اواخر مرداد ماه 95 بود که تازه از سفر به باتومی و شمال ترکیه برگشته بودم.و قدری خستگی و مسافت طولانی راه مضاف بر اینکه این سفر سه هزار کیلومتری هم زمینی انجام شده بود در جان و تنم  سنگینی می کرد.

ولی مدت زیادی نگذشته بود که شوق سفر دوباره وجودم رو فرا گرفت و این بار مقصدی که سال ها انتظارشو میکشیدم هدف اصلی بود به خصوص در این شرایط  خاص و بحرانی لبنان !

همیشه به خودم میبالم که سفر رو به دور از تجملات و تشریفاتش ساده و ناگهانی برگزار میکنم.دل به دریا میزنم و مقصدی رو انتخاب میکنم که دلم طلب میکنه و یا کمتر کسی جرات رفتن به اون رو داشته باشه .این بار هم لبنان این طور بود هنوز بیشتر از نیمی از سوریه در تصرف داعش و گروه های مسلح بود و حتی شهر های مرزی لبنان و قسمتی از خاک اون در تصرف ان ها در کنار اون عدم اطلاع رسانی کافی درباره کیفیت و نحوه سفر  و رغبت اژانس ها برای برگزاری تور سبب شده بود تعداد انگشت شماری ریسک همچنین سفری رو بکنه

از نیمه شهریور که گذشتیم به فکر تدارکات سفر افتادم قبل از هر چیزی ویزا .ابتدا با کمی تحقیق و جست و جو متوجه شدم لبنان برای ما ویزا نداره و جالب تر از اون اینکه خیلی از اژانس ها و دست اندرکاران از این قضیه بی خبر بودند و دیگری خرید بلیط ارزان و مطمئن بود

بیشتر اوقات مرجع من برای بررسی ایرلاین ها سایت معتبر اسکای اسکنر هست و با کمال تاسف گزینه ها موجود در ان یا خیلی گران یا با توجه به قوانین مقررات امکان خرید ان به سادگی برای ما مهیا نبود .بعد به سراغ وب سایت های ایر لاین های داخلی رفتم و خوشبختانه ایران ایر هر هفته پرواز مستقیم به مقصد بیروت داشت و کمترین نرخ رو هم ارایه میداد .با توجه به ماهیت سفر من که کوله گردی و دیدن جاذبه های مورد نظرم و به اصطلاحی  سفر کند کردن بود رو تجربه کنم بقیه سفر مهیج ترین بخش ان میشد .

حضورا به اژانس های هواپیمایی شهر خودم مراجعه کردم و با قیمت 1880000 تومان به ازای هر نفر و برای بلیط رفت و برگشت به مقصد بیروت برای تاریخ 7 مهر ماه رو تهیه کردم و جالب اونجا بود که مسئول صدور تا لحظه اخر با حالتی نگران میپرسید مطمئن هستید لبنان ویزا نمیخاد ؟ از عدم استرداد بلیط و شرایط اون میگفت و به نوعی گوشزد میکرد اگر به هر دلیلی سفر شما انجام نشه متحمل هزینه سنگین میشید با  یک لبخند حاکی از رضایت و قبول مسئولیت های ناشی از اون بلیط خود رو در کاور اهدایی اژانس گرفتم و با شور و اشتیاق خاصی این خبر رو به دوستم که همراه من در این سفر بود رسوندم.

اولین سفری بود که در نظر داشتم کم هزینه و به تعبیری کوله گردی سفر کنم.و در کنار ان مدت های که در سایت معروفcouchsurfing  که محبوب ترین سایت میزبانی هست فعال بوده و خیل عظیمی از مسافر ها رو میزبانی بوده ام .و حتی تعدادی از بهترین دوستانم و تجربه های زندگی ام مدیون این سایت هست . شروع به درخواست میزبانی از اعضای معتبر سایت برای تاریخ مورد نظر سفرم کردم و چون هنوز هفته ای به شروع سفر مانده منتظر دریافت پاسخ ها شدم .گاهی حسرت میخورم چطور با وجود این همه ظرفیت و رشد تکنولوزی  جوانان با شور و نشاط و شرکت های نو اور هنوز هم قدری در به کارگیری این موارد در بهبود صنعت گردشگری با مشکل مواجه هستیم.و یا حتی در صورت امکان فعالیت با مهری مواجه میشیم.

بالخره موعد سفر فراهم رسید و من جز چند دست لباس ،پاسپورت ،مقداری پول ،هدیه خوردنی دوستم و البته کوله کوچکم  چیزی دیگری بر نداشتم. ساعت حدودا سه بعد از ظهر که پسر خاله  من به همراه همسرش به دنبال من امد و با قبول هزینه ان توسط من مارو به فرودگاه رساند.خودم دوست دارم هر بار که به فرودگاه میرم درگیر جای پارک و هزینه های نسبتا گران و معطلی ان نشوم و بار ان را از دوشم بر دارم.

وسایل من قبل سفر:

  • کوله و چند دست لباس زیر ،جوراب و شلوار راحتی
  • پول نقد به دلار و تعبیه جا برای انداختن به دور گردن
  • بلیط،اب، کارت ملی و خوردنی تو راه (اجیل چهر مغز) و الو خشک

بعد از حدود دو ساعت و نیم به فرودگاه رسیدیم هوای قدری گرمی و لی قابل تحمل بود و بعد از خداحافظی به  گیت ورود که رسیدیم قدری صف بود مثل همیشه .همانطور که انتظار میرفت تشریفات کنترل مدارک تحویل وسایلم دوستانم و صف خروج قدری طول کشید و چون در ان زمان دستگاه خودکار عوارض خروج هم وجود نداشت بعد از اتمام کار ها تنها 15 دقیقه با زمان پرواز فاصله داشتیم و هنوز ارز دلار خودمون رو هم نگرفته بودیم . استرس سراسر  وجودمان را فرا گرفت و ترس از عدم رسیدن به موقع ما رو قدری مضطرب کرد . خوشبختانه با هر ترتیبی  با فاصله پنج دقیقه ای به پای پرواز رسیدیم و با کمال تعجب همه مسافران را منتظر دیدیم . اری تاخیر !

تجربه تاخیر قبلا داشته ام و چون خسته هم بودم منتطر نشستم و دقایقی بعد از کادر ایران ایر برای عذر خواهی و توزیع قدری خوراکی به سمت ما امدند . خوشحال شدیم و ان ها قول دادند در اسرع وقت مشکل تمام میشود و ما  پرواز را شروع میکنیم.به هر صورت نه تنها دقایقی بلکه تا  شش  ساعت تاخیر به طول انجامید و داد همه مسافران به جز اندکی که ما نیز شاملشان میشد در امده بود .

ساعت از نیمه شب گذشته بود داخل هواپیمای نه چندان جدید شرکت ایران ایر شدیم.بعد از چند دقیقه تشریفات تمام شد و از زمین بر خاستیم . اکثر مسافران روحانی و خانواده انان و یا ایرانیایی بودند که برای سفارت ایران و دفاتر ان در لبنان کار میکنند .جو سنگینی حاکم بود . بعد از گذشت دقایقی دوباره با نوشیدنی کیک و  اب میوه  پذیرایی شدیم .در راه متوجه شدیم تاخیر به دلیل عدم عبور هواپیما از اسمان سوریه( ان زمان نصف سوریه دست داعش بود) قدری دیر میرسد .رفتار مهمانداران هم مودبانه بود  صرف بلافاصله شام زمانی را برای کار دیگه از ما سلب کرده بود .من خوراک گوشت سفارش دادم و البته کلا دو مدل انتخاب بیشتر نداشتیم .

کلا پرواز های ایران ایر اقتصادی ،ساده و بدون هر گونه تجملات هستند و تحریم ها هم مانع از رشد و شکوفایی ان شده است.

پس از حدود سه ساعت به فرودگاه رفیق حریری بیروت رسیدیم .فرودگاه از اسمان جلوه ویژه ای دارد به خصوص که فاصله نزدیکی با شهر و دریای مدیترانه دارد و ظاهری تمیز و خلوتی ان هم مزید بر علت شده که تجربه ورود خوبی از ان در یادم به خاطر بماند.

تابلوها را که دنبال کرده راهی محل چک کردن پاسپورت ها شدیم (البته قبل ان  به دلیل عدم توجه به معنی دقیق تابلو ها قدری دور شده بودیم) .عده ای مشغول  پر کردن فرم ویزا بودن و تعدادی نیز در صف انتظار .ما نیز فکر کردیم پر کردن این فرم برای ما اجباری است و مشغول پر کردن بودیم که افسر مربوطه ناگهان گفت برای شما نیازی نیست.

خوشحال شدیم و در صف منتظر بودیم که چند گیت ورود دیگر نیز باز شد و از ازدحام جمعیت کاسته شد .مهر ورود کمتر از یک دقیقه در پاسپورت ما زده شد و مستقیم راهی درب خروج و تاکسی شدیم .فرودگاه تا مرکز شهر چیزی در حدود ده کیلومتر فاصله داشت و با اطمینان از اینکه نرخ تقریبی 15 دلار که قبلا جستجو کردیم بودیم برای ما معقول بود به طرف ان ها رفتیم و ناگهان سیل عظیمی از راننده با عبارت تاکسی تاکسی سمت ما سرایز شدند .قدری صحبت کردیم و متوجه شدیم حداقل 30 دلار طلب میکنند و راه دیگری نیز وجود ندارد . در همین حال فکری به ذهم زد به طبقه دوم فرودگاه و محل پارک خودرو ها رفتیم و از یک ایرانی بابت نرخ تاکسی و ارزان تر رسیدن به شهر جویا شدم که او نیز اظهار بی اطلاعی میکرد .در همین حال ماشینی شخصی جلوی ما توفق کرد و مقصد ما را پرسید با نشان دادن نام هتل سریعا جواب داد 20 دلار قدری چانه زدیم و با قبول کرد  15  دلار سوار شدیم.ساعت نزدیک سه شده بود و ما در قلب عروس مدیترانه بودیم . در ان ساعت شب جز تعداد محدودی ماشین و سوسو چراغ  راهنمایی  و یا هتل ها  چیزی دیگری نمایان نبود . ولی همین قدر کافی بود ما نیم نگاهی به شهر بیندازیم و بیروت زیبا را ببینیم.بعد از حدود نیم ساعت به هتل mayflower در منطقه الحمرا رسیدیم.

قبل موقعیت و قیمت ان را در سایت booking  چک کرده بودم.دسترسی خوبی داشت و در وسط منطقه تاریخی  بیروت قرار داشت . به کمک دوستم با پرداخت 60 دلار به ازای هر شب هتل را رزرو کرده بودیم.

پذیرش هتل کار ما را بدون هیچ مشکلی در کمترین زمان ممکن انجام داد و با گرفتن کلید و رمز وای فای راهی اتاق شدیم.

اون ساعت شب فقط به خواب فکر میکردیم  و سریع خوابیدیم .

