ما سه تا دوست قدیمی دانشگاهی هستیم که تجربه زیادی از سفرهای مشترک داریم. شغل ما (شهرسازی) ایجاب میکنه که سفر برای ما فقط جنبه تفریح نداشته باشه و در واقع، شناخت بافت شهری، شیوه زندگی، وضعیت معیشتی، فرهنگ و رسوم آن شهر برای ما اهمیت داره. در یکی از قرارهای دوستانه، پیشنهاد سفر به قشم و هرمز مطرح شد. من عادت دارم قبل از سفر تحقیق می کنم، برای همین بین دوستان به موتور جستجوگر معروفم. برنامه ریزی (و حداقل کسب اطلاعات اولیه) باعث میشه هزینه کمتری صرف کنیم، از زمان استفاده بهتری داشته باشیم و دلمون نسوزه که چرا مثلا از فلان مکان بازدید نکردیم (تجربه سفر مشترک ما به گرجستان این را ثابت کرد).
مقدمات سفر
اولین فرصت برای سفر، تعطیلات بهمن سال 1401 بود، اما باتوجه به نزدیک بودن تعطیلات، هزینه و کمبود بلیت هواپیما، قرار شد اواسط اسفند (تعطیلات نیمه شعبان) بریم. دو ماه، فرصت داشتیم تحقیق کنیم. من تور را ترجیح میدادم اما دوستانم معتقد بودند خودمان اقدام کنیم، پس چالش اول یعنی تهیه بلیت و محل اقامت شروع شد.
برنامه سفر تور جنوب ما بدین صورت بود: پرواز به بندرعباس، عزیمت مستقیم به هرمز، یک شب در هرمز، دو شب در قشم، بازگشت به بندرعباس و پرواز به تهران. تصمیم گرفتیم سریع بلیت پرواز رفت و برگشت را خریداری کنیم که قیمت هر مسیر 1 میلیون و 600 هزار تومان بود. من از پروازهای داخلی میترسم و همین استرس باعث شد خواب سقوط هواپیما و آتش گرفتن خودم و دوستم را ببینم. برای همین اصرار داشتم با قطار به بندرعباس برویم. قرار گذاشتیم یکی از دوستان با هواپیما به بندرعباس بره و منتظر بمونه و دوست دیگرم با لطفی که به من داشت، با قطار همراه من بیاد. ما بلیت چهارتخته بانوان را همراه با شام، نفری حدودا 400 هزار تومان رزرو کردیم. برای مسیر برگشت، پرواز بندرعباس به تهران را خریدیم. من که استرس داشتم، پنهانی از دوستان بلیت قطار را برای خودم رزرو کردم، اگرچه با هواپیما برگشتم.
و اما اقامت. دوستان اصرار داشتند که برای اقامت از بومگردی استفاده کنیم و من تاکید می کردم هتل بگیریم. چون با خواندن نظرات، متوجه شده بودم که اقامتگاه های بومگردی کیفیت بالایی ندارند و در روستاهای قشم مستقر هستند. بالاخره دوستان را قانع کردم که چون خانم هستیم، باتوجه به تاریکی هوا، پراکنده بودن روستاها و دور بودن از شهر قشم، باید ساعت 7 به اقامتگاه برگردیم و گشت شبانه را از دست خواهیم داد. این چالش تا یک هفته قبل از سفر ادامه داشت. نهایتا، برای هرمز سوئیت ناصری را برای یک شب به مبلغ 1 میلیون و 700 هزار تومان رزرو کردیم، در قشم هم، با پیگیری دوستم در هتل آرام، یک اتاق سه تخته برای دو شب به مبلغ 5 میلیون و 700 هزار تومان گرفتیم. چالش ها تمام شد و آماده سفر بودیم، اما یک شوک بزرگ خطر کنسلی را پیش آورد.
همان دوستی که پیشنهاد سفر داده بود، دو مشکل اساسی پیدا کرد: اول اینکه شرکت در هفته های آخر اسفند مرخصی نمی داد و دوم اینکه مادر دوستم سه روز قبل سفر به کرونا مبتلا شد و تست خودش مثبت شد. اما اصرار داشت که شما دو نفر بروید. ما از یک طرف ذوق سفر داشتیم و از طرف دیگه عذاب وجدان. با صحبت دوست دومم یک روز قبل از سفر قانع شدم که ممکنه هیچ وقت فرصت سفر به قشم و هرمز را پیدا نکنیم. این جمله به قدری تاثیرگذار بود که تصمیم گرفتیم کنسل نکنیم. اما اعتراف می کنم مثل همیشه ذوق اولیه نداشتم، این اولین باری بود که دونفره می رفتیم و نفر سوم غایب بود.
روز اول، چهارشنبه 16 اسفند 1401: شروع سفر
قطار ساعت 16 از تهران به مقصد بندرعباس حرکت می کرد. صبح آن روز یک قرارداد با شهرداری امضا کرده بودم و همسفرم نیز مطالبات خود را از محل کارش دریافت کرده بود. بنابراین پول زیادی داشتیم و همین باعث شد چمدان بزرگ انتخاب کنم تا در قشم و درگهان خرید کنیم. قرار ما ساعت 14:30 میدان ونک نزدیک محل کار دوستم بود. اما باران شدیدی در تهران می آمد که با ترافیک سنگین همراه شد. با دوستم تماس گرفتم و گفتم با مترو می روم و خودت از ونک حرکت کن. من زودتر به ایستگاه رسیدم. پله برقی مترو خراب بود و با بدبختی یک چمدان 20 کیلویی را از پله ها بردم بالا. در ایستگاه کمی تنقلات برای سفر خریدیم و وارد کوپه شدیم و بعد از ما دو دختر جوان وارد شدند و از همان اول به قدری صمیمی شدیم که حتی قرار گذاشتیم در هرمز با هم باشیم.
