داستان برقع ها و لباس های سنتی
تا حالا فکر کردین که این ماسک های خاصی که زن های جنوب ایران میزنن، فقط یک وسیله تزئینی نیست؟ ما اول این فکرو میکردیم. ولی وقتی آقای لیدر شروع به توضیح دادن کرد، فهمیدیم پشتش یک دنیا رسم و رسومه.
آقای لیدر توضیح میداد که برقع فقط یه وسیله زینتی نیست، بلکه نشونه تأهل زن ها هم هست. میدونستین در اصل باید برقع، ابرو رو بپوشونه نه پیشونی رو؟ برام جالب بود. پوشش ابرو جزئی از حجاب محسوب میشه. هر برقع، طراحی مخصوص به خودش رو داره و نشون می ده که اون زن، اهل کدوم منطقه از جزیره قشمه. البته امروزه استفاده از برقع کمتر شده. در ادامه میگفت که هرمزگانی ها در عروسی و مراسم های شاد خود از برقع هایی با رنگ های متنوع روشن و نو همراه با حلقه طلا که به اون آویز هست استفاده می کنن و در مراسم های عزاداری تنها برقع های قدیمی و کهنه با رنگ های تیره استفاده میشه.
البته این فقط مختص به خود قشم نیس و در جای جای هرمزگان از انواع مختلف برقع استفاده میشه. همچنین در ادامه توضیح داد برامون که چطور برقع ها توی فرهنگ مردم قشم یه نماد مهم شده و چقدر مدل های مختلف ازش دارن که به تناسب رشد شخصیتی و سن افراد، نوع اون تغییر پیدا میکنه. این جزئیات محلی، واقعاً سفر رو جذاب تر میکرد، چونکه فقط دیدن جاهای طبیعی نیست، بلکه همین موارد شما رو با فرهنگ و سنت های مردم جزیره بیشتر آشنا می کنه.
یکی از چیزای جالبی که در اون مغازه دیدیم، شال ها و روسری های دست دوز فوق العاده ظریف و زیبایی بودن که کاملاً با سوزن دوزی های سنتی و نگین، کار شده بودن. اسم اینها اگر اشتباه نکنم " جلویل " بود که واقعاً اونو از نزدیک ببینید، محو زیباییشون می شید. تمامی نگین های روی پارچه دونه به دونه با دست کار شده و نکته جالب تر این بود که قیمتشون از ۶ میلیون تا ۳۰ میلیون تومان هم می رسید! اما این فقط یه شال ساده نبود، بلکه یه بخش مهم از مراسم عروسی محلی محسوب می شد.

آشنایی با رسم و رسوم عروسی در قشم
طبق سنت مردم جزیره، این شال یه هدیه خاص از طرف مادرشوهر به عروسه و خانواده داماد موظفه که این شال رو برای عروس بخره و در مراسم عروسی بهش هدیه بده.
ماجرا به همین جا ختم نمی شد! آقای لیدر یه توضیحات کوچیکی درباره رسوم عروسی داد، ولی بعد خانم مسن محلی که اونجا نشسته بود توضیحاتش رو کامل کرد:
در بیشتر مراسم ها، ماکت یک لنجو به عنوان خنچه تزئین میکنن و در اون حنا میزارن و برای مراسم حنابندان به منزل عروس میبرن. مراسم عروسی در قشم یکی از پرشور ترین و زیباترین رویدادهای زندگی هر قشمی است. البته این مراسم در گذشته به مدت ۱۰ شب انجام می شد. اینجا عروس جهیزیه نمیبره و داماد باید هفت روز در خونه پدر زن بمونه! در واقع این کار یک نوع قرنطینه حساب میشه. در این مدت، همه وسایل مورد نیاز از جمله لباس، غذا و... براشون فراهم می شه و بعدش عروس و داماد از منزل پدر و مادر عروس که محل حجله است، به منزل پدر و مادر داماد فرستاده مییشن.
قبل از خارج شدن از منزل، عروس و داماد باید به طور جداگانه پای خودشونو روی تخم مرغ بزارن و اونارو بشکونن و سپس، از منزل عروس به سوی منزل پدر و مادر داماد بروند. در ادامه میگفت عروسی ها پر از لباس های سنتی، برقع های خاص و زیور آلات محلیه. این لباس های بومی متناسب با آب و هوای این جزیره تهیه و دوخته میشه که علاوه بر زیباییشون، در سال های اخیر به یکی از سوژه های ترند عکاسی هم تبدیل شده.
بعد از شنیدن این توضیحات، وسوسه شدیم که خودمون هم یه یادگاری از این فرهنگ جذاب ببریم! یه سری کیف های تزئینی سنتی خریدیم که قیمت هر کدومشون از 300 هزار تومان بود تا 1 میلیون تومان و رفتیم سراغ برقع ها که دو نوع بودن. نوع اول سنتی، که کاملاً ابروها رو هم می پوشوند و مخصوص زن های متأهل بود. اما نوع دوم که از نوع مدرن هست، بیشتر جنبه تزئینی داره و خانم های جوان و مجرد هم استفاده می کردن. خلاصه، اونجا حسابی سرگرم شدیم!
هنوز توی خرید بودیم که یکی از خانم های محلی لبخند زد و گفت: بیاین، یه چیزی امتحان کنین! یه دقیقه بعد، من لباس دامادی محلی پوشیده بودم، با یه عرقچین مردونه روی سرم! همسرم هم یه لباس سنتی قشمی و یه شال خوشگل دست دوز پوشید، به همراه یه برقع که فقط چشماش ازش پیدا بود. همه کسایی که توی مغازه بودن، شروع کردن به تشویق کردن. اون خانم مسن که انگار حسابی از این کار خوشش اومده بود، گفت: حالا شماها دیگه رسمی شدین، باید یه مراسم هم بگیریم! خلاصه، یه تجربه بامزه و خاطره فراموش نشدنی که با کلی عکس و شوخی های محلی ها تکمیل شد.
مجدد سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت مقصد بعدی. در طول مسیر لیدر میگفت که ما توی زمان خیلی خوبی به قشم اومدیم، چون وضعیت جزر و مد دریا مناسب بود. توضیح داد که توی بعضی از ماه های سال، سرعت جزر و مد خیلی پایینه ولی توی بعضی ماه ها خیلی شدیده و این دقیقاً بر اساس تقویم قمری تنظیم می شه. حتی گفت: "اگه دو روز با من تور بگیرین، می تونم یه جاهایی رو هم توی حالت جزر بهتون نشون بدم، هم توی حالت مد، که کاملاً متفاوت به نظر می رسن!" مثل جنگل حرا و ساحل ناز. به نظرم از خود محلی ها و یا تور لیدر بپرسین بهتر بهتون میگن. اما اگر خودتون هم خواستین این قضیه رو چک کنین توسط نرم افزار nautide یا سایت tide-forecast (لوکیشن را قشم بگذارید) میشه از زمان دقیق جزر و مد جزیره مطلع شد. اینجا فقط ذکر این نکته خالی از لطف نیست که گاهی سرعت جزر و مد به شدت غافلگیر کنندست و گاهاً اتفاقات خیلی تلخی هم برای یک سری از افراد پیش اومده که بدون اطلاع دقیق از وضعیت آب، دل به دریا زدن و دیگه برنگشتن.

در ادامه مسیر، از کنار ساحل ناز گذشتیم و بعد از اون هم وارد شهر سوزا شدیم. مردم بومی باور دارن که دریا با این رفت و برگشت ها در اثر جزر و مد، انگار براشون ناز میکنه، با لطافت کنار میره و دوباره پیش میاد، انگار بازیگوشی دریا، مردمو به تماشا و همراهی دعوت میکنه. همین ناز و کرشمه های دریا، این ساحلو به ساحل ناز مشهور کرده. اینجا همون لوکیشن معروف سریال جذاب پایتخت بود که داستانش رو همه میدونیم. ما هم چند دقیقه ای پیاده شدیم. درخشش آب زیر نور خورشید، چشم هر بیننده ای رو محو خودش میکرد. چون صبح، آب دریا کاملا بالا بود (مد). ولی صخره معروف میان آب، با غرور همچنان جلوه گری میکرد.
میگن بهترین زمان برای دیدن ساحل ناز در زمان جزر هستش. آب دریا پایین میاد و میشه توی دریا قدم زد و حس شاه جزیره رو داشت و کلی موجودات زنده ای دید که پناه گرفتن تا مجدد آب بالا بیاد و زندگیشون جاری شه، ولی حتما باید با صندل برین چون ممکنه پا روی طوطیا بزارین و زخمی بشین. کمی در اطراف قدم زدیم. کنار ساحل یه خرچنگ رو دیدیم که از کنارمون داشت رد میشد، یه لحظه برگشت و دوباره نگاه کرد. به نظرم براش آشنا به نظر میرسیدیم! شایدم داشت با خودش حساب میکرد چرا اینا در زمان مد اینجا اومدن؟ و شاید میگفت چرا من الان نباید کف دریا باشم؟ در هر صورت برای ما که دیگه فرصت دیدن این ساحل در حالت جزر پیش نیومد و رفت در لیست دیدنی های سفر بعدی به قشم!


