ساعت 22:15 به وقت محلی
من و همسرم دو چمدان نسبتاً سنگین را به دنبال خود بر روی سنگفرشهای مسیر خروجی فرودگاه میکشیم. رانندههای تاکسی صدایمان میکنند: «تاکسی... تاکسی ارزان! آقا کجا میروید؟ بیایید تا شما را برسانم.» میشنویم، اما اهمیتی نمیدهیم و به راهمان ادامه میدهیم تا به نزدیکی بزرگراه حاشیهی فرودگاه میرسیم. مردی نزدیکمان میشود.
-آقا کجا میروید؟
ـ به منطقهای در 25 کیلومتری اینجا میرویم، هتلمان آنجاست.
ـ کرایه 25 دلار میشه.
ـ باشه.
ـ دنبال من بیایید.
کمی جلوتر یک بنز مشکی کنار خیابان پارک بود، مردی از ماشین پیاده شد و باهم صحبت کردند و چمدانهای ما را در صندوق گذاشت. همسرم کمی مضطرب بود: «رامین این تاکسی نیست، شبه و راهمون دور، نکنه بدزدنمون چون ایرانی هستیم؟»
حق داشت، معمولاً در لحظات ابتدای ورودمان به هر کشوری، در کنار شوق و ذوق درونمان، کمی استرس هم وجود دارد که البته گذراست. ماشین وارد اتوبانی شد و من برای اطمینان از درستی مسیر در حال کلنجار رفتن با نقشهی آفلاین گوشی و جیپیاسی بودم که سر گیجه گرفته بود. راننده هم هیچ حرفی نمیزد و رادیو گوش میکرد و همسرم هنوز استرس داشت. بالاخره با دیدن چند تابلو در جاده و درست شدن جیپیاس فهمیدیم که در مسیر صحیح هستیم و با خیال راحت به تماشای نورهای رنگارنگ مغازهها و تابلوها، ظاهر شهر، ماشینها و مردم پرداختیم و تصویر اولیه مطلوبی در ذهنمان شکل گرفت. گاه در مسیر تلألو نورها را روی دریای پنهانشده در سیاهی میدیدم؛ پشت نورهای شهر، در دوردستها هیچ منظرهای دیده نمیشد. ساعت حدود 22:50 به هتل رسیدیم و اتاقمان در طبقه هشتم را تحویل گرفتیم و کمی استراحت کردیم.
صبح، زود از خواب بیدار شدم. به سمت تراس اتاق رفتم و با دیدن منظرهی کوههای پوشیده از درخت و سرسبز در سمت راست و قرارگیری منطقهی مسکونی در دل محیطی زیبا، با نخلهای سبز و بلند و همچنین دیدن منظرهی دریای آرام و نیلگون در فاصلهی بسیار کم در سمت چپ هتل «ویستا دلمار»، چنان انرژی مثبتی گرفتم که خواب از چشمان نیمه بازم پرید و نیم ساعتی به تماشای این منظرهی زیبا و لذت بردن از خنکای نسیم صبحگاهی پرداختم و اولین صبح سفر، با دیدن طلوع زیبای خورشید در بهشتی به نام جونیه در کشور لبنان آغاز شد.
001- اولین تصویر
002- چشم انداز دریا
*1- جونیه
16 تیر ماه 97
تابستان شروع شده بود و من هنوز نتوانسته بودم برنامه سفری را قطعی کنم و از طرف دیگر هر روز زمزمه برچیده شدن ارز مسافرتی بیشتر و بیشتر میشد. پس از آنکه برنامهریزی چندماههام برای سفر ترکیبی به تایلندـمالزیـسنگاپور به دلیل برخی مشکلات به هم خورد و مقاصدی همچون کنیا، تانزانیا و . . . موردپسند همسرم واقع نشد. روزی همسرم را صدا کردم و به نقشه جهان روی دیوار اتاقم اشاره کردم و گفتم: «هر مقصدی رو دوست داری انتخاب کن تا بریم؟»
همسرم با دیدن انبوه شهرهایی که در نقشه خودنمایی میکردند، به یکباره گفت: «بریم لبنان، شنیدم بهش عروس خاورمیانه میگن.»
من تعجب کرده بودم که چطور این مقصد را از میان آن همه شهر انتخاب کرده است و البته خوشحال بودم که بالاخره مقصدی را خودش پیشنهاد داده است، پس مخالفتی نخواهد داشت.
سریع دست به کار شدم تا مسیرهای دسترسی، قیمت بلیطها و نیز قیمت هتلها را بررسی نمایم. طی دو سه روز جستجو و امکانسنجی شرایط سفر به لبنان، اولاً متوجه شدم که اتباع ایرانی نیازی به دریافت ویزا برای سفر به لبنان ندارند (برخی از آژانسها از این موضوع اطلاع دقیقی نداشتند)، دوماً متوجه شدم که هواپیمایی هما از تهران به بیروت پرواز مستقیم دارد اما به طور کامل در آن ماهها چارتر شده بود و بلیط تکی هم نمیفروختند. مسیر دیگری با توقف در کشورهای حاشیه خلیج فارس در دسترس بود.
با کمی جستجو متوجه شدم که هواپیمایی اقتصادی ایرعربیا از تهران با یک توقف در شارجه به سمت بیروت پرواز دارد و برای تاریخ 2 مرداد قیمت بسیار پایین و تعجب آوری را برای رفت و برگشت این مسیر ارائه میدهد.
در اینجا یک اشتباه کردم و متوجه آیکون پرداخت با کارت شتاب به صورت ریالی در سایت ایرعربیا نشدم، البته قیمت هم آنقدر شک برانگیز بود که باید از سایتهای دیگر نیز کنترل میکردم.
به یکی از سایتهای ایرانی مراجعه کردم و دیدم برای تاریخ 2 مرداد، همان پرواز را با دویست هزار تومان بالاتر میفروشد. در تاریخ 23 تیرماه بلیط مورد نظر را با قیمت 1436000 تومان برای مسیر رفت و برگشت خریداری کردم (در سایر تاریخها کمترین قیمت 2500000 بود).
در این مدت نیز با استفاده از شبکههای اجتماعی و برنامه google trip جاذبههای گردشگری کشور لبنان را شناسایی کردم و با مشورت با دوستانی که قبلاً به این سفر رفته بودند، تصمیم گرفتم هتلها را با استفاده از سایت بوکینگ در دو شهر جونیه (در شمال لبنان) و بیروت (تقریباً مرکز لبنان) رزرو کنم. هتلی که در جونیه قرار داشت به صورت پرداخت و رزرو قطعی بود که به مدیریت هتل ایمیل زدم و قبول کرد که پرداخت در محل انجام بگیرد، برای هتل بیروت هم همین کار را انجام دادم و آنها هم درخواستم را تأیید کردند (هتل بیروت به صورت پرداخت در محل بود اما برای اطمینان این کار را کردم).
مراحل اخذ حواله 1000 یورویی برای هر نفر را از طریق بانک سامان انجام دادم و مبلغ 5094800 تومان به همراه کارمزد بانک برای هر حواله پرداخت کردم.
2 مرداد 97
ساعت 14:55 از تهران به شارجه پرواز داشتیم و حدود ساعت 12:30 به فرودگاه رسیدیم و با پرداخت عوارض خروج 330000 تومانی برای هر نفر به سمت گیتهای کنترل پاسپورت رفتیم. سپس به سمت طبقه پایین فرودگاه و محل دریافت ارز مسافرتی از بانکها رفتم و با تحویل دادن حوالهها، چهار اسکناس 500 یورویی دریافت کردم که بعداً تبدیل آنها با دردسرهایی همراه شد.
از آخرین گیت بازرسی نیز عبور کردیم و در سالن انتظار ماندیم تا هواپیما به کنار جایگاه بیاید. ساعت 15:30 دقیقه بود و هنوز هواپیما به سمت جایگاه نیامده بود و از طرفی پرواز شارجه به بیروت ما قرار بود در ساعت 18:05 به وقت محلی امارات انجام شود و کلاً 1:30 برای جابه جایی بین پروازها وقت داشتیم. نمیدانم چرا به اندازه همسرم استرس نداشتم و فکر میکردم خلبان با افزایش سرعت پرواز، این تأخیر را جبران میکند. در نهایت ایرباس A320 هواپیمایی ایرعربیا آمد و خوشبختانه به سرعت مسافرگیری و تهران را به مقصد شارجه ترک کرد. هواپیمایی ایرعربیا، همانطور که گفتم، پروازهای اقتصادی را به مقاصد مختلف انجام میدهد، داخل هواپیما لوکس نبود و جایگاه ویژه هم نداشت اما تمیز و مرتب بود.
اشتباه ما در هنگام خرید بلیط در اینجا مشکلساز شد. موقع پخش وعدهی غذایی توسط خدمه هواپیما، به ما و چند ایرانی دیگر که در صندلیهای جلوی ما بودند، وعده غذایی ندادند و با سؤال از خدمه متوجه شدم بلیطهای ما بدون وعده غذایی رزرو شده است و متاسفانه این مورد در هر 4 پرواز تکرار شد. (توجه داشته باشید که در هنگام رزرو بلیط از طریق سایت ایر عربیا میتوانستیم هر 4 وعده غذای داخل هواپیما را بدون پرداخت مبلغ اضافه انتخاب نماییم، کاش دستکم آژانس ایرانی فروشنده بلیط، جدای از مسئله کسب سود بیشتر برای خود، حداقل این مورد را اطلاع رسانی میکرد.)
حدود ساعت 17:40 پروازمان در فرودگاه شارجه به زمین نشست و سر و روی من از استرس نرسیدن به پرواز دوم و هوای بسیار گرم و شرجی شارجه خیس عرق شده بود. دوان دوان به سمت گیت 21 رفتیم و با رسیدن به گیت، دیدیم که گیت کاملاً بسته است و کسی آنجا نیست. دلم یکدفعه فرو ریخت و پیش خود فکر کردم دردسرها شروع شد که ناگهان یکی از کارمندان هندیتبار فرودگاه صدا زد: « بیروت بیروت...» سریعاً به سمت او رفتم و گفت محل گیت به شماره 8 تغییر پیدا کرده است. مانند دوندگان دو ماراتن شده بودیم. خوشبختانه اختلاف ساعت 30 دقیقهای امارات با ایران به کمکمان آمده بود و هنوز ساعت حدود 17:15 بود (ساعت مچیام را تنظیم نکرده بودم).
پرواز شارجه به بیروت در ساعت مقرر فرودگاه شارجه را ترک کرد. بیش از 90 درصد مسافران عرب زبان بودند و عده کمی هم مسافران ایرانی که من از ظاهرشان اینگونه برداشت کردم که شاید برای دیدن مکانی زیارتی عازم این سفرند. در کنار ما یک مرد میانسال مرتب و خوشتیپ نشسته بود. در میانه راه با این آقا که لبنانی بود و در بیروت زندگی میکرد کمی صحبت کردم، کاملاً به زبان انگلیسی مسلط بود و راهنماییهای مفیدی به ما کرد. در میان صحبتهایش از درآمد ماهیانه ام سؤالی کرد و من به او گفتم که حدود 500 دلار درآمد دارم، طوری به نشانه تأسف سر خود را تکان داد که همسرم در گوشم گفت: «ببین وضع اینها چقدر خوبه که برای 500 دلار ماهیانه تأسف میخوره.»
بدلیل نا امن بودن آسمان سوریه، پروازمان به صورت مستقیم به سمت بیروت نرفت و با رفتن به نزدیک قسمت شمال شرقی مصر مسیر خود را به سمت فرودگاه رفیق حریری بیروت تغییر داد که این موضوع باعث شد که پروازمان حدود 4 ساعت طول بکشد.
با رسیدن به بالای شهر بیروت، سوسوی نورهای شهر پدیدار شد و هواپیما در حال کم کردن ارتفاع بود و ما که در سمت چپ هواپیما بودیم در هنگام فرود این حس را داشتیم که انگار هواپیما میرود که روی آب فرود بیاید (فرودگاه رفیق حریری کنار ساحل است و به دلیل کمبود فضا، قسمتی از باند فرود به سمت دریا کشیده شده است.)