تقریبا دو تا گونی خوراکی آورده بودند و ما فهمیدیم فقط خودمان شکمو نیستیم. ما شام رزرو کرده بودیم، اما ساندویچ مرغ همراه با بلیت ها بود. چون ساندویچ ها را خوردیم، شام چلو گوشت را گذاشتیم برای فردا که در بندرعباس بخوریم. دوستان ما دفعه اولی بود که قطار سوار می شدند و از ارتفاع می ترسیدند. برای همین من و دوستم در طبقه دوم خوابیدیم. در طول شب چندین بار قطار توقف کرد. صبح روز بعد هم چند ساعت در نواحی کویری استان کرمان توقف داشتیم که به گفته مهماندار، این توقف ها به دلیل ترانزیتی بودن مسیر بندرعباس به تهران و اولویت حرکت با قطارهای باری هست. در کل خیلی طول کشید. بعد از صبحانه مختصر قطار، دوستان ما مدام در حال خندیدن بودند و ما متوجه نمی شدیم. به قدری شلخته بودند که هنگام تحویل پک ملافه و بالش، یک ملافه گم شد و یک ملافه وسط زمین بود. غذای دیشب ما هم گم شد، البته هنگام گرفتن عکس سلفی چشمم به کیسه زباله داخل کوپه افتاد و با تصویر چلو گوشت چپه شده مواجه شدم.
وقتی پرسیدیم فقط سکوت کردند، ما هم چیزی نگفتیم ولی ادب حکم میکرد لااقل یک معذرت خواهی ساده می کردند. بالاخره با دو ساعت تاخیر حدود 1 بعد از ظهر به بندرعباس رسیدیم. از همقطاران که عازم قشم بودند، خداحافظی کردیم و با اسنپ به سمت اسکله شهید حقانی رفتیم. بلیط شناور را نفری 89 هزار تومان خریدیم و به پیشنهاد متصدی اسکله، به یک رستوران هدایت شدیم، چون تا زمان حرکت دو ساعت وقت داشتیم. به شدت خسته و گرسنه بودیم، اما نهار رستوران کوچک گِشِر در مجاورت اسکله همه چیز را تغییر داد. فضای کوچک و صمیمی، سیستم سرمایش قوی و از همه مهمتر قلیه ماهی فوقالعاده خوشمزه و تند، مجددا ما را سرحال آورد.
با انرژی خوب همراه با بغض ناشی از نبودن دوست سوم، وارد شناور شدیم و جالب اینجا بود که برای استقرار چمدان ها هم باید هزینه می دادیم. از زمان شروع این سفر 45 دقیقه ای، مسافرین در حال آوازخوانی بودند و به طبع این انرژی به ما هم منتقل شد. چشم انداز قلعه پرتقالی ها بیانگر این بود که به جزیره نزدیک شدیم. ورود به جزیره حدود ساعت 16:30 مصادف بود با دو صحنه: هتل جدید هرموز (که خوشحالم زمان ما پر شده بود، چون به نظرم مکانیابی مناسبی نداشت) و تعداد زیادی از رانندگان که با فریادهای خود به دنبال مسافر بودند. چون نیمه شعبان بود، به ما نان داغ محلی نذری دادند که شبیه پیراشکی بود.
سوئیت ما در میدان شهدا در مجاور سوپری بود که بعدا فهمیدم بزرگترین سوپر هرمز هست. با دریافت کلید، وارد ساختمان شدیم: دو طبقه پله، بدون حفاظ. به سختی چمدان ها رو بالا بردیم، اما انصافا سوئیت تمیز و خوبی بود: سوئیت نقلی یکخوابه که داخل اتاق تخت دونفره داشت و کاناپه پذیرایی برای نفر سوم مناسب بود. امکانات آن شامل یخچال، گاز، ظروف، چای ساز، مبل و میز کوچک، بالکن مشرف به بافت مسکونی و دریا، سیستم سرمایش و آب گرم بود که در همه جای هرمز پیدا نمی شد.
به دلیل خستگی ناشی از سفر 21 ساعته با قطار، به حمام رفتیم و کمی استراحت کردیم. پس از غروب، هرمزگردی ما شروع شد. حتما می دانید که در منطقه خلیج فارس به دلیل گرما و رطوبت بالا، خیابان ها در شب شلوغتر از روز است و به قول ما شهرسازها، زندگی شبانه در این نواحی، کیفیت بالایی دارد. بافت شهری هرمز بسیار کوچک است و در شمالی ترین نقطه جزیره قرار دارد. سایر نقاط آن شامل جاذبه های طبیعی زیبایی است که یک جاده ساحلی (به صورت رینگ و به موازات دریا)، دسترسی به کل جزیره را فراهم می کند.
پیاده در کوچه ها قدم زدیم، در ساحل منتهی به اسکله که نسبت به جاهای دیگر شلوغتر است، مغازه ها و دستفروش های مختلف در حال فروش صنایع دستی بودند. برای دوست سوم مانده در تهران، برقع (نقاب) خریدیم و راهی موزه دکتر نادعلیان شدیم. دکتر احمد نادعلیان، نقاش معاصر هستند که در معرفی جزیره هرمز و تبدیل شدن این ناکجاآباد زیبا به یک جاذبه توریستی تاثیر به سزایی داشتند. به همراه سایر مسافران در اتاق روی زمین به تماشای کلیپ 10 دقیقه ای در مورد هرمز نشستیم. تلاش ایشان در توانمندسازی بانوان هرمزی و معرفی شیوه زندگی، پوشش و هنر آنها به سایر ایرانیان، شایان تقدیر است.