یه نکته که باید اینجا بگم اینه که ما از قبل برای سفرمون یه برنامه ریزی دقیق داشتیم و تصمیم گرفته بودیم یک روز کامل رو به تفریحات آبی اختصاص بدیم. یعنی اگه هوا مساعد می بود، می خواستیم غواصی، بنانا سواری و یا هر تفریح آبی دیگه ای رو که میشد تجربه کنیم. بعدازظهر اون روز هم قرار بود بریم لنج سواری توی آب های جنگل حرا. بنابراین، چون یه نیم روز کامل از ظهر تا غروب رو برای جنگل های حرا کنار گذاشته بودیم، با لیدرمون هماهنگ کردیم که این قسمت رو از برنامه امروزمون حذف کنه. البته نمی گم شما هم این کار رو بکنید! جنگل های حرا خیلی زیبا و خاص هستن که حتی دیدنشون هم در حالت مد و هم حالت جزر خالی از لطف نیست. ولی چون هم فرصت نبود و هم نمی خواستیم دوبار به یک جا بریم، تصمیم گرفتیم که جاهای مهم دیگه رو ببینیم. مثلاً جزیره هنگام و تنگه چاهکوه. این مزیت گرفتن تور لیدر خصوصیه. پس، راه افتادیم به سمت جزیره هنگام.
هرج و مرج در اسکله هنگام، تجربه ای پر از استرس!
بعد از بازدید از ساحل ناز، تصمیم گرفتیم بریم جزیره هنگام و دیدن دلفین ها. البته لیدر کلی اصرار داشت که هنگام خیلی وقت گیره و بهتره که نریم، اما ما گفتیم: مگه می شه بیایم قشم و هنگامو نبینیم؟ در نهایت به این توافق رسیدیم که فقط برای دیدن دلفین ها بریم و سریع برگردیم. ساعت ۱۱ و نیم بود، در مسیر رفتن به سمت اسکله شیب دراز کمی خوردنی گرفتیم چون معلوم نبود کارمون چه ساعتی تموم میشه (توی پرانتز بگم از دو مسیر میشه به جزیره هنگام رفت. اسکله کندالو و اسکله شیب دراز که راننده شیب دراز رو انتخاب کرد). یکم بادام، بستنی، بیسکوییت (برای مرغ های ماهی خوار)، کیک، کلوچه و نوشیدنی گرفتم. البته لیدرمون هم خیلی گرسنه بود! خخخ. بعدش رفتیم اسکله، بلیط خریدیم و وارد صف شدیم.
بلیط دیدن دلفین ها نفری ۱۶۰ هزار تومان بود. اما اونجا، یکی از بدترین و شلوغ ترین تجربه های سفرمون رقم خورد! یه صف وحشتناک و شلوغ، که چشمتون روز بد نبینه! یه معرکه بی نظم! ازدحام جمعیت اینقدر زیاد بود که احساس می کردیم هر لحظه ممکنه اسکله بشکنه! در همین حال، یه نفر توی صف گفت: همین چند وقت پیش این پل به خاطر فشار زیاد جمعیت شکست و یه عده افتادن تو آب! با شنیدن این حرف، همسرم نگاهی به من کرد و گفت، نکنه بازم بشکنه؟ خواهرزادم یک خنده شیطانی کرد و گفت خب یک روز زودتر تفریحات آبی رو شروع میکنیم، اشکال نداره. (اینجای داستان یادتون باشه).
از طرفی، وضعیت سوار شدن به قایق ها دقیقاً مثل روزای بارونی تهران بود که تاکسی ها نمی ایستن! قایق ها یکی یکی می اومدن، نگاهمون می کردن، بعد می رفتن! اونایی که می ایستادن، دنبال مسافر دربست بودن تا پول بیشتری بگیرن. اوضاع اینقدر عجیب بود که قایقران ها داد می زدن: "پنج نفر!" یکی دیگه می گفت: "نه، شش نفر!" باید سریع نفرات جور می کردی، وگرنه قایق راه می افتاد و جا می موندی! مگه میشه؟ مگه ما پول ندادیم؟ پس این چه سیستمیه؟ خلاصه، یه افتضاح واقعی بود که اون سرش ناپیدا! دیگه خودتون حساب کنید عید نوروز اینجا چی میشه؟؟


بالاخره قایقی پیدا شد که مارو با چند نفر دیگه سوار کنه، وقتی پهلو گرفت کنار اسکله، آب دریا اومد داخل اسکله و کفش و کتونی ما حسابی خیس شد. هیچی دیگه. باید با پای خیس بریم دلفین ببینیم. پس یادتون باشه لباس اضافی برای روز قشم گردی و کفش اضافی هم داشته باشین. چون هم حسابی خاکی میشین و هم ممکنه این قبیل اتفاقات پیش بیاد. اگرم مشکلی با این چیزا ندارین که هیچ. نیازی نیست.
سوار قایق شدیم و شروع به حرکت در مسیری کردیم که نمیدونستیم قراره چقدر طول بکشه!
انتظار در دل دریا
دیگه نفهمیدیم چقدر رفتیم! از اون همه معطلی توی صف، بعدشم سوار شدن، دیگه چیزی یادمون نبود. قایق حرکت کرد و ما هم توی دل دریا با تکون های شدید پیش می رفتیم. هوا عالی بود، دریا یه مقدار مواج بود، ولی نسیم خنک و ملایم می وزید و حس خوبی می داد. قایق با سرعت زیاد روی موج ها سر می خورد، البته ما هم جلیقه های نجات رو پوشیده بودیم. تکون ها و کوبش های قایق اینقدری بود که مجبور شدیم جلیقه های اضافی رو بزاریم زیر خودمون و بشینیم. اولش فکر می کردیم چند دقیقه ای می ریم و زود به مقصد می رسیم، ولی هیچ کس نگفته بود این مسیر قراره اینقدر طولانی باشه.
چند بار فکر کردیم رسیدیم، ولی نه! قایق همچنان می رفت. کم کم رنگ دریا سبز میشد و راننده قایق میگفت اینا فیتوپلانگتون هستن که روزها به رنگ سبز و شب ها به رنگ آبی دیده میشن. میگفت خیلی شانس آوردین که در فصلی اومدین که شاهد این زیبایی هستین. این موجودات مثل پودر زمرد توی آب بودن و رنگ آبی دریا، با جادوی این موجودات، به رنگ سبز تغییر هویت می داد. چند دقیقه ای محو این زیبایی شدیم و همچنان مسیر ادامه داشت. هرچند نگاهمون هنوز به دنبال رد این فیتوپلاکنتون ها بود.

" آقا مطمئنی داریم جای درستی می ریم؟!" یکی از مسافرا با خنده اینو گفت و بقیه هم شروع کردن به شوخی کردن.
۴۵ دقیقه، ۵۰ دقیقه... دیگه خودمونم شک کردیم که نکنه داریم میریم سمت عمان! تا اینکه یک دکل حفاری نفت از دور مشخص شد! راننده قایق آروم گفت: "تقریباً رسیدیم!" ولی هنوزم باید یه مقدار دیگه می رفتیم...

راننده گفت اینکه میگن باید دلفین رو حتماً صبح زود ببینی اشتباست. اگر هوا خنک باشه، دلفین ها راحت در هر زمانی دیده میشن. حتی ظهر و عصر. اما اگر هوا گرم باشه، بی خود نباید منتظر موند. خبری ازشون نمیشه. در واقع مهم ترین عامل برای دیدنشون دمای هوا بود نه زمان. در کل دیدن دلفین ها بیشتر از این که وابسته به زمان باشه، یک شانس محسوب میشه. در ادامه کم کم یه سری قایق های دیگه رو دیدیم که جلوتر از ما ایستاده بودن. ده ها قایق، ساکت و منتظر! حالا اینجا باید سکوت می کردیم. هیچ کس نباید داد می زد، نباید سر و صدا می کرد. اگه خوش شانس بودیم، دلفین ها میومدن. همه توی قایق، با چشمای تیزبین، خیره شده بودن به سطح آب. منتظر یه نشونه، یه حرکت، یه موج. چون همه چیز دست شانس و تصادف بود. اون حس ماجراجویی روی آب واقعاً جذاب بود، ولی یه مقدار هم هیجان و استرس داشتیم.
هر چند دقیقه یه بار، قایقرانمون دستشو بالا می برد و اشاره می کرد:
"اونجاااااا! اونجاااااا!"

ما هم سریع اون سمتی که اشاره کرده بود رو نگاه می کردیم، ولی خبری نبود! یه لحظه فکر کردیم شاید داره سر کارمون می گذاره! تا اینکه یه قایق دیگه که جلوتر از ما بود، سرعتشو کم کرد و همه مسافراش دست جمعی جیغ کشیدن! قایق ما هم با سرعت به اون سمت رفت، یه لحظه روی آب موجی ایجاد شد و بعد، دلفینااااااااا!
لحظه ای که همه منتظرش بودیم!
چند تا دلفین با یه حرکت نرم و زیبا از آب بیرون پریدن و دوباره فرو رفتن! اون لحظه هیجان انگیزترین و شیرین ترین صحنه ای بود که توی اون قایق تجربه کردیم. همه با هیجان فریاد می زدن، موبایل ها بالا بود و قایق رانا هم تلاش می کردن مسیر دلفین ها رو پیش بینی کنن تا به موقع نزدیکشون بشیم. دلفینا بازی می کردن، می پریدن و دوباره توی آب فرو می رفتن. سرمون با هر بالا و پایین دلفین بالا و پایین میرفت. یک لحظه حس کردیم که ما هم جزئی از این طبیعت زیبا شدیم.
همین طور که قایق ها در کنار هم حرکت می کردن، یه قایق دیگه که کنارمون بود، یه حرکت زد که نزدیک بود دل و رودمون بریزه! رانندش گاز داد، یه نیم دایره چرخید و رفت نزدیک تر به دلفین ها. قایق ما هم یه کم شیطنت کرد و مسیرشو تغییر داد تا هیجانمون بیشتر بشه! دیگه تو اون لحظه نه خستگی صف یادمون بود، نه حرص و جوش سوار شدن. فقط غرق زیبایی دلفینا و اون لحظه ناب شده بودیم. راستی میگن دلفینا خیلی اجتماعی هستن. البته به ما فقط دوتاشون از نزدیک سلام کردن.


راننده قایق گفت که معمولاً هیچ قایقی این کارو نمیکنه و فقط برای دیدن دلفین ها، مسافرو میبره و برمیگردونه، اما اون میخواست ما رو به سمت جزیره هنگام ببره. یکم استرس گرفتیم. داشت دیر میشد. قرار بود فقط به دیدن دلفینا بریم و نه جزیره هنگام. آقای لیدر منتظرمون بود. حدود ده دقیقه طول کشید تا کنار ساحل هنگام رسیدیم. قایقران گفت: "برید یه چرخی توی بازارچه بزنید، سمبوسه های معروف هنگام رو امتحان کنید، ولی بیست دقیقه دیگه همین جا باشید." ما هم گشتی داخل بازارچه زدیم. تمامی کوچه های بازار، رو به دریا هستن و وقتی از اونجا بیرون میاین صحنه خوشگلی روبروی شما قرار میگیره.
در امتداد ساحل کمی قدم زدیم و از دیدن میوه های استوایی (نظیر پشن فرود، رامبوتان، منگوستین، لیچی و نارگیل سفید) ذوق کردیم و یکیشون رو به قیمت 300 هزار تومان گرفتیم و همینطور از سمبوسه های میگو که در جزیره هنگام به فروش می رفت، خریدیم. یکی از مغازه ها (به اسم ساحل) که خانمی صاحب اون بود، انواع سمبوسه های تازه و داغ درست می کرد. سمبوسه میگو دونه ای ۱۰۰ هزار تومان بود، خیلی هم شلوغ بود و انصافاً خوشمزه ولی چرب!