003- فرم ثبت اطلاعات توریست ها
پس از پیاده شدن از هواپیما به سمت گیتهای کنترل پاسپورت رفتیم، قبل از رفتن در صف این گیتها به همه اتباع غیرلبنانی برگههایی را میدهند که باید آن را پر کنند. درون این برگهها باید مشخصات فردی، ملیت، کشوری که از آن به بیروت پرواز داشتیم و همچنین اسم محل اقامتمان در لبنان و هدفمان از سفر را پر میکردیم. برگهها را پر کردیم و به سمت گیتهایی کنترل پاسپورت رفتیم و با خوش آمد گویی افسر زن خوشبرخورد لبنانی، مهر ورود به کشور لبنان در پاسپورتهایمان جای گرفت. آن افسر خانم با خودکار بر روی مهر پاسپورتمان یک ماه اعتبار اقامت را درج کرده بود.
در صرافی فرودگاه مقداری یورو را به دلار تبدیل کردیم تا کرایه تاکسی و غیره را بدهیم. (نرخ تبدیل یورو به دلار در فرودگاه شارجه در آن زمان 1.13 بود و در فرودگاه بیروت 1.09)
بهوقت محلی بیروت ساعت 22:10 بود و چون ما باید به جونیه (در 25 کیلوتری فرودگاه) میرفتیم دو راه پیش رو داشتیم، یا باید با تاکسی یا ونها به سمت ترمینال بیروت (کولا/COLA) و پس از آن با تاکسی یا ون به سمت بلوار ساحلی و خیابان معاملتین جونیه میرفتیم و سپس دنبال هتلمان میگشتیم یا از فرودگاه تا درب هتل را تاکسی میگرفتیم. با توجه به طولانی بودن مسیر، همراه داشتن چمدان، خستگی و شب، راه دوم را انتخاب کردیم.
004- جونیه در شب
پس از رسیدن به هتل و کمی استراحت، خوابمان نبرد و منظره نورانی و انعکاس نورها بر دریا و شلوغی بلوار ساحلی وسوسه مان کرد تا برویم و اولین جستجوهایمان را در اطراف هتل انجام دهیم. از هتل خارج شدیم و قدم زنان در امتداد خیابان ساحلی که محل عبور تعداد زیادی از ماشینها و مردم بود به سمت یکی از مراکز تفریحی ساحلی معروف جونیه رفتیم. در خیابان ساحلی هتلها و کافه رستورانهای شیک و متفاوت و نورانی و مملو از مشتری به چشم میخورد. در میان این کافه رستورانها به یک ساحل صخرهای و تقریباً خلوت برخوردیم و با هم به کنار ساحل رفتیم و برای مدتی از شنیدن صدای خروش موجها لذت بردیم و سپس به هتل برگشتیم.
هزینههای امروز
- عوارض خروج از کشور برای هر نفر 330000 تومان
- کرایه تاکسی 25 دلار
- هزینه هتل 150 دلار
005-
006- آرامش
3 مرداد 97
صبح زود، پس از بیدار شدن و شگفتزده شدن از دیدن مناظر اطراف هتل و طلوع خورشید از پس کوههای جونیه، به همراه همسرم برای صرف صبحانه به طبقه همکف هتل رفتیم. صبحانه هتل آن چنان تنوع خاصی نداشت اما قابل قبول بود و با مزه نان و زعتر (نوعی ادویه مخلوط در مناطق خاورمیانه و آفریقاست ترکیبی از کنجد، آویشن، زیره و...) که در لبنان و چند کشور دیگر معروف است آشنا شدیم. مزه متفاوتی داشت و ترکیبش با پنیر، گوجه و خیار لذیذ بود. وقتی به اتاق برگشتیم یک لیوان شیشهای برداشتم و با آب لولهکشی پر کردم، آب رنگی خاکی داشت و املاحی خاکی رنگ به وضوح در آن دیده میشد، پس استفاده از آب لولهکشی برای آشامیدن منتفی شد و از آب معدنیهایی که همراه آورده بودیم استفاده کردیم.
007- صبحانه هتل با زعتر
برنامه اول امروز، دیدن غار جعیتا بود. غاری که به گفته لبنانیها بزرگترین غار دوگانه جهان میباشد و سالهای گذشته در لیست مکانهای جذاب گردشگری دنیا ثبت شده است. غار جعیتا با ماشین تا هتلمان حدود 15 دقیقه فاصله داشت و در منطقهای کوهستانی واقع شده بود. به سمت قسمت پذیرش هتل رفتیم، کارمند جوان، تپل و خندان پذیرش با صمیمت و لبخند راهنماییمان کرد و برایمان یک ماشین با کرایه 10 دلاری از درب هتل تا غار جعیتا از آژانس گرفت که به نظرم مناسب بود.
008- محوطه ورودی غار جعیتا
غار جعیتا در منطقهای کوهستانی، سرسبز و مرتفع با جادههایی همراه با پیچ و خم قرار داشت و هوای آن منطقه خنکتر از منطقهی اطراف هتل بود. البته در کل هوای جونیه با توجه به اینکه ما در تابستان در آن جا حضور داشتیم مطلوب و مطبوع بود. به ورودی مجموعه غار جعیتا رسیدیم. منطقهای در میان شیار کوهها که سرسبز و ساکت بود و صدای پرندگان در فضا شنیده میشد. با پرداخت 12. 5 دلار برای هر نفر دو بلیط برای بازدید از غارها گرفتیم (بهای بلیط برای کودکان حدود 7 دلار است) . برای رسیدن به غار اول، باید سوار بر تلهکابین میشدیم تا ما را به سمت مکانی در بالادست کوه ببرد. تلهکابین از بالای درختان و رودخانهای که تقریباً خشک شده بود گذر کرد و برایم سؤال بود در حالی که آب رودخانه خشک است پس چطور این منطقه اینقدر سرسبز است؟
009- بلیط غار
010- تله کابین
با رسیدن به درب ورودی غار اول و قرار دادن وسایلمان و گوشی و دوربین در کمدهایی که تعبیه شده بود (عکسبرداری و فیلم برداری در داخل غار ممنوع بود) وارد تونلی بتنی به طول 50 یا 60 متر شدیم تا به غار برسیم. پس از اتمام تونل وارد فضایی وسیع، مرتفع و اعجاب انگیز از غار شدیم که رسوبات آب در طی سالیان این مکان را همانند نقاشی رنگارنگ و سحر انگیزی در مقابلمان پدید آورده بود. آنقدر این منظره جذاب و حیرت انگیز بود که انگار در این دنیا نبودیم. همانند افرادی که از کشف مکانی عجیب خوشحال و متعجب میشوند ما هم به این طرف و آن طرف نگاه میکردیم و همدیگر را صدا میکردیم: « وای این رو ببین چه رنگهایی داره ، چقدر زیباست...»
هوای داخل غار خنک و کمی نمناک بود. مسیری سیمانی و نرده کشیشده گردشگران را به سمت داخل غار هدایت میکرد. هر چه جلوتر میرفتیم استالاگمیتهای غار بزرگتر و حیرت انگیزتر میشدند. عمر این استالاگمیتها بین 6 تا 10 هزار سال قبل از میلاد تخمین زده شده بود و هر 100 سال کلاً 1 میلیمتر به ارتفاعشان اضافه میشد. بعضی از این استالاگمیتهای آویخته از سقف آنقدر بزرگ و غول پیکر بودند که علاوه بر جذابیت، ترسناک نیز جلوه میکردند چون در مقایسه، ما همچون مورچهها در این غار عظیم به چشم میآمدیم.
011- مقایسه اندازه ها (عکس از اینترنت)
در میان مسیر توریستهای آرژانتینی و فرانسوی و چند توریست ایرانی را دیدیم، در بعضی از مکانها هم راهنمایانی برای توضیح و همچنین حفاظت از غار حضور داشتند. هر چه در مسیر جلوتر میرفتیم ارتفاع مسیر بیشتر میشد و گاهی باید از پلهها هم بالا میرفتیم تا به مسیرمان ادامه دهیم. در میان راه، تونل کوچکی در دل یکی از این استالاگمیتهای غولپیکر حفر شده بود که فکر کنم 10 متر طول داشت. پس از خروج از این تونل، ناگهان چشممان به استالاگمیت عظیم و قارچ مانند زیبا و آبشاریشکلی خورد که 26 متر ارتفاع داشت و چند دقیقهای در مقابلش ایستادیم و از دیدن شکل عجیب و زیبایش لذت بردیم.
012- قارچ غول پیکر (عکس از اینترنت)
همچنان به مسیرمان ادامه دادیم و در میانه مسیر حوضچههای پلهای کوچکی را دیدیم (شبیه حوضچههای باداب سورت اما کوچکتر) که آب زلالی در آنها در جریان بود و توریستها سکه و حتی پول کاغذی به داخل آن انداخته بودند. در ادامه مسیر به مکانی مرتفع رسیدیم، در اینجا واقعا کوچک به نظر میآمدیم، ارتفاع سقف تا کف غار که در آن پایین آب زلالی در جریان بود و به واسطه نورپردازی خوب و هنرمندانه داخل غار میتوانستیم جریان این آب زلال را از میان شکافها ببینیم به 108 متر میرسید و میتوانستیم با ایستادن در کنار نردههای مسیر پایین این شکاف عمیق را مشاهده کنیم. در مسیر، به سمت بالاتر رفتیم و از یک جایی به بعد دیگر مسیر ادامه نداشت و چند استالاگمیت از سقف افتاده و مسیر را کاملاً بسته بودند، البته آنقدر بالا بودیم که امتداد مسیر به واسطه رطوبت مهآلود دیده میشد. از یکی از راهنماها پرسیدم که چرا بقیه مسیر بسته است و در ادامه چه چیزی وجود دارد، راهنمای غار گفت: «این مسیر دو کیلومتر در غار امتداد دارد و در بالادست به دلیل رطوبت زیاد و کمبود اکسیژن احتمال خطر برای گردشگران وجود دارد و همچنین قسمتی از سقف ریزش کرده است و ترجیح دادیم برای حفظ امنیت مسیر بسته بماند.»
013- مسیر داخل غار
با هم مسیری را که آمده بودیم به آرامی و قدم زنان و با دقت نظر بیشتری برای ثبت این تصاویر فوقالعاده زیبا در ذهنمان، طی کردیم و نمیدانستیم نگاهمان به سقف باشد یا به دیوارهها یا به شکافهای عمیق غار، بازدیدمان از غار اول یک ساعتی به طول انجامید و اینجا برای اولین بار آن قدر خرسند و خوشحال بودیم که دوربین و گوشی همراهمان نبود و توانستیم به نحو مطلوب از تماشای این غار شگفتانگیز لذت ببریم. از غار خارج شدیم و در کنار غرفههای فروش سوغاتی و عکاسی در صف سوار شدن به قطاری که بین غار اول و دوم تردد میکرد ایستادیم. قطار کوچکی به زحمت خود را به بالای شیب و ایستگاه رساند و مسافران سوار شدند و به سمت پایین شیب و غار دوم رفتیم. البته این قطار سواری هم بخش جذابی بود و مسیر سرسبز و زیبای این منطقه را با گلهای کاغذی صورتی رنگش بهتر دیدیم.
014- قطار کوچک
015- گلهای کاغذی
به غار دوم رسیدیم و وسایلمان را داخل کمد گذاشتیم و داخل شدیم. با ورود به غار صدای بلندی از جریان آب توجهم را جلب کرد و به کنار نردههای مسیر رفتم و دیدم حجم زیادی آب با جریان شدیدی از زیر آن مسیر به سمت دیگری هدایت شده است. غار دوم بر خلاف غار اول پر آب بود و غاری آبی به حساب میآمد و مسیر پیاده روی در آن وجود نداشت و باید سوار بر قایق داخل آن را با همراهی راهنما میگشتیم. جلیقههای نجات را بر تنمان کردیم و وارد قایق کوچک با ظرفیت 6 یا 8 نفر شدیم که راهنما مسئول هدایت قایق و بیان توضیحات بود. در ابتدای مسیر از قسمتی عبور کردیم که ارتفاع سقف بسیار کم بود و باید سرمان را کمی خم میکردیم و از آن عبور میکردیم. بر خلاف غار اول، اینجا ارتفاع سقف آنچنان زیاد نبود اما مسیر عریضی را آب فرا گرفته بود. هوای غار دوم خنکتر و از رطوبت زیاد خبری نبود و آب شفاف، زلال و سردی در آن جریان داشت. در بعضی قسمتها عمق آب زیاد بود اما بخاطر زلال بودن آب میتوانستیم کف غار را ببینیم و فکر نمیکردیم که انقدر عمقش زیاد باشد. در این غار آب را به گونهای هدایت کرده بودند که شدت جریان زیادی در مسیر بازدید گردشگران نباشد تا قایقها به آرامی بتوانند مسیر را طی کنند. در این غار هم از یک جایی به بعد مسیر بسته بود و کل گردش با قایق در این غار حدود 10 دقیقه به طول انجامید.
