ویتنام، عبور از میان دستان خدا

4.2
از 6 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
ویتنام، عبور از میان دستان خدا
آموزش سفرنامه‌ نویسی
19 فروردین 1404 12:00
5
1.3K

از سال قبل یک سفر به ویتنام را به خودم بدهکار بودم. جایی که بین چند کشور شده بود انتخاب اول من برای سفر بعد از عمان، به ویژه اینکه چندتا از همسفران قبلی در تور تونس که الان شدند دوستان عزیز، تمایل برای سفر به ویتنام را داشتند. خلاصه که ذوق و شوق و اشتیاق و برنامه ریزی و رزرو  این سفر از خرداد ماه شروع شد تا شهریورماه که به صورت قطعی اجراء شد (خرداد و تیر، تور به حد نصاب نرسید). 

از بین 6 نفر که تصمیم گرفتیم، تجربه جدیدی را باهم داشته باشیم، 3 نفر به مرحله آخر راه پیدا کردند و طبیعتا من هم جزء اونها بودم طبق معمول که یکجورهایی پیشنهاد دهنده و برنامه ریز هستم برای سفرها (حالا از هر چند پیشنهاد، یکی اینجوری میشه که همه خوشحال و راضی و خوشنود میشن!!!). اصلا من به عشق سفر کردن هست که کار می کنم، زندگی می کنم، می خوابم و بلند میشم.                     

undefined

 

اما چرا ویتنام؟   

اصلا چرا ویتنام نه! مگر نه اینکه طبیعت خاص، ساحل زیبا، قدمت و تاریخ و فرهنگ و زیبایی و ... برای داشتن یک سفر خوب کافیه، ویتنام همه اینها رو باهم داره و برای من که عاشق تاریخ و جغرافیا و فرهنگ ملل هستیم، چه چیزی بهتر از این.  

این شد که انتخاب من به همراه 2 نفر دیگر از دوستانم، شد سفر 10 روزه به این گوشه از آسیا از تاریخ 7 لغایت 17 شهریورماه 1403. تور  ویتنام جنوب به شمال با هواپیمایی قطر با کمترین توقف در دوحه (به مدت 2 ساعت فقط در مسیر رفت و برگشت) که خودش امتیاز خوبی بود به قیمت هر نفر 1725 دلار که با تخفیف (مسافر قبلی) رسید به 1589 دلار که هزینه ویزا هم شامل میشد، به همراه پرواز حدود 67 میلیون تومان و البته پروازهای داخلی و کلیه ورودی ها و ترانسفر بین شهری و پذیرایی و ناهار و شام موردی با یک آژانس که تجربه چند سفر داخلی و خارجی باهاشون داشتم.   

undefined

 

  4 روز قبل از سفر هم با ثبت نام در اپلیکیشن بله و وارد کردن تاریخ پرواز، 500 دلار ارز مسافرتی به مبلغ 490.971 ریال (معادل هر دلار) حواله دریافت کردم تا در باجه فرودگاه بعد از چک پاسپورت، دریافت کنم (الان که دارم این سفرنامه رو می نویسم دلار آزاد رسیده به 70000 تومان ناقابل!!!!!! و زمان سفر من حدود 59000 تومان بود). چون دیگه بانک ملی و ... ارز مسافرتی ندارند. 

دیگه داشتیم آماده می شدیم برای شمارش معکوس که ناگهان 2 شب قبل از پرواز، از آژانس تماس گرفتند که پروازهای قطر به دلایل امنیتی و مشکلات پیش آمده در خاورمیانه، شب انجام نمیشه و پرواز از ساعت 11 شب به روز بعد ساعت 8 صبح منتقل شده و طبیعتا کلی توقف در فرودگاه دوحه و پروازی که قرار بود ساعت 2 نیمه شب بره به سمت هوشی مین، افتاد به ساعت 8 شب با 10 ساعت توقف فقط در مسیر رفت.  فکرشو بکنید، ما پرواز قطری گرفتیم با قیمت کمی بالاتر دقیقا به دلیل اینکه مسیر کوتاه تر باشه و توقف کمتری در فرودگاه داشته باشیم که همه چیز به خاطر مسائل سیاسی که ما هیچ نقشی در اون نداشته، نداریم و نخواهیم داشت (جز اینکه همه زندگیمون تحت تاثیر قرار میگیره اون هم کاملا ناخواسته) به این شکل رقم خورد. 

به آژانس گفتم این همه ساعت انتظار واقعا سخته و امکان اینکه بتونیم گشتی در دوحه داشته باشیم یا یک فضایی برای استراحت و کمی ریلکسی وجود داره که گفتن تمام سعی خودشون رو می کنند که شرایط خوبی برای ما توی قطر (فرودگاه قطر البته) فراهم کنند. به هرحال این بخش هم واقعا از عهده آژانس خارج بود و بی تقصیر و باید مدیریت می کردیم. 

بله تاریخ حرکت از 7 شهریور موکول شد به هشتم صبح و حضور در فرودگاه همیشه شلوغ و بی برنامه امام که با این همه تغییر ساعت پرواز، هیچ آمادگی نداشتند و البته که ما هم بی نصیب نشدیم (این قسمت را سریع میگذرم، چرا که اصلا جذاب نیست و همه ماهایی که داریم میریم یک سفر خارجی، فقط کلی دعا می کنیم که از این گیت رد بشیم و سوار هواپیما و اعلام کاپیتان برای پرواز) و کلی توی صف ورود به سالن اصلی و کانتر پرواز معطلی و خلاصه که طبق معمول لحظه آخر گرفتن کارت پرواز و گرفتن دلار سفر از باجه خودپرداز و ملاقات با تور لیدر و دوستانم و سوار شدن و تیک آف با نیم ساعت تأخیر و ساعت 10 صبح به وقت محلی وارد شهر شگفت انگیز فرودگاهی حمد قطر شدیم.  

undefined

 

 فرودگاه حمد قطر که زبانزد همگان هست و معرف حضور، یکی از بهترین فرودگاههای جهان با شعار : "دروازه ایی به سوی فرهنگ و هنر" امکانات بسیار مناسب برای گشت و گذار، قدم به قدم فرودگاه، جذاب و راحت، با آرامش و امنیت خاطر، خبری از اعلان های آزاردهنده نیست، یک شهر بسیار زیبا با باغ استوایی و آثار هنری چشم نواز و دنیایی فروشگاه و برند و خوراکی و هرآنچه که حتی، حتی مورد نیاز یک زندگی باشد به راحتی و در کسری از ثانیه از این شهر زیبای فرودگاهی همه چیز تمام، میشه تهیه کرد. 