روز اول:

صبح ساعت 9 برای صرف صبحانه بلند شدیم و بعد خوردن ان که با توجه به موقعیت و بودجه ما مناسب بودیم . مقداری پول برداشتم و بیرون رفتیم.

نرخ دلار به ازای هر پوند لبنان 1500 بود و تغییری هم با جاهای دیگه نداشت. صد دلار چنج کردیم و با استفاده از نرم افزار map me  به سمت مقصد پیش رفتیم.

برنامه روز اول ما: بازدید صخره روشه ( عشاق)  و گشت در خود بیروت بود.از هتل تا روشه کمتر از دو کیلومتر پیاده روی بود و حدودا نیم ساعت پیاده.

منطقه الحمرا در شمال غربی شهر به واقع مهم ترین خیابان بیروت هست (چیزی شبیه به میدان امام خمینی و خیابان های اطرافش).تلفیق سنت و مدرینته رو میتونید به وضوح ببینید هتل در نزدیکی سوپر مارکت و انواع اقسام کافه ها قرار داشت . مثل کافه زبان (برای تمرین و معاشرت) قهوه خوری و در ادامه مسیر فروشگاه های مارک و اغذیه فروشی های فراوان.با حجاب و بی حجاب همه در کنار هم زندگی میکنند وپرچم امام حسین در کنار نقش و علایم دیگر مذاهب به ارامی کنار هم قرار گرفته اند.

در دهه‌ی ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۰ میلادی، این خیابان پاتوق روشنفکران، روزنامه‌نگاران و هنرمندان و میزبان تئاترها و کافه‌ها بوده است. امروزه اما هویت این خیابان با وجود هتل‌ها، کافی شاپ‌ها، رستوران‌ها و همچنین حضور تعداد زیاد جوانان در کافه‌ها و باشگاه‌ها تا حدودی تغییر کرده است. اگر به دنبال مکانی عالی برای شب‌نشینی در بیروت هستید، خیابان حمرا برای این کار مناسب است.

با وجود تعداد زیاد ماشین های لوکس و جوانان دارای مد روز هنوز پیرمردانی در مغازه با ابتدایی ترین وسایل کفاشی میکنند و یا در کافه ای منوی نهایت به چای و قلیان عربی تمام میشود. هنوز اثار و تبعات جنگ در شهر پیداست در بعضی محله ها هنوز خانه هایی وجود دارند که متروکه اند و پر از جای گلوله و ترکش . و من محسور تمام این زیبایی ها شده ام.

d9Ccy9GImSlMwDTzHVyXZ2ITXTofu4kswPvUHYnI.jpeg

مقصد بعدی روشه  یا صخره‌های کبوتر است .داستان های زیادی درباره ان وجود دارد و ظاهرا هم به خاطر خود کشی چند نفر به خاطر فوت یه هنرمند مشهور به مکان مرموزی برای این کار هم معروف است.

به راحتی به روشه میرسیم و اولین منظره بلندای صخره عشاق در دریای ابی و زلال مدیترانه.شور و عطش دوستم برای عکاسی گل میکند و مجبور میشم در همان لحظات از او چندین عکس بگیرم.بعد از نگاهی کوتاه و عبور از مردانی که سعی در فروش کالای خود دارند ( از عکاس گرفته تا کرایه قایق) به پله هایی میرسیم که به ساحل ختم میشود . تمیز نیست و گاهی پر از اشغال و زباله . تعجب نکرده ام ولی دیدگاهم چیز دیگری بود.

در کنار سنگ ها چندین غار وجود دارد و افرادی با هزینه ای نسبتا کم شما را به دور ان میگردانند.هوا افتابی و مقداری گرم است و جز عده ای که صرف عکاسی و ماهیگیری اند کس دیگری نیست. روبرویمان سازه های بتنی یا بهتر بگویم خرابه هایی هست که دلیلشان برایم روشن نیست ( شاید برای جلوگیری از سونامی باشد.)

eh9GbhqF3diXL6TAyUPJOaTjANuaOy8ZswhOSjkc.jpeg

(بلوک های بتنی)

به گوشه دنج رفته و کنار مردی می نشیم که او هم مشغول ماهیگیری است . ارتفاع از بلندی اذیتم نمیکند و غرق دیدن صخره عشاق و قایق هایی میشوم که  مسافران را برای بازدید از ان سوار میکنند.

ناگهان هواپیمایی از بالای سرمان رد میشود و زیبایی فضا را دو چندان میکند و دلیل ان نزدیکی ان و در مسیر بوده به فرودگاه است.

یک ساعتی انجا می نشینم و بر میگردیم و هنوز کسی صیدی نکرده !

با موافقت دوستم به فروشگاه نزدیک هتل رفتیم.  مقداری  نان، میوه  و غذای حاضری خریدیم و قرار بر این شد ناهار روز اول به همین منوال سپری شود .هوای لبنان در پاییز مطبوع است و میتوان گفت یکی از بهترین زمان ها برای سفر پاییز و زمستان است.و البته لبنان و بالاخص بیرون رنج دمای ثابتی دارد و به ندرت به بالای 40 درجه می  رسد.پنجره رو باز میگذارم قدری هوای تازه بیاید و صدای مردمانی که مشغول کاسبی اند و سپس خودم به نظاره مینشینم و روزگارشان را مینگرم.

تا ساعت پنج در هتل ماندیم و سپس دوباره بیرون رفتیم از میان بافت تاریخی شهر رد شده و قرار بر این شد دوباره  غروب را در روشه باشیم در میانه راه کم کم پسران و دختران جوان زیادی را در خیابان میبینیم و ازدیاد ان ها به همراه خانواده ها نشان از شبی شلوغ و پر و تب و تاب در بیروت می دهد و پنج شنبه اخر هفته هم مزید بر علت شده .از کنار پارک صنایع رد میشوم و کودکان را به همراه والدینشان در حال بازی میبینم پارک ظاهری شاد ولی تمیز و شلوغ دارد.

تلفیق سنت و مدرنیته در جای جای شهر یافت میشود . فروشگاه های مد روز پر زرق و برق کمی دور تر پرچم های سیاه به نشان عزاداری برای شهدای حزب الله و امام حسین(ع). با حجاب و بی حجاب در کنار هم به ارامی زندگی میکنند . کسی جلب توجه نمیکند و کارگران خارجی زیادی نیز در همین شهر به وفور یافت میشوند اکثرا افریقایی و یا اسیایی.

سر راه به گالری کوچک بی نام و نشانی بر میخوریم و به داخل ان میرویم کسی جز یه نفر که کاری به کار کسی ندارد ان جا نیست تعدادی تابلو و اندکی صنایع دستی ان جا هست نگاهی میاندازیم و تاکسی میگیریم و میرویم.تعدادی کلیسا مسجد و فروشگاه و اسمان خراش سر راهمان هست هم نشان از ملتی با تنوع قومیتی و فرهنگی فراوان و البته غنی دارد.

 

غروب نزدیک است و ساحل کمی شلوغ شده ولی همچنان دیدنی .تعدادی مشغول به دست فروشی اند و خیلی ها هم سرگرم ثبت خاطرات و البته عکاسی و سلفی !محو تماشای افق میشوم و وقتی به خود می ایم که هوا تاریک شده .ساعت 8 کم کم بر میگردیم و خیابان ها هم پر ماشین شده ناگهان به منظره عجیب و تاسف باری بر میخورم هموطنی با زبان فارسی و شکل و شمایل خاصی با اسپری بر گوشه دیوار به فارسی حرف زشتی نوشته !و البته کمتر کسی متوجه این قضیه می شود و البته همانطور که گفتم اکثرا ایرانی های اینجا نه برای تفریح بلکه کار و تجارت می ایند .

سر راه به اغذیه فروشی معروفی بر میخوریم که ساندویج کباب میفروشد دلم هوس میکند و با قیمتی نزدیک به 15 هزار تومان به همراه نوشابه نوش جان میکنیم.غذا خوردمان یک ساعتی طول میکشد و سرگرم صحبت و نگاه به دور اطراف میکنیم خیابان ها شلوغ شده و مردم در حال خرید، خوردن و یا گشت و گذارند و صدای بوق ممتد تاکسی ها نیز در هیاهوی شهر گم میشود.

ساعت به یازده نزدیک شده که کم کم به سمت هتل بر میگردیم . من غالبا در سفر دغدغه زمان و یا پیاده روی طولانی را ندارم و همین جسارت های گاها کم ریسک نیز مرا با مناظر زیبایی مواجه میکند.در گیرا و گیر همین کوچه پس کوچه ها تاریک بیروت بودیم که متوجه شدیم چند باری مسیر را دور زده و اشتباه رفتیم لبخندی زدم و دوستم به تبع من خندید . گاهی هم نقشه اشتباه میکند . به هر طوری بود چند دقیقه دیگر دم در هتل بودیم و البته شکمی سیر و حس خوب سفر کردن.

از حس پویایی و نشاط شب های بیروت خوشم می اید همه در سایه امنیت ان گاه در سایه ماموران امنیتی و گاه بدون حضور ان ها لذت می بردند . والبته عده ای نیز ترجیح میدهند که دم در دکان خود نشسته و با دود سیگار و یا قلیان معروف عربی شب را به صبح سر کنند.

چون اهل تفریحات شبانه نیستم به اتاق برگشته اتفاقات امروز را مرور میکنم و برنامه فردا و کم کم به خواب می روم.

هزینه روز اول نفری ده دلار

مدت پیاده روی حدودا 6 ساعت

روز دوم

صبح بیدار میشویم و بعد از صرف صبحانه کوله ها را پیش هتل به امانت میگذاریم چون که شب مهمان دوستم هستم که سایت couchsurfing  پیدا کردم و تا شب هم برنامه ما به طول می انجامد .

قصد داریم امروز به غار جعیتا و تله کابین جونیه و دیدن هریسا و تندیس مریم مقدس برویم.غار در 18 کیلومتری شمال بیروت واقع شده و دسترسی به نیازمند کمی برنامه ریز است.

با بررسی گزینه متوجه میشویم ارزان ترین راه برای رسیدن به غار استفاده از تاکسی uber است با هزینه 17 دلار و دربست . دوستم کارت اعتباری دارد و راننده کمتر از 5 دقیقه میرسد ولی متاسفانه کارت و نرم افزار به مشکل بر میخورد و مجبور میشویم کنسل کرده و راهی ایستگاه اتوبوس شویم .

 

بعد از سوار شدن به اتوبوس جونیه و قبل از ان در دوراهی ان  از اتوبوس پیاده شدم و تاکسی دیگری گرفته و به ورودی مجموعه میرسیم .غار جعیتا و بر بلندای تپه ای قرار دارد و سراسر پوشیده از درختان بی شمار و روستای ها چشم نواز است .

جعیتا از دو غار مجزا ولی چسبیده به هم تشکیل شده و دلیل تشکیل ان هم  نتیجه تغییرات زمان در طی ملیون ها سال و باران های اسیدی است.در سال 2011 در مسابقه شگفتی های زمین شرکت کرده و مکانی محبوب و توریستی در لبنان محسوب میشه .در کنار غار و به دور از دید ما رودی هم وجود دارد که اب  تعداد زیادی از مردم رو هم تامین میکنه.