016- غار دوم (عکس از اینترنت)
هر دو غار زیبا بودند و به نظرمان کاملا ارزش هزینه و زمانی که برای بازدیدشان صرف کردیم را داشتند و بازدید از این غارها خاطره بسیار خوبی را برایمان رقم زد. اما در مقایسه، غار دوم در مقابل غار علیصدر همدان حرفی برای گفتن نداشت.
پس از خروج از غار دوم در محوطه زیبای باغ مانند اطرافش کمی قدم زدیم و با پیکرههای سنگی تراش خوردهی تاریخی عکسهایی گرفتیم و به سمت انتهای مسیر و خروج از مجموعه رفتیم.
017- مجسمه طرح استالاگمیت
*2- محوطه بیرونی غار جعیتا
برنامه بعدی امروزمان استفاده از تلهکابین جونیه و بازدید از منطقه حریصا و کلیسای بانوی مقدس ما (our lady of Lebanon) بود. در محوطه پارکینگ غارجعیتا ایستادیم تا شاید ون یا اتوبوسی پیدا شود که با آن از این منطقه خارج شویم اما نیامد که نیامد و سر ظهر و زیر آفتاب حوصلهمان سر رفت و به سراغ پیرمردی که یک بنز قدیمی داشت رفتیم، خودش و بنزش هر دو قدیمی بودند و به هم میآمدند. خلاصه این پیرمرد را راضی کردیم تا با پرداخت 11 دلار ما را به سمت تلهکابین ببرد. پیرمرد ما را از میان کوچه و پسکوچههای شیبدار به سمت تلهکابین برد. وضع ظاهری کوچهها نشان میداد که جونیه کوچههای شیک و تمیزی دارد و وضع مالی مردمانش خوب است و شیک و تمیز بودن فقط محدود به بلوار ساحلیاش نیست. جالب اینجا بود که ورودی تلهکابین دقیقاً در بلوار ساحلی معاملتین و در نزدیکی هتلمان قرار داشت.
018- ورودی تله کابین
019- لیست بهای بلیط در روزهای مختلف
020- بلیط رفت و برگشت تله کابین و فانیکولار
به ورودی تلهکابین جونیه رسیدیم و برای هر نفر 6 دلار برای مسیر رفت و برگشت پرداخت کردیم. این تلهکابین از جاذبههای محبوب شهر جونیه است، پس طبیعی بود که صفی تقریباً طولانی برای سوار شدنش در انتظارمان باشد. من و همسرم سوار یکی از کابینها شدیم و کابین شروع به حرکت کرد. به نظرم تلهکابین امنی بود. مسیر تلهکابین از کنار بلوار ساحلی شروع میشد و تا بالای کوه های حریصا امتداد داشت و در این مسیر از روی اتوبانها و از لابهلای ساختمانها عبور میکرد، در بعضی نقاط این مسیر، فاصله کابین تا دیواره ساختمانها بسیار کم بود. تصور کنید داخل بالکن یکی از این ساختمانها نشستهاید و ناگهان فردی از نزدیکی شما با تلهکابین رد میشود و برایتان دست تکان میدهد. در نهایت تلهکابین با رسیدن به کوهپایه، مسیری با شیب زیاد را ما بین جنگلی سرسبز به سمت بالای کوه طی مینمود. هر چه تلهکابین بالاتر میرفت و ما به پشت سرمان نگاه میکردیم منظره زیباتر و وسیع تری از جونیه و اطرافش و دریای نیلگون مقابلمان ظاهر میشد. پس از حدود 10 دقیقه تلهکابین به ایستگاهی رسید که کمی پایینتر از نوک کوه بود و باید از کابین پیاده میشدیم. پس از پیاده شدن، چندین عکس از چشمانداز زیبای جونیه گرفتیم و به دنبال ادامه مسیر تا بالای کوه گشتیم.
021- کابین
022- جای شما خالیست
023- منظره کسلیک
024- منظره جونیه
برای ادامه مسیر تا بالای کوه دو راه وجود داشت، یا باید با استفاده از پله بالا میرفتیم یا با استفاده از فانیکولار (کابینهای بزرگی که با نیروی کشش کابل بر روی شیب بالا و پایین میروند.) با نشان دادن بلیطهایمان به مسئول فانیکولار، سوار بر کابین بزرگی شدیم و چند مسافر دیگر هم آمدند و با پایین آمدن کابینی که بالای شیب بود، کابین ما به سمت بالا حرکت کرد و به ایستگاه آخر که بر بلندای کوه و در منطقه حریصا بود رسیدیم. محوطهای بزرگ و صاف در بالای کوه بود که علاوه بر مجموعه کلیساها، شامل پارکینگ ماشینها هم میشد، البته جادهای هم از پایین تا بالای کوه وجود داشت اما ما ترجیح دادیم که با تلهکابین به این منطقه بیاییم و از مسیر زیبای تلهکابین لذت ببریم.
025- فانیکولار
حریصا یکی از اماکن مقدس، مهم و زیبای مسیحیان کشور لبنان است. در منطقه حریصا چهار کلیسای مهم و با معماری متفاوت در نزدیکی هم قرار دارند. کلیسای بانوی مقدس ما یا بانوی مقدس لبنان که به آن کلیسای ارز نیز میگویند (درخت سدر لبنانی یا ارز نماد ملی لبنان است که بر پرچم این کشور نیز نقش بسته است و این درخت خاص در پرچم لبنان نماد جاودانگی است و تنها در منطقه شامات رشد میکند و اهمیت ویژهای برای لبنانیها دارد) از معروفترین جاذبههای جونیه است و در این منطقه قرار دارد. مجسمه بلند، زیبا و سفید رنگ حضرت مریم (س) که از بلندای حریصا به جونیه مینگرد و به نوعی حافظ لبنان است شاخصه مهم این منطقه است. محوطه زیبا و چشمانداز بینظیر این منطقه به جونیه و دریا، توریستهای زیادی را برای بازدید از این کلیسا به اینجا میکشاند. مثل سایر توریستها ما هم شروع کردیم به قدم زدن در محوطه اطراف کلیسا و عکس گرفتن از زوایای مختلف مجسمه حضرت مریم (س) و همچنین منظره زیبای جونیه که مانند تابلو نقاشی زیبایی در جلویمان خودنمایی میکرد، کوه، جنگل، منطقه مسکونی، ساحل و دریای دو رنگ مقابلمان.
026- کلیساهای منطقه حریصا
027- کلیساهای منطقه حریصا
028- کلیسای بانوی مقدس لبنان
هنوز قسمت زیباتر و جذاب این منطقه انتظارمان را میکشید. دور مجسمه حضرت مریم (س) پلکانی تقریباً باریک و مارپیچ با 110 پله کم ارتفاع وجود داشت که ما با بالا رفتن از آن، در بالاترین نقطه حریصا و زیر پای مجسمه، منظره فوق العاده زیبا و پانارومایی از جونیه و دریا و حتی قسمتهایی از بیروت و بندرگاهش را مشاهده کردیم و لذت بردیم. پس از حدود یک ساعت گشتوگذار در اطراف کلیسا و بازدید از مغازههای سوغاتفروشی آن اطراف، که غالباً مجسمههای حضرت مریم (س) در ابعاد کوچک یا نمادهای مسیحیت و غیره را میفروختند، از همان مسیری که آمده بودیم با استفاده از فانیکولار و تلهکابین به پایین برگشتیم و قدم زنان به سمت هتلمان که با تلهکابین فاصله کمی داشت رفتیم و ساعتی استراحت کرده و تجدید قوا نمودیم.
029- مجسمه بانوی مقدس
030- اتاق توبه
031- آبنمای محوطه
032- داخل مغازه سوغات فروشی (نقاشی روی چوب، قدیمی بود و از روسیه آمده بود)
*3- حریصا
عصر هنگام تصمیم گرفتیم به بازار جونیه که تقریباً ده دقیقه پیاده تا هتلمان فاصله داشت برویم. بازار جونیه در امتداد خیابانی در مجاورت ساحل و دریا قرار داشت و میان هر چند مغازه، کوچهای قرار داشت که در انتهایش موج میرقصید و دامان صورتی رنگ گل های کاغذی دلبری میکرد. سبک بازار جونیه برایمان جذاب بود، سبک ترکیبی کلاسیک و مدرن. نمای مغازهها از سنگهای سفید رنگ پوشیده شده بود و داخل مغازهها هم سقفهای طاقی شکل داشت و بالای مغازهها اکثراً خانه و یا کافههایی بود که از بالکنهایشان گلهای کاغذی رنگارنگ آویزان بود. مردم محلی هم اغلب با لباسهای ورزشی در حال دویدن یا قدم زدن در این منطقه بودند. قدم زنان تا منطقهای به نام کسلیک (Kaslik) رفتیم و به جستجو و دیدن فضای شهری این مناطق پرداختیم. گر چه فاصله این منطقه از هتلمان زیاد بود اما قدم زدن در کوچه و پس کوچههای شهرها و دیدن زوایای مختلف زندگی آن مناطق برایمان جذاب است. در راه برگشت، به جای خیابان ساحلی از خیابان فواد غانم برگشتیم، این خیابان پر بود از کافههای متنوع، و معلوم بود زندگی شبانه پرشور و جذابی در ساعات آینده در این خیابان جریان خواهد داشت. به هتلمان برگشتیم و برای شروع پرانرژی فردا استراحت کردیم.
هزینههای امروز
- کرایه تاکسی 21 دلار
- بلیط غار جعیتا برای هر نفر 12. 5 دلار
- بلیط تلهکابین برای هر نفر 6 دلار
033- ساختمان اداری
034- بالکن گل گلی
035- بندر کسلیک
036- زیباسازی حتی با چند گلدان
037- خیابان فواد غانم (در روز)
4 مرداد 97
اولین کاری که صبحها انجام میدادیم، رفتن به بالکن اتاق و دیدن منظره زیبای کوههای سرسبز و دریای نیلگون بود و انرژی صبحگاهی مضاعفی میگرفتیم و روزمان شروع میشد. برنامه امروز بازدید از شهر جبیل یا بیبلوس در منطقهای در شمال لبنان و با فاصله 16 کیلومتری از جونیه بود. پیشنهاد میکنم نقد و بررسی این شهر را مطالعه کنید. به طبقه پایین هتل رفتیم و پس از صرف صبحانه همراه با نان و زعتر که عضو جدایی ناپذیر صبحانههای لبنانیست، دوربین و وسایلمان و دو بطری آب معدنی را در کوله پشتی گذاشتیم و به سمت مسئول پذیرش رفتیم تا از او راهنمایی بگیریم. مسئول پذیرش هم به مانند همیشه خندان و صمیمانه به سؤالمان گوش کرد و پاسخ داد. اول پرسیدم که آیا مکان جذاب و توریستی در این اطراف میشناسد. میخواستم ببینم او که از اهالی اینجاست کجا را پیشنهاد میدهد. او گفت به جبیل برویم که نزدیک و دیدنی است. به آژانسی زنگ زد و هزینه ماشین تا آنجا را برایمان پرسید. فکر کنم گفت 15 یا 20 دلار که دیدیم گران است و گفتیم راه دیگری ندارد.
مسئول پذیرش که مرد واقعاً با حوصله و خوبی بود از هیچ کمکی دریغ نمیکرد. گفت به ابتدای خیابان بروید و آنجا مینیبوسهایی رد میشوند که با هزینه 1 دلاری برای هر نفر به جبیل میروند. به ابتدای خیابان رفتیم و فکر کنم نیم ساعتی ایستادیم اما مینی بوسی نیامد و تصمیم گرفتیم تاکسی بگیریم. خودرویی تقریباً قدیمی که راننده آن پیرمردی بود که سمعک داشت در مقابلمان ایستاد؛ گویا شانسمان در این سفر با پیرمردها گره خورده بود! گفتم به جبیل میرویم، نشنید و دوباره بلندتر گفتم اما این بار شنید اما نفهمید کجا را میگویم. چند دقیقهای سعی کردم منظورم را به او بفهمانم که بالاخره سری تکان داد و گفت بله سوار شوید و به آنجا برویم.