بیست دقیقه گذشت، همه برگشتیم جز یک خانواده که انگار هیچ عجله ای نداشتند. بیست دقیقه شد نیم ساعت، نیم ساعت شد چهل دقیقه، چهل دقیقه شد یک ساعت! قایقران کلافه شد و تصمیم گرفت حرکت کنه. واقعاً چرا بعضیا این قدر بی خیالن و هیچ احترامی برای وقت دیگران قائل نیستند. این جور آدم ها را باید "بی شعور اجتماعی" نامید. لیدرمون چند بار زنگ زد و گفت: "کجایین؟ دیر شده، عصر شده، وقتمون رفت، به هیچ جای دیگه نمی رسیم." ما داشتیم حرکت می کردیم که راننده دلش نیومد و مجدد برگشت به نزدیکی ساحل. دیدیم که بله، همون خانواده دارن هراسان دنبال قایق می گردن!
بالاخره همه سوار شدن و قایق به سمت دو الی سه دقیقه اون طرف تر حرکت کرد، جایی که یک صخره معروف به "آکواریوم طبیعی" در یک ساحل سنگی قرار داشت. دلیل این نام گذاری، شفافیت بالای آب بود. کف دریا به وضوح دیده می شد، عمق زیادی نداشت و ماهی های رنگارنگ زیبایی در اون شنا می کردند. چند دقیقه همون جا موندیم تا از تماشای این صحنه خاص لذت ببریم و در این حین، قایق هم دور زد تا مسیر برگشتو شروع کنیم.


در مسیر برگشت، گروهی از مرغ های ماهی خوار بالای سر ما پرواز می کردند. خواهرزادم گفت الان بهترین موقع هست که بیسکویت هایی که خریده بودیمو خرد کنیم و روی آب بریزیم. همین که اولین تکه های بیسکویت روی سطح دریا پخش شد، جنگ و دعوای عجیبی بین پرنده ها شکل گرفت! تعداد زیادی مرغ ماهی خوار بالای سر ما چرخ می زدند، هرکدوم سعی می کردند زودتر از بقیه بیسکویت را بقاپند. صحنه ای شگفت انگیز بود، طوری که وقتی سر خودمونو بالا می گرفتیم، آسمون پر از این پرندگان بود که همراه قایق حرکت می کردند و برای گرفتن تکه های غذا با هم رقابت داشتند و جیغ میکشیدن.

حدود ده تا پانزده دقیقه این بازی را ادامه دادیم تا اینکه قایق سرعت گرفت و به سمت اسکله شیب دراز برگشت. شش عدد از این پرندگان تا آخرین لحظه بالای سر ما به امید بیسکوییت پرواز کردن. ولی ما دیگه چیزی نداشتیم. نکته جالب اینجا بود که مسیر بین جزیره هنگام و شیب دراز شاید فقط ده دقیقه طول کشید، در حالی که مسیر رفت برای دیدن دلفین ها حدود ۴۵ دقیقه ما رو از ساحل دور کرده بود! علت رو پرسیدیم. راننده گفت برای دیدن دلفین مجبور به رفتن از اون مسیر شدم. بنده خدا حلال خور بود.
وقتی به نزدیکی اسکله رسیدیم، با صحنه ای عجیب رو به رو شدیم. اسکله ای که هنگام سوار شدن روی آن ایستاده بودیم، واقعاً شکسته و فروریخته بود! به اجبار از مسیری دیگه در همون حوالی چندین پله وجود داشت که از قایق مستقیم پا روی پله ها گذاشتیم و وارد محوطه شدیم.

وقتی رسیدیم، لیدرمون با چهره ای نیمه سرخورده گفت: خیلی معطل شدیم! بهتون گفتم نرین. شما ساعت یازده و نیم رفتید، اما حالا ساعت دو و نیمه! کل روز رو از دست دادیم و می تونستیم کلی جای دیگه رو ببینیم.
حرفش کاملاً منطقی بود، اما از طرفی هم بعضی چیزها دست ما نبود. هرچند بخشی از این تأخیر به خاطر تصمیم خودمون بود که با وجود هشدارهای لیدر، برنامه جزیره هنگام را تغییر ندادیم، اما تأخیرهای ایجاد شده در اسکله، رفتار بی ملاحظه برخی مسافران و شلوغی بیش از حد هم عواملی بودند که خارج از کنترل ما بود. با این حال، ما تصمیم گرفتیم که حرص این موضوع را نخوریم و فقط در لحظه خوش بگذرونیم. بالاخره لحظه های ناب کنار دلفین ها و تجربه قایق سواری در دریا همون چیزایی بود که به خاطرش به قشم اومده بودیم.
بعد از این ماجرا، سوار ماشین شدیم. ظهر شده بود و تقریباً همه گرسنه بودن، اما یک دو راهی مهم پیش رو داشتیم یا ناهار بخوریم و بعد بریم سراغ مقصد بعدی، که احتمالاً شب میشد. یا اول از جاذبه مهم بعدی یعنی تنگه چاهکوه دیدن کنیم و بعد ناهار بخوریم. در نهایت با موافقت لیدر تصمیم گرفتیم که اول به سمت تنگه چاهکوه بریم و بعد برای ناهار برنامه ریزی کنیم. درست ترین تصمیم همین بود.
در طول مسیر، گاهی آقای لیدر با هیجان خاصی می گفت: چشماتون رو ببندین... تا یکهو تلاقی دریا و جاده رو ببینیم! ما هم که بازیو بلد شده بودیم، چشمامونو می بستیم و چند ثانیه بعد، با اشاره او ناگهان باز می کردیم تا یک منظره خاص یا نقطه جالب مسیرو ببینیم. این کار، هم جذابیت مسیرو بیشتر می کرد، هم باعث می شد بعضی از زیبایی ها از زاویه ای متفاوت تر دیده بشن.
در ادامه، از کنار هتل مریخی جیزرو گذشتیم و به جاده تگزاس (جاده عشاق) رسیدیم. این جاده به عنوان یکی از مسیرهای معروف عکاسی برای عروس و داماد ها در قشم هم شناخته میشه. فرسایش کوه ها که شبیه ساختمان هایی شبیه قصر بودن و جاده طولانی، خلوت و مستقیم که زیبایی این محیط رو چند برابر میکرد. چند لحظه ای پیاده شدیم، انگار که پا به دنیای فیلم های وسترن گذاشتیم. فقط با این تفاوت که به جای گاوچران ها، ما بودیم. چند تا عکس گرفتیم و دوباره راه افتادیم. جاده زیبایی بود. میگن این جاده شبیه یکی از جاده های معروف آمریکاست ولی بدون کاکتوس. لیدر گفت طرحی رو داده بودن که در طول مسیر، اینجا هم کاکتوس بکارن تا شبیه همون جاده بشه. ولی خب مخالفت شد. دلیلشم مشخصه دیگه؟ نه؟



مسیرو ادامه دادیم تا رسیدیم به روستای چاهکوه شرقی و بعدش کم کم به محوطه پارکینگ خودروها نزدیک شدیم. به گفته لیدرمون در سالیان گذشته زن ها پیاده و مشک به دوش از آخرین روستای مجاور چاهکو (چاهکو شرقی) مسیری به طول چندین کیلومتر به سمت تنگه چاهکو میرفتن تا آب برای شرب زندگی خانواده تامین کنند. اون هم روزی دو بار. وحشتناک بود. اما برای سایر مصارف از آب چاه خانه استفاده میکردند. در ضمن در کنار این کار، امور روزمره خانه هم بود و بچه داری. زندگی سخت بود. برای همین وقتی مردی همسر دوم میگرفت، زن ها خوشحال هم میشدن تا نوبتی کارها تقسیم شده و بخشی از کار خودشون رو زن دوم بر عهده بگیره. نگاه امروزه ما به زندگی چقدر با نگاه مردم اون دوران متفاوته. نه؟ مردهای خانواده هم که شغل اصلیشون صیادی بود. صبح زود میرفتن و شب از دریا برمیگشتن. این یعنی تمام مسئولیت های خانه روی دوش زن ها بود. توی اون گرما، این همه کار، زن های اون زمان چقدر قوی بودن!
قبل از ورود به منطقه اصلی، دوباره همون تندیس سنگی سه تایی یونسکو را دیدیم، که مثل یک مهر تأیید بود بر اینکه اینجا خبری از دریا و جنگل نیست، بلکه فرسایش حرف اول را خواهد زد. جنس لایه های رویی صخره های چاهکوه از مارن بود و نام "چاهکوه" هم از چاهی که در دل این کوه قرار داره گرفته شده. هزینه ورودی نفری 20 هزار تومان بود. قبل از ورود به محوطه، چند مرد بومی با طبل و سازهای سنتی در حال اجرای موسیقی و رقص های محلی بودند. صدای طبل و ریتم موسیقی، حس و حال عجیبی به فضا داده بود و ما رو برای ورود به این طبیعت شگفت انگیز آماده می کرد. بعد از یک ربع پیاده روی، وارد محوطه اصلی شدیم. همون لحظه همه گفتیم اووووه. چقدر خفنههههه. این منطقه چنان منحصر به فرده که با قدم گذاشتن در اون احساس می کنید وارد سیاره ای دیگه شدید.