دور زدیم و دور زدیم و خلاصه کلی دور زدیم، جوری که الان من وجب به وجب این فرودگاه پهناور و عظیم را از حفظ هستم، اینکه کدام سرویس بهداشتی از دسترس خارج هست، اینکه شارژر کدام سالن خلوت تر هست و خیلی جزئیات دیگر.  دیگه جایی نبود که از چشمان تیزبین من و دوستانم دور بماند، قطار داخل فرودگاه سوار شدیم، کلی توی Free Shop چرخ زدیم و هرچی برند لوازم آرایشی بود امتحان کردیم و عکس انداختیم.    

undefined

 

undefined

 

پرواز ما از دوحه به فرودگاه سایگون- شهر هوشی مین ویتنام ساعت 8 شب به وقت دوحه بود. بنابراین کلی وقت آزاد داشتیم و همانطور که آژانس قول داده بود، تورلیدر مشغول بررسی این موضوع شد که گشت شهری دوحه به چه صورت هست و بعد از 2 ساعتی، مطلع شدیم که یک تور شهری هماهنگ شده به مدت 3 ساعت و جاهای دیدنی قطر، شهر دوحه را نشون میدن. تور برای ساعت 2 تا 5 عصر هماهنگ شده بود. هر نفر 62 دلار که البته آژانس هزینه رو پرداخت کرد به دلیل رضایت خاطر مسافرانش. 

undefined

 

 یک اتوبوس توریستی حدود 22 نفره با راهنمای محلی از کشور روسیه، البته 14 نفر از این 22 نفر، تیم ما بود و این شد که در دمای 54 درجه صلات ظهر با رطوبت وحشتناک بالا وارد شهر دوحه شدیم. جوری که وقتی داشتم از اتوبوس پیاده می شدم، تقریبا اگر پشت سری منو نگرفته بود، حتما از شدت رطوبت و نمناکی عینک آفتابی، نقش زمین میشدم. 

برای منی که تا لحظه آخر دنبال گرفتن تور جام جهانی فوتبال قطر بودم و لحظه آخر به دلیل شرایط فرهنگی-سیاسی سال 1401 انصراف دادم، یک فرصت خوب بود.  اول وارد بندرگاهی شدیم که هم رطوبت، هم آلودگی مخازن گاز بیداد می کرد، ولی مانع از این نشد که ما عکاسی نکنیم. بعد رفتیم به بازار محلی و قدیمی دوحه- سوق واقف با 250 سال قدمت، که طبیعی بود توی اون ساعت همه عرب های راحت، برای خواب قیلوله رفته باشن و فقط ما عجم های توقف پروازی داخل بازار باشیم و تعطیلی محض بود اون موقع روز.

خلاصه که قدم زنان رفتیم تا رسیدیم به یک مغازه ایی که باز بود و بعد دیدیم به به هموطنان عزیز اونجا رو اداره می کنند و کلی هم محصولات ایرانی و خشکبار خوشمزه وطنی داشت. مغازه خنک بود و گفت بیاین داخل و کمی آروم بگیرید، بعد گفت پیشنهاد می کنم برید که قهوه قطری بنوشید و جایی رو آدرس داد که باز بود و رایگان افراد را میهمان قهوه خاص قطری می کرد به نام مجلس الدانا اگر اشتباه نکنم.  

undefined

   

undefined

 

وقتی خواستیم وارد اونجا بشیم، یک خوف و ترسی مارو در بر گرفت، چون همه جنس مذکر و داشتن یک بازی می کردن شبیه به تخته نرد، ولی متفاوت و وقتی وارد شدیم، تمام نگاهها برگشت سمت ما، یک آن مردد که برگردیم یا ادامه بدیم که گفتیم تا اینجا اومدیم و ادامه بدیم دیگه، صاحب اونجا که نگاه تعجب آور مارو دید، گفت برید طبقه بالا و منظورش از طبقه بالا البته یک سالن دیگه با 3 تا پله بود که گویا سالن مجللی بود با یک کشتی بزرگ به قول خودش تایتانیک و کلی عکس روی دیوار از افراد مختلف و معروف سیاسی دنیا که در این قهوه خانه مشهور، از همین نوشیدنی که ما میهمان شدیم، میل کردند.