پس از حدود 10 دقیقه طی مسیر در خیابان ساحلی، دیدم که پیرمرد در حال دور زدن و رفتن به مکان دیگریست و تازه متوجه شدم که اصلا درست نشنیده است که ما کجا میخواهیم برویم. پیاده شدیم و از یک تاکسی پرسیدیم که تا جبیل چقدر کرایه میخواهد، که کرایه بسیار بالایی گفت و ما به راهمان ادامه دادیم و کمی جلوتر، از مردی که مکانیکی داشت سؤال کردیم، پسرش را که انگلیسی میدانست صدا کرد و او ما را راهنمایی کرد و گفت همینجا باشید تا مینیبوسی که از اینجا عبور میکند شما را سوار کند و ایستاد و پس از سوار شدن ما با راننده صحبت کرد که مقصدمان کجاست. تا اینجای سفر که لبنانیها مردمان خونگرم و صمیمی در نظرمان جلوه کردند. عربی حرف زدنشان کمی متفاوت است و تقریباً بیشترش را نمیفهمیدم، حتی تلفظ کلمه جبیل با تلفظی که من میکردم کمی متفاوت بود. مینیبوس به راه خود در خیابان ساحلی ادامه داد و هر از چند گاهی مسافر سوار و پیاده میکرد.
نمی دانم این خیابان را خیابان ساحلی بنامم یا راه بهشت، واقعاً زیبا بود و فاصله چندانی تا دریا نداشت. در مسیرمان تغییر سبک معماری خانهها که لوکستر و ویلایی میشد را مشاهده میکردم. دو طرف جاده سر سبز بود و گاهی درختان مرکبات و مزارع موز به چشممان میخورد که زیبا و جذاب بودند و با نزدیکی به شهر جبیل در میان این ویلاها سواحل کوچک و بزرگ شنی و دریایی که آبی دو رنگ داشت هر بینندهای را به وجد میآورد. مکانیاب گوشیام نشان میداد که به جبیل رسیدهایم، راننده در کنار مسیر ایستاد و ما پیاده شدیم. با استفاده از نرم افزار maps.me مقصد قلعه جبیل را تنظیم کردم و در شهر زیبای جبیل به راه افتادیم. نکاتی که توجه من را در شهر جلب میکرد، تمیزی محیط، شیکپوشی مردم و بوقهای زیاد و بیدلیل در رانندگی که انگار جزئی از فرهنگ رانندگی عربی است و عدم حضور و مشاهده شدن پلیس در شهرها به رغم امنیت و آرامش بسیار مطلوب آنها بود. پس از عبور از چند خیابان به میدان اصلی شهر رسیدیم و به یک صرافی مراجعه کردیم و کمی یورو را به دلار تبدیل کردیم (هر یورو 1.15 دلار). صرافی به مانند صرافیهای ایران فضایی امنیتی نداشت و بسیار ساده و معمولی بود که این نشان از وجود امنیت در شهر جبیل بود.
038- برابری دلار و لیر لبنان
039- پول های لبنانی
از یک خیابان دیگر هم گذشتیم، از اینجا به بعد دیگر خیابانها سنگفرش شده بود و سبک مغازهها و ساختمانها سنتی شد و تردد ماشین به ندرت دیده میشد. به بازار قدیم (سوق یا سوک souk) جبیل رسیدیم. فضایی دلنشین و جذاب و رنگارنگ داشت، نمای سنگی مغازهها با کف کوچههایی که دو طرف آن مغازههای سوغاتیفروشی بود هماهنگ شده بود. سقف کوچهها برای زیبایی و ایجاد سایه با گلهای رونده و رنگارنگ کاغذی پوشیده شده بود. قلعه جبیل دقیقاً در انتهای این بازار و نزدیک ساحل بود.
040- بازار جبیل
041- در تفکر
042- سقف کوچه ها
به قلعه عظیم و نیمه مخروبه رسیدیم و برای هر نفر 5.5 دلار بابت بلیط پرداخت کردیم. این قلعه با بلوکهای سنگی عظیمی ساخته شده بود و به نظرم همین عظمت و سنگینی این سنگها بر روی هم این قلعه را تا کنون استوار نگه داشته بود. در کنار قلعه سایت باستانشناسی وسیعی قرار داشت که در برخی نقاط باستان شناسان به اکتشاف مشغول بودند. در داخل قلعه چند توریست دیگر و تعدادی دانشآموز برای بازدید حضور داشتند. داخل قلعه راهروهای پیچ در پیچی وجود داشت که به تالارها و اتاقهای کوچک و بزرگ میرسید که بعضی از آنها به موزه تبدیل شده بود. با استفاده از پلکانی به بالای برجهای دیدهبانی قلعه رفتیم. از بالای این برج منظره سراسری چشمنوازی از شهر و همچنین دریای آرام و زیبا که به آرامی تن شنهای ساحل را نوازش میکرد دیده میشد. در دور دست مردمی در کنار ساحل شنا میکردند و تفریحات آبی انجام میدادند و به معنای واقعی از این بهشت لذت میبردند. گرچه هوا آفتابی بود اما گرما آزاردهنده نبود و رطوبت هوا هم احساس نمیشد و نسیم خنکی هم از سمت دریا صورتمان را لمس میکرد.
043- قلعه تاریخی جبیل
044- قلعه جبیل
045- منظره ساحل های شنی وسیع
046- سنگ نوشته
کمی آن طرفتر از قلعه، خانهای سنگی و قدیمی وجود داشت که چشمانداز فوقالعادهای به قلعه و ساحل داشت. حدس میزنم خانه یکی از شخصیتهای مهم لبنانی بوده است، منظورم شاعر یا نویسنده است چون آن خانه و آن منظره حتی من را هم شاعر و نویسنده میکرد. در داخل قلعه تالاری به عنوان موزه دایر بود که آثار کشف شده از این قلعه و سایت اطرافش در آن به نمایش گذاشته شده بود. در مقابل قلعه و رو به دریا، چند ستون سنگی و طاقی بر آن توجهمان را جلب کرد و به طرفشان رفتیم در کنار آن ستونهای سنگی فضایی آمفیتئاتر مانند نیز وجود داشت که احتمالاً آثار تمدن فنیقیهاست. از قلعه خارج شدیم و به سمت مکانهای دیگری که نشانگذاری کرده بودیم رفتیم. در کوچه پس کوچههای پر از کافه و رنگارنگ این شهر میتوان ساعتها نشست و از دیدن این همه زیبایی انرژی مثبت و آرامش گرفت. در این منطقه قدیمی که کاملاً سنگ فرش است، ماشینهای برقی توریستها را جابهجا میکند.
047- خانه تنها
048- آمفی تئاتر مینیاتوری
با کمی فاصله از قلعه به مسجد سلطان عبدالمجید که از آثار دوران عثمانی است رسیدیم، مسجدی کاملاً سنگی، من به داخل مسجد رفتم. قدمت زیادی داشت اما همچنان استوار و پابرجا بود و حتی منبر آن نیز کاملاً از سنگ ساخته شده بود. اطراف مسجد پر از گلهای کاغذی بود که برگهای صورتی آن فرشی زیر پای نمازگزاران و توریستهای کنجکاوی چون من پهن کرده بودند. از آب سردکن مسجد که آبش تصفیه شده بود، ظرفهایمان را پر کردیم و به راهمان ادامه دادیم. دقیقاً روبهروی مسجد، کلیسای بزرگ و قدیمی یوحنا مقدس قرار داشت که تقریباً 950 سال قدمت بنای آن بود. برایمان این همزیستی مسالمتآمیز ادیان در لبنان بسیار جذاب و دلنشین بود. مصداق واقعی احترام به افکار، اعتقادات و مذهب افراد را میتوان در این کشور دید. در کنار مسجد و کلیسا، موزه صابون قرار دارد. بله، اسم و زمینه فعالیت این موزه عجیب است اما باید بدانید که یکی از سوغاتیهای این منطقه صابون و بخصوص صابون گل رز و یا روغن گل رز است. ما تصمیم گرفتیم به داخل کلیسا برویم. کلیسا بزرگ بود و معماری متفاوتی داشت و با وجود ارتفاع زیاد سقف، تماماً از سنگ ساخته شده بود و این ارزش این بنا را دوچندان میکرد. وارد کلیسا شدیم، داخل کلیسا خلوت و ساده بود جز چند تابلو و چند مجسمه از حضرت عیسی(ع) و مادرشان و چند ردیف نیمکت چوبی چیز دیگری نبود. اما صدایی دلنشین و زیبا از گوشه کلیسا به گوش میرسید. جلوتر رفتیم، افرادی درحال ضبط کلیپی با موضوعی مذهبی بودند، یک پیانو، یک ویولن و یک خواننده خانم خوش صدا و چند عکاس، صدای این خواننده و ریتم آهنگ آنقدر آرامش بخش و جذاب بود که چند دقیقهای را بر روی نیمکتی نشستیم و کار آنها را تماشا کردیم و عوامل گروه هم از حضور ما استقبال کردند.
049- مسجد سلطان عبدالمجید
050- کلیسای یوحنا مقدس
051- بر صلیب مانده
052- قدیسان
سپس ازکلیسا خارج شدیم و به سمت کوچههای بازار رفتیم، این بار به دنبال مکان خاصی نبودیم و قصدمان قدم زدن در کوچههای رنگارنگ و دلفریب بازار و دیدن جنب و جوش مردم بود. کمی از ظهر گذشته بود، کافه و رستورانها به جز توریستهای کنجکاو که برای استراحت این مکان زیبا را انتخاب کرده بودند مشتری دیگری نداشتند. سقف اکثر کوچهها با پارچههایی نازک و یا گلهای کاغذی رونده پوشانده شده بود و سلیقه مردمان این منطقه در انتخاب و ترکیب رنگها در کنار یکدیگر برای خلق محیطی زیبا و دلنشین تحسین بر انگیز بود. علاوه بر کافه رستوران ها، مغازههای زیادی به فروش صنایع دستی، سوغات و لباسهای تابستانه میپرداختند که در مسیرمان از آنها هم بازدید کردیم. در میان یکی از کوچههای بزرگ و اصلی بازار به صحنه مجهز و کاملی برای اجرای موسیقی برخوردیم، همه چیز تکمیل بود، نورپردازی، سیستم صوتی و . . . مثل اینکه در این منطقه شبها کنسرت و برنامههای مفرحی برگزار میشد. اما چون به استراحت احتیاج داشتیم و تا شب هم زمان زیادی مانده بود نتوانستیم از این برنامهها استفاده کنیم. در میان مسیرمان به یک فست فود رفتیم و جالب بود که نان و زعتر را با انواع مواد خوراکی ترکیب کرده بود، مثلا پیتزا با زعتر یا سوسیس و زعتر، غذایی میل کردیم و پس از آن به سمت همان اتوبانی که کنار آن پیاده شده بودیم رفتیم، (پیدا کردنش دشوار نیست و کافیست از مردم محلی بپرسید که جونیه از کدام طرف است) در کنار اتوبان سوار مینی بوس شدیم و با پرداخت 1 دلار برای هر نفر به جونیه و هتلمان رسیدیم.
053- کافه های رنگارنگ
054- نسیم گل
تا عصر در هتل استراحت کردیم و چند ساعتی به غروب مانده، از هتل خارج شدیم و برای پیدا کردن ساحلی مناسب شنا کردن، مناطق اطراف هتل را گشتیم و سپس به سمت بازار جونیه و همان کوچههای رو به دریا رفتیم تا شاید ساحل مناسبی پیدا کنیم. داخل اکثر کوچهها ملک شخصی افراد محلی بود و اجازه رفتن به سمت دریا را نمیدادند یا راهش را با نرده مسدود کرده بودند. چند کوچهای هم محل اتصالشان به دریا صخرهای بود و برای شنا خطرناک، در میان یکی از کوچهها، یک ساحل نیمه صخرهای و تقریباً عمیق بود که عدهای در حال شنا در اطراف آن بودند اما با نزدیک شدن به انتهای کوچه و محل برخورد امواج، دیدم از جایی فاضلاب شهری در حال ریختن به داخل دریاست و کلاً از شنا در آن مکان منصرف شدم. متأسفانه بی توجهی به مسائل زیست محیطی و آلودگی آبها در کشورهای دیگر نیز دیده میشود. کمی جلوتر رفتیم و بلاخره ساحلی کوچک و شنی که میان دو رستوران که بالای صخرههای اطرافش بودند را پیدا کردیم، اختصاصی بود و با چانه زدن صاحبش را راضی کردم تا با 5 دلار از آن ساحل استفاده کنم. آب دریا از دور بسیار زیبا و جذاب بود، انعکاس طیف رنگ زرد و نارنجی خورشید بر روی موجها زیبایی ساحل را دو چندان کرده بود و همه چیز برای ساعاتی شنا کردن و لذت بردن فراهم بود.
