیط تهیه کردیم ( نفری 170 هزارتومان ) و وارد دنیای زیبا و پر از آرامش ماهی و جانوران دریایی شدیم . همون ابتدای مسیر ازمون عکس گرفته شد که گفتند درب خروجی میتونید عکس هارو ببینید و انتخاب کنید.
در آکواریوم انزلی به آرهان حسابی خوش گذشت ، لاکی لاکی ( لاک پشت) و ماهی گویان فقط میدوید . ازین سمت شیشه ها به اون سمت شیشه ها ، یک مسیری هم وجود داشت که تونل مانند با سقف شیشه ای و پر از ماهی های خیلی بزرگ بود . دو ساعتی زمان برد دیدن ماهی ها ، هر چند میشد ساعت ها درون مجموعه موند و لذت برد ولی هوای داخل و رطوبت بالاش کمی مارو اذیت کرده بود . آکواریوم مجموعه ی جذابی هستش که کوچیک و بزرگ شیفته ش میشن و ارزش چند بار دیدن رو هم داره . در انتهای بازدید هم میتونیم با تهیه شیشه (غذای ماهی ها) تجربه غذا دادن به ماهی ها رو داشته باشیم . اونقدر با فشار ماهی ها به سمت شیشه میان و به دهن میگیرن که ممکنه حتی شیشه هم از دستمون بیفته . ماهی ها خیلی پر زور و شیطون به نظر میرسند.
درب خروجی هم میشد عکس هایی که اول مسیر از بازدیدکننده ها گرفته شده رو تحویل گرفت که با پرداخت هزینه ما هم عکس هامون رو تحویل گرفتیم تا بعدها با دیدنش خاطرات این آکواریوم برامون زنده بشه ، بعد از قسمت تحویل عکس ها ، فروشگاه بزرگی از عروسک و لوازم بازی و فانتزی مرتبط به دریا و آبزیان وجود داره که متاسفانه قیمت خیلی بالایی هم داشت . بعد از خروج از آکواریوم وارد محوطه بازی بچه ها میشدیم که برای بچه ها خیلی مهیج بود و در انتهای سالن هم رستوران برای صرف غذا وجود داشت . طبیعتا بعد از خروج از آکواریوم نیاز به تجدید قوا هم دارید بنابراین ماهم به کافه رستوران با نمای شیشه ای رو به ساحل بارونی دریا رفتیم .
بعد به پاساژهای تازه تاسیس و لوکس منطقه آزاد سری زدیم که اجناس خارجی و با قیمت خوب وجود داشت ،فروشگاه های زیادی افتتاح شده بودند که چند سال پیش که اومده بودیم اصلا این حجم از فروشگاه و اجناس وجود نداشت ، خرید مختصری انجام دادم. آرهان برای خرید و پاساژگردی با من همکاری نکرد و مجبور شدیم به سمت لاهیجان برگردیم ، در مسیر از شهر خمام میگذشتیم که تابلوی بستنی فروشی ها و اسکمو میوه ای بهمون چشمک میزد ، آرهان خواب بود و بهترین موقع برای خوردن بستنی یخی (رفیق بی کلک مادر) برای خرید اسکمو توقف داشتیم ، حتی روز بارونی و سرد از اسکمو خوشمزه خمام نمیشه گذشت و هرچقدر از طعم بی نظیرش بگم حق مطلب ادا نمیشه . بعضی وقتا دلم میخواد برم تا رشت فقط به عشق همین اسکموها ...
بعد برای ناهار به کترینگ گیلاهیج دور دریاچه رفتیم و باقلاقاتق و ترش واش و سوپ خریدیم . نگم که این غذاهای پر سیر با معده من چیکار کرد و تا صبح از درد معده چه ها که نکشیدم.
روز سوم
امروز همچنان سرد بود ولی دیگه بارون و برف نمی بارید . هوا هوای قدم زدن های دونفره و چای نوشیدن بود که ما با وجود عشق کوچولومون نمیتونستیم از هوا و فضا استفاده کنیم و فقط تصورش رو کردیم واز شیرین زبونی های آرهان بیشتر لذت بردیم . دیگه پدر و مادر شدن خیلی فداکاری ها می طلبه از جمله همین که قید خیلی از تفریحات رو باید زد ، انگار با بچه باید دوباره بچگی کرد الان بیشتر وقت ما صرف شادی آرهان بود (جاهایی که علاقمند بود مثل پارک و سرسره و ... ) و انگار بیشتر به ما هم خوش میگذشت .
تالاب های زیادی توی لیست داشتیم بریم برای دیدنش که هوای بارونی چند روز پیش باعث گل شدن مسیرها شده بود و ترجیح دادیم نریم و ازونجایی که خونده بودم تالاب سوستان جاده آسفالت شده ای داره به سمت تالاب سوستان رفتیم ، این تالاب در نزدیکی لاهیجان بود و کمتر از 15 دقیقه بهش رسیدیم .مردم زیادی در حال برف بازی و شادی بودند، اطراف تالاب پر از درخت بود که فکر میکنم بهار بسیار دیدنی و دلنشینی داشته باشه . کمی از فضای اطراف استفاده کردیم و آدم برفی هایی که درست شده بود رو نگاه می کردیم.