بعد واسمون قهوه قطری آوردن و اصرار بر اینکه دوباره پر کنند که نشان از میهمان نوازی داشت و بعدش هم چای و شیر به سبک عربی که البته هیچکدام به مذاق من خوشمزه نبود ولی هرکدام را کمی تست کردم. بعدش صاحب اونجا با افتخار راجع به سران سیاسی توضیحاتی دادند و وقتی فهمیدن که ایرانی هستیم، سریع دست گذاشت روی یک عکس که بنظرم اومد وزیر بهداشت- دکتر هاشمی بود البته مطمئن نیستم.

undefined

 

undefined

 

راستی توی این تور دوحه چند ساعته، یک دوست از کشور غنا هم پیدا کردیم. خانمی به نام جوزی که تنهایی سفر می کرد و عازم چین بود و مثل ما با تأخیر چندساعته مواجه شده بود و توی این 3 ساعت باهم بودیم و کلی گپ زدیم و بسیار بسیار خوشرو و بامزه و کیوت بود و اینقدر بهش خوش گذشته بود کنار ما، که موقع خداحافظی گفت کاشکی من میومدم ویتنام یا شما چین که باز هم باهم بودیم و گفت با حضور شما روزم ساخته شد. جالب اینکه یک آقای آفریقایی هم توی این تور گشت شهری بود که بهش پیشنهاد داد که همراه هم باشند، ولی جوزی مارو انتخاب کرد و گفت دوست دارم با اینها باشم. البته ما اول فکر کردیم با هم همسفر هستن و خودش گفت نه، فقط اون هم آفریقایی بود و انصافا هم که بسیار دوست داشتنی بود و پایه جوزی جان. 

توی این قهوه خانه هم من ویفر موزی ایرانی همراهم بود که چقدر هم جوزی بچه دوست داشت و با قهوه اش خورد.  

undefined

  

undefined

 

بعد از اینکه تور لیدر و 2 تا از همسفران دیگه هم به جمع ما اضافه شدند، بعد از کمی استراحت در هوای مطبوع و خنک، رفتیم که سوار اتوبوس بشیم و بریم برای دیدن یک منطقه دیگه. 

محل نگهداری شترهای معروف قطری، البته فکر کنم اینهایی که ما دیدیم حالی واسه تمرین و حضور در مسابقه نداشتند، از بس که بی رمق بودند و نگاه خیره به یک نقطه ایی که دنبال کردیم، مسیر نگاه اونهارو، ولی به جایی نرسیدیم. بعد متوجه شدیم صرفا به جهت حفظ سنت در همان منطقه بازار قدیمی و جلب توریسم، اونها رو اونجا نگه داشتند.   

undefined

 

بعد از دیدن این شترهای مسخ شده، رفتیم به دهکده فرهنگی کاتارا، مسجد و گنبد کاتارا با بادگیرهایی به سبک معماری یزد و آمفی تئاتر معروف دوحه که تمام سنگ های مرمر از ایتالیا وارد شده بود و البته که فقط هم در زمستانهای نه چندان سرد این کشور، مورد بهره برداری قرار می گرفت با منظره دریا و معماری یونانی- اسلامی. در اون گرمای شدید، جوری از روی این سنگهای مرمر، نور خورشید و گرما میخورد توی صورت و ذوب می کرد که با وجود گرفتن یک چتر سفید بالای سرمون، احساس می کردم هرآن غش می کنم، از بس که آب از دست داده بودم به همین خاطر نتونستم عکس خوبی از این آمفی تئاتر بندازم.   

undefined undefined

  

بعد از چرخ زدن توی این محوطه به شدت گرم که متاسفانه روی زیبائی ها و هنر معماری، سایه انداخته بود، فقط می خواستیم که بریم یک جای خنک، این شد که تا راهنمای محلی پیشنهاد داد که سوار اتوبوس بشیم، بی درنگ قبول کردیم و دیگه هم پیاده نشدیم و ترجیح دادیم از پشت شیشه های اتوبوس، کورنیش و آسمان خراشها و زیبایی های این قسمت از خلیج فارس را ببینیم.  

undefined

 

undefined

 

 و بعد از گشتی در شهر، رأس ساعت 5 عصر جلوی درب فرودگاه پیاده شدیم و اینجا با تبادل شماره تماس و واتساپ با جوزی، از هم خداحافظی کردیم و رفتیم که فقط خنک بشیم. این شد سفر 3 ساعته من به کشور قطر و شهر دوحه و خوشحال ازینکه مبلغ مازادی قبل تر واسه این کشور هزینه نکردم. بنظرم دیدن قطر حداقل برای من در همین حد کفایت می کرد و حتما قسمت بود که سفر جام جهانی را از دست دادم، چون اون موقع خیلی ناراحت شدم از این موضوع.   

undefined

 

بعد از کمی استراحت و خوردن یک نوشیدنی خنک و تعویض لباس های آغشته به نم و رطوبت، گیت پرواز هوشی مین را پیدا کردیم و دیگه آروم گرفتیم، مشغول تماشای مسافران که بیشترشون اروپایی و ویتنامی بودن و برای من که کارم ارتباط با افراد هست، دیدن روابط و نحوه برخورد یک مرد اروپایی با همسر ویتنامی و فرزند دورگه بسیار شیرین و شیطون، با اون همه صبر و حوصله و خوشروئی تا اونجا که همسر خوابید و  این مرد خانواده، بلند شد، بچه رو بغل کرد، راه برد، بازی کرد، نشست، دوباره بلند شد، یک جا هم همسرش بیدار شد و یک نگاهی انداخت که بنظرم مفهوم این بود که نتونستی بچه رو ساکت نگه داری که من بخوابم، بعد دوباره خوابید و من و دوستام جوری به هم نگاه کردیم، انگار شاهد یک ماجرای غیرقابل باور بودیم، خلاصه تا موقع سوار شدن به هواپیما اینجوری خودمون رو سرگرم کردیم. 

وقتی داشتیم می رفتیم برای سوارشدن، چشمم افتاد به این هواپیمای منتظر و یاد کارتون جیمبو افتادم. برای من که خیلی از سیستم هوایی سردرنمیارم و در حد اینکه پرواز امن باشه و راحت، ولی این نوبت کلی بررسی کردم که چرا میگن هواپیمایی قطر یکی از بهترین ایرلاین های جهان هست و بارها شماره 1 شده و دیدم بیخود نیست این همه تعریف و تمجید و کلاس جهانی، چه در مسیر تهران به دوحه و چه در مسیر دوحه به هوشی مین، واقعا احساس اینکه سوار هواپیما شدم را نداشتم، البته در مقایسه با پروازهای داخلی عرض می کنم.