در تنگه، صخره هایی با عمق ۱۰۰ متر با ظاهری عجیب قد علم کردن و ناخواسته شما را مجذوب عظمت خود خواهند کرد. فرآیندهای طبیعی دست به دست هم دادن و طی میلیون ها سال، با صبر و حوصله این اثر هنری عجیب را ساخته و پرداخته اند.
در طول مسیر، حفره هایی را می دیدیم که به طور طبیعی و به شکل دایره ای ایجاد شده بودند. اما چطور این حفره ها شکل گرفتن؟ هر بار که باران سیلابی رخ میده، اسید باران و سنگریزه ها وارد این حفره ها شده و مثل یک مته درون آن ها می چرخند و باعث فرسایش بیشتر می شن. این روند، طی هزاران سال ادامه پیدا کرده و باعث شکل گیری این ساختارهای بی نظیر و عجیب شده. چند عکس از زیبایی این منطقه باهم ببینیم.




نمای زیبا از تنگه چاهکوه
در مسیر تنگه چاهکوه، کانال باریک جوی مانندی وجود داره که آبو به داخل چاه ها هدایت میکنه. این کانال ها و چاه ها از قدمت ۴۰۰ ساله برخوردارند. اکثر اوقات یک نگهبان بر سر چاه تنگه چاهکوه ایستاده و با خوش رویی برای کسانی که طلب آب میکنن، با طناب از چاه آب میکشه. ماهم مقداری از این آب نوشیدیم.

محوطه اصلی چاهکوه واقعاً با ابهت بود. صخره های بلند، درههای باریک، دیواره های فرسوده شده توسط باد و آب، همه چیز شکوه خاصی داشت. البته میگن نظیر این پدیده زمین شناسی در آلمان، انگلیس، چین، آمریکا و چند کشور دیگه هم وجود داره.
داخل دره، عکس های زیادی گرفتیم، داخل حفره ها، پستی ها و بلندی ها، لای شکاف ها و ... اما باید بسیار مراقب باشید! زمین در بسیاری از نقاط لیزه و به چشم دیدیم که افراد زیادی لیز خوردن، پاهاشون پیچ خورد یا حتی در حفره های باریک سقوط کردن! پس حتماً کفش مناسب بپوشید، حتماً پا محکم روی زمین گذاشته بشه و با احتیاط حرکت کنید.
بعد از این همه ماجراجویی، حالا آخرین جاذبه طبیعی این سفر را هم دیدیم. چاهکوه با آن عظمت و زیباییش، نقطه پایان بازدید امروز ما از طبیعت قشم بود. اگر روزهای بیشتری در قشم بودیم، حتماً لیدرمون ما رو به بندر زیبای لافت می برد تا غروب تماشایی اش را ببینیم. او همین طور از جاهای دیگری صحبت کرد که دیگر فرصتش نشد ببینیم، مثل دره تندیس های صخره ای که یکی از صخره ها شبیه مقبره کوروش کبیر و دیگری دست کوروش در حال خروج از خاک است که شنیدم مو بر تن هر کسی سیخ می کنه.
ساحل خصوصی (مخصوص زوج ها) و همینطور جنگل های حرا که عرض کردم فردای ما مختص همین مکان بود. و چند جای دیگه مثل غار نمکدان قشم (بزرگترین در جهان) که فاصله زیادی داره و دارای مسیر خاکی هست که جز برنامه های اصلی تورها نیست و همچنین کارگاه های لنج سازی که در این سفر جا موندن، اما در لیست مقاصد بعدی ما برای بازدید از قشم قرار گرفتند. با این حال، همین مسیری که رفتیم، پر از لحظه های خاص، تجربه های تازه و خاطراتی شد که تا مدت ها در ذهن ما میمونه. خب الان وقته غذاست. بریم برای ناهار.
ساعت پنج عصر شده بود، غروب کم کم شروع به رنگ گرفتن در آسمون کرد و ما داشتیم آروم آروم چاهکوه رو ترک می کردیم. از اینجا تا روستای سهیلیه فاصله نسبتاً زیادی بود و طبیعتاً کمی زمان برد. وقتی بالاخره به رستوران رسیدیم، ساعت نزدیک به ۵:۳۰ غروب بود و به وضوح می شد دید که این موقع روز جای سوزن انداختن هم نبود! کلی مهمون خارجی هم داشت.
قبل تر گفته بودن که در این منطقه یک یا دو رستوران معروف وجود داره که در اینستاگرام هم خیلی تبلیغ می شن، ناخدا علی صالح و ناخدا عبدالصالح. ولی لیدرمون گفت: "من شما رو به جایی می برم که حتی اونا رو هم تحت الشعاع قرار بده." مارو برد رستوران فیصل سهیلیه که به گفته لیدر، بهترین گزینه بود. شاید البته یکی از دلایلی که این رستوران انتخاب شد، رابطه ای بود که بین تورلیدر و رستوران وجود داشت. البته در این مدل همکاری ها، عرف بر اینه که هزینه غذای لیدر رو رستوران تقبل کنه، ما هم به پیشنهاد لیدرمون اعتماد کردیم و پشیمون هم نشدیم.
به محض ورود، ما رو به یک اتاق سنتی خوشگل راهنمایی کردن. در بدو ورود، یک خانم با خوشرویی تمام با یک فلاسک چای به استقبال ما اومد که همراهش چهار ظرف کوچک استیل داشت که داخلشون ترکیب خوشمزه ای از خرما و ارده بود. مزه خوب و شیرینی داشت که حسابی بعد از یک روز پر ماجرا چسبید. آقای لیدر هم رفت و گفت من میرم تا شما راحت باشین. هرچقدرم گفتیم بمون، در اتاق رو بست و ما موندیمو غذا و اتاق خوشگل سنتی.

با اینکه رستوران حسابی شلوغ بود، سریع از ما سفارش گرفتن. به پیشنهاد خودشون، ماهی سرخو انتخاب کردیم که یک ماهی بزرگ و دو نفرست ولی چون ما سه نفر بودیم، یه غذای دیگه هم سفارش دادیم. در این حین لحظه ای تصمیم گرفتیم که خرچنگ هم سفارش بدیم، ولی همون کسی که سفارش ها رو می گرفت و آشنای لیدر هم بود، بی مقدمه گفت: الکی هزینه نکنید، خرچنگ فقط دو تا انگشت گوشت داره ولی باید ۳۰۰ تومن پول بدین! بجاش بهمون پیشنهاد داد میگو سوخاری رو امتحان کنیم. ماهی سرخو هم پیشنهاد خود رستوران بود. گفتن این ماهی فصلیه و خیلی باکیفیته. برای صیدش، تورهایی با ارتفاع دو متر نصب می کنن، چون این ماهی موقع شکار جهش میکنه و از تورهای معمولی فرار می کنه.
البته ما عاشق ماهی شهری (شعری) هستیم. چون قبلاً توی کیش خورده بودیم و خیلی دوست داشتیم. حتی ماهی حلوا هم به ذهنمون رسید، ولی باز هم گفتن ماهی فصلی بهتره. با اینکه ماهی حلوا گرونتر هم بود! پس گفتیم لابد بخاطر پولش نمیگن. قبول کردیم. اولین لقمه ماهی سرخو نظراتمون رو عوض کرد. چه خوب شد که انتخابمون این بود. میگو سوخاری هم تست کردیم، خوشمزه بود، ولی به پای سوخاری رستوران سی رول نمی رسید. البته باید بگم که قیمت غذاها خیلی خیلی بالا بود.
بشقاب میگو سوخاری 670 و ماهی فصل، یک میلیونو ششصد هزار تومان بود. در مجموع با لحاظ نوشیدنی و غیره قیمت ۲ میلیون و 4۰۰ هزار تومان برای سه نفر شد. درسته قیمت بالا بود اما انصافاً خوشمزه بود و از انتخاب لیدرمون راضی بودیم. بعد از غذا هم دوباره چای، خرما و ارده برامون آوردن که حسابی دلچسب بود. میگن هدف این کار، ایجاد تعادل بین طبع سرد (به واسطه خوردن ماهی) و طبع گرم (به واسطه خوردن ارده و خرما) هست. ما که دوست داشتیم ولی خودمون رو برای زدن جوش آماده کردیم!

یه مدت کوتاهی ریلکس دراز کشیدیمو استراحت کردیم. بعدش کم کم بلند شدیم و به سمت ماشین رفتیم که برگردیم به هتل. موقع برگشت به قشم، راننده برای هر سه نفرمون فال گرفت. حالا نمیگم چطور و از چه روشی. بذارید یه سورپرایز بمونه! در طول مسیر برگشت شروع کرد سوال پرسیدن از حرفایی که زده و به نوعی از ما امتحان گرفت و اگر درست جواب میدادی بهت جایزه میداد. ما هم چندتایی جایزه دشت کردیم. لحظه ای که رسیدیم به شهر خودش، رمکان، یه تلفن ضروری بهش شد و مجبور شد ما رو همونجا پیاده کنه. ولی با این حال، یه سورپرایز دیگه هم برامون داشت! از پشت صندوق ماشین، یه فلاسک درآورد و بهمون یه قهوه محلی داد. گفت: اینو باید سه شات بخورین، رسممونه! قهوه بدی نبود. فقط دیگه داغ نبود.
بعدش حساب و کتاب رو با لیدر خونگرممون تسویه کردیم. حتی بغلمون هم کرد. کلی هم ازش تشکر کردیم و جالب اینجا بود که با اینکه از صبح تا شب و تا ساعت 7 و خورده ای کلی برای ما وقت و کلی انرژی گذاشت، باز هم هزینش کمتر از لیدر موتور سه چرخ هرمز شد! و خاطره لیدر دیروز هرمز رو شست و با خودش برد و خلاص! لعنتی از ذهنم پاک نمیشه... خخخ. ما هم اسنپو گرفتیم و آقای لیدر منتظر موند تا اسنپ بیاد و سوار شدیمو به سمت قشم حرکت کردیم. کرایه اسنپ از رمکان تا هتل 200 هزار تومان شد.