کلا هزینه نصف برایمان تمام میشود و قدری خوشحال تر میشویم . تعدادی منتظر دریافت بلیط هستند ما نیز با خرید بلیط به قیمت نفری 20000 پوند داخل ان میشویم و به فاصله اندکی ترنی که ما را به ورودی غار میرساند در انتظار ماست . در این هنگام دوستم با خانواده ای لبنانی هم صحبت میشود و دختر ان ها که جوان تر است سر صحبت رو باز کرده و از خودمان بیشتر اطلاعات میدهیم و با لبخندی حاکی از رضایت خداحافظی کرده و به داخل غار میرویم. مجموعه دو غار دارد یکی مخصوص پیاده روی و دیگری با قایق . بعد از حدودا نیم ساعت به غار دوم میرویم وقبل ان از غرفه صنایع دستی بازدید کرده و از مغازه کنار ان یه دانه الوورا میخرم . بار اولم هست و دوستم مرا مجاب میکند و مزه ی تلخی دارد و خودش رضایت داده و بقیه ان را میخورد. بعد از طی مسافت غر با قایق حدودا سر جمع دو ساعت طول میکشد .و لی میتوانم ان را با غار علیصدر مقایسه کنم و البته قدری منظم تر شیک تر به همراه امکانات رفاهی بیشتر .

در اخرین لحظات به بازی با پرندگان و لاک پشت های مجمتع مشغول بودیم که ناگهان فردی با چهره ای خاص حاکی از عدم رضایت به ما فهماند که از کار ما خوشش نمی اید. منصرف شده و راهی جونیه شدیم . در راه تاکسی با طی قیمت 15 تومان برای دو نفر ما رو به تله کابین جونیه رساند .

در راه قدری با راننده حرف زدم از وضعیت ان جا میگفت و تفریحات شبانه عرب های پولدار ان جا و بازی ها سیاسی که امان مردم را بریده .به تله کابین که رسیدیم صف بود . منتظر شدیم و بلیط رفت و برگشت را تهیه کردیم و قدری نوشابه خوردم تا عطش و قدری گرمای مسیر از انرژی ام برای لذت بردن از بقیه مسیر کم نکند.

این هم قیمت تهیه بلیط تله کابین بود که حدودا از 5 دلار شروع میشود.

adult/child return Mon-Thu LL9000/5000, Fri-Sun LL11,000/6000

بچه ها در صف قدری شلوغ میکنند و مدام ورجه ورجه میکنند نیم ساعتی طول میکشد سوار شویم . تله کابین که راه میفتد فرصت را غنیمت شمرده و بدون توقف به دیدن چشم انداز های اطراف به ویژه جونیه و ساحل زیبای ان و مریم مقدس احاطه شده در انبوهی از درخت ها سر سبز و تنومندش.احسان دوستم زیاد عکس میگرد و بار ها میخواهد  عکس را در حالت های مختلف بگیرم جز دو یا سه تا نمیگرم تا لذت این  لحظات را با دیدن مناظر اطراف دوچندان کنم.بعد از ده دقیقه کابین به بالا میرسد .در نزدیک اش رستورانی قرار دارد و راه پیاده روی زیبا پوشیده از گل و هنوز قدری به تندیس مریم مقدس مانده.

 

rNvs3biE1bTxE0eQA3dVajRMu7Dfkgw6Fs0IclJ8.jpeg

( نما از داخل تله کابین)

هر چه به تندیس مریم مقدس نزدیک میشویم جمعیت نیز بیشتر میشود . روی نیکمت روبروی کلیسای ان مینشینم وتا  احسان مسیر مارپیچ تا بالای مجسمه را طی کند . غروب افتاب از بام جونیه و کنار نردبان های کلیسا به غایت زیبا است . تا لحظات انتهایی غروب افتاب غرق ان میشوم و حتی صدای این جمعیت نیز مانع لذت بردن من نمیشود.

به ساعت اتمام کار تله کابین که حدودا ساعت 9 هست نزدیک میشویم و بر میگردیم در داخل کابین قدری با مسافر های دیگه شوخی میکنیم و ان ها نیز پاسخمان را میدهند !

تاکسی گرفته و سر راه به فروشگاه مک دونالد میریم تا غذا بخوریم من مثل همیشه همبرگر و سیب زمینی سفارش میدهم و احسانم مدل دیگرش را . گربه ای در کنار ما احساس گرسنگی میکند و طلب غذا . متاسفانه لقمه به او نمیرسد و لی قدری از مرغ سوخاری احسان نصیبش می شود .بعد از خوردن غذا که نفری حدودا 25 هزار تومان برایمان تمام شده راهی بیروت میشویم.

بیروت که میرسیم ساعت تقریبا ده شب شده و منطقه ای که پیاده میشویم کمی از هتل دور است . فردی به سمت ما میاد و فکر میکند پولمان تمام شده . با لبخند تشکر میکنم . سوار اتوبوسی شده تا به نزدیکی الحمرا برسیم .به هتل که میرسیم کوله ام را برداشتم و راهی ادرس میزبانمان میشویم . ادرس بیمارستان  نزدیک خانه اش را میدهد و ما نیمه شب  میرسیم و به استقبالمان می اید معلوم هست روز پر کاری داشته . به خانه اش می رویم و مستقر میشویم کلا خانه 12 متر هم نمیشود و بهتر بگویم اتاقش.و نصف ان دستشویی و متعلق به سگ عظیم و جثه اش است .قدری چهره مان گرفته میشود . اب تعارف میکند و مشغول مرتب کردن وسایل خود هستیم که تازه متوجه میشویم کیسه خواب نداریم و جای کافی برای دونفرمان در زمین نیست و وجود سگش هم مزید بر علت شده چون که من حساسیت دارم.

به هرصورتی تشک و پتو میگیریم و احسان ترجیح میدهد روی صندلی بخوابد یا بهتر بگویم بنشیند.قبل از خواب قدری از کارش که تربیت سگ برای پلیس است میگوید و نشان می دهد چگونه این سگ می تواند به 7 زبان صحبت کند .

هزینه روز دوم  سی دلار

مدت پیاده روی حدودا 5 ساعت

روز سوم

ساعت حدودا یک شب است که میخوابیم  ولی یه ساعتی نشده که وجود چیزی بر روی صورت خود را احساس میکنم . اری سگ دارد صورتم را لیس می زند . دیوید متوجه شده و به جایش فرا میخواند . تا 8 صبح به همین منوال میگذرد و بعد از خداحافظی کرده و احسان نیز گویا از بند اسارت رها شده والبته قدری به من میتوپد که یعنی تقصیر تو است !

سر راه مغازه پیتزا نونی مخصوص لبنان رو میخوریم که"زعتر پیتزا " نام دارد .با خمیر های کوچک و گرد درست میشه و بنا به طبع مشتری مزه های مختلفی داره.

 دو تا سفارش میدهیم و سی تومان میشود . طعم خوشمزه ای دارد .

بعد از ان راهی ترمینال میشویم که به مرز سوریه برویم . اری سوریه تعجب نکنید !

قصه اش دراز است ولی قبل سفر بنا داشتم دو روز از سفرم را در دمشق بمانم و هم زیارتی کنم و به تماشای شهر محاصره شده و درجنگ ان بنشینم. و البته همیشه خطر و ریسک را دوست دارم.

ترمینال  شارل حلو(برگرفته از نام سیاستمدار لبنانی)   یا Charles Helou در شمال شرق بیروت و یکی  از ترمینال های معدود بیروت است دیگری هم در جنوب قرار دارد. 

مسافت ان را پیاده می رویم و به محل روی نقشه میرسیم ولی هیچ خبری از ترمینال نیست . انگار اب شده و یا نقشه اشتباه می گوید . ده دقیقه ای سرگردان که شدیم راز ماجرا را فهمیدم . اری ترمینال یا بهتر بگویم محل توقف اتوبوس و تاکسی های دمشق در زیر پل اتوبان جونیه قرار دارد و  قدری دسترشی اس سخت است برای ما که از جای نادرست رفته بودیم . مجبور شدیم از حصار باغی کوچک بالا برویم تا به ترمینال برسیم . اصلا فضای ان به ترمینال شباهت ندارد بیشتر به پارکینگی کثیف و محل استراحت موقت می ماند . حتی سرویس بهداشتی درست و حسابی هم ندارد . جز چند اتوبوس که  مقصدشان طرطوس یا لاذقیه و یا طرابلس در شمال لبنان است . بقیه تاکسی ها و ون ها به دمشق می روند . هزینه دربستی با تاکسی صد دلار میشود ولی ونی پیدا میشود که ظاهرا هم مسافر دارد و امده رفتن . با پرداخت نفری 15 دلار راهی میشویم و راننده به جای صد دلار یه بسته لیر سوری به ما پیش کش  میکند . ماشین که به راه می افتد متوجه میشوم خانم محجبه کنار ما پاسپورت ایرانی دارد . برایم جالب است . سر صحبت که باز میشود میگوید سوری ساکن قم است و شوهرش در دمشق هر چند ماهی برای دیدار به اینجا می اید و هر دو  به صادرات فرش مشغول اند.

جاده بیروت به دمشق حدودا 90 کیلومتر است ولی عملا با احتساب توقف ها و تشریفات گمرکی سه ساعتی به طول می می کشد که به دمشق برسی .

به مرز که میرسیم کار زدن مهر خروج قدری طول میکشد و این کار برای سوری ها و لبنانی ها اسان تر است . به صف تردد خارجی ها می روم و بعد از اتمام کار به سوریه میرسیم . احسان هنوز ترس دارد و مرا نیز از ادامه سفر نهی می کند .به داخل سوریه که وارد می شویم حس عجیبی دارم و از طرفی هم به خودم افتخار می کنم که رنج سفر را به جان خرید و به اینجا امده ام . مرز سوریه معطلی دارد مامور پاسپورت نگاهی که می اندازد با تعجب مقصدمان را میپرسد و محل اقامتمان . راننده قبلا گفته بود جز سیده زینب چیز دیگری نگو. با این وجود از مافوقش استعلام میکند و مارا به اتاقی می برند و از شغل و کارم میپرسد . عربی زیاد نمیدانم و ان ها انگلیسی قدری وضعیت پیچیده می شود . خانم محجبه به کمکمان می اید . موضوع قدری حل می شود می پرسد رقم سیاره ؟ رقم سیاره؟ متوجه نمی شوم . منظورش شماره ماشینی هست که ما را اورده . راننده سریعا می اید و خلاصه بعد از حدودا نیم ساعت مهر سوریه به پاسپورت من زده میشود .ولی این تمام ماجرا نیست . موضوع برای احسان پیچیده تر و به هر صورتی که شده مشکلاتی به وجود می اید و مهر خروج را نمیگیرد . مایوس شده ام و البته قدری هم خسته ندانستن زبان مزید بر علت شده . افسر از ما میخواهد محوطه را ترک کنیم . به فروشگاه duty free  میرویم . هیچ کسی نیست شیک مجلل و پر از سیگار و شکلات البته برای خواهانش . خریدی نمیکنیم بر می گردیم و  فردی با مهربانی به رایگان ما را به مرز لبنان بر می گرداند.