پس از بازدید از اتاقهای موزه که مربوط به هنر و لباسهای محلی بود، به پیشنهاد خودشان برای خرید و حمایت از صنایع دستی بانوان بومی ترغیب شدیم. ما عادت داریم برای یادگاری از هر سفر، مگنت مربوط به آن شهر را خریداری کنیم. اینجا فرصت مناسبی پیش آمد تا سه مگنت مشابه که محتوای آن تصویر دخترک هرمزی بود، به یادگار بخریم. قابلیت این را داشتیم که تا صبح با ایشان صحبت کنیم اما شلوغی موزه این اجازه را به ما نمیداد. پس از موزه، از طریق کوچه های خاکی، باریک و فاقد آسفالت به سمت غرب جزیره رفتیم تا در رستوران محلی خاله فاطمه و خالو شهریار، شام بخوریم. رستوران شامل یک فضای باز کوچک با چندین تخت سنتی رو به دریا است.
چون نیمه شعبان بود، تصویر ماه کامل بر روی آب، چشم انداز دلپذیری ایجاد کرده بود. خوردن غذاهای محلی در سفر، برای ما یک اصل محسوب میشه، بنابراین بچه ماهی هوور (تن) و میگو دوپیازه به مبلغ 420 هزار تومان سفارش دادیم (به دلیل تورم، هزینه ها در حال تغییر است، اما حداقل برای یک یا دو سال می توان از مبلغ غذاها در سفر مطلع شد). طعم ماهی، ادویه ها به همراه ترشی محلی، بی نظیر بود. بعد از شام، دوستم به سمت یک موتور سه چرخ رفت و وقتی برگشت،گفت قرار گذاشتم نیم ساعت دیگر به دنبال ما بیاید تا یک جای خوب برویم. در این فاصله کمی در ساحل قدم زدیم. همسفران قطار به من پیام دادند فردا 8 صبح در هرمز هستند، اگرچه اوکی دادیم و در اسکله قرار گذاشتیم، اما مطمئن بودیم سرکار هستیم.
راننده آمد و با موتوری که اولین تجربه من بود، به راه افتادیم. از بافت شهری خارج شدیم و فقط ما بودیم و جاده ساحلی، دریای تاریک و چراغ های روشنایی. سکوت و خلوتی بیش از حد فضا در ساعت 11 شب برای من دلهره آور بود. دوستم لبخند میزد اما معلوم بود که هر دو ترسیده ایم. بعد از یک ربع، موتور به سمت یک جاده فرعی به سوی دریا رفت. شاخ و برگ درختان این اقلیم که به صورت افقی رشد می کنند به بدن ما می خوردند، دیگر خبری از چراغ نبود، جاده خاکی و پر از پستی و بلندی بود و وحشت من هر لحظه بیشتر می شد تا اینکه صدای دست و جیغ و موزیک استرس من را کمتر کرد.
در ظلمات شب که تنها نور آن مربوط به ماه و چراغ قوه موبایل بود، به ساحل رسیدیم. بیش از صد نفر در این ساحل مشغول تفریح بودند. دوستم من را به ساحل فیتوپلانکتون آورده بود. ساحلی که نیمه های شب، موجودات آبی شبرنگ به همین نام، بر روی دریا ظاهر می شوند. هرچند آن شب به روی آب نیامدند، اما این ساحل با ماسه های نقرهای رنگ بسیار جذاب بود. یکی از مسافرین بندرعباسی برایمان توضیح داد که جزیره هرمز تحت تاثیر تغییرات زمین شناسی به وجود آمده است و خاک و ماسه های آن رنگهای مختلف دارند و سرشار از اکسیدهای معدنی است.
کمی در ساحل و روی تخته سنگهای بزرگ قدم زدیم. اما خبری از فیتوپلانتکون ها نبود. یک ساعت بعد با همان موتور به ساحل شرقی نزدیک اسکله برگشتیم و با کلی چونه، 200 هزار تومان کرایه دادیم و قرار شد فردا صبح برای هرمزگردی، به دنبال ما بیاید. به کافه شوران که تعریفش را شنیده بودم، رفتیم تا چای دمی بخوریم، به قدری بداخلاق بودند که توی ذوقم خورد. با لیوان پلاستیکی مخصوص قهوه به ما چای دادند. قدم زنان به سمت محل اقامت برگشتیم و از سوپر کنار سوئیت، برای صبحانه فردا خرید کردیم. پس از بازگشت به سوئیت و قبل از خواب، بلیت قطار برگشت را کنسل کردم و تصمیم گرفتم استرس پرواز را تحمل کنم چون مسیر قطار واقعا طولانی بود. سر و صدای موتورها و مسافرین در حوالی میدان تا 2 شب، نشان می داد که زندگی شبانه در هرمز همچنان ادامه دارد اما ما خسته تر از این حرف ها بودیم و خوابیدیم.
تجارب روز اول:
· اگر هزینه براتون مهم نیست و مثل من ترسو نیستید، توصیه می کنم برای آمدن به هرمز، با هواپیما به بندرعباس یا قشم سفر کنید، چون مسیر قطار طولانی و کیفیت آن پایین است.
· حمل و نقل مسافرین در هرمز دو نوع است: موتور سه چرخ مناسب برای 6 نفر و وانت برای جمعیت زیاد. در هرمز خبری از تاکسی نیست.
· هزینه حمل و نقل در هرمز حتی از اسنپ در تهران بیشتر است. ما به حساب کمک به اقتصاد محلی گذاشتیم، ولی اگر چونه بزنید قیمت را پایین می آورند. مثلا برای طبیعت گردی روز بعد، برای سه ساعت 900 هزار تومان پیشنهاد دادند ولی با اصرار، تا 700 تومان راضی شدند.