وارد آب شدم، آب دریا بسیار شور بود و گه گاه خزههایی به پاهایم میپیچید یا تکهچوبهای خرد شده به پایم میخورد که آنچنان برایم خوشایند نبود، البته یکی از سرگرمیهایم در این ساحل تا غروب آفتاب، عکاسی از خرچنگهای کوچک و خجالتیای بود که از لانههایشان بیرون میآمدند و در ساحل ردی از خود بر جای میگذاشتند. پس از غروب آفتاب به هتل برگشتیم تا وسایلمان را جمع و استراحت کنیم.
هزینههای امروز
- کرایه تاکسی 4 دلار
- بلیط قلعه جبیل برای هر نفر 5. 5 دلار
- ناهار 8 دلار
- هزینه شنا در ساحل 5 دلار
055- مغازه های بازار جونیه
056- کوچه دریا
057- غروب
*4- جبیل
5 مرداد 97
امروز باید اتاقمان را تحویل میدادیم و عازم بیروت میشدیم. کمی دیرتر از خواب بیدار شدیم و پس از صرف صبحانه برای گشت و گذار در کوچهها و مناطق اطراف از هتل خارج شدیم. در این گشت و گذار ابتدا یک دفتر خدمات تفریحی که خدمات پاراگلایدر سواری را ارائه میداد پیدا کردیم، متأسفانه دیر این دفتر را پیدا کردیم و فرصتی برای استفاده از خدمات آن نداشتیم (هزینه پاراگلایدر سواری 100 دلار، با فیلمبرداری و عکسبرداری حدوداً 150 دلار برای هر نفر).
در یکی از خیابانها کنیسهای بزرگ و زیبا را پیدا کردیم که برایم دیدنش جالب بود. هر چه در این کشور سفرمان پیش میرفت بیشتر به فرهنگ خوب و پسندیده مردمانش پی میبردیم. حدود یک ساعتی در اطراف قدم زدیم و سپس به هتل برگشتیم.
058- پاراگلایدر
059- کنیسه
060- آغوش
مسئول پذیرش برایمان آژانس گرفت و آدرس را به راننده بنز تقریباً مدل بالایی داد، کرایه از هتلمان در جونیه تا هتلمان در خیابان حمرا بیروت 15 دلار شد. البته میتوانستیم با استفاده از مینیبوس با پرداخت مبلغ کمتری به ترمینال کولا در بیروت و پس از آن با تاکسی به سمت هتلمان برویم، اما چمدانهایمان بزرگ بود و جابجا کردنشان و پیدا کردن هتل شاید برایمان سخت میشد. به نظرم استفاده از آژانس و لذت بردن از مناظر راه تا رسیدن به هتلمان انتخاب مناسبی بود. به این ترتیب، اولین تصاویری که از شهر بیروت میدیدیم بهتر در ذهنمان نقش میبست.
اولین تصاویری که از بیروت دیدیم، جرثقیلهای افراشته و در حال کار در کنار بندر بیروت، مسجدی بزرگ با گنبدی آبی رنگ به سبک مساجد عثمانی، چندین ساختمان مجروح و آسیبدیده از جنگ ـ که تعجب برانگیز بودند ـ و برج شیشهای بلندی بود که در یک سوی شهر خودنمایی میکرد.
شهر بیروت شهری بزرگ، پر جمعیت، تقریباً مدرن و البته همراه با کمی ترافیک بود.
061- اولین تصویر (بندر بیروت)
062- مسجدی در دور دست
063- مخروبه تیر خورده
ساعت حدود 13:00 بود که راننده پرسان پرسان هتلمان را در یکی از خیابانهای منشعب از خیابان شلوغ و پر زرق و برق حمرا پیدا کرد. هتل 3 ستاره ناپلئون، هتلی که سن وسالی از آن گذشته اما تمیز و مرتب و به خیابان حمرا بسیار نزدیک بود. مسئول پذیرش کارهایمان را به سرعت انجام داد و ما هم هزینه 150 دلاری برای سه شب اقامتمان را نقداً پرداخت کردیم. مسئول پذیرش برای این زوج ایرانی (ما) سورپرایز خوبی داشت، اتاقی که رزرو کرده بودیم را با سوئیتی دو برابر بزرگتر عوض کرد و هیچ مبلغ اضافی هم درخواست ننمود. چمدانهایمان را داخل اتاق گذاشتیم و پس از کمی استراحت از هتل خارج شدیم تا زیبایی قلب عروس خاورمیانه را کشف کنیم.
با توجه به اینکه از قبل جاذبههای توریستی شهر بیروت را روی نقشه علامت گذاری کرده بودم با استفاده از نرم افزار maps.me به راحتی و به صورت آفلاین مسیریابی میکردیم.
اولین مکانی که در هر شهر ابتدا از آن بازدید میکنیم، معروفترین خیابان یا مهمترین میدان آن شهر است.
به سمت خیابان حمرا در چند قدمی هتلمان رفتیم. بیشتر خیابانها سنگفرش شده و آپارتمانهای تقریباً کهنسال با رنگهای متفاوت شانهبهشانه یکدیگر و با سبکی تقریباً مشابه کنار هم قرار گرفتهاند. خیابان شلوغ و پر زرق و برق حمرا در قلب شهر بیروت قرار دارد، ساختمانها در این خیابان مدرنتر و مرتفعتر بودند و انواع و اقسام مغازهها، کافه و رستورانها در این خیابان به چشم میخورد. این خیابان تقریباً شبیه خیابان استقلال استانبول بود اما با تردد ماشین و نه در آن سطح، به دنبال سبک معماری و فرهنگهای خلیجی میگشتیم که چشممان به تابلوهایی خورد که به عربی و فرانسه نام خیابانها و کوچهها را نشان میدادند، در حال قدم زدن گوشمان به دنبال شنیدن نجواهای عربیست که تقریباً چیزی از آن متوجه نمیشویم، در همین حین چند کودک مانند بلبل انگلیسی صحبت میکنند و مادرشان هم به انگلیسی به آنها تذکر میدهد که دور نشوند. تعجب کردهایم، آنچنان خبری از فرهنگهای خلیجی و دشداشههای بلند و پوشیه نیست و مردمانی شیکپوش و مرتب را میدیدیم که در ظاهر مهربان بودند اما در حین رانندگی با خودروهای اکثراً لوکس و تک سرنشینشان اعصاب چندانی نداشتند و مدام صدای بوقهای مختلف خودروهایشان را میشنیدیم. مسیرمان را به سمت میدان النجمه ادامه دادیم، در میان مسیر قنادی شیک و فانتزیای توجهمان را با باقلواهای پشت ویترینش جلب کرد و چه چیزی بهتر از شیرین کردن کاممان با باقلواهای بیروتی، چند تایی باقلوای مختلف گرفتیم که هزینه اش 2 دلار شد و همانجا در قنادی نشستیم و از خوردنشان لذت بردیم.
064- باقلوا
در ادامه مسیر به یک دو راهی رسیدیم، نقشه مسیر سمت راست را به طرف میدان النجمه نشان میداد اما کلیسایی با معماری جذاب در سمت چپ توجهمان را جلب کرد، پس به سمت کلیسا رفتیم. در سفر از دیدن مکانها و قدم زدن در مسیرهایی که حتی در برنامهمان نیست لذت میبریم. اتفاقاً این کلیسا و سبک آثاری که درون کلیسا قرار داشت برایمان جالب و متفاوت بود و چند دقیقهای را داخل کلیسا گذراندیم. از کلیسا خارج شدیم و به مسیرمان ادامه دادیم، عکس نخست وزیر متوفی لبنان یعنی رفیق حریری در بیشتر نقاط شهر دیده میشد، اما دیدن ساختمان بتنی بلندمرتبه و نیمهکارهای که بدنهاش پر از جای تیر و ترکش و تخریب بود برایمان تعجب آور بود البته چند جای دیگر هم ساختمانهای دیگری با همین وضع دیدیم. با دیدن ساختمانها این فکر در ذهنم آمد،
این ساختمانها را نگه داشتهاند تا نشان دهند جنگ سلیقهها و جریانهای فکری متفاوت و در کل جنگ در یک کشور چه میتواند بر سر چهره زیبا و آرام زندگی بیاورد.
065- کلیسا
066- نقاشی روی چوب (مدرن و جذاب)
067- یادگار تیرباران
تقریباً به میدان النجمه نزدیک شده بودیم، نقشه مسیرمان را از داخل خیابانی (Army street) نشان داد که تقریباً ترددی در آن وجود نداشت و در ابتدای خیابان نیز سرباز مسلحی ایستاده بود، از کنار سرباز رد شدیم و چیزی نگفت. من بند دوربینم را بر گردنم انداخته بودم و دستم زیر دوربین قرار داشت و دوربینم را بغل کرده بودم. کمی جلوتر رفتیم، دست چپمان کمی دورتر، ساختمانی سنگی و مرتفع قرار داشت تقریباً شبیه یک قلعه که پرچم لبنان هم در بالای آن افراشته شده بود، در مقابل ساختمان هم حوضچههای مستطیلشکل و پلهای قرار داشت که در وسط آنها مجسمه رفیق حریری را ساخته بودند، متوجه شدیم که اینجا همان کاخ دولت لبنان و محل کار نخست وزیر فعلی یعنی سعد حریری است. چند سال پیش رفیق حریری در مقابل همین مکان که الان یادبودش را در آنجا ساخته اند ترور شد و برای همین تحت تدابیر شدید امنیتی است. در حال قدم زدن در خیابان و دیدن این کاخ بودیم که سربازی جلویمان را گرفت و گفت: آقا اینجا نباید عکس بگیرید و باید دوربینتون رو چک کنم.
لنز دوربینم که در دستم و به سمت کاخ بود و فکر کرده بودند در حال فیلمبرداری یا عکسبرداری هستم، اما دوربین خاموش بود.
بعد از چک کردن دوربین، سرباز از ما پرسید اهل کجا هستید و چرا از این خیابان در حال عبور هستید؟
واقعا حق داشت چون به غیر از ما دو نفر کسی از این طرف خیابان عبور نمیکرد.
گفتم توریستهای ایرانی هستیم و به سمت میدان النجمه میرویم و نقشه این مسیر را نشانمان داد.
لبخندی زد و با صمیمیت از اینکه ایرانی هستیم استقبال کرد و با علامت دادن به سربازی که در انتهای خیابان بود اجازه عبورمان را داد.
اطراف میدان النجمه پرتردد ترین و شاخص ترین منطقه بیروت است، اکثر خیابانهای منتهی به این میدان سنگفرش شده است و خودرویی در آن تردد نمیکند. بواسطه قرارگیری ساختمانهای اداری و مهم دولتی، کاخ نخست وزیری، همچنین برخی سفارتخانههای خارجی و سایتهای تاریخی آثار باقیمانده از تمدن رومیان و فنیقیها، این منطقه از اهمیت بالایی برخوردار است و خیابانهای منتهی به آن توسط ارتش لبنان محافظت میشود.
برج مرتفع ساعت العابد با نمای سنگهای زرد رنگ در وسط میدان النجمه قرار داشت و درختی بزرگ و سرسبز به دیوار آن تکیه زده بود، ساختمانهای اطراف میدان نمایی سنگی و معماری اروپایی داشتند و خیابانهای سنگفرششده اطراف مملو از کافههایی بود که صندلیهایشان تا نیمه خیابان را گرفته بود. کبوترها به دنبال افرادی که برایشان غذا میریختند در دستههایی پرتعداد از این طرف به آن طرف میدان پر میکشیدند و در این میان بچههای کوچک هم دنبال این کبوترها میکردند و صدای خنده و بازیشان در میدان میپیچید و پرستارهایشان هم لحظه به لحظه دنبال این بچهها بودند. در آن طرف میدان، عروس و دامادی در حال گرفتن عکسهای یادگاری عروسیشان در کنار این میدان زیبا بودند و ما هم با چشمانی که از دیدن زیبایی این میدان برق میزد محو تماشای حال و هوای پر انرژی آن بودیم.