 

به لبنان که بر میگردیم مجبور میشیم مهر ابطال بر پاسپورتمان بزنیم افسر متوجه مشکل ما شده و در کمتر از چند دقیقه مهر خروج بر پاسپورتمان نقش میبندد و بر میگردیم.

هنوز نیم دسته اسکناس چروک وکهنه سوری بر دستانم بود و چاره ای جز تعویض ان نداشتیم با قدری چانه و تخفیف کسی از ما بر میدارد در کل این جا نزدیک به 30 تومان ضرر می دهیم.

مقصد بعدی ما بعلبک است . فاصله ان از مرز در صورت داشتن وسیله شخصی در حدود 60 کیلومتر و کمتر از یک ساعت است ولی ما به ناچار با ون و پرداخت مبلغی حدودا 2000 تومان به شتوره رفتیم و از ان ون دیگری سوار شده و با مبلغی در حدودا 5000 تومان به بعلبک رسیدیم . کل مسیر هم در حدود دوساعتی طول کشید و و قدری گرما و تشنگی ما را ازار می داد .ولی مسافت کم راه و نوشیدن جرعه ای اب و بستنی و البته نوشابه برای  بالا بردن قند خون دوای درمان بود.

به بعلبک که رسیدیم  تقریبا از ظهر گذشته بود و ساعت به غروب نزدیک میشد . مهم ترین کاری که در این شهر داشتم ملاقات با شهردار بعلبک بود ! اری . البته نه به قصد امور دیپلماتیک  بلکه برای رساندن سوغاتی از طرف دوستم به جناب شهردار.

ماجرا از این قرار است که تابستان پارسال همایشی تحت عنوان"اجلاس شهردارهای جاده ابریشم" در قزوین برگزار شد و از قضا دوست من که در کار تولید و صادرات پسته و خشکبار است اسپانسر این مراسم بوده در همین زمان با جناب شهردار گرم میگرد و قزوین گردی میکنند و شهردا که سرپا ذوق از این همه مهمان نوازی و طبع نیک شده قول همکاری داده و اعلام میدارد هر موقع به لبنان امدی قدمت روی چشم ! و حقیقتا هم همچنین بود .

به کافه ای در نزدیکی معبد ژوپیتر رفته قدری استراحت کردیم و تماس گرفتم . بعد از چند لحظه فردی گوشی را برداشته و من توضیح دادم که ماجرا این طوریه !(چون ظاهرا هم در جریان نبود) . گفت چند لحظه منتظر باشید می ایم .

بعداز حدودا 15 دقیقه شهردار رسید و دخترو پسرش همراهش بود صاحب رستوران با دیدن شهردار به اهمیت حضور ما پی برده و برایمان از ان  لحظه به بعد حساب ویژه ای باز کردند .حدودا یک ساعتی با شهردار صحبت کردیم و او از تجربه حضورش در ایران و همراهی با اقای قالیباف در این سفر و لحظات زیبا و استثنایی ان میگفت و این که دخترش که تقریبا هم سن ما بود در دانشگاه تدریس میکند و پسرش نیز اماده رفتن به دانشگاه میشود.ما نیز از تجربیات سفر خودم گفتیم و چه جاهایی را تا الان دیده ایم و قراره ببینیم.

بعد از حدودا یک ساعات جذاب و به یاد ماندنی از ما عذر خواهی کرد که برای پسرش وقت دکتر دارد و در عوض ان کسی را فراخواند که کار های ما را به بهترین نحو انجام دهد و خانه تاریخی و بسیار زیبا در اختیارمان گذاشت و اصرار کرد تا هر چقدر دوست دارید اینجا بمانید .

7wUOnvHBpJ1NGligRQSQAZr0UkCsWbS8Yzyn8OWu.jpeg

B2fVwkXtH970vvoMZAuXNRm4MaICvcIOHulKnp0b.jpeg 

(نمای بیرونی خانه)

به حق یکی از دلنشین ترین قسمت هاس سفرمان داشت سپری می شد کوله و سایل را که در ساختمان گذاشتیم راهی معبد ژوپیتر شدیم چرا که هوا داشت کم کم غروب میکرد.

فردی که همراهمان بود ما را راهنمایی میکرد و ما هم دنبال او میرفتیم و به همین ترتیب از پرداخت بلیط معاف شدیم.

ظاهرا معبد که از جمله میراث جهانی ثبت شده مربوط به قرن اول میلادی و دوران فینیقی ها و رومی ها ست که ساخت اون 250 سال طول کشیده و حدود صد هزار برده طی ساخت اون کشته شدن.

از چندین بخش تشکیل شده که ستون ها ،معابد خدایان و خرابه های معبد که در گذشته کاربری مختلفی داشتن و بازدید از حدودا دو ساعتی به طول می انجامد.

qkB0xIK1Xe0ulwexd6SoygOPI8WWuomgk28Z4dTa.jpeg

(حیاط اصلی)

مسیر دسترسی ساده و جز چند نفر محلی کس دیگری نیست . قدری که جلو میرویم پله هایی هست که ما را به حیاط اصلی ان میرساند که ظاهرا این جا  قربانگاه و ابگیر غسل های مذهبی بوده.این حیاط قبل از حیاط دیگری هست که تا به اون جایی که اطلاعات موجود نشان میدهند محل اماده سازی برای ورود به صحن اصلی بوده.

معابد و مجسمه های خدایان و اکثر بنا ها به مرور زمان و مسایل دیگر تقریبا نابود شده و اکنون از ان همه شکوه و عظمت کمتر نشانی مانده ولی به هر صورت شگفتی و عظمت این تاریخ چند هزار ساله را نشان میدهد .

ظاهرا هم در ساخت این بنا اختلافاتی وجود دارد و عده ای حتی به نقش موجودات فرا زمینی در حمل و نقل سنگ ها چند تنی و عظیم الجثه ان اعتقاد دارند .

بعد از دیدن این بنا و عکاسی با فرد همراه خداحافظی کرده وراهی منطقه ای دیگر و به شدت امنیتی می شویم که حرم دختر امام حسین حضرت خوله و بزرگترین بلوک سنگی جهان که قدمت آن به 27 سال پیش از میلاد می‌رسد در ان قرار دارد.

 vkeYrZU3gXQBiFkRlkS7BNlChFKl1x0AKQHnRkRg.jpeg

(نمای بیرونی حرم)

این منطقه توسط شیعیان به شدت محافظت می شود و حتی توقف های بی مورد موجب سوال و جواب توسط ماموران می شود .به هر صورت راهی میشویم و از بنا سنگ بازدید میکند ان طور که از نوشته راهنمایی کنار سنگ مشخص است از این نوع سنگ ها برای ساخت معبد ژویپتر استفاده شده و هنوز دانشمندان برای روی نحوه کاربرد ان اختلاف نظر دارند.   ابعاد  ان بنا به مشخصات 19.6 متر در 6 متر است و ارتفاع آن حداقل به 5.5 متر می‌رسد.

منظره و غروب شهر از بلندی این تپه دیدنی است و در کنار حرم قرار گرفتم ان هم فضایی معنوی را پدید میزند گویی ارزو ها همینجا به حقیقت می پیوندند.

راهی شهر شده و هم گشتی بزنیم و غذایی بخوریم . در این بین سیل عظیم مردم و به خصوص دختران محجب ای را می بینیم که تازه از مراسم عزاداری بر گشته اند .

بعبلک یکی از کهن ترین شهر های لبنان و میتوان گفت جهان است و علاوه بر بعد تاریخی و مذهبی ان وجود روایت هایی مبنی بر عبور کاروان  اسرای عاشورا و مسجد راس الحسین جایگاه ان را در بین مسلمانان ممتاز کرده است .

مردمان شهر خونگرم و صمیمی اند و اگر کمکی بخواهی با رویی گشاده پاسخ میدهند . بعد از ورود به رستوران سفارش نوعی کباب مخصوص و مخلفات ان را که شامل دوغ خوش طعمی می شود می دهیم و از این لحظات رویایی نهایت استفاده را میکنیم.

 

حدودا ساعت به نیمه شب رسیده که به محل اقامتمان بر میگردیم. با صحنه جالبی روبرو میشویم سبدی پر از میوه قوری از قهوه عربی و خدمتکاری که با لبخند منتظر اجابت خواسته هایمان است .شگفت زده میشویم و به ناگهان مردی در میزند همراه جناب شهردار است می اید تا بپرسد نیاز و یا کم و کسری هست برطرف کند . دقایقی مینشید و کمی صحبت میکنیم . از کار و حرفه خود میگوییم و او نیز از وضعیت شهر و برنامه های سازمان متبوعش  برای اینده ان .

 

 شب که از نیمه میگذرد ما در خلوت خود گرم صحبت میشویم و مشغول استراحت و البته پذیرایی از خود .ساعت به یک که میرسد کم کم میخوابیم چون که صبح زود باید به مقصد دیگری برویم.

 

هزینه روز سوم 30 دلار 

مدت پیاده روی حدودا 4 ساعت

روز چهارم (پیش به سوی بشری)

روز چهارم سفر و سه شنبه است . صبحانه مختصری میخوریم و اماده رفتن به بشری میشویم.بشری یه شهر در میان دره رویای قادیشا است .حدودا صد هزار نفر جمعیت دارد و معروف به ابشار ها ،طبیعت بکر ،سرمای سخت ،پیست و اقامتگاه های اسکی بازان و البته موزه جبران(شاعر مشهور عرب) است.

فاصله تا بشری 60 کیلومتر و مسیر به خاطر کوهستانی بودن حدودا دو ساعتی طول میکشد .به شهر که میرویم متوجه می شویم سیستم حمل و نقل منظم و عمومی برای رسیدن به ان وجود ندارد.

مغازه داری دوستش را معرفی میکند که قیمت صد دلار رو پیشنهاد میکند . منصرف شده و ابتدای جاده اصلی که میرسیم . هوس مفت سواری( هیچ هایک) به جانمان می افتد.من جسارت بیشتری به خرج میدهم و با انگشت  شصت به نشانه هیچ هایک می ایستم . دقایقی میگذرد ولی خبری از ماشین و سواری نمیشود و یا اگر توقف میکنند طلب پول میکنند. این منتظر ماندن به سی دقیقه نمیکشد که اقایی با ماشین جیپ درخواست ما را اجابت میکند . و سوار میشویم . جالب است اسم بشری رو که میگویم اکثرا مردم متوجه نمی شوند مقصد مان کجا. گاهی بشری را با فتحه ،کسره و ضمه تلفظ میکنیم ولی کار ساز نیست .احسان به شوخی میگوید درد فک گرفتم! عاقبت کار به نقشه که میرسد متوجه منظورمان می شوند .