· از هرمز توقع رستوران شیک، سوپرهای بزرگ و خدمات بالا نداشته باشید. اینجا یک منطقه بکر و محروم با جمعیتی کم است.
· معمولا تورهای یک روزه از قشم به هرمز وجود داره که باتوجه به حرکت آخرین شناور، تا 3 بعد از ظهر فرصت گشت دارید. پیشنهاد میکنم حداقل یک شب در هرمز بمانید. شبهای بی نظیر این جزیره کوچک را از دست ندهید.
· کیفیت سوئیت ما خوب بود. من حتی برای خودمان قاشق و چنگال آورده بودم (البته بیشتر به دلیل کرونا در کل سفر از قاشق خودمان استفاده کردیم)، اما محل اقامت ما تمیز بود.
روز دوم، پنجشنبه 17 اسفند: هرمز و قشم
پس از یک خواب دلچسب، صبح با صدای دوستم بیدار شدم. من همیشه در بیدار شدن تنبل هستم و دوستانم در جریان هستند. صبحانه خوردیم و آماده شدیم. ساعت نزدیک 9 بود و خبری از همسفران قطار نبود. خوشحال بودیم که بهشون اعتماد نکردیم. راننده موتور آمد و راهی دیدن جاذبه های طبیعی هرمز شدیم. اول به پیشنهاد دوستم به دشت آهو رفتیم. جایی دور از بافت مسکونی که سکونتگاه طبیعی حیوانات بود. از دور چند آهو و سمور دیدیم. بعد به ساحل لاکپشت ها رفتیم که در آن فصل خبری از لاکپشت نبود. اما چشم انداز بی نظیری داشت. در این قسمت، ارتفاع از سطح دریا بسیار زیاد است و ما از روی صخره به تماشای دریا پرداختیم، سکوت، باد خنک، تلالو نور خورشید بر روی خلیج فارس و کشتی های باری در دوردست، به قدری جذاب بود که تصویر آن تا ابد در ذهن من باقی خواهد ماند.
دل کندن از این فضا سخت بود اما باید جاهای دیگر را می دیدیم. مقصد بعدی ساحل سرخ بود که خاک قرمز رنگ داشت و بازارچه ساحلی آن که محل فروش لباس های محلی و رنگارنگ و انواع صدف ها بود، سرزندگی فضا را بیشتر می کرد. بالاخره موفق شدم یک گردنبند ستاره دریایی بخرم. مقصد بعدی دره تندیس ها بود، جایی که فرم طبیعی صخره ها به شکل مجسمه بود اما برای من چندان جذابیت نداشت و برعکس، دره بعدی یعنی رنگین کمان خیلی جالب بود. هر بخش به یک رنگ بود. در ادامه به غار نمکی رفتیم، غاری بسیار کوچک که فقط مناسب طبیعت گردان بود تا سینه خیز به داخل بروند. کیفیت آسفالت در جزیره، بسیار پایین است بنابراین سرعت موتور کم بود و این اجازه را به ما می داد تا در طول مسیر، از چشم انداز دریا همراه با آسمان آبی و کوه های رنگی لذت ببریم. ناگهان متوجه شدیم بطری آب دوستم گم شده. به ناچار مسیر رفته را برگشتیم و راننده موتور مدام غر میزد اما دوستم حق داشت چون بطری اورجینال بود. هرچه گشتیم، پیدا نکردیم و نهایتا بیخیال شدیم. هنگام بازدید از این جاذبه ها، راننده به ما کُنار محلی داد که واقعا خوشمزه بود. بعد از دو سه ساعت هرمزگردی، به سوئیت برگشتیم.
نزدیک ظهر بود و گرمای هوا تا حدی اذیت میکرد. در میوه فروشی مجاور سوپر، میوه دراگون گرفتیم تا بلکه خنک شویم و انصافا تاثیرگذار بود. بعد از استراحت چند دقیقه ای، با کلی بدبختی چمدان ها را پایین آوردیم و کلید را به صاحب سوپر تحویل دادیم.
وقت نهار بود و من قبلا رستوران سنگار بهنام را پیدا کرده بودم که چند قدم با ما فاصله داشت. رستوران کوچکی که در اصل یک خانه محلی است و به صورت فامیلی اداره می شود. در حیاط چندین میز و صندلی وجود داشت اما به دلیل گرما به داخل خانه هجوم بردیم. چمدان ها را جلوی ورودی خانه گذاشتیم تا در معرض دید خودمان باشد. برای نهار میکس میگو و ماهی همراه با هواری، ترشی انبه و نوشیدنی گواوا به مبلغ حدود 550 هزار تومان سفارش دادیم. به جرات میگویم خوشمزه ترین غذای جنوبی که در طول عمرم تجربه کردم هواری (برنج مخلوط با میگو) این رستوران بود.
با انرژی مضاعف و سرحال، با یک موتور به سمت اسکله حرکت کردیم. راننده برای مسیر سه دقیقه ای 50 هزار تومان از ما گرفت. دوستم پیشنهاد داد که این بار به جای شناور با قایق تندرو به قشم برویم و من فورا قبول کردم چون هیجان انگیز بود. کمی معطل شدیم تا قایق به حد نصاب 12 نفر برسد. می دانستیم با چه تکان های شدیدی مواجه خواهیم شد، برای همین در کنار نشستم تا لبه را محکم بگیرم. دوستم با خوشحالی در نوک قایق کنار چمدان ها نشسته بود. به قدری تکان ها شدید بود که قایق توقف کرد و گفتند ممکن است دوستم پرت شود. برای همین پشت سر من نشست. هیجان این سفر نیم ساعته بسیار زیاد بود و کلی کیف کردیم. با هر تکان محکم، خیس می شدیم. از دور سیاهی های ممتد نمایان شد که نشان می داد به قشم نزدیک شدیم.