امروزمون هم تموم شد. با کلی خاطره، ساعت ۸ شب رسیدیم هتل برای استراحت. خیلی خسته بودیم و ترجیح دادیم امشب رو هتل بمونیم و استراحت کنیم. ولی خودمونیم. حق با آقای لیدر بود. اصلاً متوجه گذر زمان نشدیم.
هزینه های روز سوم
ورودی غار خربس نفری 10 هزار تومان
هزینه قایق سواری جزیره هنگام و دیدن دلفین ها نفری 160 هزار تومان
سمبوسه میگو هنگام نفری 100 هزار تومان
ورودی تنگه چاهکو نفری 20 هزار تومان
شام رستوران فیصل سهیلیه 2 میلیون و چهارصد هزار تومان (برای سه نفر)
هزینه تور یک روزه قشم با آقای لیدر 2.5 میلیون تومان (شامل بازدید از غار خربس، دره ستارگان، ساحل ناز، جزیره هنگام، جاده تگزاس، تنگه چاهکوه)
اسنپ از رمکان تا هتل ۲۰۰ هزار تومان
دمای هوا : روز 24 و شب 19 درجه - آفتابی
خلاصه نکات روز سوم:
- دره ستارگان دارای صخره های حساس و شکننده است، روی لبه های آن برای عکس برداری نایستید. فرسایش طبیعی و زلزله های اخیر برخی نقاط را آسیب پذیر کرده است.
- اگر به عکاسی علاقه دارید، در مسیرهای فرعی دره ستارگان زاویه های خلوت و مناسب را پیدا کنید. با دقت بیشتری به اطراف بنگرید.
- برای روز قشم گردی، لباس و کفش اضافی به همراه داشته باشید. مسیرهای خاکی باعث می شود لباس هایتان سریع کثیف شود.
- از صنایع دستی و محصولات محلی خرید کنید تا به اقتصاد بومی کمک کنید.
- اگر قصد بازدید از مناطقی مانند جنگل حرا و ساحل ناز را دارید، وضعیت جزر و مد را بررسی کنید. این موضوع بر اساس تقویم قمری تغییر می کند و می توانید از نرمافزار Nautide یا سایت Tide-Forecast (با لوکیشن قشم) برای چک کردن آن استفاده کنید.
- اگر قصد شنا دارید، حتماً از شرایط جزر و مد مطلع باشید. بعضی از مناطق (مثلاً اطراف جزایر ناز) هنگام مد عمیق و خطرناک میشن.
- بهترین زمان بازدید از ساحل ناز، هنگام جزر است. چون می توان داخل دریا قدم زد و موجودات زنده را مشاهده کرد. اما حتماً با صندل بروید، چون ممکن است پا روی طوطیا بگذارید و زخمی شوید.
- مسیر قایق سواری برای دیدن دلفین ها طولانی تر از حد انتظار است (حدود ۴۵ دقیقه یا بیشتر).
- دیدن دلفین ها بیشتر از اینکه وابسته به زمان خاصی باشد، به دمای هوا بستگی دارد. اگر هوا خنک باشد، احتمال دیدنشان بیشتر است، حتی در ظهر و عصر. اما اگر هوا گرم باشد، نباید انتظار زیادی داشته باشید.
- هنگام بازدید از جزیره هنگام، حتماً در زمان تعیین شده برای بازگشت به اسکله حاضر باشید. تأخیر شما باعث معطلی بقیه و نارضایتی مسافران می شود.
- اگر قصد دارید در مسیر برگشت از جزیره هنگام، برای پرندگان غذا بریزید، حتماً از قبل خوراکی مناسبی مثل بیسکویت یا نان خرد شده همراه داشته باشید.
- هنگام ورود به چاهکوه، مراقب سطوح لیز و حفره های خطرناک باشید، بسیاری از افراد در اینجا دچار آسیب شده اند.
- برای بازدید از جنگل حرا، حتماً نام اسکله را درست انتخاب کنید. اسکله "جنگل حرا سهیلی" را با "اسکله سهیلی" اشتباه نگیرید.
روز چهارم (حرا گردی، از دل آب تا درختان معلق)
یه روز وسط آب، از جنگل های شناور حرا تا موج هایی که منتظر یه ماجراجویی جدیدن. قایق سواری، تفریحات آبی، لنج سواری و ... امروز قراره حسابی خیس بشیم و حالشو ببریم. دریا، ما اومدیم!
صبح روز چهارم سفر، پنج شنبه، بعد از خوردن صبحانه در هتل، یه فرصت خوب داشتیم تا کمی استراحت کنیم و از فضای اطراف لذت ببریم. تصمیم گرفتیم تا ظهر یه سری به دریا بزنیم و از هوای عالی و تفریحات قشم استفاده کنیم. قدم زدن کنار آب و تماشای دریا در روز با اون درخشش فوق العاده، حس و حال متفاوتی داشت. هرچند یکم باد بود و تقریحات چند ساعتی متوقف شده بود. پس یه گشتی توی کافه های قشم زدیم و از حال و هوای شهر لذت بردیم تا زمان بگذره. از طرفی حدود ساعت ۱۱:۴۵ باید اسنپ می گرفتیم و به اسکله جنگل حرا در سهیلی می رفتیم. پس به ناچار و کمی تغییرات در برنامه، برگشتیم سمت هتل تا سوار ماشین بشیم و بریم سمت مقصد بعدی. هزینه این مسیر ۳۵۴ هزار تومان شد.

همونطور که قبلاً عرض کردم، جنگل حرا رو هم در زمان مد میشه دید و هم در زمان جزر. ولی میگن جذابیت این مکان زمانی هست که با پایین اومدن سطح آب، جنگل شگفت انگیزی مشابه فیلم های علمی و تخیلی از آب بیرون زده و هر بیننده ای از دیدنش حیرت زده میشه. این جنگل، نقش تصفیه کننده آب شور رو داره. در واقع پوست و ریشه این درختان با تبدیل آب شور دریا به آب شیرین، قادر بودن سالیان زیادی در این شرایط دوام بیارن. البته جنگل حرا فقط مختص به جزیره قشم نیست و تا حوالی بندر خمیر و جزیره هرمز امتداد داره.
برای تماشای جنگل حرا باید به اسکله روستای طبل، بندر لافت یا اسکله سهیلی و حتی جزیره هرمز رفته و از اونجا سوار قایق بشین و به دل جنگل بزنین. حالا اینکه کدوم جنگل حرا بهتره، سوال درستی نیست، چون همه تقریباً شبیه هم هستن. اما تفاوت های جزئی دارن. مثلاً جنگل حرا در روستای طبل، درختچه های پرتقالی داره که شاید جای دیگه به این شکل نباشه و به گفته محلی ها احتمالاً کمی زیباتره. از طرفی جنگل حرا در سهیلی وسعت بیشتری داره و معروف تره. البته جنگل حرا در هرمز رو نرفتم و نظری ندارم. اما برسیم به جنگل حرای سهیلی، جایی که ما باهاش کلی کار داریم.
این جنگل در سهیلی از نظر امکانات و دسترسی راحت تره. اینجا از امکاناتی نظیر فروشگاه صنایع دستی و سوغاتی، سرویس بهداشتی، سوپرمارکت و... برخوردار هست و به راحتی هم اسنپ گیر میاد. فقط اگر تنهایی یا با ماشین شخصی میاین، حواستون به نام اسکله باشه. اسکله جنگل حرا در روستای سهیلی که بهش اسکله جنگل حرای سهیلی میگن جاییه که قایق های تفریحی ازش حرکت می کنن. اما روی نقشه، خود روستای سهیلی یک "اسکله سهیلی" هم داره که جای دیگست و نباید قاطی کنید. من برای اطمینان عکس لوکیشن رو میزارم براتون.


لنج سواری وسط بهشت
برای برنامه لنج سواری، حواسمون به وسایل ضروری هم بود. کوله پشتی ها رو برداشتیم و داخلش لباس اضافه، صندل، حوله کوچیک، ضدآفتاب، عینک، کلاه و هر چیزی که برای تفریحات آبی لازم بود قرار دادیم. چون امروز باید یه گشت جذاب توی جنگل حرا داشته باشیم، اونم با لنج کاپیتان عادل شاه!

لنج های تفریحی توی قشم زیاد هستن. معروف ترینشون کاپیتان عادل شاه، ناخدا صالح و لنج سنگسر هست. همشون تفریحات آبی نظیر پدل اسکی، پدل برد و ... دارن. اما انتخاب ما عادل شاه بود. چون تعریفشو زیاد شنیده بودیم.
از قبل و از طریق واتساپ با کاپیتان هماهنگ کرده بودیم و هزینه رو هم به صورت کارت به کارت پرداخت کردیم. نفری ۳.۵ میلیون تومان. همه لنج ها تقریباً به طور میانگین قیمتشون حدود 2 میلیون هستش. اما لنج کاپیتان عادل شاه گرونتره. علتش پذیرایی بسیار مفصل تر، تفریحات آبی متنوع تر و جو شاد بهتری هست.

راستی اگر تور ویژه جنگل حرا با قایق توسط آقای لیدر رو هم برمیداشتیم شاید بهتر و بیشتر میشد در مورد زیبایی های این جنگل، نوع پوشش و تاریخچش حرف زد. تازه میشد تفریحات آبی نظیر پدل برد رو هم باهاش هماهنگ کنیم. از سوی دیگه خودتون از طریق کلوپ های تفریحی، پدل برد دریایی هم میشد برید. ولی همه میدونن که پدل برد در جنگل های حرا آرامش بخش تره و توی دریا به واسطه امواج کار سختیه. در کل اگر براتون تور خصوصی یا استفاده از لنج تفریحی مقدور نبود، میتونین برای نمونه از کلوپ آبی کلودنگ هم جهت استفاده از پدل برد جنگل حرا استفاده کنین. خلاصه این جنگل یه دنیای متفاوت داره که میشه با روش های مختلف تجربش کرد.
رأس ساعت ۱ خودمون رو به اسکله رسوندیم. تجربه اولین دیدار با جنگل های حرای سرسبز و زیبا، عطر دریا، صدای پرندگان، شلوغی مردم، حس خیلی خوبی داشت. نیازی به تهیه بلیط اسکله نبود، چون جمعیت زیادی در حال تهیه بلیطن. البته اینکار مخصوص کسانیست که قصد دیدن جنگل حرا با قایق موتوری به صورت یک ساعته دارن. ما که مستقیم به محل سوار شدن رفتیم. چندین لنج دیگه هم اونجا بودن، اما باید دقیق می پرسیدیم که "لنج عادلشاه" کدومه. بعد از معرفی خودمون، مجوز سوار شدن رو گرفتیم.
همانطور که عرض کردم، قیمت این لنج نسبت به بقیه بالاتره، اما خدماتی که ارائه میده، ارزشش رو داره. از میز پذیرایی مفصل گرفته تا موسیقی زنده، دی جی، ناهار و تفریحات آبی متنوع مثل پدل برد، تشک های بادی مختلف و شاتل. یه برنامه حسابی برای چند ساعت هیجان انگیز در دل آب های جنگل حرا!
خب ما سوار لنج شدیم، اما چون باید زودتر می رسیدیم تا جای بهتری گیرمون بیاد، قسمت سرپوشیده کاملاً پر شده بود. یه عده دور میز پذیرایی نشسته بودن و ما مجبور شدیم توی آفتاب، یه گوشه ای برای خودمون پیدا کنیم. وسایلمون رو زیر نیمکت گذاشتیم و سریع ضد آفتاب زدیم، چون گرمای هوا حسابی اذیت کننده بود ولی با دیدن منظره اطراف، آرامش سراغمون میومد.