مرد میانسالی که راننده است از خودش میگوید و من با دانش خودم متوجه میشوم که منظورش این است که: ساکن روستاهای اطراف هستم و سبد های انگوری را نشان میدهد که حاکی از فصل برداشت در منطقه است.

بیست دقیقه ای تو راه هستیم.که مقصدش را از ما جدا میکند  البته قبلش لطفی میکند و ما را در نزدیکی روستای دیر القمر پیاده میکند و خود راه بازگشت را به پیش میگرد. تقریبا نزدیک به نیمی از مسیر را امده ایم . پیاده که میشویم سگ ها جولان می دهند . و من هم به رسم عادت راه گوشه را در پیش میگیرم و صاحب یکی از ان ها  که پیر زنی است سگش را به سمت خودش فرا میخواند.

نانوایی در حال پخت نان است البته به روش سنتی (به مثال پخت لواش یا تافتون) چند عدد میخریم تا قبل ناهار احساس گرسنگی به ما دست ندهد.

به ناگهان سربازی جلوی ما را میگرد و درخواست پاسپورت و مدارک شناسایی میکند. بعد از دیدن مدارک و نگاهی حاکی از تعجب و شاید بر امده از ملیت مان به ما می اندازد و مقصد مان را می پرسد . دوباره میگویم بشری !ظاهرا زودتر از بقیه متوجه می شود و با همان حالت جدی مدارکان را پس داده و ما راهی ادامه راه می شویم.

روستا و کلا منطقه در ان زمان خلوت بود و نه تنها افراد محلی کم بود بلکه گردشگر نیز انگشت شمار پیدا میشد . اری جنگ و ماشین تبلیغاتی پر و سر و صدایش اثرش را گذشته و این در جای جای این دره زیبا و اسرار الود نمایان است.

این بار نوبت احسان است که سعی کند ماشین پیدا کند . البته اموزش هایی را به او میدهم تا از نتیجه کارم اطمینان پیدا کنم.

احسان نیز به مانند من با نشان دادن انگشت شصتش طلب ماشین میکند . دقایقی بیشتر نگذشته که خستگی بر او غلبه کرده و نوبت من می شود و لی تلاش سودی ندارد.

به گوشه ای رفته تا از افتاب تیز و سوزان اسمان در امان باشیم . تنها وسیله همراهمان قدری اب است .

دوباره تلاش میکنیم و این راننده کامیونی نگه میدارد سراسیمه به طرف ماشین روانه میشویم وقتی مقصدمان را میگوییم با گفتن نعم نعم ! میفهماند که از انجا رد میشود و ماجرای این مرد دوست داشتنی شروع می شود .قبل ما مسافر دیگری نیز همراه می شود.

مرد برایش دیدن ما وسط این ناکجا ها اباد تازگی دارد . گویی به ما که می رسد حس شوخ طبعی و سخن گفتنش گل میکند . من هم که عربی دست و پا شکسته بلدم تنها پل ارتباطی ما بین راننده و بقیه مسافرانم.

از سرنوشت خودش میگوید . ده سالی هست که از سوریه برای کار به لبنان مهاجرت کرده و الان به شغل رانندگی مشغول است .

میگوید بار دارد . "بطاطة" مدام این کلمه را تکرار میکند و من متوجه نمی شوم . نشان دادن کاغذ هم توفیری ندارد . ظاهرا هم 7 تن بار دارد( بعدا متوجه میشود بارش سیب زمینی بوده برای کارخانه چیپس).بحث را که عوض میکنیم جاد هم پر از گردنه می شود و امپر ماشین را نشان مید هد که معلوم است امپر داغ کرده و باید قدری نگه داریم تا موتور خنک شود .

مناظر زیبا و دلچسب است در این موقع بیشتر به رنگ زرد در امده و ارتفاع بالا و کوهستانی بودن ان نشان از برف گیر بودن ان در فصل زمستان دارد.

چیزی برای خوردن نداریم و افسوس میخوریم که کاش چیزی میخردیم و این لحظات دلچسب تر میشد.دقایقی که جلوتر می رویم دره ای زیبایی خود را نمایان میکند.

اری این همان "دره قادیشا" است.

دره قادیشا که تنگه ای که از شمال بشری شروع میشود و در شمال لبنان قرار دارد . به ان دره مقدس هم میگویند و به همین دلیل میزبان صومعه های زیادی است.

دره قادیشا ترکیبی از رودخانه، کوه، درخت، تنوع آب و هوایی از ابر، مه، باران و برف را در خود جای داده است. و گاهی ارتفاع صخره های ان به هزار متر میرسد و بعد ها میبینم که غروب افتابش مثال زدنی و محسور کننده است.

به ایستگاه بازرسی ارتش لبنان نزدیک میشویم . این بازرسی های گاه و بی گاه با وضعیت لبنان عادی است . چند دقیقه ای طول میکشد که راننده ان ها راضی کند به قصد گردش امده اند.

بعد از حدودا یک ساعت و نیم به شهر میرسیم.

نمای شهر به خصوص با توجه به موقعیت و ارتفاع ان از سطح دریا که 1500 متر می رسد جالب و دیدنی است. ابتدای شهر و البته قدری خارج از ان اقامتگاه های اسکی بازان قرار دارند که در این فصل سال تقریبا خالی اند. از راننده تشکر میکنیم و پیاده عازم محل اقامت خود می شویم . هاستل lion  .پیاده روی ما قدری طول میکشد مضاف بر اینکه شهر به صورت طبقه ای و بعضا پله پله است و کوچه های باریک پوشیده از گل های قرمز ان و عبور حیوانات خانگی فضای دلنشینی را برای پیاده روی مهیا کرد.

از رهگذری ادرس  هاستل را سوال میکنیم و با ورود ما به انجا احسان مستقیم به سمت کاناپه می رود.هزینه برای اقامت در خوابگاه شبی ده دلار و هزینه استفاده از وای فای نفری 10000 پوند است(15 تومان)و خانم اصرار دارد که رمز ان را به کسی ندهم و مخصوص یک کاربر است.

زن و شوهری این جا را اداره میکنند ورودی هاستل با لابی شروع میشود که فضای دنج و خلوتی دارد دفترچه خاطرات مسافران و عکس های ان ها حاکی از محبوبیت ان دارد .

خود ان ها در اتاق های پشتی میخوابند و قبل از خوابگاه و اتاق های خصوصی اتاق نشیمن برای تماشای تلویزیون و یا صرف چای قرار دارد.

کوله را که میگذاریم تقریبا  ساعت از یک گذشته و برای خوردن ناهار و گشت و گذار مختصر در شهر راهی میشویم.

Tp7OOEe08pszl6VjtIkYYdhXWmX2vS5TyBfoZJLv.jpeg

به سمت شرق شهر می رویم و ادرس خاصی هم نداریم . شهر خلوت و جز اندکی محلی کس دیگر را نمیبینیم.ظاهرا شهر تنها یک صرافی دارد و ان هم فقط در ساعت های خاصی به ارایه خدمات مشغول است .

به بالای خیابانی میرسیم که مشرف بر دره است و نمای بیرونی ان به کشتی  دزدان دریایی می ماند !

تنها یک خانواده در رستوران نشسته و ما نیز به ان اعتماد کردیم و سفارش میدهیم . منوی تقریبا مفصلی دارد از گوشت و غذای غربی گرفته تا ماهی و قهوه و نوشیدنی .

من ماهی و احسان مرغ و سیب زمینی سفارش میدهد و قبل از غذا برایمان تنقلات می اوردند . رمز اینترت را که میگیریم قدری به گشت و گذار در فضای مجازی مشغول می شویم.

اوردن ناهار بیست دقیقه ای طول میکشد و خوردن و صحبت کردن ما هم تمامی ندارد . دوساعتی بیشتر از که نشسته ایم و حتی کارگران رستوران هم خوابیده اند . صدا میزنم حساب میکنیم و میرویم.

قصد داریم قبل از رسیدن هتل گشتی بزنیم که ظاهرا احسان قضای حاجت دارد ! به کلیسایی میرسیم که  با روبان های به رنگ های گوناگون  تزیین شده و ظاهرا هم تنها کلیسای شهر نیست . به داخل که می رویم زنی گریان بیرون می اید ظاهرا مجلس عزا بر پاست و عزیزشان فوت کرده عذر خواهی کرده و ما به ناچار به جای دیگری می رویم.

بشری جای دیدنی زیاد دارد از ابشار های گوناگونش گرفته تا کلیساها و البته مزارع انگورش !

طبیعت پاییزش بی نظیر است و برگ ریزانش جلوه گاه ویژه ای به بافت تاریخی شهر داده و زیبایی ان را دوچندان کرده .

قدم زدن در شهر حس دلچسب و وصف ان پایان ناپذیر است . هوس میکنیم چند روز در شهر بمانیم ولی افسوس که مجالی نیست و فردا موعد رفتن ما است .

بافت شهر مسیحی نشین است و مردمانی زیادی که تابعیت چند گانه دارند در ان ساکن اند. خلوت شهر حاکی از رفتار بخصوص و بسته مردمش دارد .و همین دوگانگی حس لذت از طبیعت یا همنشینی با مردمانش تجربه خاص من از سفر را ویژه میکند.

جدا از انگور گردو و سیب هم تولید میکنند .هوایش معتدل و شب ها سرد است و در زمستان اغلب  به زیر صفر میرسد.

پیاده روی مان که تمام شده و به هتل میرسیم ساعت به 5 نزدیک شده و به زودی هوا تاریک میشود .ترجیح میدهم دوباره بیرون نروم . دوش میگرم و استراحت میکنم و به مطالعه مشغول میشوم. جز ما و دو خانم استرالیایی که در اتاق خصوصی اقامت دارند کس دیگری نیست .

هوا که تاریک میشود حس خواب تمام وجودم را فرا میگیرد و بعد از ان هم بی خیال شام شده و شب را با خواب و حس لذت بخش ان سپری میکنم.

هزینه های روز چهارم:25 دلار

میانگین پیاده روی :6 ساعت

 

روز پنجم(جبیل)

صبح حدودا هشت صبح بلند میشویم . و چون بنا داریم به بیروت بر گردیم دو ساعتی را برای صرف صبحانه در نظر گرفته ایم.

قدم که میزنیم به موزه جبران شاعر مشهور عرب میرسیم.

محوطه بیرونی ان حاکی از سادگی داخل ان میکند. و محصور در باغی کوچک و درختان سر سبز و اماده برگریزانش است.

کنارش کافه و رستوران های کوچکی قرار دارد و یکی از ان ها همان پیتزا نونی معروف داغ را پخت میکند.

یک عدد سفارش میدهم و احسان هم در  اتاق روبرو که محل اسکان مینی بوس ها به بیروت است منتظر ایستاده تا با نزدیک شدن به ساعت ده من  را خبر کند.

ساعت از 9 که رد میشود و صبحانه را تمام میکنم . دوباره گشتی در اطراف میزنم . مغازه ها تک وتوک در حال باز شدن هستند و بلندی ناقوس کلیسا از فراز تپه ای هنوز نمایان است.