اما قایق تغییر جهت داد، به سمت قایقی رفتیم که چند خانواده با بچه در آن نشسته بودند. موتور قایق سوخته بود و همه جلیقه نجات پوشیده بودند. قرار شد به جزیره که رسیدیم قایقران اطلاع دهد. حدود ساعت 5 عصر به خشکی رسیدیم. تا کمر خیس بودیم و چون اسکله فرعی پیاده شدیم، تاکسی و اسنپ وجود نداشت. کلی معطل موندیم درعوض، آفتاب شدید بود و خشک شدیم. بالاخره دوستم یک وانت دو کابینه را نگه داشت و با اصرار، قرار شد 70 هزار تومان بگیرد و ما را به هتل برساند. هتل سه ستاره آرام در خیابان ولیعصر قرار داشت که یک ساختمان قدیمی 4 طبقه بود. ساختمان های قشم بلند نیستند، برای همین دید خوبی به خیابان ها و دریا داشتیم.
اتاق ما یک بالکن کوچک با بند لباس داشت که بهترین محل برای خشک کردن لباس های خیس قایق و لباس های قرمز شده (در ساحل هرمز) بود. با دیدن سه تخت، دلتنگ دوستمان شدیم. جای خالی اش احساس می شد. بعد از حمام کمی استراحت کردیم. شب آماده شدیم و قشم گردی را از خیابان ولیعصر به صورت پیاده شروع کردیم. من از بچگی تجربه پیاده روی در خیابان های شهرهای مختلف و آشنا شدن با زندگی و فرهنگ مردم را دارم و خوشبختانه دوستانم هم موافق این شیوه هستند. پس از بازدید از چند پاساژ، در خیابان با کانتر تبلیغ تور یک روزه قشم گردی مواجه شدیم. جزیره قشم شامل شهرهای قشم، درگهان و سوزا همراه با تعداد زیادی روستا است.
شهر قشم در شرقی ترین قسمت جزیره قرار دارد. جاذبه های طبیعی و تفریحی در غرب، مرکز و جنوب جزیره هستند و به دلیل مسافت زیاد میان جاهای دیدنی قشم یا باید تاکسی دربست می گرفتیم که برای دو نفر به صرفه نبود و یا از تور استفاده می کردیم . از طریق کانتر، تور یک روزه را به مبلغ نفری 480 تومان خریداری کردیم که شامل ون، بازدید از جاذبه های طبیعی، قایق سواری برای دیدن دلفین ها و جنگل حرا می شد. هزینه نهار و قایق سواری حرا به عهده خودمان بود. خوشحال از اینکه برنامه فردا مشخص شده، از طریق مپ گوشی، به سمت ساحل قلعه پرتقالی ها رفتیم. رستوران سنتی خاله را پیدا کردیم: رستوران کوچک در فضای باز و مجاور قلعه. اینبار ماهی مرکب (به زبان محلی عنکاس) و سمبوسه سفارش دادیم که 280 هزار تومان قیمت داشت.
مزه ماهی مرکب هم عالی بود. در این محدوده، بازارچه سنتی دایر بود که خانم ها با لباسهای محلی به فروش صنایع دستی و خوراکی محلی مشغول بودند. بعد از کمی خرید، روی نیمکت ها نشستیم و موسیقی محلی زنده را مشاهده کردیم. باد خنک و انعکاس نور ماه در دریا ما را به نشستن در سکوهای سنگی ساحل دعوت کرد. تخمه و چیپس را از کیفم بیرون آوردم، مشغول صحبت و تماشای خلیج فارس زیبا شدیم. بعد از پرخوری مطلق، پیاده به سمت خیابان ولیعصر برگشتیم. ساعت حدود 12 شب بود و فروشگاه ها همچنان باز بودند. کاملا اتفاقی فروشگاه قهوه جزیره را پیدا کردیم که بعدا متوجه شدیم از فروشگاه های معروف است.
صاحب فروشگاه، با چای کَرَک از ما پذیرایی کرد که بسیار خوش طعم بود. بعد از آن با چای ماسالای اصیل پذیرایی شدیم که به دلیل تندی زیاد، اشک از چشمان ما سرازیر شد، تازه متوجه تفاوت چای کرک و ماسالا شدیم. بعد از خرید سوغاتی به هتل برگشتیم. وسایل و لباس ها را برای قشم گردی فردا آماده کردیم و با کلی هیجان خوابیدیم.
تجارب روز دوم
· رستوران های محلی هرمز را تجربه کنید. همین و بس. نیازی به توضیح نیست.
· همیشه شنیده بودم جنوبی ها خونگرم هستند اما در هرمز بداخلاقی زیادی دیدم که فکر می کنم به دلیل گرمای هوا است.
· جذابیت اصلی هرمز، طبیعت بکر آن است. برای حفظ طبیعت این جزیره، در صورت سفر به هرمز، خاک آن را به عنوان سوغاتی یا یادگاری خریداری نکنید.
· خیابان ولیعصر قشم، بسیار جذاب است. پاساژهای اصلی، فروشگاه ها، کافه ها و رستوران ها و بسیاری از هتل ها در داخل و حوالی این خیابان هستند.
· در قشم، اسنپ فعال است ولی به دلیل قیمت پایین، راننده ها اکثرا قبول نمی کنند. ما به جز درگهان (روز آخر)، بقیه مسیرها را با تاکسی رفتیم.