باز هم این نکته برام ثابت شد که وقتی قراره جایی گروهی جمع بشی، بی نظمی همیشه هست. برای همین، من معمولاً ترجیح میدم بدون تور سفر کنم یا نهایتاً تور خصوصی بگیرم. نمونش همینجا، که قرار بود ساعت ۱ همه سوار بشن، ولی آخرین نفر تازه ساعت ۱:۵۰ ظهر رسید! یعنی ۵۰ دقیقه تأخیر و جالب اینجاست که تقصیر فقط یک خانواده نبود. بلکه اکثر مردم مدام با فاصله زمانی می رسیدن و هیچ کس هم تایم شناس نبود. این موضوع رو قبل تر هم شنیده بودم که گاهی بعضی از افراد اینقدر دیر میان که از سوار شدن جا می مونن و مجبور میشن با قایق موتوری خودشون رو به لنج برسونن. نگاه بقیه هم به این آدم های دیررس، گفتنی نبود! انگار توی نگاهشون فحش بود! به هر حال پایین لنج که پر شد، به اجبار مابقی افراد میرفتن طبقه دوم. اگر هم طبقه دوم بری، در حین حرکت لنج نمیتونی پایین بیای و بخاطر ایمنی بهتون اجازه نمیدن و عملاً از پذیرایی جا میمونی. هرچند خیلی از افراد همین قانون رو هم رعایت نمیکردن!
خب وقتی نفرات کامل شد، کاپیتان با لباس سرتاسر سفید (دشداشه عربی) وارد لنج شد و با همه با خونگرمی دست داد و بالاخره بعد از ۵۰ دقیقه انتظار توی آفتاب، لنج حرکت کرد. آروم آروم در دل آب جلو رفتیم و کم کم باد خنکی به صورتمون خورد. دیجی هم شروع به نواختن کرد…
نم نم از اسکله دور شدیم و به دل جنگل حرا زدیم. مردمی رو دیدیم که سوار بر آلاچیق شناور، قایق موتوری و لنج های دیگه از کنارمون میگذشتن. آب خیلی آروم بود، درخششش زیر نور آفتاب خیره کننده و درختچه های سبز و زیبا که فعلاً ریشه هاشون کاملاً زیر آب بود، دور تا دورمون رو گرفته بودن. منظره ای سرسبز و بکر که انگار یه تابلوی نقاشی زنده جلوی چشممون بود.


لنج آروم آروم به سمتی رفت که قرار بود تفریحاتمون رو شروع کنیم. هوای تازه، صدای پرنده ها ترکیب شده با حس موسیقی حال عجیبی به آدم می داد. یه ترکیبی از آرامش و هیجان که منتظر بودیم با تفریحات آبی، رنگ و بوی تازه ای بگیره.
کمی از خودمون پذیرایی کردیم. انواع میوه های استوایی، خوراکی هایی مثل چیپس، پفک و پاستیل، نوشیدنی های مختلف از جمله گواوا، ماست، تنقلات، شیرموز و چیزهای دیگه روی میز چیده شده بود. البته اونایی که دور میز و در سایه بودن حسابی کیف می کردن. هم توی آفتاب نبودن، هم همه چی جلوی دستشون بود. اما ما که دورتر نشسته بودیم، مجبور بودیم خوراکی ها رو توی ظرف بریزیم و بیاریم سر جامون یا ایستاده همونجا بخوریم. در همین حین، یه قایق موتوری هم کنار لنج در حال حرکت بود و ساپورتش میکرد. داخلش پر از پدل برد و تشک های بادی تفریحی بود که قراره بعداً ازشون استفاده کنیم. نگاه کردن به اون قایق، توی دل همه افراد شور و شوق انداخته بود، انگار که تفریحات هیجان انگیز تازه داشتن شروع می شدن.
قبل از اینکه برسیم به محل تفریحات، یه نکته جالب در مورد این لنج این بود که هفت نفر به صورت تمام وقت اونجا مشغول کار بودن.
- یک نفر روی قایق موتوری که وظیفه آوردن تجهیزات تفریحی رو داشت.
- یک نفر مسئول هماهنگی و تدارکات.
- یک خانم که اگه برای مسافرهای خانم مشکلی پیش می اومد، کمکشون می کرد.
- یک دی جی که مسئول گرم کردن جو بود.
- "الکس"، خواننده ای که اجرای زنده داشت و یه چهره شناخته شده محسوب می شد.
- یک خانم که توی کافی شاپ لنج کار میکرد.
- و خود کاپیتان که در واقع رئیس مجموعه بود.
در همین حین، متوجه شدیم که یه عده شروع کردن به پوشیدن جلیقه نجات. احتمالاً اونایی بودن که تجربه داشتن و می دونستن که قراره همین نزدیکی ها وسط آب، لنج نگه داره و تفریحات شروع بشه. ما که بی خبر بودیم، کمی دیرتر جنبیدیم و تا لباس عوض کنیم و جلیقه بپوشیم، خیلی ها از ما جلوتر تویی صف بودن.
چند تا نکته که جا داشت بهتر مدیریت بشه:
تعداد پدل بردها کافی نبود. این تخته های شناور برای همه افراد روی لنج نبود و یه عده که زودتر آماده شده بودن، سریع تر گرفتنشون. بعضی از پدل بردها دو نفره بود، بعضی تک نفره و جالب تر اینکه بعضیاشون اصلاً پارو نداشتن، چون گم شده بود! این یکی از نقدهای جدی به برنامه ریزی لنج بود. وقتی هزینه بالایی گرفته می شه، انتظار میره تجهیزات هم به تعداد کافی باشه. همچنین سرویس بهداشتی ناکافی بود. یه سرویس کوچک برای ۵۰ نفر؟ نتیجه این شد که هر بار می خواستیم بریم سرویس یا لباس عوض کنیم، باید نیم ساعت توی صف می ایستادیم. کاش حداقل طبقه بالا یه اتاقک جدا برای تعویض لباس می گذاشتن تا صف سرویس بهداشتی اینقدر طولانی نشه.
البته اینا نکات کوچیکی محسوب شده و در برابر نقاط مثبت این لنج هیچی نیستن، ولی خب با توجه به این هزینه ای که شده، انتظار میره این جزئیات هم رعایت بشه تا تجربه این تفریح برای مسافرا بهتر و با کیفیت تر برگزار بشه.
من و خانمم خیلی دوست داشتیم که پدل برد دو نفره سوار بشیم، ولی از بدشانسی آخرین پدل برد موجود تک نفره بود که خانمم سوار شد و من موندم بدون پدل برد. مجبور شدم حدود نیم ساعت منتظر بمونم تا یکی برگرده و بالاخره نوبتم بشه. چند نفر دیگه هم پشت سر من بودن که به اون ها هم نرسیده بود.

خود الکس که مسئول هماهنگی پدل بردها بود، می گفت که خانم ها زودتر خسته می شن، چون پارو زدن، بازوها رو خسته می کنه. معمولاً ده دقیقه ای بیشتر دوام نمیارن و برمی گردن. خیلی ها هم تعادلشون به هم می خورد و داخل آب می افتادن. البته افتادن توی آب خودش یه تفریح بود و جزو جذابیت های ماجرا حساب می شد. آب یه مقدار سرد بود، ولی آزاردهنده نبود. فقط باید حواستون به پاروتون باشه، چون اگر بیفته توی آب و گم بشه، باید هزینه اش رو پرداخت کنید که قیمت کمی هم نداره!
نکته مهم این بود که اگر در حال افتادن توی آب هستید، پارو رو محکم نگه دارید و با پارو بیفتید، نه اینکه پارو رو ول کنید. چون بعداً پیدا کردنش سخت می شد و باید جریمه می دادید.

وقتی کسی توی آب می افتاد، یه قایق موتوری سریع می اومد و افراد رو جمع می کرد. البته جلیقه نمیزاره که پایین برین. پس استرس نگیرین. نکته جالب این بود که اگر از یه پدل برد استفاده کرده بودید و می خواستید مدل دیگه ای رو امتحان کنید، می تونستید برید توی لنج و بعد با یه مدل دیگه برگردید. بعضیا چند بار عوض می کردن تا همه رو تجربه کنن.
بالاخره من هم سوار پدل برد شدم و آروم به سمت آب و درختچه های جنگل حرا حرکت کردم. کم کم سطح آب پایین می اومد و ریشه های درختان مثل سوزن از زیر آب بیرون می زد. فاصله لنج تا درختچه ها شاید دویست، سیصد متر بیشتر نبود، ولی همین مسیر کوتاه روی پدل برد یه حس فوق العاده داشت. با آرامش نشستم، تعادل رو حفظ کردم و آروم آروم پارو زدم. برخلاف چیزی که فکر می کردم، حفظ تعادل سخت نبود، فقط باید آروم حرکت می کردی و با حس آب هماهنگ می شدی.