در کوچه و پس کوچه های شهر گم میشوم و نگاهم به بالکن خانه ای می افتد که اهالی ان مشغول خوردن میوه و بازی با فرزندانشان هستند. مرا که میبیند با اشاره دست تعارف میکند من در این مواقع خجالتی ام و قصد عبور دارم که به ناگه از بالا چند عدد سیب به سوی من پرتاب میکند ! البته جز یکی نمیتوانم بقیه را بگیرم و برای تشکر و به رسم احترام به کنارشان رفته و او مهمان نوازی میکند و مرا مهمان خوشه های انگورش می کند.

به سمت احسان که میروم ناگهان با چهره بر افروخته او مواجه می شوم . اری ساعت از 9.50 گذشته و چون تعداد مسافر ها زیاده بوده و ماشین بعدی ساعتی میگذرد حرکت کرده و هم احسان معطل شده و هم ناراحت که به وعده ام عمل نکرده و دیر رسیده ام.

ساعت کار مینی بوس ها به بیروت تقریبا ساعتی و قیمت بلیط 7000 پوند است.به حرکت ساعت 11 میرسیم و سوار میشویم . همراه ما تعدادی دانش اموز و دختران جوان هم نشسته اند و در عقب هم  جز چند نفر مرد میانسال محلی کس دیگری نیست.

تا بیروت با ماشین حدودا دو ساعت و با مینی بوس سه ساعت طول میکشد. در راه  راننده زیاد توقف میکند هم برای دانش اموزان و هم برای سوار کردن مسافران جدید برای رسیدن به مقصدشان که اکثرا مقصدشان روستا های بعدی با فواصل کم است.

بعد از حدودا یک ساعت و عبور از دره قادیشا به بترون میرسیم که در نمای ساحلی نمایان میشود . از اینجا تا خود بیروت جاده ساحلی و زیبا است . ترافیک کم جاده فرصت دیدن شهر ها ،گذرگاه و استراحتگاه های بین راهی را به ما می دهد .و دو ساعتی طول میکشد که سر انجام به جبیل یا Byblos  میرسیم.

از قبل برنامه داشتیم که در ساحل لبنان شنا کنیم ولی فرصت و فشردگی برنامه ما اجازه نمیداد و گران بودن هتل های ساحلی هم مزید بر علت شده بود که شهر مناسب خود را نتوانیم پدا کنیم . در بشری که بودیم شهر جبیل را مناسب دیدیم علاوه بر اینکه ساحل جذاب و بکری دارد مناظر ان هم زیبا و بافت تاریخی و بازار سنتی ان محل خوبی برای گذران زمان شب ماست .

از مینی بوس که پیاده شدیم با حدود یک ربع به ساحل رسیدیم . ساعت حدودا 1 شده بود و گرمای افتاب مستقیم  به صورت ما اصابت میکرد.

خوشبختانه ورودی خاصی در کار نبود و جدا از ساحل اختصاصی هتل بقیه در اختیار مردم بود و تعدادشون هم زیاد نبود .

به گوشه ای که رفتیم کنار صخره ای سایه پیدا کرده و وسایل خود را نزدیک خودمان گذاشته و تن به دریا زدیم.

rnYlcU341NyWrmSYQOhgSSoRIDTnJ79pJ1isS2re.jpeg

به همین سادگی بود که من برای اولین بار بعد سال ها طعم واقعی شنا را چشیدم . از این جهت میگویم که خیلی وقت است ساحل شنی صاف و تمیز و زلالی اب به این روشنی ندیده ام .اخرین بار در جزیره کولا تایلند و گلدن سندز وارنا با همچین ساحلی بر خورد کردم ولی این جا چند مزیت داشت و من خلوتی ان را دوست داشتم.

یک ساعتی اب تنی کردیم که احسان گفت من به دیدن قلعه معروف شهر میرویم که ظاهرا پشت ان هم بافت تاریخی شهر و کافه های فراوانی قرار دارد و پاتوق جوان ها و توریست ها شده .

من هم از فرصت استفاده کرده و به اولین رستوران رفتم و بعد از سفارش همبرگر و سیب زمینی از مک دونالد برگشتم و تا  نزدیک غروب همنجا ماندگار شدم .

ساعت حدودا 4 شده بود که احسان نیامد . قرار گذاشتیم اگر طولانی شد همو در ورودی قلعه ببینم. به سمت قلعه راه افتادم و البته عرض ساحل را پیمودم افراد محلی هم کم کم جمع میکردند و من مسیر سنگی پشت رستورانی را انتخاب کردم تا از ان جا زودتر برسم و هم کمی بیشتر پیاده روی کنم.

در راه دو توریست چینی دیدم و بعد از سلام و احوال پرسی به راه خود ادامه دادم .به در قلعه که رسیدم بسته بود و هوا هم تاریک شده بود .

احسان ان جا نبود و به ناچار به موبایلش زنگ زدم . خب موبایل همراه اول در لبنان انتن میدهد ولی هزینه استفاده گران است . به ناچار موفق شدم تماش بگیرم ( البته قبلش گوشی را شارژ  کرده بودم) او هم من را گم کرده بود . کنار بانک معروف شهر قرار گذاشتیم و پانزده  دقیقه ای طول کشید تا احسان مرا پیدا کند.نفس راحتی کشیده و دو تایی پیاده روی خود را شرو ع کردیم.

پشت قلعه تاریخی شهر که به سده 12 میلادی بر میگردد و حضور صلیبی ها بازاری سنتی و معروف به نام Old Souk قرار دارد

هوا که تاریک میشود به تعداد مردم افزوده میشود .تعدادی زیادی مغازه صنایع دستی،کافه و مکان عرضه قلیان هست. از دالان های کوچه ان که بگذری به هزار توی بافت قدیمی جبیل میرسی .ترکیب رنگ مغازه و نور افشانی ستاره های اسمان  جلوه ویژه ای به شهر داده است.

در هیاهوی شهر گم میشوم .احسان پیشنهاد میکند به کافه ای برویم و چیزی بخوریم .من و احسان اب پرتقال سفارش میدهیم والبته متصدی ان مقداری بادام زمینی وتنقلات هم برای ما می اورد.

یک ساعتی به صحبت و خوردن مشغول میشویم و عزم برگشتن میکنیم . صدای اشنایی می اید ! اری هموطنان ما به زبان فارسی صحبت میکنند . خوشحال میشوم و با پای پیاده به جاده اصلی میرسیم.

پیشنهاد هیچ هایک میدهم و احسان هم قبول میکند با توجه به تعداد زیاد ماشین عبوری انتظار داریم زود سوار شده و راهی شویم.

به مثال قبل راننده های زیادی توقف میکنند و حتی خانواده ای لطف میکند و حاضر است با مبلغی کم ما را برساند .در همین لحظه پسر بچه های کوچکی که مشغول دست فروشی اند ما را میبینند و خواهش میکنند چیزی بخریم وقتی به بی توجهی ما پی میبرند متوجه منظور ما شده و با شصت دست ان ها هم به کمک می ایند .

 نیم ساعتی صبر میکنیم و احسان هم خسته شده به ناچار سوار تاکسی شده و حرکت می کنیم.

از راننده میخواهیم ما را به مرکز شهر ونزدیک هتلمان برساند . هتلی که گرفتیم  coral  نام دارد و در نزدیکی حمرا.

به نزدیکی هتل که میرسیم پیاده شده و همین جا است که متوجه اشتباه فاحش خود میشویم.

به احسان میگویم کوله ام کو ؟! میگوید یادش رفته از صندوق ماشین بر دارد و راننده هم به سرعت در حال دور شدن است  سریع به مانند پلیسی به دنبال دزد  میدوم . به مردم و اطرافم بی توجهم و فقط میخواهم به تاکسی برسم . 5 دقیقه میدوم و تاکسی دور میشود و تنها چیزی که برایمان میماند خستگی،عصبانیت و پشیمانی است.البته  پاسپورت و پولم در کنار مان است ولی داخل کوله 200 دلاری وسیله است که قیمت دارد.

 

بر میگردیم هتل و موضوع را با پذیرش مطرح میکنیم خب کاری هم از دستش بر نمی اید .

به ناگهان جرقه ای در ذهنم شکل میگیرد. احسان موقع سوار شدن از ما فیلم گرفته و با مرور فیلم متوجه میشویم که شماره پلاک هم در ان افتاده . انگار دنیا را به ما داده اند . ذوق میکنیم . بنا میگذاریم به  نزدیک ترین ایستگاه پلیس رفته و موضوع را مطرح کنیم.

چند اقا بیرون منتظر اند و گرم صحبت . یکی از ان ها انگلیسی خوب میداند و وقتی مشکلم را میگویم با موبایل خودش به مرکز پلیس تماس میگیرد و ده دقیقه ای طول میکشد و راننده ماشین پیدا می شود . و به همین ترتیب میشود که راننده قول میدهد فردا کوله را برایمان به هتل بیاورد.

به هتل که بر میگردیم هنوزلحظات اخر برایم تداعی میشود حس نوع دوستی و کمک بدون چشم داشت مردم برایم مثال زدنی است . در هتل کمی استراحت میکنم و چیزی میخورم و میخوابم.

هزینه روز پنجم60 دلار

میانگین پیاده روی  و دویدن !:4 ساعت

 

روز ششم ( صیدا )

 

پنجشنبه صبح فرا می رسد و تلفن هتل ما را از خواب بیدار میکند . ظاهرا کوله من را اورده اند . 5 ذقیقه ای طول میکشد تا حاضر شوم و به قسمت لابی برسم . نگاهم به کنار که میافتد با صحنه عجیبی مواجه میشوم . کوله من برعکس بر روی زمین افتاده و تمام محتویات داخل ان کاملا زیر و رو شده و عطر من و شارژ و گوشی من هم به سرقت رفته .

جانب مسئول پذیرش را که میگیرم اظهار بی اطلاعی میکند و میگوید ما همینطور تحویل گرفتیم و موقعی که راننده رسید شما اینجا نبودید .

در فرصت کوتاهی به این نتیجه میرسیم که باید عطای وسایلم را به لقایش ببخشم چون که درگیر شدن در این مسایل حقوقی و اثبات ان با توجه به فرصت کم من و بودن در کشور غریب شامل صرف هزینه و وقت گزافی است.به هر صورتی با ناراحتی کوله را بر میدارم و به اتاق بر میگردم.

و تنها  کمتر از دو روز ما در لبنان هستیم . فرصت را غنیمت شمرده و بعد از صرف صبحانه عازم ترمینال جنوب بیروت(کولا) شده تا از ان جا به صیدا بروم.

احسان قبلش اعلام کرد که در بیروت میماند و قصد داشت پاساژ های abc mall  و اطراف ان را ببیند .

کمتر از دوساعتی از هتل تا ترمینال راه است و من هم که عادت و عشق پیاده روی دارم با استفاده از نقشه راه میفتم و کاملا از داخل بافت قدیمی شهر و محله های بعضا شیعه نشین رد میشوم.