روز سوم، جمعه 17 اسفند: قشم
صبح ساعت 7 بیدار شدیم و پس از آماده شدن، برای صرف صبحانه به رستوران هتل رفتیم. صبحانه هتل مختصر اما قابل قبول بود. با انرژی کامل به سمت چهارراهی رفتیم که لیدر تور قشم با ما قرار گذاشته بود. پس از سوار شدن سایر افراد در هتل های دیگر، تور یک روزه ما شروع شد. 16 همسفر از شهرهای تهران، ساوه، رشت و بهبهان بودیم و در طول راه با خوش زبانی راننده که لیدر هم محسوب می شد، با یکدیگر آشنا شدیم. مقصد اول دره تندیس ها بود.
این دره بر اثر دگرگونی های دوران مختلف زمین شناسی به وجود آمده است. پستی ها و بلندی ها، تندیس های صخرهای و چشم انداز زیبا، بهترین خوراک برای عکاسی بود. بعد از آن به جزایر ناز رفتیم البته چون صبح بود، خبری از جزر و مد دریا نبود اما دو جزیره کوچک سر از آب بیرون آورده بودند. در فرصت کوتاهی که برای گردش داشتیم، با عجله به سمت خانمی رفتم تا دستم را با حنا تزئین کند. برای اینکه از تور جا نمانم و دیر نشود، با سرعت تمام در دستم نقش زد. تا مسیر بعدی دستم در هوا معلق بود تا خشک شود.
جاذبه بعدی، قایق سواری برای دیدن دلفین ها بود. اسکله در روستای شیب دراز قرار داشت. با هماهنگی لیدر، همگی در یک قایق سوار شدیم و جلیقه های نجات پوشیدیم. باتوجه به تجارب چند سال اخیر، لیدر قبل از حرکت، آموزش های لازم را داد و ما را توجیه کرد که هنگام دیدن دلفین ها همگی به یک طرف قایق حرکت نکنیم چون خطر واژگونی وجود دارد و یا اینکه مواظب گوشی موبایل باشیم و به دلفین ها فقط غذای مخصوص بدهیم که از همانجا قابل خریداری بود و تاکید کردند اگر دلفین ها را ندیدیم به قایقران توهین نکنیم،چون این قضیه کاملا شانسی است.
اما بخت با ما یار بود و در وسط دریا، چندین بار دلفین ها را دیدیم. حرکت دلفین ها به موازات یکدیگر، شنا و بازی آنها واقعا دیدنی بود. بعد با قایق به سمت جزیره هنگام رفتیم. این جزیره آنقدر نزدیک است که حتی از اسکله هم قابل رویت بود. در هنگام پیاده نشدیم و در همان قایق چند عکس گرفتیم. مقصد نهایی، دیدن ماهی های رنگی و آکواریومی در آبهای زلال خلیج فارس بود. این ماهی ها در مکان خاصی با عمق کم، قابل دیدن است. تجربه فوق العاده ای بود.
بعد از بازگشت به اسکله شیب دراز، به محل فروش میوه های استوایی هدایت شدیم. با هیجان خاصی دراگون، منگوستین، پشنفروت و رامبوتان (از هر کدام دو عدد) خریدیم که 500 هزار تومان برایمان آب خورد.
بعد در مسیر روستای سهیلی، از جاده عشق عبور کردیم که سوژه خاص عکاسی بود. در رستوران ناخدا عبدالصالح توقف کردیم (که اتفاقا تعریفش را شنیده بودم). همه ترجیح دادیم در سالن روی زمین بنشینیم چون خنک تر بود. علیرغم شلوغی، سرویس دهی رستوران به سرعت انجام می شد. این بار ماهی شیر و قلیه ماهی سفارش دادیم که حدود 540 تومان شد. ترشی و خرما و ارده در تمام سفارشات رایگان بود. به پیشنهاد دوستم چالش جدیدی را امتحان کردیم: صدف، البته هیچ کدام خوشمان نیامد. احساس کردم ماهی سفید با لجن می خورم. برای همین انقدر ترشی خوردم تا مزه دهانم تغییر کند. کیفیت غذا خوب بود اما مثل هرمز عالی نبود. لیدر ما محبت کردند و پس از نهار برای همه چای دمی آوردند که با خرما و ارده میچسبید.
بعد از کمی استراحت عازم جنگل حرا شدیم. واقعا شانس آوردیم چون هوا نیمه ابری شد و گرما اذیتمان نکرد. دوستم که قبلا به قشم آمده بود، به جای قایق سواری به سمت فروشگاه ها رفت. من و سایر هسمفران سوار قایق آلاچیق دار (مسقف) شدیم. قایقی مربعی شکل که هزینه اش نفری 150 هزار تومان بود. در تمام مسیر نیم ساعته با موزیک های شاد بندری، شعرخوانی های دسته جمعی، نرمش های مربوطه و چشم انداز جنگل حرا، از این محیط زیبا لذت بردیم.
دوستم در این فاصله 5 میلیون تومان لوازم آرایشی و بهداشتی خریده بود که متاسفانه بعدا متوجه شدیم هیچ کدام اورجینال نبودند. برخی از همسفران و دوست خودم در این زمان به جای خرید، نقش حنا زدند. با یک نوشیدنی خنک و بستنی (که همسفر تازه داماد و ساوه ای تور، همه را مهمان کردند) سوار ون شدیم تا به تنگه چاهکوه رسیدیم. این تنگه هم در اثر تحولات زمین شناسی به وجود آمده. پیاده روی در این محدوده کمی زیاد بود اما ارزش دیدن داشت. قسمت هایی از تنگه واقعا باریک بود، یکبار افتادم و دوستم نجاتم داد. این آخرین جاذبه تور یک روزه ما بود.