به ویژه در مسیر طولانی به ویتنام، از همان لحظه پرواز با روی گشاده و خنده استقبال شدیم تا لحظه ایی که داشتیم پیاده می شدیم و هر چند 100 بار که مسافر صدا می کرد، با همان خنده و آرامش سریع حضور پیدا می کردند.حالا میهمانداران هموطن ما، جوری بهمون نگاه می کنند وقتی داریم سوار میشیم انگار که اونها از یک کره دیگه ایی هستن و نژاد برتر... بگذریم البته وارد حاشیه نشیم بیشتر منظورم به خودم هست.  

undefined

  

اما هواپیمایی بوئینگ 777-  با شعار "می خواهیم پرواز و مقصد لذت بخش باشد" یکی از لوکس ترین، راحت ترین و ایمن ترین هواپیماهای دنیا، با سرعت بالا و درعین حال مصرف سوخت کمتر. طراحی صندلی بخش اکونومی، عریض تر و فضای جلوی پا بیشتر. جالب اینکه با وجود مسیر طولانی و اینکه ما از شب قبل تقریبا بیدار بودیم و فعالیت زیادی هم داشتیم، به دلیل تنظیم فشار هوا داخل کابین، حالت تهوع، ارتفاع زدگی و سرگیجه کمتری به نسبت پروازهای داخلی اتفاق افتاد.

پذیرایی های زیاد، وعده غذایی مخصوص وگان، میان وعده، انواع و اقسام نوشیدنی به  هر میزانی که می خواستی و سرگرمی (Oryx One) با کلی گزینه موسیقی های به روز، کنسرت ها، فیلم های درخشان سینمای ملل، بازی، اخبار و .... برای هر سنی بدون محدودیت. یعنی فکر کنم اگر روزها داخل این هواپیما باشی، نه حوصله ات سر میره، نه گرسنه میمونی.

البته برای من که خوابم نمیبره در راه سفر (فرقی هم نمی کنه وسیله نقلیه چی باشه) تایم طولانی پرواز کمی کسالت بار بود، چون هر موقع شب که چشمم باز میشد، همه خواب و من بیدار و دلخوش به صفحه مانیتور که داریم نزدیک و نزدیک تر میشیم به مقصد. به هرحال این مسیر 11 ساعته پروازی سپری شد و ساعت تقریبا 8 صبح به وقت محلی روز 9 شهریورماه وارد فرودگاه سایگون شهر هوشی مین- ویتنام شدیم. (اختلاف ساعت با تهران 3:30+)  

undefined

 

روز اول در ویتنام: 

به محض اینکه رسیدیم به فرودگاه و گیت خروج، راهنمای محلی خوش برخورد به نام اندی (بیشتر راهنما ها و لیدرها اونجا اسم مستعار داشتن، برای راحتی تلفظ، چون اسم ها سخت هست و چند سیلابی) اومد جلو و من هم سریع گفتم xin chao . بعد خیلی خوشحال از اینکه من مثلا ویتنامی بلد هستم، اون هم با یک لهجه کاملا متفاوت از من، همونی که من گفتم را تکرار کرد. یکی از مسن ترین همسفران- آقای دکتر علی برگشت و گفت یعنی چی این که گفتی، گفتم یعنی سلام، خلاصه که تا پایان سفر ایشون هر ساعتی به هرکسی می رسیدن می گفتن xin chao. ناگفته نماند که من قبل از سفر چند کلمه و جمله و  اصطلاح رایج ویتنامی را یاد گرفته بودم که حس بهتری هم به خودم، هم به مخاطب منتقل کنم. 

بعد از چک پاسپورت و مهر ورود، برای تبدیل پول رفتیم. در اون زمان هر دلار معادل 25000 دانگ ویتنام می شد و تقریبا همگی 100 تا 200 دلار چنج کردیم. 

undefined

 

 برنامه امروز بعد از رسیدن به هتل SILA در مرکز هوشی مین، استراحت و وقت آزاد بود که به دلیل تغییر برنامه پروازی و تأخیر، بلافاصله بعد از رسیدن به هتل و خوردن صبحانه، اتاق ها در اختیارمون قرار گرفت. 

امروز خیلی تلاش کردم که معروف ترین غذای ویتنامی- سوپ PHO را تجربه کنم که نتیجه شد یک عکس و استوری و بو کردن غذا و کلنجار رفتن که بخورم یا نه و در نهایت یکی از همسفران زحمت تناول را کشید. 

کل محتویات در حضور خودت، داخل یک کاسه آب جوش که آب گوشت و ادویه هم داخل اون هست، ریخته میشه و با یک هم زدن سوپ آماده میشه. البته که گوشت یا مرغ از قبل پخته شده است ولی سبزیجات کاملا خام و تازه. 

undefined  

undefined

 

undefined

 

undefined

 

با یک فرصت محدود صرفا برای تغییر لباس و آماده شدن، گشت شهری آغاز شد و از اونجائیکه همه واقعا خسته بودند، تور لیدرها (ایرانی و ویتنامی) یک جابجائی در برنامه ایجاد کردند که بازدید امروز سبک تر باشد و ما 14 نفر سوار بر اتوبوس راهی تونل های شگفت انگیز زیرزمینی کوچی شدیم. یادگاری به جا مانده از جنگ ویتنام و امریکا و در نهایت شکست امریکا در این نقطه از جهان. 

undefined

 

 جنگ ویتنام، یکی از ویران کننده ترین جنگ های تاریخ است. بسیاری جان باختند و افرادی که زنده ماندند، با صدمات جسمی یا اختلات و عوارض جنگ زندگی کردند. علاوه بر توضیحاتی که از تورلیدر محلی تور هوشی مین شنیدیم، بعد از سفر و البته همزمان با جنگ حماس، مطلبی را خواندم که مقایسه ایی کرده بود بین تونل های حماس با کوچی و بهتر دیدم که بخشی از آن را با اسم نویسنده اینجا ذکر کنم و فکر کنم کامل ترین توضیح راجع به این بخش از بازدید ما باشد. 