تضاد فرهنگی و تعامل مثل قبل در ان موج میزند . مغازه ای کتب مذهبی می فروشد ،یکی عکس شهدای حزب الله زده و دیگری پیرو جریان مارونی مسیحی است.

در چند مغازه توقف میکنم بستنی و اب میخورم و سر انجام به نزدیکی  ترمینال  میرسم.منظره جالبی میبینم فردی دیش ماهواره بزرگی بر دوش میکشد و به ارامی از وسط میدان رد میشود در ذهنم میگذرد که همچنین صحنه ای در ایران با چه مجازاتی روبرو میشد!

ترمینال کولا قدری شلوغ است . تقریبا اکثرا مسیر های جنوب مثل صیدا ،صور و مناطق شیعه نشین از اینجا شروع میشوند . مثل همیشه ارزان ترین و مطمئن ترین وسیله ون است .

بلیط حدودا 5000 لیر و مسافت 80 کیلومتر است . قدری برای مسافر صبر میکنیم و راه میفتیم . به اول مسیر که میرسیم در دلم شوق دیدن جنوب لبنان جوانه میزند . افسوس که فرصت کم و دوستم هم راضی به این کار نیست . چه بسا بهانه ای میشود برای سفر بعدی !

یک ساعتی طول میکشد که به صیدا و ترمینالش میرسیم . از ظاهرش معلوم است که شهری کوچک و با صفا و دوست داشتنی و صد البته مردمی صمیمی و مهمان نواز .

در گوشه ای دستفروشی شیرینی میفروشد . گاهی قند خونم پایین می اید و احساس سرگیجه به من دست می دهد .میخورم ولی به قدری شیرین است که به نصفش اکتفا میکنم.

چند صد متری جلوتر بازار یا سوق نمایان است و در سمت راستم دریای مدیترانه .اول کنار ساحل میرم . خلوت و ساکت است جز چند جوانان و ان هم مرد کسی نیست . ناگفته نماند هرچه به جنوب میرویم مردم مذهبی تر هستند و نوع تفریحاتشان هم فرق میکند. وقتی جونیه و صیدا را کنار هم مقایسه میکنم مفهوم شرق و عرب و فرهنگ اسلامی بیشتر برایم نمایان میشود.

خانم های محجبه زیاد تر اند و اکثر دانش اموزان دختر هم حجاب کامل دارند .گشتی در بازار میزنم  اکثرا مایتاج روزانه میفروشند . کم تر از اجناس لوکس و مدرن خبری است .مغازه داران به رسم بازار کالایشان را جار میزنند و انبوه مردم بیشتر راغب به خرید سیب زمینی و پیاز اند !

قیمت هم تقریبا هم رده ایران و اکثرا هم قدری بالاتر .به طور مثال بعید است شما در اینجا هندوانه و یا خربزه را کیلویی 500 تومان پیدا کنی .

بازدیدم از بازار که تمام میشود در ابتدای ورود به محله قدیمی نمیدانستم که این لباس های اویخته در مقابل پنجره ها که همچون سقفی کوچه ها را پوشانده و با وزش هر نسیمی حس جاری بودن زندگی را برای من تداعی میکند فقط مختص یک خانه  نیست بلکه شناسه بافت قدیمی اینجا است و تا چشم کار میکند نقش روی نقش است که تو را با خود می برد.حس حضور در صیدا برایم عجیب بود تصور دیگری داشتم و در عین حال راه رفتن در هزار توی کوچه پس کوچه های ان گم شدن در سرزمین عجایب را برای تداعی میکرد.

به انتهای بازار که میرسیم از تعداد مغازه ها کاسته میشود و کافه ها مشغول عرضه خدمات هستند. دالان های تنگ و و گاهی کثیف ،سیم کشی های تو در توی برق و خانه های چند طبقه و کوچک با رخت هایی اویزان نمای قسمت های انتهایی و سنتی شهر است . رفت و امد کم است چون که بچه ها در مدرسه هستند و کمتر کسی پا به اینجا میگذراد .

دل به دریا میزنم و با هر راه خروجی که مواجه میشوم به بن بست میرسم . این گردش های بی حساب و کتاب و نگاه های همراه با تفکر مرا دوباره سر ذوق میاورد و حسابی شارژم میکند . عاشق همین فضا و مکان شده ام .

یک ساعتی سپری میشود و تا به  خود بیاییم به کنار ساحل و قلعه قدیمی شهر رسیده ام و و عطش بی حد من طلب نوشیدنی داغ و البته شیرینی میکند.

از قضا کافه ای در همان روبرو هست و خلوتی اش کافه دار را مجاب به دعوت من میکند . بر روی صندلی ساده اش که در کوچه چیده شده مینشینم و ساعتی را به تماشا و صرف نوشیدنی مشغول میشوم. چای و کیک محلی مرا سیر میکند .

و توقف های چند باره برای خوردن تنقلات و عادات من به پیاده روی سوخت و سازم را تنظیم کرده و دیگر احساس گرسنگی نمیکنم.

قلعه ای دیگر از سمت ساحل هویداست و البته تمایلی به صرف وقت در تمام بناهای تاریخی ندیدم و مهم ترین دلیلش دیدن تعداد زیادی از ان ها در گذشته و علاقه وافر من به خواندن تاریخ است .و چون اهل عکاسی زیاد هم از در و دیوار نیستم میتوانم حس ان را تجسم کنم و لحظات بیشتری را برای خودم تجربه کنم.

خیابان باستانی فنقی ها در جنوب شهر صیدا و کارخانه  صابون روغن زیتون هم در همینجا قرار دارد البته چون من وقت کمی دارم و زودتر باید برگردم از دیدن ان ها صرف نظر میکنم.

از سمت ساحل که رد میشود با نماد شهر که به انگلیسی نوشته شده بر خورد میکنم . عکسی میگیرم و از دست فروشی بلال کبابی میخرم و راهی بیروت میشوم.

yOJS36rHxKctp41XFny7ZPjWeGGVRMkGurqP4CV0.jpeg

ساعت به حدود چهار بعد از ظهر  رسیده و خیابان ها خلوت شده و بچه ها هم از مدرسه برگشت اند .سر جاده که بروی کافی است تا ماشینی برایت نگه دارد . ونی نگه میدارد و سوار میشوم . جلو مینشینم و او هم دقایقی نمیگذارد که با صدای بلند مداحی میگذارد ان هم میثم مطیعی !

چون میبیند زمزمه میکنم از من سوال میکند و با گفتن این که ایرانی هستم باز هم بلند میکند . پیر زنی بی حجاب عقب نشسته و بی توجه به گفتگوی ما و نوع و صدای اهنگ به بیرون مینگرد.

تنها با قبول 2000 پوند قبول میکند مرا به بیروت برساند و یک ساعت بعد میرسیم.

 ساعت حدودا سه به بیروت میرسم و 6کیلومتری از میدان پیاده شدنم که در محله های شیعه نشین بیروت است تا هتل فاصله .

پول محلی برایم نمانده و جز صد دلاری چیزی ندارم . چاره را در پیاده روی میبینم و البته این را به کسی پیشنهاد نمیکنم.

با نقشه که جلو میروم گاهی سر بالایی و سر پایینی جلویم ظاهر میشود و قدری مرا خسته میکند توقفی در فروشگاه بزرگی دارم و البته فقط نگاه میکنم . دو ساعتی که میگذرد به نزدیک هتل رسیده ام . به ناگهان در جلویم چند ماشین لوکس پارک میکند و شخصی  در کنار محافظانشان داخل میشود به فاصله ده متری او را میشناسم . او سلام تمام نخست وزیر سابق لبنان است .

دولت ها در لبنان ماندگاری ندارند و گاهی میشود که حتی کشور بدون رئیس جمهور می ماند .

به هتل که میرسم شب  شده  قدری استراحت میکنم و بااحسان به قصد دیدن  مسجد محمد امین، میدان نجمه و مرکز خرید souks

بیرون میرویم.

h8nixBZRJEOA9tAnQWyisPuvWJYhAlUVhjeatpU6.png

حدودا 40 دقیقه ای تا مسجد محمد امین که به مسجد ابی  معروف است راه است . ما کمی زودتر میرسیم و احسان ولی کلمه ای که به زبان می اورد عکس است !

در مورد مسجد باید بگویم که معماری ساخت ان همانند مسجد سلطان احمد در ترکیه بر گرفته از دوران عثمانی است و کشف راهی که منتسب به دوران روم باستان است اهمیت ان را دوچندان کرده .کار اتمام ساخت مسجد به سال 2005 بر میگردد  ولی به دلایل مذهبی و سیاسی افتتاح ان تا سال 2008 به طول میانجامد . در کنار مسجد میدان شهدا قرار دارد که قبر نخست وزیر فقید لبنان رفیق حریری در ان جا قرار دارد.

ما چون بنا نداشتیم از داخل مسجد بازدید کنیم به میدان نجمه که به میدان ساعت هم مشهور است رفتیم و چون این منطقه امنیتی است قدری خیابان ها خلوت تر و البته با مورد عجیب تری هم روبرو شدیم . مغازه های لوکس خالی که دلیلش را هنوز هم خودم نمیدانم.

bVZ8mFQFEz07kSkNicGEY0v0mSzBNpSI4gHYvSge.jpeg

ساعت به غروب افتاب که نزدیک میشود ناقوس کلیسا خبر از پایان روز میدهد و من هم در کنار میدان نشسته و احسان به عکاسی و گشت وگذار از اطراف مشغول میشود.

 شب که میرسد به به مرکز خرید souks  میرویم که البته چیزی فراتر از یک مرکز خرید است.یک مجمتع تجاری بزرگ و چند طبقه شامل رستوران های  غربی و عربی، سینمای مجهز با امکان پخش فیلم های روز، فروشگاه های برند،و صد البته مجموعه ای تفریحی و مهیج برای کودکان است.

در همان نگاه اول متوجه میشوم که اینجا پاتوق به اصطلاح جوانان های فشن و امروزی است .تعدادی زیادی جوانان دختر و پسر با انواع و اقسام مدل مو و لباس در بیرون محوطه با سگ های عظیم الجثه شان در حال پیاده روی هستند و بقیه هم به تفریح و یا خوردن غذای محبوبشان میپردازند . شلوغی اش اذیتم نمیکند و حس تجملش تو دلم نمیزند . در همین مرکز پر زرق و برق که در قلب منطقه تجاری لبنان یا "بیروت وسط" قرار دارد هنوز هم میشود جای دنج و خلوتی پیدا کرد و قدری از شب نشینی هایش لذت برد.

قدری که میگذرد احسان و من سفارش بستنی طعم دار توت فرنگی میدهیم و به گشت و گذار در سالن های بزرگ ان میپردازیم .

از همین الان میتوان فهمید که اینجا یک شب تمام میتواند وقت ما را بگیرد و همانطور هم میشود .قسمت بازی های کامپیوتری اش برایم جذابیت ویژه ای دارد و گاهی دوست دارم کودک درونم نیز به همان اندازه من جوانم از سفر لذت ببرد ولی چه سود که احسان راضی نمی شود.