بعد از آن لیدر ما را به یک فروشگاه خرید سوغاتی (محصولات خارجی) بردند. با کمی بررسی متوجه شدیم این محصولات اصل نیستند اما مسافران در حال خرید بودند. در مسیر برگشت به قشم با ترانه خوانی های دسته جمعی، مسیر یک ساعت و نیمه را طی کردیم و حدود ساعت 7 شب به قشم رسیدیم. از دوستان یکروزه خداحافظی کردیم و راهی هتل شدیم و پس از استحمام، اندکی استراحت کردیم. حالا نوبت خوردن میوه های استوایی بود. اولین باری بود که این میوه ها را می خوردیم. رامبوتان و منگوستین خوشمزه بودند، اما پشن فروت چندان جذاب نبود. برای گشت شبانه تصمیم گرفتیم به بخش دیگری از ساحل قشم یعنی پارک معروف زیتون برویم.
همانند شب قبل، موسیقی سنتی برایمان لذتبخش بود. در انتهای پارک، در ساحل قدم زدیم و اندکی نشستیم. آب جلو می آمد و ما مدام جایمان را تغییر می دادیم تا نهایتا به تخته سنگها رسیدیم. تصمیم گرفتیم شام نخوریم و چون هوا خوب بود، کل خیابان ولیعصر را از جنوب به شمال پیاده رفتیم که بیش از یک ساعت طول کشید. مجددا برای خرید سوغاتی به فروشگاه دیشبی رفتیم و بعد از صرف چای کرک و خرید، به هتل برگشتیم. پرواز برگشت ما فردا شب از بندرعباس بود و تا ظهر فرصت داشتیم قشم گردی کنیم. دو گزینه داشتیم: بندر لافت و خرید. با پرسش از افراد بومی متوجه شدیم بندر لافت چندان جذاب نیست، برای همین درگهان را انتخاب کردیم. وسایل را جمع کردیم و با کلی خاطرات خوب از روزی که سپری کردیم، خوابیدیم.
تجارب روز سوم
· برای گشت و گذار در جاذبه های طبیعی قشم، حتما از کفش مناسب پیاده روی استفاده کنید. کلاه و عینک هم ضروری است چون در طول روز گرمای هوا در برخی نقاط طاقت فرسا است.
· من طرفدار حمایت از اقتصاد بومی هستم اما متاسفانه در نقاط مختلف توریستی، محصولاتی تقلبی با قیمت های بالا به مسافران فروخته می شود.
· جاذبه های توریستی قشم، در روستاهای مختلف، پراکنده هستند بنابراین یا باید ماشین شخصی اجاره کنید، یا دربست بگیرید یا از تور استفاده کنید.
· در روستاهای مختلف، تابلوهای اقامتگاه های بومگردی را دیدیم. واقعا خوشحال بودیم که هتل گرفتیم. بومگردی ها در روستاهای دورافتاده (اما دنج) قرار داشتند و برای ما مناسب نبودند. اگر تعدادتان زیاد است، دنبال جای دنج و سکوت هستید، یا با بومگردی مشکل ندارید، آن را انتخاب کنید.
روز آخر، شنبه 18 اسفند: درگهان، بندرعباس، تهران
امروز آخرین روز سفر ما بود. پس از صرف صبحانه مختصر هتل، چمدان ها را در قسمتی به امانت گذاشتیم و با تحویل اتاقمان، عازم درگهان شدیم. این بار موفق شدیم اسنپ بگیریم. درگهان با قشم تنها 19 کیلومتر فاصله دارد. در طول مسیر راننده، ما را نصیحت کرد که زیاد خرید نکنیم چون اکثر اجناس یا تقلبی هستند یا از تهران می آیند (چیزی که حتی از برخی فروشندگان نیز شنیدیم). فرصت زیادی نداشتیم. ترجیح دادیم فقط از پاساژ دودلفین خرید کنیم (تعریفش را از چند نفر در تهران شنیده بودم). زیاد تمایل به خرید نداشتیم فقط هدفمان پاساژ گردی بود. اما حدودا سه ساعت در همین پاساژ ماندیم و هنگام خروج هر کدام دو کیسه بزرگ خرید در دستانمان بود.
سعی کردیم لباس هایی بخریم که قیمت مناسب تری نسبت به تهران داشتند. دوستم علاوه بر لباس، لوازم آرایشی هم خریداری کرد که بعدها گفت از خریدهایش رضایت داشته. خلاصه با کلی خرید بیرون آمدیم و با اسنپ به قشم برگشتیم. ساعت 1 بود و ما حسابی گرسنه بودیم. از اینترنت یک رستوران را انتخاب کردیم که در ساحل قلعه پرتقالی بود. رستوران نمای جالبی داشت اما به دلیل تعمیرات بسته بود. رستوران سنتی خاله هم فقط شبها باز بود. ناگهان دوستم تابلوی رستوران مفلک را دید و به سرعت وارد آن شدیم. متاسفانه آب قطع بود و مقداری طول کشید تا غذای ما حاضر شد. اما سفارشات بالای بیرون بر و حضور بومیان با لباس های محلی، به ما نوید یک غذای خوشمزه را می داد. ماهی مقوا و میگو سوخاری سفارش دادیم (480 هزار تومان). خوب شد برنج سفارش ندادیم چون حجم غذا زیاد بود: دو عدد ماهی و 12 عدد میگو. کیفیت ماهی متوسط بود ولی میگو سوخاری فوق العاده بود و ادویه خوبی داشت.