068- میدان النجمه
069- دنیای کودکانه
070- عشق
به یکی از کافههای مشرف به میدان رفتیم و ساعتی را به صرف قهوه و چای در این فضای پرانرژی صرف کردیم. تعداد مکانهای نشانهگذاری شده بر روی نقشه در اطراف میدان النجمه زیاد بود پس تصمیم گرفتیم هر روز تعدادی از آنها را بازدید کنیم. ابتدا به کلیسای سنت جورج ارتدوکس که دقیقاً در یکی از گوشههای میدان قرار داشت رفتیم. این کلیسا یکی از کلیساهای قدیمی شهر بیروت است کلیسایی کوچک اما زیبا که معمولاً درب آن برای بازدید باز است. بنای کلیسا به سبک نئوکلاسیک و داخل کلیسا پر است از نقاشیهای حواریون و قصههای انجیل و افراد مقدس. آنقدر این نقاشیها زیبا بود که محو تماشای سقف این بنا شده بودیم. از ویژگیهای جالب این کلیسا، محراب مطلا و زیبایش و همچنین پلهکانهای کوچک پیچیدهشده به دور ستونهای کلیسا بود، به نظرم این پلهکانها برای استفاده کشیشان یا گروه آواز بود. البته امکان عکاسی از داخل کلیسا وجود نداشت (با توجه به تابلویی که سر درب کلیسا نصب شده بود). اطراف میدان النجمه کلیساها و مساجد و همچنین آثار تاریخی زیادی به چشم میخوردند.
071- کلیسای سنت جورج
072- دور نمای کلیسای سنت جورج
073- محراب کلیسا
کمکم به ساعات پایانی روز و غروب نزدیک میشدیم. تصمیم گرفتیم در راه برگشت از بقایای حمامهای رومی که فاصله چندانی تا میدان نداشت و دقیقاً پشت کاخ دولت لبنان بود بازدید کنیم. سایت تاریخی حمامهای رومی در دو بخش که از وسط آنها پلهکان عریضی به سمت خیابان پشت کاخ میرسید محصور گشته بود. دیوارهایش تقریباً از بین رفته بود اما تقسیم بندی اتاقها و همچنین محل گرم کردن آب و نیز ساز و کار جالب انتقال بخار در کف اتاقها قابل مشاهده بود. این سایت تاریخی در مکان خلوتی قرار داشت و من هم توانستم با استفاده از این فرصت یک عکس از کاخ دولت لبنان و برج ساعت داخل آن بگیرم. پس از آن با استفاده از نقشه تا خیابان حمرا پیادهروی کردیم. در سفرهایمان سعی میکنیم بیشتر در کوچه و پسکوچههای شهرها قدم بزنیم و مکانهایی را که در برنامهریزیمان نیست یا کمتر دیده شده است مشاهده کنیم و البته در بیروت به دلیل هزینه بالای تاکسیها و همچنین نبود سیستم حمل و نقل (اتوبوس و مترو) منظم بیشتر سعی کردیم پیاده به مکانهای مورد نظرمان برویم. پس از رسیدن به هتل کمی استراحت کردیم، هوا هم تاریک شده بود. به خیابان حمرا رفتیم، شبها خیابان حمرا آنقدر شلوغ و پر تردد میشود که صدای جنب و جوش مردم و بوق ماشینها تا دو خیابان آن طرفتر هم میآید و مثل اینکه بیشتر جمعیت شهر به آن سمت میآیند تا شبنشینی لذت بخشی در کافه و رستورانهای این خیابان داشته باشند اما اثر چندانی از این جمعیت و شلوغی در اطراف خیابان حمرا دیده نمیشود.
074- بقایای حمام های رومی
075– کاخ دولت لبنان
076- برج ساعت داخل کاخ
نزدیک به نیمههای شب در راه برگشت به یک فروشگاه بزرگ رفتیم تا کمی خرید کنیم و از چند و چون قیمتها هم باخبر شویم. قیمت مرغ و گوشت تقریباً برابر با ایران و در مواردی ارزانتر هم بود اما سایر خوراکیها وقتی به دلار و سپس به ریال ضعیف تبدیل میشد بسیار قیمت بالایی داشت. از نکات بسیار مثبت لبنان این بود که بهراحتی میتوانستیم در همه جا دلار خرج کنیم و نیازی به تبدیل پول نداشتیم (هر دلار= 1500 لیر لبنانی بود) اما بقیه پولمان را فقط به لیر لبنانی پرداخت میکردند. بهتر است برای تهیه آب معدنی و خرید سایر خوراکیها به فروشگاههای بزرگ مراجعه شود. به هتل برگشتیم و من دنبال تلویزیون میگشتم تا کمی برنامههای شبکههای عربی را ببینم. حدود 10 دقیقه به دنبال تلویزیون میگشتم که در آخر آن را در پذیرایی سوئیتمان و روی میزی داخل جایی که شبیه کمد دیواری بود پیدا کردم، تلویزیون نوستالژیکش و همچنین میز کمد مانندش برای ساعتی باعث خنده و سر گرمی ما شد. تلویزیون را روشن کردم و آهنگهای عربیای که چیزی از آن متوجه نمیشدم را گوش میکردم، البته ریتم آهنگها برای لذت بردن از ساعات پایانی شب و برنامهریزی برای کارهای فردا مناسب بود.
هزینههای امروز
- کرایه تاکسی 15 دلار
- هزینه هتل 150 دلار
- خرید خوراکی 40 دلار
077- جالب انگیز
078- مقایسه قیمت
6 مرداد 97
صبح از خواب بیدار شدیم و بعد از آماده شدن با استفاده از آسانسور آلمانی قدیمی هتل به طبقه همکف رفتیم. همانطور که گفتم هتل سن و سال داری بود اما همه چیز به نحو مطلوبی تمیز و مرتب نگه داشته شده بود و دلیل بیان جزئیات هتل این است که این جزئیات و سبک این هتل برایم جذاب بود. از شب گذشته فکر بازدید از شهر بعلبک ذهنم را مشغول کرده بود و راههای دسترسی به این شهر را پیدا کرده بودم. یکی از راهها گرفتن تاکسی و دیگری رفتن به ترمینال کولا و استفاده از مینیبوسهایی بود که به سمت این شهر میرفتند.
پس از مراجعه به طبقه همکف و صرف صبحانه در سالنی که هیچ توریست ایرانیای به غیر از ما در آن حضور نداشت، از یکی از کارمندان هتل درباره راههای دسترسی به شهر بعلبک سؤال کردم.
کارمند هتل ما را از هزینه کم استفاده از مینی بوس و البته دردسرهای معطلی در گرمای هوا و طولانی شدن مدت زمان سفر مطلع کرد و با حرفهای او از انتخاب این گزینه منصرف شدیم. هزینه تاکسی رفت و برگشت به شهر بعلبک را هم برای دو نفر ابتدا 150 دلار اعلام کرد اما بعدا گفت میتواند با 120 دلار هم برایمان تاکسی بگیرد.
من و همسرم چند دقیقهای در لابی هتل نشستیم و درباره رفتن به شهر بعلبک با این هزینه صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که بازدید از شهر بعلبک را از برنامههایمان حذف کنیم و به جای آن بازدید از موزه ملی لبنان را در برنامه امروزمان قرار دهیم.
از هتل خارج شدیم تا برنامه جایگزین را برای امروز انجام دهیم. با توجه به اینکه دیروز به سمت میدان النجمه رفته بودیم، امروز هم از همان مسیر به سمت میدان النجمه رفتیم. امروز هدف اولمان بازدید از بازار عرضه محصولات ارگانیک و محلی به نام سوقالطیب یا همان بازار طیب بود.
مکان دقیق آن را نمیدانستیم و فقط اطلاع داشتیم که در انتهای اسواق بیروت و در کنار نماد من بیروت را دوست دارم (I LOVE BEIRUT) برپا میشود.
از میدان النجمه به سمت یکی از خیابانهای منشعب از آن که در انتهایش مساجد امیر عصاف و العمری قرار داشت رفتیم. این دو مسجد از مساجد بسیار قدیمی و مهم شهر بیروت هستند. برنامهای برای دیدن این دو مسجد نداشتیم و به گرفتن چند عکس از نمای بیرونی آنها اکتفا کردیم.
079- کوچه های منتهی به میدان
080- مسجد العمری
081- مسجد امیر عصاف
در آن طرف خیابان، محلهای که اسواق بیروت (بازارهای بیروت) به طور متمرکز در آن قرار داشتند نمایان بود. وارد این منطقه شدیم که کوچههای سنگفرششده و ساختمانهایی با سبک معماری اروپایی داشت. در این منطقه میتوان دلیل نامگذاری بیروت به پاریس کوچک را هم درک کرد. کوچهها پر از کافه و رستورانهای شیک و مغازههای فروش اجناس برندهای معروف بود. محلهای لوکس برای قشر ثروتمند بیروت، نیمساعتی را بدون هدف به دیدن جنبوجوش مردم و زیبایی این محله و مغازههای لوکس آن گذراندیم. سپس از چند نفر سوال کردیم که میخواهیم به سوقالطیب برویم اما اظهار بی اطلاعی از این بازار میکردند. تا اینکه از نگهبان پاساژی که در آن منطقه بود پرسیدیم که میخواهیم به کنار نماد من بیروت را دوست دارم و به بازار طیب برویم که خوشبختانه آدرس را میدانست و ما را به آن سمت هدایت کرد.
منطقه اسواق بیروت علاوه بر مغازه و پاساژ دارای یک مکان مجهز و مدرن برای اجرای تئاتر و نمایش فیلمهای سینمایی به نام سینما سیتی است که در مسیرمان آن را هم دیدیم.
082- اسواق بیروت
083- سینما سیتی
084- نماد من بیروت را دوست دارم
سرانجام به سوقالطیب که دقیقاً در انتهای منطقه بود رسیدیم. بازاری کوچک که از چندین غرفه کوچک و بزرگ تشکیل شده بود. در این بازار میتوانستیم قشر مرفه و قشر متوسط لبنان را در کنار هم ببینیم که برای خرید مایحتاج خود از تولیدکنندگان محلی به اینجا آمده بودند. انواع غذاهای محلی، مرباهای مختلف و خوشرنگ خانگی، ترشیجات ، ادویههای لبنانی، نوشیدنیهای ارگانیک و میوه و سبزیجات تازه در این بازار عرضه میشد و فروشندگان خوشرو و خوش برخورد لبنانی مشتریانشان را برای تست محصولات و خرید دعوت میکردند. بازدید از بازارهای محلی یکی از قسمتهای جذاب و انرژی بخش سفرهای ما به شهرها و کشورهای مختلف است.
در کنار این بازار نیز رستورانها و کافهها میز و صندلیهایشان را در محیط باز چیده بودند و مردم در حال نوشیدن قهوه و چای و نظاره این بازار بودند. بچههای کوچک هم در حال دویدن به این طرف و آن طرف بودند و ما هیچ مادری را بدنبال بچههایش نمیدیدیم، تنها پرستاران زن غالباً سیاهپوست در حال مراقبت از بچهها بودند و مادرها با خیال راحت گرم صحبت بودند.
بیشتر کارگرهای خدماتی را نیز سیاه پوستان تشکیل میداند. نکته جالب اینکه، مادرهایی که از کنارمان رد میشدند با کودکشان به زبان انگلیسی صحبت میکردند و کودکان هم مثل بلبل انگلیسی صحبت میکردند. در کل سفر، مادر و کودکی را ندیدیم که به عربی صحبت کنند؛ حداقل ما ندیدیم.
085- غذاهای محلی
086- غذاهای محلی
087- سوق الطیب
088- میوه و سبزیجات ارگانیک
*5- اسواق بیروت
پس از آن به سمت میدان النجمه رفتیم و کمی آن طرفتر از بقایای تمدن فنیقیها بازدید کردیم، سایت بزرگ و گستردهای که دورتادورش محصور و بیشتر، سنگها و ستونهای شکسته داخلش باقی مانده بود به غیر از چند ستون سالم که یک طاق شکسته روی آنها قرار داشت.