یک ساعتی این دور زدن ها طول میکشد و ما به قسمت رستوران رفته و سفارش کبابی از فروشگاه مشهور کباب جی میدهیم. کباب حبشی و البته لمحجو و نوشابه و سیب زمینی سفارش میدهیم و انصافا هم لذیذ و خوردنی بود .  و همینجا بود که من اولین بار با دستگاه هشدار دهنده غذا(به جای صدا زدن یا سر میز امدن) اشنا شدم!

vjfNxgqxt7QPA0Bryfnl1RNM8dI7q72CJ2dhI6RW.jpeg

شب که از  ده میگذرد ما هم کم کم از سوکز خارج میوشم و گشتی در خیابان فرانسوی و باب ادریس میزنیم انقدر غذا و خوراکی خورده ایم که دیگه جایی برای ذخیره سازی نداریم . همانند الحمرا اینجا هم کافه هایش محل شب نشینی جوان ها و البته توریست های اروپایی است . این اطراف کمی خلوت تر و به نوعی کلاس ارایه خدمات هم فرق میکند . شلوغی و بافت تاریخی الحمرا کمتر به چشم میخورد و گویی تقابل سنت و مدرنیته به فاصله چند ده دقیقه در هم میشکند.

8sHG6c4ZmyLJRhnzkbaA0qj8u5QzredJTHGeiqlv.jpeg

 

خیابان های عروس خاور میانه شب هنگام به مانند اسکله ای می ماند که یک سرش از دل شهر اغاز شده و سر دیگرش به دریا میرسد ،خیابان هایی با نور های رقصان و لرزان و با نسیم خنک دریای مدیترانه با کافه های فراوانش و عطر نان محلی و امیخته با موسیقی عربی و هیاهوی گردشگکران همیشه بیدارش و خیایان هایی که انگار هیچ موقع خاموشی ندارند.

ساعت به دوازده شب نزدیک میشود که به هتل بر میگردیم و بعد از استراحت و رسیدن به بقیه کار های شخصی میخوابیم.

هزینه روز ششم 20+30 دلار

میانگین پیاده روی :7 ساعت

 

روز  هفتم (بیروت گردی)

روز اخری بود که  لبنان بودیم . بنا بر خیابان گردی و خرید مختصر بود و البته خوردن سوشی و غذای ژاپنی !

بعد از صرف صبحانه که به مثال همیشه من به خوردن اب پرتقال و نیمرو و البته قدری سالاد کفایت میکنم گذشت و  کل روز را در محله الحمرا به گشت و گذار و البته دیدن البسه در فروشگاه های معروف شهر کردیم .

به طوری باید بگم قیمت ها در لبنان بالا است و اگر به لبنان می ایید نباید به فکر خریدن سوغات باشید.فروشگاه های مارک چندین برابر اجناس معمولی قیمت دارن و این  تقریبا همه جا ی دنیا صادقه مثل پوشاکH& M ،PRADA  و برند های مشهور.

بعد از گشت و گذار و البته خرید مختصر اونم برای احسان به کافی شاپ استار باکس رفتیم. همان طور که خیلی ها بدونید استارباکس از معروف ترین کافی شاپ های زنجیره ای در دنیا است و البته پاتوقی برای جوونا .

قیمت ها در اونجا چندین برابر ایرانه .  به طور مثال هات چاکلت ک من سفارش دادم لیوانی بیست تومانه و کیکی زیر ده هزار تومان پیدا نمیکنید.البته یک خوبی داره که اینترنت به طور رایگان در اختیار شما قرار میگیره و محدودیتی برای استفاده شما از امکانات اونجا وجود ندارده . کافی شاپ دو طبقه بود و دارای زیر زمینی بود که اونجا هم سرویس دستشویی وجود داشت . ما نیم ساعت بالا به صحبت و البته خوردن مشغول شدیم و بعدش به زیرزمین رفتیم تا بتونیم از اینترنت رایگان و قدری استراحت در کاناپه های ان استفاده کنیم.

تو محیط کافی شاپ اکثرا به صورت دوتایی یا جمع دوستانه مشغول صحبت بودند و به ندرت فردی تنها اونجا تردد میکرد.

3 ساعتی اونجا بودیم که وقت ناهار رسید و من به رستوران ژاپنی که از قبل نشان کرده بودیم رفتم . سفارش ماهی خام و کلی مخلفات دادم.

البته منوی اون شامل سینی با توضیح مواد تشکیل دهنده و سس میشه که متناسب با اون صرف میشه من که عاشق چشیدن طعم های جدیدم و جز به جگر و بعضی گوشت ها به چیز دیگه حساسی ندارم اماده خوردن شدم .

 

محیط رستوران جز جند ردیف صندلی و پیشخوان سفارش چیز دیگه ای نداره و البته پیش خدمت ها هم محلی یا اتباع کشور های دیگه هستند . همراه با غذا چوب مخصوص اون هم داده میشه که با اتصال وسیله ای به ان استفاده از ان را برای مبتدی ها اسان کرده.

یک ساعت و نیم در رستوران نشستیم و غذای من 60000 تومان شد و حتی مقداری از ان ماند که با خودم برای شب که در فرودگاه هستم برداشتم.

VfldStgIO6SfTem9wEz0VnyNpOVwOdO8d4Grlo4C.jpeg

 

بعد از گشتی کوتاه به هتل برگشتیم تا اخرین شب و غروب را روشه باشیم .

ساعت 4 راه افتادیم و اخرین غروب را در بیروت گذراندیم . نگاه من غرق افق شده بود و خیال میکردم به جایی تعلق دارم که نگاه میکنم و زمان و مکان را فراموش کرده بودم.

Dthh7kfLwNkI6G1YeF6hAVb61KXSQcFT3nWyhMvD.jpeg

بعد از غروب و دیدن لحظاتی که شاید وصفش جز به دیدن امکان پذیر نباشد به سمت هتل حرکت کردیم. ناگاهان چشمم به فروشگاهی خورد که تخفیف گذاشته بود و دیدن ان خالی از لطف نبود.

تنوع کالا ها و مخصوصا تخفیفات برای اجناس زمستانی وسوسه مان کرد که قدری خرید کنیم . من کاپشنی زمستانی و قدری لباس استین بلند خریدم و احسان هم برای خودش شلوار و برای مادرش کیف خرید .

قیمت ها مناسب و کیفیت ها خوب بودند و ظاهرا هم بیشتر اجناس ساخت المان و اروپا بودند.

خوشحال شدیم که این فرصت نصیب ما شد و علاوه بر دیدن جاذبه های ان قدری سوغات حتی کم برای خودمان بخریم.

به هتل که رسیدم ساعت 8 شده بود و کم کم باید به سمت فرودگاه پرواز میکردیم . پروازمان ساعت یازده بود و فاصله با فرودگاه نیم ساعت .

بعد از تحویل گرفتن کوله ها بنا به ان تجربه ای که داشتم  ترجیح دادم از تاکسی استفاده کنم و البته قدری چانه بزنم .

به اولین کوچه ای که رسیدیم راننده حاضر شد ما را با مبلغ 15000 لیر به فرودگاه ببرد . قبول کرده و راهی شدیم .

فرودگاه خلوت و بدون هیچ مشکلی رسدیم . هنوز بیشتر از دو ساعت وقت داشتیم و جز چند فروشگاه مواد غذایی و اجناس لوکس که غالبا از قیمت های بیروت بیشتر است جاذبه دیگری نداشت.

احسان موقع تحویل کوله قدری شکلات خریده بود و یادش رفته بود بر دارد ولی بدون هیچ مشکلی برگشتیم و گیت خروج را که کردیم قبل از سوار شدن به هواپیما چند فروشگاه لوازم ارایشی و عطر وجود داشت که نگاهی به ان ها انداختیم و ظاهرا هم بنا به کیفیت و مارک شان قیمت های معقولی داشتند. به خرید یک دانه کرم مخصوص برای خواهرم و عطر کوچک بسنده کردم . مشغول خوردن مابقی غذای ژاپنی خودم شدم .

اکثرا مسافران دیگه عازم اردن و کشور های عربی بودند و البته پروازی به مقصد المان .در کنار ما کارگران سیاه پوستی نشستند که ظاهرا برای کار به دبی میرفتند . سادگی و خلوتی خروجی ها و کنترل باعث شد بدون هیچ دغذغه ای کارمان انجام شود و پرواز ما نیز بدون هیچ گونه تاخیر اماده بلند شدن بود.

به اخرین پله های ورودی که رسیدم نگه به عقب انداختم و نا خوداگاه اشکی در چشمان جمع شد من به یادگار از این دیار لحظات خوبی به یادگار میبرم و هنوز هم بعد از گذشتن یک سال به ان فکر میکنم.

داخل هواپیما مسافرانی در حال نشسته بودند و گروهی هم به قصد زیارت  راهی قم بودند.

با اعلام خبر بلند شدن هواپیما از سطح فرودگاه توسط خلبان و دیدن چشمک زن های قرمز فرودگاه از اسمان دانستم که وقت وداع رسیده .امیدوارم بتوانم در اینده ای نزدیک باز هم بر گردم و خاطرات خود را دوباره زنده کنم.

و به ناگه دلم به این بیت خوش شد و چشمانم را بستم:

فصل خزان ان چه به تاراج برد  فصل بهار امد ادا میکند

 

هزینه روز اخر:100 دلار

میانگین پیاده روی:4 ساعت

 

پانزده نکته پایانی برای سفر به بیروت:

  • ارزان ترین بلیط دو طرفه به بیروت ایران ایر است (حدودا 1200).
  • قیمت سیم کارت در لبنان حدودا ده دلار و سرعت اینترنت بالا است
  • در اکثر کافه و رستوران ها میتوانید از وای فای ان استفاده کنید
  • پاییز فصل خوب و خلوتی برای سفر به لبنان است.
  • با توجه به تعداد کم تور های لبنان و مقاصد محدود ان ها سفر بدون تور توصیه میشود
  • لبنان کشور خوبی برای سفر به همراه خانواده است . امنیت ،تنوع تفریحات و قرابت فرهنگی با کشور ما نگرانی شما را کم میکند.
  • اگر اهل تفریحات شبانه و سفر مجردی هستید شمال لبنان و جونیه به شما پیشنهاد میشود
  • خانم هایی که به صورت تکی سفر میکنند با رعایت کردن نکاتی مثل استفاده از وسایل نقلیه مطمئن مشکلی در سفر ندارند .
  • لبنان ویزا نمیخواهد
  • برای استفاده تاکسی حتما چانه بزنید و تخفیف بگیرید
  • لبنان انتخاب خوبی برای خرید سوغات به خصوص پوشاک ارزان مثل ترکیه نیست .
  • ایست بارزسی و یا نگهبان های شخصی در بیشتر شهر ها و جاده ها وجود دارد . بدون هیچ نگرانی با نشان دادن پاسپورت و مقصدتان راه را ادامه دهید.