تصمیم داشتیم به بازارهای محلی لاهیجان بریم ، بازار قدیم و بازار سنتی لاهیجان که شور زندگی در اون جریان داره. ماهی های دودی و شور شده ، اشپل ماهی ، باقالی شور ،سیر و ترشی و زیتون هایی که دیدنشون آب دهان رو جاری میکنه حالا حتی اگه خوشمزه هم نباشه . به نظرم قدم زدن توی این بازار حال آدمو خوب میکنه و سر ذوق میاره . آرهان هم حسابی با دیدن ماهی ها سرگرم شده بود . بعد از خرید ماهی و سبزی تازه و مقداری هم زیتون به خونه برگشتیم ، که برای ناهار سبزی پلو با ماهی فاخره پز داشتیم .
غروب هم اطراف دریاچه کمی قدم زدیم و از هوای خنک و منظره زیبا لذت بردیم و خودمون رو به دو فنجون قهوه مهمون کردیم. دریاچه ابهت خاصی پیدا کرده بود و سکوتش دلچسب بود که حس غربت و تنهایی به وجودم اومده بود . دلم میخواست پل روی دریاچه رو فقط آروم برم و برگردم که با صدای مااماان جوون آرهان ازین فکر و خیال در اومدم و به جمع خانواده پیوستم .
از لاهیجان به سمت رشت حرکت کردیم ،حدود یک ساعت در راه بودیم ،رشت شهر شلوغ و پرشور گیلان هستش ، بازارهاش هم خیلی شلوغ و پر ترافیک بود کمی دور زدیم و از خرید منصرف شدیم ،برای شام رستوران ماهیگ رو مدنظر داشتیم ب. رستورانی با فضای بسیار خاص و دیدنی که توضیحات بیشتر رو در قسمت نقد و بررسی رستوران ماهیگ نوشتم . با کمک گوگل مپ آدرس رستوران رو پیدا کردیم تقریبا در خروجی شهر و در جاده خمام بود.
فقط میگم باید برای یک بار هم که شده به ماهیگ رفت و بودن در جوار ماهی های قرمز و بزرگ رو تجربه کرد. منو غذاهاش کامل بود ، و موسیقی زنده هم اجرا داشتند. فقط از نظر شلوغی و اینکه منتظر خالی شدن میز باید میشدیم کمی معطل شدیم و بی نظمی داشت .در عوض وقتی پشت میز میشینی و تا آماده شدن غذا ماهی ها در اطراف دور میزنن اصلا گذر زمان رو متوجه نمیشی .
روز چهارم
امروز آخرین روزی بود که ما در لاهیجان حضور داشتیم ، نمیشه به لاهیجان اومد و چای لاهیجان نخریده برگشت ، به چای فروشی دور دریاچه رفتیم و از چای رفاه خرید کردیم .در اطراف دریاچه فروشگاه های چای فروشی و کلوچه فروشی زیادی هم وجود داره . بعد هم کلوچه و شیرنی برای سوغات خریدیم . در طی مسیر هم سوغاتی فروشی های زیادی وجود داشت که توقف داشتیم و از فروشگاه نادی کیک و کلوچه های عالی و خوش طعم خریدیم. ( نادری و نوشین هم خرید داشتیم ولی نادی یه چیز دیگه بود )
برای ناهار هم رستوران برادران کلبادی نور توقف کردیم ،که طعم غذاش عالی بود ( برای ماهایی که از بچگی با اکبرجوجه و طعم واقعیش در گلوگاه بزرگ شدیم نمره عالی دادن به اکبرجوجه خیلی سخت پیش میاد ) ولی این رستوران نمره کامل در همه چی رو گرفت . در مسیر جند باری توقف داشتیم تا آرهان کمی راه بره و از خستگی در بیاد به هر حال نشستن طولانی در صندلی ماشین برای بچه 20 ماه خیلی سخت هستش . در نهایت حوالی ساعت 9 شب بود که به خونه ی پر مهر مامان رسیدیم .
من در هر شرایطی سفر کردن رو به خونه موندن و کار روزمرگی ترجیح میدم حتی دراین شرایط که پسرم مریض بود و اطرافیان گفتند سفر رو کنسل کنید ولی طی این چن روز با دارو دادن آن تایم و رعایت بیشتر حال پسرمون هم کامل خوب شد و حال روحی و خستگی زندگی روتین ماشینی ما هم به در شد . درسته سفر با بچه کوچیک خیلی سخته ولی بنظرم چند سال بعد که بچه ها بزرگ و مستقل میشن این خاطرات خیلی شیرین میشه و حسرت دوباره تکرار شدنش به سراغمون میاد . سفر کردن واقعا حال دل آدمو خوب میکنه و سفر یک پس انداز روحی محسوب میشه پس تا جوون هستید و سرشار از ذوق و زندگی به سفر برید . حال دل همه تون خوش .....اینستاگرام من که ریز سفرهامون وجود داره fakhereh_khademloo