از لنج دور شدم. رفتم سمت خانمم. چند دقیقه بعد هم خواهرزادم خودش رو بهم رسوند. محیط کاملاً ساکت بود. بعضیا هم روی تشک یوگا دراز کشیده بودن. یه سکوت مطلق که فقط صدای پارو زدن شنیده می شد. تجربه عجیبی بود، یه جورایی آدمو غرق خودش می کرد. البته هر از گاهی یه سری از مسافرا که تعادلشون رو از دست می دادن، با صدای جیغ و خنده می افتادن توی آب، که همین سکوت رو می شکست و فضا رو شاد می کرد. بعضیا هم مسیرشون رو گم کرده بودن و با سوت زدن سعی می کردن توجه قایق نجات رو جلب کنن. چون داشتن خیلی دور میشدن.
هوا کم کم رو به غروب می رفت، نور خورشید روی آب منعکس شده بود و منظره ای محشر ساخته بود. روی پدل برد نشسته بودم و غروب نارنجی رو تماشا می کردم، واقعاً یکی از بهترین لحظات سفرم بود. تنها چیزی که کم داشتیم یه دوربین ضد آب بود که بتونیم از این لحظات فوق العاده خیلی بیشتر عکس و فیلم شخصی بگیریم. حیف شد، ولی این خاطره توی ذهنمون تا همیشه می مونه.
من هم که داشتم از دور منظره رو نگاه می کردم و غرق در آرامش محو زیبایی جنگل شده بودم، یه لحظه برگشتم تا کسی که به داخل آب افتاد رو نگاه کنم، تعادلم به هم خورد و پرتاب شدم توی آب! البته حواسم به پارو بود و اون رو ول نکردم، ولی بیرون کشیدن خودم از آب و دوباره سوار شدن روی پدل برد کار آسونی اصلاً نیست. یه مدت کوتاه تقلا کردم تا قایق اومد دنبالم و منو جمع کرد! یکم سرد بود و پام به کف زمین هم نمیرسید! خنده دار بود. بدون شک، این تجربه رو به هر کسی که به قشم سفر می کنه، پیشنهاد می کنم.


از آب که اومدیم بیرون، مستقیم رفتیم توی صف شاتل. تقریباً جزو آخرین نفراتی بودیم که سوار شدیم، چون همزمان با شاتل سواری ما، دیگ بزرگ غذا رو آوردن. روی طبقه دوم لنج هم کاپیتان داشت میگو کبابی درست می کرد، که بوش کل فضا رو پر کرده بود.

حالا نوبت ما بود! سوار شاتل شدیم، محکم دستگیره ها رو گرفتیم و قایق با سرعت و شتاب فوق العاده ای ما رو کشید. لحظاتی که روی آب پرتاب می شدیم و دوباره پایین می اومدیم، از خنده نمی تونستیم خودمون رو نگه داریم. واقعاً یکی از هیجان انگیزترین بخش های این سفر بود. آب شور جنگل حرا به صورتمون پاشیده می شد، باد به شدت به بدنمون می خورد و از همه قشنگ تر، لحظات غروب بود. تصور کن، یکی از زیباترین غروب های قشم، درست وسط آب، روی شاتل. واقعاً یه تجربه بی نظیر بود.
حدود ده دقیقه شاتل سواری کردیم و بعدش تموم شد. کاملاً خیس شده بودیم، ولی چون صف سرویس بهداشتی و رختکن طولانی بود، تصمیم گرفتیم همون جوری یه حوله دور خودمون بپیچیم و لباسمون که آستین کوتاه و شلوارک بود رو عوض نکنیم. یکی اون وسط به شوخی بهمون گفت، بپرین توی آب تا خشک شین !
حالا نوبت ناهار بود. غذا رو همون جا روی لنج بهمون دادن. جا برای نشستن نبود. به ناچار دور میز سرپا موندیم. یه مقدار هم از میگوهای کبابی امتحان کردیم. غذا خوشمزه بود، یه مدل برنج داشت که یه تکه مرغ هم کنارش بود و روش کشمش داشت. اسم دقیق غذا رو نمی دونم، شاید هواری مرغ یا هواری میگو بود. یه مقدار ادویه دار بود، که خب ممکنه باب میل همه نباشه، ولی به نظرم طعمش خوب بود. در کل، یه ناهار دلچسب بعد از کلی تفریح هیجان انگیز!

لنج های همسایه در مسیر عبور


بعد از صرف ناهار، دیگه هوا کاملاً تاریک شده بود. به همه گفتن که دورتادور لنج بشینیم، چراغ های لنج روشن شد و یه فضای رویایی در دل غروب جنگل شکل گرفت. کاپیتان اومد پشت میکروفون، الکس گیتارش رو برداشت، دی جی موسیقی رو خاموش کرد و اجرای زنده شروع شد.
یه ترکیب عالی از موسیقی زنده. آهنگ های محلی جنوبی، ترانه هایی از عرفان طهماسبی، قطعاتی از ناصر عبداللهی و … همه چی آماده بود برای یه شب به یاد موندنی. گفتن که از این قسمت می تونید فیلم برداری کنید، هیچ مشکلی نداره. نورهای کم رنگ لنج روی آب منعکس شده بود، نسیم خنک شب می وزید و همه غرق در موسیقی شده بودن.
حدود نیم ساعت یا شاید بیشتر، سه الی چهارنفره اجرا کردن و فضای لنج پر از حس خوب و لحظات شاد شد. یه پایان فوق العاده برای یه روز پر از هیجان و خاطره!
وقتی اجرای موسیقی زنده تموم شد، دی جی دوباره کارش رو شروع کرد و یه جشن حسابی روی لنج راه افتاد. تقریباً یکی دو ساعت فضای شاد و هیجان انگیزی برقرار بود، همه در حال شادی و نرمش و بعضیا دست می زدن، بعضیا روی صندلیاشون نشسته بودن و از فضا لذت می بردن. هوا تاریک تاریک بود و فقط رقص نور روی قایق نمایان بود.
نورپردازی لنج توی تاریکی دریا، موسیقی پرانرژی و موج های آروم زیر پای لنج یه حس خاص و متفاوتی ایجاد کرده بود. انگار وسط دریا، توی دل جنگل های حرا، یه جشن کوچیک اما پر از حال خوب برپا شده بود. لحظات عالی بود که اصلاً گذر زمان حس نمی شد. حدود دو ساعت این ماجرا طول کشید. اواخر کاپیتان همزمان با دقت داشت لنج رو هدایت می کرد و به سکان دار علامت می داد تا با سرعت کم و بدون مشکل پهلو بگیریم. بعد از یه روز پرهیجان و خاطره ساز، بالاخره رسیدیم به اسکله سهیلی. شاید مسیر برگشت حدود 45 دقیقه طول کشید. حدود ساعت ۷ و خورده ای بود که پا روی اسکله گذاشتیم. بعد از خداحافظی با عوامل لنج و تشکر ازشون و اینکه تبلیغشون رو قطعاً برای همه میکنیم، یه اسنپ گرفتیم که ۴۰۸ هزار تومن شد. البته اسنپ کمی دیر اومد، ولی خب مسیر اسکله سهیلی به قشم هم دوره، هم جاده اش اصلاً تعریفی نداره و بدون چراغه، واسه همین طبیعی بود که یه مقدار معطل بشیم. در طول روز هم رانندگان خیلی محتاطانه رانندگی میکنن چون ممکنه هر لحظه یک شتری خرامان خرامان از راه برسه و از عرض جاده عبور کنه.
حدود یک ساعت و نیم بعد رسیدیم هتل. لباس عوض کردیم، یه دوش گرفتیم و یه کم استراحت کردیم. با اینکه کلی خسته بودیم، ولی خب شب آخر تو قشم بود و دلمون نمی اومد که همین جوری توی هتل بمونیم. تصمیم گرفتیم یه بار دیگه بریم بیرون، یه چرخی توی شهر بزنیم و از آخرین شب سفرمون هم نهایت استفاده رو ببریم.
شب آخر در قشم – خداحافظی با طعم دریا
برناممون برای آخرین شب، رفتن به کافه توسکا بود که موزیک زنده هم داشت، اما وقتی تماس گرفتیم، گفتن جا ندارن و باید از قبل رزرو می کردیم. یکم خورد توی ذوقمون، ولی تصمیم گرفتیم یه جای دیگه رو امتحان کنیم. کافه گفاره هم معروف بود. با یک سرچ ساده متوجه شدیم که فقط مخصوص صبحانه است. کافه برگومات هم کافه معروفیه ولی ما یه کافه نزدیک هتل پیدا کردیم به اسم اربیان تی هاوس که فضای خیلی خوشگلی داشت. ما رفتیم اونجا. بعدش فهمیدیم یکی از قسمت های سریال مرداب اینجا فیلمبرداری شده بود. نشستیم، سه چای خوش عطر سفارش دادیم. بعدش کنار ساحل قدم زدیم و با خودمون گفتیم حالا که شب آخره، حیفه که یه بار دیگه سری به رستوران سی رول نزنیم و طعم غذاهای دریایی رو برای آخرین بار تجربه نکنیم.


پیاده راه افتادیم سمت رستوران سی رول. ابتدای خیابون یه دکه فلافل فروشی دیدیم که یه آقا و خانم مشغول کار بودن. گفتیم حیفه که فلافل جنوبی رو هم امتحان نکنیم! خخخ. دو تا ساندویچ فلافل گرفتیم که برای سه نفر کافی بود. خوشمزه بود. ولی بهترشو هم قبلاً خورده بودیم. فلافل دونه ای 50 تومن بود. در ادامه مسیر وقتی رسیدیم به حوالی رستوران، دیدیم خیابون کاملاً با روز فرق داره! همه مغازه ها باز بودن، پیاده روها پر از میز و صندلی های غذاخوری شده بود و کلی آدم مشغول غذا خوردن بودن. یه حال و هوای پرشور و زنده که هیچ شباهتی به ساعات خلوت ظهر نداشت. انواع غذاهای خیابانی، شاورما، ماهی و غذاهای دریایی به چشم می خورد. ماهم مجدد رفتیم رستوران سی رول و یه ظرف میگو سوخاری به قیمت 612 هزار تومان سفارش دادیم تا خاطره طعم های دریایی رو با خودمون ببریم.