 حزب کمونیست ویتنام در زیر بعضی از شهرهای ویتنام تونل‌های طولانی و عظیمی ساخته بود تا با فرانسوی‌های اشغال‌گر و بعدتر با امریکایی‌های اشغال‌گر بجنگد. این تونل‌ها (که مشهورترین آن‌ها تونل‌های دویست کیلومتری «کو-چی» زیر شهر «هوشی‌مین» بودند) در چهار طبقه ساخته می‌شدند که علاوه بر رزمندگان و تجهیزات و تسلیحات، برای مردم غیرنظامی نیز پناهگاه‌های امن بودند تا جایی که در طول سی سال جنگ با فرانسه و امریکا، صدها هزار ویتنامی در این تونل‌ها به دنیا آمدند، بالیدند، مدرسه و دانشگاه رفتند، ازدواج کردند، جنگیدند و دشمن را به زانو درآوردند. این تونل‌ها مجهز به درمانگاه، بیمارستان، مهد کودک و... بودند و در واقع ویتنامی‌ها که به دلیل بمباران‌های وحشیانه‌ی دشمن، روی زمین را از دست داده بودند زندگی را به زیر زمین بردند: آن‌ها «زندگی» را نجات دادند.

"خالد رسول پور"

undefined undefined

 

undefined undefined

 

در بخش هایی از مسیر سرسبز و رویایی، موزه های کوچکی از شرایط آن روزگار وجود داره که بازدیدکنندگان را بیشتر با حال و هوای سالهای همراه با جنگ، آشنا می کرد. مثل ادوات نظامی که امکان نداشت کسی ازونها جون سالم به در ببره، یعنی اگه از یک مرحله سالم رد میشد، قطعا در بخشی دیگر جان به جان آفرین، اون هم با بدترین شکل ممکن کشته میشد، تا درس عبرتی باشد برای اشغال گران!

 بخش هایی از این تونل ها، برای ورود آزاد بود که تعدادی از همسفران تجربه کردند، از یک ورودی داخل و از بخشی دیگر با یک مسافت کوتاهی خارج شدند. ازاونجائیکه تونل تنگ و باریک، با سقفی کوتاه بود که باید گویا خم میشدی موقع حرکت، برای من که فوبیا جاهای تنگ و بدون نور دارم، جذاب نبود و ترجیح دادم بیرون در فضای آزاد بمونم. 

ورودی بعضی از اونها که در عکسی مشاهده شده، زیر کلی شاخ و برگ درختان کاملا مخفی شده و با یک انحنای بدنی افراد وارد اون میشدند. 

undefined

    

undefined

  

undefined undefined

 

undefined

"در ویتنام جنگ بود، آتش بود و خون بود. خبرنگاری بودم که دیر یا زود گذارش به آنجا می‌افتاد. شب شد و خوابیدم و ناگهان صدای جنگ گوش‌ها را پر کرد. همه‌جا می ‌لرزید. خرابی‌ها به بار آمد. قلب‌ها سوراخ شد و در یک آن ضجه‌ی کودکان بی‌سرپرست و مادرانی که کودکشان از دست رفته‌بود، به گوش رسید و من خیلی زود فهمیدم که در بهار کسی دوباره زنده نمی‌شود.

این جملات بخش‌هایی از توصیفات اوریانا فالاچی از جنگ ویتنام است."

بازدید تا عصر طول کشید حدود ساعت 6 و همونجا توی یک کافه کمی استراحت کردیم و بعد برگشت به هتل. 

نزدیکی هتل هوشی مین یک منطقه ایی بود شبیه به واکینگ استریت پاتایا- تایلند که تعدادی از همسفران قرار گذاشتند که شب هنگام یک بازدید از اونجا داشته باشن. 

وقتی رسیدیم هتل بارون شدید موسمی شروع شد که من و دوستانم عطای این شبگردی را به لقاش بخشیدیم و ترجیح دادیم که استراحت کنیم تا برای فردا، سرحال تر باشیم. 

 روز دوم:

سایگون(هوشی مین): بن تر(دلتای مکونگ)، بازدید از کارگاه های سنتی شکلات نارگیل، قایق سواری در کانال های مکونگ و تماشای زندگی مردمان محلی. این برنامه امروز ما بود که از قبل ازسوی آژانس اعلام شده بود. 

بعد از صرف صبحانه حرکت کردیم برای یک روز هیجان انگیز. طبق اعلام تورلیدر محلی، ترانسفر امروز ما بیشتر روی قایق بود و برای من که عاشق سفر دریایی هستم، یک خبر خوب و جذاب. 