دقیقاً در کنار این سایت کلیسای بزرگ و قدیمیِ جورج مارونی مقدس قرار دارد که یکی از کلیساهای مهم و قدیمی بیروت است. کلیسا نمایی سنگی داشت و برج ناقوس مرتفعی در دل ساختمان آن جای گرفته بود. خوشبختانه درب آن باز بود و مراسم خاصی هم در جریان نبود. در مقابل درب از مراجعهکنندگان درخواست شده تا از عکسبرداری و استفاده از موبایل داخل کلیسا خودداری کنند و ما هم به احترام کلیسا این کار را نکردیم. کلیسا محرابی چوبی داشت که ستونهای مارپیچی چهار طرف آن بود، این محراب بسیار زیبا و متفاوت بود. جلوتر رفتیم و چند دقیقهای روی یکی از نیمکتها نشستیم و من یکی از کتابهای دعا که آنجا بود را برداشتم و کمی خواندم (به زبان عربی و انگلیسی بود).
پس از خروج از کلیسا، دقیقاً دیواربهدیوار آن، مسجد بزرگ و زیبای محمد امین قرار داشت. در لبنان به معنای واقعی احترام به عقاید و مذاهب اجرا و مشاهده میشود. مسجد محمد امین در حدود سال 2002 ساخته شده و بانی آن نخست وزیر مرحوم رفیق حریری است. مسجد محمد امین به سبک مساجد عثمانی ساخته شده و ورود به مسجد برای عموم آزاد و درب این مسجد در بیشتر ساعات روز باز است. برای ورود خانمها و آقایانی که لباس مناسب ندارند، لباسهای بلندی در نظر گرفته شده است و خدمه مسجد با احترام از بازدیدکنندگان استقبال میکنند. چون ساعت اقامه نماز نبود، مسجد خلوت و خدمه در حال تمیز کردن بودند. از ویژگیهای جذاب این مسجد منبر بلند و چوبی به سبک عثمانی و لوسترهای بلورین بسیار بزرگ آن است. همچنین زیر گنبدهای بزرگ این مسجد با رنگهای زیبا نقاشی و خطاطی اسلامی کار شده است. کمی استراحت کردیم. در آن مدت دیدیم که توریستهای خارجی متعددی کنجکاوانه وارد مسجد میشدند و ابهت فضای مسجد متعجبشان میکرد.
089- همزیستی ادیان
090- داخل مسجد محمد امین
090-1- سقف مسجد
پس از خروج از مسجد، سمت چپ مجسمه ساحه الشهدا (میدان شهدا) را دیدیم و به کنار آن رفتیم. مجسمهای فلزی از پیکره مادری که مشعلی در دست دارد و استوار در کنار پسری که دست ندارد و مجروح است ایستاده و به سمت دریا مینگرند در حالی که جایجای بدن هر دو از برخورد گلوله و ترکش سوراخ شده است و همچنین دو مرد در زیر پای این مادر به زمین افتادهاند و دستانشان به بالا و به سوی آن مشعل دراز است. این مجسمه یادبود بسیار زیبایی از شهدای لبنان، مادران و پدران آنها و مجروحین این جنگ است و نشان میدهد که با پیکری زخم خورده و دلی غمناک همچنان باید در راه دفاع از وطن استوار و مقاوم بود.
دورتادور این میدان زمینی خالی وجود دارد و ماشینی در دور این میدان تردد نمیکند. این زمین خالی معمولاً در شبهای کریسمس به بازارچه محلی و همچنین مکانی برای جشنهای بزرگ در سایر ایام تبدیل میشود.
در مقابل ساحهالشهدا یک سایت کوچک باستانشناسی از بقایای تمدن فنیقیها و رومیان وجود دارد که پایینتر از سطح خیابان است و دور آن محصور و داخلش پوشیده از تکه سنگهای خرد شده است.
091- ساحه الشهدا
092- بقایای تمدن فنیقی ها
کمی آن طرفتر بندرگاه لبنان و ناو جنگی نسبتاً بزرگی که آنجا پهلو گرفته بود دیده میشد. اما به سمت بندرگاه نرفتیم چون مقصد بعدی بازدید از محله اشرفیه و همچنین بازدید از موزه ملی لبنان بود.
با استفاده از نقشه راهنما و همچنین تابلوهایی که در مقابل مسجد و آن طرف خیابان به چشم میخورد، پیاده به سمت محله اشرفیه و چند محله اطراف آن رفتیم.
محله اشرفیه از محلههای معروف شهر بیروت است. بیشتر محبوبیت این محله به نظرم به دلیل سبک متفاوت خانههای آن و قرار داشتن خانههای سنتی بزرگ در کنار خانههای مدرن و بخصوص توجه به فضای سبز و تزئین ساختمانها با گل و گیاه است. محله ساکتی است و به نظر میآید که قشر متوسط و مرفه بیروت ساکن این منطقهاند. گاه دامن گلهای کاغذی صورتی رنگ خانهای در کوچههای این محله و گاه نمای برج شیشهای سربه فلک کشیدهای که چند سر و گردن از ساختمانهای اطرافش بلندتر بود و حتی از آن سوی شهر هم دیده میشد توجهمان را جلب میکرد و مشغول عکاسی میشدیم. حدود نیمساعتی مسیرمان از بین این محله تا موزه ملی لبنان طول کشید. یک راه سادهتر برای رسیدن به این موزه این است که خیابان دمشق را که در نزدیکی مسجد محمد امین است را دنبال کنید تا در میانههای آن به موزه ملی لبنان برسید.
093- محله اشرفیه
094- خانه های زیبا
095- سر به فلک کشیده
*6- لبیروت (دلنشین ترین آهنگ برای درک حس بیروت)
به موزه ملی لبنان رسیدیم، کمی آن طرفتر چند ستون سنگی قدیمی که طاق زیبایی روی آن قرار داشت را در گوشه میدان جا داده بودند. از کنار ستونهای مرتفع که نمای بیرونی ساختمان موزه را تشکیل میدادند وارد سالن اولیه موزه شدیم، مقابلمان سالن اصلی موزه، دست راست اتاق نمایش فیلم و توضیحات آثار و دست چپ باجه فروش بلیط و فروشگاه سوغاتی و کتابهای تاریخی بود.
به سمت باجه فروش بلیط رفتیم، خانم میانسالی که مسئول فروش بلیط بود تا ما را دید به فرانسوی سلام کرد و شروع به صحبت کردن نمود (همانطور که قبلاً گفتم در لبنان زبان فرانسه مخصوصاً در محاورات مسنترها رایج است).
ما هم عکسالعملی نشان ندادیم و کمی لبخند زدیم. متوجه شد که چیزی نفهمیدیم و من گفتم لطفاً انگلیسی صحبت کنید.
از ما پرسید اهل کجا هستید و وقتی گفتم از ایران آمدهایم بسیار خوشحال شد (مثل اینکه بازدیدکنندههای ایرانی این موزه کماند). او پرسید که آیا ما دانشجو هستیم و من گفتم که فقط همسرم دانشجوست و آن هم در ایران، و کارتی هم همراه نداریم.
بلیط عادی بازدید از موزه 5000 لیر لبنان (حدود 3.5 دلار) بود که این خانم لطف کرد و دو بلیط 1500 لیری (1 دلاری) دانشجویی برای بازدید از موزه به ما داد.
096- موزه ملی لبنان
097- ساعات پخش ویدیو های موزه
وارد سالن اصلی موزه شدیم، این موزه دارای سه طبقه مجزا بود که دسته بندی خاصی از آثار در هرطبقه جای گرفته بود. به محض ورود به سالن اصلی، تابوتهای سنگی عظیمی که به صورت یکتکه حجاری شده و پیکره زن و مردی در حالت لم داده بر روی آن نقش بسته بود توجهمان را جلب کرد، میتوانم بگویم از جمله زیباترین آثار و تابوتهایی بود که تا به حال دیده بودم، دور تا دور تابوت هم نقش برجسته داستانی یا رخدادی حجاری شده بود و توجه به جزییات و ظرافت این تابوتها حیرت انگیز بود. طبقه همکف پر بود از مجسمهها و پیکرههای سنگی و حتی موزاییکهایی که به مانند تابلوهایی زیبا، یک تصویر یا نوشته را نشان میدادند. اکثر آثار موزه از شهرهای صور، صیدا، بعلبک، جبیل و سایر شهرهای مهم تاریخی لبنان کشف شدهاند و به دوران قبل از میلاد مسیح و سدههای بعد از آن تعلق داشتند. چه آثار غنی و تاریخ پر فراز و نشیبی دارند، مجسمه بیسر و پای ژولیوس سزار و یا پیکرههای فراعنه مصری، گویی هر تمدنی که در زمان قدیم وجود داشته بر این سرزمین که موقعیت جغرافیایی بسیار مناسبی دارد حکمرانی میکرده و آثار زیادی از آنها به جای مانده است. علاقه وافر بشر به مجسمه سازی و نماد سازی در موزهها بسیار مشهود است و مجسمههای رومی در موزهها معمولاً بدون سر هستند، چرا؟
098- ژست شاهانه
099- مجسمه
100- نفرت از سزار
101- بی چهره
102- فرعون (کشف شده در سال 1992)
103- به یاد تخت جمشید
104- هنر موزاییک
دل کندن از شاهکارهای تاریخی طبقه همکف برای من که علاقه زیادی به موزهگردی و آثار تاریخی دارم سخت بود. با آسانسور به طبقه زیرزمین رفتیم. این موزه آنقدر مملو از آثار تاریخی است که جای جای آن را برای نمایش هر چه بهتر آثار طراحی کرده اند. در این میان حضور یک مادر به همراه دو فرزند خردسالش توجهم را جلب کرد، مادر بچهها به دقت هر اثر را برای بچهها توضیح میداد، به مانند یک راهنمای صبور و آگاه و بچهها هم حس کنجکاویشان برانگیخته شده بود و از دیدن آثار موزه شگفتزده بودند. به این فکر فرو رفتم که کاش ما هم به معرفی تاریخ، ریشه و آثار و مفاخرمان به فرزندانمان تلاش کنیم. از جمله آثار مهم طبقه زیرزمین، اسکلت چند جسد بود که به روشی بسیار قدیمی و به حالت چمباتمه در داخل کوزههای گلی بزرگی به خاک سپرده شده بودند، همچنین دو مومیایی بسیار سالم، از جمله کودک خردسال و زنی که داخل اتاقی مخصوص و محفظههای شیشهای نگه داشته میشدند و به هیچ عنوان اجازه عکاسی از آنها را نمیدادند. اما خارقالعادهترین قسمت این طبقه اتاقی پر از تابوتهای یک تکه مرمرین بود که به دقت چهرهی فرد با ظرایف نمایش دهنده جنسیتش بر روی آنها حجاری شده بود و بسیار تمیز و سالم بودند. هنرمند حجار این تابوتها چنان با دقت و ذوق بوده که حتی گل رزی را در دست یکی از خانمها بر روی تابوتش حجاری کرده بود.
105- خفته در گوزه
106- در انتظار
با آسانسور به طبقه اول رفتیم، طبقه اول شامل سفالینهها و آبگینهها و صورتکها و تمثالهای کوچک مسی و مفرغی و . . . میشد. از جالبترین آثار این طبقه تاج زرین برگ زیتون سزار و همچنین تمثالی که در توضیحاتش نامش را کوروس (شاید منظورش کوروش بود) نوشته بود و همچنین مجسمههای مفرغی با روکش طلایی بود که از جمله آثار بسیار قدیمی و ارزشمند تمدن فنیقیها در لبنان است. بازدید از این موزه حدود سه ساعت به طول انجامید و با حدود 200 عکس و فیلم از آثار آن به پایان رسید.
107- نمای موزه از طبقه بالا
108- امروز چه صورتکی بزنم؟
109- تاج زیتون مطلا
110- مجسمه های کوچک برنزی و مطلا
111- کوروس یا کوروش
112- چشم شیطان
بعد از خروج از موزه یک تاکسی با کرایه 10 دلار تا درب هتلمان گرفتیم و در انتهای کوچه هتلمان به سراغ یک فلافلی معروف به نام کریم رفتیم و فلافلهای 2 دلاری خوشمزهای نوش جان کردیم که واقعاً طعم و مزه متفاوتی داشت حتی سس خاصی داشت که احتمالاً ترکیب پنیرخامهای، روغن زیتون و سیر فراوان بود، حیف بود لبنان را بدون تست کردن فلافلهای معروفش ترک کنیم. مردم لبنان دوست دارند با توریستها معاشرت کنند، حتی با یک سلام و لبخند، داخل فلافلی هم یک پیرزن لبنانی با صورتی خندان و به انگلیسی با ما صحبت کرد و وقتی فهمید ایرانی هستیم خیلی خوشحال شد و وقتی تفاوت قیمت فلافل در ایران را با لبنان به دلار برایش گفتم متعجب شده بود.