تقریباً تا ساعت ۱۱:۳۰ – ۱۲ شب توی خیابون های اطراف هتل قدم زدیم، نورها، صدای مردم و بوی غذاهای خیابونی حس و حال خوبی داشت، ولی دیگه خستگی کار خودش رو کرد. در مسیر برگشت به هتل از کنار شاورمای نیکو گذشتیم که دیدیم صف عجیبی بود. بعد از پرس و جو متوجه شدیم که یکی از معروف ترین های قشم محسوب میشه. خصوصاً شاورمای گوشت با قیمت 110 هزار تومان. ولی ما دیگه جا نداشتیم چیزی بخوریم. پس برگشتیم هتل، وسایل رو یکم جمع و جور کردیم و آماده شدیم برای خواب، چون فردا قرار بود برگردیم...
هزینه های روز چهارم
اسنپ از هتل تا اسکله جنگل حرا سهیلی ۳۵۴ هزار تومان
اسنپ برگشت از جنگل حرا سهیلی تا هتل ۴۰۸ هزار تومان
هزینه لنج تفریحی کاپیتان عادل شاه نفری سه و نیم میلیون تومان
فلافل جنوبی نفری 50 هزار تومان
بشقاب سوخاری میگو و ماهی رستوران سی رول ۶۱۲ هزار تومان
دمای هوا: روز 23 و شب 19 - آفتابی / ابری
خلاصه نکات روز چهارم:
- هنگام سوار شدن به لنج های تفریحی، زودتر برسید تا جای بهتری نصیبتان شود. قسمت های سایه دار سریع پر می شوند.
- وسایل ضروری برای تفریحات آبی همراه داشته باشید: لباس اضافی، صندل، حوله کوچک، ضدآفتاب، عینک، کلاه و غیره.
- لباس مناسب برای خانم ها در کل مکان های دیدنی قشم، دامن، شلوار سندبادی، شلوار کراپ، پیراهن بلند جنوبی یا پیراهن های آزاد و خنک هستش.
- برای تجربه بهتر از جنگل حرا، حتماً یک دوربین ضدآب همراه داشته باشید تا بتوانید لحظات خاص و زیبای روی آب را ثبت کنید.
- اگر قصد پدل برد سواری دارید، مراقب تعادل خود باشید و در صورت افتادن، نگران نباشید. قایق نجات حواسش به شما هست.
- اگر به غذاهای ادویه دار حساسیت دارید، در انتخاب غذاهای محلی قشم دقت کنید. برخی غذاها مثل "هواری" طعم تندی دارند.
- در کل سفر پول نقد همراه داشته باشید.
- اگه علاقه دارید، می تونید با ماهیگیرهای محلی هماهنگ کنید و یه روز رو همراهشون برید صید ماهی!
- اگه داروی خاصی مصرف می کنید، حتماً همراهتون داشته باشید، چون ممکنه توی جزیره داروهای مورد نظرتون پیدا نشه.
- بیمارستان های قشم امکانات خوبی دارن، اما اگه به مشکل جدی برخوردید، بهترین گزینه بیمارستان های بندرعباس هستن.
- شب ها، بعضی جاده ها نور کافی ندارن و حیوانات مثل شتر یا بز ممکنه ناگهانی وارد جاده بشن. مراقب باشید.
- قشم تاکسی خطی یا اتوبوس عمومی نداره، یعنی برای رفت و آمد باید یا ماشین کرایه کنی یا تاکسی دربست بگیری و یا اسنپ که ممکنه برای بعضی مسیرها گرون در بیاد.
روز آخر (پنجم) – خداحافظی با قشم زیبا
صبح یه کم بیشتر خوابیدیم و راس ساعت ۸ تازه از خواب بیدار شدیم. بعد از آماده شدن، رفتیم برای صبحونه. بعد از برگشتن به اتاق، هنوز حدود دو ساعت تا زمان تحویل اتاق وقت داشتیم، پس شروع کردیم به جمع کردن وسایل و بستن چمدون ها. همه چیز رو مرتب کردیم و تقریباً ساعت ۱۱:۳۰ آماده بودیم که هتل هم زنگ زد و یادآوری کرد که وقت چک اوت رسیده.
ساعت ۱۱:۴۵ اومدیم پایین، اتاق رو تحویل دادیم و مدارک رو گرفتیم. اما هنوز یه مقدار وقت داشتیم، چون پروازمون ساعت ۱۵:۴۵ بود و فرودگاه قشم هم یک ساعت با شهر فاصله داره. حدود نیم ساعت تو لابی نشستیم تا وقت بگذره و بعد از هتل خواستیم که برامون یک تاکسی فرودگاه بگیره.
ساعت ۱۲:۱۵ تاکسی اومد دنبالمون، سوار شدیم و تقریباً ساعت حدود 1 و خورده ای ظهر رسیدیم فرودگاه قشم. هزینه تاکسی 350 هزار تومان شد.


ماجرای گمرک در فرودگاه قشم
بعد از عبور از گیت بازرسی و چک کردن چمدون ها، خیالمون راحت شد که وارد سالن انتظار فرودگاه بشیم. اما یهو صدا زدن که برگردیم!
کی بود؟ گمرک. گفتن که باید یه بار دیگه وسایلمون رو از یه گیت دیگه رد کنیم. گفتم چرا؟ گفتن که چون شما وسایل برقی دارید. گفتم خب، ما دو تا وسیله برقی خریدیم، این که چیز خاصی نیست. ولی گفتن خیر، باید برید گمرک و برگه سبز بگیرید!
گفتم: مگه من قاچاق کردم؟ مگه از کشور خارجی آوردم؟ توی همین کشور خودمون خریدم! حالا باید بیام پول اضافه بدم؟ با اینکه ارزونتر خریدم و مابه التفاوتش رو باید بدم به شما؟
آخرش چون دیدن که من کوتاه نمیام، گفتن برو و بیخیال شو! چی شد؟! یعنی همه این کارها برای این بود که از هر کسی که بتونن، پول بگیرن؟! پس چرا از من نگرفتن؟؟ این کار کاملاً سلیقه ای و غیرشفاف بود، و اینجاست که باید جلوی این مدل برخوردها ایستاد.
در نهایت، بعد از سلفون پیچیدن چمدان ها (به ازای هر نفر 173 هزار تومان) و چک این و گرفتن کارت پرواز، پروازمون سر وقت انجام شد و بعد از یه سفر پر از تجربه، برگشتیم تهران و رفتیم پارکینگ شماره 3 سراغ ماشین. تهرانی که دوباره همون آلودگی و همون ترافیک وحشتناک رو غروب جمعه داشت! هزینه پارک ماشین در فرودگاه مهرآباد هم برای این مدت (4 شب) 303 هزار تومان شد.


هزینه های روز پنجم
هزینه تاکسی تا فرودگاه قشم ۳۵۰ هزار تومان
هزینه سلفون چمدان 173 هزار تومان به ازای هر چمدان
هزینه پارکینگ فرودگاه مهرآباد ۳۰۳ هزار تومان به ازای 4 شب و 5 روز.
دمای هوا : روز 22 و شب 17 - ابری
سخن پایانی
قشم، جزیره ای که از جنگل های حرا تا سواحل بکر و تفریحات مهیجش، هر لحظه اش پر از شگفتیه. مردمانی خونگرم، غذاهایی لذیذ و تجربه هایی که فقط اونجا می تونید لمسش کنید. در واقع قشم فقط یک مقصد گردشگری نیست، بلکه دنیایی از فرهنگ های بومی و خاطره هاییست که حسابی به جونت میشینه. یک تجربست که هر بار یادش بیفتی، دلت میخواد دوباره بری. اما حیفه که این گنج طبیعی هنوز اون طور که باید، بهش رسیدگی نشده. با زیرساخت های بهتر و مدیریت گردشگری حرفه ای تر، قشم و هرمز می تونه نه تنها به بهشت مسافران ایرانی، بلکه به یکی از مقاصد جذاب برای گردشگران خارجی تبدیل بشه.
به نظرم حتی 5 روز هم برای قشم کمه. قشم خیلی بزرگه و مکان های دیدنی زیادی داره. فقط در نظر داشته باشین که لیدرهای محلی و مردم بومی میگن اصلاً عید نوروز به قشم نیاین. چون بهتون خوش نمیگذره و علاوه بر صف و انتظار زیاد برای هر مکان دیدنی، از خدمات پایین تری با صرف هزینه بیشتر برخوردار خواهید شد. چون هنوز زیرساخت های گردشگری توانایی مدیریت این حجم از توریست رو نداره. برای همین گاهی اون آرامش و لذت واقعی که انتظار دارین ممکنه جای خودش رو به ازدحام و معطلی بده.
در نهایت حدود خرجکرد هر نفر بدون خریدهای شخصی 25 میلیون تومان در اومد. هزینه ای که شاید تا سال گذشته میشد برای یک سفر خارجی خرج کرد. همین الان که دارم این سفرنامه رو مینویسم دلار از 90 هزار تومان هم عبور کرد. شاید سال دیگه همین موقع حتی سفر به قشم هم برای خیلی از افراد و حتی خودم سخت تر بشه. چه میشه گفت. هر چی هم بگیم بی تاثیره گویا. بگذریم.

خب، قشم تموم شد. این بود از سفر پنج روزه ما. ولی خاطراتش؟ هنوز توی ذهنمونه. مثل عطر دریا که تا مدت ها از لباسم نمیره...
امیدوارم تونسته باشم در برخی از موارد تا حدودی رفع ابهام کنم و کمک هر چند ناچیزی به دوستانی که قصد سفر به جزیره قشم دارن انجام بدم. بدی و خوبی رو به بزرگواری خودتون ببخشید. هر سوالی بود همینجا یا توسط ایمیل در خدمتم.
آرزو می کنم جیبتون همیشه پر از پول و دائم در سفرهای تفریحی و زندگیتون به شیرینی دسرهای جنوبی پیوسته لبریز از خوشی و آرامش باشه.
ارادتمند شما. زمستان 1403.