بعد از نهار برای تاکسی کمی معطل شدیم، نهایتا پرسنل رستوران تاکسی تلفنی گرفتند و به هتل برگشتیم. چالش دیگری آغاز شد: جا دادن خریدها در چمدان. خوشبختانه چمدان 20 کیلویی من به درد خورد و دوستم که بیشتر از من خرید کرده بود، خریدهایش را در چمدان من گذاشت. لحظه بستن زیپ چمدان ها با کلی فشار و زور واقعا خنده دار بود. مرحله آخر گرفتن اسنپ به سمت اسکله بود. بعد از دردسر زیاد و کمک پرسنل هتل، یک تاکسی پیدا کردیم و به اسکله شهید ذاکری رفتیم.
ساعت حدود چهار و نیم عصر بود و شانس آوردیم که جزو آخرین مسافران شناور بودیم. شناور تقریبا پر شده بود و ما به طبقه دوم رفتیم که اتفاقا بهتر بود. چون فضا باز بود و چند نیمکت و صندلی معمولی داشت. در صندلی ها نشستیم و با کلی خاطره خوب جزیره قشم را ترک کردیم. فاصله یک ساعته تا بندرعباس جزو یکی از بهترین لحظات سفرهای من در طول زندگی بود (اغراق نمی کنم). خورشید در حال غروب، دریای آرام، نسیم ملایم و هوای خنک، عبور از کنار کشتی های باری کوچک و بزرگ که در ترکیب با نور خورشید، جذابیت فضا را چند برابر می کرد و از طرفی دیگر، دورنمای بندرعباس همراه با ساختمانهای سفید رنگ در ساحل، تجربه بی نظیری بود.
چون صندلی های ما به جایی وصل نبود، در طول مسیر چندین بار جایمان را تغییر دادیم. بعد از رسیدن به بندرعباس، دوستم به دلیل خوردن ماهی، احساس ناراحتی می کرد (به زبان خودمان سردیش کرده بود). بلافاصله به همان کافه روز اول یعنی گشر رفتیم و به خانم مهربانی توضیح دادم و تقریبا یک بمب گرمی برای ما آوردند. یک قوری چای با کلی گیاه گرم در داخلش، همراه با خرما که رویش ارده و کنجد بود. خوشبختانه با خوردن این گرمی ها، حال دوستم بهتر شد. کمی با مالک رستوران که خانمی تهرانی بودند صحبت کردیم و چون فرصت داشتیم، با راهنمایی ایشان به بازار روز روانه شدیم. چمدان ها را در سالن امانات اسکله گذاشتیم و برای یک ساعت 60 هزار تومان پرداخت کردیم و از طریق پل عابر پیاده به سمت دیگر بلوار ساحلی(آیتالله طالقانی) رفتیم.
شب شده بود و بازار بسیار شلوغ بود. همه چیز در این بازار وجود داشت، لباس، کفش، میوه، مواد غذایی و غیره. دستفروش ها در هر جای بازار مشغول فروش بودند. من دو مدل میوه کُنار خریدم (یکی به شکل خرمای کشیده و دیگری به شکل سیب). از یک فروشگاه هم کمی سوغاتی خریدیم و متوجه شدیم که قیمت ها در بندرعباس بسیار ارزانتر از قشم است. بعد از کمی گشت، به سمت چمدان ها برگشتیم و برای فرودگاه اسنپ گرفتیم. ساعت هفت و نیم شب بود و ترافیک بلوار فوق العاده سنگین بود. تقریبا یک ربع طول کشید تا راننده به ما برسد. برای جا نماندن از پرواز عجله داشتیم و راننده هم با سرعت زیاد ما را به فرودگاه رساند.
استرس من برای پرواز لحظه به لحظه بیشتر می شد اما به روی خودم نیاوردم. البته دوستم هوای من را داشت. پرواز ما ایران ایرتور بود که راس ساعت تیک آف کرد. در طول مسیر خودم را با موسیقی سرگرم کردم. خوشبختانه بدون هیچ مشکلی به تهران رسیدیم و لباس های دوستم را تحویل دادم و خارج از فرودگاه از هم خداحافظی کردیم و سفر خاص ما به قشم و هرمز در غیاب دوست دیگرمان به پایان رسید. اما این آخرین سفر ما نبوده و نخواهد بود. منتظر سفرنامه های بعدی ما باشید. برایتان آرامشی به وسعت خلیج فارس آرزو میکنم.
نکات روز آخر:
· ما فقط در پاساژ دو دلفین درگهان خرید کردیم ولی اگر فرصت دارید و اهل خرید هستید، یک روز کامل را به درگهان اختصاص دهید چون حتما اجناس مناسب و ارزان قیمت پیدا خواهید کرد.
· واقعا متوجه اخلاق تند برخی از فروشندگان نشدیم. فکر می کنم تجربه بدی از مسافران دارند یا شاید هم گرمای زیاد هوا، باعث بی حوصلگی آنها می شود. ما به دل نگرفتیم.
· در طول سفر فقط غذاهای محلی را امتحان کردیم. به جز صدف بقیه خوب و برخی عالی بودند. ما لابستر و خرچنگ دوست نداشتیم و نخوردیم اما در قشم فراوان بود.
· شناورها به مقصد هرمز و بندرعباس تا ساعات خاصی فعال هستند. در روزهای غیر از تعطیلات، معمولا آخرین حرکت شناورها ساعت 5 است. بلیت ها فقط به صورت حضوری خریداری می شوند و صندلی ها شماره ندارند. تکان های شناور زیاد نیست، در هنگام مواج بودن دریا حرکت شناورها کنسل می شود.
· کل هزینه های ما (بدون خرید لباس و سوغاتی)، نفری 8 میلیون و پانصد هزار تومان شد.