سپس به هتل رفتیم و تا غروب استراحت کردیم. با تاریک شدن هوا ما هم تصمیم گرفتیم کمی در خیابان پر جنب وجوش حمرا قدم بزنیم. کافهها و رستورانهای خیابان پر از مشتری بودند و خیابان هم شلوغ بود و ماشینها در ترافیک روانی پیش میرفتند. خیابان حمرا به نوعی پاتوق شبانه شهر است. پس از قدم زدن در خیابان، به فروشگاه زنجیرهای رفتیم و ماءالشعیر زنجبیلی وکمی تنقلات خریدیم و به هتل برگشتیم. به نظرم قیمتهای فروشگاههای زنجیرهای برای خرید خوب بود.
هزینههای امروز
- کرایه تاکسی 10 دلار
- بلیط موزه برای هر نفر 1 دلار
- ناهار 8 دلار
- خرید 15 دلار
113- فلافل
114- مخلفات لبنانی
*7- موزه ملی لبنان
7 مرداد 97
یک روز دلانگیز و آفتابی دیگر در بیروت شروع شد. برنامه اول امروزمان بازدید از دانشگاه معروف آمریکایی بیروت بود. خوشبختانه موقعیت خوب هتل، دسترسیهای نزدیکی به مکانهای توریستی شهر برایمان فراهم کرده بود. از هتلمان با فاصله 10 دقیقه پیادهروی به دانشگاه آمریکایی بیروت در منطقه بلیس رسیدیم. این دانشگاه یک دانشگاه خصوصی است و در سال 1866 تاسیس و جایگاه ویژهای در بین توریستهای شهر بیروت دارد. با ورود به قسمت نگهبانی، یکی از نگهبانها از ما خواست تا پاسپورتهایمان را ارائه دهیم، البته از قبل تحقیق کرده بودیم و میدانستیم که ورود و بازدید از این دانشگاه برای توریستها رایگان است اما باید در هنگام ورود پاسپورت را به نگهبانی تحویل داد.
با ورود به محوطه دانشگاه که خلوت بود و دانشجویان زیادی در آن زمان داخل آن نبودند، سرسبزی، تمیزی و محوطه زیبای دانشگاه توجهمان را بسیار جلب کرد. دانشگاه که نگویم، باغ بهشت بود. دانشگاهی بزرگ، سرسبز و رو به دریا، دیگر چه بهانهای برای درس نخواندن میماند. نکته جالب دیگر این بود که به راحتی میتوانستیم در هر ساختمانی که کنجکاویمان را بر میانگیخت وارد شویم از کتابخانه و کلیسا و ساختمان اداری گرفته تا بقیه ساختمانها، بدون اینکه جلویمان را بگیرند یا برخورد نامناسبی داشته باشند. بازدید از یک محیط فرهنگی مانند دانشگاه آن هم در کشوری دیگر برایمان بسیار جذاب و خاطره انگیز بود. پس از حدود یک ساعت، بازدیدمان از دانشگاه تمام شد و پاسپورتهایمان را از نگهبانی گرفتیم و از دانشگاه خارج شدیم.
115- دانشگاه آمریکایی بیروت
116- رو به بهشت
117- کتابخانه در فضای باز
*8- AUB
کمی درخیابان اطراف دانشگاه که کافه و رستورانهای رنگارنگی داشت قدم زدیم و با استفاده از نرم افزار مسیریاب، مسیرمان را از بین کوچه و پسکوچههای محلههای بیروت به سمت منطقه روشه در پیش گرفتیم. در میان کوچهها از جلوی سفارت عربستان که به شدت و با دیوارچینیهای بتنی و ماشین زرهی از آن محافظت میشد گذشتیم و دو فانوس دریایی کنار ساحل را دیدیم تا در نهایت پس از 35 دقیقه پیاده روی به کنار یکی از جاذبههای شاخص و نمادهای بیروت به نام صخرههای روشه یا صخرههای پنگوئن رسیدیم. در مورد این صخرهها داستانهای متفاوتی وجود دارد که میتوانید با جستجو در اینترنت آنها را بیابید و هر کدام را دوست داشتید قبول کنید.
منطقه اطراف این صخرهها مملو از هتلها و ساختمانهای بلندی بود که انگار برای داشتن منظره بهتری از این صخرهها با هم مسابقه ارتفاع گذاشته بودند. صخرههای اطراف ساحل هم توسط مجموعههای خصوصی برای آفتاب گرفتن و لذت بردن از نسیم خنک دریا و منظره زیبای آن مناسب سازی شده بود. گرچه خیابانهای اطراف تمیز و شیک بود و این منطقه از منطقههای خوب بیروت است اما وجود تعداد زیادی بطریهای یکبار مصرف آب و سایر زبالههای پلاستیکی محیط اطراف ساحل و صخرهها را زشت کرده بود. تفریحات ساحلی از جمله استفاده از پاراسل و همچنین قایق سواری بود و قایقرانانی در کنار خیابان ساحلی ایستاده بودند و پیشنهاد قایقسواری در میان موجها و گشت در کانالهای آب میان این صخرهها را میدادند.
ما قصد قایق سواری نداشتیم و نزدیک ساحل نرفتیم و از بالا مشغول عکاسی و لذت بردن از منظره این صخرهها و جنبوجوش توریستها برای گرفتن تصویری زیبا از این منظره بودیم. در این میان صدای آشنایی به گوشمان خورد؛ دو آقای ایرانی که تازه به بیروت رسیده بودند از ما خواستند از آنها عکس بگیریم و آنها هم چند عکس خوب از ما گرفتند. سپس تجربیات چند روز سفرمان و مناطق گردشگری جذاب لبنان را با آنها به اشتراک گذاشتم. ما هم پس از قدم زدن و عکس گرفتن در کنار نوار ساحلی به طرف هتلمان رفتیم و برای ناهار از یکی از فست فودهای خیابان حمرا، یک مرغ سوخاری 10 دلاری با سسی شبیه به همان سس فلافل (فکر کنم این سس سنتی و محبوب لبنانی هاست) و مخلفات خریدیم و به هتل رفتیم تا هم ناهارمان را بخوریم و هم کمی استراحت کنیم.
118- فانوس دریایی
119- در مسیر روشه
120- صخره های روشه
121- دست سازه طبیعت
122- تفریحات آبی
*9- صخره های روشه
123- جناب مرغ
بعد از ظهر، برای دیدن پاساژهای معروف شهر بیروت به نامهای مرکز خرید ABC و DUNES از هتل خارج شدیم. حدود نیمساعتی از هتلمان تا این مرکز خریدها راه بود اما ما این پیادهرویها را دوست داشتیم چون هدفمان رسیدن به مقصدی مشخص بود اما همیشه در میان راه به مکانهای جذاب و سبکهای متفاوت محلات بر میخوردیم و سطوح مختلف و چهره واقعی و سبک زندگی مردم را بهتر و بیشتر مشاهده و درک میکردیم. شهر بیروت برای من شهر عجیبی از لحاظ سبک قرارگیری محلات و معماری آنها بود؛ به یکباره از محلهای مهاجرنشین که اغلب مردمش سیاهپوستان بودند به کوچه و محلهای مدرن و سطح بالا وارد میشدیم. وجود ماشینهای لوکس پارکشده جلوی ساختمانهای محلههایی به ظاهر متوسط یا فقیر باعث ایجاد تضادهایی در تصویر ثبتشده در ذهنم از شهر بیروت میشد. در بین محلههایی که تا رسیدن به این مراکز خرید دیدم، چند منطقه مسکونی نزدیک به آنها بود که ساختمانهای بلندمرتبه و مدرنی داشت و ورود و خروج ماشینها به شدت توسط نیروهای امنیتی کنترل میشد و حتی زیر ماشینها را برای جلوگیری از بمبگذاری کنترل میکردند، من نتوانستم بفهمم که آیا این مناطق هم، مانند مناطق اطراف میدان النجمه، از مناطق سیاسی و مکان سکونت افراد دولتی بود یا اینکه طبقه مرفه بیروت برای بالا بردن امنیت خود در این محله مدرن، اقداماتی را تدارک دیده بودن که البته گزینه دوم محتملتر است.
به مرکز خرید ABC در محله وردون رسیدیم. مرکز خریدی که گرچه تازه تأسیس بود ولی پررونق و شلوغ بود و به بهترین و بهروزترین نحو ممکن ساخته شده بود و تمام مغازهها اجناس معروف و برند را میفروختند. در این مرکز خرید میتوانستیم قشر مرفه و سطح بالای جامعه لبنان را مشاهده کنیم. در آن میان مغازههای صابون فروشی که رنگارنگ و خوشبو بودند هم توجهمان را جلب کرد. پس از ساعتی گشت و گذار و خریدهایی که توسط همسرم انجام شد به مرکز خرید DUNES هم سر زدیم اما آنچنان پر رونق و متنوع نبود و فقط وجود لابی هتل رادیسون بلو در داخل پاساژ جز قسمتهای متفاوت مرکز خرید بود. سپس دوباره پیاده به سمت هتلمان بر گشتیم.
هزینههای امروز
- ناهار 10 دلار
124- مرکز خرید ABC
125- مرکز خرید ABC
126- مرکز خرید DUNES
8 مرداد 97
از آنجایی که اکثر مکانهای از قبل برنامهریزی شده را بازدید کرده بودیم و چند کلیسا و مسجد مانده بود و ما دیگر از دیدنشان سیر شده بودیم، تصمیم گرفتیم امروز کمی بیشتر استراحت کنیم و بقیه زمانمان را هم به گشت و گذار در مغازههای خیابان حمرا و خرید اختصاص دهیم.
تا عصر بیرون بودیم و البته سری هم به میدان النجمه برای آخرین دیدار زدیم. به هتل برگشتیم و چمدانهایمان را که از قبل آماده بود برداشتیم و به پذیرش هتل گفتم برایمان تا فرودگاه تاکسی بگیرد و گفت کرایه تاکسیهای مقابل هتل 25 دلار است، به نظرم زیاد بود. چمدانها را داخل لابی هتل گذاشتم و به سر خیابان رفتم و یک ماشین با کرایه 15 دلار به مقصد فرودگاه گرفتم و حرکت کردیم. در راه از مسیر اتوبانی عبور کردیم که از کنار محله ضاحیه در جنوب بیروت میگذشت، آن نمایی که من از این محله دیدم به کلی با تصاویری که در این چند روز از لبنان و بهخصوص بیروت دیده بودم فرق داشت. محلهای فقیر در جنوب بیروت که تنها تصویرش را میتوانم با مناطق حاشیهنشین در کشور عراق مقایسه کنم و خوب شد که برنامهای برای بازدید از این منطقه در سفرمان نداشتیم.
چند ساعت زودتر از پروازمان به فرودگاه رسیده بودیم پس تصمیم گرفتیم دوری در فرودگاه و فریشاپ آن بزنیم که انصافاً قیمت عطرهایش مناسب و همگی برند و اصل بود. پس از پر کردن فرم های ورود و خروج (دقیقا همانند فرمی که در ابتدا قرار دادم) و تحویل آن به افسر کنترل پاسپورت، مهر خروج در پاسپورتمان درج شد و به سالن انتظار برای پرواز رفتیم.
رأس ساعت هواپیمایمان از فرودگاه رفیق حریری پرواز کرد و ما با کشور لبنان که خاطرات زیبا و دلنشینی را برایمان رقم زد خداحافظی کردیم.
هزینههای امروز
- کرایه تاکسی 15 دلار
127- ساختمان رنگین کمان
در این سفرنامه تلاش کردم تا با تصویر سازی، نمای نزدیکی از کشور لبنان و اصالت و زیبایی این عروس منزوی خاورمیانه را برایتان بازگو کنم. این سفر خط ابطالی بر روی شنیده ها و تصورات یک فرد ایرانی (خودم) نسبت به کشور لبنان کشید و لبنانی که در آن چند روزی از عمرم را زندگی کردم و از نزدیک حس خوب آن را درک کردم،کاملا تصوراتم را تغییر داد و حال دلتنگ دیدار دوباره این بهشت آزاد و زیبا هستم. امیدوارم توانسته باشم تصویر خوب و حس زیبایی از این سفر را به شما انتقال داده باشم.
در پایان از مدیریت محترم سایت لست سکند و تیم پرتلاششان که بستری برای اشتراک گذاری تجربیات سفر برای دیگران ایجاد کرده اند و نیز از همه خوانندگان این سفرنامه تشکر می نمایم.