هوش مین یا بندر سابق سایگون، در ویتنام جنوبی قطب اصلی اقتصاد این کشور است. بزرگترین شهر ویتنام و بسیار شلوغ و موتورسوارهایی که همه جای شهر دیده می شدند. در مسیر حرکت، مناظر بسیار زیبایی دیدیم، از مزارع برنج با آسمانی رویایی تا مقبره هایی که داخل زمین افراد پولدار و متمول و زمین دار و مزرعه دار وجود داشت. افرادی که خیلی پولدار بودند و دارای مزارع بزرگ، می تونن مردگان خودشون رو با آرامگاهی که دوست دارن، توی زمین خودشون دفن کنند. البته این موضوع فقط در هوشی مین بود و در دیگر شهرها ندیدم. 

undefined

  

undefined

 

بعد از حرکت از داخل شهر به اسکله ایی رسیدیم که پر بود از غرفه های رنگارنگ کلاه و کیف و خوراکی و نوشیدنی حیوانات مثل مار و عقرب و .... خلاصه که چیزهایی دیدیم که نگم واستون. البته میگم جلوتر، ولی وای که چی بود.

undefined

 

بعد ازینکه خرید کلاه و خوراکی توسط همسفران انجام شد، سوار بر قایق بر روی دلتای مکونگ حرکت کردیم (رودخانه مکونگ در جنوب و رودخانه سرخ در شمال، هر 2 به دریای چین می ریزند). هوای ابری و نسیم خنکی که به صورت می خورد، واقعا خاص بود و همه جای رودخانه، نیلوفر های آبی بودند که رشد کرده بودند. اولین مقصد بن تر بود، پائین تر از هوشی مین به سمت خیلی جنوب ویتنام، مکانی که چند نقطه گردشگری داشت، کارگاه شکلات سازی نارگیل که واقعا خوشمزه بود، شکلات نارگیل، بستنی نارگیل، نوشیدنی خنک نارگیل تازه و حتی براق کننده و مرطوب کننده لب نارگیل و جالب اینکه بجز مورد آخر، همه دستی و توسط خانم ها و تعداد کمتری آقا تولید میشد. البته شکلات های ماشینی هم در کنار محصولات بود. ولی دست سازها چیز دیگه ایی بود، مخصوصا که داغ داغ بعداز تولید، می تونستیم همونجا تست کنیم، شکلات نارگیل با مغز بادام زمینی و بعدش هم خوردن یک بستنی نارگیل خنک واقعا دلچسب بود. 

در کنار این چیزهای خوشمزه، یک چیز خیلی بد هم بود، نوشیدنی مار و نوشیدنی موز.  ویتنامی های به شدت خرافاتی هستند و اعتقاد دارند که خوردن نوشیدنی مار و عقرب، باعث رشادت و شجاعت و میشه و در فروشگاه و مغازه ها هم شیشه هایی از این نوشیدنی با حیوان داخل آن وجود داشت.  اینجا هم خانمی با آب و تاب از خواص مار تعریف می کرد که انگار چی هست و خلاصه که بعضی ها هم تست می کردند. 

undefined

 

بعد از اینجا رفتیم توی کوچه باغ های زیبا و قدم زنان رسیدیم به محل پرورش زنبور عسل. همونجا با وجود کلی زنبور عسل بسیار بزرگ و دهشتناک که گویا اصلا نیش نمیزدن، یک نوشیدنی از عسل و لیمو و دانه هایی شبیه به کنجد به همراه زنبورهایی که از همه جای استکان بالا و پائین می رفتند نوشیدیم. همونجا عسل طبیعی هم می فروختند که شیشه ایی 8 دلار بود. البته بسیار رقیق (چیزی شبیه به شربت) با رنگ روشن و به یاد حرف مادرم افتادم که هروقت هرجا میرم میگه اگه عسل خوب دیدی، بخر. این شد که یک شیشه خریدم . 

undefined

   

undefined

 

بعد نوبت رسید به یک کارگاه شکلات سازی که بازهم دست ساز بود و با طعم های مختلف و خوشمزه که اونجا هم خرید کردیم، خلاصه اینو بگم که بخشی از این بازدیدها برای خالی کردن جیب ما بود که دست خالی از کارگاهها بیرون نیایم دیگه.  بعد از این قسمت گفتن بریم اون پشت، ما هم رفتیم اون پشت که چشمتون روز بد نبینه و 2 تا مار نمی دونم چه نژادی، کبرا، پینتون، بوآ... هرچی که بودن اینقدر وحشتناک و چندش بودن که حد نداشت و عکاسی و فیلمبرداری و ناز و نوازش کردن و من و یک از دوستانم فقط رفتیم دورتر و هرآن احساس می کردم که الان از زیر بته ها و درخت ها، یک چیزی گیر میکنه به پای من. 

من هم که ترس از این موجود و فوبیا و حتی اسم و تصور هم وحشتناک هست واسم و جالب اینکه همسفران جوری ژست می گرفتن با این موجود که واااااای!!!! اونجا خانمی که وظیفه نگهداری از این موجودات را داشت، از تور لیدر پرسید که چرا این 2 تا خانم نمیان جلو و کجا دارن میرن؟ وقتی متوجه شد که ما می ترسیم، گفت برای اینکه از این ترس خلاص بشید، چاره ایی ندارید جز اینکه باهاش مواجه بشید، گفتم خب الان مواجه شدیم، گفت نه اینجوری، بیاین و بگیرید توی دستتون و باهاش ارتباط بگیرید و بذارید اون هم با شما خو بگیره، گفتم خانم من همین الان ازین فاصله تمام بدنم اسپاسم شده، چه جوری باهاش خو بگیرم و ارتباط. اصلا مگه قراره ما با همه چیز و همه کس ارتباط بگیریم. نه من میخوام همچنان بترسم و نمیخوام باهاش دوست بشم و خلاصه که از اون محل زدم بیرون و اومدم یک بسته دیگه شکلات خریدم که حالم بهتر بشه.

بعد از خروج از این مکان دهشت انگیز کمی قدم زدیم زیر درختان نارگیل نوشیدنی نه نارگیلی که قطعات اونو می خوریم. انصافا مناظر این بخش از بن تر بسیار بسیار زیبا بود و با صدای پرندگان، حال و هوای زیباتری داشت. 

اینجا هم یک مقبره از نزدیک دیدیم و یک فاتحه ایی نثار کردیم و سوار بر توک توک (همون موتور 3 چرخه هایی که پشت اون آدم میشینه) از داخل کوچه های باریک درختان نارگیل و آناناس گذشتیم تا رسیدیم به یک اسکله دیگر.   

undefined

 

undefined

 

بعد رفتیم تو دل بخشی از کانال مکونگ برای قایق سواری، هر 4 نفر سوار قایق هایی با قایقران شدیم و به هرکدام هم یک کلاه مخروطی Non La دادن (نه اینکه واسه خودمون باشه ها، دادن که باهاش عکس بندازیم). 

اما داستان کلاه مخروطی ویتنامی؛ یک افسانه قدیمی درباره الهه ایی که هنگامی که طوفانی سیل آسا از آسمان بارید، کلاه بزرگی بر سر داشت که ابرها را فراری داد... و این شد یکی از نمادهای برجسته کشور ویتنام، کلاهی ساخته شده از جنس بامبو که البته الان خیلی هاش صنعتی شده و ماشینی. 

undefined

 

 بعد از گشت و گذار در کانال های مکونگ، بازهم سوار بر یک قایق بزرگتر رفتیم برای ناهار در یک جزیره دورافتاده. امروز کلا حرکت و ترانسفر ما با قایق بود، از یک جزیره به جزیره ایی دیگر. وارد فضای یک رستوران در وسط دلتای مکونگ شدیم و همان اول ورود، دیدیم برای یک آقای آلمانی (بعدش متوجه شدم آلمانی هستن) دارن یک ماهی خاص را سرو می کنند و ما هم که گرسنه، همینجوری نگاه به میز و حرکت دستان سرآشپز که چه جوری داره از اون ماهی، اسپرینگ رول درست می کنه و گفتیم guten Appetit (نوش جان) و سریع انتخاب من شد همین که این آقاهه سفارش داده بود. 

از قبل واسمون میز آماده کرده بودن و بررسی منو و نوع طبخ غذاها و سفارش دادن ها شروع شد، البته که انتخاب من مشخص بود و وای که چه غذایی بود واقعا، یکی از خوشمزه ترین آبزی هایی که توی عمرم خورده بودم. این غذا Elephant Fish به  همراه مخلفات (شامل سیب زمینی سرخ شده و برنج اوشینی و چیپس برنج- نان نازکی از آرد برنج) برای 4 نفر کافی بود.

در کنار غذاها، سس تمبر هندی و چیلی و سویا هم بود که طعم بسیار لذیذی را به غذاها میداد. 

با خمیر برنج هم از گوشت همین ماهی به همراه نودل، هویج و تره فرنگی اسپرینگ رول درست می کردند برای هر نفر 2 عدد که هرچی از خوشمزگی بگم، تا خودتون تست نکنید، متوجه مزه نمیشید. 

اسم این رستوران با صفا Quan An Ngon Restaurant بود، اسمشو کامل نوشتم که اگه گذرتون به این نقطه از جهان افتاد، جای دیگه نرید و برید همینجا به امید خدا. 

undefined

 

undefined

         

undefined  

بعد از تناول این غذای لذیذ که تا مدتها حرفش بود، باز رفتیم سوار قایق های تاکسی طور شدیم و زدیم به دلتا و رفتیم برای بازدید از یک جزیره زیبای دیگر. 

undefined

 

اونجا وارد یک کافه روستایی شدیم که از ما با میوه های استوایی و چای نیلوفر پذیرایی کردند و بعدش هم چند تا نوازنده و خواننده محلی، چند تا آهنگ سنتی و فولکوریک نواختند و خواندند. عطر چای نیلوفر خیلی خیلی خوب بود و تقریبا همگی یک بسته خریدیم. 

undefined

 

 بعد نوبت رسید به بازدید از 2 کارگاه، اولی ساخت تابلوهایی از پوست تخم مرغ و فلس ماهی که خیلی قشنگ بود و از بس که کارگران با دست کار کرده بودند، پوست دستشون کاملا کلفت و زخمی شده بود و دومی کارگاه ابریشم بافی. تابلوهای کارگاه اول زیبا بود و محصولات کارگاه دوم گران. 

undefined

 

 اینجا آخرین نقطه قایق سواری ما در دل جزایر بن تر بود و بعد سوار بر اتوبوس به سمت فرودگاه سایگون حرکت کردیم، چرا که امشب پرواز داشتیم به سمت دانانگ که قرار بود 2 شب هم اونجا اقامت داشته باشیم. 

روز بسیار متفاوت و خاصی بود، درسته که بسیار خسته شدیم آخرشب، ولی چیزهایی رو دیدیم و تجربه کردیم که شاید کمتر اتفاق بیوفتد. حضور در دل مردم محلی در جزایر که خیلی دسترسی به شهرها ندارن و اینجوری عادت کردن، آشنائی با فرهنگ و آداب و رسوم و نحوه زیستن آنها، برای من که عاشق این سبک از سفر هستم بسیار جذاب و به یادموندنی بود. 

ساعت 16 به وقت محلی پرواز ما بود. خداحافظی و تشکر از اندی که در هوشی مین همراه ما بود. پرواز ما حدود 70 دقیقه طول کشید. در طول پرواز داخلی بجز یک بطری آب کوچک هیچ پذیرایی دیگری انجام نشد. 

بعد از رسیدن به فرودگاه دانانگ، دیدیم یک پسر ریزه میزه و خنده رو اومد جلو و گفت سلام خوبین و متوجه شدیم که تورلیدر تور دانانگ هست. از همون اول به دل همگی نشست و توی اتوبوس هم خودشو معرفی کرد: هو آن یعنی تو دل برو که البته معنی رو هم خودش به فارسی گفت. خلا صه که ایشون فارسی سلام و احوالپرسی و من به ویتنامی ممنون می گفتم و شد سوژه همسفران. 

undefined

 

در طول مسیر فرودگاه به هتل، بین راه یک جا توقف داشتیم که خریدی انجام بدیم. داخل فروشگاه هم یک بودای کوچک گذاشته بودند و کلی کنارش خوراکی و سیگاری که روشن می کردند، خلاصه می گفتند چون بودا اینها رو دوست داره، حالا اینکه بودا خودش گفته بود چی دوست داره، یا اونها چه جوری حدس زدن بماند!!!!!

undefined

 

 همین که رسدیم به هتل و از اتوبوس پیاده شدیم، نسیم خنک دریا خورد روی صورتمون و بوی نمک و رطوبت به مشام که حاکی از این بود که هتل ریزورت هست و ساحلی. ورودی هتل از روی یک پل چوبی رودخانه عبور می کرد و بعد داخل یک محوطه پر از درختان سربه فلک کشیده و بعد هم یک سالن چوبی که رسپشن هتل بود. 

در هنگام ورود با چای نیلوفر مورد استقبال قرار گرفتیم و منتظر که اتاق ها تحویل داده بشه. همونجا هو آن- تو دل برو گفت اگه نیاز به چنج کردن پول دارید، بگید چقدر تا فردا واستون دانگ بیارم.  

داخل رسپشن با رنگهای قرمز و قهوه ایی تزئیناتی انجام شده بود و میزهای بامزه ایی با نمادهای مختلف به چشم می خورد.  

undefined

 

 و بعد تحویل گرفتن اتاقها که واقعا زیبا و حال و هوای خوبی داشت. از میان واحدهای 2 طبقه در 2 طرف مسیر گذشتیم. اتاق من واحدی دلباز در طبقه دوم بود. بعد از اینکه مستقر شدیم، از اونجائیکه روز پر از ترافیکی رو پشت سر گذاشته بودیم، با چند تا از همسفران تصمیم گرفتیم تنی به آب بزنیم و خستگی به در کنیم.  رفتیم کنار ساحل که روبروی هتل بود و اون موقع شب از دریا استفاده کردیم حدود ساعت 7 شب. البته که گویا زمان ماهیگیری بود و پای ما بود که داخل تورها گیر می کرد، ولی به حدی دریای چین حس و حال خوبی را منتقل کرد که دلمون نمیخواست بیرون بیایم، ولی چون شب برنامه گشتن در شهر افسانه ایی فانوس های هوی آن را داشتیم، به اجباز زدیم بیرون و رأس ساعت 10 شب آماده در لابی هتل منتظر حرکت. البته این برنامه داخل تور نبود و خودمون با تورلیدر ایران قرار گذاشتیم و هزینه ترانسفر و سوار قایق شدن و فانوس به آب انداختن با خودمون بود. 

undefined

  

undefined

 

undefined

 

 با هماهنگی تور لیدر 3 تا ماشین گرفتیم و رفتیم به سمت شهر فانوس ها که به نظرم یکی از زیباترین هایی بود که تا الان توی سفرهام دیده بودم. خیابان هایی پرپیچ و خم در کنار رودخانه تو بون که ماشین اجازه تردد نداره و دکه های با انواع و اقسام غذاهای خیابانی- محلی (قورباغه، اسب آبی 2 نمونه بارز) و میوه های رنگارنگ و نوشیدنی های طبیعی، مغازه هایی با حال و هوای خوب، فانوس های دست ساز زیبا و رنگی که دل آدمو می بره. خلاصه که من به محض پیاده شدن از ماشین، عاشق این شهر شدم و همه گفتیم وای چقدر خوب شد که اومدیم اینجا و اینکه گشت شبانه توی برنامه تور نبود واسه همگی جای تعجب. 

undefined

 

از کنار دکه های خوراکی از روی پلی رد می شدیم که دوچرخه و موتور با فاصله کمی از کنار گوشت رد میشدن و صدای موزیک و شادی از کافه ها و رستوران ها به گوش میرسید و بوی غذاهای سرخ شده و جلز و ولز کردن بلند شده بود. تعدادی از همسفران قورباغه و اسب آبی و .... امتحان کردن و من به نوشیدن یک آبمیوه طبیعی بسنده کردم.

undefined

 

undefined

 

undefined

 

undefined

 

بعد نوبت رسید به قایق سواری در رودخانه جذاب و دلربا تو بون که پر بود از فانوس های کاغذی رنگی روی آب روان. هر قایق با ظرفیت 5 نفر از یک طرف رودخانه و زیر پل معروفی که پیاده اومده بودیم رد میشد و می رفت در طرف دیگه رودخانه و توی این فاصله، فانوسهای کاغذی رو روشن کردیم و با آرزو فرستادیم به دل رودخونه و رودخونه پر شده بود از فانوس با کلی آرزوی دور و نزدیک به همراهش. فانوس هایی که بعد از آرزو کردن به آب میندازی و هرچه دورتر برن، یعنی آرزو زودتر برآورده میشه

بعد دیدیم که بد نیست حالا یک تتو هم بزنیم، این شد که به همراه کوچکترین همسفر (سوفی دختری 6ساله و پایه و همراه) رفتیم و نتیجه شد این عکسی که در زیر می بینید که با ضمانت 7 روزه، طرح زده شد ولی فقط 24 ساعت رنگ داشت. این هم از اولین تجربه تتو زدن من که احتمالا دیگه هم تکرار نخواهد شد. 

undefined

 

undefined

 

گشت و گذارمون در این محله زیبا و رویایی حدود 2 ساعت زمان برد و بعد از سرک کشیدن در بساط دست فروشها و چانه زدن و خرید بودا در سایزهای مختلف و عکاسی کردن، باران شدیدی شروع شد که چاره ایی جز جمع شدن زیر سایبان یک سالن ماساژ نداشتیم تا طبق ساعت مقرر همه همسفران اومدن و برگشتیم به هتل زیبامون. 

undefined undefined